پاپ فین و ما

نویسنده:پویا جفاکش

 

در میان انبوه شخصیتهای اساطیری تمدن ایران که الگوی مردم ما بوده اند (از دیو سفید گرفته تا شعبان استخوانی، و از شمر ابن ذی الجوشن گرفته تا "راک" تاکسی ران) "پاپ فین" بیشک یکی از موثرترین ولی گمنامترین های آنها است.این مرشد وارداتی در اواخر دهه ی 1360ش از طریق کارتون ژاپنی "ماجراهای هاکلبری فین" در ایران به شهرت رسید و چون در آن زمان مریدان چندانی نداشت زود هم فراموش شد.پاپ فین پدر "هاک" قهرمان نوجوان داستانهای مارک تواین بود.پاپ زمانی مردی کاری و سختکوش بود.اما به دنبال شکست در تجارت به الکل پناه برد و به آن معتاد شد و به تدریج عقلش زایل گردید.پاپ در کلبه ای جنگلی زندگی میکرد .او روزگار را به شکار میگذراند و پولی را که از فروش شکارها به دست می آورد در میخانه ها به هدر میداد و وقتی به کلبه برمیگشت در عالم مستی،هاک را به باد شلاق و کتک میگرفت.او در وقت غیبت به منظور جلوگیری از فرار هاک، او را در کلبه زندانی میکرد.یک بار که اهالی شهر برای نجات او آمدند در میانشان یکی از همپیاله های سابق پاپ که حالا به راه راست هدایت شده بود سعی در نصیحت پاپ کرد.اما پاپ آنها را به تهدید اسلحه مجبور به بازگشت کرد.پس از مرگ پاپ، هاک به همراه دوست سیاهپوستش جیم که یک برده ی فراری بود به ماجراجویی پرداخت.در قسمت پنجم فیلم جیم خطاب به قبر پاپ میگوید که مردم به دلیل ترس از غیرقابل پیشبینی بودن پاپ از او فاصله میگرفتند و همین باعث میشد که رفتار پاپ بدتر شود.

پاپ فین نماد انسانهایی است که به ظاهر همیشه سرمستند ولی این سرمستی ظاهری برای مخفی کردن دردی است که میکشند.مولانا این گونه انسانها را به خری تشبیه میکند که در تنش خاری فرو رفته است:

کس به زیر دم خر خاری نهد/خر ندارد دفع آن بر میجهد

برجهد وان خار محکمتر زند/عاقلی باید که خاری برکند

خر ز بهر دفع خار از سوز و درد/جفته می انداخت صدجا زخم کرد

(مثنوی:دفتر اول: بخش 7)

خر که نمیتواند خار را از تنش دربیاورد مدام بالا و پایین میپرد ولی هرچقدر بیشتر این کار را میکند خار بیشتر در تنش فرو میرود و تازه از برخورد کردن با اجسام اطراف  بیشتر زخمی میشود.انسان عاقل از بیم جان نمیتواند او را نجات دهد مگر این که خر از بالا و پایین پریدن خسته شود و یکجا بایستد و انسان عاقل بتواند خار را از تنش دربیاورد.انسانهایی که زیاد شاد و شنگول به نظر میرسند همان خر در حال جست و خیزند.عرفا این گونه انسانها را به زندانیان "قفس تن" تشبیه میکردند.کلمه ی "قفص" [(قفس)] که با مصدر حبس (زندانی شدن) مرتبط است اگرچه مفهوم کمتحرکی ازجمله خشک شدن در مقابل سرما را میرساند ولی به طرز عجیبی به معنی شادی کردن هم هست چنانکه احتمالا واژه های چابک، چست، جست، و خیز در فارسی دورادور با آن مرتبطند.درواقع زندانی بودن و بلندبلند شادی کردن یک چیزند.چون انسان دردمند که با چیزهای کوچک شاد میشود در یک پارادوکس غریب غم و شادی به سر میبرد.این انسان نجات نمی یابد مگر این که درد خود را بپذیرد و حاضر به درمان شود. به قول حافظ:

طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

دوست پاپ درد خود را پذیرفت و خود را درمان کرد اما خود پاپ هرگز نجات نیافت.

شاید امروز که پاپ در ایران دنباله روان فراوانی دارد به دلیل این باشد که جامعه از هر زمانی دردمندتر است.به همین دلیل هم بیش از هر زمان دیگری با بالاوپایین پریدن خود را گول میزند و باید دید کی از بالاوپایین پریدن خسته خواهد شد.

 

پاپ فین

ابولؤلؤ قاتل خلیفه ی دوم

نویسنده:پویا جفاکش

در افسانه های قدیم آمده که فیروز ابولؤلؤ یک ایرانی از اواخر دوره ی ساسانی بوده که در جنگی اسیر رومیان و توسط آنها برده شده و به دین مسیح درآمده بوده است.سپس در یکی از جنگهای مسلمین و رومیان به اسارت مسلمانان درآمده بوده است.فیروز یک مهندس بود و میتوانست آسیاب بادی بسازد.عمر ابن خطاب خلیفه ی دوم و فاتح ایران، ابولولو را دعوت کرد و از او خواست که در مدینه آسیابی بادی بسازد.ابولولو پاسخ داد: "آسیابی برایتان بسازم که در تاریخ بنویسند." پس از رفتن ابولولو، عمر به اطرافیانش گفت این مرد مرا تهدید به قتل کرد.با این حال، عمر قصاص قبل از جنایت نکرد و به جای آن تمام وصیتها و اقدامات خود را به گونه ای تنظیم کرد که به زودی خواهد مرد.

عاقبت یک روز که مسلمانان به امامت عمر در مسجد مدینه نماز برگزار میکردند ابولولو با دشنه ای در دست وارد مسجد شد و اول خلیفه را در حال ادای نماز چاقو زد و بعد به جان تک تک نمازگزاران افتاد تا این که عاقبت او را کشتند.خلیفه در واپسین لحظات زندگی گفت که چون هیچ کس نمیداند چه کسانی پشت فیروز بوده اند و و خود فیروز هم مرده است کسی را به سبب قتل خلیفه آزار ندهند.اما با مرگ خلیفه، طلحه و زبیر در راس گروهی از مردم به جان ایرانیان مدینه افتادند و آنها را ضرب و شتم کردند و اموالشان را سوزاندند.

عبدالله ابن عمر پسر خلیفه ی مقتول، "هرمزان" را مسئول قتل خلیفه دانست و او را کشت.هرمزان یک سردار ایرانی بود که در جریان فتوحات عرب در ایران به اسارت درآمده و در مدینه تحت نظر زندگی میکرد.مطابق یک افسانه ی رایج، در ابتدا عمر میخواست او را به سبب قتل مسلمانان بکشد اما از او خواست پیش از مرگش چیزی بخواهد.هرمزان گفت یک ظرف آب آوردند و سپس از خلیفه خواست تا این آب را نخورده است او را نکشند.خلیفه موافقت کرد.در این هنگام هرمزان ظرف آب را به زمین زد و شکست و خلیفه مطابق عهدی که کرده بود هرمزان را نکشت.قتل هرمزان به شدت مورد نکوهش علی ابن ابیطالب قرار گرفت که این عمل را برخلاف وصیت خلیفه دانسته بود.

امروزه اصالت تواریخ اسلامی به شدت زیر سوال رفته است.کوچکترین اثر باستانی درباره ی پیامبر و چهار خلیفه ی اول از زمان حیاتشان به دست نیامده و اثار به دست آمده از معاویه و جانشینانش هم بیشتر ناقض تاریخ مکتوبند تا موید آن.با این حال روایتهای اسلامی از حیث میتولوژی بسیار مهمند.اشاره به آسیاب بادی در داستان نشان میدهد که افسانه ی ابولولو پس از حمله ی مغول شکل گرفته است.چون آسیاب بادی که در چین اختراع شده،به همراه مغولها از شرق به سرزمینهای اسلامی وارد شده و به سرعت گسترش یافته و از طریق اندلس (اسپانیای مسلمان) به اروپا راه یافته است.بعید نیست قتل مظهر خلافت به دست یک مهندس ایرانی انعکاسی از اغراق گویی های رایج در نقش خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند ایرانی در وادشتن مغولها به ساقط کردن خلافت باشد.مسیحی بودن ابولولو نیز نقش کانونهای استعماری نوپدید غربی و الیگارشی ارمنی در واداشتن منگو خاقان مغول به صدور دستور نابودی حکومت بغداد را یاداور است.

یکی از چندین روایت این افسانه ی تودرتو این است که عمر در وقت ترور شدن آنگاه که دانست قاتلش یک مسیحی بوده خدا را شکر گفت که در زمان حیات خود ندیده مسلمانی روی مسلمانی تیغ برکشد.این روایت برای مقایسه ی اتحاد مسلمانان در پیش از قتل عمر و تفرقه ی انها پس از این اتفاق برساخته شده و حرف دل کسانی بوده که از برادرکشی دوران انحطاط و بخصوص سقوط بغداد دلچرکین بودند.از طرفی ابولولو بعدا در کانونهای ناسیونالیستی و ضد عرب ایران نقش برجسته ای یافت و به عنوان کسی که انتقام خون ایرانیان را از مسئول حمله به ایران گرفته مقامی چون شهدا پیدا کرد.

a 1001 nights art by Gustave Clarence-Rodolphe Boulanger:19th century

موسیقی و شیاطین: دشمنی روحانیت با موسیقی بر سر چیست؟

نویسنده: پویا جفاکش

 

 

یکی از نکات جالب درباره ی اجدادمان ارتباطی است که بین سه پدیده ی اجنه،تمدن و موسیقی برقرار کرده اند.به عقیده ی مسیحیان، جنی به نام murmur مخترع موسیقی بوده است.به نظر میرسد نام بلبل (پرنده ی خوش آواز) در فارسی با نام این جن مرتبط باشد.همچنین جن دیگری به نام "مارباس" یا "بارباس" شناخته شده بود که با دانش،صنعت، ایجاد بیماری و بهبودی، و اختراع دانش پزشکی مرتبط بود و اگرچه غالبا در هیبت یک شیر بود اما گاها به شکل مردی گربه چشم هم ظاهر میشد.او میتوانست انسانها را به گرگ و خرس و دیگر درندگان تبدیل کند.بارباس احتمالا همان purson جن مراقب گنجها است که به شکل مردی با سر شیر و ماری در دست و سوار بر یک خرس تصویر میشود.پیش از ظاهر شدن مارباس انواع موسیقی ها به گوش میرسید.احتمالا مورمور و مارباس از نظر لغوی با هم در ارتباطند.

برای این که بدانیم خط ارتباط تمدن و موسیقی و اجنه چیست اول باید اشاره کنم که محققان بین نام بارباس و و "باربا" اسم لاتین خربق(هلبور) که گیاهی مورد استفاده در جادوگری است ارتباط قائلند. خربق که در گیلکی به آن "پلخم" میگویند معمولا در اروپا و نواحی مدیترانه میروید و بر دو نوع سیاه و سفید است.نوع سیاه آن به "پای شیر" هم شهرت دارد.در صفحه ی خربق در وبلاگ مهرداد وحدتی به نقل از دیوسکوریدس، خربق سیاه برای درمان دیوانگی و مالیخولیا مناسب تشخیص داده شده است.و این درحالیست که خربق  در اصل گیاهی سمی بود و از پاشیدن شیره ی آن بر روی گوشت و رها کردنش در جنگل برای مسموم کردن و کشتن درندگان بخصوص گرگ استفاده میشد.به طوری که در عربی به قاتل الذئب یعنی کشنده ی گرگ شهرت دارد.به نظر میرسد در اینجا میتوان رد ارتباط خربق با درندگان را یافت.درواقع کشنده ی هر نوعی موکل آن نوع هم هست پس خدای خربق یعنی بارباس به شکل قویترین درندگان یعنی شیر ظاهر میشود.او جنون را از بین میبرد پس میتواند آن را به وجود هم بیاورد.به احتمال زیاد نامهای بارباس و مورمور از "باربارو" ی آشوری به معنی گرگ، و نامهای هلبور و خربق از صورت اکدی اولیه ی همان نام یعنی "اربو" به همان معنی گرگ و ریشه ی واژه های اروپایی "اولاف" و "وولف"(گرگ) و elf (جن) پدید آمده باشند.

نام علمی خربق "ملامپودیوم" است که با نام "ملامپوس" پادشاه افسانه ای آرگوس گره خورده است.در تاریخ هرودت (کتاب دوم) آمده که ملامپوس یک نفر فنیقی و بانی کیش دیونیسوس بوده است.دیگر افسانه ها برآنند که او میتوانسته زبان حیوانات را بفهمد و این را از دو مار آموخته و از این رو کشتن مارها را ممنوع کرده بود که این ارتباط با مار ما را به یاد پورسون می اندازد.ملامپوس که احتمالا نامش با نام "مارباس" در ارتباط است به احتمال زیاد مدل دیگری از دیونیسوس خدای فستیوالهای موزیکال شهوانی است.این ادعا از دو طریق اثبات میشود: اول این که دیونیسوس معمولا همنشین حیوانات درنده چون شیر،ببر، پلنگ و خرس است.دوم این که ملامپوس دیوانگی زنان آرگوسی را که توسط دیونیسوس جادو شده بودند و طبیعتی وحشی پیدا کرده بودند در ازای به دست آوردن حکومت یک سوم آرگوس شفا داد.این موضوع یادآور دوای خربق برای جنون است.ملامپوس مجنون میکند تا با باج گرفتن از مردم شفا دهد.نیاز به گفتن نیست که کلمات مجنون و دیوانه به معنی جن زده (دیوزده) هستند.نسبت دادن درد و شفا به مارباس هم از اینجا ناشی میشود.

در داستان اخیر، مجنون شدن زنان هم حرفی برای گفتن دارد.به عقیده ی اهالی قرون وسطی، حرکات بیشرمانه و برهنه کردن قسمتهایی از بدن از سوی زنان عملی غیر طبیعی و تاثیر جنی به نام sytry/sitri به حساب می آمد.سیتری مردی بالدار با سر پلنگ بود که از انرژی جنسی آزادشده از برانگیخته شدن شهوت مردان نسبت به زنان تغذیه میکرد و از این رو زنان قربانیش را وامیداشت تا جلو مردان بیشرم باشند و حتی گاهی خود به شکل زنی زیبا بر مردان جلوه میکرد و آنها را فریب میداد.این موضوع یادآور افسانه های "ایمپوآ" یا زنان یکپای زیبارو است که گفته میشود حیوانات درنده در قالب آنها در خواب به سراغ مردان جوان می آیند تا خونشان را بنوشند.

ریشه ی ارتباط موسیقی با فستیوالهای جنون آور به خاستگاه بشر یعنی افریقا برمیگردد جایی که قبایل سیاهپوست با فراخواندن اجنه و ارواح با موسیقی، از خود بیخود شده از ارواح جانوران و انسانها و اجنه راهنمایی میطلبیدند.مراسم معروف به "بابا زار" در جنوب ایران بازمانده ی این اعتقاد است که توسط بردگان سیاهپوست افریقایی به ایران وارد شده است.تبدیل شدن انسانها به درندگان توسط بارباس همین معنی را میرساند چون همانطور که احتمالا درباره ی دراویش کرد شنیده اید، انسانها در لحظه ی این شوریدگی گاها اعمال وحشیانه و حیوانی شگفتی مرتکب میشوند که در افسانه های تهوع آور دیونیسوس در مغربزمین منعکس شده اند.

موسیقی به عنوان شرط ارتباط مستقیم با اجنه به دنبال گسترش ادیان اخلاقی معنی خود را از دست داد اما همچنان به عنوان عضو جدایی ناپذیر جشنهای اشرافی و فساد آمیز غیر مذهبی باقی ماند.حرام تلقی شدن کامل موسیقی و رقص از سوی برخی روحانیون مسلمان باید نوعی افراط در مواجهه با این سرمنشا گرفته شود درحالیکه موسیقی از زمزمه ی آبشار تا آواز پرندگان در طبیعت خداوند جاری است و به هیچ وجه اختراع شیاطین نیست.

به خاطر دارم در ایام دبیرستان شاهد بودم دانش آموزی از معلم دینیمان پرسید اگر رقص با موسیقی حرام باشد آیا رقص های محلی و موسیقی سنتی ایرانی هم حرامند؟ معلم پاسخ داد موسیقی به مانند آب برای بشر حیاتی است اما اگر آب را با خاک مخلوط و آن را به گل تبدیل کنیم دیگر قابل خوردن نیست همانطور که رقص هم اگر به عناصر شیطانی آلوده شود بیشتر ضرر خواهد داشت تا فایده؛ ولی این دلیل نمیشود رقص و موسیقی مطلقا شر باشند.

 

 مارباس اثر مایکل سوگیانتو

خربق سیاه

فیلم دلشدگان اثر علی حاتمی در وصف موسیقی ایرانیمحصول 1370 و گروه موسیقی در مشهد که نام از آن فیلم دارد 

 

چند ضرب المثل تامل برانگیز درباره ی دختران

«دخترها ازدواج میکنند تا والدینشان را خشنود کنند و بیوه میشوند تا خودشان را خشنود کنند.» (چینی)

 

«کسی که یک دختر یک چشم را دوست دارد فکر میکند تمام دختران یک چشم زیبا هستند.» (لاتین)

 

«یک شوهر نباید پیش همسرش از زیبایی دختران سخن بگوید.» (کامبوجی)

 

«در تاریکی، تمام گربه ها و تمام دختران زیبا هستند.» (مجارستانی)

 

from:

 

http://www.special-dictionary.com/proverbs/keywords/girls/

 

 

معجزه ی فوتبال (به بهانه ی فرارسیدن جام جهانی)

نویسنده: پویا جفاکش

 

فوتبال را برخی خطرناکترین بازی دنیا برای بازیکنان دانسته اند: بسیار خطرناکتر از کشتی و حتی بوکس.بازی کردن با توپ غالبا تاثیر بسیار مخربی بر نورون های مغزی میگذارد.بسیاری از بازیکنان حتی پس از بازنشستگی دچار استرس، پرخاشگری، ضعف حافظه و دیگر مشکلات مرتبط با مغز هستند.تحقیقات علمی متعددی دراینباره انجام شده است.(به عنوان نمونه رجوع کنید به:

Heading a soccer ball causes instant brain changes, study finds: By Amy Ellis Nutt: October 25, 2016: washingtonpost).

تاکنون چندبار مسئله ی خارج شدن فوتبال از لیست ورزشهای رایج توسط برخی گروه ها مطرح شده است.اما تاثیر سیاسی-اجتماعی عظیم آن مانع از به ثمر رسیدن طرح های مربوطه شده است.همانطور که "نیکولای نیکولوف" میگوید: فوتبال و پروپاگاندای آن از دقیق شدن مردم در سیاست،مذهب و جنبه ی سیاسی فرهنگ عامه جلوگیری میکند.نیکولوف فوتبال را در خطرناکی و ضرورت سیاسی به جنگهای گلادیاتوری رومیان باستان تشبیه و کیفیت سرگرمی آن را با مشاهده ی فیلمهای گلادیاتوری خونین مقایسه میکند:

"the silver paradigm in the emerald heaven":chavdar dobrovidel: books.google.com:p255

در ایران دستکم از زمان بازی ایران-استرالیا در فوتبال مقدماتی جام جهانی 1998 کاربرد روانی فوتبال و به خدمت گرفتن آن برای اهداف سیاسی، مدنظر حاکمان قرار گرفته است.بر اساس اسناد افشا شده ی ویکی لیکس، محمود احمدینژاد رئیس جمهور پیشین نقش فعالی در توسعه ی فوتبال و پروپاگاندای آن ایفا کرده است.دستبندهای سبز بازیکنان تیم ملی در وسط زمین اندکی پس از انتخابات حاشیه ساز ریاست جمهوری در سال1388 و به تشنج کشیده شدن زمین بازی در هنگام حضور یک تیم سعودی در کشور به دنبال اعدام یک روحانی شورشی شیعی توسط سعودی ها نمونه هایی از بهره برداری های سیاسی از فوتبال در ایران هستند:

 

“The Psychology of Sports Fans:Are you a fair weather fan?”: Susan Krauss Whitbourne Ph.D.: psychologytoday.com: Dec 30, 2011

اگر به ایران برگردیم اولین بازی تیم ملی ایران در جام جهانی نقش معجزه آمیز فوتبال را در شرایط نابسامان کشور نشان میدهد.این بازی در روز عید فطر برگزار شد که در خطبه های نماز جماعت عید فطر به امامت رهبر در صبح آن، رهبر از لزوم اتحاد ایرانیان میگفت.در اخبار ساعت 14 آن روز، در مصاحبه با شرکت کنندگان در نماز جماعت توسط خبرنگار صدا و سیما در پاسخ به این سوال که بهترین خاطره ی ماه رمضان امسال چه بود، یکی پاسخ داد "تظاهرات پرشکوه روز قدس" و یکی گفت : "اتحاد پرشور مردم در نماز خواندن پشت سر رهبر معظم انقلاب". بحثم واقعی بودن این پاسخها نیست.دارم زیر این موضوع خط میکشم که دغدغه ی رسانه ی تبلیغاتی حکومت چیست.

و آنگاه در بعد از ظهر همان روز بازی ایران و مراکش برگزار شد و با گل به خودی بازیکن مراکشی در آخرین دقایق بازی پیروزی با نتیجه ی 0-1 به نفع ایران به ثبت رسید.گزارشگر بازی اگرچه قبول داشت "ما" یعنی ایرانیها «با کمی شانس» پیروز شده اند اما این پیروزی را بزرگترین عیدی «بچه ها» (بازیکنان تیم ملی) به مردم ایران خواند و درست قبل از پخش ترانه های آبکی مخصوص این گونه مواقع گفت: «ما فقط با فوتبال میتوانیم به آرزوهایمان برسیم.زنده باد فوتبال.زنده باد ایران.»

 

بعدالتحریر:چندی پس از نوشته شدن این مطلب در شب بازی ایران_پرتغال که حتی "ایت الله بی بی سی" هم مجبور شد تظاهرات تهران را البته در مقام خبر دوم و پس از خبر فوتبال پوشش خبری دهد، در هنگام اذان مغرب روحانی مسجدی در لاهیجان با مرد سمج دردمندی در مسجد معطل شد که از او راهنمایی میخواست.به دلیل بلند بودن صدای اذان و پایین بودن صدای انها دقیقا نفهمیدم چه میگویند.اما گویا جایی مرد از اوضاع نامساعد مملکت گفت.چون ناگهان روحانی صدایش را بلند کرد و گفت: "مردم کجا بدبختن؟اگر بدبخت بودن میلیونها تومن پول خرج نمیکردن برن روسیه فوتبال ببینن و تازه خواب شب رونالدو رو هم بهم بزنن." (دقیقا نفهمیدم تاکید روحانی بیشتر روی فوتبال بود یا روی مسافرت.)

