بازی سازی ژاپنی و زنان جن از دنیاهای دیگر
نویسنده: پویا جفاکش
آقای کوجیما نسبت به بقیه ی بازی سازان ژاپنی، با مخاطب خود روراست تر به نظر میرسد و اقلا سعی نمیکند شخصیت های بازی هایش را لزوما با اسم ژاپنی و اصلا با شخصیت ژاپنی جار بزند و برای همین هم هست که سرسلسله ی "اسنیک" هایش به عنوان جانشین شیطان خوابیده با "اوا"(حوا) ی باغ عدن در قرن بیستم یعنی جناب "بیگ باس" جاسوس سی آی ای است و این سلسله تمام ماموریت هایشان را برای امریکا انجام میدهند اگرچه خود بیگ باس ملقب به اسنیک ایتر (مارخوار) و از این جهت متشبه به شاه کبری بزرگترین مار زهرآگین است که فقط مار میخورد و سمبلی از سرور ناگاها یا خدایان مارسان هندوی نفوذ کرده از بودیسم به درون ژاپن است. شاید همین غربزدگی آشکار، باعث قابل درک شدن کوجیما برای مخاطب ایرانی شده و جوانان با او احساس راحتی میکنند تا جایی که استاد «بازیخوار» یک ضربی خوانی در وصف یکی از آثار استاد کوجیما ارائه کرده و آن را به این بیت ختم کرده است:
استاد سینمای ما کوجیما
شما بگید چی میزنه این آقا؟!
با این حال، "قاتل" آخرین انگی بود که میشد به کوجیما زد که آن را هم چند رسانه ی اروپایی ناخواسته زدند وقتی عکس های نامتعارف آقای کوجیما به جای قاتل شینزو آبه روی اینترنت پخش شد و بعضی ایرانی های مشهور نیز بخصوص به خاطر یکی از عکس های شخصی کوجیما با پوستر چه گوآرا آن را بازنشر کردند. اروپایی ها هم احتمالا بیشتر به خاطر همین عکس و نشانه روی ژست های شیطانی کوجیما به سمت مارکسیسم فرهنگی در اذهان غربی به آن جلب شده بودند. ولی در خود ژاپن درباره ی آدم هایی مثل کوجیما نظریات عجیب تری رایج است که به راحتی میتواند اتحاد بازی سازان ژاپنی و شغل های مشابه مثل اصحاب انیمه-مانگا با یاکوزاهای آدمکش و مافیای اقتصادی –حتی تا خود یاماگوچی ها که برخی بدبینانه ترور آبه را به اتحاد او با آنها بر ضد دیگر یاکوزاها نسبت داده اند- قابل هضم کند. کافی است همه ی آنها شخصیت فرمول بندی شده ی یکسانی داشته باشند که فرمولش در نامتعارف بودن خلاصه شده است. وقتی آنقدر شرور باشید که از چشم همه ی اطرافیانتان افتاده باشید، آن وقت میتوانید از دنیای آدم ها خارج شوید و دنیای خودتان را داشته باشید. هانیه ها یا اجنه ی زن مانند به رویایتان می آیند و از شما باردار میشوند و دنیاهای جدیدی را برایتان در دنیایی خارج از دنیای ملموس حامله میشوند. شما در این دنیاها سفر میکنید و همیشه نیز در آنها در خطر حمله ی موجودات مهیب و افسانه ای هستید. لابد هم طی الارض های اساتید در این دنیاها مبنای بازی ها و کارتون ها و کمیک های مالیخولیاییشان میشود. رسیدن به این درجات، بسته به تمرینات شما است که استادان دستورات آنها را از "کوئو" گرفته اند: شخصی اروپایی که به جادوی کابالا پرداخته و نمادهای او شیر و بزمجه بودند.
رمل و اسطرلاب، راه تائو را پیش روی کوئو گذاشته بودند. اما تائوئیسم او چنان ناپذیرفتنی و مبتکرانه شده بود که ناچار بود آن را در خارج از چین پرورش دهد. پس با گذر از دریای زرد به ژاپن آمد و دراینجا مورد حمایت یک دایمیوی محلی قرار گرفت تا بعدا اسباب آیین سازی در ژاپن شود. این افسانه البته با تصورات خاص ژاپنی های مسدود در جزیره شان از دریای محیط بیگانه نیست. ژاپنی ها نیز درست مثل اروپایی ها به اجنه ی ماده ی دریایی اعتقاد داشته اند که با آوازهای مسحورکننده، ماهیگیران را به خود جذب میکردند و آنها را میکشتند. دریای پریان که کوئو را به ژاپن می آورد با دنیاهای ناشناخته ی هانیه ها تفاوت چندانی ندارد. شاید مبنای آن هم یکی باشد: برداشت کشیش های مسیحی از "مرمید" ها یا دوشیزه های دریایی که همان ارواح آب و دختران "مامی واتو" یا "مامی واتار" (مادر-آب) ملکه ی دریایند. مرمیدها مردان را عاشق خود میکنند. ولی چون نمیتوانند به دور از دریا زندگی کنند مردان یا باید آنها را از دست بدهند یا این که همراه آنها به دریا بروند. معنی این تشبیه در ارتباط با این اعتقاد است که مامی واتو را جن مروج هرج و مرج و دریا را نمادی از بینظمی میبیند. مرمیدها درواقع مرتبط با عشق های زودگذرند. مردی زنی را میبیند و به او دل میبازد ولی به سرعت عشقش زوال می یابد وقتی میبیند زن آن چیزی که فکر میکرد نیست. او یا باید با جدا شدن از زن به شکست عشقی دچار شود و یا با ماندن در کنار او ریسک دچار شدن زندگیش به آشوب را بپذیرد. در برخی روایات آمده که مردانی در رویا خود را به شکل مرمید با پایین تنه ی ماهی و بالاتنه ی دختر دیده اند و از این رویا به شدت مشوش شده اند و همین سبب شده این تصویر از مرمید معروف شود. شخصی که توانسته باشد زن مورد علاقه اش را بیرون از قوانین جامعه به خود جذب کرده باشد درواقع به مرمید و هانیه دست یافته و خودش هم خطر این رویکرد را میداند ولی احساس برگزیدگی که این دسترسی به او میدهد ریسک کار را لذتبخش میکند و هوس لحظه ی حاضر، ذهن را از خطر آینده منحرف میکند. این حس برگزیدگی، اتفاقا یک فرافکنی از مقدسین و فراانسان های معدود فرضی از زمان های دور به انسان های معمولی است. در ژاپن قرن 19 این تقدس، از سمت "تنسیو دای سین" یعنی "تنسیو خدای روشنایی" می آمد که بنیانگذار ژاپن تلقی میشد. وی سوار بر گاوی به این سو و آن سو میرفت و به نظر فورلانگ، این نشان ارتباط او با گاوپرستی کیش های ازیریس و شیوا در مصر و هندوستان است. نام تنسیو یکی از تلفظ های ژاپنی نام تنگری خدای مغول ها است. این خدا به همراه اسکیت های تاتارنژاد به اروپا هم رفته و در بریتانیا تحت نام های "تنور" و "تنوریس" برای خدای رعد و برق به کار رفته است که فورلانگ، آن را شکلی از یهوه خدای یهود میداند. دکتر بوشل زمانی که به مشاهده ی معبد مغول ها به نام "تنگری اوبا" در بالای تپه ای در چین رفته بود، شنید که تاتارها و تبتی ها خدایان خود را تا وقتی درخت در کار باشد در قالب درختان میپرستند، اما وقتی درختی در چشم انداز نباشد خدا را مجسد در کوه و نیز مجسد در عصای چوبی میبینند که هر دو جانشین درختند؛ عصا در دست مقدسین از جمله بودا حمل میشود و به آدم ها خدائیت میدهد. بوشل، همان جا به یاد تصویر موسای عصا به دست در بالای کوه سینا افتاد. فورلانگ نظر او را درست میبیند ولی معتقد است این صورتسازی، نتیجه ی یک جمعبندی تاتار از مجموعه ای از تصاویر موجود مقدس در فرهنگ های افریقایی، عرب و آشوری است. معبد تنسیو در ژاپن، نایکو نام داشته که فرمی از کلمه ی هندی "ناگا" تصور میشده است. فورلانگ، ناگاها یا خدایان مار را نیز تکثیر عصای مارشونده ی موسی به شمار می آورد و آنها را نتیجه ی مذهب پذیری دراویدی های هندوستان از فاتحان مغول آنجا استنباط میکند.:
“rivers of life”: j.g.r.forlong: v1: celephais press: 2005: p152-3
تاتارهای فاتح ژاپن، فامیل تاتارهایی هستند که در روسیه ی غربی به سلک یهودیت درآمدند و در جریان کشورگشایی ها و درآمیزی خود با اشرافیت های بومی، امپراطوری عثمانی را در جنوب و امپراطوری رم مقدس را در غرب به وجود آوردند. اما تصویر مسیح زاهد و فروتن که گفته میشد پس از موسی آمده و مذهب او را نسخ کرده، در هر دو قلمرو عثمانی و اروپای مسیحی، مانع از انفجاری شدن حس انباشته ی برگزیدگی در انسان های عامی میشد. با این حال، ممکن است جای دو تصویر موسی و مسیح در تاریخ عوض شده باشد. فورلانگ، موسی را یک مرحله جلوتر از مسیح میبیند. موسی که مانند عیسی مسیح، مادرش مهم است و پدرش در صحنه نیست، علاوه بر مادر اصلیش یک مادرخوانده هم دارد که او را میپرورد: همسر فرعون مصر. علاقه ی این زن به موسای نوزاد، سبب بزرگ شدن او در دربار فراعنه میشود. بدین ترتیب موسی، مسیحی است که دستگاه و جلال دشمنان خدا را با بزرگ شدن در میان آنها از آن خود میکند و به همین دلیل، موسی برعکس مسیح، جنگجو و کشورگشا است. این دو مادری در اساطیر لاتین، در داستان کوپید خدای عشق ظاهر میشود. کوپید پسر ونوس است ولی مربیش مینروا الهه ی عقل است. این الهه ی جنگجو و مردآسا به کوپید تیراندازی با کمان را می آموزد و کوپید از تیر و کمان برای علاقه مند کردن افراد به هم استفاده میکند. تیری که در چله ی کمان قرار دارد حالتی شبیه صلیب مسیح دارد ولی با جلوه ای به مراتب خشن تر. فورلانگ، مینروا را مدلی از گورگون ها یا زنان هیولایی و نماد هرج و مرج میداند:
ibid: p202
در یک افسانه ی صرب، اسکندر مقدونی، از سر بریده ی مدوسا ملکه ی گورگون ها –که با نگاهش دیگران را به سنگ تبدیل میکرد- برای سنگ کردن دشمنانش بهره میگیرد. این زن هیولایی با شنیدن آوازه ی اسکندر، شیفته ی او شده و اسکندر را به کامجویی دعوت کرده بود. اما اسکندر، فیلیپ جادوگر را در لباس خودش به جای خود به وعده گاه فرستاد. فیلیپ به مدوسا گفت که برای این که ازچشمان مدوسا صدمه نبیند او سرش را پایین نگه دارد. مدوسا چنین کرد و در همان لحظه فیلیپ سر او را با شمشیر قطع کرد. به نظر میرسد فیلیپ در این افسانه کاهنی برای کیش اسکندر باشد که به مانند مسیح، پسر خدا است. در یونانی گری معمولا فیلیپ نام پدر اسکندر است. با این حال، روایات دیگری میگویند که فیلیپ مقدونی فقط شوهر المپیاس مادر اسکندر است و پدر واقعی اسکندر، نکتانبو آخرین فرعون مصر است. نوسووسکی، نکتانبو را نام دیگر روح القدس مسیحیان میداند. در برخی نگاره های قرون وسطایی، فیلیپ مقدونی با عصایی صلیب شکل در یک دست و یک مدل از کره ی زمین در دست دیگر تصویر شده است که این یکی از تمثال های مسیح نیز هست. در منابع اسلامی مثل شاهنامه ی فردوسی، اسکندر گسترنده ی دین مسیح در زمین است. قتل گورگون به دست فیلیپ در لباس اسکندر، درواقع تسخیر یک سرزمین توسط نماینده ی خدایی به نام اسکندر است که نماینده اش فیلیپ نام گرفته است و لباس آن خدا را پوشیده است. ازآنجا که در افسانه های یونانی، قتل مدوسای گورگون و حمل سر بریده اش به عنوان سلاح، ویژگی پرسئوس جد پارسیان است میتوان گفت اسکندر همان پرسئوس و فتحش فتح سرزمین پارس یا پرشیا است. پرشیا نام دیگری برای قلمروهای اسلاو "پروس" یا "بروس" در اروپا بوده که با افتادن آسان "پ/ب" به نام قوم روس و کشور روسیه تبدیل شده است. سر بریده ی گورگون در دست اسکندر یا پرسئوس درواقع همان نیروی ملت شکست خورده است که به دست حکام افتاده و آنها را شبیه خود کرده است. در داستان اسکندر، او پس از فتح پارس، پارسی مآب و با این حالت ناشایست و پسگردنده، عامل انحطاط جنگاوری قوم خود میشود و این ظاهرا بی ارتباط با ازدواج او با زنی پارسی به نام رکسانا نیست. اگر قرار است اثر گورگونی این تشبیه فرهنگ به زنان را کشف کنید باید به توجه مسلمانان به اسکندر و پیشوا خواندن او توسط سلاطین عثمانی توجه کنید که به مانند اسکندر، رومی تصور میشدند. زنی روس به نام روکسولانا [یعنی روس-آلانی مونث] که در جنگی اسیر عثمانی ها شده بود به همسری سلطان سلیمان قانونی بزرگترین فرمانروای عثمانی درآمد و تحت عنوان خرم سلطان در دربار او، این سلطان را به تصمیماتی وادار کرد که انحطاط دولت او را تسریع کردند. رکسانا در لغت همان روکسولانا است و اسکندر نیز کسی جز سلیمان قانونی نیست. مسلمانان، اسکندر را به نام ذوالقرنین میشناختند و او را دارای دو شاخ میخواندند که احتمالا همان هلال ماه نماد عثمانی ها است که به صورت شاخ گاوسانان بر سر او قرار گرفته است. موسی نیز همچون اسکندر دارای دو شاخ تصور میشود و نگاره های زیادی از او در این حالت وجود دارند. فتوحات اسکندر، تکرار فتوحات موسی و به جای خود، الگوی فتوحات عثمانی ها است:
“shahnameh”: g.v.nosovsky: chap8
آیا هلال ماه عثمانی به جای شاخ های گاوسان اسکندر، همان هلال ماه روی کلاهخود سامورایی ها نیست و جایگزین گاو حامل تنسیو در ژاپن نشده است؟ ژاپنی، تاتارتر از آنی بود که برای موسی بودن، نیاز به رسالتی الهی شبیه به رسالت مسیح داشته باشد. او فقط وقتی قابل کنترل بود که خودش را در تخیلات موسی های متوهم فرهنگی از کوجیما ها گرفته تا یاماگوچی ها بگذارد و با این جوازدهی، هنوز تحت کنترل باشد، درسی که از سرنوشت وحشتناک اروپا در جنگ های اول و دوم جهانی آموخت پس از آن که اروپا مسیحی را که ژاپن هیچوقت نداشت حذف کرد و در همان حال با دعوت ژاپن به راه خود، هزینه های کمرشکنی را به آن کشور وارد کرد که پایان فاجعه آمیز استعمار ژاپنی در جنگ دوم جهانی، فقط آغاز آنها بود.

































































































































