تحلیل بازی devil may cry _قسمت دوم

نویسنده: پویا جفاکش

 

 موندوس: خدای مسیحیت

گفتیم که اسپاردا خدای یهودیان، درحالیکه موندوس خدای منداییان (و کلدانیان) است که به ترتیب یهوه و بعل نامیده میشوند.ازجمله نواحی حضور مندایی ها، کرانه های رود اردن در ادوم بود.پس از غلبه ی نبطی ها بر ادوم،  گروهی از اشراف شکست خورده ی ادومی، یهودیه را در شمال فتح کردند و سلسله ی هرودها را در آنجا بنیان نهادند که مشهورترینشان هرود کبیر خود به ظاهر به دین یهود درآمد.نظریه های توطئه ی یهود، بر آنند که هرودها، شمعون مغ (از یهودیان گنوسی) را اجیر کردند که مسیحیت را به مثابه ی مدلی جدید از یهودیت در ترکیب با کیش بعل پدید آورد که یسوع یا عیسی خدای آن، همان عیصو جد بزرگ ادومی ها بود.هرودها همچنین با شاهان حمص در سوریه خویشی داشتند.این شاهان،پیرو کیش"الجبل" –در تلفظ رومی: الاگابالوس – به معنی خدای کوهستان بودند که اساسا همان "ذو شری" (به معنی صاحب کوهستان) خدای اعظم ادوم در دوره ی نبطی ها بوده است.ذوشری احتمالا لقبی برای هبل (از تلفظ های کنعانی بعل) ایزد مطرح اعراب است.کنستانتین امپراطور روم که مسیحیت را بر روم حاکم کرد نسب به کاهنان الاگابالوس در حمص میبرد از این رو کشیشها تولد مسیح را در روز تولد ایزد الگاابالوس یعنی 25دسامبر عنوان کردند که امروز به نام کریسمس جشن گرفته میشود.البته در روم دوره ی شرک، الاگابالوس بیشتر با نامهای "سول اینویکتوس" (خورشید پیروز) و آپولو (تلفظ سلوکی ها برای هبل) خوانده میشد و لفظ الاگابالوس بیشتر درباره ی امپراطور مارکوس اورلیوس آنتونینوس به کار میرفت که خود را تجسد این ایزد میخواند و در 18سالگی پس از 4سال سلطنت، به دست گارد امپراطوری ترور شد.

با این توضیحات، معلوم میشود که مسیحیت، خود پیروی از موندوس است اگرچه ادعای پرستش اسپاردا را دارد؛ همینطور اسلام که نه تنها عیسی مسیح (پیامبر مسیحیان) و یحیی (پیامبر منداییان) را مردانی مقدس میداند بلکه منداییان را اهل کتاب میخواند و حتی در کتاب مقدسش قرآن آمده است: «الله نور السماوات والرض: خدا نور آسمانها و زمین است» (که مندا یا نور همان "رب حی" خدای منداییان و بنابراین همان موندوس است).سیویور یا منجی،هیولایی که گروه هالینس(تقدس) یعنی روحانیون علم میکنند تا با بدی هایی که خود بدانها دامن زده اند بجنگد چه کسی جز مهدی یا عیسی میتواند باشد؟نرو پسر ویرژیل و قهرمان بعدی فیلم همنام امپراطور دیوانه و دشمن مشهور مسیحیت یعنی نرون nero است که عدد ابجد نامش 666 عدد ضدمسیح در مکاشفه ی یوحنا است.

البته جهانبینی بازی کاملا یهودی نیست: مطرح شدن خدای رقیب یهوه یعنی بعل (موندوس) به عنوان شیطان، موضوعی تقریبا مسیحی فهمیده میشود ضمن این که شیطان در نظر گرفتن خود یهوه (اسپاردا) مبنای مندایی و مانوی دارد.

 

آرکام و ماری:

شخصیت ماری در بازی، بخصوص از آنرو که توسط دانته "لیدی" نامیده میشود مریم مقدس در کمدی الهی را نمایندگی میکند.اما این مریم، مریم مسیحیان نیست بلکه مریم منداییان یعنی miriai است.بنا بر کتاب یوحنا (یحیی) از متون مهم مندایی، ماری یا مریم از پدر مندایی و مادری یهودی در اورشلیم –که به عقیده ی منداییان همان بابل در عراق جنوبی است- متولد شد و نسب به پادشاهان بابل میبرد.او دین پدر را برگزید و جامه ی سفید کاهنان مندایی را به تن کرد.اما یهودیان درباره ی او شایعه ی روسپی گری را رواج دادند. تا این که یک روز در کنار دجله، مریم به  پرندگان، شراب جاودانگی نوشانید و همزمان فرشته ی hebel ziwa در قالب عقابی سفید ظاهر شد و کاهنان یهود را مجبور کرد دستهای مریم را ببوسند.آنگاه مریم ناپدید شد و عقاب سفید نیز معبد یهودیان را تخریب و خود آنها را در دریا غرق کرد (ترکیبی از دو داستان غرق شدن بابل در طوفان نوح، و تخریب معبد ایلیون که امروزه اورشلیم نامیده میشود به توسط سربازان رومی که نمادشان عقابی بالگشوده بود).

در این اسطوره، مریم ترکیبی حاصل از پدری نیک (روح) و مادری شرور (جسم) بوده که اگرچه خود جسم (زن) است ولی به پدر (روح) روی آورده است پس او نماد انسان معنوی است.یهودیت کاملا به جای بتپرستی کهن بابلی نشسته و نماد دنیاپرستی،ظاهربینی و خرافات باوری است.در devil may cry ماری راه رفته را برمیگردد: آرکام (روح/پدر) که همسرش (جسم/مادر) را کشته تا به آسمان صعود کند و از جنس موندوس شود، سقوط میکند و به یک زن (ماری) جای میسپارد.او همان زن کشته شده ی او است که تمام مدت همراه او بوده و سرانجام بر او غلبه کرده است.ماری بازگشته در بازی، درواقع همان آدم است پیش از این که از زن (جسم/حوا) حذر کند به عبارت دیگر انسان است پیش از آن که موندوس و اسپاردا بر او حاکم شوند.سازندگان بازی، از دنیایی بدون سرور و خدا سخن میگویند.

 

درباره ی ظاهر کاراکترها:

این بازی ساخت ژاپن است درحالیکه شخصیتهای آن ظاهری اروپایی دارند ولی بنیاد تفکر آن بر معتقدات سامی است.این تناقض عجیب از آن رو است که بنیاد مطالب عنوان شده در آن، به مکتب "تئوسوفی" برمیگردد که بر پایه ی عرفان نژاد آریا استوار است.این مکتب که از مکاتب عمده ی تاثیرگذار بر نازیسم و نئوفاشیسم بوده است، اروپاییان را از نسل شرقیان و حاملان رسالت معنوی آریاییان کهن میخواند.باستانشناسی خاستگاه تمدن و فلسفه را در بین النهرین میداند.عمده ی مردم این مطقه از زیرشاخه ای از نژاد مدیترانه ای شرقی موسوم به نژاد عراقی هستند که در عراق جنوبی و نواحی جنوب غربی ایران چون اهواز و شیراز کثرت دارند.اما مسیحیان آسوری عراق که چندان با دیگر عراقیها درنیامیخته اند ظواهر بور دارندو شبیه ترین سفیدپوستان به اروپاییان غربی و شمالیند.نژادپرستی آریامحور، این مردم را اصیلترین بازماندگان سومری ها میخواند و مدعی است دیگر اهالی عراق در اثر اختلاط با سامیان (اعراب) انحطاط نژادی یافته اند.حال آن که آشوری ها ساکن شمال عراقند و تمدن عراق در جنوب در سومر جایی که سیاهپوستان کثرت داشتند و تیرگی پوست نژاد عراقی فعلی تا حدودی یادگار آنها است پدید آمد.درواقع تمدن بین النهرین محصول تبادل تجربه ی سیاهان و سامیان سفیدپوست بوده است.و نژاد آشوری که احتمالا منشا نژادهای اروپایی است خود از دستاوردهای نژاد جنوبی استفاده کرده است.سازندگان بازی، معنویتجویی را به نژادهای تیره تر نسبت داده و ازاینرو ارکام را تیره پوست تصویر کرده اند.احتمالا عریان ترین حالت فلسفه ی غیر طبیعی بودن ظاهر شخصیتهای دنیای انیمه-مانگای ژاپنی را باید در بازی devil may cry به عنوان زیرمجموعه ای از این دنیای به ظاهر ناجدی جست.با فهم این مسئله دیگر تعجب آور نیست که خدای بابلی و خدای یهودی هر دو شیطانند چون هر دو آنها متعلق به مردم سامیند مردمی که به عقیده ی سازندگان بازی، با رواج دادن اخلاق، تمدن نژاد آریا را انحطاط بخشیده اند.

