کنت دراکولا در لباس پیشوای دینی
نویسنده: پویا جفاکش

اخیرا مادرم در ایتا به خبری درباره ی گربه ای برخورد که رنگ بدن عجیبی داشت و غیرعادی به نظر میرسید. تصویرش را در بالا میبینید. بیشتر شبیه یوفو به نظر میرسد. نه؟ از من پرسید: «تو همچنین گربه ای را میشناسی؟ نوشته در بنگال زندگی میکند.» متن اسم گربه را «فلیس سالاماندرا» ذکر کرده بود که معنیش میشود گربه ی سمندری. تعجبی هم ندارد. چون رنگ پوستش دقیقا با رنگ پوست سمندر اروپایی تطبیق میکند. دقیقا همین هم مرا به شک انداخته بود. چون احساس میکردم این گربه به جای پشم، بدن بدون پولک یک سمندر اروپایی را دارد که پوستش همچون دیگر دوزیستان برهنه و صاف است (میدانید که حتی بدن پستانداران و ازجمله آدم هم پولک دارد). رفتم اسم این فلیس سالاماندرا را در گوگل انگلیسی سرچ کردم. اولین متن هایی که آمدند از کشف این گونه سخن میگفتند. اما جالب این که بعضیشان محل کشف را جنگل آمازون میخواندند. مشکوک تر شدم. بیشتر پایین رفتم و بلاخره متوجه شدم این شایعه ی فتوشاپی حتی تازه هم نیست و گربه ی قلابی اولین بار بر صفحه ی فیسبوک یک کاربر روس و به نیروی فتوشاپ خلق شده بود؛ منتها تحت عنوان «سرپنتوس کاتوس» یعنی گربه ی ماری! با فراموش شدن داستان، یک نفر دیگر، عکس قبلی را از نو کشف و گونه ای با نام جدید تخیل کرده بود.
شاید دراینجا این سوال پیش بیاید که وجود داشتن یا نداشتن یک گونه ی به فرض مثال نادر و کمیاب، چه تاثیری میتواند در زندگی آدم ها داشته باشد که آدم ها حتی تا این حد دروغ تولید میکنند؟ پاسخ یک جمله است: نیاز آدم ها به خلقت، حتی اگر نامی از خالق باقی نماند. میتوان از نمونه های اشرافی چنین جعلیات و تاریخ سازی هایی، به صراحت از تام و جری یاد کرد. گفته میشود این انیمیشن اولین بار در دهه ی 1940 ساخته شده است. اگر چنین باشد فقط دنده عقب رفته است. چون سری های اولش بسیار خنده دار و خوش ساختند و سری های آخر بسیار ابلهانه و بدساخت. بعضی داستان های سری های آخر، تکرار لوس و بی ارزش قسمت های سری های اول به نظر میرسند و اصلا معلوم نیست چرا باید بدون حتی یک نوآوری خوب یا حداقل تکرار نکات بامزه ی سری های اول بازسازی شده باشند. موسیقی خوب سری های اول غیب شده و به جایش صداهایی غریب در محیطی تقریبا ترسناک به گوش میرسند. نکته ی عجیب این است که اول همین سری های آخر در اواسط دهه ی 1950 منتشر شدند و بعد سری های اول. درواقع سری های اول بعدا ساخته شده اند و اگر آنها را اول قرار داده اند به خاطر این است که کمپانی سازنده ی این سری ها فرق میکند: هانا باربارا به جای مترو گولدن مایر، کار ساخت تام و جری را منحصر به خود کرده و وانمود کرده که خودش مخترع این کارتون است. برای مای بیننده این که امضای چه کسی پای کارتون باشد مهم نیست. ما فقط کارتون را نگاه میکنیم و حتی کنجکاوی نمیکنیم کدام قسمت در چه سالی ساخته شده است. بدبختی اینجاست که دین هم همینطور است. به نظر میرسد درست مثل تام و جری هایی با کیفیت های گوناگون، آموزه های دینی هم همه شان با هم یکجا از آسمان پایین آمده اند که همچنین چیزی غیر ممکن است و سیر تاثیرات مثبت و منفی دین اغلب متناسب با ظرفیت جامعه است؛ درست همانطورکه انتظار مردم از تام و جری، در اول و آخر دهه ی 1950 متفاوت بود. سری های آخر که درواقع اولند و زودتر منتشر شده اند، متناسب با ذهن کج و معوج انسان تازه آسوده از جنگ جهانی دوم ساخته شده اند. در آن زمان، ذهن های درخشانی وجود داشتند که عمدتا در ادبیات فعال بودند ولی ذهن اکثر مردم در حد آنها نبود؛ درست مثل نکات برجسته شده در دین در هر زمان و نوع استقبال مردم از گروه های متفاوت روحانیون بسته به زمان مربوطه. الان اگر شما شمایل تام و جری های اولیه را به یاد آورید متوجه میشوید که ذهن بندی مردم در ابتدای دهه ی 1950 چقدر دو قطبی، نامنعطف و سیاهبین بود. مخاطبان باید حتما جای تام، بلاهای عجیب و خشن تحمل کنند تا یاد بگیرند به دیگران آزار نرسانند، حتی اگر شخص مورد آزار، به اندازه ی یک موش موذی غیر قابل ترحم باشد؛ جامعه ای که در آن، قاچاق فروش محل از کلاه مخملی میترسد، کلاه مخملی از رقیب خود در محل بغلی، رقیب مزبور از آژان، آژان از سرگرد و الی آخر. حالا فرض کنید در جوامع مذهب زده ی کمی قبل تر میخواستید برای مردم درباره ی دین رحمت وعظ کنید. چه به دست می آمد؟
این دقیقا یکی از اتهاماتی است که به مسیحیت وارد شده است. مسیح با بخشایش گناهان مردم و کشیدن بار گناهان آنها، آنها را برای گناهکار شدن واقعی آمده کرده است. مادر مسیح، مادر گناهان است و از این جهت همپایه ی پاندورا. پاندورا نیز در اساطیر یونانی، مثل مریم در زندگینامه ی مسیح، شوهر دارد ولی آن که گناهان را به دست او به دنیا می آورد زئوس یا ژوپیتر است که معادل با یهوه پدر مسیح است. زئوس به پاندورا جعبه ای میدهد که قرار نیست پاندورا بازش کند. ولی پاندورا از کنجکاوی در جعبه را باز میکند و گناهان از آن بیرون میریزند و آدمیان را می آلایند تا آدم ها با هم دشمن شوند و اتحادشان، برای حکومت زئوس خطر ایجاد نکند. این تا اینجا همتای فریب خوردن آدم از حوا و اخراج آدم و حوا از بهشت به دلیل نافرمانی از یهوه است. اما نام پاندورا است که او را وارد صحنه ی زندگی مسیح میکند. پاندورا یعنی پلنگ ماده. از طرفی مطابق کتاب یهودی «تولدوت یشوع» (تولد عیسی) پدر عیسی یک سرباز رومی به نام بن پاندیرا –یعنی پسر پلنگ- بوده است که با مریم رابطه ی نامشروع داشته است. مریم به سبب رابطه با پلنگ، به پلنگ ماده تعبیر شده است. میدانیم که تجسم یهوه ی یهودی، شیر درنده است. پس اگر یک تجسم انسانی ناقص از او میخواست پسر خدا را به دنیا بیاورد در مقابل شیر، حکم پلنگ را داشت و اگر قرار بود پسر مربوطه، خدایی انسان نما و بالاتر از آدمیان دیگر باشد، حکم ببر را پیدا میکرد که در یک شعر انگلیسی از اوایل قرن بیستم، عیسی به آن تشبیه شده است. احتمالا خرافه ی خواص درمانی خوردن اعضای بدن ببر در شرق آسیا نتیجه ی خلط ببر بودن عیسی با دستور او در شام و آخر به خوردن گوشت و خون مسیح است. به هر حال، عیسی چون از نسل پلنگ است هنوز پلنگ محسوب میشود و ارتباطش با پلنگ و ببر، یادآور احاطه شدن دیونیسوس با ببرها و پلنگ ها است. دیونیسوس همچون عیسی مسیح، ایزدی است که جانوران و شراب به جای گوشت و خون او خورده میشدند. دیونیسوس در بین رومی ها موسوم به لیبر بوده که احتمالا تلفظ دیگر «لوبار» -مخفف لئوپارد- به معنی پلنگ است. لغت لیبرتاس که معرف فرم مادینه ی دیونیسوس و تطبیق شده با آفرودیت الهه ی شهوت و لذت های دنیوی است، مفهوم لیبرتی را حمایت میکند که تجسم انسانیش لیدی لیبرتی یا مجسمه ی آزادی امریکا، همان ونوس یا آفرودیت است. لیبر منشا لیبرتی یا آزادی است که ظاهرا از ابتدا منظور از آن، آزادی در گناه هایی بوده که حلقه ی دیونیسوس و اشرار همراهش در جهان میگستردند. پس لیبرتی یعنی پلنگ منشی یا بهتر است بگوییم مسیح منشی. معرفی این عنوان توسط جهان انگلیسی زبان، بیشتر ابهامات احتمالی را رفع میکند. چون انگلستان و فرزندش امریکا محصول فتح پادشاهی جزیره توسط اسکاتلندی ها و شرکای خارجیشان در قرن هجدهند و فراماسونری انگلیسی اساس اسکاتلندی دارد. قبلا شخصیتی به نام سنت فیلان چهره ی درخشان مسیحیت اسکاتلندی در نظر گرفته میشد و گفته میشد در قرن 14 روبر دو بروس مشهور که پادشاه اسکاتلند بود، خطابه هایش را با عبارت «به نام خدا و سنت فیلان» آغاز مینمود. این سنت فیلان، اهمیت خود را مدیون بومی شدن اورشلیم مقدس تورات و انجیل در اسکاتلند و در محلی موسوم به "بت اسدرا" بود که معبد خدا در آن به صورت استخر «سالوم» درآمده بود. این محل در جاده ی پرت شایر واقع بود که به «جاده ی خدا» نامبردار بود و محل قدم زدن موسی و هارون شمرده میشد. اسقف فوربز در قرن 19 بت اسدرا را با ناحیه ی استراترن تطبیق نمود و حدس زد که استخر مزبور باید دریاچه ی موسوم به "هالی لاخ" (دریاچه ی مقدس) باشد. یک کلیسای سنت فیلان در ارگایل شایر در نزدیکی لاخ لاش قرار داشته که به کیلین در استراترن نزدیک بوده است. گفته شده که استخر سالوم قبلا محل پرستش خدایی به نام «ژوپیتر فوئدریس» بوده که از مدل های محلی عطارد یا مرکوری خدای چهارشنبه بوده است. با این حال، ژوپیتر فوئدریس احتمالا چیزی جز مدلی از خود یهوه نیست و ارتباطش با عطارد، همتای ارتباط ژرمن ها با وتان یا اودین خدای عطارد است. فوئدر نیز احتمالا تلفظ دیگری از وودن اصل وتان و اودین است. وودن که مرتبط با وود به معنی چوب و جنگل است لغتا همان بودای تاتارها است اما اینجا در مقام رئیس خانواده ی خدایان، در جایگاه زئوس در راس خدایان المپ قرار دارد و شمایلش نیز نزدیک به یهوه و زئوس است. البته اودین فقط یک انسان فوق العاده است و در اسکاندیناوی، خدای راستینی وجود دارد که کیفیتش شناخته شده نیست. بنابراین اودین در مقام مرد خدایی و معادل مرکوری، همان موسی است که رئیس قبیله ی خود است و در بعضی منابع یونانی-رومی، با هرمس یا مرکوری خدای دانش تطبیق شده است. زئوس هم در مقام رئیس 12 خدای المپ، همان موسی از قبیله ی لاوی در راس 12 رئیس قبایل بنی اسرائیل است و تشخص های ایزدی این قبایل، بر اساس تغییر شخصیت خدای خورشید موقع گذر از 12 ماه سال به دست آمده اند. قبایل تحت اداره ی موسی قرار است در اورشلیم یعنی شهر سلام ساکن شوند و استخر سالوم به این اسم اشاره دارد. سالوم همان سلام به معنی آرزوی سلامتی است و استخر آن نیز جایی بود که مدل محلی و ظاهرا اولیه ی غسل تعمید مسیحی در آن، مردان گناهکار و بیمار روانی را از وجود شیاطین پاک میکرد. اما این استخر مردانه فقط آبش شفا نمیداد. مرد مزبور، چند ماه را در این استخر با یک خانم کاهنه به تلطیف روح به نیروی جنسیت سپری مینمود. روح سنت فیلان در یک ناقوس کلیسایی مراقب مردم بود. در سال 1799 ادعای کشف این ناقوس خبردار شد.