 

عکسهایی از طبیعت زیبای استان سین کیانگ در چین

عکسها از www.mafengwo.cn

 

علفزار "بیابونلوک": تیان شان

منطقه ی "گونگ نایسی"

خیمه ی مغولی در کنار دریاچه ی "کاناس"

"شهر اشباح" در نزدیکی شهر "کارای" : این سازه ها در اثر فرسایش بادی به وجود آمده اند.

 

 

نقدی بر یک تفسیر فرویدی از "ارباب حلقه ها" ی تالکین

نویسنده: پویا جفاکش

 

 

 

امسال (2018) طرح ساخت فیلمی درباره ی جی.آر.آر.تالکین (نویسنده ی ارباب حلقه ها و هابیت) کلید خورد که در آن "نیکولاس هولت" نقش تالکین جوان را بازی میکند.فعلا نمیتوان درباره ی فیلم قضاوت کرد اما میدانم که پیشتر تلاشهایی برای روانشناسی تالکین جوان و خوانش انعکاس شخصیت او در رمان صورت گرفته است:سالها پیش یکی از فرویدیستها تفسیری از داستان ارباب حلقه ها اثر تالکین ارائه کرد که بر نظریه ی رنه جیرارد درباره ی رابطه ی همجنسگرایانه ی سام-فرودو و این عقیده ی aj greimas که حلقه در کنار فرودو، سام و گالوم مهمترین شخصیتهای این رمان هستند استوار بود.مفسر، فرودو را انعکاسی از خود تالکین میدانست.او اشاره داشت که در جایی از اثر، شخصیت ارلوند به همجنسگرایی فرودو اشاره دارد.مفسر، این را با توصیف گروه چهارنفره ی تالکین و همکلاسهایش در دبیرستان و اتوپیای روستایی تالکین و صحنه ی غوطه زدن فرودو و دوستانش در حالت لخت در جویبار که جامعه ی روستایی پسران اروپایی را نمایندگی میکند تکمیل میکند.اما مفسر فرودو را نسبت به موضوع همجنسگرایی سرگردان توصیف میکند.به عقیده ی مفسر، در این داستان، حلقه نه انگشتری سلیمان است، نه حلقه ی گیگس است و نه حلقه ی نیبلونگن.بلکه سوراخ مقعد فرودو است و کسانی که در رمان میخواهند انگشت خود را در حلقه کنند (سارومان،سایرون،گالوم) نماد کسانی هستند که نسبت به تالکین نوجوان تمنای جنسی داشتند.سام شبیه مادر تالکین است و شاید عقده های ادیپال تالکین را در هنگام تنبیه شدن توسط مادرش منعکس کند درحالیکه بیلبو(عموی فرودو) به عنوان اولین صاحب حلقه تنبیهات پدر علیه او را نمایندگی میکند.سفر فرودو به موردور –سرزمین شر- به گذر او از جنگلها که نماد زنانند منجر میشود و این آغاز سرگردانی تالکین جوان بین همجنسگرایی و دگرجنسگرایی است.درنهایت تالکین حلقه را به مادرزمین (به نمایندگی آتشفشان) تقدیم میکند و شر را نابود میکند و بدین ترتیب مرد میشود(1).

تفسیر فرویدیستی طبق معمول با افراط در جنسیتگرایی همراه است اما شاید بتوان آن را با اصلاحاتی به درد بخور کرد.مثلا میتوان گالوم را که دوشخصیتی است و بین خوبی و بدی سرگردان است انعکاسی از خود فرودو دانست که در این صورت،باید پذیرفت که تالکین سرگردانی خود بین همجنسگرایی محکوم شده و دگرجنسگرایی پذیرفته شده توسط مذهب مسیحی را به سرگردانی بین خیر و شر تشبیه کرده است.سفر فرودو روایت دیگری از سفر لوط به سدوم و عموره (شهرهای همجنسبازان) است.دشمنان فرودو یعنی سارومان و سایرون به ترتیب فلسفه ی شرق و کابالا (یهودیت تحریف شده از دید مسیحیت) هستند که فلسفه های رایج زمانه و مشوق همجنسگرایی روشنفکرانه (به قول مسلمانها: علت المشایخ) بودند و در حلقه انگشت میکردند.مرگ گالوم در آتشفشان به همراه حلقه پایان سرگردانی فرودو را نشان میدهد.گالوم حلقه را با گاززدن و کندن انگشت فرودو از او جدا میکند و این احتمالا نشاندهنده ی ضایعه ی دردناکی است که در تصمیم نهایی تالکین موثر بوده است.احتمالا او جنگندگی مردانه را بر انفعال زنانه ترجیح داده است.پس اگر مسئله تا این حد فلسفی است باید نتیجه گرفت که تالکین تجربیات شخصی را برای انتخاب مذهب مسیحی از میان فلسفه های رقیب لحاظ کرده است. با در نظر گرفتن این مسئله دیگر جایز نیست که مثل فرویدیسم، اهمیت داستانهای انگشتری سلیمان و حلقه ی گیگس را انکار کنیم.

انگشتری سلیمان داستانی عربی است که برای توجیه 40روز دور ماندن سلیمان از سلطنت به کار میرود.یهودیان درخصوص این چهل روز ادعا میکنند که سلیمان به دلیل وارد کردن بتهای خدایان رقیب یهوه و معمول کردن آیینهای آنها مغضوب خدا واقع شد.اما مسلمانان میگویند یک جن انگشتری سلیمان را دزدید و خود را به شکل او درآورد و به جای او حکومت کرد بطوریکه سلیمان مستمند شد.اما درباریان سلیمان از تغییر رفتار سلیمان(جن) متعجب و به او ظنین شدند.جن که متوجه شک درباریان به خود شده بود انگشتر را به آب انداخت و متواری شد.در این هنگام سلیمان موقع ماهیگیری،انگشتری خود را درون شکم ماهی ای یافت و دوباره به پادشاهی رسید.

مشخص است که تالکین، سلیمان مشرک و جن را به یک معنا گرفته است.او تغییر شخصیت سلیمان را در قالب تغییر شخصیت "سارومان" در داستان نشان داده است.بسیار جالب است که خدایانی که سلیمان منحرف شده آنها را به رسمیت شناخته بود- بعل ، ملوخ ، داگون –همگی خدایانی هستند که غلامبارگی یا پسربازی (غلام در عربی به معنی پسر) در فستیوالهای آنها اجرا میشده است.افسانه ی حلقه ی گیگس در کتاب جمهوری افلاطون شر بودن این جن را نشان میدهد.در این افسانه که از زبان "گلاوکن" برادر افلاطون بیان میشود گیگس شبانی اهل لیدی (ترکیه) است که در غاری به یک مجسمه ی اسب برنزی برمیخورد و در درون آن به همراه جسد مردی یک انگشتری می یابد که میتواند صاحبش را نامرئی کند.گیگس با استفاده از این حلقه به درون قصر شاه لیدی راه می یابد،شاه را میکشد و با همسر او ازدواج میکند.اسب برنزی این داستان را برخی با اسب چوبی افسانه ی فتح تروآ مقایسه کرده اند.کلمه ی گیگ در زبان آکدی به معنی تاریکی است.

آتشفشان در تفسیر این داستان نقش اساسی ایفا میکند.همانطور که مفسر هم متذکر شده آتشفشان نماد مادر زمین است اما این آتشفشان یک کوه است و کوه مشخص کننده ی آلت جنسی ذکر است.درواقع مادر زمین، زنی است که خصوصیات مردانه دارد و به عبارت دیگر خنثی است یعنی درست مثل مادران مسیحی دوران تالکین شهوت زنانه از خود نشان نمیدهد.برخی روانشناسان معتقدند علت گسترش همجنسگرایی در زمانهای قدیم این بوده که پسران تمام زنان را به مانند مادر خود می یافتند و از این رو پسران دیگر را جانشین زنان در آمیزش میکردند.لازم به ذکر است که این موضوع برای مادران که ترجیح میدادند عروسها را خود انتخاب کنند و از عاشق شدن پسران خود بر دختران در هراس بودند فرصتی مغتنم بود.پس بیخود نیست که حلقه از مواد مذاب درست میشود و به مواد مذاب هم برمیگردد. بی ارتباط نیست اشاره کنم که چندی پیش در اخبار خوانده بودم که یک گروه مسیحی در سوئد خواستار حذف داستانهای کتاب "ماجراهای نیلز" (نماد ملی سوئد یعنی پسری که با غازها سفر میکرد و انیمه ی ژاپنی آن در ایران معروف است) از کتب درسی شده بودند چون آن را مروج همجنسبازی در بین دانش آموزان میدانستند (البته شاید برای کشور سوئد کمی دیر شده باشد چون مطابق یک نظرسنجی،بین 60تا70 درصد مردان سوئدی اعتراف کرده اند که در طول حیات خود حداقل گاها دست به همجنسبازی زده اند).نویسنده ی کتاب ماجراهای نیلز، بانو "سلما لاگرلوف" بود که شخصیتی مردانه داشت و هرگز ازدواج نکرد.

مشهورترین نماد مادرزمین با شخصیت مردانه در اروپا کیش کوبله (سیبل) بود که گفته میشود با ترکیب همجنسبازی و خشونت، اخوت سربازان رومی را تقویت و آنها را به جنگجویانی موفق تبدیل میکرد. امروزه موروزف و همفکرانش کل افسانه های یونانی و رومی را انکار و آثار به دست آمده از آنها را جعلی دانسته اند و معتقدند که اعتقادات به اصطلاح یونانی درواقع ریشه ی عربی-اسلامی دارند و در زمان جنگهای صلیبی به واسطه ی تمپلرها از شرق وارد شده اند.ظاهرا تالکین چیزهایی شبیه این شنیده بود چون در داستان خود اروپای جنوبی را اصلا داخل نمیکند و تنها اروپای شمالی و شرق آسیایی-افریقایی را مشخص میکند.در جغرافیای او تمام شرقیان به استثنای یهودیان در جناح شرند و سرورشان سایرون چشم همیشه بیدار فراماسونری و شیطانی است که تمپلرها به غرب مسیحی معرفی کرده اند.تالکین محل آتشفشان شیطانی را شناسایی کرده بود:آتشفشانی که موسی و قومش در مدین آن را ترک کردند تا به ارض موعود بروند و قطعا در شبه جزیره ی عربستان واقع بوده است : سرزمینی که خاستگاه اسلام محسوب میشود و روز مقدسش جمعه روز سیاره ی زهره موکل مادرزمین است.خدای نگهبان مکه (زادگاه اسلام بنابرروایات) "مناف" نام داشت که در لغت به معنی ارتفاع است.

تالکین مسلما برای شناسایی دشمن منابع اسطوره ای درباره ی پیدایش اسلام را بررسی کرده است.دوتای آنها احتمالا برای او جالب بوده اند:یکی این که عبدالمطلب در یمن به ربی ای برخورد که با دیدن ظاهر و فیزیک عبدالمطلب از او پرسید:آیا او با زنان قبیله ای به نام بنی زهره ارتباطی دارد؟عبدالمطلب جواب منفی داد و ربی به نوری که از بنی زهره میتابد اشاره کرد.کمی بعد عبدالمطلب با ملح دختروهب ابن عبدمناف ابن زهره ازدواج کرد.دوم توضیحات ابومعشر درباره ی این که در زمان تولد محمد (پیامبر اسلام) زحل و مشتری با هم در صورت فلکی عقرب بودند،مریخ در حمل،و عطارد و زهره در حوت بودند(2).

این روایات از طریق کیمیاگری اروپایی که غالبا متاثر از کیمیاگری اسلامی است  قابل رمزگشایی بودند.در سال 1675، رابرت بویل کیمیاگر نوشته بود که فلزات چهارمین مخلوقات مهم خدا در کیمیاگری هستند.سه تای دیگر،عبارتند از: مغناطیس یا شیر سبز که پرومته و کاملئون (آفتاب پرست)  خوانده میشود-زمین یا دوشیزه که پدرش خورشید و مادرش ماه است-مرکوری (عطارد) مدیر آسمان که زمین را بارور میکند و "سنگ ساتورنی" است(3). "کونز" درباره ی سنگ ساتورنی مینویسد که ساتورن یا زحل با تمام سنگهای سیاه در ارتباط است(4).این ارتباط مسلما شامل حال حجرالاسود هم میشود.حجرالاسود درواقع عطارد فرشته ی دانش است که در جسم زهره (مادرزمین) حلول کرده و به صورت جسم درآمده است.او همان اروس یا کوپید پسر ونوس (زهره) است.رمز ظاهر شدن عطارد و زهره با هم در حوت در همین است چون دو ماهی صورت فلکی حوت، ونوس و کوپید را نمایندگی میکنند.مریخ خدای جنگ هم در برج خودش یعنی فروردین ظاهر شده است درحالیکه ظاهر شدن مشتری و زحل با هم در یکجا یعنی یک صورت فلکی نحس و خانه ی دوم مریخ، نبرد ژوپیتر با ساتورن در افسانه های یونانی را یادآوری میکند که به پایان یک دوره و ظهور دوره ای جدید انجامید.پس تولد پیامبر یا ظهور اسلام  با ترکیب علم زمینی یا دانش تجربی با جنگ همراه بوده است.یکی از القاب پیامبر در اسلام "منذر" است که همزمان به معنی بیمدهنده و آگاه کننده است."المنذر" خدای عدالت در قبیله ی اوس در یثرب (مدینه النبی بعدی) بود و برخی از مردم آن قبیله عبدالمنذر نام داشتند.

این ترکیب در شخصیت افسانه ای ارسطو معلم اسکندر مقدونی که مسلمانان او را ذوالقرنین قرآن میدانستند خود را نشان داده است.پدر افلاطون نیز "آریستون" نام داشته است.درواقع ما با ترکیبی بسیار قدیمی مواجهیم که فیلسوفان سریانی در دوران غلبه ی یونانی مآبی بیزانسی به ناچار آن را یونانی قلمداد کرده اند اما درواقع نسب به آکد میبرد.کلمه ی ارسطو احتمالا با کلمات اکدی زیر در ارتباط است: ALTU و ASTU:استوار و سخت- ARITU:سلاح ها و ارتش- ARKATU یا ARKITU:سلاح ها-ALLUTTU:حیوانات وحشی-ARUSTU: انسان- ARUTU:علوم تجربی- ARUTHE: صنعت.

سطح بالای تکنولوژی در خاورنزدیک نسبت به اروپا برای این که ترکیب ارسطویی با اشرافی گری مترادف شده و حکومت اشراف در غرب آریستوکراسی خوانده شود کافی بوده است.یهودیان در این شرک شرکت نجستند و بر زندگی شبانی تاکید کردند.گیگس شبان که به مقام شاهی دست یافت همان یهودیت تحریف شده یا سلیمان انحطاط یافته یا یکتاپرستی ترکیب شده با شرک بود که همان اسلام و لغتا با سلیمان همریشه تلقی میشد.برای این که ارتباط اسلام با بعل مشخص شود با اضافه شدن بعل به اریستو،شخصیتی به نام آریستوبولوس اختراع شد: فیلسوفی یهودی که در اسکندریه به منابعی از کیش اورفئوس دست یافت که درباره ی نوح و ابراهیم و موسی و دیگر شخصیتهای تورات اطلاعاتی میدادند.او این منابع را به عبری ترجمه و زمینه ی ترکیب یهودیت و شرک را فراهم کرد.جزء دوم نام او همان "فیلو" اسکندرانی را نیز یاد می آورد که یهودی ای با تمایلات فلسفی یونانی قلمداد شده است.اریستوبولوس لغتا همان ارتاپانوس است:فیلسوف یهودی افسانه ای که موسائوس(موسی) را معلم اورفئوس خوانده است.مطابق افسانه ها کیش اورفئوس به پیغمبری به همین نام منسوب بوده و توسط فیثاغورس از بابل به یونان آورده شده است.نام اریستوبولوس در اثر تحریف به ارستاتالیس تبدیل و کلمه ی تالس از آن جدا شده است.تالس فیلسوف فنیقی یونانی و بنیانگذار علم منهای خدا به حساب میآمده است.اینها همه بازتاب گسترش یافتن ارسطوگرایی به کوشش توماس اکوئیناس در اروپا به جای نوافلاطونی گری ابن سینا، و تبدیل شدن ارسطوگرایی به ایدئولوژی اشرافیت ونیز و نهایتا انتقال این ایدئولوژی به واسطه ی سارپی به فرانسیس بیکن در بریتانیا و آمادگی بریتانیا برای پذیرش ورود هانوفرها (خاندان سلطنتی فعلی انگلیس) که اشرافیت ونیز برای رقم زدن فصلی جدید از تاریخ در نظر گرفته بود به شمار میرود.

تالکین نمیتوانست این روند را قبول کند.او زیبایی طبیعت را به جای زشتی کثافت اعما و احشا انتخاب کرده و این زیبایی را امری زنانه تلقی میکرد.درواقع فرودوی او جنی بود که حلقه را به صاحب اصلیش یعنی زنانگی (همان پدیده ای که سلیمان پادشاه را مسحور و مسخر خود کرده بود)و مظهر مجسمش مادر طبیعت پس میداد.سبیل گذاشتن تالکین با عقب رفتن تدریجی موهایش همزمان شده بود و این او را مصمم میکرد که با زیبایی زنانه ی نوجوانیش خداحافظی کند و زیبایی را در بیرون یعنی زنان بجوید که طبیعت دوستی مترادف این تغییر شخصیت یا مرد شدن تالکین بود.اما ارسطوگرایی وارداتی کمر به نابودی طبیعت روستایی بسته بود همانطور که مسیحی زدایی را در دستور کار قرار داده بود.تالکین خود از مرحله ی "گالوم" خارج شده بود اما تجربه ی او جهانشمول نبود و همگان تفسیر او از خوبی و بدی را قبول نداشتند.

 

پینوشتها:

1-S e x ual symbolism in "The Lord of the Rings": :https://forums.jeuxonline.info

2-“PROPHECIES ABOUT THE HOLY PROPHET ,BIRTH ,OPPOINTMENT,CONDITIONS OF SOME FAITHFUL PERSONS WHO LIVED DURING FATARA”: AL-ISLAM.ORG

3-“THE NEW ENHANCED HUMANITY”:MICHEL KIRSCH: ENERGYENHANCEMENT.ORG

4-“THE CURIOUS LORE OF PRECIOUS STONES: BEING A DESCRIPTION OF THEIR SENTIMENTS”: GEORGE FREDRICK KUNZ: BOOKS.GOOGLE.COM:P348

 

 

شاید این مطالب هم برای شما جالب باشد:

تفسیر فیلم ارباب حلقه ها از پیتر جکسون

دنیای اسلام در سه گانه ی "هابیت"

 

امریکایی مهربان و مجسمه ی آزادی

 

ماه رمضان و قوس قزح

نویسنده: پویا جفاکش

 

"قزح" نام یکی از خدایان عرب بود که معمولا خزاعه آن را میپرستیدند و احتمالا نام خود را هم از همو گرفته اند..قدمت نام آن به ادومی ها میرسد که او را "قوس" به معنی کمان مینامیدند و ظاهرا پرستش او به واسطه ی نبطی ها از اردن به مناطق داخلی عربستان گسترش یافته است.قزح خدایی بود که در هنگام طوفان با شیاطینی که به زمین حمله برده بودند میجنگید و رعد و برق نشانه ی این جنگ بود.وقتی باران متوقف میشد رنگین کمان درواقع کمان قزح بود که به نشانه ی پیروزی بالا رفته بود.از این رو است که رنگین کمان را قوس قزح مینامند.آیین ها و فستیوال های قزح مصادف با بارش های آسمان در طول ماه رمضان برگزار میگردید:

Arabian Paganism:"Mythology and religion of pre-Islamic Arabia_ Deities, Spirits, Figures and Location":Wednesday, 9 November 2011

پیشتر در فصل دوم از کتاب "اسطوره ها و آیین های روح" بیان کردم که ماه رمضان مدتها پیش زمان ثابتی داشته که مقارن با اسفندماه و فروردین ماه فعلی، و شبهای قدر و عید فطر معرف جشن اعتدال بهاری(نوروز) بودند.در زمان مشابه در بابل،آیینهای پیروزی مردوک خدای خوبی بر شیاطین اجرا میشدند.این فستیوالها به شکلی عرفانی تر و خودشناسانه تر در اسلام ادامه یافته اند:در اسلام بر بار اخلاقی شیاطین تاکید شده و ریاضت و نیکوکاری برای غلبه بر آنها تجویز گردیده است.قوس قزح از دید اسلامی نماد پیروزی خوبی بر بدی است و طوفان پیش از آن درست به مانند ماه رمضان معرف آزمایش الهی و یادآور وابستگی زندگی انسان به خداوند است.

 

مستر همفر و شیوه های استعمار برای تخریب اسلام

 


نویسنده: پویا جفاکش

 

پیدایش سلفی گری خشن سعودی یا به قول دشمنانش وهابی گری در درجه ی اول خود مسلمانان سنی را شوکه کرد.آنها نمیتوانستند باور کنند نفرتپراکنی به نام خدا، همکاری با خاندان یهودیزاده ی آل سعود و به خاک و خون کشیدن سرزمین مقدس عربستان توسط این عده یک پدیده ی اصیل اسلامی باشد.میگویند یکی از اولین دشمنان محمد ابن عبدالوهاب(بانی وهابیت) برادر خود او یعنی سلیمان ابن عبدالوهاب بود که محمد ابن عبدالوهاب را "شاخ شیطان" نامیده بود و اشاره اش به دعایی منسوب به عبدالله ابن عمر بود که از پروردگار میخواست امت اسلامی را از بلایای طبیعی،دشمن خارجی و شاخ شیطان حفظ کند.یک شایعه ی معروف در عثمانی،محمد ابن عبدالوهاب را از یک خانواده ی یهودی ترکیه که ساکن عربستان شده اند معرفی میکرد.

پیرو این بدبینی به وهابیت در عالم سنی، در اواخر قرن نوزدهم در ترکیه ی عثمانی کتابی منتشر شد به نام "خاطرات یک جاسوس بریتانیایی" منسوب به مستر "همفر" که پیدایش وهابیت را به تحریکات جاسوس انگلیسی به نام همفر نسبت میداد و بنابراین وهابیان را عامل انگلیس میخواند.به نظر مورخان این کتاب جعلی است و یک مسلمان سنی که خواستار اتحاد سنیان و شیعیان علیه استعمار بود آن را نوشته است.این کتاب بعدها توسط آیت الله حسینعلی منتظری در ایران معرفی و پس از انقلاب به دلایل سیاسی به شدت مشهور شد.