نرو و نامزدش کایری

arkham

نقشه ی ادوم و نواحی همسایه از ویکی پدیای انگلیسی

امپراطور الاگابالوس و معشوقش Hierocles در یک طرح مدرن

بعضی از انتقادهای رسانه ای به وابستگی مسیحیت به کیش های بعل-داگون

آشوری ها-عکس از Assyrian International News Agency

بانوان آشوری-عکس از LookLex

ظاهر عمومی عراقیها-عکس ازiraq pictures

خانواده ای از بغداد در جنوب عراق (اوایل قرن 20)

مو رنگی های دنیای انیمه

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

 پازوزو یا جن عاشق (با جن داخل فیلم جن گیر آشنا شوید)

 تحلیل بازی devil may cry _قسمت اول
 

تحلیل بازی devil may cry _قسمت اول

نویسنده:پویا جفاکش

 

اخیرا مطلع شدم که بازی ژاپنی معروف devil may cry (شیطان هم ممکن است گریه کند) پس از10سال وقفه، در بهار 1398 در ورشنی جدید به بازار بازی خواهد امد.با این که نمیدانم قسمت پنجم چگونه خواهد بود ولی بد ندیدم به این مناسبت، کمی از جهانبینی سری های پیشین بازی صحبت کنم.

 

داستان:

شیاطین به رهبری موندوس از جهان زیرین یورش اورده،سه جهان فرشتگان،انسانها و شیاطین را به اختیار میگیرند.یکی از شیاطین به نام sparda برای مدتی حکومت را از چنگ موندوس به در می اورد ولی وقتی از شدت قدرت خود نگران میشود ابتدا از قدرت استعفا میدهد و سپس به دلیل نامعلومی خود را میکشد.اسپاردا از یک زن به نام eva (حوا) دو پسر به نامهای دانته و ویرژیل دارد که نقشهای اصلی داستانند.ویرژیل که رگ شیطانی قوی تری دارد بسیار جاه طلب است.وی به زور،گردنبند مخصوص دانته را از او میگیرد و با قرار دادن ان در کنار گردنبند خود، برج temennigru را که سه جهان دوزخ،زمین و اسمان را به هم وصل میکند راه اندازی مینماید.در این راه، arkham او را همراهی میکند.ارکام انسانی بوده که طی مراسم جادویی شامل کشتن همسر خودش به مقام شیطان رسیده و اکنون در خطر انتقامجویی از جانب دختر خود mary یا lady است.ارکام که پس از مدتی با ویرژیل درگیر اختلاف میشود از ویرژیل و دانته شکست خورده سقوط میکند و به دست دختر خود کشته میشود.ویرژیل هم به سزای جاه طلبیهایش به جهنم می افتد.

مدتی پس از صعود دو برادر به اسمان، موندوس به دست دانته به قتل میرسد.این اتفاق سبب هرج و مرج در سه دنیا میگردد.در این میان، گروهی به نام order of sword به رهبری سانکتوس یا هالی نس (تقدس) درصدد قدرت گرفتن به نام اسپاردا هستند.انها هیولایی به نام savior (منجی) را هدایت میکنند و دروازه ی جهنم را باز میکنند تا با به هم ریختن دنیا توسط شیاطین و سپس سرکوبیشان به دست سیویور، قدرت خود را ثابت کنند.ولی از دانته شکست میخورند."نرو" پسر ویرژیل یکی از اعضای این فرقه بوده که بعدا علیهشان طغیان میکند و گفته میشود در قسمت پنجم نقش اصلی را ایفا میکند.نرو یک بار مرده و بعد با نیروی مرموز شمشیر پدرش زنده شده که برخی آنرا به تناسخ ویرژیل در او تعبیر میکنند.

 

تفسیر:

تولد ویرژیل و دانته را میتوان با افسانه ی مانوی ادم و حوا. در ارتباط دانست: ادم پس از این که حوا، شیث را از او به دنیا اورد، ترک زن و نفسانیات گفت و شیث هم از او پیروی کرد.ولی حوا با شیاطین درامیخت و هابیل و قابیل را به دنیا اورد که قابیل پدر همه ی انسانها و پدر تمدن و صنعت است.دانته با هابیل، و ویرژیل با قابیل قابل تطبیقند.برج عظیم که قابل قیاس با برج بابل است نتیجه ی تصاحب گردنبند دانته است که منظور از ان، همان کشتن هابیل برای تصاحب خواهرش است.نامهای دانته و ویرژیل، اشاره به کتاب "کمدی الهی" اثر نویسنده ی ایتالیایی دوره ی رنسانس به نام دانته دارد.او در این کتاب خیالی بازدید خود از بهشت و جهنم را شرح میدهد.او شخصیتی مسیحی است که تمایلاتی به دوره ی شرک دارد.در جهنم، ویرژیل نویسنده ی روم دوره ی شرک، راهنمای او است که قابیل بازی نام از او دارد.اما در بهشت،معشوقه ی ازدست رفته ی دانته به نام بئاتریس او را راهنمایی میکند.بئاتریس در ایتالیایی قرون 13 و 14 "تریش" تلفظ میشد و نام معشوقه ی دانته در بازی هم تریش است.موندوس تریش را شبیه به مادر دانته یعنی اوا (حوا) ساخته تا هوای بازی را ادیپال کند.

 

موندوس و اسپاردا:

اسپاردا نام از سفاردیم به معنی اسپانیاییها دارد که کنایه ای است به یهودیانی که از بنی اسرائیل بودند و در اروپا عمدتا در اندلس یا اسپانیای اسلامی یافت میشدند.بقیه ی یهودیان ، اشکنازی یا ترکتبار خوانده میشدند چون به جای بنی اسرائیل، نسب از خزرها داشتند.اسپاردای شیطان، درواقع خدای بنی اسرائیل یعنی یهوه است.امیزش او با حوا، ترکیب افسانه ی مانوی پیدایش با روایت یهودی خلق انسان توسط یهوه است.موندوس که مدتی اسپاردا او را شکست داده بود کلمه ای لاتین به معنی جهان است.اما در عین حال با کلمه ی سامی "مندا" به معنی نور هم مرتبط است.منداییان یا پیروان نور، فرقه ای باستانی و انطور که خود میگویند دنباله روان حضرت ادم هستند که اخرین پیامبرشان یحیای تعمیددهنده بوده و به پیروی از او پیوسته در حال غسل کردن میباشند.برخی معتقدند انها معلمان اصلی مانی پیامبر بوده اند اما احتمال دارد هردوگروه مانوی و مندایی در اثر شرایط خاص سیاسی، تغییرات ایدئولوژیک مشابهی نیز یافته باشند.بعضی از محققین همچون "فردریک اپریم"،مندایی ها را که معلمینشان به پیروی از نور و دشمنی با تاریکی دعوت میکنند اصیلترین کلدانیان درنظرگرفته ادعایشان را درباره ی این که قدیمی ترین دین جهانند تایید میکنند.این دور از نظر سازندگان بازی نبوده است.موندوس خدای کلدانیها یا بعل داگون است: رقیب دیرینه ی یهوه.یهوه برای مدتی در مقابل بعل ابراز وجود میکند اما بعل برمیگردد...

