چرا فکر میکنیم اسلام با جنگ گسترش یافته است؟
تالیف: پویا جفاکش



در تاریخ 24 آبان 1403 iribnews خبر قابل تاملی را منتشر کرد:
« به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای استان خوزستان، سرتیپ پاسدار حسن شاهوارپور فرمانده سپاه حضرت ولیعصر (عج) خوزستان میگوید: سپاه باید دو بعدی حرکت کند؛ معنوی و مادی (تجهیزاتی و آمادگیهای رزم) و این دو باید در کنار یکدیگر باشند؛ هرگز نباید به دلیل اینکه دسترسی ما به سلاح و تجهیزات بهتر میشود، نسبت به بعد مهم و اصلی معنوی بیتوجهی شود.
او با بیان اینکه سلاح و تجهیزات سپاه اکنون باعث قدرت ایران است، افزود: نه تنها باید نسبت به بعد معنوی و نماز بیتوجهی نکرد، بلکه باید اهمیت آن نیز بیشتر شود زیرا در دنیا مباهات ما متکی به اعتقاد جمهوری اسلامی به وحدانیت است.
سرتیپ شاهوارپور اضافه کرد: آموزههای دینی میتواند ما را در بعد مادی به جایی برساند که ما امروز در مقابل دشمنان بایستیم و قدرتمند باشیم؛ پاسخ سختی به آنها بدهیم و تکیه ما در بعد توانمندیهای مادی بر ایمان و قرآن و باورهای دینی است.
فرمانده سپاه حضرت ولیعصر (عج) خوزستان ادامه داد: اقدامات ما در حوزه افزایش توانمندیهای معنوی باید روز به روز بیشتر شود و در حوزه نمایندگی نیز در این زمینه اقدامات خوبی انجام میشود؛ به ویژه اردوهای مشهد که هر ساله برگزار میشوند و تداوم دارند بسیار پر اهمیت هستند.
او همچنین به گذراندن دورههای عقیدتی از سوی سربازان اشاره کرد و گفت: سربازی بدون گذراندن این دورهها نمیتواند پایان خدمت بگیرد و یکی از مهمترین مسائل آموزشی در این دورهها نیز نماز و احکام دین است.
سرتیپ پاسدار شاهوار پور یادآور شد: اقدامات باید در حوزه کیفی بخشی نماز افزایش یابد، ضمن آنکه برگزاری نماز جماعت از ۲ وعده به ۳ وعده در دستور کار قرار دارد؛ زیرا هرچه ما بیشتر به نماز اهمیت دهیم اثرات آن را در بهرهوری کار مشاهده میکنیم.
او گفت: اثرگذاری و توسعه کیفی نماز در بیرون از مجموعه سپاه هم اهمیت دارد و بسیج سازندگی با ساخت ساز و کمک به تعمیر مساجد در این زمینه کمک میکند؛ تلاش برای استقرار روحانی در برخی نقاط نیز پیگیر هستیم و پیگیر پر کردن خلاهایی هستیم که در حوزه ی نماز در سطح استان وجود دارد.»
این خبر، از سویی تایید میکند که افتخار نظام اسلامی ایران به رشد تسلیحاتی، قدرت امنیتی و اعلام امپراطوری سازیش با سر دادن شعار حکومت بر 4 پایتخت عربی، موفقیت زیادی در دلبستگی سربازان خودش به تعلیمات دینی مطلوب جمهوری اسلامی ایجاد نکرده است و از سوی دیگر، بر لبان بعضی افراد تبسمی ایجاد خواهد کرد؛ کسانی که مطمئنند افزایش دفعات نماز و تعلیمات دینی در روز برای سربازان، آنها را دیندار نخواهد کرد. این تبسم ناشی از تجربه است بی این که دلیلش دقیقا فهمیده شده باشد. اما میتوان گفت دلیل اصلی، رقابت تسلیحاتی با کسی است که «دشمن» نامیده میشود و دشمن بودنش هم دقیقا به خاطر دین ستیزی و ترویج مادی گرایی توسط او است، یعنی «جناب غرب». ایران در این صحنه ابدا استثنایی بر قاعده نیست و آنها که در کشورسازی و مقابله ی امنیتی با غرب بسیار موفق تر از ایران بوده اند همین حال را در درجاتی حتی بدتر یافته و با آن دست به گریبانند. شئوهان لین که از موفق ترین کشور رقیب امریکا یعنی چین می آید مادی گرایی افراطی چینی را با ذکر دلیلش به خوبی شرح داده است:
«جمعیت چین بی شرمانه مادی گرا هستند. این فقط یک درصد نیست که روی چیزهای ظریف زندگی ولخرجی می کند. میل به کالاهای لوکس یک پدیده در سطح کشور است. در سال 2010، دعوا در یکی از فروشگاه های اپل در پکن رخ داد، زیرا مشتریان در تلاش بودند تا بیشترین تعداد ممکن آیفون را جمع کنند. در سال 2012، یک نوجوان چینی کلیه ی خود را فروخت تا برای خرید آیفون و آیپد، پس انداز کند. در سال 2013، مردی که چندین کیسه خرید حمل میکرد، در یک مرکز خرید جان خود را از دست داد، زیرا از خریدهای عجیب و غریب رفیقه اش خسته شده بود. برخلاف بسیاری از حکایات، اینها در واقع کاملاً آموزنده هستند. آنها به درستی ذهنیت مصرف گرای خشن در چین را به تصویر می کشند. تحقیقات انجام شده توسط شرکت مشاوره ی IDEO نشان می دهد که بسیاری از کارگران مهاجر جوان که درآمدی بیش از 830 دلار در ماه ندارند، مایلند تمام حقوق ماهانه ی خود را برای خرید آیفون خرج کنند. تحقیقات دیگری که توسط مشاور Bain انجام شده است نشان می دهد که چین بزرگترین خریدار اقلام گران قیمت در جهان است. در سال 2013، 29 درصد از این محصولات که به طور منظم از لانکوم، گوچی، آئودی، رولکس و تیفانی استفاده میکنند، توسط چینیها خریداری شدند. BDDO، یک آژانس تبلیغاتی، دریافته است که مصرف کنندگان ثروتمند چینی به طور فزاینده ای در مورد تاریخ و فرهنگ برندهای خارجی آگاه هستند. سازمان جهانی گردشگری (UNWTO) محاسبه میکند که مسافران چینی با 102 میلیارد دلار در سال هزینههای خارجی، بزرگترین خرجکنندگان جهان هستند. نمی توان انکار کرد که این اعداد نشانه هایی از افزایش ثروت است که محصول مستقیم رشد اقتصاد چین است. با این حال، تمایل چین به کالاهای لوکس بسیار فراتر از پارامترهای اقتصادی آن است. یک ماه پیش، چین بالاخره از نظر تولید ناخالص داخلی از آمریکا پیشی گرفت. در حال حاضر، چین دارای بالاترین برابری خرید در جهان است. البته سرانه ی آمریکا فرسنگ ها از چین جلوتر است. تولید ناخالص داخلی سرانه 53000 دلاری ایالات متحده واقعیتی تلخ را نسبت به 12000 دلار چین نشان می دهد. واضح است که متوسط شهروندان چینی به طور قابل توجهی فقیرتر از همتاهای آمریکایی خود هستند. بنابراین آمار فوق گیج کننده است. مردم چین، برخلاف کل کشور، از نظر مالی استثنایی نیستند، اما به نوعی توانسته اند به بزرگترین خریداران اقلام گران قیمت و بزرگترین خرج کنندگان در جهان تبدیل شوند. از این نقطه نظر، حکایتهای رفتارهای خودزنی برای به دست آوردن کالاهای مادی، رگهای سطحی ویژه در میان چینیها را به نمایش میگذارد. یکی از استدلالهایی که معمولاً برای رد شیفتگی چین به سبک زندگی تجملاتی ذکر میشود، شکاف درآمدی است که ثروتمندان را از فقرا جدا میکند. برخی ادعا میکنند که مصرفگرایی چین بهطور مصنوعی توسط "ثروتهای نو" (土豪) که در سرتاسر کشور و فراتر از آن در حال گسترش اقتصاد چین در قرن بیست و یکم هستند، متورم شده است. این استدلال، البته، این واقعیت را نادیده می گیرد که طبقه ی متوسط چین به طور مداوم در حال رشد بوده است. ساختار اقتصادی چین، برخلاف آنچه که برخی معتقدند، مانند یک هرم است. در سال 2012، 70.5٪ از جمعیت چین هنوز با فقر مبارزه می کردند، 28.5٪ به راحتی از درآمد طبقه ی متوسط برخوردار بودند و تنها 1٪ در تجملات غسل می کردند. در حالی که درست است که طبقه ی بالای جمعیت چین دارای مقدار نامتناسبی از ثروت هستند، افراد ثروتمند به سادگی آنقدر زیاد نیستند، حداقل بسیار کمتر از آنچه ما فکر می کنیم. به طور دقیق از نظر میلیونرها، چین در سال 2013 به 2378000 میلیونر افتخار کرد که برای مقام دوم کافی است. بدیهی است که ایالات متحده تعداد بیشتری داشت: 5000137. برای کشوری که چهار برابر جمعیت کمتری دارد، بیش از دو برابر تعداد میلیونرها را دارد. با این حال، تاج هزینه های گزاف بر دوش چینی ها می افتد. در چین، تصور اینکه همه ی این نامهای تجاری صرفاً در انحصار قشر واقعاً مرفه باشد دشوار است. اگر مطمئن نباشیم، بسیار محتمل است که طبقه ی متوسط چین در این «عجله برای برندها» نقش داشته باشد. یک مطالعه ی IPSOS که در سال 2013 انجام شد نشان میدهد که ذهنیت چینی به ویژه مادیگرا است. ماتریالیسم، همانطور که با موفقیت با چیزهایی که شخص در اختیار دارد، تعریف میشود، بالاترین امتیاز را در چین کسب کرد. در واقع، 71 درصد از پاسخدهندگان چینی موافق بودند که موفقیت یک فرد را با چیزهایی که دارند ارزیابی میکنند. پاسخ دهندگان کشورهای غربی که درآمد سخاوتمندانه تری دریافت می کنند، به میزان قابل توجهی کمتر مادی گرا هستند. آلمانی ها 27 درصد، آمریکایی ها 21 درصد و انگلیسی ها تنها 16 درصد این مطالعه را به دست آوردند. روی هم رفته، رد کردن اینکه چینیها عاشق شرابهای بوردو، کیفهای دستی هرمس و نقاشیهای پیکاسوی خود هستند، سخت است. شواهد این سوال را مطرح می کنند: چرا چین اینقدر مادی گرا است؟ برخی تلاش کرده اند در تاریخ چین پاسخی بیابند. آنها ادعا می کنند که ماتریالیسم در فرهنگ چینی بومی است. چین از لحاظ تاریخی بر جهان به عنوان نقطه ی اتکای شکوفایی اقتصادی تسلط داشته است. [سلسله های] تانگ و سونگ چین به ویژه ثروتمند بودند و ثروت همسایگان و پادشاهی های غربی را تحت الشعاع قرار دادند. آنها استدلال می کنند که چنین ثروتی لزوماً باید توسط افراد کارآفرینی که منافع تجاری را در اولویت قرار می دهند حمایت شود. از آنجایی که آنها در رفاه غوطه ور بودند، طبیعی بود که در میان مردم چین میل به با کیفیت ترین کالاهای مادی ایجاد شود. من با این استدلال مخالفم. رفاه چرخه ای است. دور از ذهن است که ادعا کنیم علاقه به تجمل گرایی اجداد ما تا به امروز ادامه داشته است. برای بی اعتبار کردن این استدلال، نیازی به نگاهی فراتر از دوران کمونیست نیست. در دوران اوج مائوتسه تونگ، چینی ها با کمال میل آسایش مادی را پیش بردند. ثروت اندکی که در اختیار داشتند بین جامعه تقسیم شد. ماتریالیسم به عنوان یک مفهوم به سادگی در چین وجود نداشت. برعکس، در حالی که چین در فقر غرق شده بود، ایالات متحده از بریتانیا پیشی گرفت و به بزرگترین نیروی اقتصادی جهان تبدیل شد. با افزایش قدرت آنها موجی از مصرف به راه افتاد. پپسی و کوکا کولا، فورد و هالیوود، همگی آمریکا و جهان را در طوفان فرو بردند. تا سال 1960، 75 درصد خانواده های آمریکایی صاحب ماشین و 87 درصد صاحب تلویزیون بودند. بدیهی است که ماتریالیسم با نبض چرخه ای شکوفایی اقتصادی در ارتباط است. در هنگام فقر محو می شود و در زمان توانگری سر برمی دارد. با از بین بردن این استدلال، ما هنوز به حل این معما نزدیک نیستیم. اگر ماتریالیسم خود را در رفاه نشان می دهد، پس چرا ثروتمندترین کشورهای جهان کمتر از چین مادی گرا هستند؟ با وجود چین، کدام کشور ماتریالیست ترین در جهان است؟ بر اساس همین مطالعه IPSOS، دومین کشور مادیگرا هند است و پس از آن ترکیه، برزیل و در نهایت کره جنوبی پنج کشور اول را تکمیل میکنند. اشتراک این پنج کشور واضح است. همه ی آنها کشورهایی هستند که به سرعت در حال توسعه هستند که سه تای آنها BRICS بدنام را تشکیل می دهند. بنابراین، به نظر میرسد این الگو نشان میدهد که نه کشورهای ثروتمند و نه کشورهای فقیر بهویژه به کالاهای مادی علاقهمند نیستند. کشورهایی که وسواس فرهنگ مصرف دارند آنهایی هستند که به اندازه کافی ثروتمند هستند، اما همچنان از گرسنگی سیری ناپذیری برای ثروت بیشتر رنج می برند. این درک توسط سلسله مراتب نیازهای مازلو تأیید می شود. انسان ها در ابتدا به نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی توجه دارند، اما این نگرانی ها برای اقتصادهای نوظهور مانند چین اهمیت چندانی ندارد. افرادی که می توانند پست ترین نیازهای خود را برآورده سازند، در آن صورت به نیازهای تعلق و احترام مشغول می شوند. ماتریالیسم و جستجو برای اقلام لوکس کاملاً با این معیارها مطابقت دارد. در نهایت، با برآورده کردن همه ی این الزامات، انسان ها به دنبال خودشکوفایی خواهند بود. شاید توسعهیافتهترین کشورها، همانطور که با بیعلاقگی عمومی آنها نسبت به مادیگرایی بیان میشود، به این مرحله رسیدهاند. آنها میدانند که موفقیت را نمیتوان صرفاً با داراییهای خود نشان داد، بلکه با اخلاق، خلاقیت و روشنبینی ذهنی مشخص میشود. ماتریالیسم یک چیز است؛ اما چرا چینیها اینقدر به دنبال خرید کالاهای جدید و گران قیمت هستند؟ این اصرار برای تصاحب نام های تجاری برتر از کجا می آید؟ چینی ها در مصرف خود بسیار بی ثبات شده اند. فورد دیگر آن را قطع نمی کند. باید BMW باشد، لویی ویتون دیگر به اندازه ی کافی خوب نیست. شانل ملکه ی جدید شهر است. چین عملاً از اصول اساسی ماتریالیسم فراتر رفته است. اکنون فوق ماتریالیستی است. من معتقدم که این ویژگی ناشی از بحران هویت مردم چین است. از سال 1839 تا 1949، چین دوره ای را پشت سر گذاشت که در اصطلاح عامیانه به عنوان قرن تحقیر (百年国耻) شناخته می شود. در این سال ها، چین در جنگ های اول و دوم تریاک به شدت از غربی ها شکست خورد؛ حتي يك كشور خراج گذار، ژاپن، از نظر نظامي و فناوري برتر از چين شد كه نتايج جنگ اول چين و ژاپن این را نشان داد. به طور خلاصه، چین تمام برتری های نظامی خود را از دست داد و مجبور شد امتیازات تجاری و ارضی را در ازای به دست آوردن صلح ارائه دهد. در یک صد سال، اعتبار و ثروتی که چین در طول هزارههای تاریخ به دقت انباشته بود، به سرقت رفت. قلمرو افسانه ای چین مانند یک بوقلمون بین قدرت های خارجی حریص و امپریالیستی تقسیم شد. این دوره ی شرم آور باعث ایجاد نارضایتی عمیق اما موجه نسبت به غرب (و ژاپن) در جمعیت چین شد. مائو را وارد کنید: موضع شجاعانه ی او در برابر ژاپن در طول جنگ جهانی دوم و بیرون راندن گومیندانگ مورد حمایت آمریکا نه تنها از تجاوزات بیشتر ارضی جلوگیری کرد، بلکه به جهان نشان داد که چینی ها نباید دست کم گرفته شوند. مائو با نمایش زور وحشیانه که میتوانست حتی غرب را تحت سلطه ی خود درآورد (مثلاً جنگهای کره و ویتنام)، تا حدی اعتبار چین را در صحنه ی جهانی بازگرداند. به لطف مائو، چین دیگر به عنوان "مرد بیمار آسیا" شناخته نمی شد. چینی ها "ایستاده اند". اما ثروت چیزی بود که مائو نمی توانست به چین قول دهد. این دنگ شیائوپینگ بود که از طریق سیاست درهای باز خود در سال 1978، رفاه مادی غرب را فاش کرد و مردم چین را در مورد آینده ای سرشار از فراوانی مسخره کرد. با این حال، مردم چین در معرض چندین دهه لفاظی ضدغربی در دوران مائو، از آن زمان به رقابتی تلخ علیه غرب دامن زدند. بنابراین، پنجره ی جدید به جهان، یک احساس ناراحت کننده و متناقض را به ترکیب اضافه کرد: خواستن. در حال حاضر، جمعیت چین در تلاش است تا مبارزه ی درونی خود را بین طرد و شمولیت معنا کند. از یک سو، آنها به شدت غرب را رد می کنند، آداب امپریالیستی و استکبار دیپلماتیک خود را تحقیر می کنند و بر فضایل فرهنگ چین تأکید می کنند. آنها انقیاد متحمل شده توسط قدرت های غربی را فراموش نکرده اند. از سوی دیگر، عاجزانه میخواهند به همان احترامی که غربیها در بین خود قائل هستند، احترام بگذارند. آنها معتقدند که زیر لبخند سفید مرواریدی اش، مرد سفیدپوست همچنان نسبت به چینی ها تحقیر می کند. اما آنها با اکراه میدانند که، علیرغم تجدید حیات اقتصادی چین، راه رسیدن به عظمت در خارج از کشور است - نه در قلب چین. جمعیت چین هنوز با احساس ناامنی عمیق مبارزه می کنند. نمایشهای تند ناسیونالیسم آنها نشانه ی عزت نفس شکنندهشان است. یک گفتمان متمایز از «ما» در مقابل «آنها» در جمعیت چین وجود دارد، اما طعنه آمیز است که آنها چیزی بیش از تأیید «آنها» نمی خواهند. اگر چینی ها از بودن با غرب امتناع می ورزند، اما می خواهند مانند غرب زندگی کنند، پس چه باید کرد؟ واضح است که پاسخ، پیشی گرفتن از غرب است. پس ماتریالیسم فراماتریالیسم چیزی بیش از تجلی این میل مبرم در قلمرو مصرف نیست. از نظر اجتماعی نیز همین ذهنیت محسوس است. کدام والدین چینی به فرزند خود نگفته اند که در مدرسه از خارجی ها (老外) پیشی بگیرد؟ چه زمانی چینی ها به هزینه ی خود نسبت به خارجی ها بزرگوار نبوده اند؟ بازی های المپیک 2008 بیانگر وضعیت چین در مقابل غرب است. چین که مایل به از دست دادن یک دست و پای خود برای میزبانی گرانترین مراسم افتتاحیه در تمام دوران است، تلاش کرد به غرب نشان دهد که عقب نیفتاده است؛ که اکنون شایسته ی احترام بیشتری است. این مثال برای بچه ی چینی که کلیه را برای خرید آیفون می فروشد به طرز وحشتناکی آشناست. هر دو مایل بودند هزینه های استراتوسفری را متحمل شوند تا نشان دهند که در واقع بهترین هستند. همین الگو را می توان از نظر سیاسی تشخیص داد. دولت چین مرتباً غرب، بهویژه ایالات متحده را در مورد مسائل سیاسی از جمله تجارت، اختلافات دریایی، حقوق بشر و مقررات زیستمحیطی به چالش میکشد. از نظر نظامی، چین در حال مدرن سازی تجهیزات خود با قصد آشکار برای آماده شدن در برابر رویارویی احتمالی با ایالات متحده است. خرید موشکهای ضد حامل برای رد برتری دریایی ایالات متحده در تنگه ی تایوان، فناوری جنگ سایبری برای مختل کردن ارتباطات ایالات متحده و قابلیتهای هستهای ضربه ی دوم سیار برای تهدید شهرهای آمریکا تأیید میکند که چین نه تنها از سرپیچی از ماشین جنگی آمریکا بیم ندارد بلکه قصد دارد در برابر آن پیروز شود. به طور خلاصه، رقابت علیه غرب، و مهمتر از آن، میل به پشت سر گذاشتن آن به هر قیمتی، تقریباً در تمام عرصههای رقابت گسترده است. از آنجا که ماتریالیسم فوق العاده ی چین اساساً مبتنی بر ذهنیت رقابت شدید علیه غرب است، منطقی است که زمانی که چین از دشمن خود پیشی می گیرد، کاهش یابد. تحت الشعاع قرار دادن ایالات متحده، به ویژه از نظر کیفیت زندگی، پیروزی کامل چین بر غرب را تایید خواهد کرد. به طور خاص چینی های سطحی همچنان هوس نام های تجاری لوکس را دارند، اما مطمئناً این فشار در میان طبقه متوسط از بین خواهد رفت. وقتی چین شماره یک شود، چیز زیادی برای حسادت نخواهد داشت. به اوج سلسله مراتب نیازهای مازلو رسیده است. به عنوان یک جمعیت، دیگر برای جبران ادراک اجتماعی حقارت، چیزهای جدید گران قیمت به دست نمی آید. نه تنها ماتریالیسم کاهش می یابد، بلکه ارزش نام های تجاری خارجی نیز احتمالاً ضربه خواهد خورد. درست مانند اولویت مصرف جنس امریکایی برای افکار عمومی امریکایی، چین و جمعیت آن از برندهای بومی قدردانی خواهند كرد. این تصور مضحک است که کیف های ساخت چین کیفیت پایین تری نسبت به کیف های ساخت فرانسه دارند. اگر چین میتواند راکتها را به فضا و زیردریاییها را به اعماق اقیانوسها بفرستد، پس چرا نمیتواند تکهای از چرم را که بشریت هزاران سال پیش آموخته است بسازد؟ بدیهی است که ساختار مشترک پرستیژ، ذهنیت مصرفگرای چینی را دیکته میکند. نظر این نویسنده این است که تنها با جوان سازی کامل چین تا عصر طلایی خود می توان به اعتبار دست یافت. وقتی چین به یک هژمون جهانی تبدیل شود، چه احترامی برای کشور نسبتا کوچک و ضعیفی مانند فرانسه قائل است؟ اما تا آن زمان، ما احتمالاً پولی که به سختی به دست آوردهایم را روی کفشها و کیفهای طراحان، ماشینهای ممتاز، فناوریهای مد روز و جواهرات غربی میاندازیم که باعث غم و اندوه برادران خودشکوفامان میشود.»:
“China’s Ultra-Materialism Explained”: shaoHan Lin: MEDIUM: 9 JAN 2015
خوشبینی این نویسنده ی مغرور چینی، شاید به جا باشد اما درباره ی آینده ی کشوری که تا همین جا هم پیروزی های قاطعی بر غرب به دست آورده است. اما اگر پای کشوری وسط باشد که به جنگ غرب رفت و در این جنگ شکست خورد چه؟ لازم نیست زیاد از چین فاصله بگیریم. کافی است پیشگام چین و شرق آسیا در مدرن شدن و همزمان جنگ با غرب را به یاد بیاوریم: همسایه ی کوچک چین، جناب ژاپن را که وقتی منکوب غرب شد، هویت خود را بیش از هر کشور بی طرفی در مقابل او باخت. الان ژاپن حتی وقتی میخواهد تولیدات فرهنگی رسانه ای برای معرفی هویت خود بسازد قهرمانانش بیشتر از این که ژاپنی باشند غربیند. در انیمه های ژاپنی، شبیه ترین افراد به ظاهر ژاپنی، نقش های منفی (آن هم نقش های منفی بی عرضه و موقتی) هستند، حتی وقتی انیمه در حال نشان دادن سامورایی های قرون وسطایی باشد. پس شاید دانستن این موضوع برای ما مهم باشد که بدانیم ژاپنی ها قبل از این که مقلد بی چون و چرای غرب بوده باشند مقلد چین بودند ولی نه مقلد بی چون و چرا.:
«چگونه میتوان این نفوذ فرهنگ چینی را در دوران گذشته ی ژاپن توجیه کرد؟ آیا میتوان گفت این نفوذ نتیجه ی میل شدید به تقلید مفرط از فرهنگ برتر چین بوده است؟ همانطورکه تاریخ سایر ملل نشان میدهد به ندرت موردی دیده شده که مردمی عقبمانده با میل خود، فرهنگی را بپذیرند که از مردم پیشرفته تری گرفته شده باشد. به طور کلی در فرهنگ پذیری، شرایط دیگری وجود دارد که پذیرش فرهنگ بیگانه را ممکن میسازد. همانطورکه از طرز استدلال و قضاوت ژاپنی ها متوجه خواهیم شد، بین برخی از ویژگی ها و شیوه های تفکر ژاپنی و چینی شباهت زیادی وجود داشته است. اکنون متوجه میشویم که علاوه بر شباهت های موجود در ساختارهای اجتماعی و روش های اقتصادی این دو کشور، شرایط دیگری نیز بوده که که علت میل و علاقه ی مردم ژاپن در آن زمان را نسبت به پذیرش فرهنگ چین توجیه میکند. ظاهرا الگوهای مشابه زندگی اجتماعی این دو کشور و رشد و گسترش آنها در آب و هوا و محیطی یکسان، به پدید آمدن شیوه های فکری مشترک کمک کرده است.» ("شیوه های تفکر ملل شرق": جلد2 (تبت و ژاپن): هاجیمه ناکامورا: ترجمه ی مصطفی عقیلی: انتشارات حکمت: 1378: ص76)
نکته ی جالب این است که زبان ژاپنی با زبان چینی متفاوت است ولی با آوانگارهای چینی توضیح داده میشود و در ابتدای مدرن شدن، هنوز غربگراهای ژاپنی داشتند هیروگلیف های چینی را با هم ترکیب میکردند تا از آنها کلمات ژاپنی جدیدی بسازند که مفاهیم غربی را توضیح دهند. این دنباله ی راه راهبان بودایی ژاپنی بود که به چین رفته و در آنجا تعلیم یافته و متون بودایی چینی را به ژاپن آورده بودند بی این که هیچ وقت زبان چینی را دقیقا فهمیده باشند و بیشتر اوقات، آوانگارهای چینی که بسته به شکل هیروگلیفیشان مفاهیم متعددی را استعاره میکردند صرفا از دریچه ی ذهن یک استاد برجسته ی ژاپنی و کاملا متفاوت از منظور چینیشان تفسیر میشدند. زمانی که مراتب تا واعظین بودایی روستاهای دور کاهش می یافت ممکن بود واعظ بودایی منظوری از کلمه ی چینی را به مردم القا کند که به کل متفاوت از منظور چینیش بوده است. با همین رویه زبان چینی در سطح بالایی از تاثیر، زبان و فرهنگ عمومی ژاپنی را به چیزی بسیار متفاوت از خود تغییر داد. (همان: ص79-77)
فرهنگ ژاپنی کاملا چینی نشد دقیقا به خاطر این که زبان چینی زبانی استعاری بود که میشد در هر کلامش، بخشی از استعاره ها را کمرنگ و بخشی را پررنگ کرد و با خود آن، بخشی از آن را سانسور و بخشی دیگر را تشدید کرد و غرب نیز از این موضوع درس عبرتی گرفت برای این که در مواجهه اش با ژاپن، بی کنایه ترین و سرراست ترین تجلی های خود را رو کند. تشدید توجه روی تصویر، دقیقا به خاطر عادت ژاپنی به تصویری بودن پیام های دریافت شده است؛ درست مثل چین. در زبان های هجایی شرق دور که الفبا وجود ندارد، ذهن افراد، موقع شنیدن کلمات، در حال نقاشی کردن است و بلافاصله بعد از شنیدن هر کلمه، یک تصویر به ذهن میرسد. این وضعیت، قبل از آموختن سواد توسط کودک چینی یا ژاپنی یا کره ای برقرار نیست. توجه کنیم که در قدیم، بیشتر مردم این کشورها بیسواد بودند و فقط در نهضت سوادآموزی جدید است که عادت دهی مردم به این نوع برخورد با زبان، به نهایت حد خود رسیده است. چارلز سامرویل که بین سال های 1904 تا 1914 برای انجمن مبلغان لندن کار میکرد، مجموعه ای از آوانگارهای بسیار ابتدایی چینی را جمع آوری کرد که شباهت زیادی به هیروگلیف های مصری داشتند. قیافه های چینی ها نیز بسیار شبیه چهره های انسان ها در نگاره های مصری است و ریشه گرفتنشان از افریقا و انتقالشان به شرق دور از طریق آسیای غربی و شمالی، دور از ذهن نبوده است. پیوند هیروگلیف های مصری، چینی، فنیقی و خط میخی بین النهرینی مورد توجه بسیاری بوده است. در میان اینها فنیقی به حدی از ریشه ی هیروگلیفی خود فاصله گرفت که پایه ی الفبا شد و انواع الفباها تقریبا تمام جهان های موسوم به غرب و خاورمیانه را فرا گرفتند