نویسنده: پویا جفاکش

هانری کوربن یکی از اعضای حلقه ی "ارانوس" یونگ بود که اگرچه عنصر مهمی در این حلقه محسوب نمیشود، ولی تاثیرگذاریش بر ایران بسیار مهم بود. او به مانند دیگر اعضای ارانوس، پیرو پدیرشناسی هوسرلی-هایدگری و بنابراین دارای تفکری ضد تاریخی بود و ابراز میکردکه همه ی ادیان، مغز عرفانی مشترکی دارند که زیر پوسته ی تاریخ مخفی شده است ولی این نگرش ضد تاریخی، در ورود کوربن به ایران، یعنی زمانی که کوربن مامور به ساختن یک موسسه ی مطالعات فرانسوی ایرانی در تهران و توقف طولانی در ایران شیعه گردید، بهانه ای شد برای ساختن تاریخ ایران بر اساس فرض ثبات زمان حال در تمام طول تاریخ کشور. کوربن، عرفان ایران را در ارتباط با دولت آن تعریف میکرد و اهمیت ایران برای او در این بود که کشورهای عرب همسایه اگرچه دارای عرفان مشترک با ایران و تمدنی طولانی تر از آن بودند، ولی همگی از دول تازه استقلال یافته از عثمانی منتج شده بودند و تجربه ی حکومتی نداشتند. ایران، جزوی از عثمانی نبود و از زمان صفویه توسط دولتی مستقل اداره میشد و اگر این دولت در ایران به وجود آمده بود و در بقیه نه، به خاطر آن بود که ایران با حفظ سنت های قدیم حکومتیش از طریق منابعی مثل نصایح الملوک و شاهنامه، دوران ماقبل اسلام را مستقیما به دوران معاصر پیوند داده بود. بنابراین کوربن به دنبال سیاسی سازی عرفانی بود، چیزی که به پروژه ی او وضعیتی فراتر از یک پروژه ی علمی-معرفتی صرف میداد و اثرات عظیمی بر آینده ی صدرایی ایران گذاشت (کوربن در ورودش به ایران، از کم توجهی به ملاصدرای منسوب به صفویه شکایت داشت و ازقضا رهبر ایران در انقلاب 1357 یک صدرایی تمام عیار از آب درآمد). اگر امروز میبینید که به دروغین بودن پیروزی های قبلی کشور اعتراف میشود –یکی از آخرین مواردش، اعتراف صفایی فراهانی به مصرف داروهای انرژیزا توسط بازیکنان فوتبال در بازی نوستالژیک ایران با استرالیا (مقدماتی جام جهانی 1998) بعد از 23سال است- بیشتر روشی تدافعی است برای این که به نظر برسد پسرفتی اتفاق نیفتاده بلکه از اول پیشرفتی وجود نداشته است و شاید اگر از ابتدا انتظارات ولایی اسطوره ای از انقلاب وجود نداشت و مثلا بعد از بازی ایران-استرالیا آنقدر آن سرود حماسی معروف با مضامین «چیره شود بر همگان قدرت عزم و باورتان» و از آن مهمتر «آفرین گوید به شما رهبرتان» را خطاب به دست اندرکاران بدبخت ورزشی نمیخواندند، نیاز به روش های غیر اخلاقی برای اثبات یک ایدئولوژی اخلاقی نیز وجود نداشت. عمق فاجعه در سیاسی شدن همه چیز، ترکیب "اقتصاد" با "چرخ" در "چرخ اقتصاد" است که دولت باید بچرخاند غافل از این که همانطور که خود رهبر فعلی ایران در درس های خارج از فقه خود در سال 1381 بیان کرد، لغت "اقتصاد" از "قصد" به معنی میانه روی می آید و متضاد با لغات "اسراف"، "افراط" و "تفریط" است و ازاینرو است که آدم صرفه جو را "مقتصد" مینامند. "قصد" مصدر "مقصد" و "مقصود" است چون میانه روی، راه حل همه چیز است ولی این فقط یک پیام