(ادامه دارد)

ویرژیل و دانته در dmc 

ویرژیل و دانته در کمدی الهی

موندوس با سه چشم بر پیشانی به نشانه ی سه جهان

منداییان در سیدنی استرالیا-عکسها از دیوید موریس اسمیت

داگون در بازی، شیطانی است که با شاخکهایی مزین به دختران رقصنده طعمه اش را فریب میدهد.در تورات، داگون نام خدای رقیب یهوه و احتمالا مدلی از بعل است.

 

مطالب مرتبط:

تحلیل بازی devil may cry _قسمت دوم

  

دانلود انیمیشن بیکلام "آدم برفی"

انیمیشن "آدم برفی" یا the snowman (محصول 1982 انگلیس) شاید در نگاه اول فقط فانتزی کودکانه ی خیالی به نظر برسد.ولی اگر در آن دقیق شویم، آن را یکی از واقعی ترین فیلمهایی که دیده ایم خواهیم یافت:پسرکی آدمکی از برف ساخته و آنرا یک دوست واقعی میپندارد تا آن حد که به همراه او به سرزمین بابانوئل پرواز میکند و در صحنه ی معرکه ی رقص موزیکال با آدم برفی ها شرکت میکند: بهشتی که به مانند خود آدم برفی از جنس برف و یخ خیال است حتی اگر کسانی مثل آن آقای داخل کشتی که الکل مصرف کرده واقعا پسرک را در حال پرواز با آدم برفی ببینند.

آدم برفی نماد انسانها و دیگر پدیده های دوروبر ما است که ما خود ساخته ایم.چگونه؟ با هویت دادن و شخصیت بخشیدن به آنها به گونه ای که خودمان میخواهیم.شخصیت برساخته ی ما در سرمای سخت گرفتاری ها و تاریکی شب نادانی خوب میماند.اما خورشید حقیقت همیشه پشت ابر نمیماند و روشنایی روز بلاخره آدم برفی را آب خواهد کرد.تصویر برفین خواهد رفت اما اثر آن به جای خواهد ماند که برای پسرک داخل فیلم، شال گردنی است که بابانوئل به او داده است.آدم برفی سازی اسطوره سازی است ولی تاثیر این سفر اسطوره ای بر ما دریافت هدیه ای واقعی از بابانوئل (سرور آدم برفی ها) است: شال گردنی که ما را در مقابل سرمای سخت بعدی محافظت میکند.

دانلود the snowman:1982

چرا شیرهای تصویرشده در چین قدیم چندان شبیه شیرهای واقعی نیستند؟

نویسنده: پویا جفاکش

 

در کتابی چینی به نام ya که بنابرسنت در حدود 200میلادی نوشته شده است درباره ی نوعی حیوان چنین میخوانیم:« suan nin مانند گربه ی zhan ببرها و پلنگها را میخورد.»guo pu  دانشمند سلسله ی جین، معتقد است suan nin یک "شیر غربی" است.پروفسور li این کلمه را یک واژه ی خارجی دخیل در چینی میداند. به نظر میرسد این اولین اشاره به شیر در تاریخ مکتوب چین باشد.کلمه ی فعلی ای که برای نامیدن این حیوان در چینی به کار میرود shi است که همان چینی شده ی کلمه ی فارسی شیر است.

میدانیم که در دوره ی ماقبل تاریخ زیرگونه ای از شیر به نام "پانترا لئو یونگی" در چین و ژاپن میزیسته است.اما احتمالا در دوران تاسیس تمدن چین مدتها از  انقراض این حیوان میگذشت.در دوران سلسله ی هان این حیوان توسط یوئه چی ها –قومی که با حاکمان سلسله ی qin خویشی داشتند و در دوران هان بر آسیای مرکزی حکم میراندند- به چینیها معرفی شد. ببرخور خواندن این حیوان توسط علمای هان نشان میدهد که اولین شیرهای مشاهده شده توسط چینی های متمدن تاثیر مسحورکننده ای بر شاهدان گذاشته اند.این شیرها احتمالا چندان شبیه شیرهای کم یال فعلی جنگل گیر هند –که آخرین شیرهای وحشی آسیا به شمار میروند- نبوده اند.با توجه به این که شرقی ترین سرزمینهای آسیای مرکزی سرزمینهایی مرتفع و سردسیر بوده اند شیرهای آن نواحی محتملا کیفیتی شبیه شیرهای بربری در شمال افریقا داشته اند.نژاد اخیر که در کوه های برفگون اطلس پدید آمد پشمالو و پریال بود و شکوه حاصله او را بزرگتر از آنچه درواقع بود نشان میداد چیزی که علاوه بر شیر بربری در ببر سیبری هم سراغ داریم.

طی چند قرن پس از معرفی شیر به چین، این حیوان غیر بومی خصلتی کاملا افسانه ای یافته بود.در دوره ی سلسله ی تانگ، مقامات به حیوانات تشبیه میشدند.مقام اول: امپراطور با اژدها؛ و مقامهای بعدی به ترتیب با شیر، چی لینگ (یک حیوان افسانه ای)، پلنگ، ببر و خرس برابر نهاده میشدند.قرارگرفتن شیر بین اژدها و چی لینگ که دو حیوان افسانه ای هستند به خود او نیز کیفیت افسانه ای میدهد.بخشی از این کیفیت علاوه بر ناآشنایی حیوان، ارتباطش با بودیسم است. در بودیسم هندی، شیر سلطان حیوانات و نماد قدرت است و از آنجایی که برعکس پلنگ و ببر، او به ارتفاعات هیمالیا صعود نکرده بود، مردم نپال آنجا را خانه ی شیرهای سفید یا شیرهای برفی (به چینی: rui shi)میخواندند یعنی ارواح قوی ترین انسانها که قدرت را در صعود و دوری از امکانات میدانستند.بنابراین شیربودایی موجودی ماورایی و مرتبط با کوهستان بود.

در دوره های بعدی تاریخ چین بخصوص پس از تاثیرپذیری امپراطوران مغول و منچو از بودیسم تبتی، شیر از ماهیت اولیه ی خود دورتر شد چرا که چینیها سعی کردند شیر برفین را با موجودی بسیار شبیه به شیر در کوه های تبت مقایسه کنند: سگ تبتی: سگی که ظاهری شبیه به شیر دارد.تاثیر این فکر بر نیمه شیر-نیمه سگ شدن تصاویر شیر در هنر چینی به حدی بود که نخستین انگلیسیهای توصیفگر فرهنگ چین، مجسمه های شیرهای محافظ مقابر و دروازه ها را fu dogs یا سگهای بودا مینامیدند.امروزه نگاه مردم و حکومت چین به شیر بسیار واقعبینانه تر شده و از این رو ملت دارند خصوصیات آن شیر غیرواقعی و اساطیری فرهنگ خود را در قالب تصویرها و پیکره های شیر به عنوان حیوانی واقعی نشان میدهند.

شیر آسیایی

زمان تقریبی انقراض شیر  در بعضی نواحی شناسایی شده

شیر در فضای برفگون

مجسمه ی شیر محافظ: چینی ها و ژاپنی ها به این مجسمه ها shishi یا شیر سنگی میگویند.

