چرا در قرن 21 هنوز دنبال پیغمبران زنده میگردیم؟!
نویسنده: پویا جفاکش

در دهه ی شصت و در کوران جو ضد امریکایی حاکم بر ایران پساانقلابی، یک مجله خیلی اسم در کرده بود: مجله ی فیلم. در آن زمان هنوز مجلات سینمایی رواجی نداشتند و این مجله از فرصت استفاده کرد و با انعکاس دادن سینمای غرب در خود و بر اساس ضرب المثل «وصف العیش نصف العیش» موقتا مورد استقبال مخاطبان ایرانی قرار گرفت تا زمانی که کم کم فیلم های امریکایی به صحنه ی تلویزیون و شبکه ی خانگی راه پیدا کردند. در این مدت، مجله ی فیلم، آنقدر پیش رفته بود که بتواند سلیقه ی خاص خودش از سینماگران برتر ایرانی را به تمام ایران تحمیل کند و نظراتش نظرات عموم کارشناسان و حتی وحی منزل تلقی شوند. از آن زمان، یک سری فیلمسازان به طور ویژه اسم در کردند بدون این که معلوم شود برای چه. قبل از انقلاب، آنچه موج نوی سینمای ایران تلقی میشد مسلما در مقابل جریان مقابل خود یعنی فیلمفارسی، سینمای با شخصیت تری به حساب می آمد؛ اما شاید حتی یک صدم فیلم های سرراست فیلمفارسی توسط مخاطب اغلب بیسواد قدیم درک نمیشد. با این حال، مجله ی فیلم، کمر بسته بود که هر طور شده، جریان های رشدکرده در قبل از انقلاب را شاخص کند و وقتی نمیشد به فیلمفارسی افتخار کرد، ناچارا باید دست اندرکاران موج نو ستایش میشدند. این شد که کارگردانانی مثل مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی، عباس کیارستمی، علی حاتمی و سهراب شهیدثالث تبدیل به پیامبران بی رقیب سینمای ایران شدند و انتظاراتی نسبت به آنها پدید آمد که اتفاقا در انحطاط سینمایشان نقش ویژه ای ایفا نمود. یکی از اثرات تحلیل های عجیب و غریب مجله ی فیلم و دنباله روهایش از فیلمسازان مربوطه و بیش از همه عباس کیارستمی که مشهور بود «سینما با او تمام شده است» این بود که فیلم بی سر و ته ساختن که معنایش معلوم نباشد باعث افتخار تلقی شد. مردم دنبال معنادار بودن فیلم میگشتند و مسئول این اتفاق هم در بین فیلمسازان یادشده بیش از همه داریوش مهرجویی است که فیلم «گاو» را ساخت با موضوع پر سر و صدای دوران قبل از شاه یعنی الیناسیون یا از خود بیگانگی که از فضای فکری روشنفکری غرب بخصوص فرانسه وارد ایران شد. کسی به این توجه نکرد که فیلمنامه نویس گاو، غلامحسن ساعدی است نه داریوش مهرجویی. مهرجویی تا مدت ها مجبور بود برای این که انتظاری را که فضای پس از انقلاب به خاطر این فیلم از او داشت با ساختن فیلم های عجیب و غریب مثل هامون و یکی دو نسخه ی فمنیستیش پاسخ دهد. ولی آخر خسته شد و افتاد دنبال فیلم های الکی خوش درباره ی زندگی روزمره که آخرین فیلم قابل اعتنای داریوش مهرجویی یعنی "مهمان مامان" یکی از آنها است. ولی هرچقدر این انتظار از داریوش مهرجویی تا حدودی قابل توجیه بوده، از بقیه قابل توجیه نیست مگر این که مثل جو انقلابی حاکم بر فضای ایران دنبال «وانچه خود داشت» باشید و به ادبیات مذهبی برگردید که دوپهلو به نظر میرسد. این اتفاق قبلا برای ادبیات افتاده است. سروش صحت در مصاحبه ای با رشید کاکاوند به مناسبت «روز حافظ» در برنامه ی کتاب باز، از دکتر کاکاوند میپرسد که چرا ما ایرانی ها در شب یلدا با حافظ فال میگیریم ونه مثلا با سعدی؟ کاکاوند پاسخ میدهد به این مضمون که چون حافظ زندگینامه ندارد؛ فقط یک مشت افسانه درباره اش وجود دارد و بر اساس این افسانه ها حتی شیرازی بودنش هم مورد سوال است؛ آدمی که معلوم نیست کیست و چیست و شعرهایش هم هیچ داستانی ندارد، میشود هر تعبیری از شعرهایش کرد؛ این کار را نمیشود با مولانا و سعدی و فردوسی و خیام و عطار که چهارچوب آموزه ها و بنیادهای فکریشان معلوم است و بعضا مثل سعدی و مولانا صاحب زندگینامه اند نمود؛ اما با حافظی که اصلا معلوم نیست کیست و چیست و درباره ی چه دارد حرف میزند، میشود رفاقت کرد و به قول مولانا هرکسی از ظن خود یار وی شود (تعبیر از کاکاوند است) و هر برداشت شخصی ای را از شعر حافظ مستفاد کرد. کاکاوند به نوبه ی خودش برداشت خودش را از شعر حافظ میکند و شعر او را چیزی مانند یک رمان میشناسد که در آن راوی یا «من» خود شاعر نیست و یک ریاکار دین به دنیا فروش است که شاعر دارد با نقل قول از او، او را تحقیر میکند، همانطورکه راوی داستان رمان نویس هم اغلب، خود نویسنده نیست. البته کاکاوند میپذیرد که دقیقا به خاطر این که راوی-قهرمان شعر حافظ، آدم بلندپایه ای در حد مولوی یا فردوسی نیست و خلاف میکند و مسخره میشود، مردم راحت با آن ارتباط برقرار میکنند. باید در نظر داشته باشیم که این درباره ی فیلمسازها نیز صادق است. ما اغلب زندگینامه ی آنها را نمیشناسیم و آنها را از طریق آثارشان میشناسیم بدون این که فهم ما از اثر و کیفیت و معنای آن، بیشتر از درکمان از مفهوم سخنان عجیب و غریب حافظ باشد. داریوش مهرجویی یک عارف نیست صرفا به خاطر این که در فیلم هامون، یک روشنفکر پوچ گرای تحقیق کننده در عرفان را سوژه کرده یا در جایی از آن فیلم، نام های مولوی و بودا و لائوتسه و علی و حافظ را کنار هم برده است؛ یک استاد کوانتوم هم نیست صرفا به خاطر این که کتاب «جهان هولوگرافیک» یک به هم دوزنده ی عرفان و کوانتوم را ترجمه کرده است. خودش در مقدمه ی ترجمه ی کتاب «جهان هولوگرافیک» نوشته است که این کتاب را به خواهش داریوش شایگان ترجمه کرده است. اگر فیلم هامون را دیده باشید میدانید که در صحنه ای از فیلم، هامون و همسر آینده اش در کتابفروشی، کتاب «آسیا در برابر غرب» داریوش شایگان را به دوربین نشان میدهند. این کتاب در زمان شاه و پیرو همان بحث «وآنچه خود داشت» نوشته شد تا ایرانی ها را از غرب بپرهیزاند و به سنت اصیل ایرانی که همین اشعار شنگول و خمار و عرفانی نمای امثال حافظ معرفی میشود، «برگرداند». حتما میدانید که در دانشگاه برای این که پیشرفت کنید باید داخل گعده های خاصی باشید بی این که تمام و کمال قبولشان داشته باشید. در پاتوق های سینمایی و روشنفکری بخصوص وقتی مثل دوران شاه و امروزه روز در هم فرو میروند هم همینطور است. این که مهرجویی در چه گعده ای پیشرفت میکند شاید بسته به اتفاق بوده باشد. به هر حال به عنوان فیلمساز وظیفه داشته تبلیغ آن گعده که اتفاقا کسانی مثل داریوش شایگان تویش بوده اند را بکند تا آنها هم در نقدنویسی و پارتی بازی، هوایش را داشته باشند. بعد از مدتی هم که پاتوقش عوض شد، رفت فیلم های زندگی روزمره را ساخت که آخرین دستاورد پر بازدیدش در آنها "سنتوری" بود و بعد دیگر با استقبال عموم روبرو نشد، چون مثل بیضایی و مسعود کیمیایی و کیومرث پوراحمد و بسیاری دیگر از همدوره هایش نتوانست با زمانه کوک شود و برای دورانی که نمیشناسد فیلم بسازد و این درحالی بود که هنوز داشت به روال سابق، فیلم سفارشی میساخت.
انتظار بیشتر از این داشتن از یک هنرمند خطا است. این را خیلی سال پیش در 1387 فهمیدم وقتی ترجمه ی یک مصاحبه ی عربی با علی احمد سعید آدونیس، شاعر سوری را خواندم. آدونیس در آن زمان داشت اشعار شاعران قدیمی عرب را جمع آوری و تنظیم میکرد و در لا به لای صحبت هایش اشاره ای هم به اشعار عرفانی کرد و انذاری داد به این مضمون که هیچ وقت سعی نکنیم در اثر لذت بردن از یک شعر عرفانی به این نتیجه برسیم که شاعرش عارف است. چون عرفا انسان هایی هستند که در مورد موضوعات، بسیار ملایم و متعادل برخورد میکنند و وجد و شور عرفانی خاص، هنرمندان است، نه به این خاطر که هنرمند خیلی عارف است بلکه به این خاطر که هنرمند خیلی غریزی و در لحظه است و مطابق احساسش در لحظه اثر تولید میکند. الان ممکن است یک حکایت اخلاقی یا یک پند معنوی را جایی ببیند و چنان تحت تاثیرش قرار بگیرد که یک اثر هنری اعم از شعر و داستان و فیلم و تئاتر و مانند آنها در منتهای ذوق و شوق هنری تولید کند و بعد دو فردای بعد، غریزه اش با چیز دیگری تحریک شود که کلا چیزی برخلاف اثر قبلی بسازد. هنرمند فقط میخواهد احساسش در لحظه ی الهام به تجلی درآید و زیاد با معنایش کاری ندارد. بنابراین اگر ادبیاتی با مضمون اخلاقی یا معنوی خیلی عالی دیدید و تحت تاثیرش قرار گرفتید، فکر نکنید خالقش خیلی آدم اخلاقی یا معنوی ای است. او فقط پیامی را از کس دیگری مستقیم یا غیر مستقیم دریافت کرده و برای مدت کوتاهی چنان در آن پیام فرو رفته که یک اثر ادبی خوب از آن خلق کرده است. به هر حال هرچه باشد آدونیس خودش یک شاعر هنرمند است و به نظرم هنرمندها را خوب میشناسد. لازم است اینها را بدانیم تا اگر یک روز یک بازیگر خوب و احتمالا سلبریتی را در حال دیدن حرف های فیلسوفانه دیدیم، درجا نتیجه گیری نکنیم که او فیلسوف خوبی است و به آنچه میگوید به خوبی عمل میکند؛ حتی نباید این احتمال را از نظر دور بداریم که او موقع زدن همان حرف ها برای ما فیلم بازی میکند و شاید این کار را میکند چون قبلا به تجربه دیده که این نوع فیلم بازی کردن در منحرف کردن اعضای خانواده اش از یک موضوع مهم جواب داده است.