اخلاقی و نه استراتژیک دارد و راه میانه روی را اشخاص و دولت ها خودشان باید کشف کنند که البته در ایران، نه قوای سیاسی، میانه روی کرده اند و نه مردم. چون هیچکس حتی معنی اقتصاد را هم درنیافته و همه چیز به یک سری دستور ولایی (یا به قول کربن "خسروانی") در آن بالا محدود شده است. پس آیا وقت آن نیست که به جای زیر سوال بردن پیروزی های تاریخی-سیاسی، پیروزی های اسطوره ایمان را زیر سوال ببریم؟

بیایید از آغاز تمام مشکلات شروع کنیم: از آن جایی که گفته شد اعراب مسلمان، ایران را با خونریزی و تجاوز و برده گیری، فتح و با از بین بردن نظام طبقاتی، باسواد کردند و با این لطف خشنشان، ایرانی ها را به بزرگترین دانشمندان مسلمان تبدیل کردند تا برایشان دانش تولید کنند. ظاهرا این مشکل باید از قادسیه در عراق شروع شده باشد که اولین ظفر اعراب بر ایرانیان را بدان نسبت میدهند اما اینطور نیست. همه کاره ی این مصیبت، "نهاوند" است که قلعه ای به نام "یزدگرد" (یعنی قلعه ی خدا) درآنجا واقع بوده و بعدا نام پادشاهش یزدگرد تصور شده و گفته شده این یزدگرد در اینجا از اعراب شکست خورده است. با این که این قلعه فعلا خرابه ی محقری بیش نیست، ولی پهلوی ها آنقدر به آن اهمیت دادند که عکس هایی جعلی از عظمت آن تا دوره ی ناصرالدین شاه فراهم کردند و خرابیش را انداختند گردن قاجارهایی که در آن دنبال گنج میگشتند؛ چیزی شبیه حکایت بچگانه ی تخریب بناهای قدیمی اصفهان توسط ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه –فقط به خاطر این که او حسودیش میشده که نمیتواند چنین بناهایی بسازد- تا بعدا رضاشاه کبیر آن بناها را برای اثبات وجود امپراطوری شاه عباس کبیر، آن بناها را هر جور که خودش دلش میخواهد، بازسازی کند. دادن اهمیت مشابه مدرن به قلعه ی یزدگرد نهاوند تا آن حد که ترجیح داده شود حتی اعراب وحشی هم برای دوران متاخر حفظش کرده باشند، نشان میدهد که ظاهرا تمام افسانه ی حماسی سقوط دولت امپراطوری به نام یزدگرد در وسعتی بین عراق و افغانستان، باید از این منطقه ی کوچک ریشه گرفته باشد. اما چرا؟

نهاوند در ابتدا، یک شهر یونانی نشین به نام لائودیسه و حول معبد الهه ای به همین نام بوده که همسر پادشاهی به نام آنتیوخوس تصور میشده و این آنتیوخوس را آنتیوخوس سوم سلوکی در نظر گرفته اند. این معبد در حال حاضر به "امامزاده دو خواهران" نهاوند تبدیل شده است. در اساطیر یونان، لائودیسه نام معشوقه ی پوزیدون خدای دریا بوده است. لغت لائودیسه یونانی شده ی نامجای لاذقیه در سوریه بوده که محدوده ی تحت سیطره ی شهر فتیقی "رامه" را در بر میگرفته است. رامه که اکنون لاذقیه نامیده میشود، چهارمین شهر بزرگ سوریه –پس از به ترتیب "حلب"، "دمشق" و "حمص"- بوده است. لاذقیه از "لزق" یا "لصق" به معنی محدوده ی زمین زراعی می آید و بنابراین لاذقیه به معنی محدوده ی زمین های کشت شده یا مسکون توسط انسان و بنابراین به معنی سرزمین انسان ها است و همسریش با خدای دریا (داگون که یونانیان پوزیدون مینامیدند) ازآنرو