خدا از سرزمین کفر برمیخیزد.: نگاهی عرفانی به افسانه ی نبرد حئا و انلیل
نویسنده: پویا جفاکش

یکی از اتفاقات عجیبی که به دنبال رواج خرافه ی «بیگانگان باستانی» و وصل شدن خدایان باستانی به یوفوها اتفاق افتاد، درآمدن یک کتاب رمان گونه به نام Le Secret des Étoiles Sombresاثر آنتون پارکس بود که در جامعه ای از موجودات خزنده سان موسوم به "جینا ابول" میگذشت. نویسنده یک علاقه مند خودآموز زبان های باستانی بود و ازاینرو علاقه ی زیادی وجود داشت که در لا به لای سطور کتاب، مفاهیم رمزی مربوط به خدایان باستانی و پیوندهایشان با اکولتیسم کنونی کشف شود. یکی ازنکات جالب در کتاب، به کار رفتن لغت "تیگامه" برای مردان در جامعه ی جینا ابول بود درحالیکه این لغت تلفظ دیگری از تهامه یا تهاموت نام الهه ی خالق در اساطیر اکدی است که بعدا تمام اشیاء مادی بخشی از جسد او تلقی شدند. اتفاقا نویسنده دراینجا زیاد از مفاهیم باستانی دور نشده بود و لت تیگامه واقعا در گذشته برای مردان به کار میرفت. در ارتباط با این مطلب باید اضافه نمود لغت meکه در انگلیسی [و نیز گیلکی شمال ایران] به معنی «مال من» استفاده میشود، در زبان اکدی به معنی نوشته هایی است که مفاهیمی را انتقال میدهند. آن را me-e مینویسند که املایش معنی منبع زنانه ی زندگی را میدهد. چون خون مرد هم که نسل بعد از او را میسازد روی واحدهای وراثتی زن که حکم الواح حاوی نوشته را دارند منتقل میشود. آماشوتوم که واسطه ی آکدی ها و اشرافیت های کنونی اروپایی تلقی میشوند، زن را «وانی تا» مینامیدند با املاهای معنی دار «وا» (ارائه دادن)، «نی» (بدن، مرد، قدرت)، و «تا» (طبیعت، نوع، انسان، شخصیت) که بدین ترتیب همزمان سه معنی مهم میداد: 1-کسی که ماهیت بدن را میدهد. 2-کسی که شخصیت مرد را به او میدهد. 3-کسی که نوعی قدرت ارائه میدهد. تصفیه ی فرهنگی به نفع دوران معاصر هم برای آماشوتوم، یک نوع تغییر در زنانگی بود و در مورد آن، لغت «امسال» را به کار میبردند که هم به معنی زبان زنان، و هم به معنی زبان تصفیه شده بود. لغت میوسو به معنی زن جادوگر به گونه ای نوشته میشد که به «زنی که دانش را بالا میبرد» معنی بدهد.:
“the chronicles of the girku”: garru zeitlin: part6
میدانیم که اخوت های رمزی تعبیر کننده ی اشراف به فرزندان خدایان باستان و یوفوها، همه سر و ته خود را به تمپلارها میرسانند و مطابق تاریخ رسمی، ترویج جادوگری، بزرگترین گناهی بود که به سببش تمپلارهای بانکدار دوران جنگ های صلیبی توسط شاه لویی فرانسه سرکوب شدند و به اسکاتلند گریختند تا موجد فراماسونری گردند. دان وینتر، شورش شاه لویی علیه دستگاه بانکی تمپلارها را یک قیام درونی و معادل جنگ پرهزینه ی پاپ لئوی دهم از خاندان بانکدار فاسد مدیچی علیه برادرزاده اش «لورنزو دی پیرو دی مدیچی» میداند. پاپ لئو فضای واتیکان را اصلاح کرد و دانشگاه ها را احیا و ملزم به ترویج دانش و ادبیات و هنر نمود و در مقابل بدعت پروتستانتیسم موضع گرفت. وینتر، لغات لئو و لویی را هم منشا و معادل لاوی به معنی شیر میداند و شخصیت مشترک منشا این دو را حئا یا عنقی یا انقی یا نقی فرشته ی خالق زمین میداند که در قالب مردی به نام merk از کلیسای «مکان شیر» در رنه لوشاتو برخاست تا میراث خود را از برادرش انلیل که بیشتر به نام یهوه مشهور بود پس بگیرد. این حئا بود که زمین را آفرید و انسان ها را در آن قرار داد و به آنها تمدن و فرهنگ و شریعت آموخت ولی برادرش انلیل که زورگو و مستبد و عصبی و شرور بود، همه ی اینها را زیر نام یهوه به خود نسبت داد و از گروگانگیری موهبت های فرهنگ پیشین برای رسیدن به اهداف پلید شخصی سوء استفاده نمود. یاران حئا و یاران انلیل از قدیم با هم درگیر بودند