تالیف: پویا جفاکش



سامری های نابلس
هفته ی اخیر، در خانه ی یکی از فامیل، مهمان بودم. اعضای خانواده در حال تماشای فوتبال کره ی جنوبی و عربستان سعودی بودند. سعودی ها تا دقایق آخر بازی جلو بودند. ولی در دقایق اضافه کره ی جنوبی گل زد و مساوی شد و بعد از دو نیمه ی اضافه ی بی نتیجه، در ضربات پنالتی، کره ی جنوبی برنده شد. یکی از اعضای خانواده که از طرفداران پر و پا قرص سریال های به ظاهر تاریخی کره ی جنوبی در صدا و سیما بود، هر بار که یک بازیکن کره ی جنوبی در موقعیت شوت پنالتی قرار میگرفت، فریاد «یا جومونگ» و «یا سوسانو» سر میداد و به خنده برنده شدن کره ی جنوبی را به پای یاری جومونگ و سوسانو گذاشته بود. به شوخی گفتم: «عجب روزگاری شده است؟ ملت اینقدر تحت تاثیر تبلیغات بیگانه قرار گرفته اند که در بازی یک ملت مسلمان با یک ملت مشرک، طرف مشرکین را میگیرند و برای پیروزی مشرکین، اولیای آنها را صدا میزنند.» حرفم درآنجا مزاح بود همانطور که صدا زدن جومونگ و سوسانو توسط آن فامیل گرامی هم حالت نیمه مزاح داشت. ولی یادتان باشد مردم خرافی قدیم، به راحتی میتوانستند اتفاقی مثل این را بر مقدس بودن نام ها گواه بگیرند. آنها اول به جنبل و جادوها و داستان های جذاب حول نام های اسطوره ای جلب میشدند و بعد درصدد امتحان جادوی آنها در زندگی خود میشدند و داستان سریال جومونگ بر پرده ی تلویزیون، هم جذاب بود و هم مخاطبان را جادو میکرد. هر چیزی که جادویی باشد باید افراد مقدس را منتشر کند. شوهرخاله ام تعریف میکرد در زمان شاه سابق، دیده بود یک نفر در مغازه سفارش رادیو داده است و میگوید: «یک رادیو به من بده که تویش ارسنجانی باشد.» ارسنجانی وزیر کشاورزی دوره ی نخست وزیری امینی بوده که طرح های اولیه ی اصلاحات ارضی را داده بود و در ایران تور سخنرانی بر ضد ظالمانه بودن سیستم ارباب-رعیتی به راه انداخته بود و بسیاری از مردم گیلان با این که نمیدانستند او چه شکلی است ولی از شنیدن نطق هایش در رادیو به وجد می آمدند و همین محبوبیت ارسنجانی سبب شد شاه او را برکنار و منزوی کرد و خودش را همه کاره و درواقع قهرمان اصلاحات ارضی نشان داد.
این واقعیت هنوز تر و تازه به خوبی نشان میده که وانمود کردن به قدرت رسیدن مذاهب در کشورها با جنگ، رد گم کردن تاکتیک های زودبازده تر و ناملموس تر آنها است که جبر و زور قادر به وادار کردن مردم به همکاری با حکومت ها و اولیای مذهبی در راه آنها نیست. مذاهب برخلاف آنچه به نظر میرسد نه با موضع گیری در مقابل امکانات تمدنی بلکه با سوء استفاده از آنها توسعه یافته اند و چون بیشترین امکانات تمدنی در سده های اخیر در دست مسیحیت یهودی تبار و قدرت های اقتصادی یهودی حامی آنها بوده است حتی مذاهبی که دشمن تمدن به نظر میرسند هم درواقع با گرایشات اولیه به آن امکان رشد یافته اند، از جمله تشرع اسلامی. چون یکی از بدترین بلاهایی که بر سر اسلام آمد این بود که مسلمانان قوم برگزیده بودن یهودیان را چنان باور کردند که به هر فرهنگ سازی ای برای جمع شدن با آنها زیر سایه ی یهوه –به فرض آن که همان الله است- تن دادند. این البته نتایج خاص خودش را داشت. چون تنها کسانی که با یهود در آخرالزمان جمع می آمدند گروهی از اولاد الیفاس پسر عیصو بودند. ظاهرا علاقه به رستگار بودن از این معبر، در عربی شدن زبان رسمی اسلام هم بسیار موثر بوده است.
