سربازان مذهبی که برای نظام کفر خدمت میکنند.
تالیف: پویا جفاکش










حدیث مشهوری از پیامبر اسلام هست که میگوید: «قد عرف نفسه فقد عرف ربه.» یعنی هر کس خودش را شناخت مثل این است که خدایش را شناخته باشد. این روحانی ترین و متعالی ترین فرم از این دستور سقراط است: «خودت را بشناس». این آموزه آنقدر مشهور است که درستیش تقریبا برای هر انسان معمولی مسجل به نظر میرسد. اما تکامل گراها آدم های معمولی نیستند. آنها مدعیند که بزرگترین رمز بقای نوع بشر این بوده که بدون شناختن خودش و فقط با اعتماد به دستورات مغزش زندگی کرده است. اگر آدم بخواهد خودش را بشناسد باید با خودش صادق و راستگو باشد. درحالیکه روانشناسان تکاملی یکی از مهمترین مکانیسم های دفاعی بدن انسان را دروغ گفتن به خودش معرفی میکنند. طبق این اصل، آدمیزاد به دلیل این که جانوری ضعیف بوده که در محیط خطرناک دوران کهن، به همزیستی با همنوعانش نیاز داشته، ناچار بوده که حتی وقتی عقایدش با عقاید جمع یا حداقل همزیست های اصلی مثل رئیس یا همسرش موافق نبوده است، وانمود کند با آنها موافق است. اما چون دگر فریبی صرف قابل اکتشاف و راستی آزمایی بوده، فرد وقتی موفق ترین دگرفریبی را مرتکب میشده که دروغی را که به دیگران میگوید خودش هم باور کند. این سبب شده تا ژن هایی که مسئول خودفریبی ناخودآگاهانه هستند رشد قدرتمندی در انسان به دست بیاورند. بسیاری از ارکان این نظریه و مشاهداتی که مسئول آن هستند به شدت یادآور نظریه های فرویدی «ناخودآگاه» و «سرکوب» در روانکاوی هستند. با این حال، بیش از حد تخیلی و حتی ابلهانه برخورد کردن روانکاوان فرویدی با نتایج روانکاوی، باعث میشود تا عصبشناسان حتی المقدور خود را از این وادی دور نگه دارند. راندولف ام.نسه روانشناس تکاملی امریکایی دراینباره مینویسد:
«با این که شواهد زیادی دال بر وجود سرکوب در دست است، بسیاری وجود آن را انکار میکنند. زمانی که من حرفه ی خود را آغاز کردم، ایده های روانکاوانه غالب بودند. ریاست تمام دپارتمان های روانپزشکی در دست روانکاوان بود. حالا همه ی آنها با دانشمندان عصبشناس جایگزین شده اند. شاید حتی واژه ی پاکسازی درست تر از جایگزینی باشد. روانکاوی به سخره گرفته میشود و روانپزشکان به روانکاوان به دیده ی تحقیر مینگرند. حتی کاری که من اینجا میکنم، یعنی اعتراف به این که برخی ایده های روانکاوانه ارزشمند هستند نیز خالی از خطر نیست.» ("دلایل خوب برای احساس های بد": راندولف ام.نسه: ترجمه ی بنفشه شریفی خو: نشر پندار تابان: 1402: ص275)
به نظر میرسد روانشناسی تکاملی میتواند مکمل خوبی برای نظریه ی سرکوب فرویدی باشد و نشان دهد که عملکرد ناآگاهانه ی حداکثری فرد و جامعه ی بشری، به چه دلیل به وجود آمده و چنین ابعاد عظیمی یافته که پشت سر هم مورد سوء استفاده ی رسانه ها و فرصت طلب های سیاسی قرار میگیرد. قدرت سانسور خودفریبی آنقدر زیاد است که میتواند عشق را نفرت نشان دهد. چه بسیار افرادی که درحالیکه در ناخودآگاه خود، فریفته ی فردی خاص شده اند خودفریبانه به خود میباورانند که از او متنفرند و از او با تحقیر یاد میکنند چون انتظارات خانواده یا جامعه از فرد این است که این عشق را سانسور کند. اتفاقا در عرصه ی سیاست تشخیص این خودفریبی دگرفریبانه خیلی راحت تر است آنجا که میبینید مردمی از کشوری ضعیف که اهمیت سیاسی خاصی ندارد فریفته ی سیاستمدار عوامفریبی میشوند که ادعا میکند دارد به جنگ قدرت های بزرگ میرود چون قدرت های بزرگ همه ی دنیا را ول کرده اند و صبح تا شب دارند درباره ی کشور آنها نقشه میکشند. ظاهرا نفرت از قدرت های بزرگ است ولی در باطن تایید اهمیت آنها است. مانند قصه ی خرگوش لاف زنی است که وقتی میخواست اهمیت خود را ثابت کند خود را هدف همیشگی دشمنانی نیرومند توصیف مینمود و میسرود:
دشمن من زرنگه
یا شیره یا پلنگه.
خودسانسوری فقط ویژه ی انسان نیست. چهارپایانی مثل گربه و سگ که موفق شده اند در کنار آدمیزاد زندگی کرده و از این طریق بسیار موفق تر از همتایان وحشی کم جمعیت (گربه) یا به کل منقرض شده ی خود (سگ) تکثیر گردند حیواناتی هستند که مطابق میل اربابان انسانی خود، برخی خصلت های خوشایند انسان را در خود تقویت و بعضی خصلت های نوع خود که برای آدمیزاد ناخوشایندند را به حداقل یا صفر برسانند. این تا آنجا پیش رفته که بعضی انسان ها همنشینی با گربه و سگ و بعضی حیوانات اهلی دیگر را به همنشینی با انسان های دیگر ترجیح میدهند چون برخی از افراد این گونه ها بسیار بیشتر از بخش بزرگی از جمعیت انسانی، خود را با استانداردهای ایدئال خلق بشری تطبیق داده اند. اتفاقا پذیرش حیوانی با این حد از خودسانسوری توسط فرد بشری، ریشه در گذشته ی آنیمیستی نوع بشر دارد که تمام حیوانات را دارای خصلت های انسانی میدید و این ازآنجا شروع شد که انسان صفات مختلف خود را تقسیمبندی و به گونه های مختلف حیوانی که در هر یک، صفت انسانی خاصی برجسته میشد فرافکنی میکرد. افسانه هایی به زبان حیوانات آنطورکه در افسانه های ازوپ یا پانچاتانترا (کلیله و دمنه) دیده میشوند، دقیقا استوار بر تصاویر جانورانی هستند که هر یک نماینده ی صفت خاصی از بشر هستند و با ابزار کاملا انسانی «کلام» با هم ارتباط برقرار میکنند. ظاهرا این گذشته ی انیمیستی نه فقط در حکمای تمثیل پرور بلکه در تکامل گرایان مادی گرا هم آنقدر باقی مانده که با ساده سازی شباهت های انسان و حیوان حتی در مقوله ی زبان، سعی میکنند بیشتر به سمت عادی نگاری حیوان بودن انسان گام بردارند. اینجا دیگر مسئله از حد روانشناسی تکاملی میگریزد و به مرحله ی زیستشناسی شناختی میرسد. گزارش آبزرور دراینباره را مطالعه کنید:
«برای مدت طولانی، دو اردوگاه اصلی در مورد رفتار حیوانات و شناخت حیوانات وجود داشته است: انحصارگرایان، که بر تفاوتهای بین حیوانات و انسانها تمرکز میکنند، و شمول گرایان، که بر شباهتهای بین انسانها و بقیه قلمرو حیوانات تمرکز میکنند. این بحث درازمدت به هزارهها قبل برمیگردد و فیلسوفانی مانند ارسطو و دکارت استدلال میکردند که انسانها تنها حیواناتی هستند که قادر به شناخت مرتبهی بالاتری مانند تفکر عقلانی و زبان هستند، و متفکران برجستهای مانند ولتر، چارلز داروین و دیوید هیوم استدلال میکنند که این امر بدیهی است به همان اندازه که انسان نیز از نظر انحصار عقل بدیهی است. دبلیو تکومسه فیچ، زیستشناس شناختی دانشگاه وین، با برقراری پل بین زیستشناسی تکاملی و علوم شناختی، نشان داد که مطالعه ی اقوام حیوانی دورتر ما برای درک شناخت انسان حیاتی است. فیچ در سخنرانی اصلی خود در کنوانسیون بینالمللی علوم روانشناختی در وین در سال 2017 تاکید کرد: "پیام اصلی که امروز میخواهم به شما برسانم این است که به یک معنا، هر دو طرف درست هستند. و از دیدگاه بیولوژیکی مدرن، ما واقعاً نیاز داریم که این ایدهها را روی سرشان بگذاریم و یک واقعیت بیولوژیکی بسیار ساده را بشناسیم: این یک حقیقت است، اما انسان ها نیز در زمره ی حیوانات هستند." اساس زیست شناسی انسان حاوی مقادیر زیادی از اصول مشترک است: هر موجود زنده ای از باکتری گرفته تا نرگس کد ژنتیکی اصلی ما را دارد و ساختار سیستم عصبی ما با حیوانات درجه پایین تر مانند مگس ها و کرم ها و همچنین خویشاوندان نزدیک تر مانند بونوبوها مشترک است. اما مطمئناً هر گونه ای منحصر به فرد است.