سگ تبتی

مجسمه ی عظیم شیر در شهر gui yang در چین

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

 منشا شیر و ببر ایرانی

آیا ببر نوعی شیر است؟

 
 

بانوی امریکایی کودکان سعودی را چطور دریافت؟

نویسنده: پویا جفاکش

 

carol fleming بانویی امریکایی بود که با مردی سعودی ازدواج و به همراه او در عربستان سعودی زندگی کرد.او به شوهر خود عشق میورزید.سرانجام در 2013 دو سال پس از مرگ شوهرش در اثر ابتلا به سرطان در گذشت.بانو فلمینگ تجربه ی زندگی در میان سعودی ها را طی سلسله مطالبی با امضای American bedu  در اینترنت با دیگر امریکایی ها به اشتراک گذاشته بود.اخیرا یکی از مطالب ایشان را در وبلاگ delhi4cats.wordpress.comمیخواندم.عنوان مقاله Saudi Arabia_ The Love of the Children بوده و در آن از احترام متقابل بین کوچکترها و بزرگترها در این کشور سنتی سخن رفته است.نویسنده میگوید که چطور وقتی با بچه هایش به خیابان میرود آشنایان بزرگسال بچه ها را تحویل میگیرند و نوازش میکنند.همچنین بیان میکند که سعودی های نوجوان از سن نزدیک به بلوغ حس کمک کردن به بچه های کوچکتر و معلم و اسوه بودن برای آنها را پیدا میکنند و اغلب از مدتها پیش از ازدواج، عوض کردن پوشک بچه را بلدند.

در صدر لیست پیامهای خوانندگان در پایین مقاله، شخصی به نام "علی الیامی" اعتراض کرده بود که نویسنده طوری مطلب را بیان کرده انگار که فقط سعودی ها با بچه ها مهربانند.او به غیرسعودی ها پیشنهاد میدهد به رستورانها و اماکن عمومی بروند و برخورد مردم خود با کودکان را ببینند.

شاید اعتراض بیدلیلی بوده باشد.گاهی اوقات لازم است ما با مشاهده ی مطالبی اینچنین به شباهت فرهنگ خود و دیگر فرهنگها پی ببریم.هرچند اعتراض مزبور خود به همین هدف کمک میکند پس خوب شد که رگ حسادت معترض محترم جنبید. همین تازگی و به لطف تغییراتی که در عربستان سعودی وزیدن گرفته است،برای اولین بار عکس بانو "توحه" خواننده ی زن مشهور سعودی را در اینترنت دیدم: او پس از بسته شدن فضای فرهنگی-هنری و قدرت یافتن روحانیت در 1979 کاملا ناپدید شده بود.بعضی اوقات حتی خودم هم یادم میرود که دنیای ما مدام در حال تغییر است و امیدوارم صفات خوب در این تغییرات از بین نروند.

بانو کارول فلمینگ

کودکان سعودی-عکس از مقاله ی خانم فلمینگ

خانواده ی سعودی در 2017-عکس از وبلاگ Emaze

تازه جوانان سعودی- عکس ازQuora

بانو توحه: خواننده ی زن مشهور سعودی در پیش از 1979

ایران و پیشگویی دانیال

نویسنده: پویا جفاکش

 

در گذشته بعضی از ناظران عاقل، پیشگوییهای آخرالزمانی کتاب مقدس را صرفا خرافات به حساب می آوردند و نسبت به آنها کمتوجهی میکردند اما امروز میدانیم که با توجه به اعتقاد توده و در شرایطی که مردم برای تحمل فشار سختیهای روزمره با گفتن جمله ی "به زودی تمام میشود" به خود، تسکین می یابند، این پیشگوییها خوراکهای تبلیغاتی خوبی برای سیاستمداران هستند.بخصوص پیشگویی دانیال نبی درباره ی رویای "بخت النصر" در فصل دوم کتاب دانیال در مغربزمین بسیار پرارجاع است.

در رویای مزبور، "بخت نصر" پادشاه بابل، مجسمه ی عظیمی در قامت یک انسان را میبیند که سری از طلا، سینه و بازو و دست از جنس نقره، میان تنه از مس، و ساقهای آهنین و پای گلین دارد.ناگاه سنگی کوچک به پای مجسمه اصابت میکند و آن را خرد میکند و مجسمه ی عظیم ساقط و منهدم میشود. دانیال نبی این رویا را به عظیم شدن حکومت بابل و سپس نابودی ناگهانی آن تعبیر میکند.

مفسرین مسیحی سنگ کوچک را در این رویا با بازگشت مسیح مقایسه میکنند.آنها رویای این فصل را در کنار رویای دیگر بخت نصر در فصل ششم کتاب دانیال قرار میدهند و چهار هیولای رویای اخیر را که از دریا برمی آیند با فلزات مجسمه ی رویای اول و ترتیب تاریخ در منابع یونانی-رومی تطبیق میکنند بدین ترتیب که سر طلایی که به منزله ی مغز متفکر این تمدن است با شیر بالدار و امپراطوری بابل،بالاتنه با خرس و امپراطوری پارس، میانتنه با پلنگ چندسر و امپراطوری مقدونی، ساقها با اژدهای 10شاخی که یکی از شاخها که نماد شاهی است آن را هدایت میکند و معرف امپراطوری روم است، و پاهای گلین با ایالات متحده و سازمان ملل فعلی تطبیق میشوند.یعنی دوران امروز ادامه ی بابل نبوکدنصر است که قرار است توسط "فرزند آدم" کن فیکون شود.به طوری که وحش آخرالزمانی معروف به 666 در مکاشفه ی یوحنا، که درنده ای با بدن پلنگ و پای خرس و سرهای شیر و 10شاخ است را ترکیبی از این چند موجود خوانده اند.و عجیب این که در دوره ی ما که اروپا و امریکا و خاورمیانه توسط "سیاستمداران کوتوله" اداره میشوند عده ای بدنه ی اصلی هیولا را مستقر در چین و کسانی چون ترامپ را تنها عوامل آنتی کریست چینی یا گرداننده ی واقعی  new age تلقی میکنند.

فکر اداره ی میراث بابلی توسط چین فکر تازه ای نیست و دستکم به دوره ی دوم قرن بیستم و ضعیف شدن تدریجی شوروی و قدرتگیری چین بازمیگردد.روسیه ی شوروی که نمادش خرس بود با توان بالای تسلیحاتیش تنها پای خرسی بود که هیولا را راه میبرد.اما خود هیولا چین بود که دیدگاه های تائویی-بودایی تحریف شده ی عصر اکواریوس بعنوان خصم مسیحیت در امریکا از آن می آمد.بندر هنگ کنگ که توسط بریتانیا اداره میشد منشا ورود این اندیشه ها و نیز مواد مخدر (تریاک) به اروپا و امریکا بود.سمبل بریتانیا شیر بود و ازاینرو، هنگ کنگ "دهان شیر" محسوب میشد.

امروز که هنگ کنگ در دست خود چینیها است، اما جریان عجیبتری به راه افتاده است: نقشه ی جغرافیا ی جهان علم شده است: نقشه ی چین همچون بدن یک شیر است که همسایه های غربی سر آن را تشکیل میدهند و نقشه ی ایران همچون دهان بازشده ی این شیر نمایانده میشود درحالیکه روسیه همچنان پای خرسگون هیولا است که تا درون اروپا دراز شده است.اگر قرار است این شیر گاز نگیرد، باید دهانش بسته شود و بسته شدن دهان شیر به معنی عدم وجود کشوری به نام ایران خواهد بود.این در عمل فقط یک تفسیر ساده است.اما در شرایطی که رسانه ها خرافات را به حقیقت بدل میکنند هیچ چیز را نباید ساده تلقی کرد.

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

 

666 عدد آشوب

 

 

 

لیلیت: زنی از کابوسها

نویسنده: پویا جفاکش

 

یکی از عجایب تاریخ این است که در دایره البروج معبد مشهور "دندره" در مصر دوره ی رومی (احتمالا بین قرون اول تا چهارم میلادی) صورت فلکی جوزا (دو پیکر) یک نقش مذکر و یک نقش مونث را کنار هم نشان میدهد.درحالیکه در همان زمان، رومیان به پیروی از بابلیان، دو پیکر را دو مذکر دانسته و آنها را کاستور و پولوکس میخواندند که کاستور تماما زمینی درحالیکه پولوکس نیمه خدا بود.در منبع زیر:

“on the possible meaning and origins of zodiac sign gemini”: ayinyhvh.wordpress.com

بین جوزای مصری و نگاره ی انسانی در کنار یک نیم زن-نیم شیر که معمولا زوج خدایان (به ترتیب) "شو" و "تفنوت" در نظر گرفته میشوند ارتباط جسته شده است.در نگاره ی دوم موجود مونث، بدن زن و سر شیرنر دارد.بدن همان چیزی است که در انسان پوشیده میماند و سر البته نمایان است.این موجود مردی را نمایندگی میکند که در درون زن است و دلنازک، و در بیرون مردی جنگجو به نظر میرسد.