است که آبی که زمین های کشاورزی را بارور میکند، از دریا می آید. با این حال، لائودیسه ی نهاوند فقط در محتوای اسطوره ای به لاذقیه ی سوریه متصل است و در نام و افسانه ی بنیانگذاریش، تکرار لائودیسه ی جنوب ترکیه است که آن را هم پادشاهی به نام آنتیوخوس (در تاریخ رسمی: آنتیوخوس دوم سلوکی) به نام همسرش کرده است و نام قبلیش "رودا" یا "دیوس پولیس" (شهر خدا) بوده است. گفته اند که این شهر را یهودیانی که آنتیوخوس کبیر از بابل به فریجیه کوچانده بوده، بنا کرده اند و به سبب جمعیت یهودیش، از بنیان های مسیحیت بوده است. ازجمله این، کنسول لائودیسه بوده که دستور داده روز مقدس مسیحیان از "سبت" یهودی ها (روز زحل یا داگون) به یکشنبه (روز خورشید یا آپولو) منتقل و از این طریق خورشید با مسیح برابر شود. ازاینرو جالب است که یک لائودیسه هم داریم که به همراه خواهرش "هایپروخه" خدمتکاران آپولو در سرزمین تاریک شمالی هایپربوریا بودند و در معبد او درآنجا دفن شدند. ظاهرا همین دو خواهر، منشا نام دو خواهران یا امامزاده ی نهاوندند و اهمیت آنها در نهاوند به جهانی بودن اهمیت قطب شمال در اساطیر برمیگردد چون ستاره ی قطب شمال، عمود زمین و وصل کننده ی زمین به آسمان و بنابراین خاستگاه ارواح تلقی میشده و ظاهرا درحالیکه لائودیسه (لاذقیه) به عنوان تجسم مکانی الهه در پیش روی مردم بوده، خواهرش که نامش هایپروخه به معنی "حقیقت هایپری" است، به تبار معنوی انسان ها توجه دارد. به نظر هگینز، نام اصلی این سرزمین، "بوریا" یعنی "سرزمین بورآس (خدای بادها)" بوده و هایپر را به این دلیل به نامش اضافه کرده اند که تغییر شکل یافته ی نام "آباریس" بوده است؛ کسی از بوریا به یونان آمده و اولین تمدن یونانی موسوم به "دودونا" را با محوریت کیش آپولون برساخته و سپس به ایتالیا رفته و درآنجا به پیتاگوراس یا فیثاغورس مشهور شده است. "مستر دیویس" در آن زمان گفته بوده که هایپربوریا را به پیروان اطلس پسر یافث نسبت داده و مکان اطلس را قفقاز خوانده اند ازاینرو هایپربوری ها در اصل، اسکیت های مهاجر از شرقند که خود تمدنشان را از تماس با خاورنزدیک گرفته اند و شهرت هایپربوریا به سرزمین شب های طولانی، نه فقط به سبب ارتباط با قطب شمال بلکه در درجه ی اول بدین سبب است که برای یک اروپایی که با کشتی به شرق میرفته، غروب قبل از اروپا در شرق ظاهر میشده و درنتیجه هایپربوریای نخستین باید آسیای غربی بوده باشد هرچند خود هگینز، پیرو این آموزه که آباریس دراصل "ابرهه" نامی از اسکیت ها بوده و در اسکاتلند تعلیم دیده، فکر میکند سنت های یونانی باید از دروئیدیسم بریتانیا به وجود آمده باشند و دودونا هم باید "توآته دانان" های ایرلندی باشند.:

“the celtic druids”: godfrey Higgins: cosimoclassics: 2007: p120-3