و از این درگیری در منابع یهودی تعبیر به درگیری اولفانیم یا نژاد پرندگان با سرافیم یا نژاد خزندگان میشد که در این درگیری، قبیله ی پرندگان طرف حئا و قبیله ی مارسانان طرف انلیل بودند. در برخی روایات دیگر، دشمن حئا نه انلیل بلکه "مکابو" نام دارد. مکابو به معنی پدر بزرگوار است و کاملا معلوم است که گرامیداشت مقام یهوه/انلیل در بین پیروانش را نشان میدهد. ولی انلیل از ابتدا و در قبیله ی خود اینقدر ارجمند نبود. حئا و انلیل دو فرشته ی خداوند و ازاینرو متشبه به دو پسر آنو یعنی خدای آسمان بودند. انلیل رانده ترین پسر خدا و معادل شیطان رجیم در اساطیر ابراهیمی بود. دقیقا به خاطر همین راندگی و از سر حسادت قصد نمود با گرامی ترین پسر خدا یعنی حئا برابر و یا از او برتر شود. علت سقوط انلیل این بود که با زنی زمینی به نام نین ماه آمیخت و به سبب این عمل خلاف، از آسمان اخراج شد و مدتی در جهنم زندگی کرد جایی که در آن، نین ماه به همسری او درآمد. درواقع آمیزش انلیل با زن زمینی، همتای آمیزش یهوه با مریم مقدس و نزول یهوه به صورت انسانی به نام عیسی مسیح بر زمین است. از طرفی آمیزش یهوه با یک مریم زمینی به صورت آمیزش نسخه ی زمینیش مسیح با یک مریم زمینی دیگر به نام مریم مجدلیه بازسازی میشود و افسانه ی خط جام به وجود می آید که اشرافیت های اروپایی به عنوان فرزندان مسیح و مریم مجدلیه و بنابراین وفاداران به یهوه یا انلیل، حول آن متحد میشوند و کابالا یا عرفان یهودی را مبنای مجرا کردن خود از مردمی میکنند که ملزم به اجرای شرع یهودی-مسیحی هستند درحالیکه پسران خدا یعنی اشرافیت اروپایی، دست بازی برای زیر پا گذاشتن این شریعت دارند. حئا همیشه در کابالا شناخته شده بود. نام مندایی او یعنی پتاح ایل را در کابالا "پتاح تعال" میخواندند و به "پاتال" خلاصه کرده بودند که به معنی عدد 11 است چون 11 عدد ستون های معبد یهود بود که اشرافیت یهودا به عنوان پیروان یهوه و دزدنده ی موهبت های فرهنگ پیشین به نفع مادی گرایی، ادعای آمدن از آن را داشتند. در این راه و ازآنجاکه حیات را حئا به مردمان داده بود، به منظور جلوگیری از هر گونه موفقیت بعدی پیروان حئا، بر اساس آنچه به «قانون عیشتار» معروف است، دستور به هرچه مادی تر کردن حیات و توسعه ی دستگاه هایی که کارهای موجودات زنده را انجام بدهند صادر شد تا ایده ی مادیگرایانه ی مکانیکی بودن خلقت، واقعی به نظر برسد. در این مسیر، حتی هیولاها و جانوران و خدایان اسطوره های پیشین نیز هرچه بیشتر به مفاهیم خشک فیزیکی تغییر شکل دادند. خود الهه ی موسوم به عیشتار که به مارها و اژدهایان تشبیه میشد، نخست به گردباد تبدیل گردید که مثل ماری است که زمین را به آسمان وصل میکند. بعد از آن هم به کرم چاله های گردبادمانندی در فضا تبدیل شد که ناگهان سقف فضا-زمان را میشکافتند و به اراده ی خود، آدم ها را قورت یا بیرون میدادند. هدف انلیل این بود که عیشتار جای به ماشیثتی بدهد که مثل یک ملکه ی زنبورها رئیس کندویی از هزاران و میلیون ها انسان باشد که به صورت کاملا غریزی و مکانیکی، برده و بنده ی این ملکه باشند و خود کندو، عسل طلایی رنگ انلیل طلا دوست و پول پرست را برای او تولید کند. حئا به عنوان خدا یا فرشته از این سناریو حذف میشود و علت تشبیه الهه یا ماشین به ملکه ی زنبورها نیز همین است. چون در کندوی زنبورها ملکه به عنوان مادر، رهبر فرزندانش یعنی کارگران است و پدر کارگرها زنبور نر بی مسئولیتی است که جز باردار کردن ملکه به آنها ول کردن ملکه کاری نکرده است؛ به همین ترتیب در جامعه ی پیش روی انسانی نیز تلاش برای بی ارزش کردن مقام پدر و کندن او از صحنه ی زندگی فرزندان در جریان است و یهودیت خود با ایجاد تبار خونی مادر برای