تصور شده که الیفاس پسر عیصو همان الیفاس تمنایی است که نخست دشمن ایوب بود ولی چون توبه کرد خدا به او وعده ی بخشوده شدن گروهی از اولادش در آخرالزمان را داد. الیفاس فرزند عیصو از دختر اسماعیل جد اعراب بود. این دختر، خواهر نبایوط جد اعراب نبطی بود. پایتخت اعراب نبطی، پطرا در تمنا بود و نبطیان گاهی به نام آن، تمنایی نامیده میشدند. در ادبیات یهود، این نام به تمنا زن صیغه ای الیفاس برمیگردد که گروهی از اشرافیت عمالقه از او پدید آمدند. رهبان عمالقه را "الوف" میخواندند که لغتی مترادف "دوک" و "ژنرال" در اروپا است. الوف همان حرف "الف" یا "آلفا" به معنی اولین است و ظاهرا نام الوف ها با الیفاس مرتبط است. الوف ها همجنسگرا بودند و آنقدر مسائل خانوادگی را در سطح روابط با آدم های دیگر میدیدند که گاهی اصلا پسرانشان را جانشین خود نمیکردند. اشرافیت ایتالیا و آلمان را از نسل آنها دانسته اند. همجنسگرایی و دو جنسه بودن رومی های ایتالیایی، نتیجه ی نسب بردن به الوف ها تلقی میشد. کهن الگوی اجداد ادومی ها، ادومینوس است که در کالابریا ساکن شده و معبدی برای الهه آتنا بنا نمود. همچنین تمنوس از اولاد هرکول، کسی است که پادشاهان مقدونیه خود را از نسل او میشمردند و ظاهرا به معنی تمنایی است.:
The family of esau: britam.org
به نظر میرسد دراینجا داریم میراث مقدونی ها در گسترش تمدن یونانی در دوران اسکندر کبیر را پی میگیریم که با تاسیس امپراطوری مسیحی روم یونانی یا بیزانس به اوج موفقیت خود رسید. لاکاپله توجه میکند که اعقاب هرکول موسوم به هراکلیدها که تمام یونان را فتح کردند و دوران یونان باستان را رقم زدند، همنام سلسله ای از امپراطوران یونانی حاکم بر روم شرقی یا بیزانس هستند که با امپراطوری به نام هراکلیوس شروع میشوند. کار مهم این هراکلیوس، شکست دادن حکومت پارس بود ولی درنهایت مجبور به واگذاری حکومت آنجا و بخشی از قلمرو خود به اعراب مسلمان شد. لاکاپله معتقد است که امپراطوری یونانی بیزانس وجود نداشته و تاریخ بیزانس تا حدود زیادی نسخه برداری از تاریخ حکومت عثمانی به صورت دوران ماقبل آن است که بعد پشت سر هم ردیف شده اند. تاریخ عثمانی هم بیشتر انعکاس تاریخ روم غربی است چون قزاق های عثمانی با کمک جریان های صلیبی لاتینی موفق به فتح بیزانس شدند ولی درنهایت، گروه های صلیبی را مغلوب کردند هرچند به شدت تحت تاثیر آنها قرار گرفتند. لاکاپله اسکندربیگ مسیحی که در فتح قستنطنیه در کنار سلطان محمد فاتح قرار گرفت ولی بعد دشمن او شد را نماینده ی این جناح صلیبی میداند و معتقد است همو است که به شکل اسکندر کبیر یونانی به شدت هدف اغراق های افسانه ای قرار گرفته است. قستنطنیه درواقع دراینجا همزمان بدل به رم و اورشلیم شده است. چون به عقیده ی لاکاپله، یهودیه ی کتاب مقدس، درواقع رم ایتالیا است و سرزمین های کتاب مقدس اکثرا به نام در ایتالیا شناخته شده اند. با فتح ایتالیا به دست شارل پنجم رومی، اورشلیم سابق، مرکز مذهبی روم و نامبردار به رم شد. همین اتفاق هم برای قستنطنیه افتاد. فتح قستنطنیه توسط عثمانی ها همان جایگزین شدن سلجوقی ها با عثمانی ها است. فومنکو پیشتر نشان داده بود که عثمانی ها همان حشمونی ها یا یهودیان شورشی علیه حکومت یونانی سلوکی هستند و سلوکی ها نیز همان سلجوقیانند. حشمونی ها از این که سلوکی ها سامری های بددین را به عنوان یهودیت رسمی پذیرفته بودند خشمگین بودند و علیه سامری ها میجنگیدند. لاکاپله جنگ سامری ها و حشمونی ها را که دنباله ی جنگ دولت های یهودیه و اسرائیل و به نظر لاکاپله درواقع همان جنگ است، در تاریخ عثمانی به صورت نبرد عثمانی های سنی علیه صفوی های شیعی می یابد. این جنگ نیز خود، دنباله ی نبرد سلجوقی ها علیه اسماعیلی ها است. دراینجا اسماعیلی کنایه ای از خوانده شدن اعراب به اعقاب اسماعیل است. به نظر لاکاپله، شاه اسماعیل، اولین شاه صفوی هم روایتی از اسماعیل جد اعراب است. عثمانی ها میخواهند اسلام اعراب را به قول خودشان از چیزهای نادرستی که آنها را بدعت میدانند پاک کنند و به اصل برگردند، همان کاری که حشمونی ها میخواستند با مذهب سامری کنند. بزرگترین پادشاه صفوی، شاه عباس کبیر است که لاکاپله او را کهن الگوی حکومت عباسیان در بغداد میداند بخصوص به این خاطر که بر بغداد عراق نیز حکومت میکرد و لاکاپله معتقد است حکومت بعدی عثمانی ها بر عراق، سبب انتقال محل او به نواحی شرقی نزدیک عراق در خارج از عثمانی شده است که میشود ایران حالیه. ایران را با پرس تطبیق کرده اند که همان کشوری است که هراکلیوس به جای عثمانی ها آن را شکست داد و مضمحل کرد. در تاریخ بیزانس که از روی تاریخ عثمانی کپی شده، میتوانیم عملیات عثمانی در تغییر دادن مذهب فرقه های به اصطلاح بددین را در یک امپراطور رومی به نام آرکادیوس شناسایی کنیم که معابد بت پرستان را ویران کرد و به آریان ها یا مسیحیان اولیه که مسیحیت نیقیه ای قستنطنیه را قبول نداشتند حمله کرد. استان هپتانومید در مصر به افتخار ارکادیوس، آرکادیا نامیده میشد. لاکاپله این را همان آرکادیای یونان میداند که نام از آرکاس پسر زئوس دارد که خود به صورت فلکی دب اصغر و مادرش به صورت فلکی دب اکبر تبدیل شدند. زئوس معادل یونانی یهوه خدای یهودیان است.:
Tartarian dynasty: 1613-1775: m.lacapelle: theognosis: 8dec2019
پیوند تغییر فرهنگ آرکادیوس با آرکادیا بخصوص وقتی که با نظرهای مصریان درباره ی دبین آسمانی جمع آید پیوندی دوزخی است و ابدا هم به عثمانی محدود نمیشود و هر کشوری را که تحت تاثیر یک ایدئولوژی صلیبی مسیحی قرار گرفته باشد در بر میگیرد. در بیشتر این کشورها این ایدئولوژی ترجیح داده در یک قالب پاگانی ماقبل مسیحی خود را نشان دهد هرچند در دوره ای قطعا مسیحی قصه ی خود را تعریف کرده است.