مصرشناسان تفنوت را در نگاره ی دیگری در قالب شیری نر که پستانهای شیر ماده از زیر شکمش آویزان است شناسایی کرده اند.این موجود دو جنسه را میتوان در تلفظ یونانی اسمش یعنی "دافنه" هم شناسایی کرد.دافنه (بدل کاستور) زنی بود که چون آپولو (پولوکس) سر در پی وی نهاد به درخت برگ بو تبدیل شد.این درخت که گذشتگان ما به نام حب الغار، شجرالغار ، شجرالرند، و عمار، مینامیدندش، اغلب گلهای نر و ماده را با هم بر خود دارد یعنی هرمافرودیت یا دوجنسه است.درخت غار در نواحی مدیترانه چون ترکیه و سوریه و اسپانیا و شمال افریقا میرویید ولی در ایران تا دوران ناصرالدین شاه ناشناخته بود درعوض در ایران "ریواس" که آن هم گیاهی دوجنسی است، گیاهی بود که "مشی" و "مشیانه" (آدم و حوای ایرانی) از آن به عمل آمدند.نام این زوج از "میث (ر) ه" (میترا) می آید: نام پارسی آپولو خدای خورشید سلوکی در کتیبه های بین النهرین.

این مسئله از آن جهت برای من جالب است که ممکن است دلیل ظاهرشدن "لیلیت" جن ماده ی بچه کش و ترسخوار کابوسهای مردان به گونه ی زنی موبور با چشمهای سبز یا آبی را توضیح دهد.این زن مینیاتوری که مردان را در خواب به خود میخواند، نمودی از ترس مردان از شخصیت خودشان است.شیر به عنوان حیوان خورشید و آتش با موی بور ظاهر میشود.چشمهای سبز-آبی هم تغییر طیف رنگ چشم شیر بین زرد و آبی را بازگو میکند.این زن درواقع یک مرد درنده است که تقریبا از نقاب شیر خود خارج شده است.او خود فرد است که به دلیل هاله ی اسرارآمیز گرد وجود زنان –هاله ای که در اثر دوری جستن مرد از زن به دلایل اخلاقی به وجود آمده- با تصویر کردن خود به گونه ی زن اسرارآمیزتر میشود.زن موبور تنها حالت لیلیت نیست ولی نزدیکترینش به ماهیت او است.

لیلیت گاهی ابتدائا فرد را به رقص یا صحبت میخواند و سپس ناگهان همچون اژدها یا زنی با پایین تنه ی مار جلوه می یابد که برخی آن را به تیامات (اژدهای مادینه ی بابلی) یا "کوندالینی" (الهه ی مارمانندی که از هفت منطقه ی حساس در طول بدن میگذرد) مقایسه کرده اند.به هرحال این زن را باید همان الهه ی مشهور باستانی دانست که شیری را میراند.از آخرین تصاویر این الهه، "گوان یین" بودایی ها است که هنوز در چین و ژاپن در کنار یک شیر نر نمایانده میشود.گوان یین یا "گوان شی یین" برابرنهاده ی نام هندی "اوالوکیتشوارا" ( به معنی "کسی که با شنیدن صدا [ی گریه یا کمک] به پایین مینگرد") ایزد بودایی است.اوالوکیتشوارا مذکر و یا لااقل دوجنسه است ولی در چین به گونه ی زنی درستکار نمایانده شده است. زنانگی حقیقت او است و این زنانگی، شیر یا جنگندگی صاحب خود را به سمت درست هدایت میکند.

جوزا (دو پیکر)

 

دایره البروج مصری

تفنوت

 

اروس(راست) آپولو را عاشق دافنه میکند

دافنه برای نجات از تعقیب آپولو به درختی تبدیل میشود

 

اوالوکیتشوارا

گوان یین

"چانگ دائو رن" مدل تائویی گوان یین

زن شیرسوار بر کارت تاروت

گوان یین و شیر

 

 

آیا پروژه ی 2020 واقعا وجود دارد؟

نویسنده: پویا جفاکش

 

پنجشنبه ی پیش در حلقه ی صالحین بسیج کسی از من پرسید: «آیا قرار است در 2020 اتفاقی برای ایران بیفتد؟» تعجب کردم چون اولین بار بود که میدیدم یک ایرانی صحبت از اتفاق بزرگ در 2020 کند؟ پرسیدم از کجا چنین چیزی به ذهنش رسیده است؟ و او گفت فیلمی در اینباره از اینترنت دیده است.توضیحاتی کلی درباره ی آنچه در غرب درباره ی 2020 میگویند برایش بیان کردم.اما برای خودم سوال بود که در ایران درباره ی 2020 چه گفته اند و چطور 2020 را برجسته کرده اند.با تحقیقی که کردم معلوم شد برخلاف مغربزمین، از نظر ایرانیها سوژه ی تغییر بزرگ تنها ایران است:

صحبت از پروژه ی سه مرحله ای 30ساله ی 2020 است که از 2000 رقم خورده و تا 2020 ادامه خواهد داشت.در فاز اول در 1378 (2000) بنای لذتپرستی و سوء استفاده از آزادی دوم خردادی ریخته شده با جنجال قتلهای زنجیره ای و کوی دانشگاه، بی اعتمادی به نظام رشد میکند.در فاز دوم و به دنبال یاس ناشی از شکست دوم خرداد، فتنه ی 1388 (2010) رخ میدهد ولی هیچکدام از اینها برای سرنگون کردن نظام نیست؛هدف تنها تلنگر زدن به روحانیت است تا از ترس خشم عمومی نسبت به روحانیت، حساب خود را از ولایت مطلقه ی فقیه جدا کنند.به لجن کشیده شدن شیعه توسط نفوذی های غرب در روحانیان و مداحان، و خشم عمومی اهل سنت از توهین این افراد به بزرگان آنان، تنها برای ترسانیدن روحانیون مومن در قم است چون استکبار میداند که بدون تکیه بر اعتقادات دینی مردم نمیتواند نظام ایران را سرنگون کند.دکتر سید عبدالله متولیان که از حامیان وجود چنین پروژه ای است، ادعا میکند که از 1388 تا به امروز (زمان مصاحبه در 1395) بیش از 250 طلبه ی دشمن ولایت فقیه که از نظر فکری پیرو جریان سید حسین نصر هستند، در حوزه ی علمیه ی قم ظهور کرده اند ولی هنوز به عنوان یک جریان واحد متشکل نشده اند.وی در این مصاحبه که شرح کامل آن را میتوانید در "تی وی شیعه" ببینید، میگوید:

«در کنارشواهد متعدد براين مدعا ، فرمايشات مقام معظم رهبري بهترين دليل است ؛ در سال 89 و يک سال بعد از فتنه  سبز اموي ، مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي، طي سفري استثنايي و 10 روزه به قم ، همه  توجه ها را به قم و خود جلب نمودند.( تا کنون و پس از آن هيچ گاه سابقه نداشته  که معظم له بيش از 5 روز سفر داشته باشند.) حضرت آقا در اين سفر استراتژيک و بسيار مهم ضمن ديدار با آيات عظام تقليد و مردم و نخبگان و مسئولين استاني ، پرده از سناريو و استراتژي جديد دشمنان بيروني و فتنه جويان داخلي براي مقابله با انقلاب اسلامي برداشته و به عنوان نتيجه و حاصل اين سفر 10 روزه فرمودند: "همان گونه که انقلاب از قم و حوزه  علميه آغاز شد ، قرار است که آنتي تز انقلاب را نيز از قم آغاز کنند". فرمايشات امام خامنه اي (اگر چه 5 سال است که مورد کم لطفي و بلکه بي توجهي نخبگان و خواص جامعه قرار گرفته است) ، به عيان و آشکارا از توطئه  جديدي پرده بر مي دارد که در آن ، به عکس دو فتنه  قبلي ، در بدو امر از اراذل و اوباش خياباني و اغتشاش و آشوب خبري نيست ، بلکه فتنه و منازعه  اصلي در کانون دين و انقلاب يعني حوزه هاي علميه شکل گرفته و در قدم هاي بعدي با مردمي مواجه خواهيم شدکه (نه به شکل اوباش گري بلکه به شکل خوارج که بر پيشاني آنان داغ عبادت نقش بسته و تعريف ديگري از دين دارند) به دفاع از خط فکري منبعث از حوزه ، وارد ميدان مبارزه خواهند شد.»

