میان لیلیت و حوا: رواج لذت پرستی مدرن به نام مذهب
نویسنده: پویا جفاکش

در دهه های 1960 و 1970 که انقلاب فرهنگی در امریکا خود را به نام مذهب و عرفان موجه میکرد، اصطلاح "عرفان هندی" بیش از هر زمانی زبانزد بود و عجیب این که دو تصویر به شدت متفاوت را به خاطر می آورد: 1-رقص جنسی و تقدس عمل جنسی به سبب تکرار اتحاد لینگا و یونی آقای شیوا و همسرش 2-زاهدان فقیر و گدایی که خودشان را تحت بدترین شکنجه های جسمی قرار میدادند. از طرفی به سبب رواج آمیزش جنسی خارج از ازدواج طی انقلاب فرهنگی، بیماری های مقاربتی نیز فراوان شده بودند. به همین دلیل، جوکی به وجود آمده بود که میگفت: «هندی ها رقص جنسی میکنند تا بیماری مقاربتی بگیرند و مجبور شوند زهد پیشه کنند.» درواقع این جوک آنقدرها هم جوک نبود و به سبب برداشت شخصی مخترع آن و همه ی مخاطبانش، نشانه ی چیزی واقعی از روان بشر بود. آدمیزاد جایی بین لذت پرستی افراطی و زهد افراطی سرگردان است و همیشه آماده است پس از شکست در یکی، به دیگری بغلتد. این، دقیقا نتیجه ی سرگردانی در خلقت خدا است که وقت دقت در آن، این حس ایجاد میشود که چرا ممنوعیت های اخلاقی و جنسی برای دیگر جانوران وجود ندارند و از طرف دیگر، بیشتر انسان ها حس میکنند که نمیتوانند به بی قانونی حیوانات تن دهند. بیشتر مردم درست مثل آنهایی که آن جوک امریکایی را درست کردند به این موضوع زیاد فکر نمیکنند. اما مستعمره چی های انگلیسی در هند اینطور نبودند. در قرن 18 که شبه قاره ی هند بین دول مختلف اروپایی تقسیم شده بود انگلیسی ها کم کم تمام مستعمرات را خریدند و دولت استعماری هند را جانشین شرکت هند شرقی بریتانیا کردند. بعد از بریتانیا بیشترین املاک را در هند دانمارک داشت. اما مهم ترین املاک فرهنگی هند دست پرتغالی ها بود و آن، مالابار بود که محل دفن سنت توماس حواری مسیح و نخستین مبلغ مسیحیت در هند بود. مردم این منطقه، سیاهانی بودند که لغت دراویدی نخستین بار درباره ی آنها به کار رفت و بعدا نام نژاد سیاهان هندی شد. واقعیت این است که این کلمه چیزی به جز مدل دیگری از "دروئیدی" عنوان کاهنان جادوگر درخت پرست بریتانیا نیست. درواقع انگلیسی ها داشتند با خودی کردن هند، نظرات خود از به هم آمیختن مسیحیت و طبیعت پرستی را در هندوستان به کار میگرفتند. به نظر آنها سیاهان اولین و پست ترین نژاد بشر و نزدیک به حیوانات بودند و طبیعت پرستی بدویشان که همه چیز را دارای نیروهای الهی میبیند در صورت جمع آمدن با پایه ی یهودی مسیحیت، میتواند توجیه گر وحدت وجود کابالای یهودی و الوهی کننده ی ظلم و ستم استعمارگران در جهان باشد. ازآنجا که اسلام نیز در هندوستان قوی ترین و گسترده ترین مذهب بود، بحث اختفای الهی در اسلام میتوانست پیش نیاز خوبی برای آزمایشگاه کردن هند و تولید بنجل های فرهنگی متعدد توسط بریتانیایی ها درآنجا باشد.
اصطلاح اختفای الهی در اسلام بیانگر این است که غیبت خدا همان آشکارگی او است. بدین معنی که خدا از بس در همه جا حضور دارد است که باید از دید ما پنهان باشد وگرنه آدمیزاد جرئت نمیکند قدم از قدم بردارد. به عبارت دیگر، بعضی اوقات لازم است انسان وجود خدا را فراموش کند تا بتواند راحت باشد و زندگیش را بکند. در این راستا جالب است که لغت "خفا" هم به معنی پنهان است و هم به معنی ظاهر و آشکار. ما امروزه بیشتر مفهوم پنهان بودن را از آن استنباط میکنیم و لغت "مخفی" از ریشه ی "خفا" لغت رایجی است.
خفا از ریشه ی افریقایی "خاف" به معنی شیر و جانوران فعال در تاریکی است که شامل جانوران مخفی در آب مثل تمساح ها و مارها و اسب های آبی نیز میشود. لغت "خوف" به معنی ترس نیز از همین ریشه است. "جرالد مسی" انگلیسی، لغت "خفا" را شکل دیگری از "حوا" میداند که هم نام همسر آدم ابوالبشر است و هم در عبری به معنی حیات و زندگی. در این صورت جهانی که زندگی ما در آن رخ میدهد بدن مادینه ی خدا و در حکم همسر او است. در یکی از اساطیر مصری، "خفا" در کنار "رریت" دو همسر آتوم رع خدای شیرگون هستند. در این روایت، آتوم همان آدم عبری، و خفا و رریت همان حوای انسان و لیلیت جن، دو همسر آدم ابوالبشر در منابع ربانی یهودیند. "خفا" شیر ماده است و رریت به شکل خوک. آنها دو روایت مختلف شخصیتی از یک الهه ی واحدند که از ترکیب آن دو به شکل اسب آبی تصویر میشود: حیوانی که هم مانند خوک، بی قواره و آب دوست است و هم به مانند شیر، درنده و آدم کش. او الهه ی مادر و برخاسته از هاویه ی آبی است که نسخه ی زمینی و همگام با بشرش گاو است: جانور هاثور الهه ی عشق. مسی، خفا را همان سخمت میداند که الهه هاثور است زمانی که به یک شیر خونخوار تبدیل میشود. دوگانگی هاثور بین شیر بیرحم و زن عشوه گر هم نگاره ی دیگری از دوگانگی دو همسر آتوم است که با هم دروازه ی بهشت را میسازند. از دریچه ی این دروازه میتوان درخت حیات را دید. مصریان، گاهی خورشید گردی را روی این درخت تصویر میکردند که گردیش نشانگر همتایی آن با خپری یا خورشید به شکل یک سوسک سرگین غلتان گرد است.:
“Egyptian wisdom and the Hebrew genesis”: Gerald massey: cosimo classics: 2008 :P355-7
این خورشید آن سوی دروازه، همان خورشید بین دو ستون هرکول در میانه ی دریا از نظرگاه اروپا است که خورشید گرد غروب را میسازد و خانه ی بهشت را در آن سوی اقیانوس اطلس در امریکا ایجاد میکند. دو ستون و یک گردی در میان آنها سازنده ی عدد جادویی 101 است. گردی میانه یا صفر، نشانه ی رحم زن و از این طریق بیت خدا است که خدا از آن بیرون می آید و به حرف "ب" یا "بت" تشبیه میشود که همان لغت "بیت" یا خانه است. از طرفی دو ستون 1 مانند نیز متشبه به حرف "الف" یا "ا" هستند و روی هم لغت "ابا" به معنی پدر یا "آبا" به معنی اجداد را میسازند. جالب اینجاست که درحالی داریم درباره ی اجداد صحبت میکنیم که اگر تاریخ را به روز طی حرکت خورشید تشبیه کنیم، اجداد در انتهای روز معنی