مثلا در انگلستان قرن 19، جرالد مسی به این موضوع توجه میکند در بریتانیا نخست غول هایی به نام البی ها حکومت میکردند و اولین البی ها 7برادر بودند. او اینها را در مقام 7 غول، معادل 7 فرزند الهه ی دوزخ میداند که درواقع 7ستاره ی صورت فلکی دب اکبر و مادرشان معادل خود صورت فلکی است و حکومت او بر قلمرو تاریکی با شب های طولانی در قطب شمال، کنایه از تاریک بودن دوزخ است. درواقع میتوان این 7 تن را همان 7 کابیری فنیقی الاصل اساطیر یونان نیز دانست که همراهان وولکان خدای آهنگری در کارگاه او در زیر زمین –تمثال دیگر دوزخ- بودند. اگر با کلمات بازی کنیم، "کابیری" را میتوان به لغات "کاب" و "ایری" تقسیم نمود. کاب یا خاب، یکی از نام های الهه ی دب اکبر است و "ایری" همان "آری" یا "آریا" است که نام قوم حامل اندیشه های اهورایی در مذهب زرتشت و نیز اشرافیت دوران قدیم هند است. آریاها از بهشتی آمدند به نام ائیرینه وئجه که دچار زمستانی سخت شد و آنها را مجبور به مهاجرت کرد. این زمستان سخت میتواند همان از بین رفتن بهشت افسانه ای قطب شمال در اثر سرد شدن آنجا باشد که به نظریه های ژرمن درباره ی برخاستن اجداد اشرافیت اروپایی از قطب شمال انجامیده و آریاها را سفیدپوست تلقی کرده است اما مسی، میگوید نامیدن اشراف به آری، مختص زرتشتی ها نیست و در بین سیاهان افریقا و اعقابشان در تاهیتی نیز همانند دارد. درواقع مسی معتقد است که اولین حاملان افسانه ی آریاها در بین سفیدپوستان، سیاهانی بودند که پایه ی مذهب یهود شدند و همان ها لغت کابیری را به هابیرو که نزدیک به اصطلاح "عبری" است تبدیل کردند تا خود را با نسل خدایان مقایسه کنند. در مصدر مصری این قصه سازی ها، "کاب" نه فقط به معنی الهه ی مادر، بلکه همچنین معادل "قاب" به معنی مجموعه ی متمایز است. بنابراین کابیری یا هابیرو میتواند مجموعه ی آریایی ها باشد. این بخصوص در ارتباط با نامیده شدن منشا آنها به ائیرینه وئجه است که به تخمه ی آریایی ها معنی میشود. درواقع وئجه [که مرتبط با لغت عربی "بیضه" به معنی تخم، لغت فارسی "بچه" به معنی فرزند، و لغت قدیمی تر "بیج" به معنی تخم گیاه و منشا بیجار است] مفهوم فرزندان را میسازد اما در برداشت ثانویه از تقسیم شدن فرد به فرزندانش. چون اصل این لغت، به نام "پخ" به معنی شیر برمیگردد به این دلیل که شیر، بدن جانوری را که میخورد تکه تکه میکند. به همین ترتیب، اتحاد آریایی نیز با تقسیم شدن آن از بین میرود. از طرف دیگر، کاب مرتبط با kep [یا همان "کف" در عربی] به معنی دست است و چون دست 5 انگشت دارد در قبطی به معنی عدد 5 نیز هست. توجه کنید که قبطیان عدد 7 را "خپتی" یا "هپتی" مینامند که که ترکیب کپ به معنی 5 با "تی" به معنی عدد 2 است. حالا اگر کپ را با مجموعه یا قاب معنی کنیم و تی را همچنان 2 بدانیم به یک وجود دوگانه میرسیم که میتواند خود مصر هم باشد. چون مصر را به مصر بالا و پایین تقسیم میکنند. در این صورت، خود نام "قبط" برای سرزمین مصر میتواند مرتبط با "خپتی" باشد. اهمیت این موضوع در این است که یکی از سرزمین های اولیه ی آریاییان از دید زرتشتیان، "هپت هندو" بوده است که به هفت رود معنی میشود ولی میتواند به سادگی مجموعه ی دو رودخانه معنی شود. رود نیل هم که مصر را میسازد از ترکیب دو رود نیل سفید و نیل آبی به دست می آید. به همین ترتیب ممکن است قلمرو خپتی به همان اندازه ی قطب شمال و مصر، با "ناهارین" یا بین النهرین مترادف باشد که آن هم سرزمینی است که برکت خود را از دو رود دجله و فرات دارد. بین النهرین محل فعالیت آرامی ها است که نامشان قابل مقایسه با بهشت گم شده ی "ارم" است و "ارم" همان مجموع "ایر" و البته منشا نام تمدن روم است. شاید باز هم به سبب توجه نجومی به عمود آسمان در قطب شمال بر اساس ستاره شناسی بین النهرین، علاقه به 7تایی کردن رودها باقی مانده و تمایل دیرین به مجموعه کردن مصر و بین النهرین در یک تمدن واحد به نام خاورمیانه هم به همین موضوع برمیگردد. نیل های سفید و آبی با مجموعشان نیل مصر را یک جا قرار دهید. میماند 4 رود برای آسیا که دو تایشان دجله