لرد کلاوفورد که این ناقوس آهنی را به دست آورده بود، معتقد بود داستان این زنگ، مرتبط با داستان ناقوسی است که سنت ترنان از پاپ دریافت کرد و بعدا در کلیسای بیت المقدس در اورشلیم صلیبیون نصب شد. با این حال، ممکن است جهت تخیل ناقوس برای اورشلیم وارونه باشد و زنگ دقیقا مرتبط با یک زمینه ی انگلیسی برجسته شده باشد. نام سنت فیلان را به صورت بالان و فائولان هم تلفظ میکردند و ازاینرو او در اصل خود، احتمالا همان بلینوس خدای خورشید و مدل بومی آپولون رومی در بریتانیا است. آپولو اصل نام آپولون نیز از هبل یا بعل می آید که عنوان ایزدان سامی بوده و لغت "بل" برای زنگ و ناقوس نیز از آن می آید. در هندوستان نیز بایالاس –تلفظی دیگر از بعلاس یا بعل- به معنی زنگ ناقوس شکل بوده است. یک زبانه ی صدادهنده ی مارمانند درون گودی زنگ ناقوس، یادآور آلت جنسی نرینه در گودی واژن مادینه است که سمبل مشابه را در نمادهای لینگا و یونی برای آلات جنسی ونرینه و مادینه در کیش شیوا از خدایان خورشیدی هندوستان می یابیم. آمیزش شیوا با نیمه ی مادینه ی خود موسوم به کالی و پرواتی، ریشه ی یوگای جنسی هندو است که آن هم برای تطهیر به کار میرود. اسقفی به نام فوربس گزارش کرده است که سنت فیلان پسر مرد اشرافی ای موسوم به فراداخ یا فریات فین بود که این عنوان یادآور نام قوم تاتار فین است که اسمشان انتساب به "فو" (نام چینی بودا) را نشان میدهد. ممکن است ناقوس اروپایی و لینگا و یونی هندی هر دو توسط تاتارهای یهودی مآب اوراسیا باب شده باشند که گزارش هایی درباره ی آلت پرستی بعضیشان مثل باشگردهای روسیه وجود داشته است. در گزارشی از جوزف بن گوریون آمده که اسکندر کبیر در سرزمین ارزرات در شمال دور، با بازماندگان قبایل اسرائیلی روبرو شد که توسط آشوری ها به تبعید رفته بودند. طبیعتا این قبایل به خاطر آمدن از سرزمین های عراقی، سوباری یا سومری تلقی میشدند. در روسیه و در 150 کیلومتری غرب غازان، شهری به نام شومرلیا وجود دارد که معنی آن در زبان چوواش، «سکونتگاه سومری ها» است. قبل از انقلاب کمونیستی روسیه، در محل شهر کنونی شومرلیا، روستایی به همین نام قرار داشت که ساکنان آن خود را نه چوواش بلکه سومر مینامیدند. این سنت قدیمی با تاسیس منطقه ی خودمختار چوواش توسط بلشویک ها در دهه ی 1920 از بین رفت و ساکنان محلی را چوواش ثبت کردند و اکنون هم خودشان را چوواش مینامند. درست در ساحل مقابل این منطقه در کنار رود ولگا، منطقه ی باشقیریه یا باشگردستان قرار داشته است. نسبت این دو، شبیه نسبت سومر یا عراق جنوبی با منطقه ی بربرتر کردستان در عراق شمالی بوده است. صوفیان کرد، به مقدس کردن شیطان در قالب پرنده ای آسمانی به نام «ملک طاووس» مشهورند و چه بسا منابع انسانی مشابهی دوگانه های عراق های دجله و ولگا را ایجاد کرده اند. این دوگانگی که مرز اخلاقی و ضد اخلاقی را تعیین میکند، در ایجاد حق انتخاب برای مرد و مقدس شدن آن سهم دارند تا فرد به خودی خودش موجودیت