پیدا میکنند درحالیکه زمان حال، اروپا است و زمان آینده امریکا. بنابراین ما گذشته را از روی آینده ای که دوستش داریم تعریف میکنیم. اگر این را بخواهیم به زبان رمزی تاریخ بیان کنیم، باید به تولد لوسیوس آئلیوس سزار در سال 101 میلادی توجه کنیم. وی ولیعهد امپراطور هادریان بود که قبل از هادریان مرد و نتوانست به امپراطوری برسد ولی پسرش لوسیوس وروس امپراطور شد. آئلیوس تلفظ دیگر ژولیوس است و آئلیوس سزار میشود همان ژولیوس سزار. سزار نیز خود نتوانست به امپراطوری برسد و این امتیاز به خانواده ی او رسید. لوسیوس در ابتدای این اسم، هم لوگوس لقب مسیح است و هم لوکی شیطان ژرمن که درواقع دوگانگی الگوی حکومت مسیحی را نشان میدهد. این دوگانگی ناشی از دوگانگی مادر است که باز در خورشید بین دو ستون یا لغت "ابا" مستتر است. چون عدد حرف "ب" 2 است و 101 را میتوان با عدد 121 جا به جا کرد. سال 121 میلادی را سال تاسیس بزرگ ترین معبد رم یعنی معبد "ونوس فلیکس و روما آتریوس" توسط امپراطور هادریان خوانده اند. ونوس الهه ی شهوت است و روما که همان مینروا الهه ی عقل است یک الهه ی جنگجوی دوشیزه. مینروا معادل آتنای یونانی است و تطبیق اسمی آتنا با شهر آتن، همان تطبیق اسمی روما با شهر رم. در بریتانیای زمان هادریان، همین نسبت رم با مملکت به شکل تطبیق الهه بریتانیا با بریتین بازسازی شد.این دو الهه ی متضاد درواقع همان دو ستون دروازه ی خورشیدند چون حرف "ا" به جای آنها "الف" نام دارد قابل مقایسه با alph در فنیقی به معنی گاو کماینکه معادل لاتین آن یعنی A شکل وارونه شده ی سر یک گاو را نشان میدهد. ربط گاو به الهه در آغاز پیدایش انسان به روایت تورات نهفته که در 6000 سال پیش و در عصر ثور –صورت فلکی ورزاو- رخ داد. این صورت فلکی توسط زهره یا همان ونوس اداره میشود و موکل اردیبهشت ماه است که فصل کشاورزی و شخم زدن زمین با گاو است، عملی که موفقیت آن به الهه ی باروری بستگی داشته است. در عصر ثور اما برج ثور موکل فروردین ماه و زمان تولد خورشید اعتدال بهاری از این برج بوده است که این به تولد انسان در برج ثور تشبیه میشده است. گاو به خاطر شیر زیادی که میدهد مورد توجه انسان بود و سفیدی شیر، یادآور سفیدی ماه بوده است. از طرفی ماه به دلیل به جریان انداختن مایعات در بدن ها تحت جاذبه ی خود باعث کنش های جنسی تلقی میشده و زهره موکل گاو نیز چنین کیفیتی یافته است. بدین ترتیب اخراج آدم و حوا از بهشت در اثر گناه جنسی باید در اوایل عصر ثور رخ دهد. گاوپرستی، معروف ترین و رسانه ای ترین مذهب هندوستان بوده است. هندوستان را انگلیسی ها خانه ی آریایی ها و محل اجداد خود میدانستند درحالیکه وظیفه ی آتیشان ایجاد "آتلانتیس جدید" در امریکا بود. به همین دلیل هم بود که اجداد باید از روی آیندگان تخیل میشدند و در جهان امریکایی، اجداد همه ی اقوام، باید شخصیت هایی شبیه به امریکایی های ایدئال داشته باشند که این امریکایی های ایدئال را باید روی پرده ی رسانه های امریکایی شناسایی کنید.
