وظیفه ی انسان در مواجهه با پیشرفت تکنولوژی از نظرگاه اصیل مذهبی
نویسنده: پویا جفاکش

این سنگ، لوح یادبود "کلیولند" رئیس جمهور ایالت متحده در هونولولو پایتخت هاوایی است. در شرایطی که دنیا در اوج فعالیت ها و مطامع استعماری به سر میبرد، کلیولند در مقابل طرح تصرف هاوایی مقاومت نمود و به خاطر او الحاق هاوایی به ایالات متحده 9سال به تعویق افتاد. ازاینرو وی مورد احترام مردم هاوایی است بخصوص امروزه که در تمام دعواهای سیاسی، هیچ کس جرئت کوتاه آمدن ندارد و دیپلماسی زور در سیاست از همیشه مقدس تر است. با این که گفته میشود سیاست و مذهب از هم جدا شده اند، ولی از دید جریان های نئو-هندو وضعیت فعلی نتیجه ی نوعی انحراف از مذهب اولیه است. چون مذاهب هندو و بودایی هماهنگی با دهارما یا قانون جهان را می آموزند و سیاست با قانونگزاری و اجرای قانون در ممالک و اقالیم بخشی از دهارما است بنابراین مذهبی نبودن سیاست غیر ممکن است. اما دهارمای اولیه به سبب سیرت دوگانه ی خداوند قانونگزار که هم پدر است و هم مادر، به دو شعبه ی زنانه و مردانه تقسیم میشود، همانطورکه نسخه ی چینیش جهان را در درگیری و تعادل نیروهای یین (زنانه) و یانگ (مردانه) میبیند. در سیاست نوین، شعبه ی زنانه حذف و تحقیر شده است چون بر تسلیم پذیری و خدمتگزاری استوار است و از دید فرهنگ جنگسالار مردانه، خدمتگزاری و تسلیم، کار عوام بی مقدار است و بدبختی اینجاست که مردم معمولی (اعم از مرد و زن) نیز این قانون را پذیرفته اند و برای این که ثابت کنند عوام بی مقدار و به اندازه ی زنان حقیر نیستند و از جنس اشرافند، مدام لجوج تر و دردسرسازتر میشوند. درحالیکه هماهنگی با دهارما به معنی این است که در جای خود، مثل پدر و در جای خود، مثل مادر باشیم. سریلا باکتیسیدانتا ساراسواتی با همین استدلال، اولین روحانی هندویی بود که مظاهر جدید تکنولوژی را پذیرفت و به آنها اعتبار داد و گفت که پیدایش آنها نیز بخشی از دهارما است و وظیفه ی ما در مواجهه با این پیدایش این است که در جای درست در مقابل آن تسلیم باشیم و در جای درست با آن مخالفت کنیم. وی از کسانی بود که خدای دهارما را معادل کریشنا یا ویشنو میدانست. البته خدای دهارما جاگاناتا است که گاهی با ویشنو خدای محافظ موجودات تطبیق میشود و گاهی با شیوا خدای نابودگر موجودات. درواقع امر هر دو است چون دو حالت خوابیده و بیدار ویشنو را نشان میدهد. در حالت بیدار، ویشنو روی گارودا عقاب آسمانی به این سو و آن سو میرود و گارودا دشمن ناگاها یا خدایان مارشکل است. در حالت غنوده، ویشنو روی مار چند سر سشا ناگا بر روی آب های هاویه پس از یک دور نابودی جهان با سیل به خواب میرود. بنابراین بیداری ویشنو معادل حفاظت او و خواب او معادل نابودی است و در فرم بیدار، او میتواند یک منجی باشد که کریشنا حالت منجی گرانه ی او را نشان میدهد. منجی کسی است که اتفاقی را که زمان بر جمعیت وارد میکند خنثی میکند و مار نماد زمان است. با این حال، پیدایش منجی نیز نتیجه ی جبر زمان است و او نیز میتواند یک مار باشد. این تقابل مارها را ایجاد میکند که در داستان موسی دیده میشود آنجاکه عصای مار شده ی موسی، عصاهای مار شده ی جادوگران مصر را میخورد. روایت دیگری از این قصه در مار برنزی موسی آویزان بر یک عصا بروز میکند که مارگزیدگان با دیدن آن شفا می یافتند. دراینجا موسی و عصای مار شده اش با اسکلپیوس خدای درمان که ماری به دور عصایش پیچیده است قابل تطبیق است و مار اسکلپیوس اکنون نماد علم پزشکی است که در دو قرن اخیر پیشرفت های شگرفی کرده و شر بیماری های سابقا آسیبزا را بسیار کم کرده است و این خود نتیجه ی پیشرفت علم مدرن است. این درمانگری در تمام حیطه های مدرنیته دیده میشود و ازاینرو میتوان مار را نماد کل علم مدرن دانست و دقیقا به همین خاطر باید در جای لازم در مقابل او مقاومت و در جای لازم در مقابلش تسلیم بود. این اصلا پند مدرنی نیست و در سده ی نوزدهم، در تجسم ulo یا ulovo خدای افریقای غربی مجسم شده بود که یک مار پیتون دو سر را نشان میداد که در زیر یک سرش، یک مرد و در زیر دیگری یک زن قرار داشت. علیرغم مدرن سازی ها و دین سازی های نو استعمار در افریقا، هنوز 8درصد افریقایی ها به یک