تعیین یهودی بودن، این کار را شروع کرده است. زمانی که در سطح زندگی خانوادگی فرد، مادر رئیس باشد و پدر یک موجود غایب یا انگل، میتواند در سطح جامعه هم به مادر یعنی ماشین اتکا کند بی این که وقعی به خدا یعنی حئا بگذارد (البته حئا در مقام چشم انداز مالوف و زمینی از پدرش آنو که ظاهرا خدای اصلی است). این تغییر دادن معنی حیات یا عیشتار، حکم تجاوز به ناموس حئا و دستکاری در فرهنگ او را دارد. در اینجا عیشتار یا عیشتاره که در تورات به عشتاروت شهرت دارد، همان الهه ی زهره و معادل هاثور الهه ی زمین در قبطی است که در کابالا بیشتر به نام ایزیس شهرت دارد. ایزیس خواهر و همسر ازیریس خدای خورشیدی تلقی میشود که در مصر بیشتر با پتاح تطبیق شده است و پتاح خدای خالق، همان پتاح تعال کابالا و معادل حئا است. ازیریس پسر رع همان حئا پسر آنو است. بنابراین عیشتار/ایزیس، جنبه ی مادینه و بنابراین زاینده و خلق کننده ی وجود حئا تلقی میشد. او را میتوانید به صورت ساره به معنی الهه در مقام همسر ابراهیم بیابید آنجاکه فرعون مصر به ساره دست درازی میکند و به مجازات این عمل، خدا دست فرعون را موقتا فلج میکند و درنتیجه فرعون توبه میکند. این داستان به نظر وینتر، روایت دیگر به زندان افتادن یوسف به اتهام ارتباط نامشروع با همسر پوتیفار است. زندان یوسف پس از توبه ی او با چرخش شگرف سرنوشت او به پایان میرسد. یوسف پس از این که از زندان بیرون می آید به یکی از قدرتمندترین مردان مصر و احتمالا تعیین کننده ی جنس حکومت و شاید بتوان ادعا نمود بنیادگذار واقعی سیستم فرعونی تبدیل میشود و البته او کسی است که میتوانسته باعث به قدرت برکشیده شدن برادرانش در مصر و ایجاد یک اشرافیت یهودی قرون وسطایی درآنجا تفسیر شده باشد. توبه ی فرعون همان ایمان یافتن او به قدرت خدای ابراهیم و آغاز درآمدن بنی اسرائیل به مذهب حئا است که البته با تغییراتی تبدیل به انلیل میشود و اعتراض پیروان فرهنگ پیشین به او در افسانه ها به صورت نبرد خدایان دو حزب در یک سرزمین مشترک بازسازی میشود. در این مورد، وینتر توجه میکند که این سرزمین مشترک، نیبیرو نام دارد که نزدیک به لغت "نیبورو" به معنی ازدواج دو قبیله است و میتوان از آن تعبیر به درهم آمیزی دو فرهنگ متضاد در یک کیش واحد نمود. مردمان ساکن نیبیرو آنوناکی ها بودند که همان آناکیم یا نژاد نیمه خدایان هبوط کرده بر زمین در منابع یهودی هستند.آنها را با «لولو» ها یا اجنه در افسانه های کلدانی تطبیق کرده اند.:
“the return of enki”: dan winter: bibliotecapleyades.net
آنوناکی ها امروزه بیشتر به سبب پیوند سنگینی که زکریا سچین بین آنها و موجودات فضایی ایجاد کرده است در دنیا شهرت یافته اند. با این حال، استله نورا و هارویت عمرانی معتقدند که آنوناکی ها بیش از همه معرف جنبه های غیر قابل درکی از وجود خود ما هستند که ما را بین نیروهای متضاد درونمان سرگردان نگه میدارند و مانع اعتماد کامل ما به اعتقاداتمان میشوند. ربط این تضاد به آنوناکی ها نیز تقسیم شدن نیروهای واحد تحت امر آنو یا خداوند در مخاصمه ی فرزندانش انلیل و انقی است. آدمیزاد هم از ابتدا در این مخاصمه اسیر بوده است. چون درحالیکه انلیل، انسان ها را به عنوان بردگان بی ارزش خود انتخاب و انقی را مامور ساختن آنها کرده، ولی انقی با جلب کردن مردم به خود با محبت و حمایت از آنها قصد کرده از آنها لشکری بر ضد انلیل بسازد. به نظر نورا و عمرانی، در مخاصمه های معروف زیر در متون مذهبی، همیشه یک طرف، انلیل است در مقابل نیروهای انقی.:
-قابیل در برابر هابیل
-یعقوب در مقابل عیصو
-عیشتار حریص به قدرت و اموال در مقابل عیشتار پس از آن که از این دارایی ها سرخورده شده و عفاف و عبادت پیشه میکند.
-هاتشپسوت در مقابل توتموس
-خدای واحد آخناتون در مقابل خدایان دیگر
-یهوه در مقابل آدونیس
-اسرائیل در مقابل پیروان الله.
در تمام این نبردها صحبت بر سر نبرد ماده ی خلقت و غریزه ی ناشی از آن با حیات ابدی است. قرار است آدمیزاد با جنبه ی روحانی خود بیامیزد و خود دست به خلقت بزند و تمدن بیافریند. ازاینرو معلم خلقت بشر، یک موجود فراانسانی به نام اوآنس است که از درون آب ها بیرون آمده است و همان انقی یا حئا خدای آب ها و موکل حیات است. درواقع نام اوآنس به سادگی میتواند ترکیب نام حدا با "انس" به معنی انسان باشد و حتی خود لغت انوش یا انس با اوآنس قابل تطبیق شود چون نبرد حئا با شر در درون انسان حریان دارد. نام حئا از "حی" به معنی زنده می آید و همین حئا به صورت "هو" در اشاره به موجود ذی حیات استفاده میشود. کلمه ی "عیش" به معنی موجود زنده ی مذکر و مرد، همان "ای" یا "حی" در حئا است به اضافه ی "س/ش" اضافه شونده ی سامی. مادینه ی این کلمه، عیشه به معنی موجود زنده ی مونث یا زن است و شما میبینید که همین کلمه در یونانی، تبدیل به نام ایزیس الهه میشود که درواقع فقط نسخه ی مادینه ی حئا است. به نظر نورا و عمرانی، این دوگانه های درونی ما به این خاطر به آناکیم یا آنوناکی ها ربط دارند که تصور میشده آنها در جسم ما حلول کرده اند و درگیری های سابقشان در جهانی دیگر را در وجود ما ادامه میدهند. درواقع آنها نژادی سقوط کرده از موجودات بودند که برای رسیدن به سزای گناهانشان از جایی دیگر به زمین ما سقوط کرده اند و از اینرو آنها را نفیلیم یعنی افول کنندگان خوانده اند. اولین منطقه ی نزول نفیلیم، دریاچه ی زاگا در مرز ایران و عراق بود که امروز دیگر وجود ندارد. گسترش نفیلیم از سمت خاورمیانه باعث شد تا بیشترین درگیری های دو خدای انلیل و حئا در همین منطقه باشد و آنها بر سر عنوان "گد" یا خدا چنان با هم بیامیزند که از هم قابل تشخیص نباشند. بعل مردوخ خدای بابل که نخست خود حئا و بعدا پسر او تلقی شد، به مرور زمان شخصیتی شبیه به انلیل پیدا کرد. این اتفاق در یهودیت تکرار شد آنجا که یاهو/یهوه که در ابتدا آدونای یا آدونیس و درواقع فرمی از حئا بود، به تدریج تبدیل به انلیل شد و بعدا باز همین اتفاق برای الله خدای مسلمانان افتاد. دوگانگی آنها به طور مرتب در افراد انسانی داستان های تکراری خلق میکند که همه از کهن الگوی یکی از آنوناکی ها ریشه میگیرند. بعضی مثل حئا خود را قهرمان خالق یک سیستم می یابند که باز مثل حئا به صورت منجی ای که مخلوق خود را نجات میدهد به صحنه بازمیگردد؛ بعضی مثل مردوخ، قهرمانان بااراده ای هستند که بعد از موفقیت هایی تبدیل به مستبدینی ستمگر میشوند، بعضی مثل عیشتار، افرادی جاه طلب و دنیاپرستند که به دنبال شکست هایی از شیوه ی سابق سرخورده میشوند و به قناعت و تفکر و جستجوی حقیقت روی می آورند و ... به خاطر برخاستن این سیستم ها از تمدن منطقه ی عراق و خاورمیانه بیشترین تلاش ها برای بیگانه کردن مردم این منطقه با فرهنگ راستینشان از سوی قدرت های بزرگ به عمل آمده به این امید که هر گونه امیدی بر اصلاح امور فردی با پی بردن به وجود پیشین این الگوها ریشه کن شود.:
“a different story about anunnaki: estelle nora, harwit emrani: vibrani: jan1999