و فراتند. آنها از کوه هایی واحد در شمال به سمت جنوب جاری میشوند. دو رود هم در جهت مخالفشان تصور کنید که از همان کوه ها به سمت شمال جاری میشوند که میشوند رودهای گیهون و پیسون در ترکیه. اینها همان چهار رود باغ عدن در توراتند و کوه خاستگاه مشترکشان معادل عمود آسمان در قطب شمال است که در ادبیات زرتشتی، به هربرزئیتی یا البرز نامبردار است. به هر حال، برای آشوری ها تمدن بزرگ، محدود به منطقه ی دو رود دجله و فرات است و مفهوم دوگانگی درآنجا بهتر رشد میکند. نیکلاس دمشقی مینویسد: «بابلی ها به مانند دیگر بربرها به جای اصل واحد، به دوگانگی متمایلند.» این دوگانگی، اول در دوگانگی خدایان پدر و مادر یعنی تهاموت و ابزو متجلی میشود و سپس در قتل امورکا یا تهاموت به دست بلوس (بعل) که طی آن از جسدش زمین و آسمان ساخته میشود و دوگانگی زمین و آسمان یا روح و ماده پدید می آید که در دوگانگی یین و یانگ چینی ها و مجموعشان با نشان رنگ های سیاه و سفید در دایره ی تای چی به خوبی دیده میشود. نام امورکا قابل مقایسه با لغت افریقایی یومورکا به معنی فیل است و فیل یکی از نمادهای حیوانی الهه ی دب اکبر است. دو نماد برجسته ی دیگر، اسب آبی و خرس هستند که هر دو جانوران تشکیل دهنده ی دب اکبر تلقی شده اند. دوگانه ی دب اکبر و دب اصغر، خود نشانه ای از تقسیم بدن الهه به نیروهای متضاد مکمل است. تهاموت، الهه ی هرج و مرج و آشوب است و ناهماهنگی نیروهای روانی روحانی و مادی بشر، خود یکی از عوامل ناهماهنگی و پیشبینی ناپذیری روابط آدم ها و بروز بی نظمی در اجتماعات بشری است.
the natural genesis”: v2: Gerald massey: celephais press: 2008:p22-31
به نظر میرسد برخاستن اشرافیت بهشتی از یک بنیاد دوزخی که با هرج و مرج مرتبط است، به اینها این اجازه را میدهد که با وارونه کردن اصول بهشتی ای که در مذاهب یهودی و مسیحیت یهودی تبار، تبلیغشان را کرده اند، به روش های دوزخی برای بازآفرینی اتحاد از دست رفته دست بزنند. ازجمله مشمولان این وارونگی، از بین بردن دوگانه ی روح و ماده در بشر با به اصطلاح بازگرداندن او به بنیاد مادی حیوانی و غریزی اولیه و از بین بردن درک و شناخت در انسان است که این روزها اخبار بد زیادی درباره ی آن به گوش میرسد و ظاهرا هیچ تلاشی هم برای پوشاندن اعمال درگیر انجام نمیشود. به این گزارش توجه کنید:
«ناتو به حوزه های سنتی جنگ - زمین، دریا، هوا، فضا و فضای سایبری - حوزه جدیدی اضافه کرده است: "حوزه ی شناختی". این فقط در مورد تحمیل ایده ها یا رفتارهای خاص، مانند تبلیغات سنتی و عملیات روانی نیست، بلکه در مورد اصلاح شناخت است - تأثیرگذاری بر فرآیندی که از طریق آن خودمان به ایده ها، بینش ها، باورها، انتخاب ها و رفتارها می رسیم. هدف در درجه ی اول، ارتش دشمن نیست، بلکه شهروند است. پیروزی در جنگ دیگر با جابجایی مرز روی نقشه تعیین نمی شود، بلکه با تغییر ایدئولوژیک هدف تعیین می شود. فرانسوا دو کلوزل ، محقق ، در یک میزگرد در 5 اکتبر 2021 گفت: "جنگ شناختی یکی از موضوعات مورد بحث در ناتو است." او یک مقاله ی بنیادی با عنوان «جنگ شناختی» برای اندیشکده ی مرکز نوآوری وابسته به ناتو در سال 2020 نوشت. اگرچه جنگ شناختی با جنگ اطلاعاتی، تبلیغات کلاسیک و عملیات روانی همپوشانی دارد، دو کلوزل خاطرنشان می کند که جنگ شناختی بسیار فراتر می رود. جنگ اطلاعاتی، «فقط» سعی میکند تا عرضه ی اطلاعات را کنترل کند. عملیات روانی شامل تأثیرگذاری بر ادراکات، باورها و رفتار است. هدف جنگ شناختی "تبدیل کردن همه به سلاح" و " حمله به آنچه افراد فکر میکنند نیست"، بلکه این است که افراد "چگونه فکر میکنند." دو کلوزل میگوید: "این یک جنگ علیه شناخت ما است - روشی که مغز ما اطلاعات را پردازش می کند و آنها را به دانش تبدیل می کند. مستقیما مغز را هدف قرار می دهد." جنگ شناختی در مورد "هک کردن فرد" است، که اجازه می دهد مغز "برنامه ریزی" شود. برای دستیابی به این، تقریباً هر حوزه ای از دانش قابل تصور به کار می رود: روانشناسی، زبان شناسی، زیست شناسی عصبی، منطق، جامعه شناسی، انسان شناسی، علوم