در حوزه ی زیستشناسی شناختی فیچ، محققان تلاش میکنند بین زیستشناسی تکاملی پایه (مثلا داروین) و علوم شناختی (مثلاً نوام چامسکی و بیاف اسکینر) ارتباط برقرار کنند. اما فیچ توضیح می دهد که زیست شناسی شناختی همان رشته ی روانشناسی تکاملی نیست. در حالی که روانشناسی تکاملی در طول دوره ی تکاملی نسبتاً کوتاه 6 میلیون سال گذشته بر ذهن انسان تمرکز می کند، زیست شناسی شناختی رویکرد گسترده تری را اتخاذ می کند که به بسیار زودتر در تکامل انسان باز می گردد. همراه با این رویکرد بسیار مقایسهای، زیستشناسان شناختی ویژگیهای پیچیدهای مانند زبان یا موسیقی را به اجزای اساسی متعددی تقسیم میکنند که برخی از آنها ممکن است در بین انسانها و سایر حیوانات مشترک باشد و برخی ممکن است منحصر به یک گونه ی خاص باشد. فیچ توضیح داد که زیست شناسان شناختی این رویکرد را «تفرقه و سلطه» یا رویکرد چند جزئی می نامند. بر اساس وجود یا عدم وجود این اجزا، میتوانیم درخت فیلوژنتیکی را ترسیم کنیم که به محققان اجازه میدهد تا گذشته ی تکاملی تواناییهای شناختی خاص را بازسازی کنند. انسان ها با نزدیک ترین خویشاوندان ما، میمون های بزرگ، ویژگی های بسیاری دارند. ما مغزهای بزرگ، جثه ی بزرگ، عمر طولانی و دوران کودکی طولانی داریم زیرا جد مشترک ما که شامپانزه، گوریل یا انسان نبود (منظور: "حلقه ی گم شده یا موجود ناشناخته ی داروینی که فرض شده گونه ای مابین میمون و انسان بوده است]، نیز دارای این ویژگی ها بود. این فرآیند تکاملی همسانی نامیده میشود: گونههای مختلف مجموعهای از صفات مشترک دارند، زیرا از یک اجداد مشترک به ارث رسیدهاند. به گفته ی فیچ، زیبایی همسانی در این است که میتوانیم با نگاه کردن به گونههای زنده از آن برای بازسازی گذشته استفاده کنیم. در مقابل، فرآیند تکامل همگرا است که در آن گونه های مختلف به طور مستقل ویژگی های مشابه را تطبیق می دهند. به عنوان مثال، انسان ها و پرندگان هر دو دوپا هستند، اما نه به این دلیل که ما یک سری اجداد دو پای مشترک داریم. انسان ها و پرندگان به دلایل مختلف در مقاطع زمانی مختلف با دو پا راه رفتن سازگار شدند. فیچ همچنین خاطرنشان کرد که تکامل اغلب مداری است نه خطی، با سازگاریهایی که چندین بار در یک گونه ی خاص پدید میآیند و ناپدید میشوند. به عنوان مثال، بیشتر انسان ها و برخی دیگر از نخستی ها تری کرومات هستند - ما به لطف سه نوع مختلف سلول مخروطی در چشمانمان، دید رنگی داریم. از سوی دیگر، بیشتر پستانداران دیگر، دو کرومات هایی هستند که دید رنگی ندارند. اگر فقط پستانداران را مورد بررسی قرار دهیم، به نظر می رسد که تری کروماسی یک سازگاری بسیار پیشرفته است که انسان تنها با چند گونه ی بسیار تکامل یافته ی دیگر به اشتراک می گذارد. او توضیح داد، اما گسترش شبکه ی مقایسه ای فراتر از پستانداران نشان می دهد که پرندگان نه تنها دارای تری کروماسی هستند، بلکه در واقع دارای چهار مخروط مختلف - تتراکروماسی هستند. ماهی ها، خزندگان و دوزیستان نیز دارای تتراکروماسی هستند، که نشان می دهد که جد مشترک همه ی مهره داران زنده در واقع چهار رنگ بوده و با گذشت زمان پستانداران انطباق بینایی رنگ را از دست داده اند. فیچ گفت، جایی در طول مسیر، پستانداران - حداقل برخی از ما - نوعی دید رنگی جزئی را به دست آوردند. استفاده از ابزار اقتباس دیگری است که چندین بار در دسته های مختلف حیوانات تکامل یافته است. شامپانزه ها، نزدیکترین خویشاوندان زنده ی ما، از ابزارهایی برای صید موریانه و شکستن آجیل استفاده می کنند. شش میلیون سال پیش، جد مشترک ما با شامپانزه ها نیز احتمالاً از ابزارهای ساده ای برای انجام کارهای مشابه استفاده می کرد. از طریق همسانی، ما می توانیم توانایی های شناختی اجداد منقرض شده ی خود را تصور کنیم. اما نخستیها تنها حیواناتی نیستند که میتوانند از ابزار استفاده کنند. کلاغهای کالدونیای جدید از اجسام مستقیم تیز در محیط خود استفاده میکنند تا دانههایی را که به سختی قابل دسترس هستند از تنه ی درختان بیرون بیاورند. محققان دانشگاه آکسفورد دریافتهاند که در آزمایشگاه، این کلاغها ابزارهای خود را با خم کردن قطعات سیم به شکلهای قلابدار برای بیرون کشیدن غذا از ظرفها میسازند. "اینها حیوانات بسیار باهوشی هستند و توانایی حل تکالیف و فراتر رفتن از هر استعداد بیولوژیکی آنها را دارند، همانطور که ما به عنوان انسان می توانیم. به این ترتیب ما می توانیم ماشین ها را رانندگی کنیم و مته های برقی بسازیم." البته، فیچ اضافه کرد، جد مشترک ما با کلاغها احتمالاً کاربر ابزار نبوده است، اما این انطباق مشابه به ما اجازه میدهد تا سؤالات مهمی بپرسیم: چرا استفاده از ابزار تکامل مییابد؟ و چرا در تمام این زمانهای مختلف، و به روشهای مختلف، در میان چنین موجودات متمایز تکامل یافته است؟ در کنار استفاده از ابزار، انسان ها بسیاری از توانایی های شناختی را با دیگر گونه ها به اشتراک می گذارند، از جمله شکل گیری خاطرات، دسته بندی ها، احساسات اساسی مانند خشم، برنامه ریزی و تعیین هدف و یادگیری قوانین. این نوع مفاهیم اساسی غیرکلامی احتمالاً زبان را در طی میلیونها سال تکامل پیشبینی کردهاند. برخلاف استفاده از ابزار، به نظر میرسد زبان ویژگیای است که فقط انسانها از آن برخوردارند. فیچ گفت، با این حال، بیشتر اجزای زبان با گونه های دیگر مشترک است. او گفت: "تفاوت اصلی ما با گونههای دیگر این نیست که چیزی برای فکر کردن داریم، بلکه این است که میتوانیم در مورد آنچه که در مورد آن فکر میکنیم ارتباط برقرار کنیم". اگرچه برخی از شامپانزهها و بونوبوها یاد گرفتهاند که با کیبورد امضا کنند یا با آن ارتباط برقرار کنند، اما هیچکدام یاد نگرفتهاند که «سلام» یا «تولدت مبارک» بخوانند. این به این دلیل نیست که شامپانزه ها باهوش نیستند یا قادر به تقلید نیستند، بلکه به این دلیل است که آنها توانایی بسیار محدودی برای کنترل صداهای خود و تقلید صداهای محیط خود دارند. یک فرضیه ی طولانی مدت برای ناتوانی نخستی ها در صحبت کردن این است که