در منابع اسلامی مثل تاریخ طبری هم رد ارتباط نفیلیم با تمدن های باستانی دیده میشود. در این منابع عنوان شده که نژادهای سقوط کرده همان آرامیان و معادل اعراب عاربه اند که کاملا از بین رفته و جای به اعراب اسماعیلی داده اند و ازاینرو آرامی ها را اعراب بائده یعنی عرب های منقرض شده میخوانند. ممکن است نام روم نیز با آرامیان و آرامی مسلکان مرتبط باشد. چون در کابالا از نژادی از غول های خوک مانند موسوم به رومیاها سخن رفته که از جهانی دیگر بر زمین فرود آمدند. تا آن زمان، موجودات زمین فقط جمادات، گیاهان و جانوران بی مهره بودند و با حلول این غول ها در جسم موجودات مادی بوده که آنها استخواندار شده اند. این با خلقت آدم هم مرتبط شده چون لغات ایوی و واوی به معنی استخوان، با نام حوا همسر آدم مقایسه شده اند و جالب این است که حلول رومیاها به ایجاد دو جنس متفاوت در موجودات و از جمله تقسیم آدم به آدم و حوا انجامیده است. علت بی مهره خوانده شدن موجودات قبلی هم وجود جانوران هرمافرودیت یا دوجنسه در بین بعضی از بی مهرگان اولیه بخصوص نرمتنان است. این، تفسیری بر تناقض دو فصل اول سفر پیدایش است که در اولی، آدم و حوا بعد از جانوران پدید آمدند و در دومی، آدم اولیه که هنوز حوا از او جدا نشده بود قبل از حیوانات وجود داشت. البته رومیاها تنها غول های حیوان مانند فرود آمده نبودند. به نظر میرسد تمام آن موجودات هیولایی نخستین توصیف بروسوس از اساطیر کلدانی، درواقع به دنیای ماقبل زمینی رومیاها تعلق داشتند، شامل هیولاهای نیم انسان-نیم حیوان و انسان های دو سر. انسان های دو سر را میدانیم همان آدم های اولیه ی رساله ی ضیافت افلاطون هستند که به دو قسمت تقسیم شده اند و پس از حلول هر کدام در جسم های زمینی، به دنبال نیمه ی گم شده ی خود میگردند. در لوحه ی کوثا آمده است که نخستین آدمیان مردانی دارای توانایی های فوق طبیعی بودند که چون بی جنسیت و ناتوان به تولید مثل بودند، «همچون شاهان ادوم» منقرض شدند. این میتواند ناظر به دوجنپسه بودن ارواح قبل از حلول آنها در جسم مادی باشد. در میان هیولاهای بروسوس، موجودات نیم انسان-نیم پرنده ای هم قرار دارند که میتوانند نیای فرشتگان بالدار مسیحیت باشند. پس هیولاهای نیم انسان-نیم حیوان هم باید در موجودات مشابهی حلول کرده باشند. این که انسان همزمان با جانوران استخوان دار و دارای جنسیت دیگر به وجود آمده، به خاطر همین حلول است. در طی این حلول، نیروی اثیری حول روح هیولا جانور بی مهره را به جسم مادی حیوانات متشابه با اثیر مربوطه و صفات زندگی قبلی هیولا تبدیل کرده است. کاملا ممکن است اجسام انسانی تحت تاثیر اثیر حیوانی باشند و خلقیات حیوانی در انسان ایجاد شده قوی باشند و یا جانورانی به خوی انسان نزدیک بوده باشند که شق اخیر به انواع میمون ها تقسیم شده اند. انسان هایی که موی بیشتری بر بدن دارند و معمولا مردانند، همان هایی هستند که در یک مرز کلفت و بی محافظ با حیوانیت قرار دارند. در مقابل، انسان هایی که عاقل تر بوده و قادر به توسعه ی زبان شده اند، انسان های طلایی یعنی همان هایی هستند که مثل خورشید زردرنگ و به شدت کم مو بوده و ازاینرو در بین انسان های دیگر که در آن زمان سیاهپوستان بوده اند مقدس بوده اند. اما نژاد برگزیده همان پرموها و فرزندان عیصو بودند که در تورات به پر مویی معروف است. در روایات یهودی-مسیحی، عیصو خالق ادوم یا روم یا یونان خوانده شده و در پیوند با تمدن غربی است. او میتواند نماینده ی اشرافیت های ژرمنی باشد که از نسل تاتارها طلوع کردند و بر آنان شوریدند، نمودی از شورش نژاد سفید بر نژاد زرد. عیصو پسر اسحاق پسر ابراهیم بوده و ابراهیم همان کسی است که آنقدر به