یابد نه به سبب اطاعت از خانواده و اجتماع، که این فقط وقتی اتفاق می افتد که اجتماع یکدست نیست. در سنت فیلان هم چنین خصیصه ای میبینیم آنجاکه به لقب عبری "ای بار" نامبردار میشود که هم معنی پسر یی یا یهوه را میدهد و هم معنی پسر خودم. بدین ترتیب، «خودم» که سنت فیلان باشد، با یهوه برابر میشود و این یهوه در ناقوس کلیسا تشخص می یابد. به زنگ دراز ناقوس، تانگو (زبان)، و به گودی یونی مانند آن، "نیک" گفته میشد. گویی که رهرو سنت فیلان نیز از ارتباط برقرار کردن با واژن کاهنه ی او، به قلمرو "نیک" (خوبی) پای مینهاد. این مسیر، فیذ نامیده میشد که روشن است تلفظ دیگر "وید" (رسیدن به بینش یا همان بودا شدن) و تکرار تجربه ی بودا است که مطمئنا شیوا هم یک شکل از آن به شمار میرود. از طرف دیگر، به زبان ناقوس، «زبان جهنم» نیز گفته میشد، انگار که گودی زنگ، کنایه ای از عمق جهنم نیز هست. زبان زنگ که از آن آویزان بود و مردم را به سمت خدا میخواند، مردی بود که در همهویت شدن با آلت جنسیش، به عمق دوزخ رفته بود و هنوز در آن پای داشت و مدام داشت مردم را به ترسیدن از سرنوشت خود هشدار میداد. او درواقع خود آدم نیز بود که با فریب خوردن از حوا بهشت را از دست داده بود و به فرزندانش درباره ی خدایی که با او ملاقات کرده بود اطلاعات میداد. پای داشتن او در واژن همچنین به نوعی معنی تولد از زن را هم میدهد درست مثل آدم که به سبب سر سپردن به حوا وارد دنیای ما شد و به نوعی بوسیله ی حوا از نو متولد شد چنانکه آدم دوم یعنی مسیح توسط مریم یا همان پاندورا متولد شد. زبان ناقوس را میتوان به عصای سنت فیلان نیز تعبیر کرد که موسوم به کروزیر است، نامی که میتوان آن را به «در نسبت با کراس یا صلیب» معنی کرد. استخوان های سنت فیلان درون این عصا قرار گرفتند که به «چاه آب سنت فیلان» انداخته شد، گویی که سنت فیلان به جای عیسی مسیح، در صلیبی که جانشین عصای پیامبران است قرار گرفته و در آب که منبع غسل تعمید است نشانگر راه است و چاه آب باز یک نشانگر دیگر یونی یا واژن است. زبان ناقوس با تکان دادن آن به صدا درمی آید و مردم را به راه خدا میخواند. بوذ یعنی تکان دادن، و این کلمه بیشتنر درباره ی تکان دادن نیزه به کار میرفته است. این یادآور معنی نام شکسپیر –تکان دادن نیزه- است و اگر آن را معادل بوذ بگیریم و به منشا گیری بوذ از بودا اعتقاد داشته باشیم، ادبیات شکسپیر را استوار بر مرامی بودایی با همان بدبینی می یابیم. در ادبیات نمایشی مثل مدل شکسپیر، روح تبهکار نابغه، خود را در ضد قهرمانان متعددی تکثیر میکند و آنها را نابود میکند. حاصلی که از داستان پدید می آید، قابل مقایسه با جمع آوری محصول غله تحت لوای یک ناقوس سنگی در بریتانی قدیم است که مقرر است پسرها ناقوس سنگی را تکه تکه کنند، اما روح تبهکار و شاهد جهنم نمایشنامه نویس برپا است چنانکه ناقوس آهنی کلیسا برعکس ناقوس های سنگی، به راحتی از بین نمیرود. مرد گناهکار در پای نهادن در استخر سالوم، برای تطهیر وارد جهنم و تکرار تجربه ی آدم و سنت فیلان میشود که در حکم حضور زبان زنگ توی گودی آن است. این زبان، شبیه مار نیز هست و در نسبت با موسی یا اودین در مقام یهوه به جای صاحب بهشت، معنای