احساس پوچی عمومی: چاقوی دو لبه ی سیاست که اکنون در حال بریدن دست صاحبش است.
تالیف: پویا جفاکش








هشتادمین سالگرد آزادسازی آشویتس توسط نیروهای شوروی سابق در اواخر عمر آلمان نازی، با هیاهوی فراوان رسانه ای برگزار شد و اکثر مطبوعات اروپا درباره ی آن اشک و آه زیادی به خرج دادند، بعضی ها برای مشروعیت بخشی صرف به حکومت اسرائیل و یادآوری زمانی که یهودی ها مظلوم بودند به جامعه ای که بعد از جنگ غزه به شرارت یهودی ها ایمان یافته اند، و بعضی هم بیشتر برای یادآوری نگرانی از بابت بازگشت افکار نازی توسط نئونازی ها در اروپا و امریکای نوینی که ستیزش با مهاجران نااروپایی، بوی نژادپرستی هیتلری به خود گرفته است. نزدیک به 20سال از زمانی که احمدینژاد با زیر سوال بردن هولوکاست، یک پاس گل ویرانگر به هانتینگتون و نظریه ی برخورد تمدن هایش داد و زمینه های درآمدن پدر ایران و انقلاب اسلامیش با هم را فراهم کرد میگذرد. الان احمدینژاد –بعضی میگویند: بدل احمدینژاد- اینقدر بی سر و صدا است که هر کس بخواهد از او برای ربط دادن ایران به هیتلر استفاده کند فقط خودش را مسخره کرده است. با این حال، هنوز راه هایی برای ربط دادن ایران فعلی به هیتلر هست و تعجبی نداشت که آنها که از این ارتباط سازی سود میبردند وظیفه ی این امر خطیر را به کشور صاحب اشویتس یعنی لهستان سپردند و این شد که نماینده ی لهستان در پارلمان اروپا همزمان با سالروز هشتادم آزادسازی اشوییتس، این نطق را –تا اندازه ای خطاب به حکومت جمهوری اسلامی ایران- ایراد کرد.:
«ایران ادعا میکند یک جمهوری اسلامی است ولی همانطورکه این قطعنامه بیان میکند، ایران همچنین یکی از سرکوبگرترین رژیم های دنیا است. بنابراین من سوالی از ملاهای تهران دارم. اگر شما نماینده های خدای خوب قدرتمند و بخشنده ای هستید، پس چرا اینقدر نیاز دارید که مردم خودتان را سرکوب و شکنجه کنید و به قتل برسانید؟! نه. رژیم شما توهین به مقدسات است. رژیم شما هر مسلمان، هر انسان آگاه و با ایمانی را منزجر و متنفر میسازد. شما کشورتان را به چنان استیصالی رسانده اید که حالا با چین قرارداد میبندید که بخش انرژی و زیرساخت های حیاتی خود را به چین ببخشید. مسلما چین هیچ اعتراضی به نقض حقوق بشر در ایران نخواهد کرد. ولی مطمئن نیستم خدا از این که شما نوکر یک رژیم کمونیست و بی خدا شده باشید خرسند باشد. اما اگر شما خواستار روابط بهتری با ما و لغو تحریم ها هستید، به این سرکوب خاتمه دهید. آنچه شما با مردم خود میکنید، غیر انسانی است. و یک چیز دیگر؛ من خواسته ای از کشورها و دیپلمات های اروپایی دارم. دفعه ی بعد که آقای ظریف که شبیه ریبنتراپ خوش خنده وزیر امور خارجه ی آلمان نازی است را ملاقات میکنید، به خود یادآوری کنید که او نماینده ی چه رژیم کثیف و مشمئز کننده ای است. متشکرم.»
این آقا توی لاک خداپرستی و دفاع از مردم به نام خدای اسلام رفته تا عصبانیتش از این که ایران بعد از ناامید شدن از اروپایی ها بر متحد شدن با چینی ها مصمم شده است را به دلایل مذهبی توجیه کند: چینی ها کافرند و اروپایی ها اهل کتاب. همین سیاست سال ها پیش باعث شده بود تا شرقشناس های غربی بیش از خود مسلمان ها در این که قرآن کلام الهی است اصرار داشته باشند و هنوز هم مسلمان ها بعضی از آنها را برای اثبات حقانیت اسلام مثال بزنند بی این که بدانند آنها به کجاها وصل بودند. قرآن، اهل کتاب را که مضمون گسترده ای است به شخصیت های تورات و انجیل محدود میکند. قریب به اتفاق پیامبران اسلام قرآنی، یا یهودیند یا اجداد اسطوره ای یهودیان مانند آدم و نوح و ابراهیم، و داخلشان هم بیش از همه عیسی مسیح محترم است. تبدیل قرآن به مهمترین و بنیادی ترین منبع دین اسلام، کمک زیادی به دور کردن مسلمان ها از خاستگاه شرقیشان و نزدیک کردنشان به غرب میکند. به همین دلیل هم وقتی که میخواهید رژیم ایران را در پیروی از چینی ها کافر نشان دهید، او را از عقبه ی یهودیش جدا میکنید و با قاتلان یهودیان یعنی کارگزاران هیتلر همتراز میکنید؛ حتی اگر شده، ظریف لیبرال را که در خود رژیم ایران دشمن زیاد دارد، به حد وزیر امور خارجه ی آلمان نازی بزرگ میکنید درحالیکه این ظریف حتی وقتی وزیر امور خارجه بود به اندازه ی سپاهی هایی مثل قاسم سلیمانی اهمیت نداشت. با این حال، این واقعیت دارد که ظریف الان و موقتا مهم است چون به عنوان یک لیبرال واقعی، میانجی خوبی برای ارتباط با بزرگترین قدرت جهان است و به نظر میرسد عوارض این ارتباط دارد کم کم آشکار میشود، عوارضی که عوامل اسرائیل و صهیونیسم را نگران میکند. بودجه ی هنگفتی که امریکا به شکم اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور میریخت تا با آن علیه ایران توطئه و سیاهنمایی رسانه ای کنند –به همراه کمک های مالی امریکا به بسیاری از نهادهای جنگ نرم و امدادرسانی غذایی و امنیتی در سایر کشورها- به مدت 90روز قطع شده و اگر با مقاومت داخلی خاصی مواجه نشود، بعد از این 90روز کاملا قطع خواهند شد. مایک پمپئو، برایان هوک و جان بولتون، سه مقامی که اتفاقا در دولت پیشین ترامپ، آتش بیار معرکه ی ایران ستیزی بودند، حالا مغضوب ترامپ شده اند که این هم یک پیام مثبت از سوی واشنگتن به تهران تلقی میشود. ترامپ قبل از این هم گفته بود که در مورد ایران، برایشان فقط این مهم است که درآنجا بمب اتمی تولید نشود، یعنی هیچ مشکلی با به اصطلاح «نقض حقوق بشر» در ایران ندارد. بعضی از قبل منتظر چنین تغییراتی بودند. در ماجرای جزایر سه گانه ی مورد اختلاف ایران و امارات، کشورهای عربی، اتحادیه ی اروپا، چین، و روسیه همه معتقد به تعلق جزایر به امارات شده اند؛ یعنی تقریبا همه ی کشورهای صدر اخبار ایران به جز یکی؛ ایالات متحده ی امریکا. به طرز عجیبی تنها کشوری که در مورد جزایر سه گانه موضع نگرفت کسی بود که انتظار میرفت از همه صریح تر به نفع امارات ظاهر شود. اما ظاهرا امریکا سکوت اختیار کرد و منتظر شد ببیند که عرب ها چقدر از او فاصله گرفته و به چین و روسیه نزدیک خواهند شد تا وقتی که احساس کند منافعش در خطر است، در یک چرخش 180درجه ای طرفدار ایران شود و او را نماینده ی منافع خود در خاورمیانه کند؛ یک رصدبینی صبورانه ی امریکایی که هنوز هم با احتیاط هایی ادامه دارد همانطور که در طرف مقابل هم رهبر ایران، در سخنرانی روز مبعث، کاملا هوشیارانه به "مراقبت" هنگام "معامله" در ارتباط با امریکا دعوت میکند. بنابراین امسال هم در دهه ی فجر شعار مرگ بر امریکا خواهیم داشت که البته این اصلا امریکایی ها را که در میانشان، امثال هانتینگتون، شعار "مرگ بر امریکا" را به مسلمانان دیکته میکنند، توهین آمیز و نگران کننده نیست. آنچه نگران کننده است خستگی مفرط امریکایی ها از هدر دادن پول هایشان در یک نبرد سایبری بی انتهای بی نتیجه با ایرانی ها و تقریبا همه ی جهان است؛ خستگی امریکایی ها از این که همه اش از جانب هدر رفت پول های مملکت در تمام وانفساهای سیاسی دنیا عذاب روحی بکشند. ترامپ، دستور لغو تمام کمک های خارجی ایالات متحده را داده است. او در جواب اعتراض کانادایی ها که گفته اند چطور جرئت کرده است کانادا را متعلق به ایلات متحده بخواند، گفته است اگر شما ایالتی از ایالات متحده نیستید پس چرا اینقدر مجانی از منافع اقتصادی امریکا بهره میگیرید؟ اگر دوست ندارید متعلق به امریکا باشید پس انتظار نداشته باشید دخل و خرجتان را ایالات متحده بدهد. اتحادیه ی اروپا هم از کاهش فروریزش پول امریکا به جیبش ناراضی است و این نارضایتی در یک تهدید توام با لبخند، در کاریکاتور زیر از کارتون موومنت نشان داده شده است؛ ترامپ، دارد با اره، دایره ی ستاره ها که نماد اتحادیه ی اروپا است را میبرد درحالیکه خودش روی آن ایستاده است و با قطع شدن اتحادیه ی اروپا ترامپ نیز سقوط خواهد کرد.:

اما واقعا این ترامپ ابرمیلیاردر نیست که از هدررفت ثروت امریکا در قائله های ابلهانه ی بی نتیجه خسته است. مردم امریکا هستند که خسته اند و ترامپ با جواب دادن به انتظارات آنها میخواهد تنش را کم کند. مدتها است که دری وری گفتن های افراطی درباره ی جنایات نازیسم و استالینیسم در دوران جنگ جهانی دوم، حکم عادی نشان دادن بدبختی امریکایی در دنیایی که بدبختی در آن عادی است را داشت. یادم هست یک زمانی میگفتند استالین، صدها هزار نفر بی گناه را در اردوگاه های کار اجباری و دادگاه های نمایشی کشت یا پنهانی در گورهای دسته جمعی دفن کرد. بعدا شد دو میلیون؛ بعد شد 20میلیون؛ بعد شد 60میلیون؛ اخیرا دیدم یک نفر با اطمینان میگفت یک میلیارد نفر. آیا واقعا استالین میتوانست این همه بی گناه را بکشد بدون این که کسی بفهمد، به طوری که تا آخر دوران حکومتش همه او را یک قهرمان بدانند تا بعدش خروشچف یک شبه و فقط با یک سخنرانی، او را از یک خدا به یک شیطان تبدیل کند؟ باید کمی عاقل باشیم. مردم، آسیب های سیاسی-اقتصادی را حتی در حد امریکاییش برای مدت طولانی نمیتوانند تحمل کنند؛ چه رسد به حدود استالینی و نازیش؟! در تمام این سال ها در امریکا در عین برتر دانستن امریکایی ها از روس ها و آلمانی ها، به زبان بی زبانی از امریکایی ها انتظار داشتند که صبر در برابر شرارت حکومت را از آلمانی ها و اهالی شوروی بیاموزند که تا زمان عوض شدن حاکم –هیتلر در آلمان و استالین در شوروی- به حکام جنگسالار و فاتح خود وفادار بودند درحالیکه قطعا حکام جنگسالار و فاتح ایالات متحده ی امریکا از هیتلر و استالین بهترند. همانطورکه قصه های اشک آور آشویتس و گولاک نشان میدهد، یکی از شروط وفاداری دراینجا پذیرش پوچی سیاست و قربانی شدن بی گناهان در لای چرخ های پیش رونده ی ماشین سیاست است.
الکساندر سولژنیتسین در کتاب «مجمع الجزایر گولاک» روایتی وحشتناک از اردوگاه های کار اجباری شوروی با میلیون ها میلیون قربانی در قرن بیستم میدهد که در آن، شدت به تصویر کشیده شدن جنایت، به اندازه ی شدت احمقانه بودن دلایل دستگیری مردم، بسیار اغراق آمیز است. جاناتان زاپ، محتوای اثر را بسیار "سورئال" و از بابت تاکید بیش از اندازه بر بسیار بی گناه نشان دادن قربانیان، مملو از احساس پوچی میخواند و میگوید این کتاب، او را به یاد کتاب "انگل های ذهن" کالین ویلسون می اندازد که علیرغم عدم استقبال از آن از شدت پوچی و سر در گم کنندگیش باعث بر سر زبان افتادن اصطلاح "انگل های ذهن" شد. دراینجا انگل ها به جای جن ها نشسته اند که جسم انسان را مثل یک میکروب یا کرم انگل استثمار میکنند تا از انرژی روحش تغذیه کنند. آنها عاشق احساسات سادومازوخیستی در آدم ها هستند. زاپ که معتاد به مواد مخدر است و در هنگام نشئه بارها اجنه را اطراف خود دیده است این را کاملا باور دارد چون علاقه ی زیادی به خواندن و جمع آوری توهمات اعتیادی افرادی مثل خودش دارد ازجمله توصیف الکس گری از نوشیدن افراطی با دوستانش در آپارتمانی که طی آن، گری موقعی که ضربه زدن دوستانش به باسن همدیگر را مینگرد متوجه خدایان انگلی در بالای صحنه میشود که از انرژی روانی ای که از صحنه برمیخیزد تغذیه میشوند. به نظر زاپ، مارکی دو ساد و هیتلر هر دو اسیر انگل های مشابهی بودند چون هر دو پیامبران سادومازوخیسم ذهنی ولی در دو زمینه ی متفاوت بودند که با هیتلر به فضای سیاسی-اقتصادی میرسد. زاپ اضافه میکند: «موقعی که از یکی از قاتل های زنجیره ای پرسیدند وقتی زنان جوان را برای شکنجه و کشتن آنها تحت تعقیب قرار میدهد به چه فکر میکند، به طور واقعی پاسخ داد: "مراقبت از تجارت". شاید این همان فکری باشد که در سر توخالی جورج دبلیو [بوش، فرمانده ی حملات امریکا و ناتو به عراق و افغانستان] بوق میزند: "مراقبت از تجارت".» انگل های ذهنی به عنوان مابه ازای پنهان تر این اجنه با ذهن بازی میکنند و او را در شرایط طبیعی، دچار اضطراب و استرس و ایجاد وحشت در مقابل دنیا میکنند که این، خود، نوعی حالت مازوخیستی است و جالب این که مروجان این نوع ادبیات و انعکاس های آن در دیگر هنرها چون سینما ثروتمندانی هستند که یکی از معیارهایشان برای جایزه دادن به آثار هنری، ترویج پوچی و احساس تنهایی هذیان بار در انسان ها است گویی که خود این ابرثروتمندان، در اثر دچار شدن به "درد بی دردی" به شدت از این گونه احساس ها رنج میبرند. در سال 2000 زاپ متوجه شده بود که ردی از چنین احساسی در قدرتمداران را در فصلی از HERETICS OF THE DUNE کتاب چهارم از مجموعه ی علمی-تخیلی کلاسیک فرانک هربرت یافته است.:
«در این فصل، یک شخصیت جنگجوی بسیار هوشیار، مایلز تگ، وارد اتاقی میشود که در آن قرار است با یک MATRE افتخاری، یک متخصص قدرتمند یک خواهرخوانده ی مرتد که مجموعه ای وسیع و شوم از قدرت ها دارد –این شخصیت، انگل ذهنی است- ملاقات کند. تگ تشخیص میدهد که ساختمان و اتاق به نظر میرسد متعلق به یک بانک سطح بالا باشد، و ماتر محترم به رسمیت شناختن او را به سبب داشتن یک جلسه ی عمیق تر تصدیق میکند. او به تگ میگوید: "همیشه ابزارهایی برای انتقال مبالغ هنگفت یا فروش قدرت وجود دارد. من از قدرتی که کارخانه ها را اداره میکند صحبت نمیکنم، بلکه از قدرتی صحبت میکنم که مردم را اداره میکند. من خودم را یک بانکدار میدانم." این نشاندهنده ی جوشش یک حقیقت اساسی است. مبارزه ی فردی ما با انگل های ذهنی همیشه در مورد جریان انرژی است. یک بانکدار واحدهای انرژی را که انباشته کرده است کمیت میکند و از آن محافظت میکند، درحالیکه تلاش میکند جریانی از انرژی داشته باشد که در آن واحدهای بیشتری نسبت به هزینه هایش جذب کند. این کاری است که یک انگل یا شکارچی انجام میدهد. بنابراین، با پیروی از پیشنهادات گورجیف و دیگران، متوجه الگوهای مکانیکی میشویم که در آنها شرطی سازی سلولی و اجتماعی باعث میشود خودمان را از منابع روحی و جسمی که ارزش بازگشت آنها را ندارند تخلیه کنیم و سعی میکنیم این جریان را معکوس کنیم. انرژی انسانی شیرین ترین، قوی ترین و غنی ترین انرژی موجود در این طرح است، بنابراین انگل های کمانی فوق العاده زیرکی وجود دارند که از این انرژی تغذیه میکنند. در پارادایم گورجیفی، به این، "غذا دادن به ماه" گفته میشود. این فصل با نقل قولی شروع میشود که قانون حداقل را بیان میکند: "رشد همیشه به وسیله ی آن ضرورتی که حداقل در دسترس است محدود میشود." این قانون بانکی برای هر سیستم زنده ای از یک سیاره، یک تمدن، یک دولت، یک روان انسانی اعمال میشود. برای اعمال این موضوع در زندگی خود، میتوانید از خود بپرسید: "کدام ضرورتی که رشد من را محدود میکند کمتر است؟" گاهی اوقات این میتواند یک عامل محیطی باشد: در قحطی ممکن است غذا باشد، گاهی اوقات مانند پول یا زمان به نظر میرسد که اغلب به یکدیگر وابسته هستند. ممکن است اراده یا هر وسیله ای لازم باشد تا خود را از یک اعتیاد کاهش دهنده مانند خوردن غذاهای کم ارزش، سیگار کشیدن، رابطه ی جنسی بی فکرانه و غیره دور نگه داریم. دیدگاه بانکدار این است که ببیند انرژی در کجا ذخیره یا دزدیده میشود. همانطورکه ماتر افتخاری میگوید (با توجه به این که او را یک بانکدار میدانیم) "این بسیاری از دور و بر های گل آلود و ناراحت کننده را نجات میدهد." ماتر افتخاری که از این پس او را به اختصار م.م مینامیم، به تگ میگوید که انتظار دارد او برای او ارزش زیادی داشته باشد (یعنی ما انتظار داریم استعدادهای شما را با انرژی ذخیره کنیم). تگ پاسخ میدهد: "همیشه فکر میکردم من برای خودم بیشترین ارزش را دارم." این موضع استقلال درونی پیام پرانرژی دیگری است: من توسط یک انگل خارجی تخلیه نمیشوم. م.م به درستی از این اظهارات خشمگین است. م.م که شبیه یک شیطان صفت گورجیفی است، از گروه به عنوان ماک یاد میکند. او به تگ میگوید: "کنجکاوی آنها اندازه ی باریکی دارد. هیچ مسئله ی بزرگی هرگز وارد آگاهی آنها نمیشود. ما تلاش میکنیم تا آن را حفظ کنیم." به درستی م.م بسیار باستانی است زیرا نیروهای انگلی که او نمایندگی میکند قدیمی هستند. او توسط تگ به عنوان یک حریف بسیار خطرناک شناخته میشود. تگ، او را به عنوان "جانور" میشناسد. او غرور یک جانور شکارگر را دارد که هزاران سال در بالای زنجیره ی غذایی نشسته است. یک موضوع جهانی DUNE یا تل ماسه است: چه کسی میتواند بر ساختار قدرت شکارچی/انگلی بسیار تعیین شده غلبه کند؟ پاسخ همیشه یک جهش یافته ی بدعت گذار است، موجودی منفرد با آگاهی برتر به عنوان سلاح شورش. باز هم م.م را به عنوان یک شخصیت درخشان از نیروهای انگل ذهن میبیند. او بسیار ساده است (حداقل برای تگ). چون جمع که او آن را ماک مینامد، همان چیزی است که م.م از آن تغذیه میکند و بنابراین آنها انرژی قابل توجهی را صرف آن میکنند. اطمینان حاصل کنید که جمع ناخودآگاه باقی میماند. او به تگ میگوید: "فقط این است که شما به اشتباه فکر میکنید. خوشبختانه آنها عمدتا خود-محدود کننده هستند. آنها این را جایی در نم های عمیق ترین آگاهی خود میدانند اما نمیتوانند برای مقابله با آن یا هر چیز دیگری جز تقلای فوری برای بقا وقت بگذارند." تگ با کمال تعجب میپرسد: "آنها را نمیتوان بهبود بخشید؟" م.م پاسخ میدهد: "آنها نباید بهبود یابند. اوه. ما به آن توجه میکنیم که بهبود خود یک مد بزرگ در بین آنها باقی بماند. البته هیچ چیز واقعی در مورد آن نیست." این بلافاصله مرا به یاد اظهار نظر قاطع ترنس مک کنا در نیو ایجرز می اندازد: "آنها حاضرند هر عملی را تا زمانی که کار نمیکند امتحان کنند." تگ پاسخ میدهد: "یک تجمل دیگر را باید از آنها دریغ کرد." م.م پاسخ میدهد: "تجمل نیست. وجود ندارد. باید همیشه پشت سدی که ما دوست داریم آن را جهل محافظتی بنامیم مسدود شود." کمی بعد م.م چیزی را بیان میکند که به نظر میرسد تعریف کاملی از زیرمجموعه ی KUNDEBUFFER باشد: "چیزی که از آن مراقبت میکنید متضاد چیزی است که نمیشناسید." او همچنین با کلمات بسیاری به تگ میگوید که محافظه کاری همیشه مرام حاکم بر نیروهای انگلی است. آنها البته مانند جمهوری خواه های نفتی، میخواهند از وضعیت موجود دفاع کنند که به آنها اجازه میدهد انرژی را بدزدند. او به تگ میگوید: "ما آموزش میدهیم که دانش جدید میتواند خطرناک باشد." م.م جمعیت ها را از طریق یک شکل آسیبشناسی از نقش جنسی GESSERIT کنترل میکند. آنها میتوانند از ایجاد لذت در انسان ها برای به بردگی گرفتنشان استفاده کنند. این اتفاق برای یکی از کارکنان تگ که نامش م.ظفر (از این پس م.ظ) است می افتد. آدم هایی مثل م. راحت تر از دچار شدن به رنج، از طریق لذت میتوانند برده شوند. با معرفی م. تگ با این شناخت شهودی تسلیت می یابد که نه م.م و نه م.ظ از زندگی خود لذت زیادی نمیبرند. او اساسا (عبارات از من است) کشف میکند که آگاهی درنهایت سرزندگی بیشتری دارد، که شر تمایل به کاهش قدرت دارد زیرا فاقد نشاط درونی است و همیشه باید از محرک های بیرونی تغذیه کند که با آنها هرچه بیشتر خسته میشود (عادت میکند).»