برخی معتقدند کتاب  "خاطرات یک جاسوس بریتانیایی" را درواقع "ایوب صبری پاشا" (درگذشته به 1890)مورخ عثمانی نوشته است چون او اولین کسی است که از مستر همفر صحبت کرده است (این ادعا که در ویکی پدیای انگلیسی هم مطرح شده با توجه به تفاوت محتوای تاریخ وهابیان صبری پاشا و خاطرات مستر همفر کاملا مردود است).ظاهرا صبری پاشا در مدت اقامت خود در عربستان و یمن چیزهایی درباره ی همفر شنیده و با بعضی از کسانی که او را با واسطه میشناخته اند دیدار داشته است.بر اساس این گزارشهای تایید نشده (که اسناد منتشر شده ی فعلی بریتانیا چیزی درباره ی آنها روشن نکرده اند) همفر به عنوان یک جاسوس انگلیسی از سال 1710 درباره ی اسلام و تاریخ آن مطالعه میکرده و مدتی را در بصره که جمعیت شیعه و سنی در آن فراوان بود مسلمانان را به دقت تحت نظر داشته است.همفر اسلام را پدیده ی شگفتی میدانست که وقتی شکست میخورد قویتر میشود و حتی مغولها که نیمی از دنیای زمان خود را به وحشت انداخته بودند پس از فتح قلمرو اسلامی، خود مسلمان میشوند و بعدا عثمانیها از همان تکنیکهای جنگی مغول علیه غربیان استفاده میکنند.پس غلبه بر ممالک اسلامی به واسطه ی نیروی نظامی ممکن نیست بلکه باید آن را از درون پوساند و برای این کار باید اول نقاط قوت و ضعف اسلام را شناخت.

آنطور که ساچیداناند در وبلاگ خود فهرست میکند از دید همفر بعضی از نقاط ضعف مسلمانان عبارتند از:نفاق شیعه و سنی، نفاق پرشیا-عثمانی،نفاق حکومت و دانشمندان، اختلافات و درگیریهای قبیله ای، دیکتاتوری و ستم حاکمان، بیدفاعی در مقابل گسترش بیماریهای واگیردار، قرار گرفتن بسیاری از شهرها در سرزمینهای بیابانی به طوری که با بستن راه آب به راحتی میتوان شکستشان داد، مادیگرایی اکثریت مردم و...؛ و بعضی از نقاط قوت مسلمانان عبارتند از: اهمیت قائل شدن برای نظافت و پاکیزگی، تعاون و همکاری، عمران و آبادانی، تجارت و فعالیت،علم اندوزی و دانش، احترام به زنان،احترام به بزرگترها و افراد سالمند و با تجربه،امر بالمعروف و نهی عن المنکر...؛ مسائل دیگری هم هستند که به ظاهر بی اهمیتند ولی درواقع میتوانند کاربرد خرابکارانه پیدا کنند از جمله: مسلمانان به فعالیتهای یهودیان و مسیحیان در سرزمین عربستان بدبینند، شیعیان تمام انسانها به غیر از خودشان و از جمله سنی ها را نجس میدانند، سنی ها بسیار به اعمال خلیفه یا حاکم اسلامی اعتقاد دارند، گروه خاصی از مسلمانان که به سید و شریف شهرت دارند بسیار بین عوام مقبولند،قرآن و حدیث چنان مورد احترام مردمند که بدون سوء استفاده از آنها نمیتوان مسلمانان را به سمت دلخواه هدایت کرد و...

همفر عقیده داشت که برای تخریب جامعه ی اسلامی باید اولا به درون دولت نفوذ کرد و با چاپلوسی کردن برای حاکم و جانشین خدا بر زمین خواندن او بر ستم او افزود تا وفاق بین حکومت و مردم از بین برود و در ثانی مدارس دینی و مدارس سکولار را به موازات هم گسترش داد.در مدارس دینی باید بر اهمیت قرآن و سنت تکیه کرد اما در مدارس سکولار چهره ی سنت را تخریب و بخصوص پیامبر و اصحاب و خلفا را شهوتران و فاسد و ریاکار معرفی کرد.البته این به تنهایی برای ایجاد تفرقه کافی نیست چون به ندرت پیش می آید مسلمانی کافری را به خاطر عقیده ی صرف دشمن بدارد.پس باید از یک سو به ترویج زنا و الکل و ورزشها پرداخت [(ساچیداناند، ترویج پروپاگاندا درباره ی باشگاه های فوتبال در خاورمیانه را در این راستا میداند)] و بخصوص باید عمومیت حجاب زنان را از بین برد که در این صورت، گسترش چشمچرانی خودبخود راه را برای بقیه باز میکند، و بدین طریق رواج گناه و مزاحمت عمومی، خشم دینداران را بر می انگیزد؛ و در سوی مقابل و در مدارس دینی باید تصویری خشن از دوره ی طلایی صدر اسلام را تقویت کرد و مثلا بر این داستانها تاکید کرد که:ابوبکر خانه ی دشمنانش را آتش میزد، عمر ابن خطاب کشورگشایی های بیرحمانه میکرد، علی صبح تا شب شمشیر میزد و بعد شب تا صبح نماز میخواند، معاویه با خدعه و نیرنگ خلیفه شد و....باید عوامل انگلیس را با عمامه ی سیاه و شال سبز و لباس علما به میان مردم فرستاد و این به تنهایی کافی نیست:باید مراکزی برای این افراد درست کرد.بهترین جاها برای این مراکز، مقابر قدیسین هستند که در سراسر سرزمینهای اسلامی دیده میشوند و تقریبا همگی جعلی هستند به طوری که بعضی قدیسین در چندجا دفن شده اند.اکثر این مقابر نفوذ محلی دارند ولی استعمار باید آنهایی که برایش اهمیت سوق الجیشی دارند را شناسایی و به کمک تبلیغات بین المللی کند و آنگاه مرکز عوامل خود را در آنها بنا نهد.عوامل استعمار باید چنان به نام دین در زندگی خصوصی مردم دخالت کنند که حتی اگر کسی از سر دلسوزی دیگران را امربالمعروف و نهی عن المنکر کند به چشم جاسوس نگریسته شود.به موازات این جریان باید ملی گرایی را تقویت کرد و مصریان را به فراعنه،عراقی ها را به بابل،فارسیان را به کیش مجوس magi و ترکان را به چنگیزخان و آتیلا فراخواند.به این طرق، اسلام زیر بار نفاق در جامعه، جنگ شیعه و سنی و رواج اعمال ضد اسلامی، بی اعتبار و منهدم خواهد شد.

شایعاتی که گفته شد و امروز تقریبا به حقیقت پیوسته اند، برای قرن 19 به حدی آپوکالیپتیک و پیشگویانه به نظر میرسند که انسان را معتقدمیکنند که صبری پاشا به شمه ای از حقیقتی که در جریان بود دست پیدا کرده بود.در کتاب خاطرات مستر همفر ادعا شده که همفر در اواسط قرن هجدهم تنها یکی از 5000 عامل بریتانیا در سرزمینهای اسلامی بوده و این تعداد قرار بوده افزایش یابد.به نظر میرسد شبح مستر همفر فارق از این که چقدر واقعی یا نمادین بوده است یکی از اولین نشانه های بروز انگلوفوبیسم (ترس از انگلیسها) یا به قول ما ایرانیها "دایی جان ناپلئونیسم" بوده است.

نکته ی مهم دیگر در این داستان این است که قدیمیترین نسخ کتب کلاسیک اسلامی از قرن هجدهم و عصر همفر هستند؟ایا ممکن است که بخش عظیمی از تواریخ و ادبیات اسلامی مشتمل بر اضافات و حتی جعلیات غربیها و عواملشان در حد تحریف و حتی اختراع کتابها بوده باشد؟ به هر حال تردیدی وجود ندارد که جعل و تحریف کتب پیش از ان هم سابقه داشته و چندان قبحی به خود نمیدیده است.اگر داستان جاسوسان اثبات یابد باید در نظر خود درباره ی این کتب و تاریخ موجود تغییر ایجاد کنیم.بعید نیست این جمله ی معروف که تمام نویسندگان کلاسیک مسلمان به جز سهروردی تناقض گویی داشته اند از این طریق قابل اصلاح باشد که درواقع بخش عظیمی از این مطالب مال صاحبان اسمی کتاب ها نباشند. من حدس میزنم دانشمندان نقطوی (پیروان محمود بسیخانی: پیغمبر گیلانی) که ارتباطشان با استعمارگران در حد اخوت بوده است سربازان پیشرو یک تحریف گسترده در عصر شریعت محوری و بیتوجهی احمقانه ی حکام و جامعه به ادبیات و تاریخ بوده اند.درباره ی این فرقه به آدرس زیر رجوع کنید:

 

دانلود کتاب « پیشگویی های پیغمبر گیلانی (نغمه های فرویدی و میراث باستان)»

 

 

زوج شیعه و سنی عراقی و فرزندشان-عکس ازNo Fracking Way

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

باستانشناسی کعبه (تاریخ اسلام چقدر واقعی است؟)

 

یهودی بدجنسی که راست میگفت!

نویسنده: پویا جفاکش

 

"شایلاک" (یهودی متحجر و نزولخوار نمایشنامه ی تاجر ونیزی) احتمالا غیرمنتظره ترین نقشی است که آل پاچینو بازی کرده است.در تیتراژ فیلم سینمایی "تاجر ونیزی" اسم آل پاچینو در صدر اسامی بازیگران آمده است و این درحالیست که شایلاک یک ضد قهرمان است.بازی پاچینو در نشان دادن نفرتی که این شخص موقع صحبت نسبت به مسیحیان  ابراز میکند بسیار خیره کننده است. در زمانی که این فیلم برای اولین بار نمایش داده میشد (1385 شمسی) رسم بود که در دوبله های فارسی به جای پاچینو خسروخسروشاهی صحبت میکرد اما فکر نمیکنم که به فرض دوبله شدن فیلم به فارسی هیچ دوبلوری بتواند خشم شایلاک را به شکل مد نظر پاچینو انعکاس دهد.با این حال درماندگی پاچینو آنگاه که دادگاه ونیز، شایلاک را به مصادره ی اموالش و مسیحی شدن محکوم میکند واقعا ناراحت کننده است. شکسپیر در نمایشنامه ی خود از این ضدقهرمان برای بیان فساد جامعه ی اروپای مسیحی در دوره ی رنسانس استفاده میکند ولی در نهایت همان یهودی منتقد، خود به بخشی از جامعه ی مزبور تبدیل میشود.چرا چنین است؟به همان دلیلی که صحنه ی نمایش در ونیز میگذرد.

برای تفسیر نمایشنامه ی تاجر ونیزی باید به دو کلمه ی تاجر و ونیز در عنوان آن توجه کنیم.ونیز مطرح شدن خود در صحنه ی ایتالیا در قرن دوازدهم را مدیون تجارت بخصوص با کشورهای اسلامی بود.از این رو آنجا از دریچه های ورود افکار شرقی به اروپا بود و همین سبب شد تا تحولات اروپا در رنسانس نقش چشمگیری ایفا کند(درواقع بدنه ی اصلی نمایشنامه ی تاجر ونیزی هم از یک افسانه ی عربی گرفته شده است:یک یهودی نزولخوار که میخواهد گوش طلبکار مسلمانش را ببرد از سوی دادگاه تفهیم میشود که اگر چنین کند حق با او است اما اگر از گوش بریده خون بیاید باید قصاص شود.یهودی نه تنها از طلب خود میگذرد بلکه مجبور میشود به خاطر گرفتن وقت دادگاه غرامت دهد).

اشرافیت ونیزی در این جا در بین سالهای 1200 تا 1600 شکل گرفت و بر کشورهای مهم اروپا اثر چشمگیری نهاد که بخصوص در نهادهای آموزشی خود را نشان داد.اشرافیت ونیزی اگرچه موروثی بود ولی نوعی شایسته سالاری که در تعالیم منتسب به شخصیتهای اسلامی چون ابوبکر،ابن رشد و مولانا تشخیص داده بود را دوای درد جامعه ی فلکزده ی اروپایی میدانست.به نظر اشرافیت ونیز، این تعالیم در خود کشورهای اسلامی شکست خورده بودند چون شایستگان خود به اشرافیت موروثی تبدیل شده بودند.اشرافیت ونیزی این مشکل را با به کارگیری شایستگان به گونه ای که هرگز دنباله ای نداشته باشند و جای خالی آنها با شایستگانی جدید پر شود حل کردند و بدین منظور دست به تخریب چهره ی زنان و فریبکار و هیولا نشان دادن آنان ، و همزمان ترویج همجنسبازی در مدارس جدید زدند.این روشها چنان جواب داد که تخمین زده میشود در قرن هفدهم دوسوم نخبگان مرد اروپا هرگز ازدواج نکردند.این عارضه ی هراس از زنان به "بیماری ونیزی" شهرت داشته است.معروفترین گروه های اشرافیت ونیز عبارتند از:

1-گروه پمپونازی،گاسپارو کونتارینی و فرانچسکو زورزی در حدود 1500میلادی.کونتارینی کاردینال ارسطوگرای رم بود که در به وجود آوردن پروتستانتیزم و ژزوئیتها نقش مستقیم ایفا کرد و از طریق عوامل خود در بریتانیا،هنری هشتم را به جدا کردن انگلستان از واتیکان تحریک کرد.

2-گروه سارپی و نفر دست راستش:فولگنزیو میکانزیو در حدود 1600میلادی که حامیان گالیله بودند و دستگاه کوپرنیکی را علیه عقاید کلیسا بزرگ کردند.

3-گروه آنتونیو کونتی و گیماریا اورتس  در حدود 1700میلادی.کونتی کسی است که نیوتن را به یک گالیله ی جدید تبدیل کرد.تحقیقات جان مینارد کینز بر دستنوشته های اسحاق نیوتن نشان داده که نیوتن بیشتر یک جادوگر و کیمیاگر بوده تا دانشمند علوم تجربی.کشفیات منسوب به او اکثرا دستاوردهای کپلر و لایبنیتس و دیگران هستند.کونتی در دعوای لایبنیتس و نیوتن جانب نیوتن را گرفت و با بزرگ کردن نیوتن، چیزی تحت عنوان فیزیک نیوتنی را علیه کلیسا علم کرد.انتخاب نیوتن به دو دلیل صورت گرفت: 1-نیوتن انگلیسی در حالیکه لایبنیتس آلمانی بود و در آن زمان هدف اولیه انتقال وجهه و قدرت به انگلستان بوده است.2-بر خلاف نیوتن جادوگر،لایبنیتس به دلیل دیدگاه کنفسیوسیش و مخالفت با بانکداری و تجارت برده نمیتوانست در باشگاه ونیز قرار گیرد.

گفته میشود شکسپیر نام مستعار فرانسیس بیکن مبتکر "نئوآرستاتالیسم" (نو ارسطو گرایی) است که این ایدئولوژی را به شدت مدیون باشگاه ونیز بوده است.این ارسطوگرایی پس از بیکن و طی قرن 17 با حمایت حاکمان انگلستان از جاناتان سوییفت و دیگر دنباله روان اخلاقگرای لایبنیتس در خطر قرار گرفت.بنابراین باشگاه ونیز خاندان آلمانی هانوفر را بر انگلستان فاتح کرد.این خاندان که هنوز هم بر انگلستان حکومت میکنند فراماسونری سیاسی را بر پایه ی آرای بیکن (شکسپیر) بنا و ان را به همه جا صادر کردند.اما هدف واقعی باشگاه ونیز ارسطوگرایی نبود و آنرا موقتا برای بی اعتبار کردن کلیسای رم به کار گرفته بود.پس با علم کردن ایلومیناتی باواریایی به تحریف ماسونری از درون به سمت بازگشت به پاگانیسم پرداختند.این برای بعضی از پیروان فراماسونری غیر قابل تحمل بود.دوک برانزویک (کارل ویلهلم فردیناند) که یک فراماسون ارشد بود در نطقی در 1794 از بابت خطر نفوذ ایلومیناتی_ژزوئیت_معبدی به درون فراماسونری هشدار داد.ظاهرا شکسپیر دلیل خوبی داشته که صحنه ی دادگاه خود را در ونیز قرار دهد.شاید او شاهدی است بر این که آنچه برخی از آن به "امپراطوری ونیز" یاد میکنند حقیقت داشته است.

 

آینده ی بدون خودرو شخصی و بدون آلودگی هوا: آیا شدنی است؟

نویسنده: پویا جفاکش

 

تا همین چندسال پیش دو شرکت Delphi  و nutonomy در فروش خودروهای برقی در سنگاپور رقیب یکدیگر بودند.حالا که دلفی، نوتونومی را خریده است از همیشه قدرتمندتر است و افکار جسورانه تر و بلندپروازانه تری را برای ایجاد آینده ای باشکوه دنبال میکند: آینده ای بدون خودروهای بنزینی، بدون راننده ، بدون آلودگی و گرمایش جهانی، بدون ترافیک، بدون تلاش برای پیدا کردن جای پارک در خیابان،بدون تصادف رانندگی و بدون جنگهای مهیب بر سر نفت در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان؛ آینده ای که از طریق تاکسی های خودرانی که دلفی روی آنها کار میکند پدید می آید و منظور خودروهایی است که بدون راننده ی انسانی و تنها با کامپیوتر کار میکنند ، راه میروند،سرعت خود را تنظیم میکنند و حتی چراغ راهنمایی را رعایت میکنند و دلفی در تولید این نوع خودرو به پیشرفتهای خیره کننده ای رسیده است.در این آینده هیچکس اتومبیل شخصی ندارد و همه با نزدیکترین تاکسی خودران که از طریق شماره گیری در دسترس قرار میگیرد مسافرت میکنند و دقیقا در مقصد پیاده میشوند.این آینده ی به ظاهر موهوم آنطور که در مستندی از ناشنال جئوگرافیک در سال 2016 مطرح شد از نظر کارشناسان کاملا قابل تحقق است اما با چالشهای عمده ی سیاسی مواجه است یعنی همان چالشهایی که بانو "چلسی سکستون" در اواسط دهه ی 1990 در پروژه ی ev (مخفف electric vehicle یا وسیله ی برقی) در جنرال موتورز با آن مواجه شده بود.

خودروهای برقی از قرن 19 وجود داشتند اما به دلیل عدم توانایی رقابت با خودروهای بنزینی تولیدشان از دستور کار خارج شد تا زمانی که سکستون آنها را دوباره زنده کرد.خارج شدن طرح ev1 سکستون از دستور کار که سبب بیرون آمدن او از جنرال موتورز شد در سال 2006 دستمایه ی ساخت فیلم مستندی با عنوان Who Killed the Electric Car (چه کسی خودروهای برقی را کشت؟) شد.در این مستند به کارگردانی chris paine لابی نفتی و شرکتهای بزرگ اتومبیلرانی و همکاری دولت ایالات متحده با آنها بخصوص دولت جرج بوش پسر به واسطه ی کاندولیزا رایس و دیک چنی ، عامل سنگ اندازی های مداوم پیش پای  رشد خودروهای برقی معرفی شده اند.یکی از مصاحبه شوندگان فیلم یعنی "رالف نادر" سیاستمدار امریکایی صراحتا بر این اتحاد صحه مینهد.در همان سال تولید این فیلم یک نماینده ی جنرال موتورز به نام dave barthmuss بیان کرد که فیلم بیش از حد ماجرای سکستون را سیاسی کرده و متوقف شدن ev1 تا حدود زیادی به دلیل عدم بهینگی اقتصادی آن بوده است.در سال 2009 ، rick wagoner از سخنگویان جنرال موتورز توقف طرح ev1 را از بزرگترین اشتباهات این شرکت دانست.بانو سکستون که خود مادر است و به آینده ی نسلهای پیش رو ازجمله فرزند خویش می اندیشد پس از ترک جنرال موتورز به توسعه و تبلیغ تولید و استفاده ی خودروهای زیست محیطی برقی ادامه داد و امروز این اتومبیلها علیرغم تمام موانع به پیشرفتهای مطلوبی رسیده اند.

فتنه انگیزی های ترامپ و نقطه ای روشن در اجتماع امریکا

نویسنده: پویا جفاکش

 

 

ترامپ به لجبازی شهرت دارد: چه در جمع دولتمردان اروپایی که از سیاستهای تحریمی او ناراضیند، چه در نظر مقامات و مردم کالیفرنیا که متوقف شدن طرح های زیست محیطی اوباما توسط ترامپ آنها را به خشم آورده و چه از سوی مردم مهاجر و رنگین پوست که در اثر خارجی ستیزی ترامپ و تاثیر ناگهانی آن بر مردم و بخصوص پس از کشته شدن دو مهندس هندی در امریکا به دست یک نژادپرست هوادار ترامپ در یک رستوران به جرم خارجی بودن، حتی امنیت جانی خود را نیز در خطر میبینند.

در مورد اخیر، وبلاگ psychologytoday.comدر مقاله ی The Trump Effect Part1: How one man's erratic behavior affects a nation منتشر شده در 30مارس 2017 به نامه ی سرگشاده ی معلمان میپردازد که از بحرانی شدن وضعیت زورگویی نژادی در مدارس و بی اثر شدن آموزه ی مساوات در آموزش و پرورش در عرض فقط چندماه پس از روی کار آمدن ترامپ شکایت دارند به طوری که حتی دوستان همکلاسی دانش آموزان رنگین پوست هم نگران آنهایند.این مقاله این موضوع را با افزایش حمله به یهودیان و مسلمانان در میان بزرگسالان در ارتباط میبیند و ازجمله مسئله ی تخریب مساجد و کنیسه ها را پیش میکشد.اما قشنگترین بخش مقاله آنجا است که بیان میکند چطور مسلمانان و یهودیان یکدیگر را در تجدید بنای اماکنشان یاری میدهند.این مسئله ای است که به گمانم در لابه لای اخباری که همه اش از جنگ یهود و اسلام میگویند گم شده و اصولا اخبار بیشتر به دامن زدن دشمنیها میپردازند تا دوستی ها.

عکسها از وبلاگ mindcontrolblackassassins

مدونا و فمنیسم لیلیت

 نویسنده: پویا جفاکش

 

 در دوران اوج شهرت مدونا آنگاه که اعلام شد بسیاری از مردان شبها با دیدن مدونا در قالبی جنسی در رویا به لذت میرسند مدونا بسیار خوشحال شد که مقامی شبیه الهه ی محبوبش لیلیت یافته و میتواند خود را تجسد او بداند چون لیلیت نام شیطان ماده ای است که مردان را در خواب محتلم میکند.مدونا پیرو فمنیسم لیلیت است نوعی از فمنیسم که بر آزادی جنسی زنان تاکید دارد:

“mythtic astrology applied: personal healing through the planets” :arriek guttman, gail guttman, kanneh Johnson : booksgoogle: p210-1

 

تردیدی وجود ندارد که لیلیت  همان "لیلیتو" جن ماده ی آکدی است ولی شهرت امروزی او بیشتر پس از قرن پنجم میلادی و در اثر منابع میدراش و کابالا حاصل شده است.مطابق این منابع، لیلیت همسر اول آدم بوده که از او فرزندانی به وجود آورده و سپس معشوقه ی سمائیل (ابلیس) شده است و آنگاه بوده که خداوند حوا را از دنده ی آدم خلق کرد.در حالی که حوا به دلیل مادر همه ی انسانها بودن ویژگی مادرانه با خود دارد لیلیت تجسم زنی شهوانی است.الهگان قدیم معمولا این دو تصویر را با هم داشتند.مثلا ایزیس همسر ازیریس در اساطیر مصر باستان، پس از قتل ازیریس به دست برادرش "ست" و تولد دوباره ی ازیریس در قالب هورس از ایزیس، بیشتر در مقام مادر برای کسی که درواقع شوهرش است ظاهر میشود.اما در مسیحیت غربی این دو نقش دچار تفکیک بیشتر از هم و درنهایت یکیشان فدای دیگری شد.دو چهره ی مریم مقدس(دوشیزه) و مریم مجدلیه (روسپی) درواقع ایزیس را در دو مقام متفاوت نشان میدهند.توبه ی مریم مجدلیه و پیروی او از مسیح (دشمن شهوت) به مفهوم محوشدن تصویر جنسی زن و یگانه شدن تصور او در قالب موجودی مادر مسلک و مقدس بود.به پیروی از مسیحیت، این تصویر در تفکیک همسر آدم به حوا و لیلیت و ترک کردن این دومی آدم را دنبال شد.اما پس از رنسانس به تدریج تلاشهایی برای احیای لیلیت ایدئال صورت گرفت.