رفتاری، و بیشتر. دو کلوزل می نویسد: "مهندسی اجتماعی همیشه با درک محیط و هدف آغاز می شود؛ هدف، درک روانشناسی جمعیت هدف است. اساس آن تبلیغات سنتی و تکنیکهای اطلاعات نادرست است که با فناوری فعلی و پیشرفتهای دانش تقویت شده است." به گفته ی دو کلوزل، "در عین حال، رفتار را میتوان تا حدی پیشبینی و محاسبه کرد که علم رفتاری مبتنی بر هوش مصنوعی «اقتصاد رفتاری» باید بهجای علم نرم، به عنوان یک علم سخت طبقهبندی شود." از آنجایی که تقریباً همه در اینترنت و رسانه های اجتماعی فعال هستند، افراد دیگر دریافت کنندگان منفعل تبلیغات نیستند. با فناوری امروزی، آنها فعالانه در ایجاد و انتشار آن مشارکت دارند. دانش نحوه ی دستکاری این فرآیندها، "به راحتی تبدیل به سلاح می شود". دو کلوزل رسوایی کمبریج آنالیتیکا را به عنوان مثال ذکر می کند. از طریق دادههای شخصی داوطلبانه ارسال شده به فیسبوک ، پروفایلهای روانشناختی فردی جمعیت زیادی ایجاد شده بود. معمولاً چنین اطلاعاتی برای تبلیغات شخصی سازی شده استفاده می شود، اما در مورد کمبریج آنالیتیکا برای بمباران رای دهندگان مشکوک با تبلیغات شخصی استفاده شد. جنگ شناختی "از ضعف های مغز انسان بهره برداری می کند" و اهمیت نقش احساسات را در هدایت شناخت درک می کند. روانشناسی سایبری، که به دنبال درک تعامل بین انسان، ماشین و هوش مصنوعی است، در اینجا اهمیت فزاینده ای خواهد داشت. سایر فناوری های امیدوار کننده ای که می توانند مورد استفاده قرار گیرند عبارتند از علوم اعصاب و فناوری، یا «NeuroS/T» و «NBIC» - نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، فناوری اطلاعات، علوم شناختی، "از جمله پیشرفتهای مهندسی ژنتیک". NeuroS/T می تواند عوامل دارویی، اتصالات مغز و ماشین، و همچنین اطلاعات آزاردهنده روانی... و میتواند تأثیرگذاری بر سیستم عصبی با دانش یا فناوری تولید کند، همچنین تغییرات در حافظه، توانایی یادگیری، چرخه ی خواب، خودکنترلی، خلق و خو، ادراک از خود، قاطعیت، اعتماد به نفس و همدلی، و تناسب اندام و قدرت. دو کلوزل می نویسد، "پتانسیل NeuroS/T برای ایجاد بینش و ظرفیت تأثیرگذاری بر شناخت، عواطف و رفتار افراد مورد توجه ویژه ی آژانسهای امنیتی و اطلاعاتی و ابتکارات نظامی و جنگی است." به راه انداختن جنگ علیه فرآیندهای شناختی افراد نشان دهنده ی یک تغییر اساسی از اشکال سنتی جنگ است، جایی که فرد، حداقل در اصول، تلاش می کند تا غیرنظامیان را از آسیب دور نگه دارد. در جنگ شناختی شهروند هدف و مغز او میدان جنگ است. ماهیت جنگ، بازیکنان، مدت زمان و نحوه ی پیروزی در جنگ را تغییر می دهد. به گفته ی دو کلوزل، "جنگ شناختی، از فردی گرفته تا ایالت ها و شرکت های چند ملیتی، دامنه ی جهانی دارد". درگیری، دیگر با اشغال یک سرزمین یا با تنظیم مرزها بر روی نقشه به دست نمی آید، زیرا، تجربه ی جنگ به ما می آموزد که اگرچه جنگ در عرصه ی فیزیکی می تواند ارتش دشمن را تضعیف کند، اما منجر به دستیابی به تمام اهداف جنگ نمی شود. با جنگ شناختی، هدف نهایی تغییر می کند: "ماهیت و هدف جنگ هرچه که باشد، در نهایت به درگیری بین گروههایی که خواهان چیز متفاوتی هستند، ختم میشود و بنابراین پیروزی به معنای توانایی تحمیل رفتار دلخواه بر مخاطب انتخابی است". بنابراین، در واقع، ایجاد یک تغییر ایدئولوژیک در جمعیت هدف است. دشمن نه تنها غیرنظامیان در سرزمین های اشغالی یا دشمن، بلکه غیرنظامیان خود نیز هستند که بر اساس برآوردهای ناتو، اهداف آسانی برای عملیات های شناختی طرف های دشمن هستند. انسان حلقه ی ضعیفی است که برای حفاظت از سرمایه ی انسانی ناتو باید به رسمیت شناخته شود. این "محافظت" راه طولانی را طی می کند: "هدف جنگ شناختی فقط آسیب رساندن به ارتش نیست، بلکه جوامع است. روش جنگ شبیه "جنگ سایه" است و نیاز به مشارکت کل دولت در مبارزه با آن دارد." بنابراین می توان جنگ را با و بدون ارتش آغاز کرد و دو کلوزل ادامه می دهد: "جنگ شناختی به طور بالقوه بی پایان است، برای این نوع درگیری شما نمی توانید پیمان صلح ببندید یا تسلیم امضا کنید."