 

در این نظریه ی توطئه، البته مباحث قابل تاملی هست مثلا این که در شورش 1388 هم طیف مذهبی و هم طیف ضد مذهبی علیه احمدینژاد بسیج شده بودند اما رسانه های معاند نظام عمدا بر طیف غیر مذهبی و بخصوص ضد مذهبی متمرکز شدند و با برجسته کردن زنان بدحجاب و آزادی های فردی در عمل حمایت مردم مذهبی از شورش را از بین بردند.حتی شاید بتوان دامن زدن به خشم عمومی علیه روحانیت را سقلمه زدن به آنها برای زودتر متشکل شدن در دو سال آینده دانست که اگر چنین نکنند به تاریخ خواهند پیوست.اما یک مسئله مانع بازکردن بیشتر موضوع میشود و آن این که هواداران وجود پروژه ی 2020 اطلاعات خود درباره ی وجود چنین نقشه ای را از کجا آورده اند؟

به نظر من اینها تنها یک نتیجه گیری نیمه عقلانی از ترکیب جنجال 2020 در غرب و وقایع در جریان در ایران است.اگر بخواهیم بفهمیم این فکر چطور به ایران رسیده است، اول باید بنیان جنجال 2020 را کشف کنیم.مطمئنا برایتان جالب خواهد بود که بدانید این بنیاد کاملا استرولوژیک و طالعبینانه است چون میتوان این را با قدرت یافتن طالعبینان در ایران از دوران احمدینژاد مقایسه کرد.

در سالهای اخیر ادعا شده که 21 دسامبر سال 2020 (اول دی 1398) آغاز برخورد دو سیاره ی زحل و مشتری (که به ترتیب نحس اکبر و سعد اکبر هستند) در صورت فلکی دلو یا آبریز (آکواریوس) است که برخی آن را به آغاز عصر اکواریوس تعبیر کرده اند.چون برخورد این سیاره همواره به اتفاقات بزرگ چون انقلاب ایران، فاجعه ی 11 سپتامبر و حتی آنطور که ابومعشر بلخی قرنها پیش مدعی شد، ظهور اسلام انجامیده است.عقیده بر این است که تمدن که نطفه ی آن در عصر ثور یا گاو (حدود 6000تا حدود 4000سال پیش) بنا نهاده شده در اکواریوس به پختگی میرسد.این به فاصله ی 9ماهه ی بین انعقاد نطفه ی انسان و تولد او تشبیه میشود چون بین دو برج ثور و دلو دقیقا 9ماه فاصله است.از سوی دیگر نطفه ی این تمدن با تولد روشنفکران که گئومته بودا نماد آنان است منعقد شد. افسانه های بودایی تولد گئوتمه را در برج ثور دانسته اند که احتمالا نماد آغاز بهار در عصر ثور و خود بودا قابل مقایسه با بعل خدای گاوآسا است.اما اگر همان فاصله ی 9ماهه ی بین انعقاد نطفه و تولد نوزاد را در نظر بیاوریم متوجه میشویم که نطفه ی بودا درواقع در برج اسد(شیر) گذاشته شده است.شیر حیوان اشراف و قدرتمندان است و بودا نیز به طبقه ی اشراف و قدرتمندان تعلق داشت.نقش شیری که گاوی را میکشد از پرکاربردترین نقشها در تمدن انسان از بین النهرین باستان تا امریکای دهه ی 1920 بوده است.این نقش در درجه ی اول، شکست اعتدال بهار از گرمای تابستان را نشان میدهد چون در عصر ثور، بهار از برج ثور درحالیکه تابستان از برج اسد شروع میشد.بنابراین شیر(اشرافیت) با کشتن گاو(دوره ای از تمدن)، دلو (دوره ی بعدی تمدن) را متولد میکند.عنصر شیر، آتش است و این گرمای وحشتناکی که نیمکره ی شمالی را فرا گرفته است نمادی از او است.هفته ی پیش در اخبار خواندم که در ژاپن بیش از 80نفر و در کانادا (ناحیه ی سردی که هرسال تابستان فقط یکی دو روز گرمای سخت دارد) طی دو هفته بیش از 70نفر از گرما مرده اند.

تا اینجای کار، همه چیز به استرولوژی غربی که خود یک استرولوژی ترکیبی است مربوط میشود.مشکل وقتی شروع میشود که یک ایرانی این بحث ها را ببیند و سعی کند خودش را هم وارد داستان کند و با مطرح کردن استرولوژی ایرانی، ترکیب فعلی را ترکیبی تر کند.دستکم از اوایل دوره ی قاجار، ثور برج فلکی کشور ایران محسوب میشد.قاجارها که قومی ترک بودند و برج ترکها اسد(شیر) بود تا حدودی عامدانه تهران را پایتخت قرار دادند چون تهران جزو قلمرو ری بود که برج آن قلمرو نیز اسد محسوب میشد و از سوی دیگر در پشت آن قلمرو گیلها و طبری ها بود که برجشان جوزا یا "توامین" (خصم دیگر ثور) به حساب می آمد.از آن زمان است که شیری قدرتمند به نام تهران پیوسته سرزمین ثور (ایران) را استثمار کرده است. استرولوژیست ایرانی شرایط امروز را میسنجد و میبیند شیرهای دیگری گرد ثور را گرفته اند از جمله عربستان سعودی که برج آن اسد است اکنون دشمن ما است (در کیهانشناسی سنتی ما تمام عربستان -به جز شامات/حمل؛ و یمن/ثور؛-  اقلیم برج اسد بوده است).بیت المقدس شهری که طالعبینان قدیم طالعش را اسد در نظر میگیرند تدریجا به طور کامل در اختیار دولت اسرائیل که دشمن ایران است قرار میگیرد.و اسد یا شیر به نمادی از امریکا به عنوان قدرتمندترین حکومت جهان تبدیل میشود: ترامپ را زیاد با شیر مقایسه میکنند. آیا قدرتگیری شیرها در عصر دلو برای حکومت ایران که در برج دلو (بهمن ماه) به دنیا آمده است معنی دار به نظر نمیرسد؟

