تالیف: پویا جفاکش

9جلوه ی مختلف دورگا الهه ی هندو

لیدی لیبرتی توسط زنان سنتی مورد حمله قرار میگیرد؛ اثر مارتین ون ماله

در کازاسانتای لورتو در کرانه ی دریای آدریاتیک در ایتالیا خانه ای وجود داشت که ایتالیایی ها تصور میکردند همان خانه ای بوده که مریم مقدس و عیسای نوزاد در شهرشان نصیر NATZIR در آن زندگی میکردند. این خانه را فرشتگان از سوریه ابتدا به دالماتیا منتقل کردند ولی چون دیدند که در بین دزدان قرار گرفته است خانه را باز به جای جدیدش در لورتو منتقل کردند. گادفری هگینز درباره ی این خانه نوشته و اضافه کرده است که نام لورتو LORETTO تحریفی از نامجای لاریسا برای شهری در جوار رود اورونتس در سوریه است. این شهر، یکی از مراکز پرستش کوبله الهه ی زمین فریجی و معروف به ماگنا ماتر (مادر کبیر) بود که اتفاقا یکی از قدرتمند ترین موموفق ترین الهگان رم بود و مریم مقدس در مقام «مادر» تا حدود زیادی جای او را گرفت. درواقع فقط یک ایالت سوریه به ایتالیا منتقل نشده است. ظاهرا کل آن زمانی سوریه تلقی میشده است. چون صحنه ی توراتی دعوای یهودی ها با پلستینی ها در آنجا بومی سازی شده است. پلستینی های تورات مهاجمانی از جزایر یونان بودند و بنی اسرائیل با آنها در جوار رود اردن جنگ داشتند. پلستین با تپه ی پالاتین در رم تطبیق شد و رود مقدس اردن نیز با نهر NER در کنار آن. خود نام شهر رم نیز با رامه در سوریه قابل قیاس است. در جوار این نهر، معبد مقدس "سیرا استرنه" بنا شد که به نام LARICE هم شهرت داشت و معلوم شد رم هم با لاریسا تطبیق شده است. سیرا استرنه را میتوان به ساتورنیای سوریه معنی کرد. چون ویرژیل نیز در انئید از محلی به نام ساتورنیا (یعنی سرزمین خدا-ساتورن) در جایی به نام پالیتانا –یک پلستین دیگر- در جوار رودخانه ی اریدانوس (اردن) یاد کرده است. نه چندان دور از این پالیتانا مکانی به نام "پتولمی بیزانتیوم" وجود داشته است که ترکیب نام های سلسله ی یونانی بطالسه ظاهرا در مصر، و حکومت یونانی دیگری در بیزانتیوم یا قستنطنیه را به ذهن می آورد. رودخانه ی پادوس یا پو در لومباردی، در قدیم "اریدانوس" نامیده میشده است و در دهانه ی آن، شهری به نام پلستینی وجود داشته است و مردم این منطقه که از قوم اومبری بودند ایالتی به نام پاگوس ترایانوس ایجاد کرده بودند. از طرفی پلوتارخ هم نوشته است که رودخانه ی استریمون در تراکیه، در قدیم رودخانه ی پالستینوس نامیده میشده و این رودخانه در کنار شهری به نام EDONIS قرار داشته است. این شهر را EION نیز مینامیدند، نامجایی که هگینز آن را با یونیه و یونان تطبیق میکند. هگینز، نامجای EDONISرا نیز با نام آدونیس نسخه ی سوری تموز خدای طبیعت تطبیق میکند و میگوید این کلمه از "آدون" به معنی خدا و رئیس می آید که «دون» -در عبری به معنی قاضی- تلفظ دیگر آن است و نام های رود های اردن و اریدانوس نیز باید با آن مرتبط باشد. نه فقط رودخانه ای به نام «آدونیس» [نهر ابراهیم کنونی] در سوریه در جریان بود، بلکه کلمه ی «دون» در سراسر اروپا از اروپای شرقی تا بریتانیا به معنی رودخانه کاربرد داشته و این کلمه توسط مهاجرانی از نواحی شمالی آسیا به اروپا وارد شده است. آدونیس که خدای رشد گیاهان از زمین و محصول دادن میوه ها و غلات است، لاجرم خدای فصل ها و از این بابت یک خدای خورشیدی است ولی چون نور خورشید بدون آب، هیچ تاثیری بر رشد گیاهان نخواهد داشت با آب نیز پیوند دارد. ازاینرو ایجاد رابطه بین خورشید و رودخانه، به جستجوی شرایط پیوند خورشید و آب بستگی داشته است. رابطه سازی بین خورشید و رودخانه، در به جریان افتادن آب توسط خورشید ریشه دارد. خورشید، آب ها را تبخیر میکند و آنها را به صورت ابرها در آسمان جابجا میکند و در بالای کوه ها به صورت رودخانه جاری میکند و باز با آب کردن یخ ها در کوهستان، به جریان آنها شدت میبخشد. با این حال، ماه نیز بر جزر و مد آب ها اثر میگذارد و بیشتر او را موکل آب ها خوانده اند. در کیش خورشیدپرستی، این هم به نور خورشید که به عاریه به ماه داده شده است نسبت داده میشود. در اروپای ژرمن، لغت ISA به معنی یخ که بعدا به ICE انگلیسی تبدیل شد، با نام ایزیس الهه ی مصری ماه مرتبط است چون ماه به دلیل رنگ سفیدش و به خاطر ارتباط همزمانش با آب، یک تکه یخ تلقی میشد که در میان آب های آسمانی شناور است. آب به دلیل ارتباط با هاویه و بی نظمی با تاریکی نیز مرتبط است و البته آدونیس خود در فصل خزان طبیعت، میمیرد و به جهان تاریکی میرود تا در بهار بازگردد و این مرگ و رستاخیز را خورشید هر شب در آسمان تکرار میکند. در مصر، ازیریس خدای خورشید است که با قتل خود به دست نیروهای تاریکی، با دادن نور خود به ایزیس یا ماه، او را به هورس که نسخه ی از نو متولد شونده ی خودش است باردار میکند و این با جمع آمدن سفر خورشید در یک قایق در آب های آسمانی در طول شب قابل جمع است. هلال ماه نیز شباهت زیادی به یک قایق دارد. بنابراین از دید هگینز، نوح نیز که در زمان سیل به قایق میرود و بعد از سیل از آن پیاده میشود، بقایای نور خورشید روز است که شب وارد قایق ماه میشود و بعد از پایان سیل تاریکی، از آن پیاده میشود و روز جدیدی را می آغازد. تشبیه یک میانپرده ی بینظمی به جابجایی در آب با کشتی بین دو بنای تمدن را در داستان تاسیس رم به روایت ویرژیل هم می یابیم. رم توسط تروآیی هایی بنا میشود که شهرشان توسط آخایی های یونانی ویران شده و به خاطرش تروایی ها مدت ها در دریا سرگردان شده اند. داستان جنگ آخایی ها با تروآیی ها را در ایلیاد و ادیسه منسوب به هومر می یابیم. به روایتی، هومر، اطلاعات لازم درباره ی این جنگ را از سولیمی های ساکن کوه های سولیمیا در آسیای صغیر کسب کرده است. به طرز عجیبی این نام اتنیکی میتواند در انتساب به خود، لغت «سلیمان» را بسازد که عنوان بزرگترین پادشاه یهود است. سلیمان پسر داود یعنی همان شاهی است که مسیح موعود از نسل او برمیخیزد. در نزدیکی کوه های سولیمی زمان هومر، جایی به نام "جاسوس" وجود داشت که یادآور عنوان "جسوس کریست" برای عیسی مسیح است. یک جای جالب دیگر هم در آن نزدیکی هست: رودخانه ای به نام ایندوس. امروزه ایندوس عنوان رود سند است وبه مانند ایندوس قدیم که منبع نام قومی به نام هندی بود به یک شبه قاره اسم هند میدهد. در جوار این سرزمین هند نیز سلسله جبالی به نام کوه های سلیمان وجود دارد. در افسانه های هندی نیز قبیله ای به نام یاداوا داریم که همان یهودیانند و درست همانطورکه یهوه خدای یهود به شکل جسوس کریست به میان یهودیان هبوط میکند ویشنو از خدایان هندو به شکل کریشتا یا کریشا یا کریشنا قهرمان مشهور هندو در میان یاداواها تبدیل به بشر میشود. کریشنا هم مثل مسیح به قتل میرسد؛ با پرتاب تیری به پاشنه ی پایش که او را به یک درخت میدوزد. این مرگ روی درخت، یادآور مرگ مسیح روی صلیب چوبی است. از طرفی آشیل بزرگترین قهرمان آخایی ها در جنگ تروآ نیز توسط تیر زهرآگینی که به پاشنه ی پایش مینشیند به قتل میرسد. همانطورکه آشیل در جنگ بزرگ و طولانی تروآ شرکت میکند، کریشنا نیز در جنگ بزرگ و طولانی مهابهاراتا شرکت میکند. آشیل، به الگوی قهرمانان رومی ای تبدیل میشود که ظاهرا اعقاب دشمنان ترواییش هستند همانطورکه عیسی مسیح، خدای رومی هایی میشود که او را کشتند و همان رومی ها کیش او را در دنیا میگسترند.:

ANACALYPSIS: GODFREY HIGGINS: V1: BOOK9: CHAP7,8,9

عیسی مسیح با مرگ بالای صلیب، برای پدرش یهوه قربانی شد و در این قربانی شدن، به گوسفندی تمثیل شد که یهودیان قربانی میکنند تا یهوه از بوی پختن آن یا از بوی خون آن تغذیه کند. در عید فصح، یهودیان، خون گوسفند را سر پا مینوشیدند چون تصور میکردند ممکن است یهوه با دنبال کردن بوی خون، وارد اتاق شده و در جایی نشسته و از آن تغذیه کند و اگر افراد قصد نشستن کنند ممکن است روی یهوه بنشینند و یهوه ی خشمگین به جای ثواب دادن، بر سرشان بلا بیاورد. در مقایسه با قتل عیسی نیز میبینیم که مرگ پسر یهوه، انرژی زیادی به کیش او میدهد و او واقعا از فرزندش مثل گوسفند تغذیه کرده است همانطورکه همتایش ساتورن، فرزندان خود را میخورد. اما از طرف دیگر، عیسی نه فقط پسر یهوه بلکه تجسد زمینی خود او نیز هست و یهوه درواقع از خودش تغذیه کرده است. این، تمثیل تغذیه ی اوروبوروس یا مار کیهانی از خودش و درآمدنش در این حالت به صورت حلقه ی زمان را به یاد می آورد. اوفیت ها یا مارپرستان یهودی-مسیحی، مار شیطانی باغ عدن را هم عیسی میدانستند و هم آوگوج یا جهان به صورت اوروبوروس. البته جهان وقتی به بعد فیزیکیش که به مرگ تنیده است محدود میشود مفهوم مادینه پیدا میکند و یکی از لغات سامی محبوب افیت ها برای مار، «حیه» به معنی زنده ی مونث است. همانطورکه خود افیت ها هم اصرار داشته اند، نام "حوا" برای ام البشر فقط تلفظ دیگر "حیه" است و چه بسا لغت "اوب/اوفه/افعی" به معنی مار که عنوان افیت ها از آن می آید، فقط تلفظ دیگری بر "حوا" باشد. دادن مفهوم زنانگی به دنیا، با افسانه های کلدانی درباره ی نژاد پیشین بشر موسوم به "نملو" مرتبط است که ظاهری دوجنسه داشتند و این ازآنرو بود که در آن دوران که بشر مثل بیشتر چهارپایان، تفاوت ظاهری خاصی بین جنس های نر و ماده را تجربه نمیکرد، انسان ها قادر بودند نیروی حاکم بر گیتی موسوم به «نیما» (نعمت) را به خود جذب کنند و دارای توانایی های نیک روحانی باشند و چون لطافت ظاهرشان، در نژادهای بعدی بیشتر در زنان ماند، نیما نیز یک مضمون زنانه پیدا کرد. نیما نیروی حاکم بر جهان فیزیکی و جهان فیزیکی همچون آن زنانه بود. ولی خود این نیرو از "آن گال" یا بنیانگذاران، یعنی نیروهای نرینه ی ماوراء الطبیعی می آمد که با ورود به زمین، جلوه ی مادینه یافته و قادیشتو یا قادسه ها نام گرفته بودند. جریان های فراطبیعی پدید آمده از آنان نیز به آماشتوم یا انسان نماهای زن مانند اولیه تجسم می یافتند که در نام و محتوا همان آمازون های یونانی و معادل زنانه ی تیتان ها هستند. "نملو" یعنی انسان های زیسته با نیما؛ در مقابل "لولو" (انسان انسان) که یک جانور غریزی محض به نام بشر را نمایندگی میکند. کلمه ی اخیر معنی انسان وحشی را میدهد و در کلده بیشتر به صورت لولوبی یعنی قوم لولو برای کوه نشین های بربر جنگجویی به کار میرفت که برای غارت متمدنین دشت بین النهرین، از کوه های زاگرس پایین می آمدند. لغت لولو نزدیک به لیلو به معنی جن و شیطان نیز هست که نیروهای جهان مردگان و در ارتباط با مرگ به عنوان مهمترین واقعیت جهان فیزیکی را نمایندگی میکنند. اینجا دقیقا درآمدن به خدمت نیروهای مرگ برای کشتار بیشتر به ذهن میرسد. شاید افزایش رفاه و بهبود تغذیه که با کشتار و خوردن بیشتر جانوران و سیر شدگی مضاعف همراه بود، بخصوص در طبقه ی مرفه، مردم را درباره ی این که گذشتگانشان که توانایی کافی و وافی برای دویدن دنبال حیوانات سریع تر را نداشتند و در کشاورزی نیز پیشرفته نبودند چطور سیر میشدند به فکر فرو برد. یک جواب احتمالی این بود که گذشتگان، غذای اثیری میخوردند و یا آگاهانه یا ناآگاهانه توانایی جذب اثیر را داشتند. شاید آنها چنین توانایی ای را به فرزندانشان می آموختند تا این که کسانی سرور مردم شدند که چنین توانایی ای نیاموخته بودند و فقط در گوشتخواری یا حرص به خوراک تبحر داشتند. اینها را بچه یتیم های بزرگ شده توسط گرگ ها و خرس ها به حساب آوردند. رمولوس و رموس بنیانگذاران رم توسط ماده گرگی پرورش یافته بودند. سبک زندگی ای که اینها خود داشتند و به مردم نیز آموختند مردم را از لطافت اثیری مادر-زمین دور کرد و تبارشان را به حد آدم-گرگ ها و دیگر اجنه ی نیم حیوان افسانه های قرون وسطایی ترسناک کرد. افزایش فاصله از لطافت بخصوص در مرد به سمت جنگجو و خشن شدن و نیرومند شدن در خصائص حیوانی، نتیجه ی فاصله گرفتن از میراث بنیانگذاران در نیما است. بنابراین اگرچه ظاهرا این مرد تر شدن مرد را نشان میدهد ولی خارج شدن نیروی زنانه ی گیتی از تصرف مرد را نیز نشان میدهد که در آن، زنانگی به مفهوم نیروهای غریزی حاکم بر جهان فیزیکی، بر مردانگی غلبه میکند. بدین ترتیب، مرکزیت معنابافی برای گیتی توسط خود الهه تغییر میکند، مانند تار عنکبوتی که ابتدا حاشیه هایش بافته میشود و بعد مرکزش. عنکبوت تارتن، یک بی مهره ی زمین زی است که از حشرات پرنده تغذیه میکند، درست مثل نیروهای زمینی که با تغذیه از نیروهای روحانی پروار میشوند. از این جهت، مادر-زمین، تمثیلی بهتر از عنکبوت پیدا نمیکند. چون عنکبوت ماده از عنکبوت نر، بزرگتر و قوی تر است و نر، وقتی جرئت میکند با او جفت شود، ممکن است توسط او خورده شود. اگر چنین بلعیدگی ای در رابطه ی نیروهای نر-ماده ی جهان افزایش پیدا کند، برتری عنکبوت ماده بر عنکبوت نر، به برتری زنبور ملکه بر زنبورهای ماده ی کارگری که فرزند تولید نمیکنند تبدیل میشود و جامعه ای شبیه به کندوی زنبور عسل به وجود می آید که در آن، افراد فرودست در یک سیستم سلسله مراتبی ماشین وار، بدون هیچ اراده ای مایحتاج طبقات اشرافی را فراهم میکنند. البته در جامعه ی مردسالار نوین، نه اکثر کارگران زن بوده اند و نه اکثر حکام اسمی یا واقعی. بنابراین کسانی که تا این زمان، امتیازات لازم را از تغییرات حاصله به دست آورده اند، با سوء استفاده از رشد پرستش مردانگی، به این زن مآبی، رنگ مردانه میزنند و الهه ی زمین را با یک خدای مرد در شبیه ترین حالت خود به این طبقه ی حکام و بخصوص شاهانشان عوض میکنند. بدین ترتیب، مردوخ خدای نرینه ی خالق، تهامات الهه ی جهان فیزیکی را که به سبب برابری با اوروبوروس، به شکل یک اژدهای دریایی درآمده است شکست میدهد و میکشد و از جسدش زمین و آسمان را می آفریند. مردوخ پسر حئا خدای زندگی و درواقع نسخه ی جنگجوی او است و حئا رهبری "آن گال" را نشان میدهد. حئا پس از قدرت گیری در زمین و تبدیل شدن به انکی –یعنی حکمران زمین- بر آب ها حکومت میکند و تهامات نیز الهه ی آب ها است. بنابراین پیدایش زمین از جسد تهامات، همان حکومت حئا بر پهنه ای در میان آب ها به نام اریدو است، چون اریدو تلفظ دیگر ارض به معنی زمین است و زمین، جزیره ای در میان آب ها است. این استعاره با تصویر هندوی ویشنو نارایانا خدای آرمیده بر بدن یک مار چند سر در میان آب های هاویه هم قابل تطبیق است؛ باز هم جزیره ای در میان آب ها؛ مار ساکن، تهامات مقتول و رام شده است؛ زنی که همان دورگا الهه ی هندو و همسر ویشنو است، به نشانه ی خدمتگذاری، پای ویشنو را میمالد؛ چون او همان تهامات است که بعد از شکست خوردن، به شکل سربانه همسر مطیع مردوخ، بازتولید شده و روح جدید مادر-زمین را نشان میدهد؛ در همین حال، از ناف ویشنو، یک گل نیلوفر آبی میروید و از آن، برهما خدای خالق به درمی آید و جهان نوین را می آفریند. برهما و همسرش سرسواتی (ساره عشوتی یا بانو ساره)، همان ابراهیم و همسرش ساره در یهودیتند و آفرینش نوینشان، بازتولید معنای جهان است. ابراهیم، معنا را پیش "ملکی صدق" شاه اورشلیم کشف میکند، اما این معنا موقتا گم میشود تا نسخه ی دقیق تر ابراهیم یعنی موسی، آن را بعدا نزد یکی از جانشینان ملکی صدق به نام یثرو در مدین کشف کند. موسی، با صفورا دختر یثرو ازدواج میکند واین ازدواج، از طریق برابریش با پرسئوس در اساطیر یونان، او را با مردوخ تطبیق میکند. پرسئوس که درست مثل موسی، در نوزادی در صندوقی روی آب رها شده ولی زنده مانده تا پیشگویی نابودی یک پادشاه به دست او تحقق یابد، درست مثل مردوخ، دست به کشتن یک اژدهای دریایی میزند تا شاهزاده خانم اتیوپی را نجات دهد. پرسئوس قبلا سر یک زن وحشتناک و ماروش به نام مدوسا را که با نگاهش مردم را تبدیل به سنگ میکند قطع کرده و از آن به عنوان سلاح استفاده کرده است و ظاهرا اینجا نیز مفهوم مطیع شدن هیولا را داریم که باید درباره ی اژدهای اندرومدا هم مصداق داشته باشد. آندرومدا دختر کفئوس شاه اتیوپی، که درواقع سربانه ی نجات یافته از تهامات است، همسر پرسئوس میشود و پرسئوس جانشین کفئوس میشود همانطورکه موسی جانشین پدرزنش یثرو میشود. خاندان کفئوس، گروهی سفیدپوست یا نیمه سفیدپوستند که به رهبری جمعیتی از سیاهان رسیده اند. این، با تبدیل شدن یهودی های سامی به یک جمعیت ممتاز در میان سیاهان کوثا در بین النهرین نزدیک است و شاید حتی آغاز یهودیت را نشان دهد، چون بعضی از اصول معروفی که توسط یهودی ها در جهان گسترش یافتند، ازجمله چند همسری مرد، تحقیر همجنسبازی، و شاید از همه چشمگیرتر سنت ختنه، در اصل، خصوصیات جوامعی از سیاهان بوده اند. در عین حال، علیرغم یادآوری این مفاد به مردسالاری افراطی، جامعه ی یهودی اولیه لزوما اخلاقی نبوده و جا برای تمام فسق و فجورهای سبت سیاه برایش وجود داشته است اگر قبول کنیم که پرسئوس به جای موسی از یک جایی وارد این فرهنگ شد. رام شدن تهامات با تبدیل به سربانه و مابه ازایش سلاح شدن زن هیولایی مقتوله توسط پرسئوس، ازدواج صفورا با موسی هم معنی می یابد. صفورا شکل مونث لغت "سوار" به معنی سیاره ی زهره است و زهره همان لوسیفر یا شیطان مسیحیت و معروف به موکل شهوات و غرایز جسمانی است. او خدایی دوجنسه است، درست مثل خدای آب کلدانی که همزمان هم تهامات است و هم حئا. فرم مادینه اش در یونانی آفرودیت نامیده میشود و از دریا پدید آمده است، باز هم یادآور دریایی بودن تهامات. EAو YA که تلفظ های دیگر نام حئا هستند در بریتانیایی به معنی درستی هستند و در مقام جواب "بله" به کار میرفته اند. لغت YA در مصر نیز به معنی بله استفاده میشده است. این لغت درآنجا به معنی آب بوده است که باز ارتباط با حئا را نشان میدهد. اما جالب این که در مصر NUنیز به معنی آب و همزمان به معنی کلمه ی "نه" بوده است و همین لغت به صورت NO وارد انگلیسی شده است. دوگانگی آب در مضامین درست و غلط اتفاقی نیست. چون لغت قبطی دیگر UAT به معنی آب نیز در انگلیسی هم به صورت WETبه معنی خیس مصطلح شده و هم به صورت HEAT به معنی حرارت، که اولی سردی آب را میرساند و دومی گرمای آتش را [و در مورد دومی، واسطه، "آت" ترکی به معنی آتش است]. این مضامین دوگانه در بین کلت ها نیز دیده میشده است. به عنوان مثال، لغت کلتی UISGE به معنی آب، ریشه ی "ویسکی" به معنی مشروب الکلی شده است که یک آب آتشین است. دلیل این دوگانگی، در فرایند زمین زایی مشاهده شده در دریا آشکار میشود. کوه آتشفشان، جزیره ای را در دریا ایجاد میکند و مواد مذاب آن به صورت آبی آتشین به سمت دریای سرد جاری شده و از برخورد سرما و گرما زمین ایجاد میشود. این ممکن است صحنه ی اولیه ی خلقت را تداعی کرده باشد. توجه کنیم که یهوه نیز در بالای یک کوه آتشفشان بر موسی تجلی میکرده است. نام "سینا" برای این کوه شاید مرتبط با لغت قبطی SENA یا SHENAبه معنی حرکت آب باشد. موسی میتواند آتشی باشد که از عمق به بالا میرود و دوباره از بالا به پایین جاری میشود. این، عروج و افول شیطان در بارگاه الهی را نیز نمایندگی میکند. درواقع سقوط جرقه های آتش کوه به پایین آن، تکرار سقوط ستاره ی صبح یعنی زهره/لوسیفر در کتاب مقدس نیز هست. چون کوه سینا به جای کوه عمود جهان در محل ستاره ی قطبی قرار گرفته است. این ستاره در صورت فلکی دب اصغر یا خرس کوچک قرار دارد که فرزند موکل قطب شمال یعنی صورت فلکی دب اکبر یا خرس بزرگ است. "تااورت" نسخه ی مصری دب اکبر، به جای این که خرس قلمداد شود، ظاهری ترکیبی از اسب آبی با شیر و انسان و خزندگان آبزی مثل مار و تمساح را دارد. چون درواقع نسخه ی آبزی خدای آتشینی است که بر بالای آتشفشان ظاهر شده است. آتش، عنصر خورشید، و حیوان خورشید، شیر است که یهوه نیز به او مجسد میشود. اما خورشید هم طلوع دارد و هم غروب، و شیر خورشیدی نیز همانطورکه افسانه ی "روتی" یا شیرهای دو افق در مصر نشان میدهد، به دو جنبه ی روشنایی و تاریکی تقسیم میشود که مقابل هم قرار دارند و اولی را خورشید و آتش نمایندگی میکند و دومی را آب و ماه. در نزول مواد مذاب کوه کیهانی به سمت دریای هاویه، ما خدای خورشیدی را در مرحله ی دوم میبینیم و ازقضا در این هنگام، او با تبدیل شدن به نهر، ظاهری مارمانند و دراز به خود میگیرد. در اروپا رودهای زیادی هستند که به نام هایی چون LYON, LEVEN, LEIN,… نام گرفته اند که یادآور لغات لاوی و لیون به معنی شیرند و البته لغت LINE به معنی خط را نیز باید به این لیست اضافه کرد. لغت RU به معنی رود نیز در بریتانیا مصطلح بوده که یادآور نام گرفتن شیر در قبطی به RU است. شیر یهوه به شکل اژدهای لویاتان درآمده است همانطورکه آتش آتشفشان برای زمین زایی، به شکل دشمنش آب درمی آید و تازه اینطوری میتوان از دو مار به جای آتش روان و آب، به دو مار کادوسئوس یا عصای هرمس که دیگر نماد تضاد در وحدت است رسید. به همان ترتیب، موسی از قبیله ی لاوی (شیر) با صفورا یا نسخه ی مادینه ی لوسیفر می آمیزد که مابه ازای لویاتان اژدهای دریایی تورات است و جالب این که نام لویاتان نیز از لاوی به معنی شیر می آید. این تغییر کنش ها میتوانند با تغییر روش حئا بعد از مابه ازای آکدی سیل نوح مرتبط باشند. انلیل بزرگ میخواست نسل انسان ها را برکند درحالیکه حئا میخواست انسان ها را نگه دارد و به تدریج از آنها ارتشی علیه برادرش انلیل بسازد. پس برای راضی کردن انلیل به بقای انسان های باقیمانده از سیل بزرگ، باید نخست به نظر میرسید که انسان ها مخلوقات مطلوب انلیل یعنی همان برده های گوش به فرمان یهوه ی تورات باشند. موسی از ملت طاغی فرعون به ازدواج دختر رئیس امت خدای ابراهیم (انلیل) درآمد و از او حرف شنوی یافت همانطورکه بقایای انسان طاغی باستانی، از هول سیل بزرگ دچار تغییر روانی شد. پس تغییر تهامات توسط مردوخ، میتواند تغییر میراث یثرو توسط موسی و تغییر میراث اتیوپیایی ها/کوثایی ها توسط پرسئوس نیز باشد.:

“the state of earth”: John Frank: Hxmokha: 15june2012

برداشت داستانی درباره ی سیلی که روم باستان را ویران کرد از تاریخ رسمی ممکن است. مطابق تاریخ رسمی، در سال 1530 میلادی، سیلی ویرانگر رم را تخریب میکند و ازقضا در تاریخی موازی در همان سال، مکانی با نام مشابه رومزویل (مسکن رومی ها؟) در فریسیا (هلند) توسط سیل ویران میشود. ازآنجاکه اختراع هزاره ی دوم میلادی ، به بهانه ی خوانده شدن I یا J اول عدد (در اصل: نشاندهنده ی نام جسوس یا ایسوس یعنی عیسی) به 1 ممکن شده است سال 1530 در اصل سال 530 است و قرن پر از فاجعه ی ششم میلادی را نشان میدهد که همزمانیش با مشاهده ی یک دنباله دار اسطوره ای در آسمان، امکان خوانش فجایع زمین شناختی جهانی در اثر برخورد شهابسنگ را ایجاد کرده است. ممکن است این فاجعه بسیار نزدیک تر به زمان ما و همان فاجعه ای باشد که باعث یخبندان شدن روسیه و سرازیر شدن مردمش به اروپا در قرن 18 شده است. ولی به دلایل نومرولوژیک مورد علاقه ی تاریخ سازها به قرن ششم و به دنبالش شانزدهم حواله شده است. ازجمله فجایع مرتبط با رم ایتالیا در قرن ششم، فوران های ویرانگر آتشفشان وزو در سال 1512 و در دوران حکومت تئودوریک کبیر پادشاه گوت ها است. نسبت دادن گوت ها به گوتلند در اسکاندیناوی و در یک سرزمین یخبندان و تاریک، آنها را در زمره ی نیروهای جهنمی و شیاطینی نشان میدهد که در قالب انسان ها رم را فتح کرده اند. قرن ششم، زمان قراردادی برای آغاز اسلام و تهاجمات اعراب نیز هست و به طرز عجیبی، در گوتلند، بیش از هر جای دیگری در اوراسیا سکه های درهم عربی کشف شده است. نام GOT بسیار نزدیک به لغت GOAT با خوانش مشابه و به معنی بز است و یادآور تشبیه شیاطین و اجنه به انسان هایی بزمانند در مسیحیت. با این حال، گوت به معنی خدا و تلفظ دیگر GOD نیز هست و اگر توجه کنیم، خدای مسیحیت یعنی یهوه در ابتدای زمستان در قالب عیسی به دنیا می آید که به طور سنتی نمادش برج جدی در هیبت یک بز یا موجود نیم بز-نیم ماهی است و نیمه ی ماهی مانندش یادآور آب و سیل است.:

“1530 THE GREAT FLOAD OF ROME”: STOLENHISTORY.NET

میتوان اضافه کرد که شاخ های بز شبیه هلال ماه است و ماه عامل بالا و پایین رفتن آب در جزر و مد است و بدین ترتیب به سیل مربوط میشود. جزر و مد ماه، سبب عادت ماهانه ی زنان نیز میشود و ازاینرو است که همتاهای یونانی-رومی شیاطین مسیحی یعنی ساتیرها و فاون ها و سیلوان ها مردانی بزمانند با اشتهای زیاد برای شکار جنسی زنانند. نکته ی مرتبط کننده ی این موضوع با هرج و مرج جنگی تروآ این است که جنگ تروآ نیز به سبب دزدیده شدن یک شاهزاده خانم یونانی توسط یک شاهزاده ی تروآیی روی داد و همانطورکه دیدیم جابجایی در کشتی توام با یک سرگردانی به جای سرگردانی نوح و کشتیش در سیل را به همراه آورد. همانطورکه دیدیم هگینز، مشابه مسیح در این جنگ را آشیل شناسایی کرد و با کریشنا آواتار ویشنو تطبیق نمود. ولی ویشنو آواتار دیگری به نام راما هم دارد که درگیر جنگ بزرگ دیگری میشود که درست مثل جنگ تروآ بر اثر دزدیدن یک زن پیش می آید و باز درست مثل جنگ تروآ، با پس گرفتن زن دزدیده شده پایان می یابد. این زن اینجا سیتا همسر راما است که توسط راونا رئیس دیوها دزدیده شده است و راما برای پس گرفتنش با مردان میمونی و مردان خرسی به رهبری هانومان متحد میشود، تصویری بسیار آغازین از دوران تخیلات بشری که خود را بین نژادهایی از موجودات ناانسانی با هویت انسانی در احاطه میبیند. به نظر میرسد پیروزی آخایی ها علیرغم قتل آشیل، ترکیبی از موفقیت راما و قتل کریشنا (در اصل: هر دو مساوی ویشنو) را نشان میدهد که همان موفقیت یهوه و مذهب مسیح علیرغم مرگ خود مسیح است، بخصوص که مسیح هم پس از مرگ، زنده میشود و به اندازه ی راما در صحنه ی زندگی مریدانش حضور دارد. صحنه ای مهم از داستان راما جایی است که دم هانومان شاه میمون ها توسط دیوها آتش میگیرد و او موقع فرار از شهر دیوها با پریدن از روی سقف خانه ها سبب آتش گرفتن شهر میشود. این هم با سوختن تروآ در آتش قابل تطبیق است و هم با سوختن رم در آتش در زمان نرون، امپراطوری که آنتی کریست مکاشفه ی یوحنا تعیین شده است. اتفاقا آتش رم در تپه ی کاپیتول، نسخه ی دیگر تجلی یهوه در آتش بالای طور سینا هم هست. سوختن رم در آتش را نرون به گردن مسیحیان انداخت و بسیاری از آنها را با شکنجه کشت. دراینجا مرید حیوان مانند و نیمه انسان راما، کهن الگوی مریدان مسیح است. این موجود را در زیستشناسی امروزی، جد داروینی انسان نمایش میدهند که از حیوانیت محض به سمت راست قامتی و ابزارسازی تغییر حالت میدهد و تا مدت ها موجودی وحشی و خرافی و فرصت طلب بوده است تا این که نور مسیح به دلش تابید و خدای اخلاق محور یهودی با جذب کردن خصوصیات خدایان بربریت به خود، توانست این نیمه حیوان ها را از طریق یهودی مآبی، انسان، و آماده ی تمدن کند ولی چون فقط اروپاییان، راستکیشی مسیحی را پذیرفتند، فقط آنها متمدن شدند و از سوی خدایی که داروینیسم خودش مدعی است وجود ندارد، رسالت دارند همگان را متمدن کنند. اگرچه دیگر مسیح صلاحیت ندارد خدای انسان نما خوانده شود، ولی زبان این معامله هنوز زبان مسیح است؛ همانطورکه مسیحیت به زبان بربرها بربرها را مسیحی کرد، اروپاییان امروز نیز به زبان بربرها بربرها را متمدن میکنند؛ البته با همان پیش فرضی که مردم اروپا از بربرهای قلابی دوران مسیح قلابی تر دارند. مطابق این تعریف، نایهودیان و نامسیحیان، وحشی هایی جنگ طلب و بی منطقند که تنها زبانی که میفهمند زبان تطمیع یا زبان جنگ و کشتار است و در صورتی که با تطمیع وادار به انجام کارهای اروپاییان شوند، چون خودشان لابد به دلیل نامسیحی بودن، عهد زیر پا مینهند، اروپایی هم وظیفه ندارد به قول هایی که به آنها میدهد وفا کند. این معامله تا هم اکنون ادامه دارد و تنها دلیل این که همیشه جواب میدهد این است که طرف های معامله با اروپا آن بربرهایی نیستند که اروپاییان میگویند و توقع دارند اروپا صادق باشد، چون هیچ فرهنگی نیست که بدون درکی از صداقت بتواند جامعه تشکیل دهد و دوام یابد. تنها چیزی که میتواند مردم زیادی از یک جامعه ی سنتی را به یک حکومت بی صداقت جلب کند، جادوگر به نظر رسیدن آن و باور به توانایی آن در دفع خطر و ایجاد رفاه با استفاده از جادو و ماوراء الطبیعه است. برای این کار، باید حاکم آن جبهه، حتما جانشین یک مقام آسمانی و یا دارای کیفیت های آن به نظر برسد. بدین ترتیب در سیاست، همان اتفاقی رخ میدهد که در تجزیه و تحلیل مدرن تاریخی در تفسیر شخصیت های اساطیری رقم میخورد. در مورد مراد کهن الگوی مردم حیوان تبار روی زمین یعنی راما میبینیم که او هنگام تاریخی شدن، از یک تجلی خدا به یک شاهزاده ی قدرتمند زمینی تبدیل میشود. راما میخواست همسرش سیتا را از اسارت دیوها آزاد کند. همانطورکه راما تجلی ویشنو بود، سیتا هم تجلی دورگا و از این طریق برابر مادر-زمین بود. هانومان نمیدانست باید با دیوها مبارزه کند، ولی وقتی مرید راما شد، درواقع با نجات زمین از دست راونای دیو، داشت خودش و قومش را هم از بدبختی جهالت نجات میداد. همین تفسیر هم برای مسیح اتفاق می افتد. او جایش را به رئیس جمهور امریکا و دیگر حکمرانان پروپاگاندایی ممالک اروپایی میدهد. این جماعت، مدعیند که میخواهند مردم جهان را از جهل و خرافات نجات دهند. ظاهرا حرف مسیح را تکرار میکنند درحالیکه عملا تمام تجلی های جامعه ی مسیحی را از کشورهایشان میزدایند و جای آن را با مظاهر نسخه های ژرمن سبت سیاه یعنی "شکار وحش" و جادوگری ارجی و خونین آن که به اودین منسوب است پر میکنند. این از هر جهت که نگاه کنید خیانت به مسیح نیست. چون همانطورکه اسطوره شناسان قرن 19 مدام تاکید میکردند، اودین نسخه ی دیگر مسیح است. پس توجه کنید که اودین خدای سیاره ی عطارد و از این جهت برابر با هرمس یا مرکوری خدای دانش یونانی-رومی بوده که خود، به واسطه ی «نبو» موکل دانش بخش عطارد در بین کلدانی ها، نسخه ای از حئای آکدی ها است.

یکی از ویژگی های هرمس، آموختن خط و نوشتار به مردم برای باسواد شدن آنها است. اودین نیز آموزنده ی نوشتار رونیک به مردم اروپا است. این، بخشی از حکمت اودین است، اما حکمت اودین، دانش امروزی نیست، بلکه دانش در جادوگری است. فراستی چاد این موضوع را به سوادآموزی مرتبط میداند و یادآوری میکند که همانطورکه واژه ی عربی "سجیل" نشان میدهد، بین ورد و طلسم از یک سو و نوشتار از سوی دیگر ارتباط مستقیم وجود دارد. مردم قدیم، خود را در محاصره ی دیوها و شیاطین و اجنه و موجودات فراطبیعی میدیدند و معتقد بودند آنها مدام وارد زندگیشان میشوند. فراستی چاد، این را به نظریه ی ذهن دومجلسی اندرو جینز مرتبط میداند که معتقد بود به خاطر ساختار دوگانه ی مغزی انسان قدیم، او همه اش صداهایی میشنید که نمیتوانست برای آنها توضیحی بیابد و فکر میکرد تحت الهامات اجنه است و یکی از مهمترین اختراعاتی که باعث تغییرات مغزی در جهت انقطاع صداهای ذهنی منجر شد، نوشتار و سوادآموزی بود. پس گسترش توانایی خواندن و نوشتن در جهان، سبب محو تدریجی اجنه از جهان شد. همانطورکه میدانیم، بزرگترین کاربرد جادوگری و جادوگران در دنیای قدیم، دفع اجنه با جادو و از طریق کلمات جادویی بوده است. پس اودین هم که جادوگر بود، درواقع داشت با دادن نوشتار به مردم، یک طلسم جادویی میداد که همه ی مردم را از دست اجنه و همچنین از سوء استفاده های جادوگران از ترس مردم از اجنه نجات دهد. اما ادین همزمان رئیس خانواده ای از خدایان نیز بود و همانطورکه ساگاها میگویند، این خانواده ی خدایان درواقع همان خاندان سلطنتی تروآ بودند که به خاطر توانایی در جادوگری، مردم، آنها را خدایان میپنداشتند و از آنها اطاعت میکردند. بنابراین کهانت مذهبی، جادوگری و سلطنت سیاسی همه در یک نقطه جمع می آیند و کاری که اودین میکند، به نفع مردم معمولی و علیه حکام است اگرچه خود او از طبقه ی حکام است. به این دلیل، فراستی چاد، تایید میکند که اودین همان حئا است و همانطورکه حئا به مردم کمک میکند و با این کار، باعث خشم انلیل میشود، اودین هم قاعدتا باعث خشم خدایان بزرگتری میشود. مسلما چنین خدایانی در زندگی اودین هم وجود دارند چون او خودش را برای خدایی که معلوم نیست کیست قربانی میکند تا در به دست آوردن حکمت جادویی پیشرفت کند. برای این کار، او خود را به دار می آویزد و همزمان نیزه ای را در پهلوی خود فرو میکند که آن را خونین میکند. این همان صحنه ای است که او را با مسیح برابر میکند. چون مسیح هم بالای صلیب چوبی –مابه ازای دار- جان باخت و همزمان نیزه ی یک سرباز اروپایی، پهلویش را مجروح کرد. درواقع پیشرفت کار اودین با این قربانی شدن، همان پیشرفت حکمت مسیح بعد از شهید شدنش است. خونی که از پهلوی مجروح مسیح درآمد، خاصیت جادویی یافت و در جام مقدسی جمع آمد که منبع افسانه های زیادی شد. فراستی چاد، این صحنه را به تفسیر مازیار مهاجر از سزارین در افسانه های قدیم مربوط میکند. برای به دنیا آمدن سزار که یکی از مابه ازاهای سلطنتی مسیح است، پهلوی مادرش را شکافتند و ازاینرو زایمان غیر طبیعی با جراحی را به نام سزار، سزارین مینامند. مازیار مهاجر، مینویسد رستم، پهلوان معروف کتاب فارسی شاهنامه هم با شکافتن پهلوی مادرش به دنیا آمده است چون از نوزادی غولپیکر بود. مهاجر درباره ی تولدهای توأم با جراحی در اساطیر، اتهام یهودی ها به دزدیدن کلمه ی خدا توسط عیسی مسیح از معبد یهود را وسط میکشد. تولدوت یشوع میگوید عیسی، جراحی قابل بود و بعضی بیماران را با جراحی شفا داد و مردم فکر میکردند معجزه میکند. او در معبد، به کلمه ی مقدس دست یافت و با جراحی، آن را لای ران خود قرار داد و زخم را دوخت و از معبد خارج شد و با جراحی دیگری آن را درآورد و با آن اعمال محیرالعقول نمود. بنابراین تولد مسیح از مریم، از طریق سزارین سزار، به تولد عیسی در مقام کلمه ی خدا از عیسی در مقام یهوه تبدیل میشود و حالا فراستی چاد، این را به مجروح شدن پهلوهای عیسی و ادین در زمان مصلوب شدن نیز مرتبط میکند. فراستی چاد معتقد است نگه داشته شدن دیونیسوس نوزاد در ران زئوس و تولدش از ران زئوس، همین پنهان شدن کلمه ی مقدس در ران عیسی است. اتهام کاهنان یهود به عیسی در تولدوت یشوع این است که عیسی حق نداشت این کلام جادویی را به عموم مردم بدهد. مازیار مهاجر نیز این اتهام را به بیتی از حافظ مرتبط میکند.:

آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.