بر اساس گزارش جنگ شناختی، چین، روسیه و بازیگران غیردولتی نیز برای جنگ شناختی ارزش قائل هستند. بنابراین، ناتو مقابله با این نوع جنگ را وظیفه ی مهمی می داند. با توجه به مکاتباتی که از درخواستهای FOIA به دست آمد، دکترین جنگ شناختی در ارتش هلند به شدت ریشهدار شده است. پایگاه خبری مستقل Indepen.nl گزارش می دهد، سپهبد فرماندهی نیروی زمینی در 4 آگوست 2020 در یادداشتی به آنک بیجلولد وزیر دفاع وقت می نویسد که "اقدام اطلاعات محور" (IGO) در 3 بعد انجام می شود: فیزیکی، مجازی و شناختی. اقدام در حوزه ی زمین شامل فعالیت در این سه بعد برای دستیابی به اثرات مطلوب در یک هدف سیاسی-استراتژیک است. از آنجایی که کنش کشوری، بنا به تعریف، در میان کنشگران و گروه های انسانی صورت می گیرد، اثربخشی در بعد شناختی بسیار مهم است. هسته ی اصلی آن سلب اراده برای مبارزه یا تحمیل اراده ی ما به مخالفان است. به هر حال، ما از دکترین ناتو برای حوزه ی زمین پیروی می کنیم." این شیوه ی عملی را که در آن کل دولت درگیر جنگ اطلاعاتی و شناختی است و شهروند را دشمن احتمالی میداند که باید برای رفتار صحیح دستکاری شود، در دوره ی کرونا به شدت شاهد هستیم.»:
Citizen's Brain is the Battlefield in 21st-century Warfare: Elze van Hamelen: De Andere Krant: :September 22, 2022
مسلما این تضعیف شخصیت فرد، همان چیزی است که از آن به عنوان کشتن روح انسان برای تخفیف او یاد میکنند چون روح، یک امر خدایی و اعتقاد به آن، مایه ی عزت نفس فرد انسانی است. کشتن روح البته فقط یک استعاره است چون بدن بدون روح، یک جسد بی جان است. بنابراین کشتن روح، فقط انکار آن است که باعث سرمایه گذاری کارکردهای ذهنی وابسته به روح و معنویت روی امور مادی میشود و از این راه فقط به فرد نقصان وارد میکند، چیزی که بعضی از علاقه مندان به تمرینات معنوی شمنیسم حداقل درباره ی آن درست گفته اند، چون مشاهده ی جریان پیش آمده از مشاهدات مردم قدیمی مخترع شمنیسم، فاصله ی زیادی نداشته است:
«در جامعه ی ما، پدیدهای مرموز به نام "از دست دادن روح" در همه ی افراد با هر سن، جنسیت، نژاد و پیشینه رخ میدهد. مردم بومی هزاران سال است که درباره ی وقوع از دست دادن روح میدانند و آن را نتیجه ی یک تکه تکه شدن درونی ناشی از ناآگاهی، یک تجربه ی آسیبزا، یا یک شوک شدید به ذهن و بدن میدانند. هنگامی که ما از دست دادن روح را تجربه می کنیم ، بخشی از روح ما - یا جوهر زنده - "پنهان" یا بسته می شود و ما را از بیان و تجربه ی پتانسیل و تمامیت واقعی خود به عنوان یک انسان باز می دارد. اغلب اوقات تمام جنبه های روان ما کاملاً مسدود یا سرکوب می شوند. در حالی که برای بسیاری از ما از دست دادن روح Soul Loss ممکن است به طرز ناخوشایندی آشنا به نظر برسد، این تجربه معمولاً موقتی است و با کار مناسب روح، این عناصر از دست رفته ی خودمان میتوانند دوباره در زندگیمان ادغام شوند. در طی معرفی من به شمنیسم و روشهای آیینی «بازیابی روح»، درک اساسی از فقدان روح که بیان شد این بود که بخشهایی از روح ما به قلمروهای دیگر یا واقعیتهای متناوب سفر میکند و گاهی اوقات توسط ارواح تسخیر میشود. در دیدگاه شمنی، وقتی این بخشهای روح ما بازیابی نمیشوند، به نظر نمیرسد که ما کامل یا تمامیت درونی را پیدا کنیم. قبل از روانشناسی، این توضیح تنها راهی بود که فرهنگ های اولیه می توانستند چنین پدیده ی رایجی را توضیح دهند تا راه هایی برای درمان آن بیابند - و بسیار مؤثر بود. از دست دادن روح در واقع یک قاعده است نه استثنا. به عنوان یک فرد تا زمانی که به روح های بیدار تبدیل نشده باشیم، هر بار که با نفس خود همذات پنداری می کنیم، هر بار که به دنبال احساس کامل هستیم، انرژی روحی خود را در این راه ها از دست می دهیم.:
اعتیادها
تحریک طلبی
باورهای جزمی
روابط مشروط
معتادان به کار
جدای از ناتوانی ما در احساس کامل بودن، وقتی از دست دادن روح را تجربه می کنیم ، شروع به تجربه ی این احساسات می کنیم:
ضعف
خستگی
افسردگی
اضطراب
پوچی
ما فقط می دانیم چیزی در زندگی ما گم شده است - اما بسیاری از ما در تلاش هستیم تا بفهمیم دقیقاً چه چیزی کم است. درک از دست دادن روح به عنوان یک از دست دادن ، یا قطع ارتباط ، از حیاتی ترین بخش های آن چیزی که هستیم، در روانشناسی به عنوان "تجزیه" شناخته می شود و ریشه ی بسیاری از بیماری های روانی است. هنگامی که روحیا آگاهی خود را به عنوان یک شدت انرژی تشخیص دهیم هر چیزی که باعث کاهش در این انرژی شود منجر میشود به