و مدل ذهنیت مردم این نواحی را به کل متفاوت از تمدن های شرقی تر کردند و ورود الفبا به هند، آنجا را نیز پیرو ذهنیت مشابه کرد. شاید دلیل اصلی این فاصله گیری از خط تصویری یا سانسور دلالت های هیروگلیفی آن، حذف فلسفه ای بود که از آن زبان بیرون میتراوید و اخیرا توسط تجارت پیشگی فنیقی-عبری، در حال سانسور بود. این با کفرستیزی یهودیت و فراورده هایش در مسیحیت و اسلام، نسبت مستقیم دارد و پیوسته از جنوب سامی به سمت شمال و غرب حرکت میکند و جریان های قبلی را به سمت شرق منحرف میکند. دشمنان خدا در داستان ساخته شده اولاد حام هستند که امروزه بیشتر به سیاهان تعبیر میشوند؛ ولی در گذشته گاهی زردپوستان مد نظر توصیف مربوطه بودند و سیاهان، گولم هایی تلقی میشدند که جادوگران یهودی در جزیره ی مورو (افریقا) برای ساختن نژادی از بردگان تولید نمودند. البته این روایت برای جمع آوردن سیاهان و زردپوستان در میراث حام هم که شده باقی مانده و نظریه های توطئه ی راست افراطی در غرب، ارتقای کشورهای افریقایی توسط چین را توطئه ی زردها برای پر کردن دنیا از انسان مانندهای مکانیکی و غریزی سیاه بر ضد بشریت به شمار آورده اند. اولاد حام جهنمیند درحالیکه اولاد سام بهشتیند و البته فقط یهودی ها خیلی در سام ریشه دارند و انسان های معمولی تر یافثی یا ترکیب سام و یافثند. توسعه ی شق اخیر، پیوسته باعث عقبگردی حامی های جهنمی است که در اثر ارتباط یافتن با زردپوستان، لغات "تاتار" و "تارتار" را به هم دوخته اند که دومی همان تارتاروس یا دوزخ است. تارتاریا یا سرزمین تاتارها گاهی کل آسیا است، گاهی نیمه ی شمالی آن است و گاهی شمالی که تا حد ممکن به شرق عقب نشسته است. عقبنشینی اخیر را در یک کره ی جغرافیایی منسوب به ویلم جانسون بلائو از آمستردام سال 1630 میبینیم که در صومعه ی استراهوف در پراگ نگهداری میشود. این کره ی جغرافیا حتی با تاریخ رسمی هم سر ناسازگاری دارد بطوریکه در سال 1630 حدود نیوزیلند را ترسیم میکند که بنا بر تاریخ رسمی فقط در دهه ی 1840 کشف شد. بنابراین اگرچه مثل بقیه ی نقشه های جغرافیایی جعل متاخر است ولی جزو آن نقشه هایی است که قبل از تنظیم تاریخ رسمی جعل شده و برخی از مطالب سانسورشده را در خود حفظ کرده است. در این نقشه تارتاریا قلمروی در شمال چین و شرق روسیه ی کنونی است که اقوام آلتایی یورشگر به چین شامل منگول/مغول ها را که منچوها شاخه های دیرآمده ی آنها هستند در بر میگیرد.:


این اقوام، همان مردمی هستند که باعث نامیده شدن چین به ختا، ختن و کیتای در روسیه و غرب شده اند. در تاریخ خود چین، این اصطلاحات مرتبط با قوم خیتان هستند که سلسله ی لیائو را در چین ایجاد نمودند. در آسیای مرکزی، ختا هم نام چین هست و هم نام قوم مغولی برسازنده ی حکومت قراختایی یا ختاهای سیاه در آسیای مرکزی که سقوطش شرایط را برای هجوم چنگیزخان به غرب فراهم کرد. درحالیکه ختا عنوان چین است، همزمان قسمت های جنوبی چین با اصطلاحات مانزی یا مانجی به لحاظ هویتی گاهی از شمال آن تحت عنوان کیتای تمییز داده میشوند. لغات مزبور قطعا مرتبط با اصطلاح "مانچو" برای آخرین حکمرانان چینند که درواقع فقط بعد از انتقال آنها به جنوب، هویت چین را از جای دیگری به سرزمینی جدید منتقل کرده اند و فامیل های نیمه چینی-نیمه جورچنشان هم پادشاهی کره را تاسیس نمودند. ترویج خطوط هیروگلیفی سرکوب شده در غرب و تکاملشان در قلمرو جدید، میتواند نتیجه ی عقبنشینی مداوم تارتاریا تا آسیای جنوب شرقی باشد. توجه کنیم که ختایی ها عنوان قارا را برای خود به کار میبردند که نه فقط معنی سیاه بلکه معنی قدرتمند داشت چون نیروی آنها از قعر جهنم می آمد. در نقشه ی تارتاریای صومعه ی مزبور، قطب شمال، دریای یخ زده ی تارتاریا نامیده شده است چون قطب شمال به عنوان یک سرزمین سرد و تاریک، خود، نسخه ای جغرافیایی از دوزخ و تارتاروس است. فرهنگ چینی نگهدارنده ی یک اعتراف قدرتمند به جهنمی بودن جهان فیزیکی خدادادی بود