اما همه ی مسئله فقط زوم شدن اتفاقی روی یک هنرمند نیست. مخاطب نیز مهم است. این مخاطب است که دوست دارد فکر کند سلبریتی حتما آدم خاصی است که سلبریتی شده است. مخاطب حتی آنجایی هم که متوجه اشکالی میشود، چشم خود را به روی خودفروشی سلبریتی میبندد. مخاطب به دنبال پیامبرانی زنده در دوران سینما میگردد. او دوست دارد پیامبرانی را کشف کند که هنوز دارند حرف های دوپهلو میزنند و با قصه تعریف کردن، معناهای پنهانی هویدا میکنند. این تا حدودی به خاطر افسانه ی «ناموس» است. «ورقه» ی یهودی به محمد پیامبر گفته بود که فرشته ای که بر موسی فرود می آمد «ناموس» نام داشت و به نوعی الهام پیامبرانه را به موضوع ناموس دوخته بود. ناموس در زبان یونانی به معنی افتخار و احترام است. اما این معنا تا حدود زیادی معنایی ثانویه بر کلمه به سبب افتخار و احترامی است که علمای مذهبی به دست می آوردند. توضیح این که بین این کلمه و کلمه ی شاید بی ربط "نماس" در یونانی به معنی جویبار و آب روان و گاهی سیل، ارتباط جسته شده است. نماس به سبب جریان داشتن در خود، به جریان قرائت متن مسطور اطلاق شده و چون در قدیم نوشته ها معمولا اوراد جادویی و دعاهای مذهبی بودند مفهوم مذهبی پیدا کرده است. کلمه ی روسی «نماز» به معنی دعا تلفظی از همین نماس است. همانطورکه میدانیم روس ها متاثر از مسیحیت ارتدکس یونانی هستند. معمولا مردم بیسواد که اکثریت جامعه ی ارتدکس را تشکیل میدادند برای خواندن هر نوع ورد مذهبی ای نیازمند کشیش ها بودند. با این حال، پیوند اصلی ناموس و مذهب وابسته به مکاتب تلمودی اروپایی است. در فقه یهودی تلمودی، «ناموس» به کسی گفته میشود که میتواند به افکار مخفی افراد در پس ذهنشان دست یابد. این کلمه در تضاد با "یاسوس" یعنی جاسوس قرار دارد که وظیفه دارد از افراد حتما گزارشی علیهشان تهیه کند و در کارنامه شان دنبال افکار و اعمال مضر برای نحله ی خود میگردد. برعکس جاسوس، ناموس فقط میخواهد اصل افکار را پیدا کند تا ببیند چه استفاده ای میتواند از آنها بکند. ادبیات رمزی و دوپهلو نیز درست در همین راه خلق میشوند. برای جذب نیرو به نحله ی خودتان، شما ادبیاتی ظاهرا عرفانی را درست میکنید عمدا برای این که افراد بسیار زیادی گاهی به بزرگی یک کشور و حتی مجموعه ای از کشورها گرد آن جمع شوند فقط به خاطر این که از ادبیات میتوان معانی متفاوتی مطابق سلیقه های مختلف به دست آورد. شما میگذارید همه بیایند و برداشت خودشان را از متن هویدا کنند. ولی هدفتان این است که کسانی را شناسایی کنید که برداشتشان از متن به شما نزدیک است. آن وقت، آنها را به مدارج بالا هدایت میکنید و تاکید میکنید که هیچ وقت معنای مورد نظر فرقه از متن را بر مردم افشا نکنند. چون متن برای اتحاد یک ملت زیر لوای فرقه است نه برای شوراندن ملت علیه فرقه. درواقع در این سیستم، فقط یک خدای برجسته ی راستین وجود دارد: ایزیس؛ الهه ای که نام مصریش asetدر هیروگلیف مربوطه به شکل یک تخت پادشاهی نوشته میشود و معنایش در قبطی هم تخت پادشاهی است. هر پادشاهی که میمیرد قابل مقایسه با شوهر و برادر ایزیس یعنی ازیریس است و هر کسی که جای پادشاه قبلی را میگیرد و روی تخت او مینشیند بلافاصاله نور تخت شاهی را به خود جذب میکند و مثل ازیریس که به صورت هورس مجددا از ایزیس زاده میشود به عنوان