در قرن 19، George moor  در رمان story-tellers holiday داستان آدم و حوا را به این شکل احیا کرد که آدم با وجودی که حوا در کنارش است همیشه خواب لیلیت را میبیند و از نبودن لیلیت در کنار خود غصه میخورد و گریه میکند به طوری که حوا برای حل مشکل از خود لیلیت مشورت میخواهد.آدم این داستان دقیقا مرد اروپایی دوران سرمایه داری بود که میخواست زن شهوت پرست برگردد و جای زن مذهبی را بگیرد و زن مذهبی بهترین کاری که در این شرایط میتوانست بکند این است که از ایدئال زن شهوانی الگو بگیرد.این خواسته در قرن بیستم توسط مکتب فرانکفورت و بخصوص عضو مارکسیست-فرویدیست مشهور آن "هربرت مارکوزه" به صورت فلسفی مطرح شد. مارکوزه بهشتی را که آدم و لیلیت در آن میزیستند به کمونیسم اولیه ی مارکس و انگلس مربوط میکرد که کمونیسم جنسی و آزادی جنسی را شامل میشد.حوا که با دادن میوه ی ممنوعه ی دانش به آدم او را متمدن کرد،نماد اخلاقیات است که با گرفتن جای توحش جنسی اسباب افسردگی انسان را فراهم آورده اند.فمنیسم لیلیت مدونا هم بر همین فلسفه استوار است.البته نباید فراموش کرد که بسیاری از باستانشناسان و زیستشناسان ، وجود کمونیسم جنسی اولیه را تایید نمیکنند و بخش عظیمی از فمنیستها نیز کسانی چون مدونا را مبلغ تحقیر شدن و ملعبگی جنس زن نزد مردان میدانند و با او مخالفند.

از بحثهای فلسفی که بگذریم،عامه ی مردم هنوز لیلیت را شخصیتی تاریخی میدانند و حتی سعی میکنند از طریق او واقعیات و اعتقادات زمانه را توجیه کنند.مثلا با افزایش نظریه پردازی ها درباره ی همسانی اجنه و آدم فضایی ها، کسانی در غرب چشمهای کشیده ی آدم فضایی ها را بهانه کرده اند تا چینیان را اجنه ای تلقی کنند که از به هم آمیختن آدم و لیلیت پدید آمده اند.گفته اند که لیلیت پس از ترک آدم فرزندانش را به عراق برد و به آنها یاد داد تا تمدن بابل را پایه گذاری کنند جایی که لیلیت در آن تحت عنوان الهه عیشتار پرستش شد.تا این که بعدا آنها به سوی شرق حرکت کردند و در مغولستان شمبهلا را بنیان نهادند که ریشه ی تمدن چینی است.این افسانه ی مدرن، رقابت دو ابرقدرت امریکا و چین را ادامه ی رقابت دو حووی آدم تلقی میکند.

 

 

نگرشها به دیوار بزرگ چین در گذشته و امروز

نویسنده: پویا جفاکش

 

چندی پیش یکی از دوستانم در بسیج که مطالب من در انتقاد از تصور رایج درباره ی تاریخ ایران باستان را در وبلاگهای "تاریخ و اساطیر" و "انسان و جهان" خوانده بود به من ایراد گرفت که نباید چنین میکردم.چون «مردم در سالهای اخیر از اسلام رمیده اند و ارزشهای خود را از ایران باستان میگیرند.اگر ایران باستان هم جعلی تلقی شود دیگر مردم از چه چیزی باید الگو بگیرند؟» آنچه این دوست گرامی عنوان کرده به خوبی نشان میدهد که مسائل به خودی خود معنایی ندارند و ما هستیم که به آنها معنا میدهیم.این موضوع اخیرا در کشور همسایه افغانستان هم قابل مشاهده است.سالها جنگ و خونریزی به نام اسلام سبب شده تا گروه معدودی از باسوادان بلخ به یک مدل اسلام بومی از مولانا جلال الدین رومی که متولد بلخ بوده است روی آورده او را سمبل ناسیونالیسم مذهبی بخوانند و بدین ترتیب برای اولین بار محافل درویشان و رقص سماع از ترکیه به افغانستان وارد شود محافلی که در افغانستان  تنها جوانان و نوجوان کشور از آن استقبال کرده اند.

در نظر گرفتن این مسئله کمک میکند تا بفهمیم تا چرا دیوار بزرگ چین که امروزه از نمادهای اصلی تمدن چین به شمار میرود، در نقاشی های زیبای چین دوره ی امپراطوری کاملا غایب است یعنی علیرغم وجود نقاشیهای فراوان از مناظر طبیعت هیچ نشانی از دیوار بزرگ در آنها نیست.اگرچه تاریخ چین تا قبل از قرن 14میلادی را بیشتر اسطوره ها و افسانه هایی مصداق بیت «رستم یلی بود در سیستان/منم ساختمش رستم داستان» تشکیل میدهند، ولی پس از این تاریخ، گزارشات رسمی بدنه ی محکمی دارند و بر اساس آنها مطمئنیم که دیوار در دوره ی مینگ بازسازی شده بوده و در دوره ی چینگ (آخرین سلسله ی امپراطوران) هم وجود داشته است.اگرچه دیوار چین در دوره ی مینگ یک مرز نظامی و برای نقاشان مکانی خطرآمیز بود ولی در دوره ی چینگ که دیوار کاملا درون قلمرو چین قرار داشت و کاربرد نظامی خود را هم از دست داده بود و مسافرت بدان محل برای هنرمندان میسر بود اما گویا در آن سالها هیچ کس به وجود دیوار نمیبالید و آن را اراده ی ملی در نظر نمیگرفت.شاید باید پاسخ را در یکی از همان افسانه های دوران قدیم یعنی افسانه ی بانو "منگ جیانگ" یافت.

بر اساس این افسانه، "چین شی هوانگ دی" امپراطور مشهور و بانی دیوار بزرگ در ساخت آن با مشکلی برخورد: قسمتی از دیوار را هرچه میساختند دوباره فرومیریخت.فرزانه ای گفت که دیوار قربانی میخواهد و باید در هر چهار لی از دیوار یک انسان لای آن گذاشت.از آنجا که دیوار ده هزار لی طول داشت و این تعداد مجرم برای قربانی کردن در کشور نبود، به پیشنهاد فرزانه ای مردی را که نامش "ون" به معنی ده هزار بود را لای دیوار گذاشتند که جواب داد و کار ساخت دیوار ادامه یافت.منگ جیانگ همسر ون با وجودی که تازه با او ازدواج کرده بود ولی مانند دیگر زنان چینی به شوهرش وفادار بود.او هزاران کیلومتر راه را طی کرد و به کنار دیوار و به جایی که ون را در آن گذاشته بودند آمد و آنقدر گریست که دیوار در آن قسمت از اندوه او فروریخت و استخوانهای ون را به همسرش پس داد.امپراطور که نسبت به موضوع کنجکاو شده بود بدانجا آمد و با یک نظر به جمال زن دل باخت و از او تقاضای ازدواج کرد.زن گفت که به شرطی با امپراطور ازدواج میکند که برای همسرش مراسم عزای رسمی برگزار شود و امپراطور و افراد دربارش در آن حاضر شوند.امپراطور موافقت کرد و برای ون مراسمی در کنار رودخانه گرفت.اما زن در این مراسم در میان جمع از امپراطور انتقاد و او را به خاطر ستمهایش بازخواست و تحقیر کرد و سپس با انداختن خود به درون رودخانه خودکشی کرد.امپراطور دستور داد جسد زن را از آب گرفته تکه تکه کردند و به آب انداختند.هر تکه از بدن زن در درون آب به یک ماهی سیمین که سمبل جاودانگی است بدل گردید.

منگ جیانگ در این افسانه نمادی از زنانی است که از این که شوهرانشان در پای بنای دیوار چین رنج میبردند و حتی میمردند خشمگین بودند.مردم در آن زمان به دیوار چین نه به عنوان مظهر اراده ی ملی بلکه به عنوان یک بلای بزرگ نگاه میکردند.اما غربیها چنین نبودند.در قرن هجدهم یک انگلیسی به نام "هنری ویلیام پاریش" نخستین تصاویر از دیوار چین را در رمانتیکترین حالت ممکن برای آن دوران منتشر کرد.اروپاییان چینیان را به خاطر ساخت چنین عجایبی تحسین کردند و این حس را به چینی های ناسیونالیستی که تربیت غربی داشتند منتقل کردند.پس از آن، دیوار دیگر نه مظهر امپراطوران که مظهر مردم چین بود.در جریان حمله ی نظامی ژاپن و دخالتهای ویرانگر غرب در چین، دیوار بزرگ به عنوان بنایی که برای کشور کاربرد دفاعی داشت در نزد چینی ها به نمادی از مردمی که برای دفاع از کشورشان جان خود را میدادند بدل گردید.پیرو این اتفاق پس از اتحاد دوباره ی چین و در دهه ی 1950 ، دیوار که به دلیل عدم مرمت در دوران چینگ در بسیاری از مناطق فروریخته بود به دستور مائو بازسازی شد.ولی بسیاری از مردمی که از آن بازدید میکنند این را نمیدانند و فکر میکنند این تماما همان دیواری است که در دوران امپراطوری وجود داشته است.

 

 

وقتی تصمیم امریکا برای تحریم یک کشور جدی باشد...

نویسنده: پویا جفاکش

 

این روزها در ایران همه از تحریمهای شدید امریکا علیه ایران صحبت میکنند.اما کمتر کسی در ایران چیزی درباره ی تحریمهای وحشتناکی که امریکا و متحدانش متعاقب جنگ خلیج علیه عراق وضع کردند چیزی شنیده است.10سال تحریم، عراق را که غربی شدن در آن پیش از ایران شروع و تا اوایل دوره ی صدام با پیشرفت مثبت زیادی همراه بود فلج کرد، روحیه ی مردم را در مقابل اشغال بیگانه تضعیف و شرایط متلاشی شدن کشور توسط دژخیمان منطقه ای و فرامنطقه ای را فراهم آورد."جان پیلجر" روزنامه نگار با وجدان استرالیایی از معدود کسانی بود که شرایط وخیم عراق در آن دوران را معرفی میکرد.وی توضیح میدهد که چگونه امریکا در جنگ خلیج بر عراق اورانیوم ضعیف شده ریخت و با این کار میزان ابتلا به سرطان در این کشور 70برابر شد و تلفات آن بیش از فاجعه ی هیروشیما و ناکازاکی بوده است.پیلجر در بیمارستانهای عراق کودکان بیچاره را دید که از بیغذایی و بیدارویی در انتظار هلاک بودند.مسئول بیمارستان که در اتاق کودکان با پیلجر در حال گفتگو بود هنگام شرح وضعیت نتوانست جلو خود را بگیرد و گریه کرد.یکبار در خیابان یک عراقی که متوجه انگلیسی زبان بودن پیلجر شده بود بلند بلند چندبار داد زد که "چرا بچه های ما را میکشید؟" و به گریه افتاد و مردم به دلداری دادن او پرداختند.در این هنگام یک معلم عراقی نزد پیلجر آمد و از او خواست از حرف مرد ناراحت نشود و در نظر داشته باشد که مردم عراق میدانند مردم کشورهای اروپایی حسابشان از حکومتهایشان جدا است.

پیلجر در اطراف موصل از محل بمباران یک گله ی گوسفند و چوپانان توسط هواپیماهای امریکایی دیدار کرد.این اتفاق در یک روز صبح جمعه که 40تا 50نفر از اهالی دور هم در طبیعت جمع شده و مشغول صحبت شده بودند رخ داد.وقتی جمعیت متفرق شدند خانواده ی چوپان شامل پدربزرگ و پدر و 4فرزند ماندند تا از گوسفندان مراقبت کنند.اهالی هنوز زیاد از محل دور نشده بودند که صدای هواپیما و بمباران را شنیدند.پیلجر با بیوه ی چوپان در حالی که همراه با تنها فرزند باقیمانده اش بر گور خانواده در حال گریه بود دیدار کرد.پیرزن گفت که دلش میخواهد با خلبان امریکایی که 4فرزندش را یکجا از او گرفت حرف بزند.پیلجر در سفرش به امریکا با معاون مادلین البرایت دیدار و به او گوشزد کرد که در عراق یک هولوکاست به راه انداخته اند اما آن سیاستمدار این حرف را توهین به قربانیان هولوکاست خواند.

پیلجر این گزارش را در سال 2003 منتشر و در مقدمه ی آن بیان کرد که احتمالا تا زمانی که آن به دست خوانندگان میرسد امریکا به عراق حمله کرده است.او گزارش خود را با این جمله از "ویلیام لونی" سرتیپ نیروی هوایی امریکا و فرمانده ی بمباران عراق آغاز کرد:

«آنها میدانند که ما مالک کشورشان هستیم...ما دیکته میکنیم که آنها چطور زندگی کنند و چه بگویند. و در حال حاضر عظمت امریکا در همین است.این چیز خوبی است.به ویژه که نفت زیادی در آنجا است که ما به آن نیاز داریم».

 

منبع:"اربابان جدید جهان":جان پیلجر:ترجمه ی مهرناز و مهرداد شهابی-نشر کتاب آمه:1392:جستار دوم:پرداخت بها

 

جان پیلجر و گزارشش درباره ی تحریم عراق

 

کودک مشرف به موت در بیمارستانی در بغداد:سال2003-عکس از جوزف باراک :گواردین

 

کاریکاتورهای جنگ عراق از کارلوس لطوف

 

صهیونیست جانورشناس

نویسنده: پویا جفاکش

 

در پاییز سال 1383 شمسی مصادف با ایام رمضان، سریالی سوری از تلویزیون پخش میشد به نام "دسیسه" (نام اصلی:"الشتات" diaspora ؛کارگردان:نذیر عواد، محصول 2003) که تاریخ صهیونیسم را مرور و درباره ی نقش سران یهود در وقایع تاریخی اغراق میکرد.من آن موقع قسمتهای معدودی از این سریال را دیدم ولی به هرحال از طریق این سریال بود که من به عنوان یک جوان 18ساله ی آن زمان برای اولین بار با نامهای "روتچیلد" و "تئودور هرتسل" برخوردم.هرتسل (با بازی تیسیر ادریس) را فقط در یک قسمت مربوط به وقایع معاصر واقعه ی دریفوس دیدم.اما روتچیلد را در قسمتهای میانی فیلم بیشتر زیارت کردم.رتچیلد با بازی "عبدالرحمن ابو القاسم" نقشی محوری در وقایعی که به صدور اعلامیه ی بالفور و تشکیل دولت یهود داشت ایفا میکرد.وی شخصی زیرک و در اهدافش راسخ و البته قابل احترام تصویر شده بود.بعدها فهمیدم که "لرد رتچیلد" این فیلم تنها یکی از اعضای خانواده ای قدرتمند و سرمایه دار است (که گفته میشود 70درصد بانکها و صددرصد بانکهای مرکزی دنیا را در مشت خود دارند) و این یکی اسمش "لیونل والتر رتچیلد" است.او یک بانکدار ثروتمند و سیاستمداری زبده توصیف شده است.

در ایران والتر رتچیلد بیشتر به خاطر اعلامیه ی بالفور شناخته میشود اما کمتر کسی توجه کرده که او طبیعیدانی زبده و علاقه مند به حیوانات نیز بوده و مجموعه ی عظیمی از انواع گونه ها و نژادهای حیوانی (اهلی و وحشی) تهیه کرده بود.روتچیلد حامی مالی اصلی طبیعیدان آلمانی "ارنست مایر" بود که نقش اصلی را در ترکیب نظریه ی تکامل داروین با ژنتیک مندل داشت. ترکیب این دو نظریه راه را برای حیوان درنده و وحشی خواندن انسان در علم امروزی هموار کرد.شاید روتچیلد به عنوان یک جانورشناس به چنین توصیفی از انسان اعتقاد راسخ داشت و آن را با تصویر آدمیزاد در زمانه ی بیرحم خودش همخوان میدید.

الشتات (دسیسه)

عبدالرحمان ابو القاسم بازیگر فلسطینی الاصل سوری که در فیلم الشتات نقش رتچیلد را بازی کرده است.

رتچیلد واقعی

رتچیلد در کنار یکی از لاکپشتهای غولپیکرش

موزه ی "باغ وحش مرده" در ترینگ در انگلستان که حیوانات تاکسیدرمی شده ی آن، نمونه های جمع آوری شده از مجموعه ی رتچیلد هستند.

 

دانلود تیتراژ سریال الشتات (دیاسپورا)

درباره ی موسیقی سریال لبه ی تاریکی از اریک کلاپتون

نویسنده: پویا جفاکش

 

نمیدانم باید از دست مهران مدیری ناراحت باشم که موسیقی سریال "لبه ی تاریکی" edge of darkness  (بی بی سی:1985) را برای سریال خود "در حاشیه 2" استفاده کرد یا باید از او ممنون باشم.از دست او ناراحتم چون سریال لبه ی تاریکی و بالطبع موسیقی آن، آثار هنری بسیار تلخی هستند و فلسفه ی بدبینانه ی مخصوصی را نمایندگی میکنند ولی مهران مدیری این موسیقی را برای یک کمدی مفرح استفاده کرده اما از او ممنونم چون با توجه به پربیننده بودن سریال مدیری اقلا میدانید که دارم درباره ی چه چیزی صحبت میکنم.

لبه ی تاریکی را اولین بار در سال 1382 دیدم ولی پخش اولیه ی فیلم مسلما در اوایل دهه ی 1370 بوده چون یکی از دوبلورهای متن فارسی فیلم (پرویز نارنجیها) در سال 1372 فوت شده است.پخش مجدد آن در سال 82 که سال حمله ی امریکا به عراق است احتمالا با متوقف شدن موقتی پروژه ی اتمی ایران بی ارتباط نبوده چون آن فیلمی ضد مدرن و بخصوص علیه انرژی هسته ای است.قهرمان فیلم در جستجوی حل معمای قتل دخترش به دنیای تکنوکراتهای اتمی پای میگذارد و در این راه در اثر تشعشعات هسته ای در آستانه ی مرگ قرار گرفته، به همین حال در کوهستان ناپدید میشود.فیلم در پایان در حاشیه ی نیروگاه هسته ای، گلهای سیاهرنگ روییده از خاک سترون را نشان میدهد.این صحنه اشاره به گفتگوی "کریون" craven (قهرمان فیلم)با روح دخترش دارد آنجا که روح به او میگوید وقتی همه ی گلها از بین بروند در شروعی مجدد گلهای سیاه میرویند و این گلهای سیاه به نوبه ی خود بعدا به گلهای رنگی تبدیل میشوند بنابراین پایان این فیلم سیاه موحش با امید به آینده همراه است آینده ای که برای وقوع آن مرگ قهرمان(کریون) لازم است.کریون  درواقع یک عیسی مسیح یا امام حسین جدید است.موسیقی خشونتبار و استرس زای اریک کلاپتون در عنوانبندی پایان فیلم همین دیدگاه را نشان میدهد.اول آهنگ به نظر جذاب و ماجراجویانه به نظر میرسد اما با تداومی ناخوشایند و طولانی همراه میشود تا این که در پایان پس از مکثی ناگهانی و منتظرکننده به ریتمی آرام توام با ایجاد حس رستگاری ختم میگردد: حسی که آسایش پس از مرگ و شروع پس از پایان را در لحظه ای نمایندگی میکند که معلوم نیست کی میرسد.آیا این نمادی از زندگی مدرن نیست و آیا نباید لبه ی تاریکی را یکی از هماهنگترین موسیقی های فیلم با موضوع و محتوای سوژه دانست؟

 

دانلود موسیقی سریال لبه ی تاریکی

 

 

نبرد نهنگ قاتل و کوسه ی بزرگ سفید

نویسنده: پویا جفاکش

 

چند سال پیش در دریای نیوکالیفرنیا، مردمی که در کشتی مشغول تماشا و فیلمبرداری از نهنگهای قاتل بودند به صحنه ی عجیبی بر خوردند: یک نهنگ قاتل بزرگ (نر)، یک کوسه ماهی بزرگ سفید را گرفته به سطح آب آورده و مدام تکانش میداد و مسلما قصد کشتن او را داشت.مردم از این صحنه فیلمبرداری کردند و تا زمان ناپدید شدن نهنگ و طعمه اش در زیر آب، آنها را زیر نظر گرفتند.فیلم این صحنه را میتوانید در آدرس زیر ببینید:

KILLER WHALE VS GREAT WHITE SHARK-www.dailymotion.com

این واقعه دانشمندان علوم زیست دریایی را به موضوع کنجکاو کرد و ناشنال جئوگرافیک نیز فیلمی درباره ی تحقیقات تهیه کرد.فیلمهای مردمی کمک بزرگی بودند.آنها مشخص کردند که قبیله ی نهنگهایی که در فیلم دیده میشوند جزو نهنگهای بومی نیستند.نهنگهای بومی شامل دو قبیله بودند که از مدتها قبل هدف تحقیق بوده و هر کدام فرهنگ غذایی مخصوصی داشتند.یک قبیله فقط فوک و یک قبیله فقط ماهی شکار میکردند.اما قبیله ی داخل فیلم از خلیج مکزیک آمده بودند که هیچ گونه ی خاصی در آن انبوه نبود و نهنگها هرچیزی که گیرشان می آمد میخوردند از جمله از قرار معلوم کوسه ی بزرگ سفید را که تصور میشود دشمنی ندارد.در صحنه ی قتل کوسه دو چیز جلب توجه میکند:یکی ضربدیدگی بینی نهنگ و دیگری وارونه بودن کوسه در دهان نهنگ در سطح آب به گونه ای که شکمش رو به آسمان است.به گفته ی جانورشناسان، کوسه ها وقتی 180درجه وارونه شوند و شکمشان رو به بالا قرار گیرد برای مدتی توانایی حرکت را از دست میدهند تا این که کم کم به حال می آیند.نهنگ قاتل برای شکار کوسه او را غافلگیر کرده به سرعت با بینی خود ضربه ی محکمی به کوسه زده بود و هنگام چرخش کوسه در اثر این ضربت، درست هنگامی که شکمش رو به بالا بود او را گرفته به سطح آب برده بود تا خفه شود و ضمنا در آنجا مدام آن را تکان میداد تا از فشار استرس زودتر بمیرد.به عبارت دیگر،ذنهنگ، فرصت هرگونه دفاعی را از کوسه گرفته بود.دانشمندان هنگام تحقیق درباره ی قبیله ی جدید نهنگ، روی بدن آنها زخمهای زیادی یافتند که ظاهرا توسط کوسه های سفید وارد شده بود.احتمالا نهنگها خیلی تجربه اندوخته بودند تا در نهایت شیوه ی مناسب کشتن کوسه ی بزرگ سفید را کشف کنند.