یعنی به عقیده ی مهاجر، این بیت دارد درباره ی عیسی صحبت میکند و متهمش میکند که حق نداشت اسرار الهی را به عموم مردم بدهد. فراستی چاد، یهودی ها را در مقام کاهنان یهوه برابر با قوای انلیل میشناسد که مانع پیشرفت بشرند و چون نتوانسته اند از رشد نهضت مسیح بر ضد خود جلوگیری کنند، برای «برگرداندن جن در بطری»، عیسی را از خودشان کردند و یک نوع مسیحیت یهودی تبار استاندارد تولید کردند که درست مثل یهودیت، دشمن باسواد شدن مردم است و درست مثل سیستم خاخامی یهود، تنها مدارس جایزش، مدارس دینی کشیشی است که باسوادهایی تولید کند که فقط در خدمت کاست روحانیون جادوگر سلطنتی باشد. یعنی مسیحیت رسمی، روی یک سیستم اشرافی ایجاد میکند که وانمود میکند حامی مردم است ولی درواقع بر ضد آنها فعالیت میکند. مسیح هنوز از خاندان سلطنتی یهودا است ولی مثل مردم عادی زندگی میکند، چون به صلاح است که هنوز از جنس مردم به نظر برسد. فراستی چاد، یک سلطنتی دیگر یعنی نمرود شاه بابل را یک نسخه ی اصیل تر و انکار شده تر مسیح میشمرد که راه مسیح راستین را از مسیح یهودی جدا میکند. نمرود، برج بابل را میسازد تا ارتباط خداوند و مردم را میسر کند، ولی یهوه نمیخواهد چنین ارتباطی شکل بگیرد. مازیار مهاجر، از تکمیل نظر خود توسط فراستی چاد به شدت استقبال کرد و نوشت که یهودیان و مسیحیان در قرآن به نام "اهل کتاب" معروفند و این فقط میتواند به خاطر ناشفاهی بودن فرهنگشان باشد که آنها را از فرهنگ های شفاهی منقرض شده ی اطرافشان متمایز میکند. مهاجر اضافه کرد که در منابع قدیمی، نشانه ای از جابجایی مسیح با اشرافیت یهودا که رهبریت یهود را دارند به صورت کلید رمز کار گذاشته شده است. در انجیل برنابا که مورد تایید کلیسای رسمی مسیح نیست، آمده است که مسیح ناپدید شد و قیافه ی یهودای اسخریوطی حواری خائن او به شکل مسیح درآمد و یهودای اسخریوطی به جای مسیح، مصلوب و در همین حالت، تقدیس شد. همین ادعا در سوره ی نساء در قرآن نیز دیده میشود. مهاجر معتقد است عنوان جوداس یا یهودا برای حواری خائن مسیح، با این که مسیح یک برادر دوقلو با همین عنوان دارد در ارتباط است. لغت جوداس یعنی دوقلو، و دوقلوهای همسان قیافه ای یکسان دارند. دوقلوها را راحت میشود با هم اشتباه گرفت. به همین ترتیب، مسیح و ضد مسیح نیز از ریشه ی یکسانی پرورانده شده و به دلیل خلط شدن با هم، مکاتبشان در هم آمیخته است و به دنبالش کسی که ما او را به نام خدا میشناسیم، درواقع الان تصویری ترکیبی از نیروهای ماورائی و زمینی موافق و مخالف مردم را به خود جذب کرده است.:

“another story about the caesarean birth of Jesus”: MAZIAR MOHAJER: STOLEN HISTORY: 3 OCT 2024

با آن بیت حافظ که مهاجر به آن اشاره کرده است (آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد)، در کلاس ادبیات فارسی سال آخر دبیرستان آشنایی یافته بودم. در آن زمان، به ما گفته بودند که این بیت به حلاج اشاره دارد. حلاج که از نظر تلقی نرمخویانه از شریعت اسلام، تقریبا نسخه ی اسلامی عیسی مسیح است و جمله ی معروفش "اناالحق" (من خدا هستم) یادآور ادعای خدا بودن عیسی مسیح است، درست مثل مسیح، مصلوب و با زجر و شکنجه کشته شد. حلاج، یک صوفی بود و در آن زمان، کتاب های درسی ادبیات فارسی پر بود از توانایی های ماوراء الطبیعی و به اصطلاح «کرامت» های صوفیان، بی این که لغت «جادوگری» درباره ی آنها به کار برده شود. درس ادبیات فارسی با این صوفی پروری و اشاعه ی تصویر خدای وحدت وجودی و لیبرال، به صحنه ی اصلی مبارزه با درس دیگر «بینش اسلامی» تبدیل شده بود که مروج قانونگذاری استبدادی و سیستم کاستی روحانیت شیعه بود. داستان های جادوگری صوفیان در مرام «اهل طریقت»، وسیله ی درآوردن حق امتیاز اسلامشناسی از دست امامان جادوگر «اهل شریعت» بود. این دو تز و آنتی تز به هم آمیختند و نتیجه شان شد پیدایش سنتزی به نام احمدینژادیسم که همزمان مثل اهل شریعت، روی قدرت های بزرگ جبهه ی کفر، عربده میکشید و مثل اهل طریقت، عملا به گسترش لوازم اشاعه ی منکرات در بین مردم و به نام خدا میپرداخت و هیچ وقت هم در پرستش چنین مردم گناهکاری به نام «ملت بزرگ ایران» و با انواع و اقسام صفت دهی های چاپلوسانه کوتاه نیامد. ولی واقعیت این است که تنها چیزی که ایرانیان را در این دو گروه متحد کرده بود جادوپرستی بود و فقط همین موضوع بود که به لطف باز شدن چشمان ایرانی ها به روی دنیا و با اثرگذاری مستقیم احمدینژادی ها، جادوی صوفیان و متشرعین را در پرتو خیره کننده ی جادوی مدرنیته بی اعتبار کرد. اگر مدرنیته در زمان شاه سابق در ایران با شکست مواجه شد، به خاطر این بود که در جامعه ی هنوز به شدت سنتی ایران، توانایی جادوگری نداشت و فقط فساد بی حد و مرز اشراف نوکیسه ی آن، در جلو چشمان مردم جلب توجه میکرد و دشمنی می انگیخت. اما در دوران غوغای شعبده بازی های دیوید کاپرفیلد در ایران اوضاع فرق کرده بود و اکنون در دوران اینترنت گستری آغاز شده با احمدینژادی ها، سلیقه ی بسیاری از ایرانی ها در جادوپرستی به کل فرق کرده است. خبرگزاری تسنیم، اخیرا احمدینژاد را متهم کرده است که درحالیکه در زمان ریاست جمهوری خود و از همان ابتدایش در سال 1384 شمسی، بیش از هر سیاستمدار ایرانی، فریادهای ضد صهیونیستی سر میداد، اتحاد جمهوری اسلامی با حماس و حزب الله لبنان را علنی و قهرمانانه متجلی نموده بود، و حتی هولوکاست یهود در آلمان نازی را در اظهارات جنجال برانگیزی زیر سوال برده بود، حالا در سالهای 3-1402 و در بدترین و بی سابقه ترین جنایات اسرائیل در غزه و لبنان در 20سال گذشته و در شرایطی که آن رهبران حماس و حزب الله که او عمدا جلو دوربین با حرارت در آغوش میگرفت، به قتل رسیده اند، احمدینژاد هیچ واکنشی به جنایات اسرائیل در یک سال گذشته نشان نداده و کاملا ساکت است. به نظر من (پ.ج)، یکی از چند دلیل موجود در صحنه این است که در دهه ی 1380 احمدینژاد تشنه ی قیل و قال، میدانست جادوی غوغاگر در رسانه ی ایرانی، در ایران، جادوی آخرالزمانی مهدویت گرای ضد یهود و ضد اسرائیل است و الان بزرگترین جادوگران مورد پرستش بخش رسانه محور مردم، سرمایه داران غربی و بازوهای رسانه ایشان هستند، حتی اگر بعضی از این بازوهای رسانه ای، دروغگوهای ناشی ای مثل ایران اینترنشنال باشند؛ رسانه ای که پول صهیونیست های اسرائیلی اینقدر اسرائیلیش کرده که دارد جنس دروغ شنوی ایرانی ها را به حد دروغ شنوی یهودی های اسرائیل از رسانه های حامی نتانیاهو نازل و ابلهانه میکند. در این جادوگستری جدید، شیاطین با ورد و طلسم از صحنه ی زندگی مردم، خارج نمیشوند، بلکه برای مردم، خودی میشوند و مردم با اطاعت از آنها از آسیب رسانی افراطی اجنه در امان میمانند یا تصور میکنند که در امان میمانند.

حالا این اجنه که همان دیوهای داستان رامایند در جایگاه رومیان هستند و کوبله مادر کبیر سلبق رم (قبل از مریم مقدس)، با همان کلاه معروف فریجیاییش تبدیل به لیبرتی الهه ی آزادی شده که انقلاب های امریکا و فرانسه را پیش برده است. او که نام لیبرتاس الهه ی جنون و شهوت را به خود جذب کرده و در انقلاب فرانسه همزمان با مینروا الهه ی عقل تطبیق شده است، این بار همه چیز هست جز یک مادر تربیت گر؛ چون تمام اخلاقیات جذب شده توسط مسیح و مادرش، همراه آن دو دور انداخته شده است. خطر چنین الوهیت بی حد و مرزی چنان بالا است که خود ایدئولوژیست های غربی، با ارائه ی وحشتناک ترین تصویر ممکن از انقلاب فرانسه و ایجاد مرزبندی بین آن و انقلاب امریکا، سعی میکنند زهر آن را با مسیحی مآبی انقلاب امریکایی بگیرند. به عنوان مثال، اس ای مک کارتی در مقاله ی «انقلاب فرانسه و ریشه ی تمام شرها» در واشنگتون استند (30جولای 2024) مینویسد:

«شاید به دلیل نزدیکی زمانی و برخی شرایط ظاهری مشابه، انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه گاهی به ناحق به یکدیگر تشبیه می شوند. انقلاب آمریکا در اصل محافظه کارانه بود: این انقلاب به دنبال حفظ شیوه ی خاصی از زندگی در برابر تجاوزات بدیع و ظالمانه بود. از سوی دیگر، انقلاب فرانسه تلاش کرد تا شیوه ی زندگی قدیمی را از بین ببرد و چیزی کاملا جدید و کاملا مصنوعی را جایگزین آن کند. هر دو انقلاب از متفکران "روشنگری" به عنوان الهام‌بخش یاد کردند، اما انقلابیون آمریکایی این فلسفه ی جدید را هم با خرد پیشینیان (سناتورهای رومی مانند سیسرو در کتابخانه‌ها و گفتگوهای پدران بنیان‌گذار برجسته بودند) و هم با اخلاق مسیحیت تعدیل کردند. از سوی دیگر، انقلابیون فرانسوی، عقل باستان و اخلاق مسیحی را کنار گذاشتند و خود را در فلسفه‌های خطرناک جدید غوطه‌ور کردند. هر دو انقلاب علیه پادشاهان جنگیدند، اما انقلابیون آمریکایی اقتدار را رد نکردند. آنها در مواجهه با بی عدالتی و سوء استفاده از قدرت از سوی پادشاه و فرماندارانش، بیشتر به بالاترین مقامات متوسل شدند. در همین حال، انقلابیون فرانسوی، تمام اقتدار را رد کردند و خود را نه تنها به جای پادشاه خود، بلکه حتی خود خدا، برتر اعلام کردند. انقلاب آمریکا ریشه در فضیلت و عدالت داشت و دارای الگوهای بی شماری از هر دو است. انقلاب فرانسه ریشه در هیچ چیز نداشت، و میراث آن - همانطور که بحث خواهد شد - میراث بی خدایی، مرگ و وحشت مطلق است... روح انقلاب فرانسه امروز زنده است. به تعبیری، همه ی انقلاب‌ها از آن زمان، انقلاب فرانسه را الهام‌بخش و سلف خود قرار داده‌اند. انقلاب خونین بلشویکی، صعود آدولف هیتلر به دیکتاتوری، انقلاب‌های بی‌شماری کمونیستی قرن بیستم، همگی زاده‌های انقلاب فرانسه هستند. بحث در مورد تهدید کمونیسم یا حتی مارکسیسم، هر چقدر هم که امروز هیجان انگیز یا آسان باشد، همه در مقابل تهدید انقلاب فرانسه و آرمان های آن کمرنگ است. انحطاط فرهنگی افسارگسیخته ی امروز - همجنس گرایی مورد تایید دولت، تراجنسیتی، وسواس با درگ کوئین ها، هجوم پورنوگرافی - هیچ یک از این چیزها نمی تواند تشابه واضح یا کاملی را در مثلاً اتحاد جماهیر شوروی یا آلمان نازی پیدا کند. اما همه ی آنها می توانند به انقلاب فرانسه اشاره کنند، جایی که "آزادی" در آن حاکم بود. مفهوم انقلاب فرانسه از آزادی به شدت با تعریف رایج مسیحی از آزادی متفاوت بود. تا آن زمان، مسیحیت ایده ی "آزادی مثبت" را ترویج می کرد که به معنای آزادی در پی فضیلت بود. این درک مسیحی از آزادی می‌توانست چیزهایی مانند پورنوگرافی را غیرقانونی کند (و در واقع می‌کرد)، زیرا می‌دانست که پورنوگرافی آزادی نیست، بلکه بردگی بدی است. انقلاب فرانسه در عوض شکوه "آزادی منفی" را مطرح کرد، که آزادی انجام خوبی نیست، بلکه فقدان محدودیت است. این در واقع لیبرتینیسم است. این انحراف از چیستی آزادی با درک آشکارا ضد مسیحی از انسان همراه شد. مسیحیت اعلام می‌دارد که انسان نیکو شد و به شکل و شبیه خدا آفریده شد، اما با لکه ی گناه آغازین آسیب دیده یا زخمی شده است. بنابراین، غرض ورزی به وجود می آید و بسیاری از امیال ما به سمت گناه و رذیلت و خودخواهی گرایش دارند. به لطف «روشنگری»، انقلاب فرانسه دیدگاه متفاوتی داشت: انسان به ذات خود خوب است، که جریحه دار نیست، و بنابراین تمام خواسته های او نیز خوب است. تنها شرارت واقعی که انقلاب فرانسه تشخیص داد، گناهانی بود که بر ضد خدا یا همنوعان خود نبود، بلکه گناهان علیه دولت بود.»

جمله ی آخر مک کارتی از آن جهت جالب است که میداند تنها گناه آزادی نوین، گناه علیه دولت است و خودش کاملا طرف دولت خودش یعنی امریکا است. او طوری حرف میزند انگار گناهی بدتر از همجنسبازی و دیدن پورنوگرافی وجود ندارد و البته وقتی تمام دولت های کمونیست قرن بیستم را در جبهه ی شر میبیند، طبیعی است که هیچ یک از جنگ ها و کودتاها و دیکتاتورسازی های مخوف ایالات متحده ی محبوب او جزو شرورات مرتکب شده در راه آزادی یعنی همان لیبرتی نیستند. مک کارتی اینجا صرفا اشتباه نمیکند بلکه حقه بازی میکند. او روبسپیر را به خاطر الهه سازی در انقلاب ضد خدای فرانسه به تمسخر میگیرد، ولی نام الهه را ذکر نمیکند چون بزرگترین بت آن الهه یعنی لیدی لیبرتی در نیویورک امریکا قرار دارد. اگر مسیحیت محبوب مک کارتی و کپی های مشابهش در سراسر جهان، اخلاقیات باستانیان را مصادره نکرده بودند تا با ریاکاری به گند بکشند، امکان نداشت لیدی لیبرتی جرئت چنین هنجارشکنی هایی را به خود بدهد. لیبرتی که حالا دیگر لیبرتاس محض است، مدیون مسیح است. خدای پابرهنگان، گروگان اشرافیت های پول پرست و خودمحور شده است.

مطلب مرتبط:

این معامله بین خودمان بماند: گفتگوی سری فراماسون های سکولار با دایناسورهای جادوگر