بی حالی
گیجی
افسردگی
ایجاد عدم تعادل در روان
که به این معنی است که به بخش های فردی شخصیت (مثلاً خود، سایه، آنیما، آنیموس و غیره) اجازه دهیم تا خود را مستقل کنند و بنابراین از کنترل ضمیر خودآگاه فرار کنند. روانشناس کارل یونگ این فرآیند را به عنوان "میل روانی" ما درک کرد. یونگ پیشنهاد کرد که شخصیتهای روانشناختی ما از «عقدهها» (یا بخشهایی از احساس ما از خود) مختلف تشکیل شدهاند، و اصلیترین آنهایی که مسئول کنترل دیگران هستند، "خود" ما است که تصویر ذهنی ما از خودمان یا چیزی است که خودمان به آن اعتقاد داریم. انرژی خودآگاه ما می تواند به دلیل فرار یکی از این «عقده ها» از کنترل من و خودمختار شدن، تضعیف شود، بنابراین تمام انرژی «لبیدوی روانی» خود را از بین می برد و یک عدم تعادل روانی ایجاد می کند که تمامیت طبیعی ما را در هم می شکند. پس چه چیزی باعث میشود یکی از «عقدههای» روانشناختی ما خود را رها کند و به یک غاصب ظالم آگاهی تبدیل شود؟ اغلب پاسخ این است که همذات پنداری با چیزی مضر، یا تجربه ی یک نوع تروما این پدیده را ایجاد می کند. یک مثال افراطی ممکن است به ما در درک بهتر کمک دهد: تصور کنید که یک کودک خردسال مورد آزار و اذیت یا آزار قرار می گیرد. برای کنار آمدن با این تجربه ی هولناک، کودک با جدا شدن یا جدا کردن از موقعیت فرار می کند. در فرآیند محافظت از خود، کودک به عنوان یک مکانیسم دفاعی، تغییر منیت های مختلف یا شخصیت های کاملاً متفاوتی را در درون خود ایجاد می کند. در روانشناسی، این به عنوان "اختلال شخصیت چندگانه" (که اکنون به عنوان اختلال هویت تجزیه ای شناخته می شود ) تلقی می شود. به راحتی می توان درک کرد که چگونه فرهنگ های قبیله ای این را به عنوان از دست دادن روح درک می کردند. اما اساساً، گسست روانی، راه طبیعت برای محافظت از ارگانیسم فیزیکی ما در برابر آسیبهای شدید و از دست دادن با مسدود کردن این موقعیتهای زخمی است. اما در پایان، این وظیفه ی ما است که از ارگانیسم معنوی، روح خود محافظت کنیم. اما از دست دادن روح ، یا گسست روانی ، به این موارد شدید محدود نمی شود و می تواند در درجات مختلف در اکثر افراد یافت شود:
اعتیادها
اختلالات اشتها
اختلالات هویت
استرس پس از سانحه
افسردگی
هم وابستگی
خودشیفتگی
عزت نفس پایین
اختلالات سازگاری،
... همگی علل رایج از دست دادن روح در جوامع مدرن سطحی، سریع و مادی گرای ما هستند که عمدتاً فاقد هرگونه احساس تقدس هستند:
زن جوانی که آرزوی هنرمند شدن را دارد اما باید انتظارات والدینش را برای پزشک بودن برآورده کند، اندکی از روح خود را از دست می دهد و بخش اساسی وجودش را نادیده می گیرد.
یا فرض کنید زن جوان رویای هنرمند بودن خود را دنبال می کند، اما در اعماق وجود او هنوز به تایید والدینش بستگی دارد.
سپس یا آنها را سرزنش میکند تا مسئولیت پیگیری اشتیاق خود را از عهده نگیرد، یا به دلیل اینکه مورد پذیرش آنها قرار نمیگیرد، عزت نفسش پایین میآید.
این داستان ممکن است برای شما آشنا به نظر برسد. خوشبختانه راه های زیادی برای یافتن کاملیت وجود دارد... ما این کار را با تشویق توسعه ی اصالت انجام می دهیم، برای
خودکاوی
عشق به خود
خود تبدیلی
در مرحله ی بعد، شما می توانید این دانش از دست دادن روح را برای خود اعمال کنید. آیا شما آن را تجربه می کنید؟ علائم جسمی، روانی و معنوی مختلفی در مورد از دست دادن روح وجود دارد. هنگامی که ما از دست دادن روح را تجربه می کنیم - یا بخش هایی از روح خود را "پنهان می شوند" یا از ما جدا می شوند – نتیجه، از دست دادن انرژی روحی یا همان سرزندگی زندگی ما است. این از دست دادن انرژی، ما را از داشتن زندگی سالم، رضایت بخش و خلاق باز می دارد. گاهی اوقات Soul Loss میتواند برای یک عمر تمام طول بکشد، و در نتیجه یک فرد خود ویرانگر شکل میگیرد که ما اغلب در زبان خود از آن به عنوان "روح گم کرده" یاد میکنیم. برای بازیابی این بخشهای از دست رفته ی خود، و برای اینکه دوباره متعادل، کامل و متمرکز شویم، ابتدا باید علائم از دست دادن روح را در درون خودمان شناسایی کنیم. در زیر تعدادی از رایج ترین علائم را مشاهده خواهید کرد:
خاطرات و بخش هایی از زندگی شما مسدود شده است.