این که هندوستان دراویدی واقعی از روی انگلستان دروئیدی افسانه ای تخیل شده تا در امریکای بازنمایی شده به تماما سفید به جریان بیفتد، نشان میدهد که نسبت سازی بین حیوانیت و نژاد هیچ مبنایی ندارد و خود انگلیسی ها هم این را قبول داشته اند و برتری نژادی سفید و بخصوص انگلوساکسون را فقط برای تبیین رسالت استعماری خود مطرح کرده اند. وقتی که شما یک فرض انگلیسی را قانون جهان میکنید باید مطمئن باشید که همه ی مردم، آمادگی پذیرش آن را دارند و ما همه میدانیم که گرسنگی و فقر حاکم بر تقریبا تمام جوامع تا اوایل قرن بیستم، همه ی آنها را در مرز غریزه پرستی حیوانی قرار داده و حتی پس از رسیدن به امکانات مادی هم نتوانسته اند این عادت خود را ترک کنند. "علی آینه ور" در ابتدای مطلب طنزآمیزی به نام "مثل فرمول کوکاکولا" که در مجله ی "سه نقطه" (شماره ی 40: اسفند 1401) منتشر شده، این موضوع را به زیبایی منثور کرده است:
«چند قرنی است که انسانیت انسان در بندگی و فعلگی رفاه حیوانیت اوست. یعنی از قوای برتر انسانی همچون دوگوله، حافظه، هوش، درایت و هنر در جهت اقناع و ارضای نیازهای حیوانی بهره میبرد. این نه طعنه و متلک و انگ و تهمت، که واقعیت صریح کف محاسبات زندگانی بشر مدرنه که بی تعارف و لقمه پیچوندن و راست و ایلان ماسکی تلاش میکنه از تمام جهات و جوانب و منافذ و مکاسب ممکن و موجب طبیعی و مصنوعی و مخلوطی سیر و سیرتر بشه، و بمونه و بشه و بمونه و بشه و بمونه بمونه تا دم لب لعل تلخ گور که به قول علما از حیز انتفاع ساقط بشه و نه دیگه چشمش از مناظر موزونه ی دشت و در و پر و پاچه و کوه و کمر فیض ببره و نه گوشش از صنایع موسیقی باخ و شوبرت تا فرهاد و هایده خمار بشه و نه لب و دهانش از چلو خورشت و جیگر وز و هات داگ تا "لب و دندان و دهان و ذقن و صحبت یار" سیراب بشه و خلاصه نتونه از نعمات ساده و صنعاده جرعه ای بچشه و مرگ تمومش کنه. چند خط شرح مختصری بود از بسط زندگانی یک کژوال آدمیزاد این زمانی، که از قرار معلوم، دین و مذهب و مسلک بدوا نقشی درش نداره و اصلا جا و بهایی هم براش دیده نمیشه. و اگر کسی احیانا عطش عرفانی بهش دست بده و احساس کنه که این سرچشمه های فانی و مادی سیرابش نمیکنن –که معمولا ما فقیر فقرا اینجوری میشیم- یا منطقا این حیوانیت مادی رو دون شأن و ظرفیت متعالی بشری خودش تلقی کنه، خلاف جریان پشتک زده و رخصت گود پهلوون کشی رو گرفته و کباده ی سنگینی رو بلند کرده و وارد زد و خورد بغرنج و خطیری شده که اکثر خلق الله سر و حوصله اش رو ندارند و نمیکشنش و زحمت سر برافراشتن از چمن و ایراد وقفه در این چرای باصفای حیوانی رو به خودشون نمیدن تا در ابعاد گران مایه ی ذات انسانی غور کنن و از معاش خود هزار قصه ی جسمشون بزنن تا آیی بشه و خوراک حقیقی روحشون رو پیدا کنن یا نکنن. و حق هم دارند داروین وکیلی.»
ولی اتفاقا آدم ها هیچ وقت از این وضع راضی نبودند و همیشه از لامذهبی و حیوان صفتی خود احساس شرم میکردند. به همین دلیل هم بود که انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 با رنگ مذهبی و به نام مذاهب کهن، حیوانیت را مقدس کرد و به همین دلیل هم هست که تمام آثار سینمایی محبوب دنباله ی آن –از ارباب حلقه ها گرفته تا ماتریکس- باید حتما مثل متون مذهبی، چند پهلو و مرموز باشند تا مردم دنبالشان راه بیفتند. آیا این میتواند امیدی به پیشرفت روح انسانی در آینده را نشان دهد؟













































