نظریه ی دیویس، با توجه به این که نهاوند در شرق واقع شده جالب است چون اینطوری هایپروخه و لائودیسه در یک جا جمع می آیند. از آن مهمتر این که هایپربوریا جزیره تلقی شده و نهاوند نیز در اصل "نوح آوند" و جزیره ای در وسط سیل نوح تلقی میشده که کشتی نوح بر آن فرودآمده است. امروزه دور و بر نهاوند دریایی نیست و این جانشین شدن پوزیدون با آپولو را به ذهن متبادر میکند چون این خورشید است که آب ها را خشک میکند. اصطلاح "یزد" در "یزدگرد" نیز که از یزید یا ایزد به معنی خدا می آید، اصل کلدانی "ایشتو / ویشتو/ میشتو" به معانی خدا و خورشید را داشته که لغت اروپایی "ایست" به معنی شرق از ارتباطش با طلوع خورشید حاصل شده است. به نوشته ی هگینز، طلوع خورشید در آسیا، با "بدا" یا آغاز مترادف میشود که در مصر، نامش به صورت "پتاح" خدای خالق درآمده و در سرزمین های شرقی تر به صورت های "بودا" و "ودا". بودا خدای سکاها نامیده میشده و "سکا" (مرتبط با "ساخ" یا "سخا" به معنی بزرگوار و دانشمند) نام سرتاسر سرزمین های موجود در شرق دریای خزر بوده است. بودا همان "یهوه" یا خالق یهودی است که نامش در فنیقی "ییهدی" تلفظ میشده و این کلمه از یک طرف تبدیل به نام قوم "عاد" و پیامبرشان "هود" در سوریه، از یک طرف تبدیل به "دی" به معنی خدا، و از یک طرف تبدیل به "آدی" به معنی مقدس شده و لغت اخیر با بودا، لغت "آتی بوتی" را ساخته که منشا اطلاق اصطلاح "تبتی" به تونغوت های بودایی است. درست مثل خورشید ترکیه که به صورت انسانی به نام عیسی مسیح یا کریست در شام متولد شده، بوداهای هندی ها هم از بودای اصلی و در جغرافیاهای زمینی متولد شده اند و از این جهت، تکرارهای مختلف "کریشنا" هستند که نام هندی کریست است و به مانند کریست یهودی، در قبیله ای به نام "ایودها" در هند متولد شده و لقب خود "کانیا" را بر روی منطقه ای در آنجا گذاشته است. [احتمالا روستای "کانیا کالان" در شمال هند، بازمانده ی کانیای قدیم است. کانیا در زبان اردو به معانی چشمه ی آب، آب حیات، دوشیزه خانم، و شخص مسلمان به کار میرفته است که سه معنای اول، از "کنیه" ی عربی، و چهارمی نتیجه ی آن است. کانیا قابل مقایسه با قونیه ی ترکیه شهر "محمد" پدر تصوف هندی است که درآنجا توسط شخصی به نام "شمس" تبریزی (تاوریزی /تائوروسی/ طوروسی) متحول شد و شمس به معنی خورشید، مشخصا همان آپولو ملقب به کونیوس است و این کونیوس با کانیا مرتبط است. محمد مسلمان مزبور اهل بلخ خوانده شده و این با نسبت داده شدن بودا به بلخ مرتبط است. هلیوس که یکی از صور آپلو است، همسری به نام "رودا" داشته که دیدیم نام قدیم لائودیسه ی ترکیه ی جنوبی بوده است.] به یک روایت، دهمین آواتار یا تولد زمینی بودا، "محمد" پیامبر است که "سکا" یا "سکشوارا" [یعنی "سکا ایشوارا" یا آشور-سکا (شاه سکا)] هم نامیده میشده چون او همان گئوتمه ملقب به "سکا" یا "ساکیا" یا "ساکیامونی" است که بازگشته تا بتپرستی نسبت داده شده به خود را نفی کند و خطاکاران را با خشونت مجازات کند. سازندگان کیش او، یهودیان موسوم به کلدانی در سکا بودند که گروهی از آنها موسوم به پشتون یا افغان، درنهایت سرزمین وسیعی از سکا را به نفع قدرت مذهبی خود تصرف کردند. آنها لغت "حکم" یا حکمت را به صورت "کاما" تلفظ ولی آن را به معنی شهوت و معادل اروس یونانی استعمال کردند. کاما خدای شهوت در هند و معادل کوپید بود ولی اروس علاوه بر کوپید برای مادر او ونوس هم به کار میرفت و در این حالت، حکمت برابر با "شاکتی" (فرم مونث سکا) بود. شاکتی به معنی شعله بوده و تولد خورشید از شعله در شرق را معادل تولد خداوند در انسان در جغرافیای زمینیش میکند. لغت "اروس" با نام "رز" شارون گیاه عیسی مسیح هم مرتبط است. [چندین گیاه مختلف را نامزد "رز شارون" کرده اند.] این اصطلاح، اغلب سرخی خون و شهادت را که سرنوشت مسیح بوده، به ذهن متبادر میکند. ترکیب شهوترانی، خونریزی و مذهبی بودن، انتظار اینان از پیرو "بدا" بودن و نام گرفتن به نامش به "بدوی" [یا ابتدایی] بوده و اعراب را که نخستین پیروان محمد بوده اند "بدوی" نامیده اند هرچند همین توصیف از بدوی، در سرگذشت تاتارهای اسکیت هم زیاد به چشم آمده است.:

“anacalypsis”: v2: godfrey Higgins: London: 1836: p1-8

اگر سکنه ی لائودیسه ی نهاوند، ارتباط فکری ماقبل یونانی خود با اعراب سوریه و لزقه هایشان را به یاد داشته اند، تعجبی ندارد که انتقام شمس بتشکن یا محمد بازرسته از قالب بودای بیتفاوت را از سرزمین های عربی ای که خورشید سوزان بیابانشان کرده، انتظار بکشند: سرزمین هایی جنوبی تر از سوریه با بیابان های چشمگیرتر و بدویت آشکارتر. بهشت عدن، همین بدویت است و ثمره اش دانش، وازاینرو است که آدم و حوا با شهوت که میوه ی درخت دانش است، فرزندانشان را به وجود می آورند که همدیگر را بر سر شهوت مغضوب میکنند و میکشند. برای همین هم هست که به قول هگینز، بری یهودی ها، "حکم (ت)" و گکاما" (کامرانی) همریشه و تقریبا لغتی واحدند. بلایی که در نهاوند بر سر ایرانی های گوشت قربانی آمده، شامل تمام بلاهای ایزدی برای طلوع دوباره شان در شرق و سرزمین سکا –محل رنسانس ایرانی- و به زبان همان قوم یهودی پشتو در آسیای مرکزی و هند بوده و این نواحی، همان نواحی است که رجال دوران پهلوی، آنها را خاستگاه نژاد آریایی در ایران (و به قول سعید نفیسی: «سرزمین پاک نیاکانم») میخواندند درحالیکه فقط بخش کوچکی از این خاستگاه (استان خراسان ایران) جزو کشور "ممالک محروسه ی قاجار" که رضاشاه، اسم رسمی آن را ایران کرده، بوده است. از زمان رضاشاه، ما ایرانی ها به پیروی از نهاوندی ها در حال گریه کردن بر بلاهای سادومازوخیستی ندیده ای که فکر میکنیم در صدر اسلام بر سرمان آمده، هستیم و به این حقارت به خودمان میبالیم و جز آن نیز چیزی از تاریخ پرشکوهی که پهلوی ها بارمان کرده اند، نمیدانیم. شاید یک مملکت عرفانی خسروانی از دید کوربن شیعه دوست نیز دقیقا همین بوده است: مملکتی که مردمش به جای تاثیر پذیرفتن از جنبه های مثبت فرهنگ حکومتی (و درنتیجه نجات دادن حکومت تنبل از اضافه کاری فرهنگی)، ترجیح بدهند راه آسان تری انتخاب کرده و از زجر کشیدن در راه منویات حکومتی که آن را ظالم میدانند، همچون مسیح و امام حسین خود را مقدس حس کنند؛ چیزی که پیوسته در شبکه های اجتماعی میبینیمش.