پسر تخت، در مقام خدا قرار میگیرد. پرستش ایزیس در فرقه ی «دیر صهیون» در فرانسه رواج داشته است و معادلش در کابالای عبری، «مرکابا» یا تخت جلال است که یهوه بر آن جلوس میکند. در مسیحیت این تخت به کلیسا تبدیل شده و محل جلوس خدا تعیین شده است. در گفتار مسیحی، کلیسا کالبد مریم مقدس خوانده میشود و ازاینرو کلیسای معروف فرانسه «نوتردام» به معنی «بانوی ما» نامیده میشود. با این همه ازیریس و ایزیس، خواهر و برادر دوقلویند و رابطه ی آنها زنای با محارم تلقی میشود. در ادبیات فراماسونری وابسته به جام مقدس، این رابطه در پیدایش دشمن آینده ی شاه آرتور یعنی پسر خودش موردرد نقش آفرینی میکند. آرتور نادانسته با خواهر خودش معاشقه میکند و موردرد که پادشاهی آرتور را به فنا میدهد نتیجه ی این رابطه است. لورنس گاردنر معتقد است که خواهر و برادر در داستان آرتور، دراینجا دو نیمه ی مردانه و زنانه ی یک خدای دوجنسه ی واحد هستند. زوج های ایزیس-اوزیریس، جانا-ژانوس، دیانا-دیانوس، فاونا-فاونوس، هلنه-هلنوس یا آرتمیس-آپولو دو پاره ی یک وجود دوجنسه ی واحد بوده اند. این موجود همان توماس یا تموز با نام بابلی برگرفته از "تم" به معنی مکمل و همزادها است. در مصر، این موجود، با تصویر یک گیاه نشان داده میشده است که خورشید و ماه از دو شاخه ی آن روییده اند. این دوقلوها لزوما از دو جنس مختلف نبودند. صورت فلکی جوزا یا توأمان با دیوسکری مذکر یا کاستور و پولوکس چنین کاربردی را داشت، همینطور رومئوس و رومولوس دوقلوهای بنیانگذار رم که توسط یک ماده گرگ بزرگ شده بودند. رد آنها را میتوان تا دوگانه ی انلیل و حئا در افسانه های آکدی ردیابی کرد. قبیله ی یهودی بنیامین که تنها قبیله ی زیردست اولیه ی اشرافیت خاندان یهودا بودند هم با صورت فلکی جوزا نشان داده میشدند. شکل دوجنسه ی حاکم بر برادران دوقلو، نتیجه ی در هم فرو رفتن خاصیت های برادر و خواهر یا دو پاره ی متفاوت یک موجود دوجنسه است که همان دجال تلقی میشود و این فرض بر اساس آیه ی 37 : 11 از کتاب دانیال است که درباره ی دجال میگوید: «او به شهوت زنان توجه نخواهد کرد ... زیرا او خود را بیش از همه بزرگ خواهد کرد.» به نوشته ی آلیس بیلی: «این طرح به بازسازی نوع بشر می پردازد.» و درصدد بازگرداندن کیفیت انسان باستانی است. ظاهرا همه ی اینها در سطح جامعه در حال وقوعند و ما با دیدن بعضی ظواهر جامعه حس میکنیم که واقعا این آموزه ها در برگیرنده ی کل مردم و درصدد خدایی یا شیطانی کردن جامعه است. اما دجال در تعالیم مسیحی یک جامعه نیست، یک شخص است یا فوقش یک دستگاه است. ظاهرا اول کلیسا سعی کرده تا در این مقام قرار گیرد و بعد مقام کلیسا بین حکام سکولار تقسیم شده است. کسی خدای مقدس دوجنسه خواهد بود که به عنوان یک مرد بر تختی که زنانه است بنشیند و با زوج دوقلویش حکومت متحد شود یا به عبارت کابالیست ها با آن هیروگاموس (ازدواج مقدس) کند و فقط او و کسانی که به او نزدیکند در کسب منفعت از این مقام مقدس و بر اساس سلسله مراتب شریکند. اما در ظاهر کل جامعه به این مسیر میرود چون همه در آرزوی نصیب بردن از فرهنگ رمزی الهی ای هستند که آنها را به پیش میبرد. در مورد شاه آرتور نیز پیوند با تخت یا مرکابا است. چون نام آرتور را با آرتوس به معنی خرس مرتبط کرده اند ازآنروکه او صورت فلکی دب اکبر