مشخصی تری هم پیدا میکند. محرک گناه آدم و حوا ماری بود که آنها را به خوردن میوه ی درخت کیهانی در بهشت وا داشت و در اساطیر اسکاندیناوی، اودین ماری را از پای درخت کیهانی یا یگدراسیل فراری میدهد. این مار، به درون دریا میرود و درآنجا به صورت اژدهایی عظیم درمی آید که در راگناروک یا آخرالزمان اسکاندیناوی، در شورش نیروهای شر و نابودی خدایان مشارکت میکند. درخت کیهانی آدم و حوا، درخت عارف شدن به نیک و بد بود که بازمفهوم حق انتخاب را میرساند که سنت فیلان/بودا/مسیح در مقام مار، آن را به آدمیان شناسند و همچون عصای مارمانند سنت فیلان به درون آب یونی یا دوزخ پرتاب شد تا از جهنمی شدن مردم تغذیه کند و رشد نماید. مار رشد یافته اژدها است که دراکول یا دراکولا نامیده میشود ولی در رمان انگلیسی مشهور برام استوکر، حکم یک انسان مرده ی متحرک جهنمی را یافته است. کنت دراکولا یک ومپایر یا خوناشام از نسل خوناشامان اسلاو اروپای شرقی است ولی مفهوم خوناشام در اروپای شرقی خیلی دم دست تر از برداشت متافیزیکی استوکر رمزگرا از آن است که لغات دراکولا و ومپایر را با رمانش در جهان مشهور کرد. اسلاوها وقتی میخواستند به کسی بگویند که خیلی اذیتشان میکند میگفتند: «داری خونم را میخوری.» و از آن جایی که بعضی اوقات خیلی بی اعصاب بودند ممکن بود کسی را که خیلی اذیتشان میکرد با اولین چیز نوک تیز دم دست هدف بگیرند. علت این هم که در رمان دراکولای استوکر، ون هلسینگ، دراکولای مرده را با فرو کردن میخی بزرگ در سینه اش نابود میکند همین است. دراکولا یا اژدهایی که قیافه ی انسان دارد یک مرده ی متحرک است چون درواقع انسانی زنده است که زندگیش جهنمی است. اما از سوی دیگر، او مردی است که جهنمش بدون زنان معنی ندارد همانطورکه مار هم بدون فریب دادن حوا از بهشت اخراج نشده بود. اژدهایان در افسانه های قرون وسطایی، به دزدیدن زنان شهره اند و کنت دراکولا که معنی نامش اژدها است نیز داستانش با دزدیدن یک زن شروع میشود. یادمان باشد دراکولا جانشین مسیح شده و مسیح در بین یهودیان ظهور کرده و با وعده دادن بخشنده بودن خدا، یهودیان را آماده ی گناه میکند. مرکز مسیح، رم است و این سرباز رمی است که با گول زدن مریم به کنایه از زنان یهودی، مسیح را به وجود می آورد. در ادبیات شکسپیری، این به صورت عشق رمئو و جولیت درمی آید. رمئو یعنی رمی. جولیت احتمالا نامش تلفظ دگرگون جودیت است (چیزی شبیه تبدیل ادیسه به اولیس). جودیت یعنی زن یهودی. باز میتوانید مثالش را در داستان تاجر ونیزی ببینید که در آن، فریب خوردن دختر شایلاک یهودی از یک مرد مسیحی و فرار کردن دختر یهودی با مرد مسیحی به همراه دارایی شایلاک، سبب دشمنی شایلاک با مسیحیان میشود. شاید دشمنی یهودی با مسیحی ها دراینجا با دشمنی دو خاندان کپیولت و مونتیگو در داستان رمئو و جولیت قابل تطبیق باشد. عشق دو جوان، به دلیل دشمنی دو خانواده دچار مشکل میشود. داستان رمئو و جولیت به صورت داستان عشق نافرجام روزان مک کوی و جونزی هت فیلد در تاریخ امریکای قرن 19 تکرار شد. این بار هم با دو جوان روبروییم که به خاطر دشمنی خانواده هایشان عشقشان به مانع برمیخورد، البته داستان جدید بر اساس تجربیات تاریخی، واقع