در ادامه ی متن، زاپ از م.م نقل قول میکند که جامعه فقط با اعمال قدرت این انگل ها از طریق اداره ی سیاستمداران سر پا میماند و بدون حضور آنها جامعه نابود خواهد شد، حرفی که بنا بر رمان، شنیده شدنش باعث به لرزه افتادن تن م.ظفر میشود. این شاید باستانی بودن انگل ها را توضیح دهد چون آنها همان آنوناکی های سومری زکریا سچین هستند که مثل موجودات فضایی به زمین می آیند تا انسان ها را به عنوان بردگان خود در زمین به خدمت بگیرند. در اساطیر کلدانی، آنوناکی ها فرزندان تهامات اژدهای مادینه ی هاویه اند که بدنش از جنس آب است. در بین آنوناکی ها این حئا یا انکی پسر آنو است که بعد از نابودی تهامات، رب النوع آب ها میشود. شاید به همین خاطر باشد که انلیل پسر دیگر آنو در مقام رئیس آنوناکی های زمینی، حئا را مسئول ساختن انسان ها میکند. حئا چیزی از خودش در بشر تعبیه میکند و این حتما مانند خودش از جنس آب است. آب نماد هاویه است و انسان ها فقط از ترس هرج و مرج و خطری که خودشان برای خودشان ایجاد میکنند به حکومت و البته خدایان اداره کننده ی حکومت ها وفادار میمانند. با این حال، حئا دقیقا به خاطر بودن از جنس هرج و مرج، میل به نافرمانی ازجمله نسبت به انلیل را دارد و این نافرمانی از او در انسان مانده و او را مدام به سمت هایی مخالف با انلیل سوق میدهد. انلیل و انکی به عنوان دو پسر آنو، دو جنبه ی متضاد او را نمایندگی میکنند. نام آنو تلفظ دیگر ایلو به معنی خدا است و حامل این ایده که خدا از شیاطین برای رسیدن به مقاصد خود سود میبرد چون ذات حیوانی آدمیزاد به گونه ای است که فقط در اثر فشارهای ناشی از رنج، سعی در اصلاح و تکامل خود میکند. در آی چینگ آمده است که برخی چیزها به طور کامل شکوفا نمیشوند یا آشکار نمیگردند مگر این که کاملا فشرده شوند و ستمرانی یکی از روش های تحت فشار قرار دادن است. انگل های ذهنی هم نسبت به انسان ستمگرند و علیرغم قرار گیریشان در جایگاه دشمنان خدا، گاهی کاملا جزو طرح بزرگتر خدا یا هر اسم دیگری که برای نیروی مافوق آنها میتوان نهاد عمل میکنند. کالین ویلسون هم به همین نتیجه رسیده بود هرچند جرئت باور کردن آن را نداشت ولذا نوشت:
«من نظریه ی دیگری دارم که آنقدر پوچ است که به سختی جرئت ذکر آن را دارم. آن این است که خوناشام های ذهن، بدون این که قصد داشته باشند، ابزار نیرویی بالاتر هستند. آنها البته ممکن است موفق شوند هر نژادی را که میزبان آنها میشود نابود کنند. اما اگر تصادفا میزبان از خطر آگاه شود، نتیجه کاملا برعکس آنچه در نظر گرفته شده است خواهد بود. یکی از موانع اصلی تکامل انسان، کسالت و نادانی انسان و تمایل او به منحرف شدن و موکول کردن محافظت از خود به آینده است. به یک معنا شاید خطر بزرگتری برای تکامل یا حداقل یک مانع نسبت به خود خوناشام ها باشد. هنگامی که یک نژاد از این خوناشام ها آگاه میشود، نبرد به مرحله ی نصف-نصف برنده میرسد. وقتی انسان هدف و باوری داشته باشد، تقریبا شکست ناپذیر است. بنابراین خوناشام ها میتوانند انسان را در برابر بی تفاوتی و تنبلی خود واکسینه کنند.»
هر تزی که انگل های ذهنی به آدمیزاد وادار میکنند جایی بلاخره اشکالات خود را نشان میدهد و آدم ها علیرغم اصرار بر تنبلی نشان دادن در درک اشکالات، بلاخره آنقدر تحت فشار قرار میگیرند که نسبت به آن هوشیار میشوند. فقط باید هشداردهی نسبت به اشکالات مدام فعال باشد. حالا اگر انگل های ذهنی به دو جبهه ی حئا و انلیل تقسیم شده و در رقابت به هم، مدام علیه هم جنگ رسانه ای کنند، آن وقت بیشتر به نفع بشر کار میکنند تا علیه او. در مسیحیت، انلیل تبدیل به یهوه خدای یهود شده و حئا تبدیل به لوسیفر یا شیطان. ازآنجاکه یهوه به جای انلیل ارباب آنوناکی ها و عامل نظم دهی آنها است، گاهی حرکات خطرناک انسان ها در جبهه ی لوسیفر و علیه یهوه، میتواند به ضرر کل انگل های ذهنی تمام شود. این انگل ها به این خاطر به اجنه ای با تصاویر جانوران وحشی تقلیل یافته اند که احتمالا چیزی جز نیروهای غریزی کور به ارث رفته از حیوانات نیستند و به همین خاطر هم هست که به ضرر خود کار میکنند. دکتر ساموئل ساگان دراینباره نظریه ی عجیبی داشت. بر اساس این نظریه، در زمان مرگ انسان، قطعات غلیظ تر و تاریک تری از آگاهی وجود دارد که پس از خروج روح از بدن، در پشت سر باقی میماند و چون این تکه های ناقص آگاهی ارتباط مستقیم خود را با انرژی حیاتی از دست داده اند، باید به طور انگلی خود را به آنهایی که جسم زنده دارند متصل کنند که این، مقوم ایده ی بودایی ترس از "اشباح گرسنه" است. بنابراین اجنه و انعکاس هایشان به صورت انگل های ذهنی، اصلا آدم-فضایی نیستند بلکه بقایای انسان های حیوان صفت گذشته هستند که کالبد بشر زنده را تسخیر میکنند و درحالیکه توانایی تعقل را از دست داده و به حیوان کور تبدیل شده اند نیازهای غریزی خود را از طریق جسمی که مسخش کرده اند تامین میکنند. تقلیل آنها به آگاهی سیاه، آنقدر آنها را روانی و نادیدنی از جنس روح آسمان میکند که عملکردش شبیه طغیان علیه آسمان و نور الهی باشد. بنابراین شورش شیطان و لشکرش علیه خدا از خود زمین رقم میخورد بی این که هیچ آینده ای داشته باشد. مطابق روایتی معروف، شیطان یک فرشته یا جنی محترم تر از فرشتگان بود که به سبب غرور و خود-خدا پنداریش سقوط کرد. ربط این گمانه ی ظاهرا ضد مشرکانه به خورشیدپرستی باستانی، در افسانه ی ددالوس و ایکاروس آشکار میشود. این پدر و پسر، با بال هایی به شکل بال های فرشتگان که توسط ددالوس پدر اختراع میشود، از زندان شاه مینوس در کرت میگریزند اما ایکاروس پسر بیش از حد به خورشید نزدیک میشود و موم بال هایش توسط نور خورشید که جانشین خدا است آب میشود، توانایی پرواز را از دست میدهد و به درون دریا سقوط میکند. میتوان این سقوط به دریا را دریایی شدن از جنس اژدهای تهامات دانست. ارتباط خدای دریا با فرشتگان همان ارتباط