نویسنده: پویا جفاکش

 

اخیرا در خانه ی یکی از خویشان مبحث داغی درباره ی درستی طالعبینی بر اساس ماه تولد درگرفته بود.یک نفر یعنی برادر خانم میزبان بحث را شروع کرده بود آنجا که درستی طالعبینی را انکار نمود. من گفتم که شاید باید مثل این شخص فکر کرد و این موضوع را در زندگی دخالت نداد تا یک وقت مانند مسئله ی ژنتیک، ابزار توضیح جبرگرایی نشود.اما شوهر خانم میزبان گفت لازم است برای جبران نواقص، به این موضوع فکر شود.البته او چیزی درباره ی نظرات اجداد ما درباره ی تاثیر کواکب و صور فلکی نمیدانست.اما فکر میکرد که ممکن است گرما و سرمای فصل یا میوه ها و خوراکهای فصلی که در دوران بارداری مادر مصرف میشوند بر شخصیت نوزاد تاثیر بگذارند.حرف جالبی است چون میتواند توضیح دهد چرا موقع صحبت درباره ی طالعبینی، ماه تولد بیش از ماه بسته شدن نطفه اهمیت دارد؟

این موضوع، من را به یاد مطلبی در مجله ی "نینی سایت" (9/1/1393) انداخت که از تاثیر منفی گرما بر ذهن و ضریب هوشی جنین سخن میگفت.پس شاید واقعیت این باشد که با افزایش گرمایش جهانی، هوش افراد حتی از زیر دست طالع آنها هم دررفته ، بخصوص که دیگر حتی طب سنتی حکمای قدیم نیز از سر بی اعتباری بیدلیل آن، دیگر اثر حرارت را در مادرهای امروزی (که خودشان هم دقیقا نمیدانند چرا مادر میشوند) خنثی نمیکند.ما اکنون در دوره ی سهمگین انسانهای کمهوشی به سر میبریم که عده ی کمی انسان باهوش میتوانند آنها را به مصرف اختراعاتی که خودشان هم نمیدانند به چه دردی میخورند وادارند.حتی همان عده ی معدود باهوش هم به قول آقای "خاویر کرمنت" نویسنده ی سه گانه ی "بیشعوری" اگرچه باهوشند ولی بیشعورند و این عین جمله ی کرمنت است که «بیشعورها همیشه وجود داشته اند.امروزه بیشعورهای بیشتری نسبت به قبل وجود دارد.»(بیشعوری دیگر کافی است":ترجمه ی لیلا عیسی نیا:نشر ریواس:1396:ص48).کرمنت مسائلی چون فهرست زیر را نشانه ی بیشعوری جامعه ی ما میداند:فیلمهایی با زبان تند و جسورانه علیه افراد مهم جامعه؛موسیقی و فیلمهای رپ؛کمیته ی جایزه ی نوبل؛ رواج جوکهای بیمزه در شبکه های اجتماعی؛ حملات انفجاری انتحاری؛ ورزشهای خشن و خونین بوکس،کشتی و سیاسی؛ تبلیغات تلویزیونی پر از دروغ و نیرنگ و بی ادبی؛ مردمی که چیزهایی را از مغازه ها میدزدند که به دردشان نمیخورد... (همان:ص142).

با این حساب، شاید مرحوم پورپیرار حق داشت که باور کند گذشتگان ما به اندازه ی امروزیان جنایتکار نبوده و کل تاریخ خونین مکتوب، از یک سری جعلیات ریشه گرفته اند.پورپیرار، در اندونزی دیده بود که چطور مردم اکثرا مسلمان شهر،  در برخورد با رفت و آمد مرد سیاهپوست عضلانی لخت مادرزادی در کنار خود، هیچ واکنش بخصوصی نشان نمیدهند و این که در آنجا افریقایی تبار و زردپوست و هندی و عرب تبار، در سابقه ی تلخ استعمار غرب با هم همدردند.اما حالا همان خاورمیانه ای که زمانی اسلام سلیم النفس فعلی را به این جزایر صادر کرده بود سوغات کنونیش برای اندونزی، وهابیت خشن تفرقه افکن شده است.مسلما یک جای کار میلنگید.شگفت این که پورپیرار، در سلسله گفتارهای "تاملی در بنیان تاریخ ایران" که اخیرا در قالب کتابی هفت جلدی به همین نام در وبلاگ "حق و صبر" قابل دانلود است، با زیر سوال بردن وجود بشر در ایران (به جز گذر موقتی یونانیها) بین خشایارشای پارسی و قرن16 ، دروغ خواندن وجود تمام سلسله های پیش از قاجار، و دانستن تمام مدارک موجود از قاجار و سلسله های قبل از آن، به جعلیات پهلوی و اربابان غربیش، در کنار یهودی خزری خواندن گورکانیان هند،عثمانی ها و خاندان آل سعود، صورت مسئله را کلا پاک کرد.

