میان لیلیت و حوا: رواج لذت پرستی مدرن به نام مذهب

نویسنده: پویا جفاکش

در دهه های 1960 و 1970 که انقلاب فرهنگی در امریکا خود را به نام مذهب و عرفان موجه میکرد، اصطلاح "عرفان هندی" بیش از هر زمانی زبانزد بود و عجیب این که دو تصویر به شدت متفاوت را به خاطر می آورد: 1-رقص جنسی و تقدس عمل جنسی به سبب تکرار اتحاد لینگا و یونی آقای شیوا و همسرش 2-زاهدان فقیر و گدایی که خودشان را تحت بدترین شکنجه های جسمی قرار میدادند. از طرفی به سبب رواج آمیزش جنسی خارج از ازدواج طی انقلاب فرهنگی، بیماری های مقاربتی نیز فراوان شده بودند. به همین دلیل، جوکی به وجود آمده بود که میگفت: «هندی ها رقص جنسی میکنند تا بیماری مقاربتی بگیرند و مجبور شوند زهد پیشه کنند.» درواقع این جوک آنقدرها هم جوک نبود و به سبب برداشت شخصی مخترع آن و همه ی مخاطبانش، نشانه ی چیزی واقعی از روان بشر بود. آدمیزاد جایی بین لذت پرستی افراطی و زهد افراطی سرگردان است و همیشه آماده است پس از شکست در یکی، به دیگری بغلتد. این، دقیقا نتیجه ی سرگردانی در خلقت خدا است که وقت دقت در آن، این حس ایجاد میشود که چرا ممنوعیت های اخلاقی و جنسی برای دیگر جانوران وجود ندارند و از طرف دیگر، بیشتر انسان ها حس میکنند که نمیتوانند به بی قانونی حیوانات تن دهند. بیشتر مردم درست مثل آنهایی که آن جوک امریکایی را درست کردند به این موضوع زیاد فکر نمیکنند. اما مستعمره چی های انگلیسی در هند اینطور نبودند. در قرن 18 که شبه قاره ی هند بین دول مختلف اروپایی تقسیم شده بود انگلیسی ها کم کم تمام مستعمرات را خریدند و دولت استعماری هند را جانشین شرکت هند شرقی بریتانیا کردند. بعد از بریتانیا بیشترین املاک را در هند دانمارک داشت. اما مهم ترین املاک فرهنگی هند دست پرتغالی ها بود و آن، مالابار بود که محل دفن سنت توماس حواری مسیح و نخستین مبلغ مسیحیت در هند بود. مردم این منطقه، سیاهانی بودند که لغت دراویدی نخستین بار درباره ی آنها به کار رفت و بعدا نام نژاد سیاهان هندی شد. واقعیت این است که این کلمه چیزی به جز مدل دیگری از "دروئیدی" عنوان کاهنان جادوگر درخت پرست بریتانیا نیست. درواقع انگلیسی ها داشتند با خودی کردن هند، نظرات خود از به هم آمیختن مسیحیت و طبیعت پرستی را در هندوستان به کار میگرفتند. به نظر آنها سیاهان اولین و پست ترین نژاد بشر و نزدیک به حیوانات بودند و طبیعت پرستی بدویشان که همه چیز را دارای نیروهای الهی میبیند در صورت جمع آمدن با پایه ی یهودی مسیحیت، میتواند توجیه گر وحدت وجود کابالای یهودی و الوهی کننده ی ظلم و ستم استعمارگران در جهان باشد. ازآنجا که اسلام نیز در هندوستان قوی ترین و گسترده ترین مذهب بود، بحث اختفای الهی در اسلام میتوانست پیش نیاز خوبی برای آزمایشگاه کردن هند و تولید بنجل های فرهنگی متعدد توسط بریتانیایی ها درآنجا باشد.

اصطلاح اختفای الهی در اسلام بیانگر این است که غیبت خدا همان آشکارگی او است. بدین معنی که خدا از بس در همه جا حضور دارد است که باید از دید ما پنهان باشد وگرنه آدمیزاد جرئت نمیکند قدم از قدم بردارد. به عبارت دیگر، بعضی اوقات لازم است انسان وجود خدا را فراموش کند تا بتواند راحت باشد و زندگیش را بکند. در این راستا جالب است که لغت "خفا" هم به معنی پنهان است و هم به معنی ظاهر و آشکار. ما امروزه بیشتر مفهوم پنهان بودن را از آن استنباط میکنیم و لغت "مخفی" از ریشه ی "خفا" لغت رایجی است.

خفا از ریشه ی افریقایی "خاف" به معنی شیر و جانوران فعال در تاریکی است که شامل جانوران مخفی در آب مثل تمساح ها و مارها و اسب های آبی نیز میشود. لغت "خوف" به معنی ترس نیز از همین ریشه است. "جرالد مسی" انگلیسی، لغت "خفا" را شکل دیگری از "حوا" میداند که هم نام همسر آدم ابوالبشر است و هم در عبری به معنی حیات و زندگی. در این صورت جهانی که زندگی ما در آن رخ میدهد بدن مادینه ی خدا و در حکم همسر او است. در یکی از اساطیر مصری، "خفا" در کنار "رریت" دو همسر آتوم رع خدای شیرگون هستند. در این روایت، آتوم همان آدم عبری، و خفا و رریت همان حوای انسان و لیلیت جن، دو همسر آدم ابوالبشر در منابع ربانی یهودیند. "خفا" شیر ماده است و رریت به شکل خوک. آنها دو روایت مختلف شخصیتی از یک الهه ی واحدند که از ترکیب آن دو به شکل اسب آبی تصویر میشود: حیوانی که هم مانند خوک، بی قواره و آب دوست است و هم به مانند شیر، درنده و آدم کش. او الهه ی مادر و برخاسته از هاویه ی آبی است که نسخه ی زمینی و همگام با بشرش گاو است: جانور هاثور الهه ی عشق. مسی، خفا را همان سخمت میداند که الهه هاثور است زمانی که به یک شیر خونخوار تبدیل میشود. دوگانگی هاثور بین شیر بیرحم و زن عشوه گر هم نگاره ی دیگری از دوگانگی دو همسر آتوم است که با هم دروازه ی بهشت را میسازند. از دریچه ی این دروازه میتوان درخت حیات را دید. مصریان، گاهی خورشید گردی را روی این درخت تصویر میکردند که گردیش نشانگر همتایی آن با خپری یا خورشید به شکل یک سوسک سرگین غلتان گرد است.:

“Egyptian wisdom and the Hebrew genesis”: Gerald massey: cosimo classics: 2008 :P355-7

این خورشید آن سوی دروازه، همان خورشید بین دو ستون هرکول در میانه ی دریا از نظرگاه اروپا است که خورشید گرد غروب را میسازد و خانه ی بهشت را در آن سوی اقیانوس اطلس در امریکا ایجاد میکند. دو ستون و یک گردی در میان آنها سازنده ی عدد جادویی 101 است. گردی میانه یا صفر، نشانه ی رحم زن و از این طریق بیت خدا است که خدا از آن بیرون می آید و به حرف "ب" یا "بت" تشبیه میشود که همان لغت "بیت" یا خانه است. از طرفی دو ستون 1 مانند نیز متشبه به حرف "الف" یا "ا" هستند و روی هم لغت "ابا" به معنی پدر یا "آبا" به معنی اجداد را میسازند. جالب اینجاست که درحالی داریم درباره ی اجداد صحبت میکنیم که اگر تاریخ را به روز طی حرکت خورشید تشبیه کنیم، اجداد در انتهای روز معنی پیدا میکنند درحالیکه زمان حال، اروپا است و زمان آینده امریکا. بنابراین ما گذشته را از روی آینده ای که دوستش داریم تعریف میکنیم. اگر این را بخواهیم به زبان رمزی تاریخ بیان کنیم، باید به تولد لوسیوس آئلیوس سزار در سال 101 میلادی توجه کنیم. وی ولیعهد امپراطور هادریان بود که قبل از هادریان مرد و نتوانست به امپراطوری برسد ولی پسرش لوسیوس وروس امپراطور شد. آئلیوس تلفظ دیگر ژولیوس است و آئلیوس سزار میشود همان ژولیوس سزار. سزار نیز خود نتوانست به امپراطوری برسد و این امتیاز به خانواده ی او رسید. لوسیوس در ابتدای این اسم، هم لوگوس لقب مسیح است و هم لوکی شیطان ژرمن که درواقع دوگانگی الگوی حکومت مسیحی را نشان میدهد. این دوگانگی ناشی از دوگانگی مادر است که باز در خورشید بین دو ستون یا لغت "ابا" مستتر است. چون عدد حرف "ب" 2 است و 101 را میتوان با عدد 121 جا به جا کرد. سال 121 میلادی را سال تاسیس بزرگ ترین معبد رم یعنی معبد "ونوس فلیکس و روما آتریوس" توسط امپراطور هادریان خوانده اند. ونوس الهه ی شهوت است و روما که همان مینروا الهه ی عقل است یک الهه ی جنگجوی دوشیزه. مینروا معادل آتنای یونانی است و تطبیق اسمی آتنا با شهر آتن، همان تطبیق اسمی روما با شهر رم. در بریتانیای زمان هادریان، همین نسبت رم با مملکت به شکل تطبیق الهه بریتانیا با بریتین بازسازی شد.این دو الهه ی متضاد درواقع همان دو ستون دروازه ی خورشیدند چون حرف "ا" به جای آنها "الف" نام دارد قابل مقایسه با alph در فنیقی به معنی گاو کماینکه معادل لاتین آن یعنی A شکل وارونه شده ی سر یک گاو را نشان میدهد. ربط گاو به الهه در آغاز پیدایش انسان به روایت تورات نهفته که در 6000 سال پیش و در عصر ثور –صورت فلکی ورزاو- رخ داد. این صورت فلکی توسط زهره یا همان ونوس اداره میشود و موکل اردیبهشت ماه است که فصل کشاورزی و شخم زدن زمین با گاو است، عملی که موفقیت آن به الهه ی باروری بستگی داشته است. در عصر ثور اما برج ثور موکل فروردین ماه و زمان تولد خورشید اعتدال بهاری از این برج بوده است که این به تولد انسان در برج ثور تشبیه میشده است. گاو به خاطر شیر زیادی که میدهد مورد توجه انسان بود و سفیدی شیر، یادآور سفیدی ماه بوده است. از طرفی ماه به دلیل به جریان انداختن مایعات در بدن ها تحت جاذبه ی خود باعث کنش های جنسی تلقی میشده و زهره موکل گاو نیز چنین کیفیتی یافته است. بدین ترتیب اخراج آدم و حوا از بهشت در اثر گناه جنسی باید در اوایل عصر ثور رخ دهد. گاوپرستی، معروف ترین و رسانه ای ترین مذهب هندوستان بوده است. هندوستان را انگلیسی ها خانه ی آریایی ها و محل اجداد خود میدانستند درحالیکه وظیفه ی آتیشان ایجاد "آتلانتیس جدید" در امریکا بود. به همین دلیل هم بود که اجداد باید از روی آیندگان تخیل میشدند و در جهان امریکایی، اجداد همه ی اقوام، باید شخصیت هایی شبیه به امریکایی های ایدئال داشته باشند که این امریکایی های ایدئال را باید روی پرده ی رسانه های امریکایی شناسایی کنید.

این که هندوستان دراویدی واقعی از روی انگلستان دروئیدی افسانه ای تخیل شده تا در امریکای بازنمایی شده به تماما سفید به جریان بیفتد، نشان میدهد که نسبت سازی بین حیوانیت و نژاد هیچ مبنایی ندارد و خود انگلیسی ها هم این را قبول داشته اند و برتری نژادی سفید و بخصوص انگلوساکسون را فقط برای تبیین رسالت استعماری خود مطرح کرده اند. وقتی که شما یک فرض انگلیسی را قانون جهان میکنید باید مطمئن باشید که همه ی مردم، آمادگی پذیرش آن را دارند و ما همه میدانیم که گرسنگی و فقر حاکم بر تقریبا تمام جوامع تا اوایل قرن بیستم، همه ی آنها را در مرز غریزه پرستی حیوانی قرار داده و حتی پس از رسیدن به امکانات مادی هم نتوانسته اند این عادت خود را ترک کنند. "علی آینه ور" در ابتدای مطلب طنزآمیزی به نام "مثل فرمول کوکاکولا" که در مجله ی "سه نقطه" (شماره ی 40: اسفند 1401) منتشر شده، این موضوع را به زیبایی منثور کرده است:

«چند قرنی است که انسانیت انسان در بندگی و فعلگی رفاه حیوانیت اوست. یعنی از قوای برتر انسانی همچون دوگوله، حافظه، هوش، درایت و هنر در جهت اقناع و ارضای نیازهای حیوانی بهره میبرد. این نه طعنه و متلک و انگ و تهمت، که واقعیت صریح کف محاسبات زندگانی بشر مدرنه که بی تعارف و لقمه پیچوندن و راست و ایلان ماسکی تلاش میکنه از تمام جهات و جوانب و منافذ و مکاسب ممکن و موجب طبیعی و مصنوعی و مخلوطی سیر و سیرتر بشه، و بمونه و بشه و بمونه و بشه و بمونه بمونه تا دم لب لعل تلخ گور که به قول علما از حیز انتفاع ساقط بشه و نه دیگه چشمش از مناظر موزونه ی دشت و در و پر و پاچه و کوه و کمر فیض ببره و نه گوشش از صنایع موسیقی باخ و شوبرت تا فرهاد و هایده خمار بشه و نه لب و دهانش از چلو خورشت و جیگر وز و هات داگ تا "لب و دندان و دهان و ذقن و صحبت یار" سیراب بشه و خلاصه نتونه از نعمات ساده و صنعاده جرعه ای بچشه و مرگ تمومش کنه. چند خط شرح مختصری بود از بسط زندگانی یک کژوال آدمیزاد این زمانی، که از قرار معلوم، دین و مذهب و مسلک بدوا نقشی درش نداره و اصلا جا و بهایی هم براش دیده نمیشه. و اگر کسی احیانا عطش عرفانی بهش دست بده و احساس کنه که این سرچشمه های فانی و مادی سیرابش نمیکنن –که معمولا ما فقیر فقرا اینجوری میشیم- یا منطقا این حیوانیت مادی رو دون شأن و ظرفیت متعالی بشری خودش تلقی کنه، خلاف جریان پشتک زده و رخصت گود پهلوون کشی رو گرفته و کباده ی سنگینی رو بلند کرده و وارد زد و خورد بغرنج و خطیری شده که اکثر خلق الله سر و حوصله اش رو ندارند و نمیکشنش و زحمت سر برافراشتن از چمن و ایراد وقفه در این چرای باصفای حیوانی رو به خودشون نمیدن تا در ابعاد گران مایه ی ذات انسانی غور کنن و از معاش خود هزار قصه ی جسمشون بزنن تا آیی بشه و خوراک حقیقی روحشون رو پیدا کنن یا نکنن. و حق هم دارند داروین وکیلی.»

ولی اتفاقا آدم ها هیچ وقت از این وضع راضی نبودند و همیشه از لامذهبی و حیوان صفتی خود احساس شرم میکردند. به همین دلیل هم بود که انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 با رنگ مذهبی و به نام مذاهب کهن، حیوانیت را مقدس کرد و به همین دلیل هم هست که تمام آثار سینمایی محبوب دنباله ی آن –از ارباب حلقه ها گرفته تا ماتریکس- باید حتما مثل متون مذهبی، چند پهلو و مرموز باشند تا مردم دنبالشان راه بیفتند. آیا این میتواند امیدی به پیشرفت روح انسانی در آینده را نشان دهد؟

فلسفه ی خدمت مردان خدا به شیطان

نویسنده: پویا جفاکش

در سال 1386 برنامه ی سینما1 برای اولین بار، فیلم سینمایی finding the neverland اثر مارک فوستر را با ترجمه ی غلط نامش به صورت «در جستجوی ناکجاآباد» از تلویزیون ایران پخش کرد. فیلمنامه ی این فیلم به قلم دیوید مگی و بر اساس نمایشنامه ی «مردی که پیتر پن بود» (نوشته ی آلن نیو) داستان برخورد سر جیمز متیو بری با چهار پسر و مادرشان در سال 1903 را گزارش میکرد که یکی از آن پسرها به نام پیتر، الهامبخش خلق شخصیت پیتر پن توسط بری میشدند. البته داستان این فیلم کوچکترین ربطی به برخورد واقعی جیمز بری با آن پسرها و مادرشان و البته پدرشان که برخلاف آنچه فیلم نشان میدهد در زمان اولین نمایش پیتر پن هنوز زنده بود نداشت. به هر حال، فیلمی بود در ستایش خیالپردازی های قشنگ و رویایی از جنس ممنوعش در انگلستان ویکتوریایی زمان جیمز بری واقعی. نکته ی آشنا اما این که نقش جیمز بری را جانی دپ بازی کرده بود (بی این که سبیل کلفت جیمز بری واقعی در آن زمان را داشته باشد) که در نوروز سال قبلش به خاطر بازی در نقش رئیس جذاب کارخانه در پخش فیلم "چارلی و کارخانه ی شکلات سازی" (تیم برتون) از برنامه ی سینما4 به شدت در ایران معروف شده بود و نقش پیتر را هم همان پسرکی بازی کرده بود که در چارلی و کارخانه ی شکلات سازی نقش اول فیلم بود. ظاهرا تیم برتون عمدا این دو بازیگر را از توی فیلم «در جستجوی ناکجاآباد» درآورده بود تا فضای خیالی جدیدی را با آنها تجربه کند. این بود که مجری برنامه ی سینما1 –آقای شاهرخ دلکو- در پرس و جو با محسن آذر -کارشناس مدعو- شکست دنیای خیالی "در جستجوی ناکجاآباد" را با استقبال از دنیای هنوز خیالی –ولی ترسناک تر- "چارلی و کارخانه ی شکلات سازی" مقایسه کرد. جوابی که محسن آذر داد این مضمون را داشت که دنیای شاعرانه ی شمع و گل و پروانه دمده شده است و فضای گروتسک وار فیلم های برتون با سلیقه ی روز موافق است و با اتکا به یک منتقد ایرانی –بدون عنوان کردن نام او- بیان نمود که مارک فوستر از نسل کریسمس است و برتون از نسل هالووین.

میتوان گفت که الان مردم هالووین را بیشتر دوست دارند چون اکثرشان در دنیای امن تری زندگی میکنند. در قدیم و در روزگار قبل از استالین –که سرمایه داران اروپایی هنوز از خطر گسترش کمونیسم در بین کارگران رنجدیده نترسیده بودند- چون تقریبا تعطیلاتی وجود نداشت همه تشنه ی کریسمس بودند. ولی در روزگاری که هر روز خدا کریسمس است مردم تشنه ی خواندن درباره ی قتل و جنایت و فحشا و همه ی کابوس های شیطانی گذشتگانند و از این مرحله به جذابیت گناه میرسند که اجنه بر زمین تحمیل میکنند. هالووین ایام سر زدن اجنه به زمین است و در همین هنگام است که احتمالا نطفه ی گناهان سال بعد بسته میشود. هالووین مرز تابستان و زمستان قدیم اروپایی است که فصول سرسبزی و خزان طبیعت تلقی و با زندگانی و مرگ نمادپردازی میشدند. این برداشت باعث شده تا هالووین نمادی از جهان مادی با همه ی خشونت حاکم بر قوانین حیوانات و جمادات و نباتاتش باشد و ظرفیت مادی کردن شیاطین جذاب خیالی را از خود نشان دهد.

در دوران کهن، جهان مادی، پیکره ی مادینه ی خدای مذکر تلقی میشد. این خدای مذکر، ماوراء الطبیعی و از این طریق بی مرگ بود. ولی وقتی بخشی از پیکرش مادی و بنابراین مادینه میشد مرگ در آن راه پیدا میکرد و دامن کالبدهای مادی موجوداتش را میگرفت. بنابراین جهان مادی مثل آدمیزاد و جانوران و گیاهان که از آمیزش نر و ماده پدید می آیند در جفتگیری دو نیمه ی خدا به وجود می آمد درحالیکه این جفتگیری مرگ آسا و توام با تولید جهان مرده نیز بود. از طرفی، تجسد روح در ماده، شبیه تبدیل بخار هوا به آب موقع نزول آب به زمین بود و ازاینرو ماده ی اولیه ی خلقت و تجسد اولیه ی الهه به نمایندگی از جهان مادی آب بود که به صورت اژدهای دریایی لویاتان علیه خالق شورش میکرد. در مرگ سازی این پروسه در تشبیه به نابودی دنیای معنوی توسط آب مادی، افسانه ی سیل نوح خلق شد که جهانی پر تنعم را از بیشتر موجودات درون خود و البته دوران بهروزی خود خالی میکرد و تنها آنها که در کشتی نوح بودند از این رویداد جان سالم به در برده اند. الیزا برت گمبل در فصل چهارم از کتاب "ایده ی باستانی خدا" مینویسد که سر ویلیام جونز،گادفری هگینز، فابر و بسیاری از نویسندگان عتیق از مقایسه ی تطبیقی اسطوره ها به این نتیجه رسیده بودند که سقوط آدم از بهشت به دنیای مادی به وسوسه ی حوا، همان سیل نوح است و آدم و حوا یک نفرند. سه پسر نوح نیز همان سه پسر آدمند که در هر دو مورد، به بد و خوب و مابین تقسیم میشوند. آنها همچنین شکل دهنده به سه مکتب رازور یونانی یعنی اورفیسم، فیثاغورسیسم و افلاطونیسم هستند که همگی دارای منشا کلدانی تلقی شده اند همانطورکه صحنه ی اصلی باغ عدن آدم و سیل نوح هم کلده تلقی میشود. آدم و نوح کلدانی-عبری، همتای "فو هی" چینیند که پدر انسان ها است و نام او الکی شبیه "فو" یا بودای چینی نیست. بودای چینی هم به سه شخصیت گذشته و حال و آینده تقسیم میشود که با هم تشخیص تثلیث میدهند و این سه حالت فو که همان سه پسر نوحند، دقیقا همان تثلیث برهما-ویشنو-شیوا در هندوئیسمند. تثلیث مزبور، نشاندهنده ی تثلیث سه خدای خالق، نگهدارنده و نابودکننده ی زمین است. خدای خالق به پدر رفته است و خدای نابودکننده به مادر. خدای نگهدارنده که همان پسر مابین است، تبدیل به پسر این خانواده شده و خانواده ی مقدسی را ساخته که همان اب و ابن و روح القدس مسیحیتند.در افسانه ی یونانی پیدایش نیز آمده است که جهان جدید پس از سیلی بزرگ خلق شد آنگاه که از درون دریای سیل، تخمی پدید آمد و بر دریا شناور ماند؛ از تخم، اروس یا کوپید برخاست که همان فانس یا میترا خدای نخستین است. کوپید درون این تخم مرغ، همان نوح درون کشتی است و کشتی و تخم، هر دو جانشین مهبل الهه اند که وظیفه دارد تخمه ی خدای جهان قبلی را از نو بزاید. الهه همان ونوس موکل زهره و مادر کوپید است. او به ماهی هم تشبیه میشود و نگاره ی کوپید سوار بر دلفین در غرب متواتر است. بنا بر تعالیم هزیود در تئوگونی، پس از سیل برای اولین بار، شب و تاریکی پدید آمدند به روایت آریستوفان، تخم از هماغوشی اربوس (غروب) و تاریکی شب پدید آمد و البته در شعری اورفیک آمده الهه ی شب خود ونوس است. بنابراین شب یا وقوع تاریکی در تشبیه به جهان مادی، خود ونوس است و روایتی تولید تخم توسط ونوس را به عصر تایفون و ازیریس نسبت میدهد. تایفون برادرش ازیریس را میکشد و از این هنگام، جهان مادی شکل میگیرد؛ آن هم در جهانی که پیش از این، محل زیست غول ها یعنی انسان های دارای قوای مافوق طبیعی بود و بیشتر این غول ها یا نفیلیم در سیل نوح از بین رفتند. مرگ این غول ها در سیل به کنایه از پیدایش جهان مادی، آغاز یک نابودی بعدی با آتش جهنم بود. این اتفاقا در رساله ی کلیسیایی "علیه سلسوس" (کتاب چهارم: باب 44) منسوب به اوریجن روشن میشود آنجاکه اوریجن به نظریه ی نابودی جهان با آتش به عقیده ی سلسوس اشاره میکند و مبنای این اعتقاد را این فکر تبیین میکند که چون پس از سیل نوح، زمین پیوسته خشک شده و آنقدر پیش رفته که سرسبزی نواحی زیر سیل نوح، به بیابانزایی توام با گرما انجامیده و گرما نیز عنصر آتشین است پس لابد در آینده جهان از شدت گرما در آتش میسوزد.

دراین فراز از کتاب خانم برت گمبل، یکی از نکات کلیدی تداوم اسطوره ها در عصر ما روشن میشود. همانطورکه گفتیم شرورات هالووین وقتی جذابند که حتی المقدور از صحنه ی زندگی آدمی به دور باشند. اگر غول ها همان اجنه و شیاطین باشند پس واقعیت آنها نیز باید در سرزمین های خود غول ها بروز کند و این سرزمین ها باید همان کشورهایی باشند که بیش از همه از آنچه "گرمایش جهانی" نامیده میشود تفتیده و دستخوش بیابانزایی شده اند یعنی کشورهایی در آسیای مرکزی و غربی و افریقا. به همین دلیل انتظار میرود این سرزمین ها همیشه دستخوش جنگ و استبداد و فساد مالی و برادرکشی باشند. مایکل تساریون در فصل 41 از جلد دوم کتاب «منشا ایرلندی تمدن» مینویسد که در زیربنای انگلیسی-ایرلندی تمدن جدید، نوع نگاه بریتانیایی ها به سرزمین های شرقی که موجد فراماسونری بریتانیا تلقی میشوند بسیار مهم است. لغت "مور" که برای مردمان شمال افریقا به کار میرود به معنی غول نیز هست. قبط یا مصر را "موری" مینامیدند و کوپت یا همان قبطی هم معنی غول میدهد. در این همترازی کلمات، تطبیق مردمان شرق نزدیک با غول ها یا نفیلیم منظور است و تصورات هزار و یک شبی از دنیای جادویی مسلمانان نیز به همین موضوع برمیگردد. جادوی بریتانیایی خود را دنباله ی جادوی شرقی میخواند و این جادو به تاریکی و سیاهی الهه است. این سیاهی همان سیاهی مرگ است و مرگ چون با قتل ازیریس به دست برادرش ست یا تایفون فرا میرسد با صلیب مسیحی همتراز است بخصوص وقتی صلیب نشان قبر باشد چنانکه جیمز بونویک در کتاب "دروئیدهای ایرلندی و مذاهب قدیمی ایرلندی" (1894) مدعی شده است که مسیحیان در حمله به معبد ازیریس در اسکندریه، از دیدن صلیبی غولپیکر درآنجا شگفتزده شده اند. جهان مسیحیت توسط اخوت های رمزی اداره میشود و یکی از معانی "ست" در قبطی، راز است چنانکه دلیل سقوط جهان معنوی به نفع مادیگرایی در تمثیل مرگ ازیریس به دست ست هم راز و رمز است. مهم این است که دراینجا تثلیث مسیحی، همان تثلیث خانواده ی مقدس است که نسخه ی مصریش را تثلیث ازیریس- ایزیس –هورس تشکیل میدهد. ایزیس که با الهه ی تاریکی تطبیق شده، متولد کننده ی ازیریس به شکل هورس است و چون دراینجا کالبد ایزیس همان زمین به کنایه از جهان مادی است، هورس همان آتون یا خدای خورشید طالع است که آخناتن فرعون مصر پیامبر او بود چون خورشید مثل نوزادی در شرق از رحم زمین برمیخیزد. تا آن زمان، حکومت با ست خواهد بود که هم خدای بیابان ها است و هم خدای جنگ ها و بلایا، و پیروانش برندگان زمان بنا بر الگوی جنگ و بلا سازی خواهند بود. او به عنوان نقطه ی مقابل هورس خورشید طالع، نماینده ی غروب و تاریکی خواهد بود که در رمزنگاری یهودی، به تک شاخ و اژدها تشبیه میشوند. هر دو اینها جانوران الهه اند و در مقابیل شیر که جانور خورشید است قرار دارند. تک شاخ در کنار شیر روی آرم های سلطنتی بریتانیا قرار دارد و اژدها محافظ ولز محل حکومت ولیعهد بریتانیا است. عصر جدید با ورود شیر از شرق به قلمرو تاریکی آغاز میشود. برای مصر، این شرق، اورشلیم است که مقرر است به یهودیان تعلق بگیرد. فروید و مبلغینش بر این اساس، مذهب موسی را دنباله ی همان مذهب آخناتن تلقی کرده و آخناتن را با موسی و هارون تطبیق نموده اند. البته فتح یهودی اورشلیم نه توسط موسی بلکه توسط داود از خاندان یهودا ممکن شد که اولادش از یهودا و پیروانشان موسوم به فریسیان، از آن پس سردمداران یهودیت بودند. در کتاب اعداد (2 : 3) آمده که اردوگاه لشکر یهودا در محل طلوع خورشید واقع است. جانور یهودا شیر است. پرچم پرشیا یا فارس که بیشتر با ایران تطبیق شده، شیری است که از پشت آن خورشید طلوع میکند و به عقیده ی تساریون، دراینجا شیر فارسی همان یهودای فریسیان است. خورشید طالع یهودا از دروازه ی جهان زیرین برمیخیزد و شیر به "سیموس" گالیکی به معنی نگهبان دروازه تبدیل میشود درحالیکه لغت سیموس آشکارا تلفظی از "شمس" به معنی خورشید است. در انگلیسی، سیموس عمدا به جیمز تلفظ شده چون جیمز خود تلفظی از جاکوبس یا یعقوب است که نام پدر بنی اسرائیل یا اولین یهودیان میباشد. نسخه ی انگلیسی این سیموس/جیمز یا خورشید یهودی طلوع کرده در انگلستان، شاه جیمز اول میباشد که دستور تهیه ی انجیل کینگ جیمز را داد و «محافظ انجیل» لقب گرفت تا بدین ترتیب، کل سرمایه ی مسیحیت و جانشینی الهی خداوند در زمین، در کنف مقام پادشاه انگلستان قرار بگیرد. خدا دراینجا همان حق طلوع کرده به صورت آتون در قلمرو تاریکی است. در قبطی لغت آتون به معنی نور است و هیروگلیف آن، برخاسته از حرف "الف" در سامی قدیم است. لغت "الف" خود میتواند تلفظی از لغت "علیم" باشد که نام خدای اعراب کهن و همان الوهیم مذکور در تورات است. او بعد از این که یهوه به صورت یک خدای مذکر پرخاشجو و خشن از او جدا شد، به جنبه ی مادینه ی خود عاشره که سمبلش درخت بود فرو کاسته شد و تبدیل به بوته ی آتشینی شد که یهوه از درون آن برای نخستین بار با موسی سخن گفت. یکی از نتایج رسالت موسی از سوی این خدا، نابود کردن بت طلایی گوساله ی سامری بود که خود تجسم ازیریس به صورت ورزاو را نشان میداد و جالب این که "الف" نیز مرتبط با ALPH در فنیقی به معنی گاو است. این قتل خدای گاو نشان به دست موسای گوسفندچرانان، مرتبط با جانشینی نجومی برج ثور (ورزاو) با برج حمل (قوچ) به عنوان خانه ی خورشید در اعتدال بهاری تخمین زده شده به حدود چهار هزار سال پیش است. صورت رومی آشکارتر این تبدیل نجومی، قتل ورزاو به دست میترا است و در تمام این موارد، ورزاو کنایه از خدایی مرده به نام ازیریس است که پس از مرگش مردم برای عصر او دلتنگی میکنند. حالا یهودیانی که میخواهند نشان او را نابود کنند جانشینان برحق اویند. آنها که مذهب الوهیم را نابود میکنند در کنف حمایت خود الوهیم هستند که بازگشته است و به شکل فلسفه ی مادی انکارکننده ی خدا (الوهیم) عمل میکند؛ خدایی که بیشتر به شیطان ضد خدا شبیه است. او هنوز شیر خدا است و در عین حال اثبات کننده ی این فراز از کتاب اول پطرس (5 : 8): «هوشیار باشید، هوشیار باشید؛ زیرا دشمن شما شیطان مانند شیری غران میگردد و در جستجوی هر کسی است که بتواند ببلعد.» تساریون بلافاصله پس از این فراز از انجیل، جمله ی تونی بوشبی در کتاب «راز در کتاب مقدس» را بازگو میکند بدین شرح: «شیر نماد درجه های اولیه ی آغازین بود، نشانه ای که به اصطلاح اجازه میداد کتاب باز شود. احتمالا نشاندهنده ی حق الامتیاز شروع است، وضعیتی که با آگاهی از آنچه پنهان است به دست می آید.»

بیایید روی این جمله ی آخر تمرکز کنیم: درست مثل شیر که «نگهبان دروازه» است و خورشید را وارد جهان میکند، نور آگاهی نیز باید با باز شدن کتاب انجیل یا حداقل محتویات آن به روی دنیا تابانده شود که هر کشیشی موقع خواندن آن به عشق خدا قرار است در آخر در تیم شیطان قرار بگیرد؛ حال چه رسد به مردم عادی! آیا عجیب است که نسل کریسمس که برای دیدن پیتر پن جیمز متیو بری به تماشاخانه می آمدند، جای به نسل هالووین تیم برتونی بدهند که پس از "چارلی و کارخانه ی شکلات سازی"، بلافاصله فیلم "سوئینی تاد: آرایشگر قاتل" را آماده ی بردن روی پرده ی سینما کرد؟

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