به نظر من این یک تفسیر دلبخواهی است چون استرولوژیست های غربی درباره ی این که چه برجی را باید نماد ایران یا هر کشور دیگری در نظر گرفت اختلاف دارند.ولی وقتی مردم با بن بستی سخت برخورد میکنند هر احتمالی را جدی میگیرند.کلاف سردرگم استرولوژی از قاعده مستثنی نیست.معروف است که چینیها کسی که به طالعبینی رجوع میکند را به مردی تشبیه میکنند که چون بعد از به کاربستن همه ی راهکارها باز هم بچه دار نمیشود همسر دومی اختیار میکند یعنی وقتی که دیگر هیچ راه بازی پیش رویت نیست به جادو که در حالت عادی پسندیده نیست متوسل میشوی.در این مورد یعنی موضوع 2020 تو خودت را هدف اصلی آن میبینی و باور میکنی که راه نجات از آن وجود ندارد.تنها کاری که به ذهنت میرسد این است که به زبان بی زبانی به گروهی خاص –روحانیت- خط بدهی که هنوز مهمند و هنوز برای نجاتشان دیر نشده پس برای وضع حمل سالم دست بجنبانند که اگر مذهب برای کنترل مردم حضور نداشته باشد دیگر ایرانی به جای نخواهد ماند.شاید این جمله ی آخر واقعا مد نظر برخی از غربیها باشد.آنها احتمالا علاقه ای به ورود روحانیت به قائله ندارند چون معتقدند ایران از آغاز پیدایشش در دوره ی صفویه به مصلحت غرب (در آن زمان:خنجری در پشت عثمانی) وجود داشته و پس از آن هم به خاطر جلوگیری از رسیدن روسیه به هند بریتانیا (قاجار و پهلوی)،سوپاپ اطمینان نفت (دوران شاه) و هرج و مرج در خاورمیانه (صدور انقلاب توسط جمهوری اسلامی) وجودش تحمل شده و حالا دیگر تاریخ مصرفش به پایان رسیده است.من در پشت پرده ی سیاست غرب نیستم اما وجود افرادی با چنین تفکری در بدنه ی سیاست غرب دور از ذهن نیست.دیگر به خودمان بستگی دارد که آیا در رقصیدن به ساز غربیها تا پای نابودی ایران پیش خواهیم رفت یا نه.اما درباره ی مسئله ی "پروژه ی 2020" باید بگویم نظریه پردازان غربی هیچوقت مشاوره هایشان با سیاستمدارانشان را بلندبلند عنوان نمیکنند و جار نمیزنند تا کسانی که نگران حفظ نظامهای متخاصمند توطئه ها را بدانند.

 

 

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

"حتی در دستشویی هم ما را میپایند" (ایران در دوراهی آزادی و ریاکاری)

  توطئه ی اکواریوس و آینده ی جهان

  مستر همفر و شیوه های استعمار برای تخریب اسلام
 درباره ی سریال چینی "افسانه ی سه برادر"
 

شیطان در ژرفا

نویسنده: پویا جفاکش

 

میگویند جرقه ی نوشته شدن کتاب "موبی-دیک" اثر هرمان ملویل آنگاه زده شد که به او خبر پیدا شدن تخته پاره های کشتی ای شبیه به کشتی ناخدا "احاب" را دادند اما داستان رمان بسیار اسطوره ای تر از آن است که فقط به یک ماجرای هر روزه ی غرق شدن کشتی خلاصه شود.شاید بدان خاطر که کاپیتان احاب همنام یک شخصیت توراتی بدنام است: "شاه احاب" حکمران یهودیان که به پرستش بعل و دیگر ایزدان مشرکین روی آورد.کاپیتان احاب نیز خدای یهودی-مسیحی را به هوای دوران شرک ترک گفته است.او یک آتش پرست است و این را از شخصیت fedellah (احتمالا "فتح الله") نیزه انداز پارسی هندی خود آموخته است.در داستان "فدالله" به عنوان "سایه ی احاب" و "شیطانی در قامت انسان" معرفی شده است (اتفاقا شیطان هم به باور مسلمانان از جنس آتش است).او با تحریک احاب به کشتن هیولای دریایی: "موبیدیک"، سبب نابودی احاب، کشتی و خدمه اش میشود: ماجرایی که از آن تنها یک نفر یعنی "ایشمائل" (اسماعیل) راوی داستان زنده میماند.آنچه احاب را تشنه ی کشتن موبی-دیک میکند حس انتقام است چون موبیدیک پیشتر یک پای او را قطع کرده است.انتقام و حس قهرمان بودن چنان این ناخدای کشتی شکار نهنگ را به خود مشغول کرده که حتی وقتی با یک گله نهنگ عنبر برخورد میکنند از خیرشان میگذرد تا موبیدیک را تعقیب کند.چیز غریبی در این داستان هست: فدالله یک پارسی مزداپرست است.ولی اسمش به معنی پیروزی الله (خدای مسلمانان) است و از قضا تنها نجات یافته ی کشتی یعنی اسماعیل هم نام جد بزرگ اولین قوم مروج اسلام یعنی اعراب مضری را بر خود دارد درحالیکه پارسیان هند همیشه از شکست خوردن اجداد خود از مسلمانان و خدایشان الله حسرت خورده اند.این اقوام بیگانه چه ارتباطی با تراژدی کاپیتان احاب امریکایی دارند؟پاسخ به این سوال تنها در صورتی ممکن خواهد بود که اهمیت دینی داستان موبیدیک را بپذیریم.

رد تورات در سرتاسر رمان دیده میشود.خصم ناانسانی احاب یعنی موبیدیک نیز از همانجا برمیخیزد. این هیولا را نخست تحت عنوان "بهیموت" جانور دریایی می یابیم که از یهوه خدای یهودیان شکست میخورد.سپستر در داستان یونس، او دوباره ظاهر میشود و یونس پیامبر را میبلعد اما یونس به واسطه ی دعا و استغفار به درگاه خداوند از چنگ او نجات می یابد.به عقیده ی اسطوره شناسان، هر دو داستان، از روایت بابلی غلبه ی بعل-مردوک (ایزد آسمان) بر تیامات (هیولای دریایی) و مشابه کنعانیش یعنی افسانه ی غلبه ی بغل-حداد بر "یم" (ایزد دریا) نتیجه شده اند (درواقع یهوه داستان نبرد بعل علیه شیطان را غصب کرده و سپس خود بعل را شیطان خوانده است).موبیدیک همین هیولا است که مدتها است به اعماق آبهای هرج و مرج پناه برده و هر از چندی خود را به انسان نشان میدهد.او سمبل غرایز پنهان بشری است که هرچقدر کمتر آفتابی شود بیشتر به نفع انسانها است.فرار او که کسی جز ونوس(لوسیفر) نیست به همراه پسرش کوپید در قالب دو ماهی به درون اقیانوس، نماد برج حوت را میسازد برجی که عصر آن عصر غلبه ی سیاره ی مشتری (برابر با مردوک در اعتقادات بابلی ) است.عصر حوت دورانی را نمایندگی میکند که خورشید در اعتدال بهاری از صورت فلکی حوت بر می آید.این عصر از حدود 2000سال پیش مقارن با آغاز مسیحیت ظهور کرده و تا به امروز ادامه دارد اما برخی میگویند این دوره کم کم دارد جای به عصر اکواریوس (دلو) میدهد که برعکس عصر پیشین که عنصرش آب است، عنصر عصر جدید هوا است.ray grass در “the dawn of aquarius: the turning of the great ages”: quest magazine :winter2010 این موضوع را به نبرد احاب هوازی با موبیدیک آبزی حواله میدهد.عصر حوت، عصر مازوخیسم، به خود اندیشیدن، احساس گناه و محافظه کاری است اما احاب به طرز بیمارگونی جسور است.او سمبل جامعه ی هنجارشکن صنعتی است و اتفاقا صنعت تولید روغن نهنگ که به شکار گسترده ی نهنگ ها تا سر نابودی به دست انسانها انجامید، اولین صنعت در امریکای جوان بود.گراس ما را متوجه مجسمه های خدایان و قهرمانان افسانه های یونان میکند که در چشمهایشان مردمکی نیست: چشمهایی خالی از احساس.این خدایان و قهرمانان بدون کوچکترین احساس گناهی بدترین قتل ها و خیانتها و تجاوزها و دزدی ها را مرتکب میشوند چون وجدان ندارند چرا که به عقیده ی سازندگان ستاره پرست این مجسمه ها در دوره ی رنسانس، وجدان محصول عصر حوت است، عصری که حیات یافتن خدایان یونان [=معبودهای فدالله] در عرصه ی هنر نشانه ی زوال تدریجی آن است.