آنها (و سایر حیوانات) فاقد حنجره ی نزول شده ای هستند که انسان ها دارند. با این حال، بیشتر اطلاعات در مورد حنجره ی حیوانات از تشریح حیوانات مرده به دست آمده است. فیچ به عنوان یک فوق دکترای پزشکی به نحوه ی ارتباط حیوانات زنده علاقه مند شد. تا کنون، همه ی پستاندارانی که او مورد بررسی قرار داده است، در حالی که صداهای بلند ایجاد میکنند، حنجره ی خود را در موقعیتی شبیه به انسان پایین می آورند. هنگامی که سگ پارس می کند، حنجره فقط برای لحظه ی پارس کردن به سمت پایین جمع می شود و سپس به سمت بالا می آید. فیچ توضیح داد: "آنچه در مورد ما غیرمعمول است این نیست که حنجره ی نزولی داریم، فقط این است که همیشه پایین است." این تحقیق نشان میدهد که آناتومی صدا نیست که برای زبان مهم است، بلکه چیزی در مغز است. یک فرضیه ی قدیمی این است که بیشتر پستانداران فقط اتصالات غیرمستقیم از قشر حرکتی خود به نورون هایی دارند که مجرای صوتی، حنجره و زبان را کنترل می کنند. انسان ها نیز دارای این ارتباطات عصبی هستند، اما همچنین دارای اتصالات مستقیم از قشر حرکتی به نورون های حرکتی هستند که حنجره را کنترل می کنند. این کلیدی است که به انسان ها کنترل دستگاه صوتی ما را می دهد که شامپانزه ها فاقد آن هستند. با این حال، انسان ها تنها حیواناتی نیستند که قادر به یادگیری صداهای پیچیده هستند. یادگیری آوازی به طور مستقل در خفاش ها، فیل ها، فوک ها، آب بازسانان [شامل دلفین ها و وال ها] و چندین خانواده ی مختلف از پرندگان تکامل یافته است. با مطالعه ی همبستگی های عصبی یادگیری صوتی در انواع گسترده ای از گونه ها، محققان می توانند این فرضیه ی اتصالات عصبی مستقیم را آزمایش کنند. تاکنون، مطالعات، دو دسته از پرندگان - پرندگان آوازخوان و طوطی - را مورد بررسی قرار دادهاند و در هر دو مورد، این فرضیه پابرجاست. پرندگانی که توانایی یادگیری آوازی دارند این ارتباطات مستقیم را دارند، در حالی که پرندگانی که آواز آموز نیستند، مانند کبوتر یا مرغ، چنین ارتباطی ندارند. فیچ توضیح داد: "نتیجه گیری کلی من در اینجا این است که با در نظر گرفتن یک دیدگاه مقایسه ای بسیار گسترده در طیف گسترده ای از گونه های مختلف، این واقعا ابزار قدرتمندی برای توسعه ی فرضیه ها و همچنین آزمایش آن فرضیه ها به ما می دهد." ما می توانیم فرضیه های تکاملی مکانیکی و عملکردی را آزمایش کنیم. فیچ با عمیقتر کردن موضوع ارتباط گفت که نحو، مجموعه قوانینی که معنای یک جمله را تعیین میکند، واقعاً در قلب زبان قرار دارد. فراتر از کلام گفتاری، انسانها میتوانند از زبان به اشکال مختلفی استفاده کنند: برای مثال، زبان اشاره و نوشتن به دلیل توانایی ما در استفاده از نحو پیشرفته امکانپذیر است. ممکن است میمون ها نتوانند صحبت کنند، اما می توانند صدها کلمه را از طریق علائم یا صفحه کلید یاد بگیرند و بیان کنند. با وجود تسلط بر واژگان بزرگ، سطح نحوی که آنها به دست می آورند تقریباً سطح زبان یک کودک 2 ساله است - اساساً آنها توانایی قرار دادن دو کلمه را در کنار هم دارند. اگرچه این یک سطح بسیار محدود از نحو است، اما همچنان نحو است، بنابراین چیزی مشترک با زبان انسانی وجود دارد. انسان ها زبان را فقط به عنوان رشته ای از کلمات در یک دنباله تفسیر نمی کنند. به طور اساسی، ما می توانیم این توالی ها را به عنوان داشتن یک ساختار سلسله مراتبی مرتبه بالاتر تفسیر کنیم. فیچ و همکارانش در تلاشند تا با بررسی توانایی آنها در یادگیری ساختارهای دستور زبان ساده در مقابل ساختارهای پیچیده تر، تعیین کنند که ارگانیسم های مختلف دارای چه اجزای زبانی هستند. تاکنون، آزمایشهای مقایسهای نشان دادهاند که این توانایی برای استفاده از نحو سلسله مراتبی ممکن است منحصر به انسان باشد. در یک سری آزمایش، محققان تلاش کردند دستور زبان سلسله مراتبی را به دو گونه ی مختلف از پرندگان آموزش دهند: کبوترها و کیس. Keas نوعی طوطی بومی نیوزلند است و به خاطر باهوشی بسیار معروف است. به جای استفاده از ضبط صدا، محققان به پرندگان آموزش دادند تا الگوهای بصری مختلف اشکال انتزاعی را تشخیص دهند. حتی کبوترها - نه باهوشترین پرندگان - میتوانستند بر الگوهای متوالی ساده تسلط پیدا کنند، اما اگرچه هفتهها تحت آموزش فشرده قرار گرفتند، هر دو گروه پرنده نتوانستند دستور زبان پیچیدهتر را بیاموزند. فیچ میگوید: "بنابراین جایی که اکنون ما را رها میکند این است: بسیاری از گونههای مختلف نشان داده شدهاند که گرامرهای حالت محدود [و] دستور زبانهای ترتیبی سادهتری را انجام میدهند، اما در حال حاضر، تنها شواهد خوب برای فراتر رفتن از آن به دستور زبان سلسله مراتبی برای انسانها است." دقیقاً چه چیزی به انسان اجازه می دهد تا این جهش زبانی را انجام دهد؟ فیچ گمان میکند که انسانها میل شناختی برای استنباط ساختارهای درخت مانند از توالیهایی که برای حیوانات دیگر دشوار یا غیرممکن است، ایجاد کردهاند. بر اساس فرضیه ی دندروفیلی او، استعداد منحصر به فرد انسان در نحو ناشی از تفسیر خودکار توالی ها به تکه های سلسله مراتبی منشعب است. فیچ پیشنهاد کرد که برای رسیدن به این سطح بعدی از دستور زبان، انسان ها ممکن است شکل دیگری از حافظه ی انتزاعی را ایجاد کرده باشند که به ما امکان می دهد عبارات را حتی پس از پایان آنها پیگیری کنیم. برای فعال کردن این سازگاری جدید، مغز انسان ممکن است ساختارهای خنثای لازم برای پردازش زبان را تقویت کرده باشد. فیچ اشاره کرد که مساحت بروکا در انسان هفت برابر بیشتر از شامپانزهها است و آن در مقایسه با شامپانزههایی که در مورد آنها میشناسیم، منبسطترین ناحیه ی مغز انسان است. علاوه بر این، ارتباط آن با سایر ساختارهای مغز در انسان نسبت به سایر نخستیها بسیار بیشتر است. فیچ نتیجه گرفت: "برای من، هیجانانگیزترین امکان دوباره در نحو است. ما چیزهای زیادی به اشتراک می گذاریم، اما یک تفاوت نسبتاً کوچک از نظر معماری مغز، تفاوت بزرگی در توانایی شناختی ایجاد کرد."»:
Humans Are Animals, Too: A Whirlwind Tour of Cognitive Biology”: Alexandra michel: observer: may,june2017
واقعا چه نیازی به رساندن مبحث بسیار پیچیده ی زبان به جانوران اولیه است وقتی امکان مقایسه ی آن بین انسان و میمون ها به اندازه ی کافی غیر ممکن هست؟ موضوع دقیقا به مسئله ی فریب برمیگردد. انسان ها تنها موجوداتی هستند که با کلام با هم ارتباطات مفصل برقرار و در سطح عظیم اجتماعی پیام های پیچیده تولید میکنند. ولی عکس العمل ذهنی مخاطب در مقابل پیامشان عینا مثل خودشان نیست. افراد در طول زندگیشان از پدیده های طبیعی و مصنوعی تجربه های مختلفی به دست می آورند و شنیدن کلمه آمیزه ای معنایی از این تجربیات با تاکید ویژه بر یک یا چندتایشان ایجاد میکند که جالب این است که هر کدامشان فکر میکنند همه ی آدم ها موضوع را مثل خودشان میفهمند درحالیکه به عنوان مثال، کسی که در کودکی سگی دوست داشتنی داشته و آن را از دست داده است، از شنیدن کلمه ی "سگ" احساسی متفاوت با کسی دارد که هرگز با سگی دوست نبوده و درعوض در کودکی توسط سگی ولگرد مورد تهاجم واقع شده است. اما چون مغز انسان در یک شرایط پرخطر اولیه به گونه ای تکامل یافته است که با جدی گرفتن تجربه های شخصی، از انسان اولیه در مقابل خطرات احتمالی بعدی محافظت کند، پس آنچه که مغز به آن دچار آمده باید به سبب نقشش در حفظ نوع بشر تا به امروز پاس داشته شود و چون چاره ای جز این نوع تکامل نبوده، دریافت پیام اشتباه از متن تا حد خودفریبی برای دگرفریبی طبیعی تلقی شود چون این عملکرد مغز، در فریبکاری، به اندازه ی چشم های دروغین روی بال پروانه که پرنده ها را میترسانند، یا دغلبازی پرنده ی مادری که با وانمود کردن به مجروح بودن، جانور شکارچی ای را از محل جوجه های خود دور میکند، یک نوع فریبکاری دفاعی و دروغ مصلحتی است. بنابراین سهلگیری در مقابل هر نوع وضعیت ذهنی ممکن، و به جایش استفاده ی ابزاری از رسانه ها برای همسطح کردن تقریبی اذهان در حکومت های مدرن، بسیار بیشتر از زورگویی جزمی برای احکام بلاشرط تورات و انجیل، دارای امکان نفوذ سیاسی هستند و در صورتی که نوع اول در قالب دموکراتیک در کنار انواع و اقسام حکومت های شرعی با تلقی های استالینی و طالبانی ترویج شوند حتما از بخت و اقبال بیشتری در بین مردم برخوردار خواهند بود بخصوص اگر سطح بالای خودفریبی مردم در بارها چشمپوشی خود روی صحنه هایی که دغلبازی حکومت های رسانه پرور دموکراتیک آشکار میشود را هم بررسی کنید (میتوانید واکنش مردم دنیا به فریبکاری و تحقیر و سوء استفاده ی آشکاری که امریکا در جنگ خود با روسیه بر اوکراین تحمیل کرد را بسنجید و دقت کنید ببینید آیا خیانت های قبلی غربی ها به شرکایشان واقعا هیچ وقت جایی به این خودفریبی عمومی پایان داده است یا نه؟!).
این دوگانه سازی از ابتدا با خود غرب به وجود آمده و یک تصویر تیره و تاریک از قرون وسطای اروپایی برای مردم غرب تخیل کرده تا قدر آزادی خود برای داشتن انواع و اقسام خودفریبی نسبت به خودفریبی یگانه و غیر قابل تحمل شرع مسیحی را بدانند. بنابراین تاکید ویژه میشود بر این که همه ی مردم اروپا به جز چند نفر جادوگر «مظلوم» و البته چند دانشمند و سیاستمدار قدرنادیده مسیحیت را یک جور میفهمیدند که این خودش در مقابل افاضات قبلی فلسفه ی زبان، تناقض گویی میشود. حالا توجه کنید که در دوره ی پس از جنگ دوم جهانی، یهودی ها بزرگترین ستمدیدگان این نظم قرون وسطایی معرفی میشوند. ولی قبل تر که برنامه در حال تکوین بود، این یهودی ها بودند که به این دگم متهم بودند که همه چیز را در خرافی ترین و جاهلانه ترین وضع ممکن میفهمند و این جهالت مآبی را با اسب تروآیشان کلیسای کاتولیک رم، به کل اروپا تحمیل کرده اند. درواقع حتی همین امروز و در دوران حکومت بی چون و چرای اینترنت و صنعت چاپ، اکثر یهودیان هرگز تورات را نخوانده اند چه رسد به گذشته که از لا به لای تلمود و صدها تفسیر تلمودی حرام حلال کن، یهودیت به سمع و نظر پیروانش میرسید. بنابراین درست به اندازه ی مسیحیت، اسلام و هر مذهب دیگری، جهانبینی یهودیان متکثر و اغلب بسیار به دور از تصلب حاکم بر دستورات تورات بوده است. با این حال میبینیم که استعمارگران در سرزمین های مختلف، مذاهب را همواره در مقایسه با تورات و در خلاصه کردن یهودیت و حتی مسیحیت به آن ارج مینهند و برای ادیان بومی دوره های طلایی تخیل میکنند که در مقابل تاریکی قرون وسطای اروپا بایستد. اما چون مطمئنند که بومیان هیچ درباره ی تمدن طلایی گذشته شان نمیدانند و استعمارگرانند که برایشان وداها و دیگر کتب راستین "خدایان" را کشف کرده اند از نگاه پایین به بالای بومیان به خود مطمئنند و از این فرصت برای آمیختن چاشنی های توراتی-انجیلی به دین در حال رسمیت سازی –رسمیت سازی از طریق دانشگاه های ساخت استعمارگران و با تفاسیر شرقشناسان استعماری از مذاهب مربوطه- نهایت استفاده را میبرند و دستورالعملی برای آشپزی میسازند که بسته به شرایط مناسب استعمارگران در هر فضای سیاسی-اجتماعی خاصی بعضی مخلفات آش را زیاد و بعضی را کم کنند و هیچ ابایی از شور شدن و بی نمک شدن و حتی مسموم شدن آش هم ندارند چون نه خودشان بلکه بومیان بخت برگشته باید از آن تناول کنند. جالب اینجاست که درحالیکه در شرق این ادیان به دگم شدن دچار میشوند نسخه های سهل گیرتر و دگرپذیرشان در غرب عملا میل به پلورالیسم پیدا میکنند. هندوئیسم و بودیسم نمونه هایی از این ادیانند که در انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 جای زیادی در فرهنگ های اروپایی-امریکایی برای خود باز کردند و این امکان در آنها توسط افراد ظاهرا روحانی ایجاد شده است که در ارتباط مستمر با غربیان بودند و بعضا تربیت غربی داشتند. این ارتباطات به آنها ظرفیت درک مدارجی از دین را میداد که مردم طبقات پایین از آن بی اطلاع و صرفا در اطاعت کورکورانه از آن بودند؛ مثلا رشد تثلیث برهما-ویشنو-شیوا در هند دوره ی استعمار انگلیس. برهمای خالق، ویشنو/کریشنای نگهدارنده و شیوا یا مهادوای نابودگر همه شان در ایجاد دوره ها و رشد و زوال و پایان آنها مشارکت دارند و هر کاری هم که کنند درست است. بنابراین آمدن استعمارگران از راه دریا و نفوذ دانش آنها در جهت تحریف انواع شرک های هندی آنطورکه در سنت فهمیده میشدند نتیجه ی مشارکت برهمای خالق و شیوای نابودگر است و باید تغییر شرایط را موسیقی ای تلقی کرد که شیوای ناتاراجا یا رقصان با آن، رقص نابودی و مرگ میکند. رهبران هندو نه فقط این تغییرات را صحه مینهند بلکه با ادبیاتی کاملا غربی آن را در مقابل دگم بلاتغییر یهودیت با فرض توراتی بودن صرف آن میگذارند؛ امری که بر ALAN BRILL یهودی گران می آید و باعث میشود یهودیانی را که به هندوئیسم جلب شده اند با ادبیات زیر انذار دهد:
«یهودیت به عنوان یک دین در جهان بینی هندی نمی گنجد. یهودیان فقط به عنوان دارمای جداگانه دیگری مانند پارسی ها (زرتشتیان) یا در این مورد دارمای یهود در نظر گرفته می شوند. ما معمولاً در تفکر آنها در مورد دین نیستیم، اما زمانی که هستیم معمولاً به عنوان توصیف نادرست یا بحث در مورد چیز دیگری است. بنابراین در اینجا چهار رهبر هندو وجود دارد که به ما کمک می کند بفهمیم آنها ما را چگونه می بینند. وقتی این متون را می خوانید سؤال من این است: کدام یک از این گزاره ها دقیقاً مانند نظرات مسیحیانی است که هشتاد سال پیش یهودیان را نمی شناختند و خود تصحیح کننده خواهد بود؟ که به یک لحظه ی مدرنیستی مربوط می شود؟ که دفاع از خود در برابر مسیحیان است که یهودیان هدف امنی برای دفاع از خود هستند و نیاز به اصلاح دارند؟ من قبل از هر پستی در مورد ادیان هندی با این پست شروع می کنم زیرا می خواهم خوانندگان یهودی من این احساس را پیدا کنند که دانش آنها از هندوئیسم به اندازه ی دانش هندوها از یهودیت است. این همان چیزی است که یهودیان غیر آکادمیک که درباره هندوئیسم بحث می کنند به آن بی توجهند. پس اینها را بخوانید و به من در پردازش آنها کمک کنید. این پست برای انتقاد از هندوئیسم نیست، بلکه برای سنجش شکاف اولیه بین ادیان است. به خاطر داشته باشید که یهودیان در هند هرگز ذره ای از آزار و اذیت یا تعصب را تجربه نکرده اند.
(1) Sarvepalli Radhakrishnan فکر می کرد یهودیت توسط مسیحیت جایگزین شده است، (2) Surendranath Dasgupta- یهودیت در مقایسه با هندوئیسم ابتدایی است (3) سوامی ویوکاندا -یهودیت بت پرستی خود را نمی بیند (4) سای بابا- از نادیده گرفتن به ترکیب افکار تصادفی رفت.
اولین نویسنده ای که به او نگاه خواهیم کرد ، سروپالی راداکریشنان (1975-1888) فیلسوف و سیاستمدار هندی بود که اولین معاون رئیس جمهور هند (1952-1962) و دومین رئیس جمهور هند از سال 1962 تا 1967 بود. او یکی از تأثیرگذارترین علمای هند بود که رادیاهیل و متفکران مذهب شرق را با اندیشه های غربی مقایسه کرد و نشان داد چگونه نظام های فلسفی هر سنت در چارچوب سنت های دیگر قابل درک است. او تفسیرهای معتبری از ادبیات مذهبی و فلسفی هند برای جهان انگلیسی زبان نوشت. انتصابات آکادمیک او شامل دانشگاه آکسفورد (1936-1952) بود. راداکریشنان تحت تأثیر تفکر پروتستانی زمان خود قرار گرفت و یهودیت را در مقایسه با مسیحیت قانونی و بدوی ترسیم کرد.:
- "مذهب هندو با شخصیتی کاملاً عقلانی مشخص میشود. {...} تمدن برهمنی به این نام خوانده میشود، زیرا توسط متفکران برهمنی هدایت میشود که برای قضاوت در مورد مسائل بدون احساس آموزش دیدهاند و نتیجهگیریهای خود را بر اساس مبانی تجربه استوار میکنند."
-"عیسی شریعت پسا موسایی را که بسیار کمتر از عالی ترین آرمان ها بود، تحمل کرد."
-"یهوه ی عهد عتیق اساساً یک خدای ملی بود. اسرائیل نژاد منتخب خدا باقی ماند و ملت های بت پرستی که تسلیم اقتدار او می شدند و برای عبادت در صهیون می آمدند، موقعیتی را اشغال می کردند."
-"عیسی به دلیل میراث یهودی خود بسیار با مشکل مواجه شد. عیسی از قبل وجود خدا را درک کرده بود. پیام عیسی غلبه بر تضاد دروغین (یهودی) بین انسان و خدا بود با بازتعریف انسان و خدا شبیه «آن تو هستی»."
-"چرا هندوئیسم بت ها را ریشه کن نکرد؟ پاسخ: چون هند بر خلاف منطقه ی کوچک دان تا بیر شوا، کشوری عظیم است."
-"متفکران هندو، در حالی که خودشان آرمان بسیار بالایی داشتند، عدم آمادگی مردم را برای آن درک کردند و بنابراین به جای زورگویی وحشیانه، به مراقبت دقیق پرداختند. آنها خدایان فرودست را پذیرفتند، که تودهها آنها را ناآگاهانه میپرستیدند و اصرار میکردند که همگی تابع خداوند یگانه هستند."
نویسنده ی دوم Surendranath Dasgupta (1887-1952) یک محقق سانسکریت و فلسفه بود که اولین آثار مرجع اساسی را در مورد فلسفه ی هندی که هنوز در سال 2013 مورد استفاده قرار میگرفت تولید کرد. مانند جوزف کلاوسنر در اسرائیل، مردم نظرات داسگوتا را حتی اگر چندین بار غیرمستقیم بشنوند، میدانند. داسگوتا همچنین به عنوان نویسنده ای شناخته می شود که "[میرچا] الیاده" را به مذهب هندی متمایل کرد. الیاده در هند زیر نظر داسگوپتا در دانشگاه کلکته تحصیل کرد، اما رابطه ی او با داسگوپتا زمانی که عاشق دختر داسگوپتا، مایتریا شد، تیره شد. رویکرد داسگوپتا نشان دادن ماهیت ابتدایی یهودیت و عدم برتری ادعایی بر هندوئیسم است.:
-"خدای یهود همیشه نگران است که بنی اسرائیل جز او خدایان دیگری را نپرستند و مانند پادشاهی که میخواهد رعایای خود را به خود وفادار نگه دارد، ظالمانهترین مجازات را بر خیانتکاران و یاغیان تحمیل میکند و آماده است که بر کسانی که به او وفادار هستند و قوانین و دستورات او را رعایت میکنند، عنایت کند. او {...} معجزات خود را به نمایش می گذارد تا آنها را با هیبت و ترس مبهوت کند. اما این فقط نشان می دهد که مردم در این مرحله قادر به درک نیروی چیزی جز ترس نبودند. خدای اینجا تقریباً یک خدای مادی است، باد، آتش، آتشفشان و دریا، که یک لحظه گناه ما را نمی بخشد."
-"بنابراین، در میان یهودیان، ابراهیم و موسی را میبینیم که با خدا عهد میبندند، او به عنوان متحد آنها عمل کرد، عظمت قدرت خود را با معجزات خود به آنها نشان داد، مردان را به خاطر اعمال ناشایستشان با آتش و سنگ مجازات کرد."
