نویسنده: پویا جفاکش
یک افسانه ی محلی سوری هست که داستان افتادن مردی عراقی به دام اجنه را در سالگرد عاشورا روایت میکند.این مرد در حال بازگشت از زیارت کربلا بود که در راه در حالت سوار بر اسب خوابش برد و وقتی چشم گشود خود و اسبش را در نیمه شب و در میان جنگلهای گیلان سرگردان دید.به حالت دستپاچگی سعی کرد اسبش را بازگرداند اما هرچه سعی کرد اسب مقاومت میکرد و راه خود را میرفت. مرد به این نتیجه رسید که آزمایشی از سوی خداوند در کار است پس خود را به دست اسبش و تقدیر سپرد.اسب مرد را از میان درختان مدهش عبور داد و به قصر طلایی باشکوهی در وسط جنگل رساند جایی که طایفه ی اجنه منتظر او بودند.آنها مرد را به گرمی پذیرایی کردند و به او گفتند که به وسیله ی جادو او را بدینجا کشانده اند چرا که او مردی برگزیده است.مرد با دلواپسی علت این احضار را پرسید.جن ها گفتند:
«ما رعایای زعفر جنی، شاه اجنه هستیم.امروز سالگرد شهادت امام حسین و یارانش است که پیشوای ما با او دوستی عمیقی داشت.در آن روز پیشوای ما بدون اطلاع از مشکلی که برای امام پیش آمده در عروسی یکی از خویشانش بود که یکی از مهمانان سراسیمه وارد شد و ماجرای گرفتاری امام حسین در کربلا را گزارش داد.پیشوای ما زعفر با سراسیمگی دستور بسیج شدن اجنه برای نجات امام را صادر کرد.اما وقتی اجنه به محل رسیدند امام و یارانش کشته بودند.از آنجا که امام انسان بسیار درستکاری بود ما هر سال به جبران کمکاری خود در نجات دادن او،در سالروز این واقعه انسان نیکوکاری را به پیشگاه امام قربانی میکنیم تا در آن جهان در خدمت او باشد و امسال تو برگزیده شده ای.»
مرد عراقی با شنیدن این حدیث، قرآنی را از جیب به در آورد و آیاتی از قرآن را تلاوت کرد.جن ها از شنیدن آیات، لرزه به تنشان افتاد و گریختند؛ قصر ناپدید شد و مرد خود را در نزدیکی روستای زادگاهش در عراق یافت.وقتی به روستا وارد شد اهالی علت دیرکرد او را پرسیدند.او داستان را تعریف کرد.اما روستاییان حرفهای او را باور نکردند و گفتند که حتما دچار اوهام شده است و اگر به راستگویی شهرت نداشت حتما او را دروغگو میخواندند.
من در سال پیش در مطالعاتم به این داستان برخوردم ولی متاسفانه منبع آن را اخیرا نتوانستم مجددا کشف و به شما ارائه کنم.علت قصور من در اولین برخورد این بوده که فکر نمیکردم این داستان چندان ارزش توجه داشته باشد.اما اخیرا که به وجود ارتباط بین درختان و افسانه های اجنه پی برده ام برخورد مرد با اجنه در جنگل برایم جالب شده است.متاسفانه قدمت این داستان را نمیدانم.در داستان از زعفر جنی یاد شده است.قدیمی ترین اشارات به زعفر جنی به کتاب "روضه الشهدا" از ملاحسین کاشفی (مرگ در حدود 910هجری/1504میلادی) برمیگردد که روایات شیعی متعددی درباره ی افسانه ی عاشورا را گرد آورده است.بسیاری از شخصیتها و وقایع این کتاب ایرانی در روایات عربی همزمان درباره ی داستان عاشورا به چشم نمیخورند و بالعکس؛ ظاهرا در آن زمان (حدود 500سال پیش) هنوز بدنه ی اصلی حماسه فرم ثابتی نداشته است.
با این همه افسانه ی یادشده میتواند کمک کند که بفهمیم اسم زعفر از کجا آمده است چون در زبان آکدی باستان کلمه ی sabaru به معنی نجوای اجنه بوده است.بعید نیست این نجوا شامل حال صدایی که از وزش باد از میان شاخه های درختان به گوش میرسد باشد چون عربها به خار بیابان "ام غیلان"(مغیلان) به معنی مادر غولها میگفتند.چون از شنیدن های و هوی باد از میان خارها به این ترس می افتادند که غولها (جنهای آدمیخوار ) در زیر این درختچه ها استراحت میکنند.بعید نیست کلمه ی "صفیر" (صدای باد) با کلمه ی زعفر مرتبط باشد.همچنین در اروپا zephyr نام باد غربی است که سبب آمدن بهار و سرسبزی درختان و گیاهان میشود.
داستانی شبیه افسانه ی گفته شده را در قسمت سی و یکم انیمه ی ماجراهای نیلز (این قسمت در ایران دوبله نشده است و من دوبله ی عربی آن را دیده ام) هم مشاهده کرده ام.بعید نیست این داستان در رمان اصلی آن (اثر بانوی سوئدی:سلما لاگرلف) آمده باشد.این قسمت صحنه ی گردهمایی روستاییان سوئدی و صحبت درباره ی انجیلی که قسمتهایی از آن سوخته است را نشان میدهد.داستان این انجیل چنین تعریف میشود: مردی در راه باز گشت به خانه سوار بر اسب خوابش میبرد.وقتی بیدار میشود خود و اسبش را نیمه شب در میان جنگل تاریک می یابد.سعی میکند اسب را برگرداند اما اسب مقاومت میکند.مرد اختیار را به اسب میسپارد.در جایی که اسب توقف میکند انبوهی از درندگان شامل گرگها،روباه ها، خرسها، سموریان مشاهده میشوند که گرد درختی عظیم تجمع کرده اند.نوری از آسمان بر درخت حلول میکند و درخت به شکل هیولای موحشی در می آید که بر شاخه ی دست مانندش آتشی دارد.حیوانات اهلی دسته دسته به محل میشتابند و هیولا آنها را با آتش تقدیس میکند.آنگاه اسب مرد پیش میرود.مرد کتاب انجیلش را از جیب به در آورده به سمت هیولا میگیرد.هیولا از وحشت منقلب شده آتش میگیرد.درخت منهدم و وحوش متواری میشوند و تنها مرد و اسب و انجیل سوخته و تکه های درخت به جای می مانند.با توجه به این که دین مشرکین اروپایی پرستش درختان و عناصر طبیعت بوده، قصه ی انجیل سوخته داستان پیروزی مسیحیت بر شرک و نیز پیروزی تمدن بر توحش را روایت میکند.انجیل در این داستان همان کارکرد قرآن در افسانه ی مرد عراقی را دارد.این که حلقه ی ارتباط افسانه های سوری و سوئدی در چیست را نمیدانم.



شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد: