کشتی آسمانی، سیریوسی ها و فضایی های خاکستری مروج بدبختی
نویسنده: پویا جفاکش



در آثار هنری عتیق سرخپوستان امریکای مرکزی، تمثال های گربه سانی دیده میشود که «جاگوار ریش دار» نایده میشود. این تمثال ها از هر جهت، یک مشاهده گر آشنا به حیات وحش را به یاد نژادهای اولیه ی شیر می اندازد که هنوز یال انبوه شیرهای امروزی افریقای شرقی و جنوبی در آنها تثبیت نشده بود و ریش هم برداشتی انسانوار از موی انبوهی است که گاهی زیر گردن شیر نر باستانی تجمع میکرد بی این که هنوز سر او را کامل پوشانده باشد. شاید این شیرها در زمان خلق آثار هنری اولیه خیلی کمتر از جاگوار دیه میشدند و ازاینرو جاگوار ریش دار خوانده شده اند. منتها اشکال اینجاست که به ما گفته شده شیرها 10هزار سال پیش و در پایان عصر یخبندان، از بین رفته اند و احتمال این که بومیان امریکا –که تاریخ رسمی در بی اطلاع نشان دانشان نسبت به اوضاع جهان هیچ رحمی به آنها نکرده است- خاطره ای از شیرهای ماقبل تاریخ در ذهن داشته بوده باشند بسیار بعید است. طبیعتا دانشمندان ترجیح داده اند درباره ی جاگوار ریشدار سکوت کنند ولی افسانه بافان مدرن در این مورد ساکت نیستند و آیینی بودن تمثال های سرخپوستان به آنها فرصت داده تا ادعا کنند این موجودات، اصلا جانور نیستند بلکه اجنه ی شیرمانند باستانی یا به اصطلاح فلین ها هستند که از ستاره ی سیریوس (شعری) به زمین آمده اند و مجسمه ی ابوالهول را به نشانه ی قرار داشتنشان در چیزی بین شیر و انسان برای بزرگترین پرستندگان خود یعنی مصریان باستان ساخته اند. به دلیل تاثیرات انقلاب فرهنگی صلح دوست دهه ی 1960 و آمیختگی آن به پاگانیسم ماقبل یهودی که مصر یک سر آن است، سیریوسی ها گاها موجودات پرورنده ی برابری حقوقی مرد و زن علیرغم اختلاف ذاتی آنها شمرده میشوند تا مردان، جنبه های «زنانه» ی خود را به اندازه ی جنبه ی مردانه ی خود قوی کنند و مورد راهنمایی های خیر مردان زیبای ایزدی که به زن درون آنها جلب شده اند قرار گیرند. در مقابل اینها «خاکستری» gray های خشونت پرور و جنگ گستر قرار دارند که گفته میشود اگرچه از فضا آمده اند ولی در زیر زمین زندگی میکنند و در همانجا با پرستندگانشان یعنی همان فراماسون هایی که گاوهای کشاورزان را برای اعمال شیطانپرستانه سلاخی میکنند و بخصوص علاقه ی زیادی به دزدیدن آلت جنسی گاو دارند، در مراسم خونین و جنسی سبت سیاه مشارکت میکنند. خاکستری ها اصلا عرفانی نیستند و بیشتر به صنعتگری علاقه دارند و تمام وسایل پیشرفت مادی بشر را به قیمت تحمیل کشتار و فحشا و وارد آوردن انواع دردهای روحی به آدمیان، در اختیار رهبران ایالات متحده قرار داده اند.
شاید فکر کنید این افسانه ها خیلی مدرنند. اما پایه های آنها عمیقا در متون مقدس یهودی استوار است. در پاراشای برایشیت، فصل 6، آیات 1 تا 4 آمده است که بعد از این که قابیل، هابیل را کشت، آدم با حوا به سبب به دنیا آوردن قابیل قهر کرد و برای 130 سال، او را ترک نمود. در این مدت، آدم مشغول فحشا با لیلیت جن شد و این جن ماده، از او حجم انبوهی از نژادهای جن را به دنیا آورد، شامل 7 نژاد زیرزمینی که بعضی از آنها به رنگ های آبی و خاکستری بودند.:
“Shabbat beraishit tishri 29, 5770”: yesshem.com
سوالی که در اینجا پیش می آید این است که این جن های خاکستری ای که اینجا در زمین به وجود آمده اند چطور شد که به آسمان ربط یافتند و از فضا وارد زمین شدند.
دقت کنید که به وسایل حمل و نقل یوفوها «سفینه ی فضایی» یا به عبارتی «کشتی فضایی» میگویند. چون این وسایل نقلیه، جانشین یک کشتی آسمانی یعنی صورت فلکی «سفینه» یا «کشتی» هستند که معمولا صورت آسمانی کشتی نوح در نظر گرفته میشود. در بعضی نوشته های منسوب به بروسوس آمده است که نوح که با کشتی از دریا به خشکی پا گذاشت را شکلی از اوآنس پیامبر خردآموز میدانستند که از دریا بیرون آمد تا تمدن را به کلدانی ها بیاموزد و این که بعضی حتی اوآنس را خالق بشر میدانستند. طبیعتا اوآنس در مقام خالق بشر، همان حئا خدای کلدانی است که بر پهنه ی آبی آبزو حکومت میکرد و اسم و بخشی از کارکردهایش در شکل دهی به برخی جنبه های شخصیتی مهم یهوه خدای یهود موثر بوده است. صورت فلکی سفینه را یونانی ها آرگو مینامیدند و گاهی کشتی آرگونات ها و گاهی کشتی دیوکالیون (نوح یونانی) میشمردند ولی با سرزمین آرگوس مرتبطش میکردند که منطقه ای در یونان بود و مقدس ترین مکان آن یک بیشه زار وحشی و خالی از سکنه و منزل وحوش به نام دودونا بود، یادآور نوح که حیوانات را همراه خود داشت و پس از سیل، کشتیش در کوهستانی فرود آمد که قبل از آن هیچ بشری در آن ساکن نبود. کوهستان نوح را آرارات نامیده و با کوهستان ارمنستان و مناطق مجاورش در قفقاز مقایسه کرده اند. این نواحی، مهمترین مناطق استخراج فلز برای متمدنین خاورنزدیک بوده است و مردمش برای افراد عامی که فلزگری و اختراعات حاصل از آن را امری محیر العقول میشمردند حالتی جادویی پیدا کرده بودند. در زمان سیل، نوح، پرندگان را برای کشف خشکی مامور کرده بود و پرندگان حالت جاسوسان نوح را پیدا کرده بودند. شاید هم صحبت از مردمی بود که میتوانستند مثل پرنده پرواز کنند و وسایل پرنده شان هم از جنس فلز بود. نوح، سکاندار کشتی خود بود و ستاره ای در صورت فلکی آرگو، کانوپوس یعنی سکان خوانده میشد. کانوپوس یک ستاره ی مهم در مصر بود و یونانیان، شهری را در مصر به نام او کانوپوس میخواندند. گفته میشد این شهر، سلف اسکندریه پایتخت مصر (در کنار منف) بوده است. از طرفی کانوپوس نیز به جای شهری به نام بدهت ساخته شده بود که قبل از پیدایش منف (قاهره) پایتخت مصر شمرده میشد. پوزانیاس، از یک هرکول کانوپوسی سخن گفته که مدت ها قبل از هرکول صوری زندگی میکرده است. میدانیم که هرکول قابل مقایسه با گیلگمش در بین النهرین است که سفر او به کوهستان جادویی، گاها با سفری به کوه های آرارات معادل شده است. ستاره ی کانوپوس را در عربی، سهیل مینامیدند. با این حال، در منابع نجومی آلفونسی، دو ستاره «سوهل» (سهیل) نامیده شده اند که یکی کانوپوس است و دیگری سیریوس. ظاهرا موکل هر دو ستاره یک ایزد بوده که در شرایط مختلف، کارکردهای نجومی مختلفی اختیار میکرده است. سیریوس یا شعری عامل بالا آمدن رود نیل و به نوعی موکل رود نیل بوده است و قبطیان، صورت فلکی سفینه را با کشتی ازیریس که با رود نیل می آید تطبیق میکردند. ازیریس به عنوان خدای تمدن، همان کارکردی را برای قبطی ها دارد که اوآنس برای کلدانی ها.:
“the Sirius mystery”: Robert k. temple: 1987: part2: chap6
جرالد مسی، معتقد بود اهمیت مصر در نمادسازی های غربی، نتیجه ی مستقیم استواری قدرتمند مسیح بر تزهای عرفانی جامعه ی یهودی اسکندریه در مصر است. وگرنه مصر در ادبیات یهود، تقریبا معنایی مشابه بابل و ادوم دارد. این معناسازی در مقایسه ی وضعیت بهتر زندگی در این تمدن ها نسبت به بدویت یهود مطرح میشود. ظاهرا یهود وارد ارض موعود و سرزمین الهی شده اند. ولی زندگی مشقتبارشان در این سرزمین الهی، اصلا قابل مقایسه با زندگی پر زرق و برق متمدنین مصر و بین النهرین نیست. هوشع نبی، علت سرزمین خدا بودن ارض موعود را برای یهودیان اینطور توضیح داده است که اینجا جایی است که یهود اگر در آن بمیرند بعد از 3 روز در آن زنده میشوند و به نزد خدا میروند. بدین ترتیب، سرزمین موعود یهود به نظر جرالد مسی، نه یک قلمرو جغرافیایی بر سطح زمین بلکه همان شئول یا سرزمین مردگان عبری است. تفاوت یهود با دیگر مردام در این است که دیگر مردمان وقتی در جای دیگری میمیرند مطابق اعتقاد یهود، در شئول به بند در می آیند. ولی یهود در شئول آزادانه راه میروند و حداقلی از کیف دنیا را میکنند و پس از مرگ، مقرب یهوه میشوند. این کیفیت دوگانه ی مرگ و زندگی، همان کیفیت دوگانه ی خیر و شر است که با هم در یهوه جمع می آیند. ازاینرو است که در کتاب مقدس، هم یهوه و هم شیطان به شیر تشبیه میشوند. مسی، این دو شیر را با شیرهای دو افق طلوع و غروب مقایسه میکند که جنبه های متضاد شیری واحد هستند که تمثال خدای خورشید است. نور و تاریکی از یک بنیاد طبیعت پرستانه به نمادهای خیر و شر تبدیل شده و معانی اخلاقی و عرفانی یافته اند.:
“ancient Egypt”: Gerald massey: v1: fisher unwin: 1907 :P541-2
نبرد نور و تاریکی در دکترین زرتشتی نیز به صورت نبرد اهوره مزدا و شش امشاسپند او با نیروهای اهریمن بازتاب یافته است. مادام بلاواتسکی، بنیاد اولیه ی قصه ی این 7 ایزد را همان 7 ستاره ی مقدس کلدانیان در 7 آسمان میداند که درخشان ترینشان خورشید است. به نظر بلاواتسکی، 7 کابیری فنیقی-یونانی که پیشوای دیوسکوری و کوریت ها و معلمان نخستین فرهنگ و تمدن بوده اند نیز از همین 7گانه برخاسته اند و جاهایی که از هشتگانه سخن رفته از ابتدا آن جاهایی بوده که 7 آسمان سیارات مقدس با فلک خداوند در ورای آنها جمع آمده است. در مقابل اهوره مزدا اهریمن قرار دارد که به اژدها و مار تشبیه میشود و این درحالیست که دکترین یهودی-مسیحی مصری به شدت استوار بر پرستش یهوه در هیبت مار توسط نحاشی ها یا اوفیت ها است. طرفه این که در خود مصر هم خدای خورشید با اژدهای تاریکی میجنگد. یهودیت، طرف ها را وارونه کرده است و این از همان لحظه ای که بنی اسرائیل قوم برگزیده ی یهوه شدند آغاز میشود: یعقوب نردبانی را میبیند که زمین را به آسمان وصل کرده و فرشتگانی از آن بالا میروند و فرشتگانی از آن پایین می آیند. این صحنه در دو اثر کابالایی «اسفنیکسیکا» و «کلید اورانیا برای مکاشفه» با محور گردش دایره البروج تطبیق شده است. بدین معنی که زمانی دایره البروج، عمودی گرد زمین قرار گرفته و با صورت فلکی تنین یا اژدها که ستاره ی قطبی قبلی در آن واقع بود هم مسیر بود و به اندازه ی ستاره ی قطبی عمود آسمان تلقی میشد. ستاره ی قطبی، نماینده ی قلمرو تاریک و یخبندان قطب شمال است که قلمرو اهریمن به شمار می آید. بنا بر عقاید زرتشتیان، اهریمن به شکل اژدها بهشت ایران ویج را تخریب کرد و مردم آریایی را مجبور به مهاجرت نمود. این اژدها همان صورت فلکی تنین و آن سرزمین مقدس، همان قطب شمال تلقی شده است. با این حال، دایره البروج که با آن هماهنگ شده، مسیر حرکت خورشید است و ازاینجا نتیجه گیری شده که قوای خورشیدی زمینی با قوای تاریکی هماهنگ بوده اند. تلاش برای این هماهنگی ازآنجا نشئت میگیرد که حلقه ی دایره البروج، خود به یک مار تشبیه میشود که دم خود را گاز گرفته و از طرفی درازی نور خورشید خود به درازی مار تشبیه میشود. برای همین هم با انتقال ستاره ی قطبی از تنین به دب اصغر، هفت ستاره ی مقدس یا هفت کابیری که مجموعه ی اهوره مزدا و امشاسپندان بوده اند در دو خرس آسمانی یعنی دب اصغر و مادرش دب اکبر بازآفرینی شده اند. هشت مرحله طول کشیده تا دایره البروج عمودی افقی شود و در محل بعدیش قرار بگیرد که این هشت مرحله به هشت پیچ بدن مار تنین تشبیه شده و معادل هشت پله ی نردبان یعقوب شمرده شده اند. حساب شده که هشت مرحله ی مزبور، مجموعه 200هزار سال طول کشیده اند. 200 هزار سال هم طول کشیده تا دایره البروج از یک حالت افقی پیشین به این حالت عمودی درآید یعنی 400هزار سال طول کشیده تا نیروهای خیر به سمت یک یخبندان تاریک و مجموعه ای از مصائب و بلایا وارد و از آن خارج شوند. مرحله ی آخر، نابودی آتلانتیس با سیل نوح بین 10 تا 12 هزار سال پیش بوده که پس از آن، وارد دوران جدید شده ایم.:
“the secret doctrine”: h.p.blavatsky: v2: part1: stanza12
حیرت انگیز این که امروزه دانشمندان علم زمینشناسی رسمی به ما میگویند که عصر ما به نام هولوسین در 10 تا 12 هزار سال پیش، با پایان یافتن دوران موسوم به پلئیستوسن رقم خورده است. پلئیستوسن دوران ظهور اجداد بشر بوده است. در حدود 400 هزار سال پیش، تغییرات آب و هوایی شدیدی در خاستگاه بشر یعنی افریقای شرقی رخ داده است که در نتیجه ی آن، طبیعت دچار تغییرات بدی شده که آدم ها را در به دست آوردن غذا دچار زحمت کرده است. با این حال، ازآنجاکه دانشمندان مزبور معتقدند انسان مورد بحث یک جانور بی فکر بی مقدار بوده، کلی طول کشیده تا به این نتیجه برسد که ناچار است اختراعات کوچکی برای بهبود زندگیش کند. حداقل از دید دانشمندانی که موسسه ی اسمیتسونیان در سایتش آنها را تایید کرده است، این مدت، 80هزار سال طول کشیده و بلاخره در حدود 320 هزار سال پیش، انسان ها موفق به اختراع نیزه برای بهبود شکار شده اند. در جریان همین تغییرات آب و هوایی و از حدود 400هزار سال پیش، اولین انسان ها از افریقا خارج شده و فسیل هایشان در اسپانیا و اسرائیل یافت شده است، ولی راه زیاد دوری نرفته اند تا موج اصلی مهاجرت انسان ها به خارج از افریقا تا 70 هزار سال قبل به تعویق بیفتد. تغییرات آب و هوایی مزبور که با سرد شدن محسوس محیط زمین همراه بوده است، طی چند ده هزار سال، به وقوع عصر یخبندان انجامیده است که با ظهور لایه های انبوه یخ در اروپا و امریکای شمالی همراه بوده است. با پایان عصر یخبندان در انتهای پلئیستوسن، این یخ ها آب شده و سیل های بزرگی را که توام با پیدایش اقیانوس ها بوده اند به پا کرده و تدریجا الگویی برای افسانه هاییی چون سیل نوح فراهم آورده اند.
برای من یکی باور کردنی نیست که خرافات کابالا به طور اتفاقی با تاریخ کلی زمین از دید زمینشناسان لامذهب جور درآمده باشد. شاید باید در لامذهب بودن علم به اصلاح تجربی کنونی تجدید نظر کنیم، همینطور در تاریخ باور نکردنی انقراض شیرها در امریکا در 10 هزار سال پیش. حداقل اینطوری مجبور نیستیم جاگوارهای ریش دار سرخپوستان را جن های آمده از سیریوس تلقی کنیم.
این موضوع میتواند بخصوص برای ما ایرانی ها مهم باشد. چون ما چند دهه است که به اشتباه، سکولاریسم را مترادف علمی نگری به مسائل مستفاد کرده و در اثر این اشتباه، از ابعاد وخیم تاثیرات سکولاریسم بر تفکر ایرانی و اثرات ثانویه ی مخربش بر زیست فردی و جمعی ایرانی غافل باشیم، اثراتی که اتفاقا انقلاب اسلامی، کوچکترین تاثیری بر رشد پیوسته ی آن از زمان آغاز سلسله ی پهلوی در صد سال پیش نگذاشته و حتی با ظاهر مذهبیش، باعث غفلت بیشتر ما از اثرگذاری آن شده است. بیشک این مسئله که دکتر عبدالکریم سروش در پوشش انقلاب فرهنگیش، آنقدر در فضای ایران جایگاه یافت که از فایده مندی بسیار سکولاریسم برای ایرانی ها بگوید بسیار بر این برداشت غلط اثر گذاشت. چون وی، لغت «علمانیه» را که در عربی به جای سکولاریسم نهاده شده بود، به غلط به «علمی نگری» و دیدگاه علمی داشتن معنی کرده و علم را از این جهت مقابل مذهب قرار داده بود. با این حال، همانطورکه محمد حسین سعیدی (پژوهشگر ادبیات عرب) در نقد خود بر برداشت داده شده از این کلمه از سوی دکتر سروش (مقاله ی «نقدی نو بر یک متن قدیمی»: عصر اندیشه: شماره ی 2: آذر 1402) بیان میکند، «علمانیه» از «علم» با فتحه ی «ع» می آید که همان «عالم» به معنی جهان است و هیچ زبانشناس عربی این کلمه را معادل «علمی شدن» نخوانده، بلکه آن را به مفهوم «دنیوی شدن» در نظر گرفته و دنیوی را بر ضد معنوی و روحانی در نظر گرفته اند، یعنی خالی کردن موضوع از تقدس و یا خارج کردن آن از حیطه ی مسائل معنوی یا دارای برداشت های قدسی. سعیدی در صفحه ی 129 موضوع مهمی را بیان کرده است:
« آقای "فهمی هویدی" که از اندیشمندان صاحب نام مصری به شمار میرود، در مقاله ای تحت عنوان "بازنگری در مفهوم علمانیت" که سال ها پیش در مجله ی "الشراع" لبنان به چاپ رسید، از حضور خود در کنفرانسی یاد میکند که در آن سال ها با عنوان "فروپاشی سکولاریسم و هماوردجویی اسلام و غرب" در شهر لندن از سوی مرکز مطالعات دموکراسی در دانشگاه وست مینسر تشکیل شده بود. وی در مقاله ی مذکور ضمن اشاره به مناقشه ای که قبل از شروع کنفرانس میان وی و پروفسور "جان کین" مدیر مرکز یاد شده اتفاق افتاده است، مینویسد: " او به من گفت: سکولاریسم آن گونه که من میفهمم فقط بر امور دنیوی تکیه دارد و هرچه دنیایی باشد سکولار است. وی در ادامه گفت: اصطلاح سکولاریسم از کلمه ی لاتین seaculum که در قرون وسطی به معنی عالم یا دنیا بوده مشتق شده است. در گذشته هم وقتی به سکولار کردن دارایی های کلیسا اشاره میشد، منظور، انتقال آنها به نظام سیاسی دنیایی خارج از کلیسا بود."»
ازآنجاکه در قرون قدیم اروپا حکما همه از کشیش ها بودند، طبیعتا انتقال علوم فیزیکی و دنیوی از حیطه ی کلیسا به حیطه ی علوم تجربی هم جزو سکولاریزاسیون است. اما مشکل این است که در حکمت قدیم، مرز مذهب و علم نامعلوم است و خیلی از چیزهایی که ما فکر میکنیم باید جزو مذهب باشد هم در قالب علوم ظاهرا مادی از حیطه ی معنویات و ارزش ها به حیطه ی نامقدس، ترجمان ظاهرا علمی یافته اند. اگر آنچه را که گفته شد مرور کنید میبینید که امکان ندارد در این تبدیل وقایع عرفانی به تاریخ بشر، دانشمندان مادی فرق بین خرافات و امور علمی را نفهمیده باشند، با این حال، الان دو قرن است که باستانشناسی، یک بزک علمی برای خرافات مذهبی است فقط به خاطر این که این خرافات روی یک سری محاسبات صدها هزار ساله ی نجومی استوارند که میتوان به کمک آنها عمر جهان را آنقدر طولانی کرد که زمان لازم برای این تغییرات «اتفاقی» که خارج از اراده ی خالق، چند سلول را به میلیاردها موجود زنده ی متنوع و گاها غولپیکر تبدیل کرده اند خریداری شود. کسی که از خدایان کمک میگیرد تا ثابت کند خدایان وجود ندارند قطعا حقه بازی خودفروخته است. اما او خودش را به چه کسی فروخته است؟ در جواب این سوال، دقت کنید ببینید امتیازات کلیسا به چه کسی داده شده اند؟ بله، پاسخ، دولت است. دولت مدرن، مسئول تشکیل دولت-ملت است و ملت با دولت تعریف میشود. اما چرا باید یک ملت بیخود و بی جهت به استیلای دولت تحت هر شرایطی تن دهند؟ اینجاست که دولت باید ببیند مردم بسیار متفاوتی که تحت حکومتش هستند با چه چیزی هویت میگیرند تا از همان در با آنها وارد معامله شود. همه ی مردم قدیم، از مذهب هویت میگرفتند. پس دولت مجبور است ارزش های مذهبی خاصی را که به دردش میخورند حتی اگر فقط با اعتقادات گروهی از مردم جور دربیایند به اختیار خود دربیاورد و آنها را فرهنگ ملت اعلام کند و به نام دفاع از ارزش های راستین ملت، سیاست چماق و هویج را در مورد مردم در پیش بگیرد. این کار، اما دولتمردان را در مورد مردمان «ملت» های همسایه که سنت های مذهبی و فرهنگی مشابهی دارند دچار مشکل میکند. پس ارزش های مذهبی فقط بهانه اند و اصل بنیاد ارتباطی دولت را قدرت نظامی و اقتصادی او بخصوص اگر در ارتباط با یک دولت بزرگ بر ضد دولت های بزرگ دیگر یا دولت های همسایه ی تحت ارتباط مشابه با دولت های بزرگ دیگر باشد تشکیل میدهند و نه اتصالات فرهنگی. بنابراین روابط خصمانه یا غیر قابل اعتماد فعلی با همسایگان، با کاشتن کینه های تاریخی درباره ی جفاهای قبلی همسایگان به «ملت» خودی به اعماق تاریخ فرافکنی میشوند درحالیکه به احتمال زیاد، همسایگان دراینجا ملت های تازه تاسیس از امپراطوری های مشترکی هستند که قبلا از هم قابل تمییز نبوده اند، مثلا روسیه و اوکراین. اینجا ما با مسئله ی تولید ناسیونالیسم ها مواجهیم که لیبرال ها و سوسیالیست ها بر سر آن با هم اختلافی نداشته اند. اما از دهه ها پیش یک یهودی اهل چکسلاواکی به نام ارنست گلنر که هم از نازیسم گریخته بود و هم از استالینیسم، و بنابراین خاطره ی خوشی از دولت های قدرتمند نداشت، نقدی بر ناسیونالیسم تقریر کرد که به مرور زمان، طرفداران بسیاری یافت اما در ابتدای کار خود با کتاب «اندیشه و تغییر» (1964) در فضای دوقطبی شده ی بین سوسیالیست ها و لیبرال ها طرفداری نداشت و تا دهه ی 1980 میلادی باید صبر میکرد تا کم کم آتش جنگ سرد بخوابد و دنباله ی تحقیقاتش در کتاب «ملت ها و ملی گرایی» (1983) مورد توجه قرار گیرد:
« کتاب "اندیشه و تغییر" در پاسخ یا رد کتاب "ناسیونالیسم" الی خذوری نوشته شده بود. خذوری یک یهودی عراقی تبار بود که مثل گلنر، آدم مخالف خوانی بود و بعد از کلی دعوا سر تز دکترایش در آکسفورد با اصرار مایکل اوکشات، فیلسوف محافظه کار به مدرسه ی اقتصادی لندن آمده بود. خذوری آدم ناراحتی بود. در عصر استعمارزدایی و استقلال طلبی مستعمرات، سفت و سخت مدافع امپراطوری بریتانیا بود. خذوری، یک بار در نقد بی محابای آرنولد توینبی صراحتا گفته بود مدافع امپراطوری های قدیمی است؛ هر جور امپراطوری، چه امپراطوری بریتانیا، چه امپراطوری عثمانی یا امپراطوری اطریش-مجارستان. چرا که فکر میکرد این امپراطوری ها این امکان را فراهم میکردند که مردمان مختلف در صلح و صفا در کنار هم زندگی کنند و فروپاشی این امپراطوری ها موجب جنگ های ملی گرایانه ی کشورها برای تسلط بر یکدیگر شد. برای همین، منتقد خروج بریتانیا از خاورمیانه بود. برای همین، دشمن شماره ی یکش لورنس عربستان بود: قهرمان استقلال عرب ها از امپراطوری عثمانی؛ کسی که عملا خاورمیانه ی جدید و ازجمله عراق نوین را پایه گذاری کرد. شخصیت استثنایی او را دیوید لین در درام حماسی لورنس عربستان (1962) در قالب یک مرد خستگی ناپذیر که به جنون میرسید به تصویر کشیده بود. اما برای خذوری، لورنس نماد و سرنمون روشنفکران رمانتیکی بود که تلاششان برای رستگاری از طریق ایجاد یک حماسه ی ملی منجر به فاجعه میشود. حاصل کار لورنس برای خذوری، تبعید و آوارگی بود. عراق نوینی که به لطف اقدامات حماسی لورنس و حمایت دولت علیه ی همایونی بریتانیا ایجاد شده بود برای خانواده ی یهودی خذوری جایی نداشت. میتوان تصور کرد که در عصر ملی سازی کشورهای بازمانده ی عثمانی چه میتواند بر سر یک خانواده ی یهودی بیاید. چیزی که خذوری را تکان داده بود نسل کشی آشوریان در این عراق تازه استقلال یافته بود. خذوری آدم ناراحتی بود و تا حد زیادی حق داشت که چنین باشد. خذوری به عنوان یک متفکر تماما محافظه کار، به شدت منتقد روشنفکران و ملی گرایی نوین بود. از همان تز دکترایش که عملا نگرفت این انتقاد برجسته بود. تز دکترایش به خاطر حمله ی شدیدش به لورنس و سیاست وزارت خارجه ی بریتانیا در حمایت از او بدل به دعوایی بی سابقه در دانشگاه اکسفورد شد. خذوری منتقد رمانتیسیسم روشنفکرانه ای بود که به نظرش منجر به فاجعه میشد. این که چرا رمانتیسیسم روشنفکرانه اینقدر فاجعه بار است در دو کتاب او با عناوین "ناسیونالیسم" (1960) و "ناسیونالیسم در آسیا و افریقا" (1970) توضیح داده شده است. او میگفت رمانتیسیسم الهامبخش یک نوع سیاست انقلابی و به طور خاص ناسیونالیسم قومی است که فیخته، فیلسوف آلمانی، آن را پخت و پز کرده بود. بر اساس این دکترین، هر ملتی بر اساس یک فرهنگ متمایز تعریف میشود. این دکترین انقلابی بود چون ادعا میکرد "هر دسته از مردمانی که از لحاظ زبانی همگن هستند" حق تشکیل یک دولت مستقل دارند. به نظر خذوری در این دیدگاه سیاست بدل به یک خواست ایدئولوژیک میشود که هدفش بسیج کردن توده ها است و برای این کار، وعده میدهد که آنها را از همه ی سختی هایی که کشیده اند آزاد میکند. لورنس تنها یکی از علم داران این سیاست جدیدی بود که بعد از جنگ جهانی اول مبنای نظم جهانی شد. این سیاست جدید، خودمختاری ملی را مبنای نظم بین الملل قرار میداد. توماس وودرو ویلسون رئیس جمهور امریکا در نشست ورسای که بعد از جنگ جهانی اول برگزار شد حامی این نظم جدید بود و از حق تعیین سرنوشت ملت ها دفاع میکرد. او و روشنفکران مترقی طرفدارش فکر میکردند که این مبنا، به صورت خودکار منجر به یک صلح جهانی میشود اما درعوض، خذوری مطمئن بود نظم جهانی بین دو جنگ جهانی از همان ابتدا نظمی است محکوم به فنا. ویلسون و روشنفکران مترقی فکر میکردند کشورها برخلاف امپراطوری ها دلیلی برای حمله به هم ندارند. اما خذوری میگفت اتفاقا دلایل زیادی هم برای حمله و هم برای پاکسازی در داخل خودشان دارند. اصل توضیح خذوری درباره ی ناسیونالیسم اما هنگام بررسی آن در کشورهای غیر غربی و بخصوص اسلامی روشن میشود. توضیح خذوری از شیوع دکترین ناسیونالیسم بخصوص از کشورهای غربی به کشورهای غیر غربی توضیحی فرهنگی بود. حرفش این بود که ناسیونالیسم به کسانی که در اثر تماس با مدرنیته، هویتشان را از دست داده بودند، یک هویت جایگزین ارائه میدهد. به اقتفای نظریات وبر در باب مدرنیته، به نظرش ذات سرد و غیر شخصی مفاهیم حقوقی و تکنیک های اداری دنیای مدرن غربی، عقل گرایی غربی مسلط بر حاکمان مستقر و همچنین فردگرایی غربی که هویت های جمعی را در جوامع سنتی تضعیف میکند، موجب احساس سرگردانی در فرد میشوند و این فرد در هویت های جمعی "جعلی" که ایدئولوژی های ملی گرایانه میسازند در پی تسکین خودش است...گلنر در کمال خونسردی از نظریه ی خذوری درباره ی شیوع ناسیونالیسم بعد فرهنگی آن استفاده کرد اما سعی کرد در مقام جامعه شناس، رابطه ی صنعتی شدن و ملی گرایی را نشان دهد. گلنر میگوید در مواجهه با انتشار نامتوازن صنعتی شدن و نابرابری هایی که به وجود می آورد، روشنفکران وارد صحنه میشوند... ملت هایی که از زیر دست روشنفکران بیرون می آیند مدرن و بدیع هستند حتی اگر در توهم ایدئولوژیکشان اعتقاد داشته باشند که دارند ملتی کهن را احیا میکنند. گلنر میگوید برخلاف برداشت عقل سلیمی تاریخ دانان، شاعران و واژه شناسان، ناسیونالیسم، بیداری و خودآگاهی یک ملت نیست. ناسیونالیسم، خالق ملت هایی است که وجود ندارند. ناسیونالیسم البته که به نشانه هایی نیاز دارد که ملت مخلوق آن را از دیگران متمایز کند، حتی اگر این نشانه های بازمانده در تاریخ گذشته با هم ناسازگار باشند... در [کتاب] "ملت ها و ملی گرایی"... ناسیونالیسم، عملا تحمیل یک فرهنگ عالیه بر جامعه بود؛ جامعه ای که پیش از آن، چند فرهنگ نازل بر زندگی اکثریت یا همه ی مردم، سیطره داشتند. به عبارت دیگر، ناسیونالیسم به معنای اشاعه ی یک شیوه ی بیان متکی بر آموزش مدرسه ای بود که محتوایش را با استانداردهای آکادمیک تهیه کرده بودند. این شیوه ی بیان قرار بود نیازهای تعاملات بوروکراتیک و تکنولوژیک را برطرف کند.» ("چرا ملت ها متولد میشوند؟": متین غفاریان: کتاب روزآور: شماره ی 4: دی و بهمن 1402: ص9-135)
گلنر « ادعا میکند در حالی که در جوامع قبیله ای، اعضای جامعه خود را به صورت غیر مستقیم از طریق پرستش ارواح میپرستند و جوامع کشاورزی به طور مستقیم یا غیر مستقیم از طریق ادیان تک خدایی، حاکمانشان را میپرستند، در جوامع صنعتی اعضای جامعه خودشان را از طریق ناسیونالیسم میپرستند. به عبارت دیگر، ناسیونالیسم در جامعه ی صنعتی همان کارکردی را دارد که مذاهب جهانی در امپراطوری های زراعی و فرق انیمیستی در جوامع پیشاکشاورزی و قبیله ای داشتند.» (همان: ص 141) پس پروسه ی سکولار طی شده، پروسه ای است مذهبی که لاف نا مذهبی بودنش، فقط برای سلب اختیار از مدعین سنت های بومی زده میشود و برای دموکراتیک به نظر رسیدن در این پروسه، از هر نوع تظاهر مذهبی که به یکی از فرهنگ های واقعا بومی مربوط باشد خودداری میکند. این شاید از هر ماوراء الطبیعه ای، ماوراء الطبیعه تر باشد چون روی اسطوره ی قوم برگزیده ی یهود استوار است که کپی هایش حتی برای یهودی هایی مثل الخذوری و گلنر گران تمام شدند. در ماوراء الطبیعه بودنش همین بس که درست به اندازه ی وطن مشکوک یهودی ها که سرزمین خدا بود به قول جرالد مسی در یک جهان مردگان و یک قلمرو غیر واقعی قرار گرفته است. پس شورش حکومت مدرن علیه فرهنگ های پیشین، همان شورش یهوه ی یهودی علیه فرهنگ های پیشین است. علت این که به نظر میرسد این شورش یکتاپرستی علیه چندگانگی پرستی است، این است که دیکتاتوری خدای واحد که دولت مدرن جانشین زمینی او است، چندگانگی فرهنگی پیشین را نمیپذیرد. با این حال، معمولا دشمن یهوه یک نفر است: بعل. لغت بعل در اواخر دوره ی باستان، دیگر مخصوص مردوخ شده بود و شورش یهوه علیه مردوخ از تناقض های فرهنگ بین النهرین استنباط و مورد سوء استفاده واقع شده بود. مردوخ رهبر آنوناکی ها و آنوناکی ها همان آناکیم افسانه ی یهودی یعنی نیمه فرشتگان مورد پرستش مردم باستانند که در سیل نوح غرق شدند.
مردوخ خالق جهان در بین النهرین بود. با این حال، دیدگاه نه چندان توضیح داده شده ای، انلیل را رهبر خدایان میخواند که اگر قرار باشد رهبری انلیل بعد از خلقت جهان حاصل آمده باشد، انلیل باید علیه مردوخ طغیان کرده باشد. این ممکن است. چون انلیل بر سر قدرت با برادرش حئا درگیر جنگ بود و در افسانه ی آفرینش بابلی، مردوخ مخلوق و به نوعی پسر حئا است. حئا را به نام عناق یا عنقی یا انکی میشناختند که با آنوناکی دارای منشا واحد است. یعنی حئا را میتوان جمع کیش های پیشین هم خواند. این در مردوخ هم تکرار میشود. در آغاز بهار و مراسم سال نو بابلی که سالگرد پیروزی مردوخ بر نیروهای شر و خلقت جهان بود، سرود پنجاه نام مردوخ خوانده میشد که در آن، مردوخ با نام های بسیارش ستایش میشد: دقیقا 50 نام به تعداد آنوناکی ها. یعنی مردوخ، جامع آنوناکی ها است و البته یکی از 50 نام او «حئا» است. نکته ی جالب این که گیلگمش هم در راس 50 نفر در کوهستانی خطرناک ماجراجویی کرده بود. گیلگمش همان هرکول یونانی است و این از آن جهت حائز اهمیت است که به نوشته ی رابرت گریوز، در اولین نسخه های داستان ارگونات ها، هرکول به جای یاسون رئیس کشتی ارگو بود و اویی که به جای هرکول وسط راه جا میماند، بریاروس نام داشت. تعداد افراد کشتی ارگو نیز 50 نفر بود. این افراد برای یافتن پشم زرین مقدسی که در بیشه زاری توسط ماری که به دور درخت بلوطی پیچیده بود محافظت میشد به کولخیز در قفقاز میرفتند که دنباله ی آرارات نوح است. هرودت نوشته است که کولخیزی ها از نسل قبطی هایند. زمانی کولخیزی ها، اتیوپیایی ها و قبطی ها تنها کسانی بودند که خود را ختنه میکردند تا این که بعضی از سوری ها این رسم را از قبطی ها اخذ کردند. ارتباط کولخیز با قبط مهم است چون مفهوم پشم گوسفند طلایی را روشن میکند. گوسفند طلایی مزبور گوسفند فریکسوس بانی پادشاهی کولخیز بود و در روم، فریکسوس و فریکسیا اووا از نام های صورت فلکی حمل یا قوچ است. به روایتی، این گوسفند، زئوس یا ژوپیتر شاه خدایان المپ بود که در زمان یورش تایفون تیتان، از ترس به شکل گوسفندی درآمد و به قبط (مصر) گریخت و درآنجا تحت نام آمون پرستش شد. رهبری زئوس بر کوه خدایان، یادآور رهبری انلیل بر کوه انوناکی ها به نام اکور است. بنابراین بیشه زار پشم زرین، شکل دیگری از بیشه زار دودونا است که وقف زئوس بود و به مانند نسخه ی کولخیزیش بلوطی مقدس داشت. آمدن یونانی ها به کولخیز و دزدیدن عامل برکت کولخیز توسط آنها همان حمله ی موکنایی ها به کرت زادگاه زئوس و دزدیدن میراث کرت از سوی آنها است که باز هم از راه دریا انجام شده است. قاعدتا دزدان، کسانی هستند که در زمانه بخت بیشتر از بقیه ی کیش ها با آنها است و هر کیش رقیبی مجبور است به نوعی خود را بخشی از کیش آنها کند. اما رقیب زئوس و کسی که حکم حئا را برای انلیل داشته باشد کیست؟ تنها خدایی که در سنت پیشگویی توانست از پیشگویان بیشه ی دونا پیشی بگیرد: آپولو خدای خورشید و صاحب مکتب پیشگویان معبد دلفی. کاهنان آپولو، او را پسر زئوس خواندند و از این طریق بسیاری از خصال کیش زئوس را به او پوشاندند درحالیکه به زبان، برتری زئوس در مقام پدر آپولو را پذیرفته بودند. نماد کیرکه kirke که وقف بیشه ی پشم زرین شده بود این را نشان میدهد. این کلمه از kirkus می آید که در یونانی هم به معنی گرگ است و هم بیشتر به معنی پرنده. اما در مقام پرنده اغلب مفهوم شاهین را میرساند که پرنده ی هورس خدای خورشید قبطی است. هورس و آپولو در اساس خدایی واحدند. نام هورس را در قبطی "هرو" مینویسند. این لغت در یونانی به صورت hero مفهوم نیمه خدایان را یافته و بعدتر به معنی قهرمان مصطلح شده است. لغت "هرو" با لغت "هلیوس" که نام دیگر خدای خورشید است هم ریشه است. در مصری "نب هرو" به معنی خدا-هورس یکی از القاب هورس بود. لغت "نب" دراینجا همان "نبو" یکی از نام های مردوخ است و به صورت "آنوپ" یا آنوبیس درباره ی یک خدای شغال سر هم بومی شده است. در بین النهرین، بائو الهه ی سگ ها و همسر نینورتا پسر انلیل، نام از "آئو" به معنی سگ و شغال دارد. کاهن معبد پشم زرین در کولخیز هم زن جادوگری به نام مدئا است که یاسون را متقاعد به قربانی کردن برای هکاته الهه ی دوزخ و جادوگری میکند. مدئا برادرزاده ی زن جادوگر دیگری به نام سیرسه circe است که او هم نامش تلفظ دیگری از kirke شاهین هورس است و میتوان نسخه ی زنانه ی خدای خورشید به شمار آوردش. قاعدتا هکاته هم تجسمی از او است. ارتباط هکاته با جهان مردگان، یادآور این است که آنوبیس راهنمای مردگان در سفر آخرت است. هادس فرمانروای دوزخ، سگی به نام سربروس دارد که میتواند باز آنوبیس باشد. سربروس به روایت مشهور، سه سر دارد. هکاته نیز در برخی کیش ها به شکل زنی با سر سه جانور –شیر، سگ و اسب- پرستش میشد. روایت های کم تر مشهور، سربروس را دارای 50 سر میخوانند که میشود به تعداد آنوناکی ها و البته 50 نام مردوخ. جالب اینجاست که در سرود 50 نام مردوخ، 51 نام هست که یکی جامع 50 تای دیگر است: نیبیرو، چون نیبیرو نام محل اقامت انوناکی ها و ازاینرو دربردارنده ی همه است. به نظر میرسد نیبیرو همان نب-هروی قبطی باشد. پیوند 50 آنوناکی با سگ 50گانه در افسانه ی آکتیون شکارچی هم دیده میشود که چون آرتمیس (دایانا) -الهه ی ماه و خواهر دوقلوی آپولو- و کاهنه های باکره اش را موقع آبتنی دید زد، به جادوی آرتمیس به گوزنی تبدیل شد و سگ هایش او را از هم دریدند و به روایتی تعداد سگ ها 50 تا بود. نام آکتیون میتواند انتساب به هکاته را نشان بدهد که درست مثل دایانا الهه ی ماه نیز هست. نام هکاته هم به معنی عدد صد است و هم به معنی عدد 1 چون یک سال 100ماهه را نشان میدهد. سال بزرگ اصلی، 50 ماهه است ولی کمال آن در دو برابر شدنش منظور میشود. این قبل از چرخه های قمری ماه، به چرخه ی شعری (سیریوس) مربوط میشود چون مدت یک دور گردش کامل شعری 50 ماه است ولی دوگون های مالی که شعری را میپرستند معتقدند او یک خدای دوقلو است و برای همین هم 50 ماه را دو برابر میکنند و میکنند صد ماه، ولی هنوز به جای صد ماه میگویند دو پنجاهه.:
“the Sirius mystery”: Robert k. temple: 1987: part2: chap6
چرخه ی قمری باید از طریق وابستگیش به چرخه ی خورشیدی، جانشین چرخه ی شعری شده باشد. هیچ دلیلی برای این همانی خورشید و شعری وجود ندارد جز این که شعری احتمالا به دلیل بالا آوردن رود نیل و ربط یافتن به جریان های آب زیرزمینی، موکل جهان زیرین که جهان مردگان است، شده و رفت و برگشت های خورشید در آن، با ورود و خروج خورشید نسبت به جهان زیرین در یک روز، هم مسئله شده باشد. دو گروه 50 تایی ماه برای یک سال بزرگ هم رفت و برگشت را نشان میدهد. گردیدن دایره البروج به طرف قطب شمال یا اژدهای تاریکی، و افقی شدن مجددش هم باز بازی با همین انگاره ی هر روزه ی رفت و برگشت خورشید به تاریکی است که اصلا لازم نیست آن را 400هزار سال طولانی کنیم مگر این که بخواهیم از باورهای مذهبی فراموش شده، برای طولانی کردن تاریخ جهان به نفع یک انگاره ی ظاهرا ضد مذهبی سوء استفاده کنیم. به هر حال، حداقل حالا میدانیم که داستان نژاد سیریوسی از کجا آمده است: یک برداشت باستانی از آنوناکی های حئا و مردوخ بر اساس چرخه های شعری که در همهویتی با شیر یهوه، تبدیل به مردمان شیرمانند شده اند ولی هنوز کیفیت نسبتا صلح آمیز دوران قبل از یهوه را حفظ کرده اند. این کیفیت صلح آمیز قرار نبود از بین برود چون هنوز برای ایجاد مودت بین فرهنگ های مختلف درون مرزهای یک دولت لازم بود. اما مشکلش این بود که مودت در خارج از مرزها نباید ادامه می یافت و پس از آن، منافع ملی، ملت ها را مقابل هم قرار میداد و دوستی هایشان را کشکی و موقتی میکرد. از آن زمان، فرهنگ های ناکجاآبادی که از روی الگوی سرزمین مقدس یهود برآمده اند، هیچ یک و هیچ وقت نتوانسته اند تعریف قابل قبولی از ملت شرح دهند چون با تکامل فرهنگی واقعی مردمان ممالک در تضاد بوده اند و حتی جایی که باورانده شده اند به سبب سوء تعبیر، به راحتی بحران های داخلی می آفرینند. این عدم موفقیت، باعث میشود سیستم قدیمی، مدام جلو چشم مردم باشد. چون آن از بین نرفته است بلکه رابطه ی طبیعی قبایل علیرغم حفظ یک مرز نادیدنی بین آنها را از آنها گرفته و به رابطه ی مشابه بین دولت-ملت های تحت سلطه ی امپراطوری ایالات متحده تبدیل کرده اند. این روابط دچار مشکلند چون ایالات متحده به جای یهوه به روابط فرهنگی سابق نقصان وارد کرده است. پس عجیب نیست که باشندگان خود امریکا تصور کنند دولتشان با فرشتگان یهوه که حالا شده اند «خاکستری» های زیرزمینی، برای تولید جنگ و بدبختی در جهان همکاری میکند.










































































































































































































































