است و این صورت فلکی را به یک ارابه تشبیه کرده اند. ارابه هم مثل تخت شاهی خورشید که هورس به آن تشبیه میشود متحرک است. بنابراین پیوند آرتور و خواهرش، همان پیوند دب اکبر به عنوان روح تاریکی با تختش در قلمرو ظلمت یعنی قطب شمال است. نکته ی جالب این است که در انگلیسی کلمه ی bear که به معنی خرس به کار میرود دراصل به معنی جانور و معادل beast است و beast همان اصطلاحی است که در تعالیم آخرالزمانی مسیحیت، برای یک هیولای آخرالزمانی به کار میرود که با خود دجال تطبیق میشود.:
“the merovengian dynasty”: Barbara aho: part3
مادام بلاواتسکی مینویسد که در نوشته های یونانی، لغت دیوسکوی با کابیری ها و کوریبانت ها مترادف است؛ اصطلاح فنیقی کابیری به تفاوت «برای تمام خدایان آتش اعم از الهی و جهنمی و آتشفشانی» استفاده شده است؛ یهودیان آن را معادل گبوریم (جباران) در تعالیم خود دانسته، نژاد شاهان آشور شمرده اند؛ مسیحیان آنها را شیاطین شمرده اند درحالیکه فرشتگان خودشان هم «دگرگونی مستقیم همین کابیری هستند». به گفته ی پیندار، اولین کابیری، آداماس بود که از زمین به وجود آمد و اولین نفر از سلسله ی 7رده مردهایی که خود تولیدمثل میکنند نیز بود. بلاواتسکی، این 7رده را با 7ابگال (اولین معلمین تمدن و فرهنگ بشری در اساطیر کلدانی) و 7امشاسپند (7خدای برتر زرتشتی شامل اهوره مزدا و 6 امشاسپند تحت امر او) مقایسه میکند. بلاواتسکی، همچنین نقل قولی از بوسواژ می آورد به این شرح که «این شاهزاده (ایزیس-ازیریس) شهرهایی را در مصر ساخت، جلوی طغیان رود نیل را گرفت، کشاورزی، استفاده از درخت انگور، موسیقی، نجوم و هندسه را اختراع کرد» که در اینجا ایزیس و ازیریس یک شخص واحدند و بلاواتسکی، دوگانه شدن اینها را تلاشی دیگر در راستای زمینی کردن خدایان و تطبیق دادن آنها با زندگی بشر تلقی کرده و افسانه های دیگر معلمان بشر چون اوآنس و خیسوتروس و تحوت و هرمس و شیث و ساتورن و سرس را هم برکنار از چنین دستکاری هایی ندانسته است. این هم تابعی از تبدیل آداماس پیندار به آدم دوجنسه ی اولیه در تورات است که حوا از دنده اش درآمد و خصوصیات زنانه اش به صورت جنس زن از او جدا شد. آنگاه از خودش در مقام مرد، همان باقی ماند که نامش در عبری شبیه آن بود: ادوم یعنی سرخ. این شد که او خصوصیات خدای سیاره ی سرخ یعنی مریخ را به خود گرفت و تبدیل به خدای جنگ شد. در کابالا آدم خود یهوه خدای یهود و نامبردار به آدم کدمون بود که از دید کابالیست ها همه ی جهان مادی بخشی از وجودش هستند. یهوه خدای خالق در نزد یهودیان، معادل برهما خدای خالق در نزد هندوان است و این نکته از آن جهت اهمیت دارد که مطابق برخی روایات، برهما از عرق شیوا خدای نابودی پدید می آید. نکته این است که بر اساس گفته ی موسی در یک تعلیم کیمیاگری که میگوید برای پیدایش انسان، اول از همه به زمین و آب نیاز است، این نتیجه گیری حاصل آمده که انسان های دو جنسه ی اولیه، از عرق پدران خود که بر زمین میچکید پدید می آمدند و ظاهرا یهوه با مرد شدن در مقام خدای جنگ همهویت شده با مریخ، با پایان دادن به این زنجیره و تکثیر خود در مردان و زنان با تولیدمثل جنسی، تا همیشه خلقت را در مرحله ی پدید آمدن از مرگ و فلاکت نگه داشته است.:
“the timeless kabiri”: HP Blavatsky: Theosophy - Vol. 52, No. 2, December, 1963 / Pages 43-50