یهوه خدای یهود و معادل ژوپیتر رومی نزدیک بوده که نائل به کشف او شده و به خاطر ارتباط با یهوه از شهر خود اخراج شده است. یهوه در غنوصی گری، نه خدا بلکه شیطانی است که جهان مادی را آفریده و قصد به برده کردن انسان ها دارد. ابراهیم به عنوان دارنده ی یهوه ی خالق در خود، در اسم با برهما خدای خالق در هندوئیسم برابر شده است که هندوان نمیتوانند دنیایی در قبل از او را تخیل کنند. مذهب برهما را آریاییان گسترده اند که نویسندگان عتیق انگلیسی چون گادفری هگینز آنها را قبایل یهودی تبار افغانستان در همسایگی هند دانسته اند. در قرن 19 اسامی قبایل اسرائیل در بین افغان ها دیده میشود. مادام بلاواتسکی دو تا از آنها را زبولون زابلستان و بنی مناشه شناسایی کرده بود که در تاریخ یهود، فرزندان مناشه همان هایی هستند که علیه قبیله ی یهودا شوریده و مسالک جداگانه ی یهودی ایجاد کرده بودند. بنی مناشه ی افغانستان از تاتارهای بنی خوجار بودند که نامشان قابل مقایسه با قاجارهای حاکم بر ایران است و ظاهرا علت آریایی تلقی کردن ایرانی ها در کنار هندی ها همین است. اما به گفته ی مادام بلاواتسکی، دیگر محققان قرن 19 حوزه ی آریایی ها را وسیع تر دانسته و آنها را برابر با عرب ها خوانده اند به این استدلال که یک تلفظ سامی از آریایی، لغت "آری بی" بوده که همان عربی است. توجه کنیم که عیصو را بناکننده ی ادوم میدانند و ادوم محل حکومت عرب های نبطی بوده که یهودیه بخشی از قلمرو حکومتشان بوده است. رهبر اسرائیل شورشی علیه یهودا نیز یربعام ابن نبوط بوده که به نظر میرسد نبوط تلفظی دیگر از نبط باشد. یربعام پیرو پیامبری به نام اخیاه اهل شیلوه بود که خاندان یهودا را به سبب گناهکاریش نفرین کرده بود. نام شیلوه احتمالا تلفظ دیگری از "صلع" نام بومی پطرا پایتخت نبطیان در اردن کنونی است. در روایات عربی، نبط یکی از 12 پسر اسماعیل بوده که جانشین اعراب نابود شده بوده است. اسماعیل میتواند به معنی شنونده ی کلام خدا و مترادف با پیامبر در برداشت عربی-اسلامی از آن باشد. اگر بنا بر تورات پذیرفته باشیم که یهوه ارتباط خود با انسان ها را محدود به یعقوب اسرائیل برادر عیصو کرده است در این صورت 12 پسر یعقوب جانشین 12 پسر اسماعیلند درحالیکه 12 پسر اسماعیل، خود انعکاسی از 12 صورت فلکی دایره البروج و یادآور پرستش خورشید در بین اعراب نبطی ادوم است. گفته میشود که متن تورات را الازار کاهن اعظم اسرائیل به دستور بطلمیوس فیلادلفوس فرعون یونانی مصر در اسکندریه فراهم کرد. قرار شد از هر قبیله ی اسرائیلی 6نفر برای این کار شراکت کنند. مجموعا 72 نفر فراهم آمدند که 60تایشان روح بودند و فقط 12تایشان آدم زنده بودند. آیا این 12 نویسنده تحت رهبری الازار در حکم همان 12 پسر اسرائیل نیستند؟ توجه کنید که الازار یا الاسار را میتوان برعکس اسرائیل دانست و لغت اصلی را به "عزرا-خدا" معنی کرد. میدانیم که در روایتی دیگر، عزرای پیامبر نویسنده ی تورات و خالق شخصیت های آن تلقی شده است. عزرا همراه زروبابل از بابل آمده و مصر را در قرون وسطی با بابل برابر میدانستند چون اشرافیست یهود ازآنجا به اسپانیا مهالجرت کرده و بر اروپا چنگ انداخته بودند. در قرآن، عزرا را عزیر خوانده و یهود را به پرستش او در مقام پسر خدا محکوم کرده اند. بنابراین عزیر پسر یهوه میتواند همان ازیریس پسر رع و کهن الگوی فراعنه ی مصر باشد، امری که باعث شده تا راجر صباح، مذهب قبطی فراعنه را نسخه ای از یهودیت بشمارد. ازیریس یک