متاسفانه مرحوم پورپیرار، جستجوگری خستگی ناپذیر بود که از تردیدهایی بجا، نتیجه گیری های ناثوابی میکرد. در نظریاتش بحث های درستی هست که در حال حاضر، با توجه به خطر تجزیه ی قومی در ایران، فعلا به صلاح نیست عنوان شوند.پس من به بحث برمیگردم و روی همان قسمتی انگشت میگذارم که پورپیرار به نادرست، کلا آن را انکار کرد یعنی جنگهای صلیبی.پورپیرار، درست مثل دکتر عبدالله شهبازی، دشمنی کورکورانه ای با یهود داشت و این را از تنها کتاب کلاسیک اسلامی که سندیتش را قبول داشت یعنی قرآن، به ارث برده بود.درحالیکه یهود هیچ فرقی با دیگران ندارند جز این که گروهی از آنها از طریق جنگهای صلیبی، به دانش مهمی پی بردند و بدان وارد شدند.این دانش، بانکداری بود که توسط شوالیه های تمپلر به غرب وارد شد.چون در آن زمان راهزنی امر شایعی بود تاجر یک "چت" یعنی کاغذ (در انگلیسی امروزی sheet) با خود حمل میکرد و در مقصد در ازای آن پول میگرفت که همان چت امروزه چک خوانده میشود.این شیوه را تمپلر از خود درنیاورده بود بلکه از شرقیانی که با آنها میجنگید آموخته بود.در کتاب "امپراطوریهای بزرگ تاریخ" از انجمن نشنال جئوگرافی (ترجمه ی فهیمه حصارکی:نشرجویا:1394:ص187) میخوانیم که بانکهای عباسیان «مثل بانکهای کنونی به تجارتهای نوپا وام میدادند، در سرمایه گذاری ها واسط بودند و صرافی میکردند.با آن که در احکام اسلامی سود بیش از حد یا ربا حرام بود، بانکهای قرون وسطایی اجازه داشتند در برخی موارد سودی را مطالبه کنند.آنها نظام اعتبار اسنادی را گسترش دادند.با آن که اسناد اعتباری از دوران باستان مورد استفاده قرار میگرفت، بانکهای اسلامی با شعبات بیشمار همان موسسه، این حرفه را در سراسر قلمرو گسترش، و به تاجران این اجازه را دادند که از راه دور و بدون نیاز به حمل مقادیر زیادی سکه که به راحتی دزدیده میشد، با یکدیگر دادوستد کنند.»

شما میتوانید به عنوان یک ناظر بیطرف، به یهودی حق بدهید که پس از اخذ بانک به واسطه ی تمپلرها از مسلمانان، چون در دینش رباخواری ایرادی ندارد، آن "سود در بعضی موارد" را به "سود در همه ی موارد" ارتقا داده و با استفاده از بدبختی مردم، تمام رقبا را کنار زده، به همراه دیگر شرکای یهودی خود، بر تمام بانکهای مرکزی دنیا حکومت کند.اما به عنوان یک مسلمان اگر قرار است یقه ی کسی را بگیرید، یقه ی بانکهای اسلامی خودتان است که به نام "بانکداری اسلامی" چنان بانکداری "ابر یهودی ای" پیشه کرده اند که شما حتی نمیتوانید باور کنید بانکداری سنتی اسلامی امکانپذیر است.چرا نمیتوانید باور کنید؟ برای این که نسل به نسل کندذهن تر شده اید.پدربزرگ پسرخاله ام چون کارت پاسور را نجس میدانست، آن را با انبر نگاه میداشت و به همان شکل، پاسور بازی میکرد!ولی همو اولین مدرسه را در مردمکده بنیان نهاد.مادربزرگم فکر میکرد هرکس، شبها نمیگیرد راحت نمیخوابد، حتما دردی دارد برای همین وقتی مهمان خانه ی دخترش میشد، همیشه نگران پسرعمه ام بود که چرا شبها پای کامپیوتر، بیدار است و چه مشکلی ممکن است داشته باشد.آن مرد و زن سالخورده اگر سواد داشتند، قطعا از نسل ما (دهه ی شصتی ها) و بخصوص پس از ما نابغه تر میشدند.

اما درباره ی خشن ترشدن آدمها نسبت به گذشته که مایه ی حیرت مرحوم پورپیرار بود، قضیه شاید به کشف احساس همین زوال توسط آدمها در وجود خودشان مربوط باشد.حکمای سرخپوست امریکای مرکزی معتقد بودند آدمها از اندکی پس از تولد، در حبابی زندانی میشوند و همه ی جنبندگان در این حباب، عکسهای خود آنها بر دیواره ی حبابند.اگر در این دنیا، از کسی یا پدیده ای خوششان بیاید،یعنی از خودشان خوششان می آید، و اگر از کسی یا پدیده ای بدشان آمده، یعنی از خودشان بدشان می آید چون خود را در آن میبینند.اگر اینطور باشد، عجیب نیست که آدمها اینقدر به همدیگر خشونت بورزند.چون از خودشان متنفرند.