هیچ انسان نورمالی ممکن نیست از چنین آموزه ای استقبال کند. راه این آموزه از کشتار افراد فراوانی میگذرد درحالیکه به راه اندازان جنگ، حتی خودشان در صحنه ی جنگ حاضر نمیشوند چون آنها به خاطر نشستن بر تخت، مقدس و از مردم معمولی برتر و با ارزش رند. در زمانی که آدم ها هنوز آنقدر طعم جنگ را نچشیده بودند که فکر کنند کشتن و خونریزی کردن به همان اندازه که رهبران استعمار میگویند لذت و افتخار دارد، این حرف ها به همین راحتی که مشاهده کردید زده میشد. ولی الان در فضای پس از جنگ ویتنام و بخصوص پس از حمله ی امریکا و متحدانش به عراق، دیگر نمیتوان این ایدئولوژی را به این سهولت بیان کرد. بنابراین شما در مقام یک حکمران نظامی فقط وقتی میتوانید روی کمک مردم به خودتان مطمئن باشید که ذره های جداگانه ی این طرح را در میان یک عالم جملات عرفانی و تاریخی و فلسفی و حتی سرگرمی و امور بیهوده مخفی کنید و اینها اینقدر زیاد تکثیر میشوند که گاهی اوقات حتی وقتی کسی در ساخت یک فیلم هنری یا یک سخنرانی منظور دیگری دارد، ناخودآگاه جلو چشم می آیند چون عامل فیلم هنری و سخنرانی حتی بدون این که خودش هم بداند تحت تاثیر مسائلی است که بدیهی به نظر میرسند درحالیکه ممکن است برای برخی هنوز بدیهی نباشند. اما در این آشفته بازار، فقط آنهایی که آنقدر مسموم فضا شده اند که دیگر فرق بین عرفان و سرگرمی و فلسفه و آدمکشی را نمیفهمند، فقط آنها ممکن است آنقدر تکه های مفقوده ی پازل را جمع کرده باشند که از سوی «ناموس» ها شناسایی شوند و با دردسر کمی به مدارج بالای قدرت راه یابند.
توضیح بی ربط: یکی از خوانندگان گرامی، بر من منت نهاده، درباره ی مطلب قبلی سوالی را مرقوم کردند که تا به حال، کسی شبیه آن را از من نپرسیده بود و آن این که تصویر ابتدای مقاله ی قبلی که پیرزنی را در حال زرشک چینی نشان میدهد چه ربطی به محتوای مقاله دارد؟ پاسخ این که مقاله ی مزبور هم درباره ی زمستان سیاسی است و هم درباره ی اخبار بد در رسانه ها. اگر به عکس دقت کنید متوجه میشوید که از روی کاغذ برداشته شده است. این کاغذ، صفحه ای از روزنامه ی اطلاعات است. ولی روزنامه عکس را همانطورکه خودش مرقوم کرده، از رسانه ی اینترنتی فارس برداشته است که آن هم مثل روزنامه یک ارگان خبری است. درج این عکس در وبلاگ و جدا کردن آن از بقیه ی عکس ها برای بهتر دیده شدن، به منظور یادآوری این نکته است که: 1-تمام رسانه هایی که اخبار بد میدهند کنارش تصاویر زندگی روزمره را میگذارند که به ما یادآور شوند «نکند یک وقت حرف های ما را خیلی جدی بگیرید. دنیا هنوز سر جایش است و زندگی جریان دارد» که نکند آش بیش از حد شور شود و ما بیش از حد ناامید. 2- عکس به کشاورزی مربوط است و کشاورزی در زمستان سخت و بی رقیب معنا ندارد. میخواستم یادآوری کنم تا حالا هیچ زمستانی بر ایران نیامده که واقعا توانسته باشد زندگی مردم را برای مدتی طولانی دچار وفه ی شدید کند و بی تفاوتی پیرزن موقع کار –که هر یک از ما میتوانیم جای او باشیم- خود نشانی از سر جا بودن همه چیز است. وضعیت کشورهایی که دولتشان را از دست دادند مثل سومالی و سودان جنوبی و لیبی را در ایام بی دولتیشان بخوانید؛ خودتان میفهمید چه میگویم.




























