-"در دین یهود میبینیم که خدا با موسی عهد میبندد که او و قومش سنگ، درخت و مجسمه را نپرستند، بلکه فقط خدا را بپرستند و از دستورات او اطاعت کنند. اغلب این دستورات ناشی از توجه به جایگاه انسان در میان اعضای یک جامعه است." {به این معنی که اجتماعی بود و مبتنی بر الهیات وحیانی نبود.}
-"در یهودیت مکاشفه ازجمله مکاشفه ی ذات خدا یا هر نوع تجربه ی معنوی ممنوع بود."
داسگوتا قسمت زیر را ادامه می دهد و نشان می دهد که اوپانیشادها قبلاً بر این موقعیت بدوی یهودی برتری داشتند. او همچنین نشان می دهد که چگونه آیین یهودی به همان اندازه آیین ی هندو بدوی است.:
-"غالباً در کتاب مقدس افراد مسنتر مانند هندوها، پارسیها و یهودیان، مقررات مربوط به غذا و نوشیدنی و آلودگیها به نظر میرسد که نیروی اخلاقی مشابهی با قوانین مربوط به جرائم اجتماعی با ماهیت اخلاقی دارد. به نظر می رسد که از یک حس بدی اولیه که در نتیجه حاصل می شود {...} به تدریج ایده ی گناه رشد کرد. {...} ایده ی ابتدایی این بود که نوعی ماده است که انسان را فاسد می کند ، بیماری ایجاد می کند ، فرد را در معرض بدبختی قرار می دهد و همچنین ممکن است به شخص بچسبد و حتی پس از مرگ در شرایط روح بئدگی جان یا در جهنم باعث بدبختی شود."
-"دورکیم توضیح داد که یهودیان در جشن خیمهها مراسمی را انجام میدهند که در آن حرکت در هوا بر اساس عملکرد صحیح باعث باریدن باران میشود."
و نشان می دهد که فرهنگ کتاب مقدس در مقایسه با فرهنگ عقلانی هند، ضد علم است.
-"بنابراین، نظریه ی تکامل به شدت این ایده را رد می کند که عهد عتیق کلام خداست که موجودی دانای کل است، زیرا آموزه ی آفرینش همانطور که در عهد عتیق آمده است، قطعاً توسط تحقیقات علمی مدرن نادرست است. حال اگر انجیل به عنوان کتاب مقدس نازل شده از سوی خداوند تلقی نشود، اعتبار اکثر آموزه های کتاب مقدس و وعده های مندرج در آن به عنوان پاداش و کیفر اطاعت و تخطی از اوامر خداوند از بین می رود. انسان علم مدرن قبل از اینکه یهوه خدای جلیل در قفس گذاشته شود و برونو زنده زنده سوزانده شود متزلزل نشده است. امروزه بسیاری به تکامل اعتقادی ندارند."
سومین متفکر سوامی ویوکاندا (1863-1902)، راهب هندو و مرید اصلی قدیس هندو راماکریشنا در قرن نوزدهم است و مسئول آوردن هندوئیسم به غرب است. او یک شخصیت کلیدی در معرفی فلسفه های هندی ودانتا و یوگا به جهان غرب بود و با افزایش آگاهی بین ادیان، هندوئیسم را در اواخر قرن نوزدهم به جایگاه یک دین بزرگ جهانی رساند. او یکی از نیروهای اصلی در احیای هندوئیسم در هند بود. او شاید بیشتر به خاطر سخنرانی الهام بخشش که در آن هندوئیسم را در پارلمان ادیان جهان در شیکاگو در سال 1893 معرفی کرد، شناخته شده است.:
-"اگر کسی تاریخ دین یهود را دنبال کند، کاملاً روشن می شود که در واقع یهودیان در ابتدا بت پرست بودند."
-"با درجات، قربانی کردن انسان با ختنه جانشین شد. و فحشا و تصویر پرستی و غیره به تدریج از بین رفت."
-"در میان یهودیان بت پرستی مذموم است، اما معبدی داشتند که صندوقچه ای در آن نگهداری می شد که آن را تابوت می نامیدند که در آن جدول های شریعت محفوظ بود و بالای صندوق دو شکل از فرشتگان با بال هایی دراز بود که قرار بود حضور الهی در میان آنها به صورت ابر ظاهر شود."
-"مذهب تمام نژادهای سامی، با اندک تغییرات جزئی، تقریباً همیشه یکسان بود. {...} تقریباً هر خدایی ملوک نامیده می شد." (او مفهوم پادشاهی و فرمانروایی [("ملک" یعنی پادشاه)] را با قربانی کردن فرزندان [برای خدایی به نام ملوک] مرتبط می کند.)
پیام اصلی ویوکاندا این بود که عارفان در هر دینی به یک زبان صحبت می کنند و یک حقیقت را آموزش می دهند. او در چندین جا این سوال را مطرح می کند که هندی ها ممکن است دین ابتدایی خود را حل نکرده باشند، اما ادیان کتاب مقدس دین پیشرفته ای تولید نکرده اند. ما ممکن است بت داشته باشیم، اما شما سوامی های معنوی بزرگی تولید نمی کنید. ارزش تحمل بتها را دارد اگر چنین عرفای بزرگی تولید کنیم.
چهارمین شخصیی که به او نگاه خواهیم کرد، شری سای بابا (1926-2011) یک گورو هندی است که پیروانش نیز او را یک آواتار، قدیس روحانی و معجزهگر میدانستند. ساتیا سای بابا ادعا میکرد که میتواند اشیای کوچک مانند حلقهها، گردنبندها و ساعتها را همراه با گزارشهایی از شفای معجزهآسا، رستاخیز و روشن بینی، که شکاکان آنها را ترفندهای ساده ی فریب میدانستند، درآورد.
سای بابا بسیاری از پیروان یهودی از جمله خاخام دووید زلر را به خود متصل کرد و سای بابا خاخام های شلومو کارلباخ و زالمان شاختر را برای یک کنفرانس گوروها آورد. سای بابا به دنبال این بود که به فرد کمک کند تا از الوهیت ذاتی خود آگاه شود و بر اساس آن رفتار کند، این آگاهی را در زندگی روزمره، عشق و کمال الهی ترجمه کند، و زندگی خود را پر از شادی، هماهنگی، زیبایی، لطف، تعالی انسانی و شادی پایدار کند. سای بابا یگانگی همه ادیان را به عنوان بخشی از آموزههای خود گنجانده است و چندین معابد او دارای نمایش موزهای هستند که در مورد ادیان جهانی آموزش میدهند. در اصل، سای بابا هر چند بار به او توضیح داده شد که یهودیت و مسیحیت یک دین نیستند و آنها در پرستش عیسی و نماد صلیب مشترک نیستند، نمی توانستد بفهمد. سرانجام او کتابچه ای 33 صفحه ای درباره یهودیت را فهمید و نوشت. (با خیال راحت تمام مطلب را بخوانید)
او از منابع زیر استفاده کرد
1. ادیان جهان – یهودیت نوشته ی کنت اتکینسون.
2. یهودیت، چاپ سوم، ادیان جهانی اثر مارتا ا. موریسون، استیون اف. براون.