تا مدتها این سوال مطرح بود که اگر این دو گونه ی مخوف اقیانوس با هم روبه رو شوند کدام پیروز میشود.حالا میدانیم پاسخ نهنگ قاتل است و بزرگترین سلاح او در این نبرد هوش سرشارش میباشد.

عکس ازDiscover Wildlife

 

امریکایی مهربان و مجسمه ی آزادی

پویا جفاکش

در سال 1995 "جان کاسلو" مورخ جنگهای جهانی اول و دوم و جنگ سرد در سن 52سالگی در یک هواپیمای در حال پرواز درگذشت و شایعاتی درباره ی مشکوک بودن مرگ وی مطرح شد.این شایعات سبب اقبال به کتابهای او شد بخصوص کتاب "نقاب خیانت" که درباره ی "سر آنتونی بلونت" از شخصیتهای مرموز سیاست بریتانیا و از فامیلهای ملکه ی فعلی، دستیار "ویکتور رتچیلد" و واسط بین شوروی و بریتانیا بود و همانطور که در صفحه ی مخصوص او در ویکی پدیای انگلیسی آمده،گفته میشود فکر تاسیس mi5 از او بوده و آن را با الهام از آلمان نازی و شوروی بنا کرده است.بحثهای خسته کننده ی کتابهای تاریخی معمولا زود فراموش میشوند.اما در کتاب کاسلو فکری بود که حداقل تا به الان همچنان عده ای بخصوص مسیحیان معتقد را به خود جلب میکند.

کاسلو معتقد است که بلونت ابتدا به ساکن، توانایی های خود را در دوران دبیرستان و از طریق فضای خاص آموزشی بریتانیا کشف کرده یا نشان داده است.این فضا که کاسلو آن را به سربازخانه های اسپارت تشبیه میکند و از زمان تاسیس نخستین مدارس در حدود 1400میلادی ظاهر شده است با نوع خاص تنبیه بدنی دانش آموزان پسر از ناحیه ی کفل توسط معلم یا ناظم در کلاس درس و جلو چشم دانش آموزان دیگر آن هم گاهی توام با پایین کشیدن شلوارک دانش آموز و نشان دادن سرخی کفل لخت او پس از تنبیه به دیگر دانش آموزان ، خود را آشکار میکرده و اثرات روانی خاص خود را بر دانش آموزان میگذاشته است.این شیوه که از ایتالیا به انگلستان رسیده بود تا دهه ی 1980 در مدارس بریتانیا عمومیت داشت.البته در برخی جوامع مانند "اتون" دانش آموزان به دو دسته ی زبردست و زیردست تقسیم و تنبیه بدنی زیردستها به زبردستها واگذار میشد.کاسلو به گزارش "جاناتان کاسلو هاردی" اشاره میکند که نشان میداد 90درصد پسران دانش آموز در دبیرستانهای بریتانیا با یکدیگر رابطه ی جنسی دارند و کاسلو معتقد است این نوع تنبیه در برانگیختن احساسات جنسی دانش آموزان نسبت به هم نقش داشت.( Mask of Treachery, by John Costello, Collins, page 63)

آنتونی بلونت به خاطر زیباییش در دبیرستان توجه پسران بزرگتر را به خود جلب کرده بود.وی به خوبی بلد بود که چطور این پسرهای بزرگتر را رام خود کرده آنها را با جاذبه ی جنسی خود وادار به انجام منویات خود کند.بلونت ازجمله معشوق شاهزاده جرج دوک کنت بود و به همراه موریس الدفیلد (رئیس بعدی ام آی سیکس) برای شاهزاده ی مزبور پسران زیبا فراهم میکردند که این نقش مهمی در ارتقای بلونت داشت.کاسلو اضافه میکند که همجنسبازی در بین بسیاری از اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا رواج داشت و ازجمله کسان دیگری که از آنها نام میبرد،ادوارد شاهزاده ی ولز(برادر شاهزاده جرج دوک کنت)، لرد لوئیس مونتباتن،دیوید بویس لیون برادر الیزابت مادر ملکه ی فعلی هستند(همان:صفحات 6-465).ظاهرا یکی از دلایل توجه ویکتور رتچیلد به بلونت این بوده که رتچیلد به تاثیر جنسیت بر مهار توده ها اعتقاد داشت و تجارب بلونت دراینباره برایش جالب بود(همان:ص391).

آنچه در این نوشتار از کاسلو برای خوانندگان جالب بود نه خود بلونت بلکه فضای تربیت او بود که توصیف آن حس خاصی را به مخاطب القا میکرد: این که در مدارس حکومتی ترکیب همجنسگرایی و خشونت عمدا برای متحد کردن نوجوانان در خشونت ورزیدن و ساختن سرباز جنگی از آنها به کار گرفته شده تجربه ای که پیشتر در بین سربازان اسپارتی و رومی و ینی چری جواب داده و پس از آن هم در تاسیس امپراطوری های بریتانیا و امریکا با موفقیت توام بوده است و اکنون هم چین و روسیه درحال به کارگیری آنند.برخی از خوانندگان آشنا به تاریخ، منشا این ترکیب را کشف کرده بودند: "کوریبانتها" کاهنان جوان کوبله الهه ی آسیایی محبوب امپراطوران روم.نقش مشهوری کوریبانتها را به شکل جوانانی برهنه با کلاهخودی بر سر و شمشیری در دست در حال رقصیدن با هم احتمالا در یک فستیوال نشان میداد:آیا این همان ترکیب همجنسگرایی و خشونت نیست؟ معروف است که معابد سنت پیتر و معابد شوالیه های تمپلر از الگوی "ماتریوم" معبد کوبله در پالاتیوم(رم) برساخته شده اند.آیا ممکن است که این کیش رومی هرگز از بین نرفته و کلیسا آن را در کسوت مریم مقدس لاپوشانی کرده باشد؟ آیا مجسمه ی آزادی امریکا همان کوبله نیست؟

این افکار از آن زمان هرچند نه به سرعت گذشته در حال اشاعه اند و صحت آنها کاملا مشخص نیست اما حداقل فایده شان این بوده که مردم ملایم مسیحی معدودی -اغلب امریکایی- را از ترکیب مسیحیت و صلیبی گری خارج و به تصویر مسیح مهربان بازمیگردانند و حساب مسیح را از کلیسا جدا میکنند پس میتوانند هویتی مبتنی بر انساندوستی را تشویق کنند.

سر آنتونی بلونت

فیلم معروف "بلونت مرد چهارم" با بازی آنتونی هاپکینز در نقش بلونت

کتاب کاسلو درباره ی بلونت

تنبیه بدنی دانش آموزان در مدارس قدیم

نوستالژی انگلیسی

اسپارتها

بلونت در نوجوانی

شاهزاده جرج: دوک کنت

از راست:لوئیس مونتباتن و ادوارد شاهزاده ی ولز

دیوید بویس لیون و خواهرش الیزابت که بعدا ملکه شد.رابطه ی عاطفی عمیق این خواهر و برادر معروف است.

ویکتور رتچیلد

کوریبانت ها

نشان انجمن سری دلتا سیگما در امریکا که پیرو کوبله اند و این الهه را با مینروا الهه ی دانش برابر مینهند.

کاریکاتوری از 1919 که برای نشان دادن خطر بلشوییسم برای امریکا، امریکا را در قالب مجسمه ی آزادی نشان داده است.

مجسمه ی "گوان یو" خدای جنگ در جینگ ژو: نسخه ی مقابل مجسمه ی آزادی در چین

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

چرا همجنسبازی از نظر شرع اسلام گناه است؟

یهودی بدجنسی که راست میگفت!

پازوزو یا جن عاشق (با جن داخل فیلم جن گیر آشنا شوید)

نویسنده: پویا جفاکش

 

"پازوزو" شیطانی بین النهرینی است که از طریق فیلم جن گیر معروف شده است.در این فیلم،میبینیم که این شیطان در مغربزمین در جسم دخترکی حلول و او را روانرنجور میکند.در سال 2008 مجسمه ای 6متری از این شیطان در mall لندن نصب شد.

به عقیده ی اهالی بین النهرین باستان، پازوزو سردسته ی گروهی از شیاطین یا lilu ها بود که در جسم انسانها حلول و آنها را اذیت میکردند.اصطلاح فارسی "شیطون رفته توی جلدش" از این اعتقاد ناشی میشود.واژه های مجنون(عربی) ، دیوانه(فارسی) و شیدا(سریانی) به مفهوم شوریده حال جملگی به معنی جن زده (دیو زده) اند.لولو به معنی جن در فارسی از نام لیلو می آید و لیلو خود از لیل عربی به معنی تاریکی شب مشتق شده است.اهالی بین النهرین دشمنان بربر خود در کوه های ایران را "لولوبی" یعنی قوم لولو میخواندند.لیلوها عموما مذکر بودند اما دو نمونه ی ماده از آنها به نامهای lilitu و ardat-lili شناسایی شده اند.لیلیتو ظاهرا همان لیلیت در کتاب اشعیا در عهد عتیق، و نیز اللات الهه ی عرب جاهلی است.لیلیتو و اردات لیلی در راس ephata ها یا جنهای ماده در معتقدات آرامی قرار دارند.نام این گروه از ریشه ی آفت است و بعدا در عربی به عفریته تبدیل شده است.آنها شبها به خواب مردان می آیند و سبب رویاهای جنسی میشوند و از این طریق از آنها فرزندان عفریت به دنیا می آورند.اهالی بین النهرین آب را که عنصر خدای محبوب "ائا" و نماد پاکی بود برای دورکردن شیطان حلول کرده در انسانها مفید میدانستند (منشا احتمالی غسل جنابت) و برای تف هم همین کاربرد را قائل بودند.تف انداختن به روی دشمن یادگار آن دوران برای عصر امروز است.

البته پازوزو و افرادش کاملا شر نبودند. آنهارا باید بیشتر demon دانست و نه evil . به این معنی که پازوزو و جنهایش فقط افراد گناهکار را مجازات میکردند و نه هر کسی را.پازوزو برادر هومبابا نگهبان جنگل سدر محسوب میشد و به خاطر قدرتش گاها از او برای مقابله با دیگر اجنه طلب یاری میشد.پرستش پازوزو تنها در الحضر (هاترا) در شمال عراق و نیز در کیش "ست" در مصر رواج داشت.مجسمه های کوچکی از او در الحضر یافت میشود ولی آن مجسمه ی بزرگی که در فیلم جنگیر میبینید قصه است.در مجسمه های پازوزو معمولا یک دست او به سمت آسمان(روحانیت) و دست دیگر به زمین (مادیت) اشاره دارد.نظر به همزمانی این پرستش با ظهور مسیحیت، پازوزو و دمونهایش به مدلهای جدیدی تکامل یافتند.به گفته ی پروفسور joshua j.mark که دمونهای مسیحی را همان افراد پازوزو میداند،بنا بر منابع مسیحی، با ظهور مسیحیت و پیدایش دوگانه ی شیطان-مسیح، دمون ها طرف شیطان را گرفتند.و این الگو در اسلام توسعه یافت.

ظاهرا افراد پازوزو همان موجوداتی هستند که بنابر اعتقادات اسلامی عاشق افراد میشوند و از این رو وارد بدن آنها میگردند و به "الجن العاشق" معروفند.قدیمی ترین اشارات به آنها در احادیثی منسوب به ابن تیمیه ظاهر شده افسانه های آنها در دوره ی زوال تمدن اسلامی تکامل و گسترش یافته است.از آنجا که ابن تیمیه از پیشوایان محبوب سلفی ها است این اعتقادات در بین سلفی ها رونق بیشتری دارد و در ایران هم معمولا سنی ها از آنها صحبت میکنند و آنها را به نام "جن عاشق" یا "عاشق جن" میخوانند.اعتقاد به این نوع اجنه از طریق مسلمانان در کشورهای غربی وارد و در زبان انگلیسی تحت عناوین jinn the lover، pedeophile ashigh ، lustful jinn ، zaani ... شناخته شده است.

جن عاشق معمولا قربانیان خود را از روی ضعف بدنی و روحی آنها انتخاب میکند و از این رو زنان و نوجوانان قربانیان عمده ی او هستند.اکیدا توصیه شده که از گریه کردن جلو درختان خودداری شود چون این جنها عمدتا در کنار درختان پاتوق دارند.برای دختران سفارش اکید شده که از داشتن حجاب نامناسب، به شیوه ی برانگیزنده صحبت کردن و آواز خواندن بخصوص در کنار درختان خودداری کنند.چون این جنها ابتدا به ساکن با فتح کردن دخترها کار خود را شروع میکنند.اما عشق واقعی آنها پسرها هستند.آنها با فتح دخترهایی که از دید افراد متعصب گناهکار و بی حیا هستند خود را برای عشاق جوان این دخترها که فاسق ها یا شوهرانشان باشند آماده میکنند.وقتی که دختر با پسری برای انجام عمل جنسی لخت میشوند،جن عاشق با دیدن کفل لخت پسر برانگیخته شده تاب تحمل از دست میدهد و دختر را ترک گفته از طریق مقعد پسر وارد بدن پسر میشود.او قربانی خود را به جامعه بدبین و حتی نسبت به خانواده اش سرد و گوشه گیر میکند و او را به ازدواج بیعلاقه مینماید تا قربانی، تنها معشوق و عامل جن باشد.ظاهرا این داستانها برای این ساخته شده تا پسران را از نزدیک شدن به دخترانی که شرع اسلام را رعایت نمیکنند دور نگه دارند.

جنهای عاشق دو نوعند:نوع اول قربانی خود را فقط برای مسائل جنسی میخواهند.آنها قربانی را وا میدارند تا با دست زدن به رانها و کفلها و آلات جنسی خود و خودارضایی ناشی از آن، جن را به ارگاسم برساند.این جن ممکن است قربانی خود را در صورت مرد بودن به پوشش و آرایش زنانه و در صورت زن بودن به پوشش مردانه، و در هر دوحالت حرکات تحریک آمیز، محکوم کند تا با برانگیختن شهوت دیگر مردمان به قربانی و در صورت امکان تجاوز آنها به او، جن مزبور به لذت جنسی برسد.

نوع دوم، قربانی را به عنوان یک مدیوم مادی برمیگزینند تا با جسم او به انواع خلافها دست یازد: از اعتیاد و مصرف شراب گرفته تا زنای با محارم و سکس با حیوانات.این نوع هم مانند نوع قبل نوجوانان و افرادی که مشکل روحی دارند را انتخاب میکند و مردان تنها، بخصوص آنهایی که به دلیل دوری از همسر خود دلتنگند میتوانند قربانی خوبی برای این نوع باشند.این جن ها که قادر به پرواز هم هستند به صورتهای حیوانی و انسانی در می آیند.در میان حیوانات بیشتر به شکل درندگانی چون شیر، ببر و گرگ در می آیند البته حیوانات غیر درنده بخصوص میمون و خوک هم جزو انتخابهای آنها هستند.فرم انسانی این جنها به مانند انسانهای معمولی با یکدیگر متفاوت است. جن عاشق به همزاد یا قرین اعتقاد دارد و سعی میکنند قربانی خود را به سکس با انسانی که ظاهری شبیه خودش دارد وادار کند.اکثر مردانی که به پسران تمایل جنسی دارند تمایلشان ناشی از این است که میزبان جنی با ظاهر پسرانه هستند.بزرگترین گرفتاری انسان با این جنها هم همین حالت نوجوانانه شان است.چون به سهولت احساساتی و به سهولت امیدوار یا خشمگین میشوند و به دلیل همین امر معشوق خود را بسیار اذیت میکنند.بخصوص اگر معشوق انسانی سعی کند مدتی به تمنیات انها توجه نکند.شرایط روحی جن در این حالت بر خلقیات قربانی انسانی تاثیر میگذارد.

اعتقاد به این نوع خرافات دستکم از یک جهت کار را برای بیان شدن مشکل از طرف مشکلداران راحت کرده است:در کشورهای عربی که صحبت کردن درباره ی مسائل جنسی هنوز تابو است، کسانی که به مسائلی شبیه آنچه در بالا آمد دچار و از خود ناراضیند هنگام مراجعه به ملا یا جن گیر با گفتن یک جمله : «من به جن عاشق دچارم» سر و ته مسئله ی خود راهم می آورند.ملا یا جنگیر در این مواقع مراجعه کننده را به رقیه ها و طلسمهای بخصوص و تلاوت آیاتی از قرآن ارجاع میدهد.البته ملاها معتقدند بهترین راه برای خلاصی انسان از جن عاشق این است که برای مدتی از شرارتهایی که جن ارتکاب بدانها را به او تلقین میکند اجتناب و در مقابل تلقینها مقاومت کند تا جن خودش دلسرد شود و برود.

اخیرا یکی از دوستانم بیان کرد که داییش که متولد روستای درگاه در نزدیکی آستانه ی اشرفیه است یکی از پلکهایش ناخودآگاه تکان میخورد.دوستم از اعضای خانواده درباره ی چرایی این مسئله پرسیده و آنها گفته اند که او "سر بلوغ" برای چیدن گردو به کنار درخت گردو رفته و ظاهرا در آنجا جن او را گرفته است.البته دوستم چیزی درباره ی جن عاشق نشنیده بوده ولی خود احتمال میدهد ممکن است بازمانده ی اعتقاد بدان در چنین داستانهایی از نسل قدیم گیلانی باقی مانده باشد بدون این که کسی اسم آن را به خاطر بیاورد.

 

برخی از منابع:


1-Gianluca Turconi:Demoni, esorcismi e fantasmi nella cultura babilonese, assira e semitica:https://www.letturefantastiche.com

2-ancient history encyclopedia:pazuzu:joshua j.mark

3-ruqyainlondon.com:jinn-ashiq

 

مجسمه ی پازوزو در پوستر فیلم جنگیر

نصب مجسمه ی پازوزو در لندن

پازوزو در کارتون سیمپسونها

فاون (جن) و پسر بر روی تبلیغ یک کارت پستال غربی در سایتwww.etsy.com

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

دنیای اسلام در سه گانه ی "هابیت"

 تمپلرها ، جن ها و جنسیت

 موسیقی و شیاطین: دشمنی روحانیت با موسیقی بر سر چیست؟

خوناشام ها وجود دارند ( درباره ی فیلم " آخرین خوناشام ")

امریکایی مهربان و مجسمه ی آزادی

 

خصوصیات ایرانیها از دید دو توریست اروپایی

نویسنده:پویا جفاکش

 

Ania (لهستانی) و jon (انگلیسی) زوج اروپایی هستند که به کشورهای مختلف سفر و تجربه ی خود از این سفرها را در وبلاگ hitchhikershandbook.com منتشر میکنند.آنها به ایران هم سفر کرده و یک ماه در آن زندگی کرده اند.آنیا در مقاله ی  Iranian culture and society که در 24 ژوئن 2015 در وبسایت منتشر کرده ،خصایص جالبی را که در ایرانیها شناسایی کرده بازگویی میکند.بعضی از آنها مثل مهمان نوازی و تعارفی بودن آشنایند.اما بعضی دیگر را شاید خودمان ندانیم مختص خودمانند.مثلا آنیا تعجب میکند که ایرانیها چقدر به رانندگی علاقه دارند.به گفته ی او اروپاییها فقط برای رفتن به جای دور و یا هنگام کار ضروری از اتومبیل استفاده میکنند.اما ایرانیها بسیاری اوقات از اتومبیل برای دور زدن بیخود در خیابانها جهت همصحبت شدن با دوستان استفاده میکنند شاید چون مطمئنند که در اتومبیل غیر از خود و مخاطبشان با کسی برخورد نمیکنند.به گفته ی آنیا ایرانیها میخواهند در اتومبیل به دور از همسران،مادران و مامورین حکومتی "خودشان باشند!".

ایرانیها خارجیها بخصوص امریکاییها، اروپاییها و استرالیایی ها را دوست دارند و علاقه دارند به آنها نزدیک شوند.برعکس اروپاییها مردم ایران تا ته و توی زندگی آشنایانشان را بیرون نکشند و از جیک و پیک زندگی آنها باخبر نشوند دست از سوالپیچ کردن آشنایان مزبور برنمیدارند.درحالیکه اروپایی ها این را فضولی کردن در زندگی دیگران تلقی میکنند و عیب میشمارند.ایرانیها به طور گسترده ای معتقدند انگلستان جزیره ی کوچک دنیا را اداره میکند و این برای مسافران اروپایی که این نقش را برای امریکا،چین یا آلمان قائلند عجیب است.

آنیا میگوید که او و شوهرش پیشتر به ترکیه سفر کرده بودند.آنجا کشوری مسلمان بود و اگرچه شراب در آنجا قانونی بود اما مسافران ما با آن برخورد نکردند.اما در «جمهوری اسلامی ایران» که شراب غیرقانونی است و تجارت و نوشیدن آن مجازات دارد، تمام میزبانانی که پذیرای ما شدند برایمان شراب آوردند و ظاهرا همه میتوانند به راحتی جنس قاچاق تهیه کنند.آنیا متوجه شد که بسیاری از ایرانیها هیچ فرصتی را برای نوشیدن شراب از دست نمیدهند و لذت این کار برایشان نه فقط در نشئگی الکل بلکه در کج دهنی به حکومت است.

 آنیا به جنون زیبایی و تب جراحی زیبایی ایرانیها هم اشاره دارد.او از مادران زیبا و فرزندان زشتشان صحبت میکند و آنها را به زنان "عروسک مانندی " تشبیه میکند که "توسط جوجه اردکهای زشت احاطه شده اند".

 

درباره ی سریال چینی "افسانه ی سه برادر"

نویسنده: پویا جفاکش

 

سریال چینی "سه پادشاهی" (محصول 2010) که در حال حاضر به نام افسانه ی سه برادر از شبکه ی تماشا پخش میشود درست به مانند انیمه ی ژاپنی معروف آن بر اساس رمان "عاشقانه ی سه پادشاهی" اثر "لوگوانگ جونگ"(قرن14میلادی) ساخته شده است.این رمان با شورش دهقانی گسترده ی معروف به قیام کلاه زردها، علیه بیکفایتی و فساد دستگاه حکومتی سلسله ی هان شرقی در چین قرن دوم میلادی شروع میشود، شورشی که خرابی و مصیبت فراوان به بار می آورد اما در نهایت سرکوب میگردد..پنج سال بعد درحالی که نارضایتی ها از فساد گسترده ی ناشی از قدرت خواجگان درباری رو به افزایش است ژنرال "هه جین" (یا هوچین ) تصمیم به قتل خواجگان میگیرد اما به دست آنها به قتل میرسد.فرماندار ایالت لیانگ به نام "دنگ ژو" ( تانگ چو ) با کشتن خواجگان و نجات امپراطور کوچک و برادرش از چنگ آنها به مقام نخست وزیری ارتقا یافته حکومت وحشت را بر جامعه پیاده میکند و این آغاز فروپاشی امپراطوری 400ساله ی هان است.

این وقایع در انیمه ی یادشده انعکاس یافته اند اما سریال چینی ترجیح داده تا داستان را از دوران دیکتاتوری دنگ ژو آغاز کند.دنگ ژو و ارتش لیانگ در فیلم قیافه ی ژولیده و هراس آوری دارند.علت این است که لیانگ ماوای قوم بربر چیانگ بود.چیانگ ها در استان کنونی "گانسو" در غرب چین میزیستند و "یوئه چی ها" که بعدا امپراطوری کوشانی را در آسیای مرکزی و هند برافراشتند از نسل آنها هستند.ظاهرا فیلمساز با شروع داستان از اینجا قصد داشته تا جهانبینی رمان را از جایی که نویسنده اش در آن قرار داشته بازسازی کند.چون لوگوآنگ جونگ در دوران حکومت بربرهای کوچنشین بر قوم متمدن "هان" (که نام از آن امپراطوری افسانه ای دارند) به دنیا آمد.اولین اشغالگران بربر، تنگوت ها در غرب و کیتان ها (که کشور چین را در فارسی به نام آنها ختن میخواندند) در شمال بودند.طی تهاجمات بعدی مغولها جای آنها را گرفتند.مغول ها به رهبری قوبیلای خان نوه ی چنگیزخان نخستین بادیه نشینانیند که وسعت قلمرو خود را به چین جنوبی رساندند.آنها وسیعتریت امپراطوری تاریخ چین یعنی "یوآن" را پایه نهادند اما درنهایت به دست یک روستایی زاده به نام "جو یوآن چانگ" (بنیانگذار سلسله ی مینگ)، از چین شرقی بیرون رانده شدند.اگر دنگ ژو نماینده ی بربرهای غربی باشد پسرخوانده ی او "لو بو" نماینده ی بربرهای شمالی بخصوص مغولها است چون لوبو در مغولستان متولد شده است.لوبو حتی از دنگ ژو هم شریرتر است .او به همه ی کسانی که به او کمک کرده اند خیانت میکند (و از جمله دنگ ژو را برای تصاحب معشوقه ی او میکشد) و درنهایت خود نیز  در اثر خیانت افرادش به قتل میرسد.

لوگوانگ جونگ که دوران های یوان و مینگ را دیده بود،وقایع این دو سلسله را در قالب دورانهای دنگ ژو و هرج و مرج پس از او بازسازی کرد.به نظر میرسد او شخصیت سائو سائو را از روی جویوآن چانگ بنیانگذار مینگ الگوبرداری کرده باشد.سائوسائو کسی است که فرماندهان بسیاری را با خود علیه دنگ ژو بسیج میکند اما بعدا بیشتر آن فرماندهان در یک جنگ داخلی یکدیگر را حذف میکنند؛ انعکاسی از قتل همکاران جویوآن چانگ به دستور او پس از رسیدنش به قدرت.سائوسائو چهره ای شیطانی در داستان دارد.کلمه ی سائو احتمالا به معنی چمن و گیاهان مشابه آن بوده است اما امروز تحت تاثیر رمان در چین به عنوان یک عبارت توهین آمیز به کار میرود.مثل اعلای خیانت امپراطور مینگ به همکارانش در داستان "شون یو" xun yu دیده میشود.شون یو سالها به سائوسائو خدمت میکند ولی وقتی میبیند سائو دارد سلسله ی هان را از بین میبرد بیپرده از سائو انتقاد میکند و او را زیر سوال میبرد.سائو سائو به او امر به خودکشی میدهد و شون یو به مرگی شهادتگونه میمیرد.

در مقابل سائوسائو "لیوبی" قرار دارد.او حصیربافی روستایی است که نسب به سلسله ی هان میبرد و به همراه دو برادرخوانده اش "گوان یو" و "ژانگ فی" برای نجات کشور قیام میکند.در سریال چینی، سائوسائو و لیوبی هر دو به خاطر مقام پایینشان مورد تحقیر اشرافزادگان قراردارند و همین سبب نوعی همدلی بین آنها در ابتدای کار است اما بعدا به دشمن یکدیگر تبدیل میشوند.لیوبی برخلاف سائوسائو مردی شرافتمند و پایبند اصول است.ارتباط خوب اولیه ی آنها را شاید باید بدین معبرردیابی کرد که جو یوآن چانگ از طریق نوعی انجمن سری برادری به نام "لوتوس سفید" به اریکه ی قدرت دست یافت.این انجمن از ترکیب عقاید بودایی و مانوی، و پیرو پرستش "مئیتریه" (بودای آینده) شکل گرفته بود.این انجمن بعدها به رشد خود ادامه داد. گردانندگان معبد شائولین، "وانگ کونگ-ار" فرمانده ی زن شورشی در دوران منچو (چینگ) و ژنرال "ما بیائو" قهرمان مسلمان نبرد چین علیه اشغالگران ژاپنی از اعضای شناخته شده ی آن هستند.گفته میشود "انجمن های سرخ و آبی" خلف لوتوس سفید، پس از مرگ مائو تسه دونگ به تدریج در سیاست چین نفوذ کرده و از طریق بازوی خود در کشورهای غربی به نام "اژدهای سفید" با اخوت غربی یا فراماسونری هماوردی میکند.در دوره ی یوان، "لوتوس سفید" علیه حاکمان مغول توطئه میچید و پس از سرکوب در شمال،شورشی را در چین جنوبی علیه مغولها هدایت کرد. درست مثل لیوبی که پس از رانده شدن از "شو ژو" در شمال، در چین جنوبی به قدرتی بزرگ بدل شد.سائو سائو دوست اولیه و دشمن بعدی او از نسل حاکمان قلمرو سائو در شرق چین بود به مانند جو یوان چانگ که پایتخت خود را در نانجینگ در شرق چین برگزید.برادرخواندگی لیوبی، ژانگ فی و گوان یو انعکاسی از اخوت لوتوس سفید است.در داستان اصلی، پیمان برادری آنها همزمان با شورش کلاه زردها  بسته میشود اما در سریال، این پیمان در دوره ی حکومت دنگ ژو منعقد میشود: انعکاسی از مطرح شدن اخوت لوتوس سفید در دوره ی مغول.پیمانی که لیوبی و چندین تن دیگر در همقسم شدن علیه سائوسائو با خون خود امضا میکنند نیز انعکاس اخوت لوتوس سفید است.برملاشدن پیمان اخیر سبب کشته شدن بسیاری و فرار لیوبی از شوژو میشود.

یکی از کسانی که در امضای این نامه نقش داشتند "ما تنگ" ma teng است که در لیانگ مقر سابق دنگ ژو به قدرت میرسد.او به امپراطوری هان وفادار است.پدر ماتنگ، مردی اهل شانکسی بوده که به میان چیانگ ها رفته است.شانکسی محل قرارگیری پایتختهای امپراطوری های باستانی چین چون ژو،چین و هان است.نویسنده در نقشی که به ماتنگ داده میخواهد وابستگی بربرهای کشور چین ازجمله مغولها را به تمدن اولیه ی آن به این اقوام گوشزد کند.چین تکه تکه شده ی پس از سقوط سلسله ی هان، همان امپراطوری یوآن است که سلسله ی مینگ تنها به قسمتی از آن دستیافته بود.لوگوآنگ جونگ به اتحاد کشور تحت لوای یک امپراطوری تابع اخلاق می اندیشید.از این رو پس از کشته شدن ماتنگ به دست سائوسائو، پسر ماتنگ به نام ماچائو و افرادش به لیوبی ملحق شدند.

لوگوآنگ جونگ البته آدم هپروتی ای نبود.پس گذاشت تا "سیما یی" مشاور دانای سائو سائو، حکومت را از چنگ خاندان سائو به درآورد و پسران و نوه ی سیمایی کشور را متحد کنند.به عبارت دیگر،لوگوآنگ جونگ معتقد بود برای گسترش یافتن اصولی که لیوبی بدان پایبند است، باید اول مردی از جنس خود سائوسائو زمینه ایجاد کند.بیمناسبت نیست بگوییم بیشترین روایات، محل تولد لوگوانگ جونگ را taiyuan دانسته اند:شاید به خاطر تاریخ آن.سرگذشت این منطقه با حکومت بربرهای غربی "رونگ" و سپس بربرهای شمالی "دی" بر آن آغاز میشود تا این که در قرن پنجم قبل از میلاد توسط سرداری به نام xun wu به اطاعت حکومت "جین" در می آید: حکومتی همنام با سلسله ای که جانشینان سیمایی بنیان نهادند.

این جهانبینی باعث میشود تا سازندگان سریال، آن را برای دوره ی معاصر بازسازی کنند.شاید از دید آنها شخصیتهایی که در اینجا از آنها صحبت شد با این مقابل های معاصر قابل درک باشند:

امپراطوری هان:دوران عظمت چین

دنگ ژو:دوران حکومت بربرهای "منچو" در آخرین سلسله ی امپراطوران چین یعنی چینگ

سائوسائو:مائوتسه دونگ و کمونیستها که به پایه های فرهنگ چین باستان حمله کردند.

سیمایی :دنگ شیائو پینگ که پس از مائو، کمونیسم را با سرمایه داری ترکیب کرد.

لیوبی: سنتگرایانی که به ارزشهای دوران باستان پایبندند.

ماچائو: اقوام مختلف چینی که باید از دانشمندان سنتگرا حمایت کنند.

 

البته الان دیگر موضوع فقط چین نیست.در سریال هنگام صحبت از اوضاع متشتت وقت هیچ جا کلمه ی "سرزمیان میانی"(چونگ کوئو:نام قدیم چین) به کار نمیرود بلکه از کلمه ی جهان استفاده میشود.جاه طلبی سیمایی های امروز به وسعت جهان است.فعلا آنها در مرز میان سوسیالیسم و سرمایه داری راه میروند اما میدانند که تنها راهشان برای اثرگذاری بر جهان آینده استفاده از فرهنگ جهانی چین است که پیش از این نیز تاثیر قوی خود بر کشورهای همسایه، دنیای اسلام، هند و حتی مغربزمین را ثابت کرده است.پس راه برای لیوبی ها باز است .فکر آنها باید برای آینده وجود داشته باشد هرچند دستشان در پوست گردو باشد.در روزگار فعلی هیچ پروپاگاندایی بهتر از این سریال به عنوان نماینده ی ناسیونالیسم جهان وطنی پارادوکسیکال چینی پیدا نمیشود.قهرمانان جهان به مانند قهرمانان افسانه ی سه برادر یعنی لیوبی و برادرخوانده هایش مردم عامی هستند که برادر بزرگشان از نسل هان است: یعنی فرزند خلف فرهنگ اصیل خود و بدان پایبند است.

 

انیمه ی افسانه ی سه برادر

 

تیتراژ اول انیمه ی افسانه ی سه برادر : اژدهایی که در فضایی آشوبناک میرقصد

یک افسر کلاه زرد در انیمه ی افسانه ی سه برادر

یک ژنرال درستکار در انیمه ی افسانه ی سه برادر که با اتهام دروغین یک مامور رشوه خوار در بند میشود.وقتی از او پرسیده میشود شما را به چه جرمی گرفته اند میگوید: "گناه من اینه که نخواستم به یک آدم بی وطن رشوه بدم.

مامورین فاسد امپراطور در قسمت چهارم انیمه ی افسانه ی سه برادر

هه جین در انیمه ی افسانه ی سه برادر

ژانگ رنگ: رهبر خواجگانی که هه جین را به قتل رساندند در انیمه ی افسانه ی سه برادر

دنگ ژو در انیمه ی افسانه ی سه برادر

 دنگ ژو ، لوبو و سربازان لیانگ در سریال چینی افسانه ی سه برادر

ما تنگ در سریال

ما تنگ در آستانه ی مرگ در سریال

شون یو در سریال

سائو سائو در سریال

بازیگر نقش سائو سائو در پشت صحنه ی سریال

"لو بوشه" شخصیت مهربان سریال و برادرخوانده ی پدر سائو سائو کمی پیش از قتل ناجوانمردانه اش به دست سائوسائو در قسمت سوم سریال: این واقعه یکی از تکاندهنده ترین صحنه های سریال است که احساسات بیننده را علیه سائو برمی انگیزد.

سیمایی در سریال

از راست:ژانگ فی- گوان یو- لیوبی- ژوگه جون(برادر ژوگه لیانگ) در کمیکی که بر اساس رمان پرداخته شده است.

نقشه ی تقسیم امپراطوری هان بین جنگسالاران اندکی پس از ترور دنگ ژو

جو یوآن چانگ

 

 

دختر داخل تیتراژ پایانی افسانه ی سه برادر کیست؟

نویسنده: پویا جفاکش

 

یکی از نکات جالب درباره ی انیمه ی خاطره انگیز افسانه ی سه برادر (اولین پخش در ایران:1374) این است که تیتراژ آخر آن از خودش معروفتر است.این تیتراژ دختری را نشان میداد که در یک غروب بهاری همزمان دل انگیز و غم انگیز، در حال بوییدن گلهایی که باد گلبرگهایشان را در هوا میپیچاند برای قهرمانان داستان –لیوبی، ژانگ فی و گوآن یو- اظهار دلتنگی میکند.در نسخه ی فارسی این کار –به مدیریت دوبلاژ زنده یاد خسرو شایگان- در این صحنه به جای آهنگ "آسمان" در متن ژاپنی، آهنگی ملایم پخش میشود و نرگس فولادوند به جای این دختر دکلمه ای مشهور میخواند: "برادرانم؛لیوبی، شانگ فی،کوان یو...".البته در ایران کمتر کسی میداند که این دختر کیست و کجای فیلم قرار دارد، چون کمتر کسی این فیلم را به طور کامل دیده و داستان آن را میداند و عدم آشنایی تاسفبار ایرانیها با تاریخ و فرهنگ آسیای شرقی این موضوع را تشدید کرده است.

این دختر، xianglan (شیانگلن) نام دارد و در متن فارسی "هیانگ لنگ" خوانده میشود.در قسمت اول، او را در حالی میبینیم که دخترکی خردسال و همسایه ی لیوبی 25ساله و مادرش است.در همان قسمت، پدر و مادر این دختر در جریان حمله ی مهاجمین کلاه زرد کشته میشوند و مادر لیوبی سرپرستی او را به عهده میگیرد.زمانی که لیوبی و ژانگ فی و گوان یو برای مبارزه با کلاه زردها قسم برادری میخورند، هیانگ لنگ نیز خود را خواهر آنها میخواند.پس از آن دیگر او را نمیبینیم تا سالها بعد زمانی که به خانم جوانی تبدیل شده و در حالی بر سه برادر وارد میشود که آنها او را ابتدائا نمیشناسند. هیانگ لنگ با تاسف، خبر مرگ مادر لیوبی را میدهد و میگوید مادر در لحظات مرگ از او خواسته بود که به نزد لیوبی رفته و با او ازدواج کند.لیوبی به وصیت مادر عمل کرد و هیانگ لنگ به مادر لیوشی جانشین لیوبی تبدیل شد.این زن بعدا توسط افراد نخست وزیر "سائو سائو" دشمن لیوبی کشته شد.

توجه داشته باشید که انیمه ی افسانه ی سه برادر بر اساس یک مانگای ژاپنی به نام سانگوکوشی ساخته شده که خود ملهم از رمان عاشقانه ی سه پادشاهی اثر "لوگوانگ جونگ" (قرن چهارده میلادی) است و ماجرای نیمه افسانه ای-نیمه تاریخی سقوط امپراطوری هان در چین قرون دوم و سوم میلادی را روایت میکند.شیانگلن شخصیت این رمان نیست.اما مرگ تراژیک و مادر ولیعهد بودنش نشان میدهد که ا انعکاسی از شخصیت بانو mi همسر دوم لیوبی در رمان است.البته بانو "می" از خردسالی لیوبی را نمیشناخت.دو برادر بانو "می" کسانی هستند که در جریان کمک به "تائو چیان" برای نجات قلمرو "شوژو" از چنگ سائو سائو با لیوبی آشنا شدند و بعدا به او پیوسته اتحاد خود را از طریق ازدواج خواهرشان با لیوبی تحکیم کردند.

گفتنی است شیانگلن و بانو "می" هر دو در هنگام فرار لیوبی از "جینگ ژو" در جریان حمله ی سائوسائو کشته میشوند اما با داستانی متفاوت.شیانگلن در اثر جراحات مستقیم میمیرد.اما بانو "می" چطور؟ در رمان چینی،سردار لیوبی به نام ژائویون برای نجات همسر لیوبی و نوزادش که از کاروان لیوبی عقب مانده اند، برمیگردد.بانو "می" نوزاد را به ژائو یون میسپارد تا فرزند به نزد پدر برگردد.ژائویون اصرار میکند که بانو نیز با او بیاید.اما بانو که نمیخواهد سبب زحمت ژائو در فرار از مهلکه شود خود را با انداختن به درون چاهی میکشد.رشادتهای فراوان ژائو یون برای نجات نوزاد از مهلکه ی دشمن یکی از مشهورترین قصه های رمان است که در مانگا و انیمه ی سانگوکوشی نیز بازتاب یافته است.

شیانگلن نوجوان در تیتراژ افسانه ی سه برادر

شیانگلن خردسال در آغوش لیوبی در هنگام حمله ی کلاه زردها

کلاه زردها

شیانگلن خردسال و گوان یو

مادر لیوبی

شیانگلن در جوانی

ژائو یون در انیمیشن

بازنویسی تاریخ گوسفند اهلی برای کمک به نسلهای آینده ی انسانها

نویسنده: پویا جفاکش

 

در اکتبر 2015 نتایج تحقیقی منتشر شد که هدف آن بررسی تبارشناسی ژنتیکی گوسفند اهلی بود.در این تحقیق ، دانشمندانی از کشورهای چین،انگلستان،فنلاند،ایران، پاکستان،نپال و اندونزی حضور داشتند و ژنتیک انواع و اقسام گوسفندهای اهلی و وحشی از نقاط مختلف جهان را بررسی کردند.به گفته ی jian-lin han از دانشمندان دست اندر کار این پروژه،هدف از این تحقیق، بهبود ژنتیکی گوسفندان در جهت گوشتی شدن آنها است تا پرورش برای تغذیه ی مردم بی بضاعت در کشورهای جهان سوم و نیز مردم کم درآمد کشورهای قدرتمند به صرفه باشد.چون گوسفندها تابه حال بیشتر به خاطر پشمشان ارزش اقتصادی داشتند.پیش از این که ببینیم این دانشمندان به چه نتیجه ای دست یافته اند خوب است آنچه را که تاکنون درباره ی تاریخچه ی گوسفندان دانسته ایم مرور کنیم.

داستان گوسفند از نوعی آنتلوپ غریب موسوم به "سایگا تاتاری" یا کل سکایی شروع میشود.کل های سکایی در روسیه و آسیای مرکزی میزیند.در قرن 19 میلیونها عدد از آنها وجود داشتند.اما تجارت شاخ آنها به دلیل کاربرد آن در طب چینی سبب نابودی تدریجی آنها شد به طوری که نسل آنها در جمهوری خلق چین و جنوب غربی مغولستان به طور کامل از بین رفت و در دیگر نواحی نیز به شدت تحت حفاظتند.این اولین بار نیست که این جانور در معرض انقراض قرار گرفته است.داده های فسیلی از زمانی میگویند که این حیوان در محدوده ی وسیعی از اوراسیا از انگلستان گرفته تا آلاسکا و شاید حتی کانادا یافت میشد.ظاهرا یک بار جمعیت آنها در اثر یک سانحه ی جهانی به نواحی ای محدود کاهش یافته و پس از مدتی مجددا ولی نه با اندازه ی قبل گسترش یافته اند.پیش از این تاریخ، آنها تاثیر خود را بر آینده ی گوسفندان نهادند.

در چین از این موجود، جانورانی مشابه پدید آمدند که بازمانده ی آنها "آنتلوپ تبتی" است.این حیوان چیزی بین آنتلوپها و بز-آنتلوپها (خانواده ی بزها و گوسفندان) است و احتمالا در آینده در خانواده ی اخیر طبقه بندی خواهد شد.بنابرای چین منشا اجداد بزسانان و گوسفندسانان است.بر اساس داده های فسیلی، این دو خانواده در منطقه ی تبت از هم جدا شدند.اولین گوسفندسانان شبیه گوسفند بربری بودند و سپس به گونه ی گوسفندهای وحشی امروزی شامل اوریال ها و موفلون ها درآمدند.گوسفند اهلی امروزی از نسل موفلونهای وحشی است که اولین بار در شرق عراق اهلی شدند.در چندهزار سال پیش، گوسفند اهلی در عراق،جنوب غربی ایران و شامات به خاطر پشمش پرورش داده میشد.در آن زمان پرپشم بودن گوسفندها در دستور کار بود.در دوران تمدن بین النهرین باستان تلاش برای سفیدشدن پشم گوسفندان از طریق ترکیب نژادی گسترش یافت.این اصلاحات نژادی البته به کوچکتر شدن جثه ی گوسفندان انجامید.بین 2300 تا 600سال قبل از میلاد، گوسفندهای اهلی با ظاهری که شبیه گوسفندان امروزین هستند در تمامی نواحی مسکون خاورمیانه پرورش داده شدند. بنابراین خاورمیانه خاستگاه همه ی گوسفندان جهان دانسته شده است.

تحقیقات دکتر "هان" و همکارانش نظریه ی سنتی درباره ی منشاگیری گوسفند اهلی از خاورمیانه را تایید کرد اما اضافه کرد که پرورش نژادهای گوسفند در چین و مغولستان ادامه یافت و به موفقیتهای جالبی منتهی شد.در تجارت جاده ی ابریشم و بخصوص در جریان فتوحات مغول، گوسفندان آسیای شرقی به ممالک غربی راه یافته و با نژادهای آسیای غربی ترکیب شدند.دکتر هان و همراهانش دریافتند که نژادهای مغولستان و غرب چین، نژادهای قوی و قانعی هستند و میتوان از آنها برای نسل کشی جهت پدید آوردن گوسفندهای گوشتی با صرفه ی اقتصادی استفاده کرد.