لغوی آنوناکی ها با اناکیم در متون یهودی-مسیحی است. اناکیم فرزندان فرشتگان هبوط کرده ای هستند که مانند آنوناکی ها در زمین ساکن شدند و با زنان زمینی آمیختند و انسان هایی دورگه تولید کردند که علیه یهوه شوریدند. این اجنه ی انسان نما مابه ازاهای دیگر آمیختگی انسان با شیطانند پس از آن که میوه ی درخت شیطان توسط آدم ابوالبشر خورده میشود. شیطان برای وا داشتن آدم به خوردن میوه ی ممنوعه، خود را به شکل مار بر حوا زوجه ی آدم آشکار کرد. در این مورد توجه داریم که انکی هم به شکل مار درمی آمد و این یکی از نشانه های جانشینیش بر تهامات اژدها بود. تلاش برای غلبه بر او به تولد جدید خداوند در وجود انسان منجر خواهد شد و این عقیده را به لطف تطابق میوه ی ممنوعه با سیب در مسیحیت اروپایی، هنوز در افسانه هایی که حالت دینی خود را از دست داده اند می یابیم، منتها به شرط اسطوره شناسی تطبیقی آنها. یکی از آنها داستان ALCON کماندار است که زمانی که اژدهایی پسرش را اسیر کرده بود طوری تیرش را به بدن اژدها شلیک کرد که زخمی مرگبار بر مار وارد آورد ولی پسرش سالم ماند. نسخه ی مکمل این قصه، داستان گیوم تل یا ویلیام تل است. او یک تیرانداز ماهر سوئیسی بود که وقتی گسلر فرماندار ظالم منطقه اش کلاه امپراطوری روم مقدس را روی عصایی نصب کرد تا همه بر آن سجده کنند از سجده امتناع کرد و به سزای نافرمانی از سوی گسلر محکوم شد تا سیبی را روی سر پسر خودش که به درختی تکیه داده بود با تیر بزند. ویلیام تل با موفقیت، سیب را با تیر زد بی این که به پسرش بخورد و سپس بلافاصله تیر دیگری در کمان نهاد و به قلب گسلر دوخت و به قیامی مردمی علیه حکومت دست زد. تیراندازی به سیب همزمان با تیراندازی به درخت، این افسانه را به داستان فوآنت شاه آشور ربط میدهد که دخترش میرها را به سبب حامله شدن بدون ازدواج تحت تعقیب قرار داد. دختر به درختی تبدیل شد که فوآنت آن را با تیر زد و از شکافی که ایجاد شد بعدا فرزند میرها متولد شد که همان آدونیس نسخه ی سوری تموز خدای گیاهان است. تموز به عنوان یک خدای میرنده و باز زنده شونده ( به همراه مرگ و رستاخیز طبیعت گیاهی در پاییز و بهار)، سلف عیسی مسیح است و نام میرها تلفظ دیگری از ماریا یا مریم مادر عیسی. به روایتی میرها پنهانی با پدرش زنا کرده بود و این یادآور به این است که مریم به عنوان یک انسان مخلوق یهوه، در حکم دختر یهوه است و عیسی از طریق دختر خدا پسر خدا محسوب میشود. اگر زایش عیسی از مریم، به واسطه ی زایش آدونیس از درخت میرها، در حکم زایش آدم ابوالبشر از درخت ممنوعه باشد، در این صورت، یهوه با کشتن مادر (درخت معرفت) و فرزندش (انسان) دست به این کار میزند تا جلو دانا شدن انسان را بگیرد. یهوه در این فرم خود، به شکل انسانی مجنون ولی بسیار قدرتمند درمی آید. کامبیز شاه پارس، او را در این حالت نشان میدهد. قتل رکسانا همسر حامله ی کامبیز و فرزند داخل شکمش با لگد زدن های پیاپی کامبیز به پهلوی رکسانا، این را نشان میدهد. در زندگینامه ی کامبیز صحنه ای هست که به شدت یادآور ماجرای ویلیام تل است. کامبیز درحالیکه به قدرت تیراندازی خود افتخار میکند، تیری را به قلب پسر بی گناه یکی از اشراف به نام پرکساسپس میدوزد و این سبب میشود که پرکساسپس جزو کسانی باشد که به فکر جانشین کردن کامبیز با حاکم دیگری بیفتند. دراینجا البته مابه ازای پسر تل کشته میشود ولی قتلش درست مثل قتل پسر کامبیز در شکم مادر مقتولش، سبب یک تغییر با عوض شدن حاکم میگردد. بنابراین میشود گفت که پسر خدا مقتول نشده بلکه درحالیکه به نظر میرسد به قتل رسیده، در کالبد جدیدی تغییر را رقم زده است. این میتواند دلایل اختلاف در مرگ یا زنده ماندن عیسی مسیح را هم توضیح دهد. بنابراین میتوان تلاش کامبیز برای کشتن پسر در شکم مادر با ضربه زدن به پهلو را با تولد دیگر نسخه ی رومی عیسی مسیح یعنی ژولیوس سزار که تجسد ژوپیتر نسخه ی لاتین یهوه است مقایسه کرد. چون سزار از پهلوی شکافته ی مادرش متولد و باعث ایجاد لغت "سزارین" به نام خود میشود. حتی میتوان این دوگانگی مرگ و زنده ماندن را در داستان ایکاروس هم یافت و از طریق او به تیراندازی تل ربط داد. اگیل تیرانداز، برادرش وولوند را با ساختن بال هایی مصنوعی شبیه بال های ایکاروس از خشم شاه نیدونگ (مابه ازای شاه مینوس) نجات میدهد. نیدونگ به اگیل دستور میدهد که وولوند در حال فرار با پرواز را با تیر بزند. وولوند این کار را میکند منتها او حقه میزند. او قبلا یک بطری حاوی خون جانور را به وولوند داده و موقع تیراندازی با مهارت آن شیشه را با تیر میزند. همه خون ریخته شده را میبیینند. وولوند وانمود میکند که دارد سقوط میکند ولی درواقع فرود می آید و به سلامت میگریزد. این به همان اندازه که زنده ماندن پسر تل پس از تیراندازی پدر به او است، قربانی شدن اسحاق توسط ابراهیم برای یهوه هم هست. به جای اسحاق، خون جانوری (گوسفند) ریخته میشود همانطورکه به جای وولوند، خون جانوری ریخته میشود با این تفاوت که به نظر میرسد وولوند مرده ولی درواقع زنده است؛ درست مثل عیسی به روایت انجیل برنابا و قرآن، و همانطورکه میدانیم، در مسیحیت، عیسی بره ی خدا نامیده میشود چون مثل گوسفند در راه یهوه قربانی شده است.:
“WILLIAM TELL AND OTHERS”: MARK GRAF: CHRONOLOGIA: 27/10/2014
دستکاری یهوه در مریم برای تولد مسیح و قتل یا نقص عضو کردن نسخه های دیگر او توسط بدل خدا در جهت کشتن یا به دنیا آوردن فرزند، یک چیزند. چون مریم در مقام الهه در جایگاه خوخمه یا شخینه یعنی جنبه ی مونث یهوه قرار دارد. معمولا این جنبه ی مادینه را برابر جهان فیزیکی در مقام مادر-زمین قرار میدهند که به سبب نام گرفتن بسیاری از ممالک و نواحی به "زمین" میتواند به راحتی با "مام میهن" جایگزین شود و بنابراین تولد خدای فیزیکی در ممالک، از طریق تغییر در چشم انداز فیزیکی و تکنیکی آنها اتفاق می افتد.