خدای خالق دوجنسه اعتقاد دارند که اولو وصلگاه آنها به خاورمیانه است. چون نام اولو تلفظ دیگر از ایلو یا اله یا الله خدای مسلمانان است و مسیحیان و مسلمانان یوروبایی به خدا اولورون میگویند. مردمان ایفه در افریقای غربی، اشراف را "اونی" میخواندند و از نسل خدایی به نام "اونو" تلقی میکردند که نامش تلفظ دیگر اولو است. هرو (هورس) در مصر و "هری" به معنی مقدس در هند که بیشتر لقب کریشنا است تلفظ های دیگر اولو هستند. هورس مثل گارودای ویشنو به شکل یک پرنده ی شکاری است. نام او به صورت اهور یا آسور روی گوی بالدار مشهور آسوریان دیده میشود که خورشید با بال های عقاب را نشان میدهد. در آرم سلطنتی شوشتاتار شاه سوری، نماد خورشید درون گوی بالدار گنجانده شده است. وی بر «باشکان بش» به معنی منشا خوبی ها در منطقه ی رود خابور حکومت میکرد. به دلیل شباهات اسمی، برخی این محل را همان واسوکانی پایتخت میتانی ها میدانند. در دو طرف خورشید بالدار شوشتاتار، دو شیر که هر یک عقابی را حمل میکنند دیده میشوند. شیر جانور خورشید است و خورشید، گذر زمان را نشان میدهد. نام آسور با سوریا خدای خورشید هندی قابل تطبیق است. زمان درست مثل شیر، خورنده ی موجودات است. از این جهت، نمادهای شیر و مار قابل تعویض با همند. ازاینرو شیر هم از جانوران مرتبط با جاگاناتا است و در تجسم جاگاناتا به شکل ناراهاری یا شیر-مرد دیده میشود که ملقب به کالاه یعنی زمان است و لغت کالاه از عناوین شیوا نیز هست. ناراهاری درواقع همان ناراسیمها خدای ویشنو به شکل یک شیر-انسان است زمانی که برای دریدن یک اسوره یا جن، از درون ستونی برمی آید. دراینجا ستون جانشین نماد دیگر جاگاناتا یعنی برهمن دارو به معنی درخت برهما است. این درخت، همان درخت کیهانی است که آسمان را به زمین وصل میکند و در حفظ دهارما شبیه ستون یک خانه عمل میکند که مانع از فرو ریختن سقف به سمت کف میشود. درخت کیهانی در تضمین زندگی مادی انسان ها، معادل درخت معرفت به خیر و شر است که میوه اش باعث ورود انسان به این جهان شد و در افسانه های یهودی، عامل وسوسه ی انسان به خوردن این میوه مار بود. جالب اینجا است که لغت "اب" به معنی پدر برای پدر الهی عیسی نیز با همین درخت تلاقی میکند. چون اگرچه "اب" با معنی پدر از آرامی به عبری راه یافته است، اما از معانی پیشین ترش ریشه ی مشترک جوانه های مختلف یک گیاه است که میتواند هم معنای مذکر و هم معنای مونث داشته باشد. بازی با این نمادهای پاگانی در ادبیات یهود فراوان است، اما جریان مذهبی اصلی یهودی-مسیحی ارتباط یهودیت با پاگانیسم را نمیپذیرد و مدعی است ادبیات مزبور نتیجه ی یونانی مآب شدن یهودی ها در دوران حکومت جانشینان اسکندر است. البته این ادعا درست نیست و آنچه یهودیت خالص خوانده میشود از همان ابتدا و همانطور که دیدیم در خود داستان موسی این نمادها را دارد و درواقع درست این است که آنچه یهودیت خالص نامیده میشود نتیجه ی سانسور مذهب قبلی مشترک مردم مدیترانه است که علیرغم سرکوب در خاورمیانه هنوز در هندوستان و شرق دور دوامی دارد. به هر حال عناصر بازمانده ی فرهنگی آنقدر هستند که سبب جلب جریان نیو ایج و انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 مغربزمین از همان ابتدا و با بیتل ها به جریان های خاصی در مذهب کریشنا شده باشد. درنهایت این جریان بیش از غرب بر هند اثر گذاشت و باعث واکنش های منفی از سوی هندوئیسم ارتدکس بخصوص از سال 2011 در مقابل اپیدمی برابر گیری کریشنا با عیسی مسیح در هندوئیسم شد. رشد ناسیونالیسم هندو بخصوص از این بابت خشمگین بود که مسیح، پیامبر مقدس مسلمانان و فرستاده ی الله است و حس میشود جریان هایی میخواهند مسلمان ها را به اندازه ی هندوها و حتی بیشتر از آنها صاحب هندوئیسم و خود هند نشان دهد درحالیکه مسلمانان بیشتر به تخریب کنندگان معابد هندو شهرت داشته اند. از دهه ی 1960 به بعد و برای مدتی جامعه ی هند به این شهرت بی اعتنا بود تا این که تخریب مجسمه های بودا در بامیان توسط طالبان در ابتدای قرن 21 ثابت کرد که دشمنی مسلمانان با مظاهر تمدن هند میتواند واقعی باشد. هرچند منتقدان یادآوری میکردند که طالبان تخریب بت های بامیان را در واکنش به تخریب مسجد بابری در یودیای هند توسط هندوهای متعصب انجام دادند. اما با گسترش و شدت گیری شهرت تخریب گری اسلام به لطف بنیادگرایان اسلامی در ادامه ی قرن 21 اسلام و تخریب تقریبا دو واژه ی مترادف شدند. جالب این که هندوئیسم تطبیق یافته با مسیحیت، از همین شهرت تخریب چه در مظاهر اسلامی و چه در مظاهر هندوی آن دفاع میکند و میگوید دهارما اگر با زمان جلو برود و شیر خورنده ی نارا هاری باشد لاجرم شکل های تخریبگر به خود میگیرد همانطورکه ویشنو به عنوان جامع موجودات، مظاهر متضاد مفید و مضر مختلفی داشته است. تغییر، قانون دهارما است و دقیقا به همین خاطر، یهوه درحالیکه ویشنو است از او به روزتر است. نام ویشنو تلفظ دیگری از واسو است که آن نیز همان آسو یا یاسو یا یاهو یا یهوه است که یسوع یا عیسی تجسد او است همانطورکه کریشنا تجسد ویشنو است. همین لغت یهوه در جهان یونانی-رومی به صورت های جوویس، ژوپیتر و زئوس دیده میشود و بنابراین مذهب یونانی-رومی نسخه ی قبلی مذهب یهودی-مسیحی است. تفاوت عمده آن است که کریشنا خدای رقص و موسیقی و نسخه ی الهیش ویشنو هر دو به شکل کودک مانندهایی بی ریش تصویر میشوند و یهوه و عیسی هر دو ریشویند. درواقع یهوه/عیسی، شکل بزرگ شده و پیشرفت کرده ی ویشنو/کریشنا است. مرحله ی بینابینی آنها مرحله ی زئوس-آپولو است که در آن، آپولو که به مانند کریشنا خدای رقص و موسیقی است به شکل یک جوان بی ریش، پسر زئوس مسن ریشو است همانطورکه عیسی پسر یهوه است. فرض این مرحله، نتیجه ی برابرگیری آپولو با هلیوس خدای خورشید است. چون کوروس لقب هلیوس با نام کریشا یا کریشنا قابل مقایسه است و رودا همسر هلیوس نیز قابل تطبیق با رادا معشوقه ی کریشنا است. رادا "کوره" هم نامیده میشود که شکل مادینه ی نام کورس است و نشان میدهد رادا و کریشنا هم باید جنبه های مذکر و مونث خدایی واحد باشند. یهوه ی ریشو باید نتیجه ی حذف جنبه ی مادینه ی خدای پیشینی باشد که به ویشنو بچه مانند بی ریش نزدیک بوده است. این نظریه با پروفسور جین هریسون در حدود صد سال پیش شروع شد. هریسون معتقد بود زئوس در هیبت یک بچه ی بی ریش که در جزیره ی کرت با کوریت ها یا نژاد قبلی بی ریش و زن مانند انسان ها میزیست باید تصویر اولیه ی دوجنسه ی زئوس و نزدیک به کورس باشد که کوریت ها نام از او دارند. تصاویر کوریت های در حال رقص، معادل رقص کریشنا و گوپال ها یا پسران چوپان در جنگل است. تصاویر زئوس کودک در حال شیر خوردن از بز یا گاو، معادل کریشنای کودک در حال شیر خوردن از گاو است و در میتولوژی یونانی-رومی معمولا بز و گوسفند و گاو به طور مرتب جای هم را میگیرند و با هم قابل تعویضند. این زئوس کودک معادل مگیستوس کوروس بوده است: یک کودک ابدی به مانند کریشنا. او را به نام ولکانوس welchanus نیز میشناختند که احتمالا همان وولکان vulkan خدای آهنگران است که به سبب صنعتگری و مجسمه سازی، خالق موجودات نیز تلقی شده است. وولکان زشت ریشو نتیجه ی تخلیه ی هرگونه زنانگی از ولکانوس است ازجمله تخلیه ی زیبایی که در فرهنگ جنگسالار مردانه ای که وولکان سلاح های جنگیش را اختراع کرده است یک امر زنانه و لزوما حقیر تلقی میشود. در زئوس یا جوویس، امر زنانه به صورت جونو همسر جوویس از او جدا میشود و درحالیکه جوویس تبدیل به شاهی ریشو شده است، جونو ملکه ی او میشود. جونو برای جوویس، معادل شخینا همسر یهوه است. اما در یهودیت ارتدکس، شخینا/جونو حذف میشود و فقط شاه مردانه ی زورگوی عاشق خشونت به جا میماند.:
“kouros, the youthful zeus, is in fact lord Krishna”: Brandon parker: history,culture: jan6, 2023
پارکر دراینجا علاقه ی زیادی دارد که برای آثار باستانی گواه بر این مطالب، قدمت بیش از دو هزار ساله تعیین کند تا باستانی بودن اعتقادات عرفانی بشر اثبات شود و یک دلیل این کارش هم این است که با تاریخ رسمی غرب که با عیسی مسیح در 2000 سال قبل شروع میشود مشکلی ندارد. اما اگر به جریان تجدید نظر طلب در تاریخ رجوع کنیم، نکات جالب جدیدی دستگیرمان میشود که تغییرات نامبرده را بهتر توضیح میدهند. ازجمله باید به این شباهت زئوس نوزاد و کریشنای نوزاد توجه کرد که اولی در خطر قتل به دست پدرش و دومی در خطر قتل به دست عمویش بود و هر دو شاه خطر آفرین، از ترس پیشگویی مبنی بر ساقط شدن توسط یک نوزاد، دست به قتل نوزادان میزدند. در مورد زئوس، این پدر قاتل، کرونوس خدای زمان بود و زئوس با غلبه بر زمان، قصد ایجاد یک کیش ابدی را داشت. نکته ی جالب این است که این جناب زئوس داستانش فقط در یک فرهنگ اروپایی توصیف شده است، این در حالیست که فقط در همین فرهنگ، تغییر مداوم ظواهر و تجهیزات توصیف شده است؛ برعکس آن، در هندوستان و در قلمرو اسلامی، مردم همیشه همان شکلی در تاریخشان توصیف شده اند که در قرن 19 به آن اشکال و ظواهر دیده میشدند. همین نشان میدهد که فرهنگ جهانخوار یکتای زئوس احتمالا اصلا قدمتی ندارد و نتیجه ی امیدهای غرب از به دست آوردن تکنولوژی مدرن است اگرچه هندی ها و مردم خاورمیانه آن را از غرب گرفته و در همان پیشفرض های بسیار ابتدایی خود، بومی کرده و به قهقرا برده اند و از جهانگیری تفکرات ارتجاعی سخن گفته اند. شاید غربی های زیادی، داستان زئوس یا کریشنا را نشنیده باشند . اما مسیح را همه میشناختند و شورش مسیح علیه هرود، همان شورش زئوس علیه کرونوس بود. درست به مانند پدر زئوس و عموی کریشنا، هرود هم از ترس پیشگویی تولد نوزادی که دشمن او میشود نوزادان بسیاری را کشت.
در منابع مسیحی حدیثی، معمولا فقط یک هرود توضیح داده میشد که عیسی هم معاصر او بود تا این که تحت تاثیر نوشته های یوسفوس فلاویوس، او هرود کبیر نامیده شد و در سلسله ای از هرودها قرار گرفت که عیسی مسیح در زمان دعوای آنها بر سر قدرت و پس از مرزگ هرود کبیر به دنیا آمد. ارکلائوس که «سهم شیر» را به دست آورد ظاهرا باید آن هرود قاتل مسیح تلقی شده باشد که بسیاری از داستان های هرود کبیر به او منتقل شده است. البته نقش او با پونت پیلاطس قاضی رومی که حکم اعدام مسیح را صادر کرد مخلوط شده است. اوزیبیوس نوشته است که پونت پیلاطس بعدا به وین در گاول تبعید شد و در آنجا خودکشی کرد. با این حال، برخی معتقدند اینجا تناقضی هست و آن این که پونت پیلاطس پیشتر به جای دیگری منتقل شده بود و منظور اوزیبیوس، باید ارکلائوس باشد و او بوده که به وین در گاول تبعید شده است. فارغ از این که منظور اوزیبیوس چه باشد، این نتیجه گیری که ارکلائوس به وین تبعید شده است مهم است. چون با او، عیسی مسیح و یهودیه هم از ادوم و فلسطین شامات به اروپای مرکزی منتقل میشوند و علتش این است که داستان های مزبور در اصل در اروپای مرکزی پرورده و بعد به شامات فرافکنی شده اند. از اروپای مرکزی بود که ژرمن ها به رم یورش بردند و آن را فتح و مرکز مذهبی امپراطوری مقدس روم نمودند درحالیکه رم پیشتر معادل خود اورشلیم و قلمروش یهودیه تلقی میشد. شارلمان فرمانروای ژرمن، بنیانگذار روم مقدس تلقی میشود. نام او به سادگی به معنی شاه بزرگ است. وی در اصل، کارلوس مگنوس به همان معنا است که بیشتر شارل پنجم نامیده میشود و منسوب به قرن 16 است. قتل عام او در رم ایتالیا موقع فتح آن، همان قتلعام یهودی های شورشی توسط ارکلائوس در اورشلیم است. ارکلائوس بر سر حکومت با برادرش انتی پاتر رقابت داشت و این رقابت را به نوعی میشود در داستان های حول روابط شارل پنجم با برادر بزرگترش فردیناند اول هابسبورگ نیز یافت. فردیناند فقط «شاه رومیان» بود درحالیکه شارل پنجم، امپراطور رومیان بود. این تفاوت باعث سردرگمی در تعریف داستان هرودها و رابطه شان با روم ها شده است و درحالیکه هرود کبیر و آنتی پاتر و ارکلائوس فقط شاهند تحت حکومت امپراطور رومند درحالیکه ادوم محل حکومت این شاهان در منابع یهودی با خود روم برابر گرفته میشود. بنابراین ارکلائوس و امپراطور زمانه اش اگوستوس یک نفرند و آن یک نفر، شارل پنجم است که از شاهی محدود به امپراطوری رسیده است، درست مثل خود اگوستوس. اتفاقا یکی از عناوین شارل پنجم، اگوستوس بود. اما فردیناند که بخت با او یار نبود، نسخه ی هابسبورگی شده ی پدربزرگش فردیناند اراگون است که عرب ها را در اسپانیا شکست داد و یهودیان و مسلمانان به دنبال این شکست، اخراج یا مجبور به مسیحی شدن گردیدند. این همان سقوط یهودیه توسط روم است. در نسخه ی هابسبورگی، شورش یک پادشاهی یهودی در بوهمیا و مجارستان علیه حکومت وین، انعکاسی از جنگ یهودیان و رومیان دارد. دراینجا باید توجه کرد که مجارستان مرکز حکومت هوسی ها بوده که سربازانش هوسار نامیده میشدند و این نام تلفظ دیگر "خزر" نیز هست که ترک های یهودی شده ی سلف یهودیان اشکنازی را نشان میدهند. این باید با درآمدن هرودها پس از حشمونی ها مقایسه شود. حشمونی ها یهودی های شورشی علیه حکومت یونانی های کافری بودند که یهودیان را مجبور به پرستش زئوس نموده بودند. این جنبش با شورش ماتاتیاس کاهن شروع شد که نامش تلفظ دیگر ماتیاس شاه هوسی مجارستان به نظر میرسد. ظاهرا این هوسی ها همان یهودی های شورشی علیه هابسبورگ هستند. البته آنها به روزگار سیگیسموند امپراطور صلیبی روم مقدس ظهور کرده اند و مابه ازایشان برای فردیناند اول هابسبورگ، عثمانی ها هستند که نامشان تلفظ دیگر حشمونی است. سلیمان سلطان عثمانی در مجارستان بر هابسبورگ ظفر یافت و تا وین پیش رفت و آن را محاصره کرد. فردیناند گریخت اما شارل پنجم آمد و قهرمانانه جنگید و با این خودی که نشان داد محبوبیت زیادی یافت. نکته ی جالب این است که نام شارلمان، ظاهرا بازی با نام سلیمان است که در این صورت کارلوس مگنوس یا شارل پنجم، نسخه ی دیگر سلیمان عثمانی است و هر دو سلیمان، همان سلیمان ابن داود شاه اورشلیم در تورات هستند. سلیمان اورشلیم پسر داود شاه یهودیان بود که دو کهانت متفاوت یهودی از نسل های ایتامار و الاسار را با هم مخلوط کرد و یک کهانت جدید به وجود آورد. الاسار ظاهرا همان الاساری است که یک شورش یهودی علیه رومیان در قرن اول میلادی به راه انداخت و یکی از نامزدهای مقام مسیح است. نام الاسار ترکیب نام های ال به معنی خدا و آسور به معنی فرمانروا است. آسور تلفظ دیگر نام سیروس یا کورش هم هست که در کتاب اشعیا «مسیح» خوانده شده است بی این که یهودی حداقل در معنای ارتدکس آن باشد. بنابراین پیروزی شارل پنجم، پیروزی یک قرائت دورگه از مسیحیت است که از ترکیب مرام های یهودی و نا یهودی به دست آمده اند. ینی چری ها یا جنگجویان مسیحی معروف عثمانی، معرف حاملان این ایدئولوژی مسیحی به درون عثمانی هستند و ازاینرو باید سلیمان فرمانروای قستنطنیه را نسخه ی بومی شده ی شارل پنجم در تاریخ عثمانی شمرد. مسیحی های یونانی زبان که زبان مقدس اروپای رنسانس را حمل میکنند باعث فرض شدن یک روم یونانی در قستنطنیه پیش از مسلمان شدن آن میشوند و ازآنجا که عثمانی ها با یک روم یونانی جنگیدند، میتوان گفت یونانی هایی که حشمونی ها با آنها جنگیدند همان رومیان هستند و این یونانیان جانشینان اسکندر کبیرند چون اسکندر کبیر، شکل دیگری از اسکندر بیگ مسیحی است که نخست در خدمت سلطان محمد دوم فاتح قستنطنیه بود و بعدا با او دشمن شد گرچند شکست خورد. فتح قستنطنیه توسط محمد فاتح، همان فتح رم توسط شارل پنجم و فتح اورشلیم توسط رومیان باستان است. یک نکته ی مهم دیگر، علت تلفظ «عثمانی» به لغت بسیار هماوای «حشمونی» است. «حشمون» را میتوان تحریفی از لغت عبری «ها شیمون» یعنی شمعون یا آسمانی خواند. شمعون نام غلام آزاد شده ی هرود کبیر بود که پس از مرگ هرود ادعای شاهی کرد و درحالیکه پسران هرود بر ضد هم به رومیان پناه برده بودند وی با یک تعصب یهودی به جنگ روم رفت و کشته شد و ازاینرو یسک نسخه ی دیگر مسیح به شمار میرود. او همنام شمعون حواری یا همان پطرس قدیس نخستین پاپ رم ایتالیا است که او هم به دست رومیان اعدام شد. به کار رفتن نام پطرس یا سنت پیتر به جای شمعون، رومی شدن او را نشان میدهد و از این پس، لغت شمعون بار ضد رومی دارد. پس تطبیق عثمانی با حشمونی یا شمعونی، نوعی گرایش یهودی-مسیحی را معرفی میکند که ضد روم اروپایی به نظر میرسد و بیانگر انقلاب عثمانی ها علیه خاستگاه اروپایی آنها است، مسیری که به پیدایش اسلام متعارف یهودی-مسیحی تبار می انجامد. بدین ترتیب، آنتیوخوس شاه یونانی انطاکیه که حشمونی ها علیهش شورش میکنند، میتواند همان ارکلائوس یا شارل پنجم باشد.:
“from paul to mark: the laura knight-jadczyk commentaire”: m.lacapelle: 12aug2021
یک نکته ی مهم دیگر این که انتیوخوس تئوس، نام خدای کوماگنه یا نمرود داغ در ترکیه بود و در همان جا پیریوس ارکله یا هرکول سوزنده، خدای محبوب مریخ تلقی میشد. نام هراکلس یا هرکول با نام ارکلائوس قابل تطبیق است.
در نمرود داغ، ستون نوشته ای هست که انتیوخوس کوماگنه را یک انسان تلقی میکند و برای او شجره نامه ای تعیین مینماید که نسب وی را تا داریوش اول و اسکندر کبیر دنبال میکند. ولی به گزارش ادیامانلی، باستانشناسان کشف کرده اند که نوشته ی مزبور در زمان ساخت بناهای کوماگنه در آن نبوده و بعدها اضافه شده است. بنابراین ممکن است انتیوخوس یک خدای انسان شده مثل مسیح تلقی شده باشد و اصلا شخصیت تاریخی نباشد. تجسم انتیوخوس شیر درنده و طالع نجومی او صورت فلکی اسد است که خانه ی خورشید است و رگولوس یا قلب الاسد با نام یونانی "کوره لیون" که درخشانترین ستاره ی برج اسد است جای مادر او الهه کوماگنه قرار میگیرد. درخشش این ستاره، جامع سه ستاره ی مهم نجومی در قلب انتیوخوس است:
1-هلیوس/آپولون/میترا/هرمس: عطارد
2-زئوس/اوروماسدس: مشتری
3-ارتاگنس/هراکلس/آرس: مریخ
با این حال، به نظر میرسد جاهایی مرز مشتری و زحل محو میشوند بخصوص وقتی هر دو خدای خورشیدی تلقی میشوند. مثلا گیگین در فصل سیارات از کتاب «نجوم» سیاره ی مشتری را "فاینون" مینامد و مینویسد: «به گفته ی هراکلیدس پونتوسی، در زمانی که پرومتئوس مردم را خلق کرد، زیبایی جسمانی ای به او [=فاینون] عطا کرد که با سایرین قابل مقایسه نیست. هنگامی که تصمیم گرفت او را پنهان کند و او را مانند بقیه رها نکند، کوپید این موضوع را به ژوپیتر اطلاع داد. پس از آن، مرکوری به سوی فاینون فرستاده شد و او را متقاعد کرد که در سیاره ی مشتری ظاهر شود و جاودانگی به دست آورد. بنابراین او در میان ستارگان جای گرفت.» و از طرف دیگر، درباره ی زحل مینویسد: «میگویند ستاره ی دوم، خورشید است اما دیگران آن را ستاره ی زحل (ساتورن) مینامند. اراتوستن ادعا میکند که او نام خود را از پسر خورشید، فائتون دریافت کرده است. بنابراین ژوپیتر با صاعقه او را زد و او به اریدانوس افتاد. سپس خورشید او را در میان ستارگان قرار داد.» درواقع فائتون و فاینون دو تلفظ از یک کلمه و به معنی درخشنده هستند که البته با توجه به این که زحل، اداره کننده ی خورشید است با او بیشتر جور درمی آید. اما این که ژوپیتر به جای این که خود مشتری باشد، جای خود را به فاینون یا فائتون داده است به خاطر این است که تعریف او فراسیاره ای و قابل مقایسه با یهوه شده است و در این شرایط، نسخه ی قبلیش به دلیل استعفا از قدرت با پدرش ساتورن و بنابراین با زحل عوض شده است. بنابراین سه سیاره ی جمع آمده در کوماگنه مریخ، زحل و عطارد به نظر میرسند و جامع آنها خورشید است چون برج اسد، خانه ی خورشید است و شیر و البته انتیوخوس خدای خورشید هستند که ستارگان مزبور، لحظه های زمانی مختلف او را نمایش میدهند. این سه خدای سیاره ای، معادل سه شاه مغی هستند که با دنبال کردن ستاره ای به محل تولد مسیح یا خورشید کریسمس در بیت اللحم راهنمایی شدند. در اراضی ترکیه، مریخ فقط در موقع طلوع آفتاب قابل مشاهده است و در مقابل، عطارد در موقع غروب آفتاب آشکار میشود درحالیکه زحل در همان هنگام غروب، به صورتی تقریبا نامرئی در زیر انوار خورشید، به زحمت قابل تشخیص میشود و به نظر میرسد او بوده که خورشید حرکت کرده بین طلوع و غروب را به پیش برده است؛ درست مثل فائتون یا خورشید سقوط کرده که ارابه ی خورشید را در آسمان جابجا کرده بود. موقعیت مریخ و عطارد در طلوع و غروب را میتوان با موقعیت عمومی تر زهره در لحظه های طلوع و غروب مقایسه نمود که گیگین، زهره را در این دو حالت، به ترتیب، لوسیفر و هسپروس میخواند.:
“various small finds”: mark graf: chronologia: 29/8/2009: p29
میتوان فهمید چرا جایگزین کردن لوسیفر با مریخ، امر جالبی به نظر میرسیده است چون مریخ خدای جنگ و مقابله است و حرکت و تغییر از جنگ با سکون و وضع موجود به دست می آید، منجمله حرکت خورشید که زمان و تغییرات آن را به پیش میبرد. زمانی که خورشید به غروب میرسد و میمیرد، زمانی است که دوباره سکون حاکم میشود، گویی که انسانی به اندازه ی یک جنازه بی حرکت شده و شاید اصلا مرده باشد. البته تغییر عمومی از دانش به دست می آید و وقتی جست و جوی دانش به انتها میرسد که دیگر دانشی برای اندوختن وجود نداشته باشد و فرد، خدای دانش شده باشد که البته خدای دانش، هرمس یا عطارد است که با آپولو تطبیق شده است. بنابراین باز با دوگانه ی تغییر و سکون در زمان روبرو میشویم.
همانطورکه نور خورشید مادی بر اساس دوگانه ی سکون و حرکت بر ما میتابد، یک نور اثیری هم برای جهان تصور میشود که از جنس الوهیت است و برخوردها و تعادل های جهان را میسازد و در فلسفه ی مدرن هم بازتاب داشته است. هکل تصور میکرد ما انسان ها با تمام غذاهایی که میخوریم، ذره هایی از ارواح هزاران و بلکه میلیون ها موجود مرده ای که جسمشان از این تن به آن تن شدن های پیاپی به گوشت گیاه یا جانوری که داریم میخوریم وارد شده است را به خود جذب میکنیم. این با نظریه ی هندی اکاشا جور است که در آن، آکاشا ماده ای روحانی است که همراه ماده ی جسمانی مدام بین بدن های موجودات جابجا میشود و ما فقط چیزهایی را میتوانیم بخوریم که اکاشا دارند. اکاشا دوگانه است. یک نوعش گیاهی و یک نوعش حیوانی است. گیاه ایستا و بی حرکت است و جانور به درجات مختلف مدام در حرکت. اکاشای حیوانی که با خوردن گوشت حیوانات در آدمیزاد کثرت می یابد، او را علاقه مند با ستیز با وضع موجود و حرکت به سمت افق های ناشناخته میکند، بخصوص وقتی جانورانی که میخوریم حیوانات سمدار که ذاتا کوچگرند و پرندگان مهاجر باشند. زاهدان و مرتاضان هندو و بودایی اگر گوشت نمیخورند، یک دلیلش این است که اعلام کنند وضع موجود را کاملا پذیرفته اند. همین در بحث «سلول های اثیری» روان انسان در غرب هم تکرار میشود. چون زمان، تغییر را زیاد میکند، حرکت هم زیادتر میشود و انسان حد اعلای برابری حرکت جسمی و تغییرات ذهنی است. kapella از کابالیست های کلاسیک گفته است: «یک سنگ به یک گیاه تبدیل میشود، یک گیاه به یک حیوان تبدیل میشود، یک حیوان به یک بشر، یک بشر به یک روح، و یک روح به یک خدا.» این در نظریه ی تکامل تدریجی، تبدیل به پیدایش حیات سلولی از ماده ی بی جان و تحول مداوم آن از گذر از انواع موجودات به تکامل یافته ترین موجود به نام انسان شده است. اولین موجودات، سلول هایی تلقی شده اند که با تقسیم شدن به طور خود به خودی فرزند می زایند. بنابراین جنس ماده قدیمی تر از جنس نر شمرده میشود. پس ماده ی بی جان هم از ابتدا از جنس مونث بوده است. در بازشناسی ته مانده اش در روح انسان نتیجه میگیریم بی حرکتی در بعد روانی، تسلیم می آورد که امری زنانه است و حرکت در بعد روانی تغییر و مقاومت میطلبد که امری مردانه است و انسان ها به لحاظ روانی و بسته به سیرشان بین این دو نوع سلول، به سه نوع روانی زن، مرد و هرمافرودیت (دوجنسه) تقسیم میشوند. در بحث های جدیدتر، اکاشای هندی با اتم دموکریتوس جانشین شده و تفاوت در خلق و خوها به میزان سیلان ذاتی عناصر در بدن و میزان جذب انواع عناصر با خواص اتمی متفاوت در تغذیه و از طریق محیط زیست جغرافیایی نسبت داده شده است.:
king solomons goat”: Willard Bartlett: Everett print of boston: 1918: p60-68
اگرچه ادعا میشود مدرنیته، دشمن دین است، ولی در این صحنه بعینه میبینیم که مدرنیته شریک مذاهب جدید ریشه دار در مسیحیت در تولید مکتب ایستای جهانی است چون وقتی همه چیز را به مادیات که جنبه ی زنانه ی جهان است کاهش میدهید، درواقع دارید همه چیز را ایستا و بلاتغییر نشان میدهید. اینطوری ناچاریم نتیجه بگیریم ظاهرا همه چیز در حرکت است، ولی این حرکت در یک قانون ایستای تخطی ناپذیر از قبل پیشبینی شده است، حال چه آن را قانون خدا بنامید و چه قانون پایستگی ماده. پس حرکت شما در یک منطقه محدود شده و هیچ خلاصی از آن وجود ندارد. در منطق هندو در این شرایط، نیازی به پوشان خدای راهنمای ارواح انسان ها نیست.
پوشان راهنمای روحانی انسان ها در این جهان بزرگ است چون او خدای چوپانان است و مثل چوپانان که راه های کوهستانی را میشناسند میداند انسان ها را از چه راه هایی به خروج از بحران ها راهنمایی کند. نام او همخانواده با نام پاشو پاتی از خدایان شاخدار ستورمانند هندی است. این ویژگی در کنار این که وی خدای چوپانی است وی را با پان خدای بز مانند ارکادیا برابر میکند و البته این که پوشان ترتیب ازدواج آدم ها را میداند با خدای جنسیت بودن پان جور در می آید. دیوژن کلبی گفته بود که پان، خودارضایی را از پدرش هرمس آموخت و به چوپانان یاد داد. با این حال، گاهی پان از هرمس و دیگر خدایان المپی قدیمی تر تلقی میشود و گفته میشود که وی نبوت را به آپولو آموخت و سگ های شکاری خود را به ارتمیس خواهر دوقلوی آپولو داد. آخیلوس در "رزوس" گفته است که ما دو پان داریم: یکی پسر زئوس و برادر دوقلوی ارکاس، و دیگری پسر کرونوس یا ساتورن. جالب این که در این متن، هر دو پان، در زمره ی ساتیرهای رقصنده در لشکر دیونیسوس هستند. ساتیرها که موجوداتی غریزی و نیم بز-نیم انسانند همان فاون های لاتین هستند که نامشان با نام پان مرتبط است. فاون های بزمانند موجودات شیطانی حاضر در ویکا یا جادوگری سیاه ضد مسیحی هستند. این علیرغم ظاهر غیر مسیحیش با این واقعیت ترکیب میشود که پان در کنار اسکلپیوس تنها خدای یونانی-رومی بودند که مردند و مرگ او را اوزیبیوس قیصریه به نقل از پلوتارخ اعلام کرده است و این، احتمالا کار جاعلانی است که پان را به خاطر ظاهر بزمانندش با شیطان برابر میدانستند. چسترتون توجه کرده است که مرگ پان همزمان با تولد مسیح اتفاق افتاد و پان را به عنوان دربرگیرنده ی تمام هزارتوهای اسطوره نماینده ی تمام خدایانی که با آمدن مسیحیت مردند میداند. سالمون ریناخ و تسلار، پان را به سبب خدای چوپانان بودن با تموز برابر میدانند و شکل بزمانند او را انعکاس جانوران چوپانان میخوانند. به عقیده ی آنها مرگ پان در میان سوگواری مردم، همان مرگ آیینی تموز خدای طبیعت در فصل خزان است که آن هم با فستیوال سالیانه ی سوگواری توام بوده است. دوگانه ی تموز با عنانه یا عیشتار الهه ی طبیعت، در ادبیات یونانی به صورت رابطه ی آدونیس و ونوس تکرار میشود. ونوس الهه ی زهره یا ونریس است و کلمه ی ونریس تلفظ دیگر نام فریر خدای مذکر نورس است. فریا الهه ی زهره ی نورس نیز نامش مونث شده ی فری یا فریر تلقی میشود. نام نانا همسر بالدر دیگر خدای نورس هم با عنانه قابل تطبیق است و بنابراین قتل بالدر، خلاصه شدن او در نانا را نشان میدهد که همان خلاصه شدن فریر در فریا یا جنبه ی مونث خود است. این ارتباطات نشان میدهد که ونوس بعد از مرگ آدونیس تبدیل به لیبرا الهه ی خوشگذرانی و شهوت شده است. چون لیبر فرم مذکر لیبرا همان دیونیسوس باخوس در هیبت سابازیوس خدای شراب و اورجی و لذت پرستی و لایعقلی است که ساتیرها و سنتورهای نیم انسان-نیم حیوان در کنار شیرها و ببرها و مجموعا به نشانه های جنبه های حیوانی وجود بشر دورش کرده اند و جمعا مسئول فسظتی.ال های وحشیانه ی موسوم به باکانلیا هستند. لیبر با هادس یا پلوتون فرمانروای جهان مردگان تطبیق میشد که خود، فرم دوزخی تموز یا آدونیس پس از سقوطش به جهان زیرین را نشان میدهد و لیبرا برابر با پرسفونه همسر هادس است که نصف سال داخل دوزخ و نصف سال بیرون آن است. لیبرا همان لیبرتی یا آزادی است که امروزه شعار لذت پرستان در غرب است.:
“behind the god freyr”: aratta.wordpress.com
اگر مرگ و رستاخیز سالیانه ی تموز را به این طرح تالریخی فرافکنی کنیم باید نتیجه بگیریم که پان که همزمان با تولد مسیح میمیرد تموز است و پس از او دوران خزان تاریخ فرا میرسد تا این که او در بهار شکوفای شورش علیه مسیحبت از جهان زیرین درآید. و بنابراین دوران مسیحیت، دوران جهنم است، همان تصویری که مدرنیته از قرون وسطی میسازد. اما اینطوری خود مسیحیت و مدرنیته بخشی از کیش پان هستند و چون پان خدای اسطوره سازی است، آنچه آنها به نام واقعیت و تاریخ میبافند همه اسطوره است و مانند بسیاری از اسطوره ها در حال پنهان کردن واقعیت هایی است. یکی از این واقعیت ها میتواند این باشد که مسیحیت و مدرنیته با هم ظهور کرده اند تا در رقابت با هم، همکاریشان در حاکم کردن جهنم بر مردم را بپوشانند، چون خدای یگانه ی بی همتا فقط وقتی خیلی مرد است و حامی سیاستمداران است که با جدا شدن از نیمه ی زنانه اش به جهنم فرو فرستاده شود و ازآنجا بر مردم جهان حکومت کند.












































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