3. کتاب همه چیز یهودیت – نوشته ریچارد دی. بانک
4. یهودیت برای آدمک ها: خاخام تد فالکون، دکتر دیوید بلاتنر
5. تاریخ یهودیان نوشته ی پل جانسون
6. فرهنگ لغت آکسفورد دین یهودی، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 1997
اما در خلاصه ی او چه اشتباهی رخ داده است؟ چه چیزی باید در این الگوی فکری اصلاح شود که بتواند این پاراگراف هایی را که توسط یهودیان نوشته نمی شود تولید کند؟ او چه چیزی را از دست می دهد که این خلاصه ها را ایجاد می کند؟ کیفیت تونال او کجاست؟
-"یهودیت ارتدوکس: به عنوان پاسخی به رشد یهودیت اصلاح طلب در اروپا، موسی سوفر (1762-1839)، خاخام از براتیسلاوا، در منطقه ای که اکنون به نام اسلواکی شناخته می شود، از همه ی یهودیان سنتی خواست که با مدرنیته سازش نکنند. او آنها را فرا خواند تا اگر نمی خواهند هویت یهودی خود را از دست بدهند، خود را از جوامع تحت سلطه ی اصلاحات جدا نگه دارند. یهودیت ارتدوکس شکل سنتی یهودیت است. اگرچه یهودیت ارتدکس در طول زمان برای انطباق با وقایع تاریخی و شرایط جدید تغییر کرده است، اما همیشه ریشه ی محکمی در سنت داشته است. این کتاب تلاش می کند از بسیاری از قوانین باستانی که به صورت مکتوب در متون مقدس یهودی حفظ شده است، پیروی کند، و همچنین قوانین دیگری که به صورت شفاهی از طریق نسل های متوالی رهبران مذهبی یهودی به نام خاخام ها منتقل شده است. یهودیان ارتدکس در روز سبت، هفتمین روز هفته، همانطور که در کتاب مقدس یهود دستور داده شده است، استراحت می کنند. زبان عبری، زبان یهودیان، هنوز در عبادت استفاده می شود. زنان در یهودیت ارتدکس باید در هنگام عبادت سر خود را بپوشانند و جدا از مردان بنشینند. مردان باید همیشه سر خود را پوشیده نگه دارند تا به آنها یادآوری کنند که خدا بالاتر از همه چیز است. مردان یهودی ارتدوکس به طور سنتی، طبق کتاب مقدس یهودی، ریش و موهای خود را جلوی گوش خود کوتاه نمیگذارند (لاویان 19:27)."
-"بسیاری از جوامع یهودی ارتدوکس از [زبان] ییدیش در زندگی روزمره استفاده می کنند و در طول مراسم عبادت به زبان عبری صحبت می کنند. از آنجایی که یهودیان ارتدوکس از قوانین سخت غذایی (کشروت) پیروی می کنند، به طور سنتی جدا از سایر مردم زندگی می کنند."
-"یکی از سنتهای عرفانی یهودی تعلیم میدهد که الوهیم یگانه است و به صورت کثیر ظاهر میشود. به این معنا، YHVH به کلیت (استعلایی، که همه چیز را در بر می گیرد) اشاره دارد، و الوهیم به امر نهفته اشاره دارد، آن جرقه ی الوهیت که در هر یک از بیان های وجود واحد بیدار می شود. این راه دیگری برای یادآوری به مردم است که آنچه که آنها به عنوان بسیاری از اشکال فردی (مردم، حیوانات، گیاهان، سنگها و غیره) میبینند، در پشت صحنه، همه بخشی از یک است."
-"خداوند علاوه بر ده فرمان، قوانین و مقررات بسیار دیگری را به موسی عطا کرد. به عنوان مثال، عبرانیان از خوردن انواع خاصی از غذاها، مانند گوشت خوک، که خدا آن را نجس اعلام کرد، منع شدند. کتابهای کتاب مقدس خروج و لاویان حاوی تفاسیر گستردهای درباره ی وحدت ادیان - یهودیت و درباره ی هر یک از ده فرمان و چگونگی انجام آنها در زندگی روزمره است. قوانین گسترده برای یادآوری خدا به یهودیان و کمک به آنها برای رفتار صحیح تعیین شده بود. از آنجا که همه ی ادیان دارای عقاید، قوانین و مقرراتی هستند که آنها را از سایر ادیان متمایز می کند، بسیاری از محققان می گویند که دین یهود با موسی و تورات آغاز می شود. این به این دلیل است که موسی منبع سنتی سبک زندگی منحصر به فرد یهودیت است."»
معلوم نیست چرا بریل از بعضی از این عبارات ناراحت است. چون بلاخره همه قبول داریم که یهودیان ارتدکس وجود دارند و رهبرانشان بسیار هم قدرتمندند. انگار برای بعضی یهودی ها حتی یادآوری وجود بعضی یهودی های دیگر آزاردهنده است و این خود ثابت کننده ی تنوع است. اما بازخوردهای مقاله مطالب مهمتری را به ما یادآوری میکند. این مقاله تحت عنوان Some Modern Hindu Approaches to Judaism در تاریخ 11نوامبر 2013 در https://kavvanah.blog/ درج شده است. بعضی پاسخ ها به آن جالب است ازجمله شخصی به نام جف آیگز نوشته است:
«به نظر می رسد که آنها بیشتر اطلاعات خود را از مبلغان مسیحی دریافت کرده اند (اگرچه من در واقع تا حدی با داسگوتا موافقم). جالب اینجاست که تبتیها دیدگاه مدرنتری نسبت به یهودیت دارند، زیرا تا اواخر قرن بیستم بهطور گسترده با یهودیان روبرو نشدند.»
مارا شیفرن حتی به کنه مطلب نزدیکتر میشود:
«برای من سخت است که ببینم چگونه سنت های اولیه ی ودایی را می توان از نظر عقلانی کمتر از لایه های اولیه ی یهودیت کتاب مقدس بدوی در نظر گرفت. و البته قبل از آن بسیاری از تاریخ به سادگی از دست رفته است، فراتر از مردم با فرهنگ اسب جنگی به جنوب می روند و در بخشی از شبه جزیره ی هند مستقر می شوند و علیه همسایگان خود جنگ می کنند. حتی باگاواد گیتا، درباره ی عموزاده هایی است که برای حفظ حق الهی جنگ می کنند. بعلاوه، برخی از آنچه در بالا خلاصه کردید، یهودیت بود که با واسطه ی مسیحیت و سپس دوباره از دید دانشمندان هندو میانجی شد. و اولین دانشمندانی که شما نام بردید، تصوری بسیار ثابت از یهودیت دارند. از این نوع کلمات، محدود به دوران کتاب مقدس است، نه یک دین زنده با سنت شفاهی که کتاب مقدس اولیه و بنیادین را دوباره تفسیر می کند. با توجه به اینکه تکامل یک جنبه ی کلیدی از توسعه ی تفکر هندو و وسعت فلسفه ی ودانتیک است - ناگفته نماند، در سطوح تحلیل متن- اتخاذ خط مشابهی در توصیف یهودیت با طرفداران شما برای من منطقی است. همچنین، نمیدانم آیا کتاب «انسان هلاخی» ممکن است برای برخی از محققان آنجا جذاب باشد - نه ویژگیهای تاریخی، بلکه بیشتر به معنای شمارش جابجاییهایی که هویت هلاخی میتواند به خود بگیرد. و برهمنیسم تا به امروز بسیار تشریفاتی باقی مانده است. یک تفاوت بزرگ این است که به لطف خاخام های اولیه، پس از نابودی، یهودیت باقی مانده بسیار متمرکزتر از هندوئیسم شد. قانون و متونی که بارها و بارها قانون را تفسیر می کنند. هندوئیسم با گذشت زمان بسیار متفاوت تر می شود.»
و بریل در پاسخ این تحلیل مینویسد:
« مارا. همه ی آنها سنت خود را عقلانی می بینند. به لئو بایک یا سولوویچیک فکر کنید. این یک اصل اساسی هندوئیسم مدرن است. با این حال شما نکته ی خوبی را مطرح کردید که من درج نکردم. آنها فکر می کنند که خدای کلمات زنده با دین در حال توسعه دارند و ما دین ایستا از گذشته داریم. من قطعاً بر پویایی در یهودیت تأکید خواهم کرد. آنها وداها را با تفاسیر و 5 مکتب فلسفی هند می فهمند. آنها سرد به متن نزدیک نمی شوند.»