خدای خورشیدی است و بطلمیوس توراتساز هم فیلادلفوس یعنی دوستدار دلفی خوانده شده چون دلفی محل معبد آپولو خدای خورشید است. تقدس خورشید به سیستم های خورشید-مرکزی و زمین-مرکزی برمیگردد که در یکی، مطابق نظر فیثاغورسی ها، خورشید مرکز جهان است و زمین و دیگر سیارات به دور آن میچرخند و در دومی یعنی نظریه ی المجسطی، زمین مرکز گیتی است و 7سیاره به دورش میچرخند ولی هنوز خورشید در مرکز این 7سیاره قرار دارد. المجسطی به کلودیوس بطلمیوس از نسل بطالسه منسوب است و اگرچه گفته میشود به یونانی است ولی از عربی به یونانی ترجمه شده است. سیستم بطلمیوسی، پایه ی متافیزیک فیض است که بر اساس آن، انسان برای رسیدن به خدا در آسمان باید از 7 طبقه ی آسمان که محل 7سیاره اند بگذرند. محمد پیامبر عرب ها در معراج خود از 7 آسمان بالا رفته است. سهروردی، اندیشه ی گذر از 7 آسمان را به زرتشت، هرمس و افلاطون نسبت داده است. امروزه بیشتر، آن را یک نظریه ی نو افلاطونی از پیروان افلوطین میخوانند. ولی در قدیم فرقی بین افلاطون و افلوطین نبوده و افلوطین در همان اسکندریه ی یهودی نشین بطالسه تحصیل کرده است. البته افلاطون و افلوطین هر دو توسط پلتون در غرب لاتینی دوره ی رنسانس معرفی شده اند و احتمالا نام های مستعار اویند. مدارس افلاطون و افلوطین به دستور ژوستینیان امپراطور روم شرقی طی تصفیه های مسیحیان تعطیل شدند و این شکل دیگری از تخریب معبد اورشلیم و پایان مذهب سنتی یهودیان توسط روم است. پس از این، ژوزفوس فلاویوس با ایجاد لژیون های رومی تحت مکتب میترا تلاشی برای حل کردن روم در یک مذهب ترکیبی یهودی-مسیحی به عمل می آورد. قتل ورزاو توسط میترا در نگاره های میترایی میتواند قتل ازیریس در هیبت گاو آپیس توسط سیت باشد که سیت همان شیث پسر خوب آدم است؛ همینطور شکستن بت گوساله ی سامری توسط موسی. جوزفوس تقریبا همان یوسف پدر عیسی و عامل ایجاد مذهب نیمه یهودی-نیمه رومی مسیحیت است که برادران یعقوب و عیصو را با هم متحد میکند. البته قرار است ازیریس برگردد، همانطورکه مسیحی هم که توسط اتحاد یهودی-رومی به قتل رسیده، برگردد. ازیریس تا زمان بازگشت، حاکم جهان مردگان است. در باور گروه هایی از یهودیان، ارواح مردگان تا زمان رستاخیزشان در شئول میمانند. در اسلام، این به صورت اقامت موقت مردگان در برزخ دیده میشود. بین این دو برهه رفت و برگشت مهدی را در بین شیعیان داریم و این که در غیاب مهدی، سنی ها بر دنیای اسلام حکومت میکنند همانطورکه بین رفت و برگشت مسیح یهودی، کاتولیک ها بر مسیحیت حکومت میکنند. مبنای کلیساهای کاتولیک روم غربی و ارتدکس روم شرقی، هر دو، کلیسای یونانی-رومی کنستانتین کبیر در قستنطنیه است و بنابراین کتاب سوزان هر دو گروه، انعکاسی از تعطیل شدن مذهب مسشیح است. در اسلام، این کتابسوزان در زمان حکومت متوکل رخ میدهد. متوکل تحت تسلط روحانیون سنی بر او بر نهضت پیشین حکومت عباسی یعنی ترجمه ی متون یونانی-رومی به عربی پایان میدهد و تا جایی که بتواند آثار صریح دلالت کننده بر آن نوع تفکرات را نابود میکند. این نهضت، عامل وجود آثار عربی ناظر بر فلسفه ی یونان تلقی شده که نام فلاسفه ی یسونانیس چون فیثاغورس و افلاطون و ارسطو از طریق آنان به غرب رسیده است. از طرف دیگر، آنهایی که کار ترجمه ی متون یونانی-رومی به عربی را بر عهده داشتند، صابئین حرانی بودند و این ظن وجود دارد که خالقان اینفلسفه ها خود حرانیان باشند و سنی ها آنها را کفر شمرده اند چون صابئی گری