گرایانه تر تمام میشود. درحالیکه روزان مک کوی به خاطر جونزی هت فیلد به خانواده ی خود خیانت کرده و حتی جونزی را از بدبختی نجات داده است، اما جونزی شرور، روزان را رها میکند و با دخترعموی او نانسی مک کوی ازدواج میکند. دشمنی خانواده های مک کوی و هت فیلد به خاطر آن شروع شد که دو کشاورز از این دو خانواده، در مرز زمین هایشان بر سر مالکیت یک خوک با هم درگیر شدند و در درگیری پیش آمده یک نفر کشته شد. بر سر همین خون ریخته شده، درگیری دو خانواده آنقدر بالا گرفت که ده ها نفر از دو طرف در انتقام های پیاپی به قتل رسیدند. جالب این که در همان تاریخ امریکای قرن 19، یک بار دعوای دو کشاورز بر سر مالکیت یک خوک در مرز امریکا و کانادا سبب تقریبا یک جنگ مرزی بین امریکا و کانادا شد. میدانیم که کانادا مستعمره ی انگلستان است و امریکا در تاریخ قرن 19 کشوری مستقل و رو به رشد به شمار می آمده که از کنترل انگلستان خارج شده است. بدین ترتیب امریکا نو است و انگلستان کهنه. امریکا رم است و انگلستان یهودیه. و بلاخره امریکا هم مسیح نجاتبخش است و هم دراکولای رباینده ی زنان. امریکا جهنم جدیدی است که قرار است دیگران را از تجربه ی خود بترساند و به راه خدا بخواند: سرزمین سکس و سرزمین مسیح. بیهوده نیست که شکسپیر را با فرانسیس بیکن تطبیق کرده اند: کسی که کتاب آتلانتیس جدید را به توصیه ی تاسیس امپراطوری آینده در امریکا نوشت.:
“dracula in America”: john frank: hxmokha: 15/3/2018
این نوشتار یک نکته کم دارد و آن مقایسه ی سرنوشت های امریکا و انگلستان با خانواده های متخاصم داستان رمئو و جولیت است. مرگ رمئو و جولیت، سبب آشتی دو خانواده میشود و این قرار است با آشتی یهودیت و مسیحیت، و البته انگلستان و امریکا مقایسه شود: آشتی ای که روی اجساد جوانان تباه شده در راه اعتماد به بخشش خدای مسیح و جرئت کرده به انجام گناه استوار است. رهبران جوامع اروپاییان و امریکاییان در این که تابعینشان –که در اطاعت از حکومت، حکم اطاعت فرزندان از والدین را دارند- باید در راه انجام اعمال ممنوعه و شکستن مقررات به جهنم واصل شوند متفقند. وقتی قانون را اعمال میکنند انتظار دارند تابعین قهرمانی پیدا شوند که با زیر پا گذاشتن قانون تباه شوند تا قربانی مناسبات دیپلکاتیک سیاسی شوند. حالا اگر ژولیت خطاکار در سرسپردگی به مرد فرمانده ی قصه یعنی رمئو، حکم تمام ممالک سنتی در اطاعت از امریکای فرمانده ی نوگرا را پیدا کرده باشند، آن وقت سنتی بودنشان جای پای سنتی بودن یهودی بهره مند از لطف مسیحیت را پیدا میکند. این فقط وقتی اتفاق می افتد که والدین یعنی حاکمان این ممالک، امریکا را دراکولا (در ایران «شیطان بزرگ») توصیف کرده باشند تا عشق مممنوع غربزدگان جولیت صفت، قانون شکنی باشد. غربزدگان در این قانون شکنی، به همان سرنوشت شومی دچار میشوند که الگوهایشان یعنی جوانان خوشگذران و ظاهرا خوشبخت غربی، که الان غربی یعنی امریکایی. رمئو و جولیت خودکشی میکنند همانطورکه جوانان غربی و غیر غربی، خودشان را به دست خودشان به جهنم مادیگرایی و افسردگی پیش روی آن می افکنند. ولی در پیشبینی مسیحی شکسپیری، دنیا فقط اینطوری متحد میشود.






