ملویل ظاهرا پایان وجدان را یک توهم می یابد.ترس منشا وجدان است و احاب میخواهد هیولایی که این ترس را ایجاد میکند یعنی موبیدیک را نابود کند.این هیولای سفید رنگ، با قطع کردن یک پای احاب، او را کند کرده است (سمبلی از کند شدن پیشرفت تمدن به دست ادیان مسیحیت و اسلام).بدبختانه احاب یک ناخدا است و یک کشتی و کارکنانش را اداره میکند.پس او نماد یک دولت است و کشتی و خدمه اش کشور و مردمش هستند.این خدمه هرگز به خود اجازه نمیدهند که علیه ناخدای دیوانه طغیان کنند درحالیکه ناخدای دیوانه خود علیه طبیعتی به مراتب قدرتمندتر راه طغیان در پیش گرفته است:عصر اکواریوس تنها برای ناخدا رقم خورده نه برای خدمه که گوسفندوار فقط راه چوپانشان را دنبال میکنند.این راه، راه پشت پا زدن به ارزشهای انسانی است.جایی در داستان، کشتی احاب به کشتی کاپیتان راشل برمیخورد. راشل پسرش را گم کرده و از احاب برای یافتن او یاری میخواهد.اما احاب که حتی گویی انسانیت را هم به اطاعت از موبیدیک تعبیر میکند، دل شکسته ی راشل را برای ادامه ی دنبال کردن مسیر موبیدیک زیرپا میگذارد.پس از نابودی احاب و کشتی و افرادش، ناخدا راشل که همچنان در جستجوی پسرش بود، به جای پسرش، "اسماعیل" جوان یعنی تنها بازمانده ی کشتی احاب را یافت و او را به فرزندی پذیرفت.راشل و احاب هر دو نماینده یک صنعت و درواقع یک تمدنند.ولی راشل گم کرده ای دارد و این گم کرده را در فرهنگی که به عقیده ی ملویل (و در زمان او هنوز کاملا به جنون احاب ها آلوده نبوده)، پیدا میکند.

پس پایان تراژدی احاب، نابودی تمدن نیست.تمدن ادامه می یابد اما لازم است برگزیدگان آن (اسماعیل ها) هر از چندوقت مدتی در آب دریا غوطه ور شوند تا هم تطهیر شوند و هم «آبدیده».موبیدیک که پیش از احاب هم جای زخم نیزه ها و طناب های ناخداهای بسیاری را بر خود داشت، زخم احاب راهم تاب آورده به سروری خود بر دریای هراس انگیز و دیوانه کننده ی گرد بشر ادامه خواهد داد.او دستکم تا زمانی که انسان وجود دارد زنده خواهد بود.نگرانی واقعی در آنچه رویای دولت جهانی میخوانند نهفته است.چه خواهد شد اگر همه ی انسانها در کشتی یک ناخدا جمع شوند و تصادفا آن یک ناخدا آدمی چون احاب باشد؟ آیا زمانی که آن کشتی واقعی غرق میشود، کشتی دیگری وجود خواهد داشت که بازماندگان را نجات دهد؟

 

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:

 توطئه ی اکواریوس و آینده ی جهان

 

راه آهن سرنوشت ساز

نویسنده: پویا جفاکش


معمولا تصور میشود که انگلیسیها در دوران استعمار، هندی ها را پیوسته چپاول میکردند.این فقط نیمی از واقعیت است.زمانی که انگلیسیها به عنوان تاجر -و نه هنوز حاکم- نخستین قدمها را به هند مینهادند، آنجا را نسبت به زادگاه کسل کننده ی خود بسیار جذابتر می یافتند.بسیاری از انگلیسیها هندی مآبی را پیشه کرده بودند.صبحانه صرف کردن ژنرال david ochterlony در لباس و سنت هندی با 13همسر هندیش منظره ای مشهور در هند بود.حتی سبیلهای پرپشت مردان انگلیسی درواقع از هندی ها الگو گرفته بود.هنوز هم جامعه ی هندی-انگلیسی هند که اعقاب اشرافیت انگلیسی ولی از نظر قیافه بیشتر هندیند تا انگلیسی، نسبت به عصر استعمار نوستالژی دارند.این خانواده ها فقط بین خودشان تزویج صورت میدهند.اما از سوی دیگر این هم درست است که انگلیسیها تمام زدوبندهایشان را با اشرافیت هند انجام میدادند و به آنها برای غلبه بر جمعیت عظیم بومیان فقیر که دشمنانی تشنه به خون انگلیسی بودند نیاز داشتند.نکته ی ناگفته ای که میخواهم به آن بپردازم این است که چطور گاهی همین بیچارگان از صدقه ی سر بریتانیا در خارج از کشورشان قدرت می یافتند.

افریقای شرقی یکی از مقاصد این مردم بود.آنجا عبارت از چشم اندازی وحشی با زمین های کشاورزی بود که انگلیسیها با تهدید و ارعاب از دست بومیان سیاهپوست به در آورده بودند.در میانه ی قرن 19، طرح عظیمی برای احداث یک خط راه آهن وسیع که به خاطر هزینه ی سنگین و خطرات عمده اش به "خط جنون" معروف شد، در شرق افریقا به اجرا درآمد و هندیان بخش اعظم کارگران و مهندسان و خدمه ی آن را تشکیل میدادند.عده ی کثیری از آنها در این ماجرا در اثر گرمای شدید و شرایط سخت کار، مالاریا و شیرهای درنده مردند (به ازای هر مایل: چهار نفر).اما به ثمر رسیدن طرح برای آینده ی جامعه ی هندی در افریقای شرقی نقش سرنوشت سازی ایفا کرد.

شهر نایروبی در ابتدا ایستگاه راه آهنی بود که مردم را برای بهره برداری از معامله با انگلیسی هایی که در آن پیاده میشدند به خود جذب میکرد.درواقع مغازه داران و تاجران هندی بودند که آنجا را رونق دادند و این راه را برای قدرت یافتن اشرافیت هندی در آنجا باز میکرد.در این منطقه که هندیان به عنوان عامل استعمار - ونه استثمارشونده- از طرف اشرافیت خود علیه بومیان حسود بسیج میشدند هندی برای انگلیسی آدم خطرناکی به حساب نمی آمد.از دهه ی 1920 هندیان به قدرتمندترین مردان منطقه پس از انگلیسیها تبدیل شدند و نهایت سوء استفاده را از موقعیت خود کردند.برای بومیان که هندی ها را آشکارا در پلیس سرکوبگر میدیدند آنها تفاوتی با زورگویان انگلیسی نداشتند.با استقلال کنیا در 1963، دوران آسایش هندیها در آنجا تقریبا به پایان رسید.چندین هزار هندی از ترس انتقام از کنیا گریخته به انگلستان رفتند.اعقاب آنها را اکنون در لندن به تعداد زیاد میبینید.آنها معمولا از امپراطوری بریتانیا به نیکی یاد میکنند درحالیکه شاید بسیاری از همتبارانشان در خود هند چنین نظری نداشته باشند.هندی های دیگری را هم در کنیا می یابید که نسل اندر نسل در آنجا زیسته کنیا را خانه ی خود میدانند.

 

 "سر دیوید اوکترلونی" ژنرال انگلیسی در کسوت و سنت هندی در حال کشیدن قلیان

 

 خط جنون

 "شبح" و "ظلمت": دو شیر آدمخوار در ساوو که پیش از کشته شدن به دست کلنل پترسون، بیش از یکصد کارگر راه آهن در خط جنون را کشتند.

 "شبح و ظلمت": فیلم سینمایی 

 

زنان جامعه ی هندی در کنیا

یک مراسم عروسی در جامعه ی هندی کنیا

حمله ی الشباب به 4هندی در یک فروشگاه در نایروبی که به کشته شدن دو نفر از آنها انجامید.

 بعضی از افراد جامعه ی هندی کنیا اهمیت زیادی به حفظ و  معرفی جاذبه های گردشگری این کشور میدهند.

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