در کابالا یهوه آدم-کدمون نامیده میشود که تمام جهان فیزیکی بدن او است و روحانیات این جهان، قسمت نرینه درحالیکه جسمانیات آن، قسمت مادینه ی این بدن را نشان میدهد. در قبالا که نسخه ی مسیحی کابالا است، سه سوراخ این بدن در جایگاه تثلیث مسیحی قرار میگیرند. دهان در بدن انسان که غذا را دریافت میکند، در جایگاه پدر (یهوه) قرار میگیرد که واسطه ی اتصال بدن جهان فیزیکی به جهانی بالاتر و ابزار تزریق انرژی به بدن زمینی آدم کدمون است. این غذا در داخل بدن به دو قسمت تقسیم میشود. یک قسمت به انرژی ای تبدیل میشود که برای آفرینش در وضع حال لازم است و به شکاف تولید مثلی آدم کدمون تعبیر میگردد که معادل خدای پسر یا عیسی مسیح است. تفاله ها از مقعد دفع میشود و مابه ازای آن در آدم-کدمون به جای روح القدس، حلقه ی بازافکنی جهان ما به جهان بیرون است. تفاله ها وسیله ی تغذیه ی زمین برای رشد گیاهان و تولید دوباره ی غذا هستند. پس آنچه از مقعد (روح القدس) دور انداخته میشود بعدا دوباره از دهان (یهوه) برمیگردد. این میتواند شامل تمام آنچه از مذهب خدا سانسور شده و دور ریخته شده است باشد؛ ازجمله «انحرافاتی» که به مردمان ماقبل یهود نسبت داده شده و در شرع یهودی-مسیحی، به شدت نکوهیده شده اند. در زبان چینی، کلمه ی "رن" به معنی "فرد" به کار میرود ولی همین کلمه همزمان به معنی "سرد" است. غذا را برای تازه نگه داشتن، سرد نگه میدارید تا خراب نشود و وقتی که زمان مصرف رسید آن را بخورید. گاهی چیزهایی که ممنوع میشوند هم برای مردم سرد و دور از دسترس میشوند تا وقتی که هیجانشان مفید است بیرون بزنند. در مورد یهودیان توجه کنیم که زبان و بخشی از فرهنگ آنها دنباله ی کیش فنیقیان تجارت پیشه است که مکاتبی بسیار نمادین داشتند که به صورت هرمسی گری با یهودیت عجین شده و کابالا را ایجاد کرده اند. این مکاتب در آمیختگی با مهمترین اختراع فنیقیان یعنی الفبا به همه جا منتقل شده اند. از توی آنها میشود هر چیزی که شرع یهودی-مسیحی با آن دشمنی جدی دارد درآورد: روانکاوی، فمنیسم، در هم فرو رفتگی نقش های تعریف شده ی جنسی و جنسیتی، کنشگری اقلیمی و پست مدرنیسم. لغت فنیق یا فونیکس که یکی از مبناهای نامیده شدن فنیقی ها است نام پرنده ی خورشیدی ققنوس است که خود را عمدا آتش میزند تا از خاکستر خود به صورت جوان شده و نو شده برخیزد. مذهب یهودی-مسیحی همان آتش است که فنیقی گری را میسوزاند که بعدا به نفع دنباله های یهودی تجارت فنیقی، بازسازیش کند. تجسم پرنده ی عظیم برای فنیقی ها با تجسم پرنده ای کوچک به نام کبوتر برای روح القدس مسیحی همریشه است. چون هر دو یادآور فرشتگان هبوط کرده ای هستند که بال های پرنده مانندی داشتند که آنها را از دست دادند و تبدیل به انسان زمینی شدند. ظاهر دوجنسه ی این فرشتگان به صورت ظاهر دوجنسه ی انسان های ماقبل آدم ابوالبشر بازسازی شده است. تفاوت جنسیتی با آدم ابوالبشر به وجود آمده است و او آدم کدمون است که در اشرف مخلوقاتش انسان تجلی کرده و دو جنبه ی نرینه و مادینه اش را به آدم و حوا و به دنبالشان مرد و زن تجزیه کرده است. یهوه که سرور فرشتگان است به یک جانور که همچون جانوران فیزیکی بی روح، دو جنس نر و ماده دارد تبدیل شده است تا با واداشتن فرشتگان به تعظیم در مقابل انسان، برتری موجود جنسیت دار و تولید مثل کننده را به آنها تفهیم کند. زمانی که این مقایسه، یهودی را با آدم و بنابراین انسان برتر برابر کند و فرشته را با گوییم یا نا یهودیان پست تر، آنگاه تقدس مقام پسر به آلات جنسی نرینه و مادینه ی یهودی منتقل میشود که وظیفه دارند با حداکثر تولید مثل، نسل امت خدا را زیاد کنند. پس خدای "پسر" در بنی آدم خلاصه میشود و آنچه مرز اتحاد فرشته و بنی آدم را در ارتباط با جانشینی خدا برای اثرگذاری بر کیهان مهم میکند، مقعد است که ویژه ی روح القدس است و مبنای سدومی یا لواط آیینی برای ارتباط با خدا. مسیحیت، فارقلیط یا پاراکلتس در انجیل را با روح القدس برابر میخواند. مانی خود را فارقلیط میخواند و در آثارالباقیه ی ابوریحان بیرونی، گزارشی از تمایل مردان مانوی به لواط با پسران نوجوان وجود دارد. نگه داشتن روح القدس در مسیحیت، نشانی از میل به شریک کردن خدای یهود با گوییم در مسیحیت است. روح القدس در عید پنجاهه خود را به شکل آتش بر حواریون مسیح باراند و کشته شدن تمام حواریون، انعکاسی از تصفیه ی بقایای سدومی از مسلک یهودی-رومی منتج به مسیحیت لاتینی است. این تا حدودی با تصفیه ی ظاهری فنیقی گری هم مطابقت دارد ولی قضیه بیشتر تغییر لغت است تا حذف لغت. فنیسیا (فنیقیه) تبدیل به ونیسیا یعنی ونیز شده است که پروفسور گونار هینسون جانشینی مستقیم آن بر فنیقیان کارتاژی پیرو بعل هامون را تایید کرده بود. ونیز به عنوان دروازه ی تجاری ایتالیای پاپ مسیحیان به روی کفار شرقی، نقش مهمی در ایجاد رنسانس ایفا کرد و مکتبی که از آن متولد شد همراه انتقال مراکز تجاری یهودی، به بریتانیا و نهایتا ایالات متحده ی امریکا منتقل شد. درواقع در تمام این نقل و انتقالات، همجنسگرایی بخصوص وقتی با لواط نمادین شده باشد، به عنوان بخش این دنیایی دین و بنابراین حامی اقتصاد، بر جای خود باقی بود. در فرهنگ مردسالارانه ی مذهبی، اولین ارتباط با جنس مخالف، به خاطر احساس شرم و تحقیری که از سمت مرد در مقابل زن هویدا میکند معادل قسمت سخت و ناشناخته یعنی آن دنیایی دین است. مرد تازه کار، باید توام با حالتی نادان و دست پایین، سازوکار عضو ناشناخته ای از زن به نام واژن را کشف کند و همان اول رابطه، در مقابل زن، خلع سلاح شود. فرهنگ مردسالاری که روی یکتایی و بی نظیری جنس مرد تاکید دارد خودش مردان را به نفرت و ضعف در مقابل زنان محکوم میکند و برای همین بوده که مردها راضی به تک همسری با زنان بودند تا در مقابل، با تعداد زیادی معشوق مذکر رفت و آمد داشته باشند، بهانه ی خوبی برای این که همسرشان را از کابوس چندهمسری شوهر نجات دهند. در تمام سال های مدرن، بهانه ی ترویج تصاویر زنان عشوه گر مردصفت در هنرهای بصری، تضعیف همجنسبازی مردان بود، اما این فقط وضعیت را بدتر کرد. چون تصویر غلطی از زنان به مردانی که فقط همجنسان خود را درک میکردند نشان داد و هرگز اجازه نداد مرد حتی بیندیشد که شاید بتواند –نه این که واقعا بتواند- از زاویه ی یک زن به رابطه ی جنسی نگاه کند. درواقع حتی تا هنوز مردان در روابط آزادشان با زنان، دنبال مردی در کالبد زن بوده اند و احساس تحقیر مواجهه با زن در بستر با هرچه ناشناخته تر شدن زن و احساس نفرت هرچه بیشتر مردان جدید از ضعف نشان دادن به عنوان یک مرد، نگرانی های غریبی برای زنانی که با آنان همبستر میشوند ایجاد میکند. یک جوک زنانه ی بریتانیایی هست که میگوید محققی از تعدادی مرد و زن پرسید که در رابطه ی جنسی با جنس مخالف، بیشتر از همه از چه میترسند؛ مردها گفتند از مسخره شدن، و زن ها گفتند از کشته شدن توسط مرد مقابل.! شناسایی جنبه ی به اصطلاح زنانه ی مرد در شخصیت های رسانه ای پررنگ زن حتی به صورت ناخودآگاه بر بعضی از تئوری های توطئه ی محبوب در امریکا تاثیر گذاشته و باعث این تصور شده که بخش بزرگی از ستاره های زن رسانه از همسر جی اف کندی تا همسر هنری کسینجر، و از جنیفر لوپز تا ایوانکا دختر دونالد ترامپ، مردان زن پوش هستند. این که موقع نفرت پراکنی مسیحی نسبت به فراماسونری، حتما پای همجنسبازی وسط می آید، به خاطر وجود یک اطلاعات مرموز مورد توافق همه درباره ی ارتباط مشترک همجنسبازی و فراماسونری با مکاتب پیشین است. فراماسونری نسب خود را به تمپلارها یا شوالیه های معبد میرساند. شان هروس استدلال میکند که تمپلاریسم توسط پسران دوم خانواده های اصیل که حکومت را به ارث نمیبردند و به صومعه ها فرستاده میشدند ایجاد شد، کسانی که در جامعه ی جدید خود، کمونیسم و عشق به همجنس را تمرین میکردند. اسلاوی ژیژک بر اساس استدلال مشابهی بیان میکند که چرا همجنسگرایی در ارتش باید تابو باشد، چون پیوندهای برادرانه بین سربازان عمیقا همجنسگرایانه است، اما برای عملکرد مفید باید سرکوب شود. کی گریگز ادعا میکند که ارتش ایالات متحده توسط جمعی از همجنسگرایان سادیست اداره میشود. درواقع هرچقدر قدرت نظامی در جایی بیشتر تمرکز کند آنجا بیشتر در محل دهان آدم کدمون که انرژی های دورریخته ی باستانیان را جلب میکند قرار خواهد گرفت و هر کجا که بیشتر در مقابل آن مقاومت کند به دورترین صحنه از این بده بستان یعنی آلات جنسی آدم کدمون تمرکز خواهد کرد. بنابراین جریان سرمایه داری منتهی به امپراطوری ایالات متحده در جایگاه دهان یا پدر قرار میگیرد و کمونیسمی که از سرمایه داری منتج میشود و علیه آن طغیان میکند در جایگاه پسر یا آلت جنسی آدم کدمون قرار میگیرد. ایجا در صحنه ی فضای جنگ سرد نظم جهانی جدید پس از جنگ جهانی دوم قرار میگیریم. سرمایه داری به رهبری ایالات متحده مقابل کمونیسم به رهبری اتحاد جماهیر شوروی قرار میگیرد. اولی دنباله ی جبروت متفرعنانه ی یهوه در عهد عتیق است و دومی دنباله ی ادعای مسیح عهد جدید برای نجات دادن مظلومان. اولی هرچقدر بیشتر از بیرون انرژی میخورد، بیشتر ضد مسیحی میشود و به افکار نیمه معنوی ناشی از مسلک روح القدس تمایل می یابد. اینچنین مسالک عصر جدید در امریکا توسعه می یابند و رهبران آن بدل به کارگزاران فرهنگی قدرتمندی در ایالات متحده میشوند که بعد از شکست و فروپاشی شوروی، این جریان را به همه ی جهان صادر میکنند. با این حال، خدای پسر هم نسخه ی ضعیف شده خدای پدر است و همانطورکه مرگ و رستاخیز مسیح نشان میدهد، مثل ققنوس روح القدس، از نو از خاکستر خود باز میخیزد. پس غرور روسی که در سقوط شوروی توسط امریکا لکه دار شد، با رستاخیز ققنوس روسیه به صورت پوتینیسم، با شاخ و شانه کشیدن جدید و زیر پر و بال گرفتن تمام حکومت های استبدادی مخالف ایالات متحده دعوای خداهای پدر و پسر را ادامه میدهد. به همین دلیل هم هست که در رسانه های غربی، خیلی روی همجنسگراستیزی پوتین و دار و دسته اش تاکید میشود. چون آنها در جای مسیح آلت جنسیند که نمیخواهند مقعد خدا رقیبشان شود. این مدتها پیش در استعاره ی سنت باربارا نشان داده شده است. باربارا توسط پدر مستبد مشرکش دیوسکوروس در برجی که فقط دو پنجره دارد زندانی شده است. اما فرشته ای پنجره ی سومی را باز میکند که از آن نور خدا به درون میتراود و او را نجات میدهد و باربارا به مسیحیت میگرود. دراینجا دو پنجره ی اول، معادل مقعد و مجاری ادراری هستند درحالیکه پنجره ی سوم معادل فرج یا واژن است که خدا فقط به زن ها داده است. درواقع سنت باربارا نسخه ی دیگر مریم مقدس است که توسط خدا به مسیح حامله میشود. اگرچه در داستان کنونی سنت باربارا نشانه ای از این رابطه ی جنسی نیست، ولی در نسخه های تحریف شده ی نامذهبیش هنوز میتوان این ارتباط را یافت. یک نسخه، قصه ی راپانزل است که مثل سنت باربارا درون برجی زندانی شده است ولی شاهزاده ای او را می یابد و بالارفتن از دیوار به وسیله ی موهای بلند راپانزل از طریق پنجره به داخل برج راه می یابد. نسخه ی دیگر، قصه ی زال و رودابه در شاهنامه ی فردوسی است که در آن، رودابه مانند راپانزل، از پنجره ی اتاقش در برج، از موهای بلند خود برای بالا کشیدن زال پهلوان به داخل اتاقش در دیدارهای شبانه استفاده میکند.:
‘HOLY SPIRIT, PHOENIX, AND RITUAL SODOMY”: MAZYAR MUHAJER: STOLEN HISTORY: 24 DEC 2024
ازآنجاکه زن –مریم مقدس و باربارای قدیس- جانشین مادر-زمین به عنوان قسمت مادینه ی خدا است، تلاش فرد به جای پسر(مسیح) برای ایجاد تغییر عظیم در زمین –کاری که فقط از خود-خداپندارانی در حکومت های جهانخوار و بنابراین حکام مستبد برمی آید- نیازمند تن دادن به ناشناخته های کریهی تحت نماد واژن است که مردم معمولی نخواهند توانست سختی های راه را در آن تحمل کنند و دیر یا زود باد غرور حاکم با خالی شدن پشتش، خالی خواهد شد و راهش با ضررهای بسیار، نیمه کاره رها خواهد شد. اما اگر سنت باربارا را در مقابل نقیضش لواط آیینی رها کنیم، در مقیاس کیهانی، فرو رفتن آلت جنسی نرینه در مقعد، مفهوم شارژ شدن پسر (مسیح) با روح القدس را خواهد داشت و انسان خدایی مرتبا خود را با روحیه ی کیهانی زمانه هماهنگ خواهد کرد. این، اتفاقا در مقیاس کوچکتر برای هر فرد انسانی در بازه های مختلف عمرش رخ میدهد و تصویر اولیه و بچگانه ی فرد از خدا مرتبا با دریافت اطلاعات نو، نوسازی خواهد شد که معنیش این است که خدایی که قوانینش تغییر نمیکند چیزی در حد خدای یک کودک است که به زحمت میتوان یک بزرگسال را به بلاتغییر بودنش راضی کرد. نرگس بهمن پور، کارشناسی ارشد اختر فیزیک از دانشگاه UCL لندن و دکترای فیزیک اتمی مولکولی از امپریال کالج لندن که اکنون مقطع پسادکتری خود در گروه فلسفه ی علم را در دانشگاه صنعتی شریف ایران میگذراند، در گفتگو با منوچهر دین پرست درباره ی نسبت الهیات با علوم شناختی در مجله ی اطلاعات حکمت و معرفت (شماره ی 173: زمستان 1403:ص 16) میگوید: «تحقیقاتی انجام شده که نشان میدهد که کودکان، این گرایش ذهنی را دارند که در اتفاقاتی که در طبیعت رخ میدهد به دنبال طراحی هدفمند باشند. به دلیل همین سوگیری ذهنی، کودکان بسیار به پذیرش وجود یک خدای آفریننده باز هستند. همچنین علوم شناختی دین در رابطه با این موضوع بحث میکند که چرا انسان تمایل به مناسک فرقه ای یا دینی دارد و به دنبال ریشه یابی چنین تمایلاتی در مغز انسان است.» در ادامه (ص16 تا 17) خانم بهمن پور مسئله ی علوم شناختی را با "الهیات پویشی" مرتبط میکند که تقریبا توسط آلفرد نورث وایتهد بنیان نهاده شد و به وسیله ی چارلز هارتسهورن و جان بی. کاب توسعه پیدا کرد.:
«الهیات پویشی بر مبنای متافیزیک وایتهد است. از نظر بنده ساختار متافیزیک وایتهد شباهت هایی با علوم شناختی دارد که در نگاه اول ممکن است به نظر نرسد. لازم است اول متافیزیک او را معرفی مختصری بکنم تا بتوانم به این شباهت ها بپردازم. وایتهد در وهله ی اول یک ریاضیدان و فیلسوف علم بود. او همراه برتراند راسل، یکی از مهمترین کتب ریاضی را نوشت، یعنی اصول ریاضی. در اواخر دهه ی 1920میلادی، پس از این که از انگلستان به امریکا مهاجرت کرد، در دانشگاه هاروارد به متافیزیک مشغول شد. همانجا بود که کتاب اصلیش یعنی فرایند و واقعیت را نوشت؛ کتابی 450 صفحه ای، با نوشتاری بسیار دشوار و تا حدودی شاعرانه. هدف او از نوشتن این کتاب، بازنگری متافیزیک جوهر بود، یعنی متافیزیکی که اجزای تشکیل دهنده ی جهان را یک سری ذرات مادی صلب میداند که فقط دارای روابط بیرونی هستند، مثل توپ های بیلیارد که فقط با هم برخورد میکنند و این برخوردها هیچ تغییری در درون این ذرات ایجاد نمیکند. تحت تاثیر نظریه ی نسبیت اینشتین و مکانیک کوانتوم قدیم، وایتهد بر آن شد که متافیزیک را بر اساس علم مدرن اصلاح کند. از دیدگاه او جهان نه از ذرات بی جان بلکه از فرایندها تشکیل شده است. در بنیادی ترین سطح، این فرایندها هستند که وجود دارند؛ فرایندهایی که با هم دارای ارتباط درونی هستند، یعنی مدام از یکدیگر تاثیر میپذیرند. چیزی به عنوان فضای مطلق و زمان مطلق وجود ندارد. جهان از شبکه ای از فرایندها تشکیل شده است که فضازمان از دل همین شبکه برمیخیزد. یک فرایند از نقطه ای آغاز میشود، از فرایندهای پیشین خود که پایان پذیرفته اند داده دریافت کرده و در دل خود میگنجاند. این داده ها را بر اساس هدف شخصی که دارد انتخاب کرده و درنهایت با ترکیب اینها، یک امر مطلق در جهان به وجود می آورد. این امر مطلق، خود برای فرایندهای پسین داده فراهم میکند. بنابراین، تمام جهان بر پایه ی پویش و حرکت بنا شده است. اما برگردیم به علوم شناختی. یکی از نظریاتی که بر مبنای علوم شناختی است نظریه ی "پردازش موازی توزیع شده" است که توسط راملهارت RUMELHARTو همکارانش ابداع شده است. بر اساس این نظریه، پردازش اطلاعات در مغز انسان به شیوه ی موازی و توزیع شده صورت میگیرد. یعنی چندین نورون در پردازش یک سری اطلاعات فعالیت میکنند و درنهایت منجر به یک خروجی میشوند. همین نظریه مبنای شبکه های نورونی مصنوعی نیز هست. بنابراین به قولی میتوان گفت که عملکرد این شبکه ها مانند مغز است و با استفاده از مطالعه ی آنها میتوان چیزهای خوبی هم راجع به کارکرد مغز آموخت. و اما، مقایسه ی سطحی "پردازش موازی توزیع شده" و متافیزیک وایتهد نشان میدهد که این دو از لحاظ ساختاری شباهت هایی به یکدیگر دارند. فرایندهایی که در متافیزیک وایتهد تعریف شده اند نیز به حالت موازی و توزیع شده داده از فرایندهای پیشین خود دریافت کرده، آنها را به قولی پردازش میکنند، و نتیجه را به عنوان داده به فرایندهای پس از خود ارائه میدهند. اینها البته مشاهدات بسیار سطحی از تشابهات بین این دو چارچوب نظری است. اما با توجه به این که "پردازش موازی توزیع شده" عملکرد مغز را بازنمایی میکند، آیا این شباهت میتواند جایگاه طبیعی برای مغز در جهان وایتهد ایجاد کند؟ اینها فعلا همه در حد پرسش هستند، با این حال این مقایسه این قابلیت را دارد که افق های جدیدی در بحث متافیزیک مغز باز کند.»
در صفحه ی 18 از خانم بهمن پور پرسیده میشود:
«الهیات پویشی، قدرت صرفا ترغیبی خداوند را مانع گرفتار آمدن آن در دام مسئله ی "شر" میبیند. آیا میتوان به بررسی علوم شناختی و مسئله ی شر با رویکرد الهیات شناختی پرداخت و احتمالا چه نتایجی میتوان به دست آورد؟»
پاسخ این است:
«مسئله ی شر به این موضوع میپردازد که آیا شری که در جهان وجود دارد –یا حداقل از نظر ما شر است- با انتظاراتی که از خدایی که خیر مطلق و قادر مطلق داریم جور در می آید؟ برای این که ببینیم الهیات پویشی چه پاسخی برای این مسئله فراهم میکند، لازم است به طور مختصر الهیات پویشی را توضیح دهیم. وایتهد یکی از بنیانگذاران الهیات پویشی است؛ در کنار چارلز هارتسهورن. در بالا من متافیزیک بسیار گسترده ی او را به طور بیش از اندازه مختصر نشان دادم، فقط در حدی که بتوانم امکان مقایسه ی آن با علوم شناختی را ایجاد کنم. اما متافیزیک او بسیار پیچیده است. از اصلی ترین مقولات متافیزیک وایتهد چیزی به نام "خلاقیت" است. خلاقیت یک اصل است که نیروی پیش راننده ی فرایندها است. مهمترین فرایند در متافیزیک وایتهد، خداوند است. بنابراین خداوند هم از اصل خلاقیت تبعیت میکند و معادل آن نیست. این در حالی است که در الهیات سنتی، خداوند نقش آفریننده را دارد. اما در الهیات پویشی چنین نیست. ذات خداوند در الهیات پویشی به سه مولفه تقسیم میشود: اول، ذات ازلی خداوند که مجموعه ای از تمام امکان ها است. این طبیعت ثابت و تغییرناپذیر خداوند است. دوم، ذات تبعی خداوند است که از مجموع فرایندهای دیگر تاثیر میپذیرد. این تاثیرپذیری و قابل تغییر بودن خداوند را نمیتوان در الهیات سنتی دید. درواقع در متافیزیک وایتهد خداوند با تاثیرپذیری از فرایندهای دیگر متکامل میشود. سوم، ذات حلولی خداوند که به نوعی میتوان گفت برای فرایندهای دیگر هرآنچه دارای ارزش است فراهم میکند. مهمترین پیامد ذات تبعی خداوند این است که فرایندها را در انتخاب آزاد میگذارد. او هرآنچه لازم است در اختیار آنها قرار میدهد، اما صرفا آنها را ترغیب میکند و هرگز اجبار نمیکند. بنابراین، فرایندها قدرت انتخاب و تصمیمگیری دارند. از این طریق، مسئله ی شر با تعریف بالا در الهیات پویشی به وجود نمی آید.»
تعجبی ندارد که وایتهد و راسل با هم همکار بوده باشند. خدایی که در امکانات خود، جایی برای "شر" باز نکرده، مزاحمت چندانی برای راسل مادیگرایی که وقتی میخواهد اتئیسم خود را اعلام کند، هنوز اسیر خدا و شیطان مسیحیت است و کتاب "چرا من مسیحی نیستم؟" را مینویسد، ایجاد نمیکند. درواقع «ایدئولوژی علمی» راسل و «الهیات پویشی» وایتهد مکمل همند. پویش وایتهدی الهیاتی است تا جایی که پوچ گرایی ناشی از ایدئولوژی علمی راسل خطرناک شد، کمی پوچی را با ابزارهای امید به خدا و اعتقاد به طرح های پیشرفته ی خدا برای جهان کنار بزند. در دینی که از اول ابزار تجارت فنیقی بوده و نسبیت و کوانتوم و تمام بازی های فیزیکی-ریاضیاتی حول آنها، صرفا یک نمایش پیچیده برای علمی نمایی آن دین مثلا مطرود هستند، به اندازه ی الهیات پویشی وایتهد، هیچ خیر و شر مطلقی وجود ندارد و همه چیز چاقوی دو لبه است. احساس پوچی مردم هم جزو همین چاقوهای دو لبه است و به جای خود میتواند برای سیاست، مفید یا خطرناک باشد که همانطورکه تغییرات سریع سیاست امریکا در دوره ی ترامپ نشان میدهد، فعلا دارد خطرناک میشود.



































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