ظاهرا آقای بریل خیلی از جانب توصیف یهودیت به عنوان اطاعت کورکورانه احساس ناراحتی میکند که میخواهد ثابت کند هندوئیسم هم علیرغم وانمودیش به تکامل گرایی و به روز شدگی، اسیر «تفسیرهای خاخامی» است. ولی موضوع وقتی جالبتر میشود که مقاله ی دیگر او در همین وبلاگ به نام Hindu Tantra and Kabbalistic Judaismبه تاریخ 21 اکتبر 2014 را بخوانید. آنجا به عیان نوعی خودفریبی دگرفریبانه را در جناب بریل هم شناسایی میکنید. بریل در مقایسه ی یوگای تانترا در شیواپرستی و ویشنوپرستی هندوئیسم با کابالای یهودی، به هندوئیسم حق میدهد که اینجا شبیه یهودیت شده است ولی میخواهد اثبات کند که برخلاف تصور جریان های معنویت نو که فکر میکنند یوگای تانترا یک معنویت جویی شخصی است خود هندوئیسم بر رسیدن به مقصد در یوگا به واسطه ی گورو یا مرشد خداشناس دینی تاکید دارد.:
« میخواهم یکی از تانتراهایی را که به عنوان یکی از ترجمههای آرتور آوالون از شاکتی تانترا در سال 1916 معروف شده است، اضافه کنم. این یکی رازهایی از کولارناوا تانترا نامیده میشود (حدود 1150 میلادی) و به تانترای فداکاری معروف است. در آن گورو می آموزد که مرشد مانند چاهی عمیق است که می توان و باید از آن خرد و برکت بیرون کشید و از حضور نادر خود برای پیشبرد خود در مسیر معنوی استفاده کرد. این متن مقدس با یک سؤال توسط شاکتی، مادر جهان، آغاز میشود که چگونه همه ی ارواح ممکن است به رهایی از غم، جهل و تولد دست یابند. خداوند مفرد خداباور، لرد شیوا، پاسخ می دهد، و آیات کولارناوا تانترا را بیان می کند که شیوا امر میکند تنها از طریق گورو می توان رهایی یافت و عابد باید پاهای گورو را پرستش کند.: "لرد شیوا گفت: یک واقعیت وجود دارد. اسمش را شیوا بگذار. همه ی ارواح تجسم یافته، جیواها، همه ی مخلوقات متولد شده، بخش هایی از من هستند، مانند جرقه های آتش. اما تولد انسان از همه مهمتر است، زیرا در آن زمان است که فرد بیدار می شود و از وضعیت اسارت و ضرورت رهایی آگاه می شود. آن وقت است که فرد در موقعیتی قرار می گیرد که می تواند برای رهایی خود از اسارت گام بردارد. انسانها ارادهای دارند و مانند سایر موجودات کاملاً تابع انگیزههای طبیعت نیستند. جهانی که پس از ریختن بدن فیزیکی به آن میرسید، با سطح هوشیاری به دست آمده در بدن تعیین میشود. پس تا زمانی که بدن پابرجاست، خودت در جهت هدف رهایی تلاش کن. تمام ترس از پریشانی، غم، بخل، توهم و سرگشتگی تنها تا زمانی وجود دارد که فرد به ساتگورو پناه نبرد. همه ی سرگردانی ها در اقیانوس زاد و ولد که سامسارا نامیده می شود و مملو از غم و اندوه و ناپاکی است، تا زمانی ادامه می یابد که هیچ ارادتی به شیوا گوروی مقدس نداشته باشی." پرستش پاهای مقدس- افراد ناآشنا ممکن است تعجب کنند که چرا پاهای مقدسین در آیین هندو با احترام پرستش می شود. طبق سنت، کلیت ساتگورو در پاهای او قرار دارد. تمام جریان های عصبی در آنجا خاتمه می یابند. نقاط حیاتی هر اندام بدن او درون اختری، ذهن درونی و روح او وجود دارد. پاها را لمس کنید و ما استاد روحانی را لمس می کنیم. عرفا تعلیم می دهند که انگشت شست پای چپ بیشترین لطف را دارد. برقراری پیوند خود با صادیق [یا روحانی یهودی] برای جنبش حسیدی ضروری است. تجسم ربی به عنوان یک عمل در قدیمی ترین متون حسیدی مانند یوشر دیوری امت قرن هجدهم اثر مشولام فیویش شروع می شود و تا قرن بیست و یکم به عنوان یک عمل در ساتمار و لوباویچ ادامه می یابد. با این حال، حسیدیم ، تا آنجا که من می دانم، به خصوص به دنبال لمس پاهای ربی نیست. برای مثالی از این عمل، اجازه دهید به ربی ناخمن از برسلوف نگاه کنیم، که شبیه به یک گورو، منبع ارتباط است و از آن به عنوان nachal novea mekor chochma یاد میشود - «رود روان، سرچشمه خرد» (امثال 18:4). دلیل اصلی سفر ما به صادیقیم واقعی این است که در هر شرایطی که باشیم، شایستگی تشووه - بازگشت به سوی خدا - را داشته باشیم. با این حال، اگر کسی به هر دلیل خودخواهانه به سمت یک ربی سفر کند یا نزد یک ربی برود، مثلاً از او نوعی اعتبار یا موقعیت عمومی دریافت کند، کاملاً از نزدیک شدن به صادیق شکست می خورد. زیرا او برای جلال خود به آنجا سفر می کند. بلکه جوهر نزدیک شدن به صادیق زمانی است که نیت انسان فقط برای خدا باشد- تا صادیق او را به خدا نزدیک کند و از تنگناهای معنوی که در آن افتاده است بازگرداند. (Reb Noson of Breslov, Likutey Halakhos, Hil. Shabbos 7:21 (خلاصه شده) ترجمه شده توسط Dovid Sears)
ربی نوسون از برسلوف (Likutey Tefilos II، 28) از رهبری که جنبه ای از موسی خواهد بود درخواست می کند تا مردم را نجات دهد زیرا مردم خودشان نمی توانند این کار را انجام دهند. بیایید بدانیم در جستجوی یک رهبر واقعی مانند موسی کدام راه را دنبال کنیم. به دلیل حقارت و ضعف عمیق امروزی که دیگر نور باطن چهرههایمان نمیدرخشد، هیچ کس نمیتواند به ما کمک کند جز آن استاد استثنایی و پیشوای واقعی که جنبهای از معلم ما موسی خواهد بود، کسی که میتواند ما را با ادراکات مقدس روشن کند تا به هدف واقعی یعنی شناخت و ادراک تو در سراسر منظر خلقت برسیم.»
پس مای یهودی فقط توسط خاخام میتوانیم روشن شویم همانطورکه هندو فقط توسط گورو میتواند روشن شود. شما میتوانید هرجا که مذهبی را با مذهبتان موافق میبینید از ریشه ی الهی هر دو مذهب بگویید و هرجا که آن را با مذهب خود مخالف دیدید بگویید مذهب مقابل تحریف شده است و لحظه ای هم به تحریف شدن مذهب خود نیندیشید. این هیچ برای کفاری که مذهب شما و مذهب مقابل را همزمان تعریف و نیمه شبیه کرده اند گران نمی آید. چون مذهبی که اطاعت را به طور خودآگاه از آن می آموزید به طور ناخودآگاه اطاعت را در شما نهادینه میکند و آن را نگه میدارد برای جاهای مهمتر؛ جاهایی که بدون این که بفهمید از رسانه های کفاری که حودتان و مذهبتان را یکجا به سخره میگیرند اطاعت میکنید و در پذیرش انواع خودفریبی های دگرفریبانه ولی تحت کنترل، به یک سرباز برای نظامی تبدیل میشوید که ممکن است فکر کنید از آن نفرت دارید.
مطلب مرتبط:
مذهبی ها بیشتر دوست مردمند یا سکولارها؟
کفر آریایی: چگونه میشود روحانیون و دین ستیزان با هم در ایجاد مذاهب متحد شوند؟

















































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