 

منابع:

1-“New study rewrites genetic history of sheep”: International Livestock Research Institute: September 1, 2015
 2-“New species from the Pliocene of Tibet reveals origin of ice age mountain sheep” – ScienceDaily:May  11, 2016

3-“History of Sheep” _ International Wool Textile Organisation

4-“Bovids VI_ Sheep, Goats, and Relatives (Caprinae) - Dictionary definition of Bovids VI_ Sheep, Goats, and Relatives (Caprinae)” _ Encyclopedia.com_ FREE online dictionary

 

کل سکایی-عکس از کتاب آنتلوپها:قرن نوزدهم

آنتلوپ تبتی-عکس از کتاب آنتلوپها:قرن نوزدهم

انتشار گوسفندسانان-نقشه از ScienceDaily

گوسفند بربری در شمال افریقا-بازمانده ی نخستین انواع گوسفندسان

موفلون لارستان:نژاد کمیابی از گوسفند وحشی که تنها در ناحیه ی محدودی در ایران وجود دارد

موفلون ارمنی:منشا گوسفند اهلی امروزین

گوسفند عربی نجدی بومی عربستان سعودی-سرنژاد گوسفند عربی از منطقه ی باب المندب در عربستان در نزدیکی دریای سرخ منشا گرفته و نوع آن در ایران شناخته شده هست.

 

داستان رمزآمیز میازاکی و هاول

نویسنده: پویا جفاکش

 

"قلعه ی متحرک هاول" انیمیشنی ژاپنی به کارگردانی "هایائو میازاکی" است که در ایران نیز توسط گلوری ها دوبله و پخش شده است.قهرمان این انیمیشن دختری به نام "سوفی" است که به شکل یک پیرزن جادو میشود و پس از آن به عنوان خدمتکار نزد جادوگر جوانی به نام هاول خدمتکاری پیشه میکند.هاول به همراه پسر خدمتکارش "مارکی" و جن آتش به نام "کالسیفر" در قلعه ای متحرک و ماشینی زندگی میکنند.سوفی در طول داستان، مدام در حال تغییر قیافه بین پیری و جوانی است اما در آخر داستان به شکل زنی جوان با موهای سفید درمی آید یعنی چیزی بین هر دو حالت.داستان جالبی است و ظاهرا بیش از هرچیز حکایت حال انسان بزرگسالی است که بین کودکی و بزرگسالی گیر کرده و با وجود زنانه اش زندگی میکند وجود زنانه ای که سوفی (حکمت) نام دارد و به مدل ایدئال بین این دو حالت یعنی هاول احساس عاشقانه دارد.به نظر میرسد نام "هاول" از شعر بلندhowl (ناله) از آلن گینگزبرگ ریشه گرفته باشد.

آلن گینگزبرگ از فرقه سازان عصر آکواریوس است که به جز پروژه ی مکتب فرانکفورت و چند پژوهش دیگر چندان هدف تحقیق نبوده است.خاطراتی که اخیرا peter hale از رفت و آمد خود و معشوقش chris ide با گینگزبرگ (از جمله تجربه ی اکستازی و مصرف ال اس دی) منتشر کرده، تا حدی معمولی هستند و به نظر میرسد هنوز بهترین راه برای شناخت شخصیت گینگزبرگ، بررسی شعر هاول باشد که گینگزبرگ آن را در 6-1955 سروده و به carl Solomon تقدیم کرده است.این ترانه به چند بخش تقسیم میشود.بخش اول شامل نام دوستان دوره ی نوجوانی گینگزبرگ و دوستی ها و روابط همجنسگرایانه اش با آنها میشود.در بخش دوم او تمدن صنعتی را به ملوخ (خدایی که مطابق افسانه های تورات، بنی اسرائیل کودکان را برای او قربانی میکردند) تشبیه کرده و بیان کرده که چطور ملوخ زندگی تمام کسانی را که نام برده تباه کرده است.در بخش سوم پای ملاقات گینگزبرگ با کارل سولومان در بیمارستان روانپزشکی راکلند در 1949 به میان می آید که ظاهرا نقطه ی عطفی در زندگی گینگزبرگ به شمار میرود.در بخش پایانی راه نجات در وحدت وجود و این که باور کنیم همه چیز خدایی است دانسته میشود.

ملوخ همان بعل خدای کنعانی است که به شکل گاو ظاهر میشد و مدلی از او را در داستان گوساله ی سامری در قرآن میبینیم.او ظاهرا همان مینوتائور یا انسان گاو آسای اساطیر یونانی است که انسانهای جوان را خوراک او میکردند.بعل آورنده ی تمدن به حساب می آمد.گینگزبرگ این غول کودکخوار را به بزرگسالی تشبیه کرده و بدین طریق ترس خود از بزرگ شدن را بیان میکند اما در عین حال بزرگسالی را میپذیرد و سعی میکند به شیوه ای دیگر کودکی را جبران کند.گینگزبرگ در دهه ی 1950 به همراه معشوقش "پیتر اورلوسکی" به هند و هیمالیا سفر و با گوروها و کاهنان متعدد آنجا دیدار میکند . سوغات او در بازگشت از آنجا مکاتب سابقه دار بودایی هستند که اساسشان روابط جنسی بین مردان و پسران است.گینگزبرگ انجمنی به نام north American man-boy love associationیا nambla را در این راستا تاسیس میکند. در سال 1994 دولت ایالات متحده نامبلا را منحل میکند اما پیش از آن این فرقه جای خود را در جنبشهای همجنسگرایان باز کرده بود.روحیه ی گینگزبرگ و استادان بوداییش را باید همان سندرم پیترپن دانست.peter pan شخصیت داستانی مخلوق "جیمز متیو بری" نویسنده ی انگلیسی، کودک جنی است که از بزرگ شدن میترسد.رابطه ی "وندی" دختر انسانها با او همان رابطه ی سوفی و هاول است.پیتر پن همچنین الهام بخش link قهرمان "افسانه ی زلدا" است.لینک کودکسان، شاهزاده خانم زلدا (انسان) را از چنگ "گانوندورف" (غول بزرگسالی) نجات میدهد.

بری نام پیتر را از پسرخوانده اش برگرفته اما panاشاره به "پان " یونانی و "فانوس" faunus رومی خدای کوتوله ی بزمانند دارد که ساتیرها فرم دیگر آن هستند.کلمات satyr و satan از یک ریشه اند و هر دو اشاره به شیطان و جن دارند.در انیمیشن دیسنی از پیترپن هم او گوش نوک تیز جن ها را دارد. فانوس یا پان همچنین یادآور "فانس" phanes خدای جوان شکلی است که اغلب با دو خدای جوان دیگر یعنی اروس و میترا تطبیق شده است که شاید سندرم پیترپن را منعکس کند.

منشا فانوس و فانس هر دو به bes ایزد کوتوله و بدشکل مصریان و نوبیان برمیگردد که قدیمی ترین مجسمه ی او در سودان یافت شده است. پیروان فانوس بدشکلی او را برگرفته اند و پیروان فانس،کوتاهی او را نماد کودکی دانسته اند. بس ها را با قوم کوتوله ی "پیگمی" در اساطیر یونان مقایسه کردند که به تفاوت محل زندگیشان در هند یا افریقا (نواحی سیاهپوست خیز) دانسته شده و در جدال دائم با قبیله ی crane (درنا) هستند.قبیله ی اخیر فرزندان grana ملکه ی زیبای پیگمی ها هستند که الهه هرا از سر رشک او را به درنایی تبدیل کرد.در نقاشی ها معمولا پیگمی ها را (گاهی سوار بر بز) در حال نبرد با درنا نشان میدهند.بعدها اروپاییان به درستی، پیگمیها را همان نژاد کوتاه قد twa در افریقا ارزیابی کردند.واژه ی گرانا یا کرین از ریشه ی "قرن" (واحد زمان) در سامی ، و اساسا همان "گرانی"(مادربزرگ) در انگلیسی است.ملکه گرانا مادر همه ی انسانهای بلندقد است همانطور که درنا به درازی قد شهرت دارد (در فارسی قدیم کلمه ی "کلنگ" که از همان ریشه ی کرین است به تمام پرندگان بلندقد و دراز گردن شامل حواصیل و ابوقردان و درنا و لک لک و... اطلاق میشد).داستان تبدیل پیگمی به کرین همان داستان بزرگ شدن انسان و درآمدنش از کودکی است.امری که میتوان آن را به اخراج آدم و حوا از باغ بهشت تشبیه کرد.

شاید اتفاقی نباشد که خود قبیله ی "توا" (پیگمی) در افریقا افسانه ای درباره ی کیفر پیری و مرگ برای انسان دارند."جئوفری پاریندر" در کتاب "اساطیر افریقا" (ترجمه ی باجلان فرخی: نشر اساطیر:1390:ص39) به نقل از پیگمی ها بیان میکند:مدتها پیش انسانها جاودانه بودند.اما زمانی که خدا در حال تاب بازی بود و مادر خدا کنار آتش خوابیده بود یک پیگمی آتش را دزدید و آن را به نزد دیگر انسانها برد.مادر خدا از سرما مرد و خدا از خشم انسانها را به مرگ محکوم کرد.ظاهرا این آتش در انیمیشن قلعه ی متحرک هاول به صورت کالسیفر درآمده است.کالسیفر احتمالا برگرفته از کا+لوسیفر، و به معنی دروازه ای به ابلیس است.ابلیس از نظر مسلمانان از جنس آتش است.کالسیفر دو حالت بچگانه و هیولایی دارد.این حالت در همراه دیگر هاول یعنی مارکی کودک هم دیده میشود.این بچه ی کوتاه قد هنگام ظاهر شدن جلو بیگانگان ریش انبوه به چهره میزند که در این حالت بسیار به دورف ها یا کوتوله های افسانه های اروپایی شبیه میشود.هر دو شخصیت جنبه های پنهان هاول را نمایندگی میکنند که جوانی کودک صورت ولی با رفتار موقرانه است که در لحظه ی خشم به هیولایی غیر قابل کنترل تبدیل میشود.اما این روحیه درنهایت با جذب شدن سوفی یا جنبه ی زنانه ی انسان به او تحت کنترل در می آید.

میازاکی و برخی آثارش

هاول و سوفی-ازzerochan.net

مارکی و کالسیفر-عکس از zerochan.net

سولومان و گینگزبرگ در بیمارستان

پیتر هیل و کریس آیدی

ایستاده از راست:jack Kerouac- Allen Ginsberg- Peter Orlovsky

نشسته از راست:Lafcadio Orlovsky- Gregory Corso

(سال 1956)

مینوتائور اثر آلن لی

پیترپن و وندی

گزارش افسانه ی زلدا در مجله ی سوپرپلی

پان (بالا) و ساتیر (پایین)

فانس-اروس

پیکره ی برنزی "بس" از کاخ شلمنصر در آشور

پیگمی در حال نبرد با درنا

"ژان پیر هالت" و پیگمی های قبیله ی "افه" در افریقا

 

شیطانی که اعتقاد به او سبب نجس تلقی شدن سگ در شرع اسلام شد

نویسنده: پویا جفاکش

 

در قرون وسطی مردم ایتالیا، نامجای "پالاتین" یا "پالاتیوم"(پالانتیوم) محلی را که شهر جدید رم بعدا در آن بنا نهاده شد را با "پالستین" (فلسطین) سرزمین کفرکیشی که مطابق تورات، داوود یهودی آن را فتح و امپراطوریش را بر آن بنا نهاد مقایسه میکردند.داوود در این مقایسه همان کلیسای واتیکان بود. تصور این که این کلیسا پایتخت بزرگترین امپراطوری جهان را فتح کرده شاید از مقایسه ی پلست(پلستین) با "پارس" از امپراطوریهای شرق حاصل شده است.بر اساس این مقایسه بعضی از دیگر شهرهایی که بعدا در ایتالیا پدید آمدند هم نام همسایگان فلسطین را بر خود نهادند.مانند "ونیسیا" (ونیز) از فنیقیه،و سیسیل از کیلیکیه. شاید افسانه ی شهرهای هرکولانیوم و پمپی که به زیر خاکستر آتشفشان وزو نابود شدند هم تحریفی از نابودی شهرهای سدوم و عموره در اردن با آتش(بر اساس تورات) باشد.(اخیرا کشف نقشه ای از ایتالیای  قرن شانزدهم که در آن نام پمپی دیده میشود این احتمال را ایجاد کرده که خرابه ی پمپی فعلی مربوط به فعالیت وزو در ابتدای قرن هفدهم باشد.) کاخنشین تلقی شدن پالاتیوم سبب پیدا شدن کلمه ی پالاس به معنی قصر از آن شد.

اما در رنسانس و پس از بنای شهر رم در قرن سیزدهم میلادی ، درست به مانند امپراطوری داوود و سلیمان که به یهوه پشت کرد و به شرک برگشت،کلیسا هم از پاگانیسم رومی استقبال کرد.به تدریج افسانه های یونانی-رمی تقدس پالاتیوم را با نسبت دادن آن به جنی به نام پان-لیکایوس از بین بردند."پان" خدایی بزآسا و عامل شهوت و همجنسبازی و بچه بازی به حساب می آمد و در مقابل "لیکوس" به معنی گرگ، خدایی خشن و مخصوص ایام جنگ بود که قربانی خونین طلب میکرد.شهوت عامل نزدیکی انسانها و خشونت عامل دشمنی آنها بود و این دو به مانند بز و گرگ با هم دشمن بودند.پس پان لیکایوس تضاد آمیز، به وقت خود دوست و به وقت خود دشمن انسانها بود.مطابق این افسانهاها "پان لیکایوس" را اواندر (به معنی آدم خوب)پسر هرمس که به همراه مردمش از آرکادیا در یونان به ایتالیا کوچیده و پالاتیوم را تاسیس کرده بود در آنجا معرفی و جشنی برای آن موسوم به لیکایا ایجاد کرد که بعدا به لوپرکالیا معروف شد.لوپرکال به معنی غار گرگ اشاره به غاری دارد که مطابق افسانه ها در آن ماده گرگی دو کودک را که بعدا بانی شهر رم شدند پرورش داد.جشن لوپرکالیا از این غار شروع و در آن بز قربانی میشد.بر خلاف معمول در این جشن، زنها اجازه داشتند تا پاسی از شب در خیابان باشند.مردان مست به بسیاری از این زنان تجاوز میکردند.تجاوز، آمیزه ی خشونت و شهوت است و این زنان درواقع قربانیان خدای پان-لیکایوس به حساب می آمدند.لوپرکالیا بعدا به روز سنت والنتاین نام گرفت که امروز به جشن عشاق شناخته میشود.پالاتیوم رم از این طریق بیشتر با پلوتو خدای دوزخ مرتبط میشد تا با پالستین یا فلسطین مقدس.

درباره ی اصالت این افسانه ها باید گفت که تاریخدانی آلمانی به نام uwe topperدر فصل پنجم از کتاب "فریب بزرگ:تاریخ دروغین اروپا" نشان داده است که منابع اولیه درباره ی تاریخ یونان و روم تنها دستنوشته های کوچک و معمولی یونانی-رومی بودند که در دوران انحطاط و سقوط بیزانس، از آنجا به ایتالیا منتقل و همزمان با پیدایش اومانیسم بوسیله ی پترارک، زمینه ی خلق کتابهای منسوب به باستان شدند و معلوم نیست چقدرشان واقعا تاریخی است.تاپر در ابتدای فصل هشتم همان کتاب بیان میکند که کلیسای بدنام کاتولیک از سر ناچاری با این جریان همراه و اقدام به گنوستیکی کردن مسیحیت اروپایی با وامگیری از پاولیکان ها، بوگومیلها، کاتارها و مسلمانان کرد.

اختراع ارتباط پان-لیکایوس با پالانتیوم درواقع موضوع را بیش از حد پیچیده کرده است.پالاتیوم به سادگی از "بلد" عربی به معنی شهر و سرزمین (منشا place به معنی مکان)ناشی شده است.ارتباط این واژه با واژه ی عربی دیگر بلقع به معنی بیابان اصالت سامی آن را نشان میدهد.آیا ممکن است ما با یک واردات عربی-اسلامی مواجه باشیم.به نظر من پاسخ را میتوان در نقشی شگفت از "قصرالمشتی" در اردن یافت.این نقش که امروز در موزه ی پرگامون نگهداری میشود موجودی نیمی بز-نیمی گرگ را نشان میدهد که دم طاووس دارد.قصرالمشتی کاخ ولید ابن یزید ابن عبدالملک خلیفه ی اموی در قرن هشتم میلادی بود.در کاخ دیگر این خلیفه به نام "قصر عمره" که خرابه های آن در اردن مورد بازدید توریستها قرار میگیرد نقاشی هایی با تم های پاگان (شرک آمیز) ازجمله تصاویر زنان برهنه –احتمالا الهگان و نیمفها- دیده میشود.ظاهرا ولید چندان به شریعت اسلام که پدربزرگش عبدالملک مروان پایه نهاد اعتقادی نداشت و بیشتر تابع یزید ابن معاویه بود که احتمالا نقش او در تبدیل شدن طاووس به نمادی شیطانی در شریعت اسلام کم نبوده است.چنانکه یزیدیان کردستان خدای خود ابلیس را ملک طاووس و یزید ابن معاویه را تجسد زمینی او میخوانند.وصل شدن گرگ بزآسا به طاووس شیطانی بودن او را میرساند.شاید خدای دوگانه از این رو سه گانه شد تا علیه اصول سه گانه ی اسلام کجدهنی کند.او یادآور کربروس سگ سه سر پلوتو در دوزخ است و این سگ ، خود نام از "کلب" عربی به معنی سگ دارد.

این خدای دوگانه احتمالا کسی نیست جز دمیورگ یا خالق که نویسنده ی مرموز سوریه ی باستان به نام نومینوس (نعمان؟) از او به عنوان پدید آورنده ی جهان دوگانه ی روحانی-مادی ما یاد کرده او را از خدای بزرگ به دقت جدا کرده است.پلوتینوس مصری در قرن دوم میلادی مفهوم دمیورگ را از نومینوس گرفته توسعه داد و آن را با زئوس خدای یونانی برابر نهاد.به نظر میرسد پلوتینوس از نظر لغوی مرتبط با بلد و پلاتیوم است و احتمالا بیشتر باید یک لقب باشد.نام پلوتین به صورت افلوطین به نوشته های اسلامی راه یافت و بعد به افلاطون تبدیل و به صورت پلاتو وارد غرب شد جایی که آثاری به نام او جعل گردید که از جمله ی آنها رساله ی تیمائوس است که در آن از دمیورگ یاد شده است.والنتینوس نویسنده ی گنوستیک افسانه ای احتمالا فرم دیگر پلوتینوس و ریشه ی روز سنت والنتاین است.دانسته شدن دمیورگ به شیطان و جن را به والنتینوس نسبت میدهند.ایده ی شیطان بودن دمیورگ بیشتر درز بین شیثی ها و افیت ها دیده میشد که دمیورگ را Yaldabaoth (تحریف کلمه ی سریانی "یلدا بهوت" به معنی فرزند هاویه) میخواندند و برای او لقب "سمائیل" به معنی "خدای کوری" را به کار بردند که بعدا به شمازیل (لقب ابلیس) تبدیل شد.کوری در اینجا اشاره به ناتوان بودن حواس مادی از درک معنویت است.باز میتوان مرقیون را هم اسما فرمی از پلوتین دانست.گفته میشود مرقیون دمیورگ یا شیطان را برابر با خدای خشن تورات گرفت و آن را از خدای خیر که خدای مسیح است جدا کرد.مرقیون و بارداسانس را اثرگذارترین شخصیتها بر مانی که از بانیان ثنویت است دانسته اند.شاید بارداسانس سریانی که در عربی به ابن دیصان خوانده شده است هم اسما فرمی توسعه یافته از پلوتین(مرقیون) باشد.

لغت دمیورگ از کجا آمده است؟franz xaver kugler در بخش اول کتاب "ستارگان و ستاره شناسی در بابل"، dumugu و turku را از القاب اکدی "سین" خدای ماه بین النهرین میشمارد.[بعید نیست واژه ی دوم با نامجای "توگری"/توگریش(توران؟ترک؟) در شرق بین النهرین باستان، و نیز "دینگیر"/تینتیر(خدا در سومری که کلمه ی تندر در فارسی از آن می آید) و تنگری (خدا در مغولی)مرتبط باشد].به نظر میرسد هر دو واژه ی تورکو و دوموگو از یک کلمه ی اصیلتر آکدی نزدیک به دمیورگ درآمده اند و آن به نظر من دراصل از دو جزء تشکیل شده است: "دمامو" به معنی خونریز (که بیشتر به معنی ببر و پلنگ به کار میرود) و "لیتو" (به معنی شیردرنده، قدرت و پیروزی).کلمه ی اخیر ظاهرا ریشه ی "لیکوس" به معنی گرگ است.این ترکیب نشان میدهد که دنیای مادی بیشتر بر غیریت و دشمنی و جدایی استوار است.ظاهرا همین سبب استقبال برخی امویان شده است.احتمالا خلیفه زاده ی دانشمند "خالد ابن یزید ابن معاویه" دانسته یا نادانسته سبب طغیان دمیورگ علیه شریعت اسلام که غاصب مقام او یعنی عبدالملک مروان پایه نهاده بود شد.خالد نخستین نهضت ترجمه در اسلام را بنیان نهاد که اساس آن بر وارد کردن دانشهای اقوام پیشین به جامعه ی مسیحی زده ی عرب وقت بود.مسلما کیش هرمانوبیس خدای سگ سر هم طی این نهضت معرفی شده است.هرمانوبیس ترکیب نامهای هرمس (خدای دانش یونانی) و آنوبیس (خدای مرگ مصری) است که هر دو با سیاره ی عطارد مرتبط بودند.این خدا فرزند "ست" به حساب می آمد:خدای مصری که با شیطان تطبیق میشد و برادر نیکسیرتش ازیریس که معمولا با مسیح تطبیق میشد را کشته بود.بنابراین هرمانوبیس دانشی بود که از شیطان نتیجه شده بود (توجه کنید که در افسانه ی پالنتیوم هم اواندر پسر هرمس بود). به نظر میرسد هرمانوبیس با این پیشزمینه با دمیورگ تطبیق شده باشد.بنابراین جنبه ی گرگ آسای هرمانوبیس پررنگ شد تا به نام دانش، خشونت اموی علیه مخالفان تشدید شود.شاید "بلد" فارسی به معنی دانا در کاری ، از این طریق مفهوم یافته باشد.یعنی واژه ی پلوتین را میتوان به معنی دانشمند نیز دانست.