دوره های شدید افسردگی را تجربه می کنید.
احساس میکنید که بخشهایی از درون خود از دست رفته یا شکسته شدهاند.
شما یک بی حسی عمومی نسبت به زندگی را تجربه می کنید.
احساس دائمی ترس یا اضطراب شما را آزار می دهد.
شما دوره های طولانی بی خوابی را پشت سر می گذارید.
احساس می کنید گم شده یا ناقص هستید.
شما پس از یک رویداد تکان دهنده یا آسیب زا در زندگی احساس یک «فرد متفاوت» می کنید.
شما احساس می کنید در زندگی خود گیر کرده اید یا نمی توانید بر یک مسئله ی خاص غلبه کنید.
از زندگی احساس ناامیدی می کنید.
شما احساس می کنید که گویی چندین "خود" در درون شما وجود دارد.
شما سعی می کنید با روی آوردن به الکل، مواد مخدر، رابطه ی جنسی، تلویزیون یا مشغله ی زیاد، از شرایط فرار کنید.
احساس می کنید ارزش دوست داشتن را ندارید.
شما در حال تجربه ی یک "شب تاریک روح" هستید.
شما می خواهید هدف و معنای خود را در زندگی پیدا کنید.
احساس می کنید زندگی روزمره ی شما بی معنی و وظیفه محور است.
از احساس آسیب پذیری اجتناب می کنید و دیگران را از خود دور می کنید.
شما آرزوی تمامیت و احساس تعلق دارید.
گاهی اوقات احساس می کنید که کنترل خود را در دست ندارید.
شما دائماً بدون دلیل پزشکی، احساس خستگی ذهنی یا فیزیکی می کنید.
شما تشنه ی اصالت و پذیرش کامل خود هستید.
برای سالم بودن، احساس کامل بودن و داشتن یک زندگی هماهنگ، باید بخش های حیاتی از دست رفته ی خود را با یادگیری زندگی متعادل، اصالت و عشق به خود بازیابی کنید.
یافتن تکههایی که گم شدهاند و بازگرداندن آنها به زندگیتان، بازگشت به تمامیت ذاتیتان است، برای بازگرداندن نشاط اساسی که روح شماست. یاد بگیرید که به آرامی عناصر از دست رفته ی روح خود را از طریق تمرین روح در زندگی با ذهن، قلب محوری و همسویی بدنی ادغام کنید . »
“several signs youre experiencing soul loss”: Mateo Sol: loner wolf: feb2015
با اطمینان خاطر نسبی میتوان گفت این دستکاری ذهنی علمی، دنباله ی دستکاری ذهنی مذهبی است در یک محیط پیچیده تر نسبت به محیط قبلی. بدین خاطر که چون رشد تمدن نتیجه ی ملت سازی از روی جوامع ابتدایی بیا افراد بسیار شبیه به هم بوده، در ابتدا مذهب دوگانه ساز برای ملت سازی کفایت میکرده و فقط کافی بوده تصویر نیروی خیر در ثنویت را به روی خود و تصویر نیروی شر را به روی دشمنت ملت یا مذهبتان بیندازید. اما رشد تمدن، خودبخود باعث رشد فردگرایی میشود و در این حالت، گوناگونی آدم ها بیشتر میشود چون ضدین در درون همه ی آدم ها میجوشند و آدم به آدم، کم و زیاد دارند ضمن این که به دلیل تغییر شرایط زیستی، مرز خیر و شر نیز آن شفافیتی را که پیروان موسی به راحتی از خاخام ها میپذیرفتند ندارد و حتی مخلوط شدن این بی اطمینانی با تداوم سیطره ی ضدین، باعث شده تا در ذهن بعضی، جای خیر و شر با هم عوض شود. به همین دلیل است که آنها که سابقا با سلاح مذهب و معنویت، ملت را تحت سلطه گرفته بودند، اکنون از تفکر بشر معنویت زدایی میکنند و مردم را به موجودات مادی صرف میکماهند تا با یگانه کردن آنها در یک گله ی بی تعقل حیوانی، «چوپان» آنها باشند همان کلمه ای که کشیش های مسیحی درباره ی حاکمان و اولیای دینی به کار میبردند. مردمی که فکر میکنند زیر سوال بردن خدا آنها را از بردگی نجات میدهد باید اطلاعاتشان را درباره ی کارکرد اسطوره ساز ذهن بشر تحت هر شرایطی بخصوص با توجه به زمینه ی مذهبی مشترک کفر و بی خدایی با یهودیت و مسیحیت و اسلام، بیشتر کنند.











































