مذهب بابلی های پیش از یهود بوده است. بنابراین در اسلام هم به مانند مسیحیت، داستانی درباره ی نابودی آثار مذهب کهن و درآمیختن محتویات آن با مذهب جایز یهودی-مسیحی وجود دارد. همانطورکه مسیح مذهب در قدرت، مسیح واقعی نبوده، مسیحی که بازمیگردد هم لزوما همان نیست و میتوان از آن تعبیر به ازیریس به عنوان خدای مذهب شرک کرد. در اسلام این نگرانی واضح تر بوده و ازاینرو شیعیان که پیرو مهدی هستند از طرف سنی ها به شرک متهم شده اند. افزایش قدرت شیعیان در اسلام، شرایط ظهور مهدی را فراهم میکند و قبل از آن هم افزایش قدرت پروتستان ها شرایط ظهور مسیح را فراهم کرده است. در هر دو مورد هم نام به کار رفته برای منجی فرقه (مسیح/مهدی) از سوی جناح مخالف، نام مستعاری برای دجال یا آنتی کریست معرفی شده است.:
Osiris: thegnose.wordpress.com
استیو میزراخ معتقد است که نام گرفتن محل ظهور merk به «جایگاه شیر» به سبب یکچنین نقش آخرالزمانی و مسیح وار است. چون شیر در میان نمادشناسی های گوناگونی که دارد، ازجمله نماد مرگ و رستاخیز است. علت این است که بچه شیر در زمان تولد بسیار ضعیف و بی تحرک با چشم های بسته است. ازاینرو بعضی از قدیمی ها فکر میکردند که بچه شیر مرده به دنیا می آید و بعد زنده میشود. این خصلت مرگ و رستاخیز که یادآور مرگ و رستاخیز مسیح بود، در تشبیه به صدا درآمدن ترامپ (صور) در رستاخیز آخرالزمانی به نعره ی شیر لحاظ شده است. در رمان نارنیا هم میبینیم که قهرمانی که ناپدید شده و برای پس گرفتن حکومت خود برمیگردد، یک شیر به نام "اصلان" (در ترکی به معنی شیر) است. «جایگاه شیر» در رنه لو شاتو، یک محل انجام اعمال کیمیاگرانه توسط اینکلینگ ها تلقی میشد و خیزش مرک ازآنجا تا حدودی به سبب آن بود که نمادهای کیمیاگرانه اغلب همان نمادهای پاگانی به کار رفته در فرهنگ های باستانی هستند، ازجمله خود شیر. کیمیاگری از به هم آمیختن و نابود کردن چیزها برای تولید اشیاء جدید معنی پیدا میکند و شیر نماد نیروهای بلعنده ی طبیعت است که موجودات را میخورد تا جا برای موجودات و پدیده های جدید باز شود. در کیمیاگری، این خورندگی به اشتهای شیر در نمایندگیش از طبیعت تشبیه میشود. از طرفی قرار است آنچه در کیمیاگری حاصل میشود طلا باشد که فلز خورشید و به اندازه ی خورشید متشبه به شیر است. درواقع مرک هم با همین هدف از درون یک کلیسای متعلق به اخوت های بدکار برمی آید. او محتویات نیروی در قدرت را در قالب کیمیاگری با هم ترکیب میکند تا خودش به جای شیر یهودا از خروجی رسانه های قدرتمداران بیرون بیاید و به آنها ضربه بزند.:
Merovengios Rennes le chateau: Steve Mizrach: part4
ممکن است واقعا قانون گیتی همین باشد. تا وقتی که به ما آسیب نرسد نمیفهمیم که در تفکرات و ارزش هایمان ایراداتی وجود دارد و البته وقتی که تمام آثار فرهنگی گذشتگان با مطالب جدید و گاها عناصری دستکاری شده از مفاد فرهنگ های کهن جایگزین شده باشد، شما ناچارید با کم و زیاد کردن مواد فعلی به یک تعادل مثبت دست پیدا کنید البته بعد از این که به اندازه ی کافی از این مفاد آسیب دیدید و به سلامتی و داراییتان آسیب وارد شد. برای همین هم دستگاه خداوند مثل شیر، خورنده است و شیر خدا فقط از معجون کیمیاگری به دست آمده از تجربیات شکست خورده بیرون می آید و علیه ملکه ی ماشینی کندوی بانکدارها طغیان میکند، همانطورکه اصلان در نارنیا علیه ملکه ی زمستان قیام نمود.

















