در زمان فراخوانی کلیسا مسیحیان را به جنگ صلیبی علیه اسلام، "تورولد" شاعر ترانه ی حماسی رولاند را برساخت که داستان جعلی نبرد قهرمانانه ی شارلمانی پادشاه مسیحی فرانک علیه مسلمانان اسپانیا را روایت میکرد.در این ترانه، محمد،آپولین و tervegan سه خدای مسلمانان عنوان شده اند که به نظر میرسد تروگان تحریفی از دمیورگ باشد.به احتمال زیاد کیش دمیورگ اموی از سرمنشاهای جادوگری و شیطانپرستی در تصوف اسلامی است و شاید نجس تلقی شدن سگ مطابق شریعت اسلامی از اینجا عنوان شده، هرچند گرگ به دلیل تقدسش نزد ترکان –فرمانروایان بعدی اسلامی- از این ننگ مبرا شده است.ظاهرا نام اولین خلیفه ی اموی "مآویا" بوده اما تواریخ دوره ی عباسی که با سلسله ی قبلی دشمنی دارند این نام را به صورت "معاویه" نوشته اند که به معنی سگ و از ریشه ی عوعو(صدای سگ) است.نجس شمرده شدن سگ هرگز مورد تایید عقلای اسلام نبوده و آنها آن را مسئله ای نمادین در اشاره به انسان پلید میدانستند و این انسان پلید هم از نظر آنها قابل اصلاح است.این تفکر در این شعر سعدی قابل مشاهده است:

پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند، پی نیکان بگشت و مردم شد

کلمه ی یونانی لیکو یا گرگ به میان ژرمانها راه یافت و به صورتهای اورک (گرگنما) و "ورک" (گرگ) درآمد.آنچه این تغییر را سهل میکرد،ورود کلمه ی آکدی "اوربا" در معنی گرگ (احتمالا ریشه گرفته از حرب عربی به معنی کشتن) به صورتهای "اولاف" و "وولف" در معنای گرگ به میان ژرمنها بود که سعی شد با لیکوس هماهنگ شوند.بخصوص به این دلیل که واژه ی "الف" elf به معنی جن نیز از کلمات پیشین مشتق شده است.شاید به همین خاطر باشد که در افسانه ی پالانتیوم، آرکادی خاستگاه پان لیکایوس عنوان شده چون اسم این منطقه یادآور "اورک" است.ارتباط یافتن دمیورگ با هرمانوبیس دانا ظاهرا سبب شد تا لوگ خدای سلتی دانش هویت یابد.نام لوگ قابل مقایسه با لیکو(گرگ) است. لوگ ظاهرا همان لوکی خدای هوشمند ژرمن ها است که اکنون در بند است و در آخرالزمان زنجیر میگشاید.فرم دیگر او "فنریر" گرگ است که او نیز در بند میباشد و در آخرالزمان "اودین" سرور خدایان را میدرد.این افسانه ها روحیه ی طغیانگر آلمانی ها را تشدید میکرد.آنها میخواستند گرگ فنریر باشند و چقدر جالب است که نام کوچک آدولف هیتلر، به معنی گرگ شریف است:نامی که در قرون 17 و 18 در خانواده های سلطنتی آلمان کاربرد داشت و توسط خاندان هانوفر به بریتانیا راه یافت.انجمن verwolves که توسط دکتر mengel از نزدیکترین نازی های فرقه ی سری "شوالیه های خورشید سیاه" به هاینریش هیملر تاسیس شد، نشانش گرگ بود.این انجمن نقش مهمی در ترکیب حزب نازی با پژوهشهای علمی داشت.

پان

گرگ ماده ی رومی بنیانگذاران آینده ی رم را بزرگ میکند.

"موگلی"پسر گرگها شخصیتی است که رودیارد کیپلینگ نویسنده ی انگلیسی با الهام از افسانه ی بزرگ شدن بانیان رم توسط گرگ خلق کرده است.

کارت پستالهای جدید از عیان کردن ارتباط روز عشاق با لوپرکالیا شرمی ندارند.

موجودی نیمی بز-نیمی گرگ با دم طاووس در نگاره ای از قصرالمشتی در موزه ی پرگامون برلین-عکس از نادین علی

نگاره ای از "قصر عمره" در اردن

hermanobis

جعفر و سندباد،قهرمانان جادوگر انیمه ی magi در کنار شمع و پروانه:نمادهای تصوف- عکس از zerochan.net

نماد verwolves

 

نخستین چینی ها سیاهپوست بودند.

نویسنده: پویا جفاکش

 

دو محقق چینی به نامهای yuehai ke و li jin  سهم بالایی در معرفی ریشه ی افریقایی نژاد چینی دارند.تحقیقات جدید دانشمندان نشان داده است که چینی ها نزدیکترین ژنتیک را به مردمان نژاد خویی-سان در افریقا دارند و قدیمی ترین آثار باستانی چین از سلسله ی شانگ در بیش از 3000سال قبل ویژگیهای این نژاد را در خود دارد:نژادی با ترکیبی از ویژگیهای مغولی و سیاهپوست و با سر دراز.

نژاد خویی-سان قدیمی ترین نژاد هوموساپینس-ساپینس (انسان امروزی) تشخیص داده شده است.این نژاد پس از خروج از افریقا در امتداد دریاها حرکت کرد تا همیشه بتواند رودخانه ها را بیابد.همین باعث شد تا از طریق چین جنوبی وارد کشور شود.اما این نژاد در جهان و حتی در افریقا در اثر پدیدآیی نژادهای جدید رو به تحلیل رفت.اولین شاخه ی نژادی جدید، نژاد نیجر بود که چشم درشت و سر پهن داشت.به یک دلیل ناشناخته ی ژنتیکی، در اثر ازدواج دو نژاد سردراز و سرپهن،احتمال به ارث رسیدن سر پهن بیشتر است.این نژاد در غرب افریقا اکثریت یافت اما در شرق در ترکیب با سردرازهای خویی سان نژاد حبشی را پدید آورد که سری متوسط دارد.با گسترش این دو نژاد، نژاد خویی-سان تنها در منطقه ی محدودی در جنوب افریقا باقی ماند.

نژاد حبشی به نوبه ی خود از طریق عربستان از افریقا خارج و در عربستان و در ترکیب با زیرگونه ی دیگر انسان به نام انسان نئاندرتال، نژاد سفید را پدید آورد.این نژاد مسلما بر نژاد ژوها سلسله ای که پس از شانگ بر چین حکومت کرده و اصلیتشان به ممالک غرب چین برمیگشت تاثیر گذاشت و از این رو از دوران سلسله ی مزبور اثر نژاد زرد در آثار باستانی رو به فزونی میگذارد.ژوها اخلاقیات سامی را بر فرهنگ شمنی بومی چین حاکم میکنند که از طریق آیین کنفسیوس (که پدرش یک ژنرال ژو بود) رو به توسعه میگذارد.چین خانه ی اولیه ی نژاد زرد کنونی است.

همزمان با این جریان، سرپهن های غرب افریقا از طریق جبل الطارق به اسپانیا  و بریتانیا و فرانسه پا گذاشته در ترکیب با سفیدپوستان کوچنده از خاورمیانه به نژادهای سلتی و آلپی تبدیل میشوند.سرپهن های آلپی به سمت شرق در اوراسیا پیش میروند و با زردپوستان کوچنده از چین ترکیب و نژاد ترک-مغول را که دارای سرپهن و مشخصه های مغولی است به وجود می آورند.این نژاد به واسطه ی قبایل ترک-مغولی که در یورش های پیاپی از سمت شمال به چین سرازیر شدند تاثیر نژادی خود را بر چین بخصوص چین شمالی نهادند.

یک نظریه درباره ی زمان و چگونگی مهاجرت انسانها از افریقا به دیگر نقاط جهان و ترکیب آنها در مسیر مهاجرت با انسان نئاندرتا و انسان دنیسووا-نقشه ازYourGenome.org

مردم خویی-سان

خویی سان ها و محل زندگیشان-ازPictaram

سه عکسنوشته ی بالا از "پل مارک واشنگتن" درباره منشا سیاهپوست مردمان شانگ و "دیان"(ریشه ی قوم هان) در چین است-عکسها ازwww.beforebc.de

افسانه های چینی آغاز تاریخ این کشور را از یک دولت متمدن در دشتهای مرکزی محاصره شده توسط چهار ملت بربر شروع میکنند.کلمه ی "رونگ" که درباره ی بربرهای غربی به کار میرود به معنای "بیگانگان دشمن خو" است.تاریخ چین، بانیان سلسله ی "جو"(ژو) را از قوم رونگ دانسته اند.

 

نژاد نیجر

نژاد حبشی

بازسازی چهره ی یک کودک نئاندرتال در دانشگاه زوریخ

نژاد آلپی-عکس ازThe Apricity

پرتره ی امپراطوران مغول چین(سلسله ی یوآن) که جملگی سر پهن دارند.

چینیهابرخلاف آنچه در نگاه اول ممکن است به نظر برسد ظواهر گوناگونی دارند.

بعضی از شاخه های مختلف نژاد زرد

تغییرات ظاهری نسل جوان زردپوستان در شهرهای بزرگ و پرامکانات نسبت به اجدادشان، اثر تغذیه و محیط بر نژاد را نشان میدهد.

سه عکس بالا داستان ترکیب شدن خانواده ی بلافونته را با نژاد سفید نشان میدهند که نمونه ی خوبی است از تحلیل رفتن نژاد سیاه در سفید در طول تاریخ-عکسها از realhistoryww.com

 

اشتیاق به حجاب در اندونزی

www.pri.org:2015-10-07:/hijab-fashion-so-popular-indonesia-non-muslim-designers-are-getting-it

نویسنده:آکیکو فوجیتا

ترجمه:پویا جفاکش

 

"عقبمانده؟؟ آدم ساده؟ تروریست ها؟":این تصویری است که به گفته ی "پوتری حسنه کارونیا" غرب از زنانی که حجاب میپوشند دارد؛کلیشه ای که  که وبلاگ نویس مد محبوب اندونزی در حال تلاش برای تغییر آن است.

کارونیا 26 ساله با بیش از 180هزار طرفدار در اینستاگرام،بخشی از یک نسل از زنان مسلمان جوان است که در اینجا به نام "hijaber" شناخته می شوند:مدگرایانی که با افتخار، پوشیدن روسری و ترویج قوانین مد لباس اسلامی را با تشخیص خود انتخاب میکنند. روسری های چاپ حیوانی و لباس های روشن رنگ را در نظر بگیرید. آنها مسلمانان مذهبی اند و به آن افتخار میکنند..

او در حال مرور کردن قفسه ها در یک فروشگاه لباس محبوب در ناحیه ی Menteng جاکارتا، با نشان دادن یک لباس بلند و سفید جفت شده با یک کت صورتی گلدار نظر میدهد.کارونیا با اشاره به طراح می گوید "Itang Yunasz یک طراح مسلمان نیست، اما چون مد تقاضا [برای مسلمانان] خیلی زیاد است Itang Yunasz به یک طراح مسلمان تبدیل شده است ."

Hijaber ها راهنمایی های مد در رسانه های اجتماعی را با هشتگ "حجاب" به اشتراک می گذارند. آنها ویدئوهای "how to”را در youtubeارسال میکنند. یک جستجوی سریع اینترنتی همه چیز از آموزه های اساسی در مورد مد حجاب تا راهنمایی در مورد چگونگی تطبیق حجاب با جواهرات را نشان میدهد.

کارونیا نگرش خود را "ساده " توصیف می کند. روزی که از او مصاحبه می کنیم، روسری زرد خردلی پوشیده است. آن با یک جلیقه ی دراز سفید، شلوار و پیراهن راه راه ، و پاشنه های قهوه ای جفت شده است.

«من واقعا میخواهم باکلاس باشم، اما من نمی توانم».او می خندد:« من فقط نمی توانم یک فرد نوگرا باشم».

بیشتر زنانی که در اندونزی می بینید، در حال حاضر روسری پوشند اما Dewi Candraningrum، که در دانشگاه محمدیه ی سوراکارتا تدریس می کند، می گوید که همیشه اینطور نبوده است.او نویسنده ی کتاب "مذاکره با زنان محجبه" است و می گوید گرچه اندونزی بزرگترین کشور مسلمان در جهان است ،حجاب در طول سه دهه، در دوران سوهارتو، به طور فعال از بین رفته است.پس از آنکه سوهارتو در اواخر دهه 90 سرنگون شد، روسری به نماد آزادی برای زنان تبدیل شد.از آن زمان، Candraningrum می گوید که فعالان محافظه کار تحت فشار قرار گرفته اند تا حجاب اجباری باشد.

با افزایش زنان اندونزیایی که لباس های محجبه اختیار میکنند، یک صحنه ی مد حجاب به وجود آمده است که بسیار محبوب است وحتی شرکت های سکولار نیز در آن شرکت می کنند.در این تابستان خرده فروشان ژاپنی Uniqlo ،یک وبلاگ نویس محبوب مسلمان Hana Tajima را برای طراحی یک لاین لباس کوچک استخدام کردند. 

اما محبوبیت روز افزون حجاب باعث شده برخی از اندونزی ها ناراحت شوند."اینایا وحید" 32ساله دختر عبدالرحمن وحید، رئیس جمهور پیشین، خود را به عنوان یک مسلمان متجدد توصیف می کند و حجاب اختیار نمیکند.او می گوید مدل جامع اسلام،که پدر مرحومش در اواخر دهه ی 90 از آن دفاع کرد، به طور فزاینده ای در معرض حمله قرار گرفته است.

وحید می گوید: "من در توییتر یا فیس بوک یا سایر رسانه های اجتماعی که من را به دلیل بی حجابی محکوم کرده اند ، بسیاری از مطالب ذکر شده را دریافت کرده ام." او اضافه می کند که برخی از دانش آموزان در حال حاضر فقط به این دلیل روسری میپوشند که در مدرسه مورد آزار قرار نگیرند.

وحید همچنین روسری را به عنوان نمادی از نفوذ رو به رشد عرب در اینجا می بیند.او میگوید بیشتر اندونزیایی  ها به خاورمیانه سفر می کنند و تلویزیون های آنلاین عرب را تماشا می کنند که اینها بر فرهنگ عمومی اندونزی تأثیر می گذارد.

او می گوید: "پیش از این ... اپراهای تلویزیونی پر از زنانی با دامن بسیار کوتاه بودند.ناگهان، شخصیت اصلی، نقش مثبت، حجاب دارد و نقش متضاد او بیحجاب است".

شما ممکن است فکر کنید که روحانیون مسلمان اینجا با این روند خوشحال خواهند شد اما بعضی شان مد حجاب را محکوم کرده اند.آنها می گویند حجاب صحیح باید بلند باشد و بدن زن را پوشش دهد,آن نباید رنگارنگ یا چشمگیر باشد.

کارونیا می گوید که انتقادات را شنیده است، اما قبولشان ندارد..

او میگوید:«مهم نیست حجابی که میپوشیم چقدر بلند باشد، ولی آنقدر باشد که پوستمان را نشان ندهد، موهایمان را نشان ندهد، پستانهایمان را نشان ندهد، کفلمان را نشان ندهد و کل بدنمان را نشان ندهد.این حجاب درست برای ما است».

به نظر نمی رسد که دولت به این موضوع اهمیت دهد.آنها قصد دارند طرح های اسلامی مسلمانان اندونزی را به کشورهای آسیایی و اروپایی صادر کنند، در حالیکه صنعت مد اسلامی در حال حاضر 1.5 میلیارد دلار است.اندونزی امیدوار است که تا سال 2020،به پایتخت جهانی مد اسلامی تبدیل شود.

Puteri Hasannah Karunia

کاریکاتور ازberationthroughislam.wordpress.com

زنان تیرانداز اندونزیایی

syifa بانوی محجبه ی اندونزیایی که به تنهایی به نقاط مختلف جهان سفر و تجربه هایش را وبلاگنویسی میکند.

گوشه ای از صنعت پرسود مد اسلامی

 

مایکل دری به اوباما میپرد

نویسنده: پویا جفاکش

 

در سال 2014 دولت امریکا طرحی آموزشی معروف به common core را برای اجرا در مدارس ارائه کرد که شایعات فراوانی حول و حوش آن به وجود آمد.ادعا شده بود دولت با این طرح، قصد ترویج کمونیسم، اسلام، همجنسگرایی و یونیورسالیسم در بین دانش آموزان، مبارزه با مسیحیت و همزمان زیرنظر گرفتن هزاران نفر را دارد درحالیکه طرح تنها دربردارنده ی مسائل مربوط به استعدادهای ریاضی و هنر زبان بود.ماجرای common core هنوز هم به عنوان بهترین مثال برای جریان شایعه سازی علیه دولت اوباما و وجود بی اعتمادی عمومی نسبت به او به کار میرود.این شایعه سازی ها عمدتا از طرف کسانی صورت میگرفت که سیاستهای شبه سوسیالیستی اوباما را نمیپسندیدند و از کشیده شدن پرتره ی مفتخر مانند اوباما با لباس و کلاه مائوئیستها روی پیراهن جوانان چینی احساس شرم میکردند.

عجیب این که با وجودی که اوباما حمایت خود از همجنسگرایان را نشان داده بود اما حتی سعی در مایوس کردن آنها نیز نسبت به او وجود داشت.به طوری که michel derry در یکی از سری کمیکهای troy نشان میدهد که اوباما پس از دستور به ضرب و شتم تروی (قهرمان جوان و همجنسگرای کمیک) با چماقی که روی آن کلمه ی "پیشنهاد 8" (نام طرحی که اوباما در آن از ازدواج همجنسگرایان در کالیفرنیا دفاع کرده بود) دوستانه به تروی میگوید:«بیا.راحت باش.پس تو  با موارد سوسیالیستی قطعی موافق نیستی.ما هنوز میتونیم با همدیگه راه بیایم.نمیتونیم؟»

 

زنان آمازون و جنگلهای آمازون

نویسنده: پویا جفاکش

 

در افسانه های اروپایی از ملتی جنگجو سخن رفته که تماما زن بودند.آنها با مردان بیگانه درمی آمیختند و اگر پسر به دنیا می آوردند او را میکشتند یا رها میکردند.اسکندر با ملکه ی آنها به نام "تالستریس" در قفقاز درآمیخته بود.این زن احتمالا همان قیدافه حاکم بردعه در اران است که در اسکندرنامه ی نظامی با اسکندر دوستی داشت و البته برعکس تالستریس، قیدافه زنی پرهیزگار بود.با رشد مردمشناسی در مغربزمین، سیاحان  نه فقط قفقاز بلکه روسیه و قزاقستان و دیگرجاها را هم به دنبال ملتی زنانه گشتند اما چیزی نیافتند.بعدا کسی از مشاهده ی چنین ملتی در جنگلهای امریکای جنوبی سخن گفت.نهایتا سندی در اینباره به دست نیامد اما همین گفته برای نامیده شدن آن جنگلها به آمازون کافی بود.

شاید رمز داستان آمازونها در تصاویر مکرر الهه ای جنگجو سوار بر شیر از ارمنستان نهفته باشد.این تصویر در بین النهرین شناخته شده تر است:الهه ی عیشتار که آشوریان او را زنی سلحشور تصویر میکردند و حیوانش شیر بود.دروازه ی معروف عیشتار در بابل با تصاویر شیرهای نگهبان با یالی که تا زیر شکمشان میرسد پوشیده شده بود:نژاد خاصی از شیر که بیشتر از طریق منابع بین النهرینی بخصوص آشوری شناخته شده و از این رو "شیر بین النهرینی" panthera leo mesopotamica خوانده میشود و با نژاد شیرهای یال کوتاهی که تا قرن پیش در خاورمیانه وجود داشتند و به شیر ایرانی یا شیر سوری شهره اند تفاوت دارد. نژاد دیگری از شیر تا حدود 1000سال قبل در قفقاز میزیست که ظاهرا همان شیر اروپایی است که در جنگهای گلادیاتوری رومیان هم به کار گرفته میشد و در خود اروپا در قرون سوم تا چهارم میلادی نابود شد.پس دلیل کافی برای باقی ماندن خاطره ی افسانه های زن شیرآسا در قفقاز برای مدتها وجود داشته است افسانه ای وارداتی از خاورمیانه.

در "تا-تانگ-شی-یو-چی" (سوابق مناطق غربی امپراطوری تانگ) منبعی چینی از قرن هفتم میلادی که بر اساس متون بودایی هندی نوشته شده ، از ملتی تمام زنانه در "فو-لین"(سوریه) سخن رفته است.سوریه ازجمله خانه ی قبایلی است که نسب به شخصیتی اسطوره ای به نام "مازن ابن ازد" میبرند."مازن" که احتمالا لغتا همان "ماگان"(کشوری باستانی در عربستان که از طریق متون سومری شناخته شده است) میباشد یادآور دیوان مازنی در مازندران شاهنامه ی فردوسی است.اگر بین کلمات مازن و آمازون ارتباط قائل شویم آنگاه باید آمازون ها را نوعی جن یا دیو به حساب آوریم.جن های ماده ای که از روی شخصیت الهه ی شیرسوار قفقاز برگرفته شده اند.در استان گیلان در ایران که شیر های قفقازی و نیز اعتقادات قفقازی با گذر از آستاراچای بدان پای گذاشتند آمازون ها در قالب زنهای دهشتناک جن به نام "آل" بازتولید شده اند.کلمه ی آل از فرهنگ ترکی-مغولی وارد شده اما در گیلان برعکس فرهنگهای مجاور که آلها را هم نر و هم ماده تصویر میکنند آلها تنها ماده اند.

تجسم جن در قالب شیر و کفتار به خاستگاه بشر یعنی افریقا برمیگردد.تاکنون گزارشی از اسطوره های شبیه به قصه ی قوم آمازون از افریقا نرسیده اما در قرن 19 در اوگاندا شورشی علیه استعمارگران اروپایی صورت گرفت که توسط عده ای از زنان شروع شد و رهبرشان زنی شجاع به نام "موهوموسا" بود.در این هنگام اروپاییان برای نخستین بار اسم ملکه ی جنگجوی باستانی: "نیابینگهی" را شنیدند که کاهنه ی توتم های شیر نر و شیر ماده بود و موهوموسا تجسد دوباره ی او به حساب می آمد.برخی محققان این ملکه ی افسانه ای را بازمانده ی پرستش کیشی گسترده در افریقا میدانند که "سخمت" الهه ی مصری-سودانی که در قالب شیری خوناشام آدمیان را مجازات کرد تجسم دیگری از آن است.اگر این تشبیه درست باشد زن شیرآسا  تصوری به کهنگی آدمی به نظر میرسد.اسطوره ی ماهاموسا ملت افریقا را تکان داد و نیابینگهی به صورت کیشی انقلابی نه فقط در افریقا بلکه حتی در بین سیاهان جاماییکا و کارائیب درآمد.

افسانه ی جنگ سربازان یونانی با زنان آمازون

الهه ی شیرسوار اورارتو(تمدنی در ارمنستان در هزاره ی اول قبل از میلاد)

الهه ی شیرسوار ارمنستان

نگاره ی زنی شیرسوار بر یک طلسم قاجاری

دروازه ی عیشتار در خرابه های بابل-نقاشی از نیکولای فومین

مجسمه ی طلایی کهن شیر از گرجستان در قفقاز

طرح شیر از فلسطین در عصر آهن

Nyabinghi: art by Paul Lewin

آلبوم نیابینگهی از "راس مایکل" و گروهش

یک موزیسین بومی افریقایی خود را برای نواختن آهنگ سنتی نیابینگی آماده میکند

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

دنباله های اسطوره ی نوروز:اسفندگان،شهرزاد،تومیریس...

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷
مطالب قدیمی‌تر