که در غرب نه حذف بلکه فقط به لحاظ ذهنی سانسور شده بود و هنوز در بخش های شبیه به هم فقه اللغه های چینی و سامی میتوان رد آن را یافت. در این مورد، باید بخصوص روی فلسفه ی هنوز پابرجای یین و یانگ در شرق دور تمرکز کرد که درست مثل زبان های سامی غرب، به نرینه و مادینه کردن پدیده ها میپردازد. در فرهنگ سامی، خط، نرینه است و در مقابل مادینه بودن طبیعت قرار میگیرد. طبیعت، به خودی خود بینظم و بدون قانون دائمی است. اما شما میتوانید از تماثیل و استعارات درآمده از طبیعت، قانونی بیرون بکشید که مختص انسان باشد و آن را به زبانی بیان کنید که لغات قانونش نام از عناصر طبیعت داشته باشند. اصطلاح قرآنی "نون و القلم" یعنی دوات و قلم دقیقا چنین میکند. قلم وسیله ی نوشتن و متمثل به خالق است ولی با دوات مینویسد که کنایه از عناصر طبیعت است. قلم نرینه و دوات مادینه است و دوات دراینجا نون نامیده شده که عنوان آب های هاویه و نماد بینظمی در مذهب مصری است. این دقیقا تمثیلی از خلقت جهان منظم فیزیکی توسط بعل مردوخ از پیکر تهامات -اژدهای بینظمی و الهه ی آب ها- در اساطیر کلدانی است. این تشبیهات، مدت ها است که بر ذهنیت سامی اثرگذاشته و سپس با تحریف فرهنگ، از بین رفته اند. این تحریف فرهنگ توام با تغییر زبان های قدسی و ازجمله متروک شدن خط میخی و انقراض زبان های آرامی و سریانی بوده است چون زبان خود مظهری از نظم است و با حذف یک نظم، از بین رفتن زبان آن نیز طبیعی است. این را زبانسازان به خوبی میدانند چون کارشان تحریف طبیعت بی قانون برای ساخت قانون است. در چین و ژاپن اما چنین نیست چون زبان هنوز به اندازه ی طبیعت، تصویری است تا جایی که دینی مثل تائوئیسم داریم که کتاب مقدسش تائو ته چینگ، قانونش را تحت نام تائو به صراحت "مادر" میخواند، اصطلاحی که به لحاظ متافیزیکی برای طبیعت به کار میرود و باز تائو را "تهی" و خالی مینامد انگار که به اندازه ی طبیعت، بی قانون است. درباره ی چنین فرهنگ هایی شما هیچ راهی ندارید جز این که یک تصویر ثابت از طبیعت و جهان را به شرطی که همانطورکه رهبران غرب صلاح میبینند برایشان بسازید تا غربیشان کنید و البته میتوانید تائوئیسم و مشابه بوداییش در بودیسم ذن را با برداشت های محدودشده ای نگه دارید تا هر وقت خواستید قانون را با تغییر تصویر جهان عوض کنید، تائو و ذن را برای بی معنا نشان دادن تصاویر قبلی، موقتا برجسته کنید. این میانپرده ی تائویی برای شرق دور، مابه ازای میانپرده ی پوچی و تشتت ذهنی –معادل ترسناک تر "تهی" تائویی- برای مردم الفبایی است و دوزخ را به صورت "مرگ خدا" ی نیچه ای برای آنها بازآفرینی میکند. زمانی که پوچی با معنابخشی جدید جابجا میشود، خدا دوباره زنده میشود. چون او دنباله ی خدای طبیعت یا تموز است که با خزان طبیعت میمیرد و در بهار، به همراه سرسبزی طبیعت باز میگردد. یک داستان معروف اکدی، مرگ تموز را به سبب جانشینیش با همسرش عیشتار و به انتقام عیشتار عنوان میکند. در نسخه ی یونانی این افسانه، تموز تحت نام آدونیس در دوران سرسبزی طبیعت در کنار یک معشوقه اش آفرودیت روی زمین قرار دارد و در دوران خزان طبیعت در جهان زیرین در کنار معشوقه ی دیگرش پرسفونه. آفرودیت و پرسفونه نسخه های بهشتی و جهنمی عیشتار هستند و قالب جهان مادی را در حالت های با معنا و بی معنایش نشان میدهند. درواقع جهان مادی در جایگاه شخینا یا نسخه ی مادینه یا همسر یهوه برای یهود و یین مادینه ی سیاه نسبت به یانگ نرینه ی سفید در تایچی یا دایره ی سیاه و سفید نمادین شانگ دی خدای بی شکل چینی است. در اسلام، او "حقیقت" را نشان میدهد که یکی از نام های الله است. "حقیقت" لغتی مادینه برای نامیدن اللهی است که ظاهرا نرینه است. چون "حقیقت" تلفظ دیگر "حقه" HAQQET فرم مادینه ی "حق" که یکی دیگر از نام های الله است میباشد. "حق" معنی قانون و امتیاز قانونی میدهد و "حقیقت" معنی آنچه اتفاق افتاده است. برای به دست آوردن حق، باید حقیقت کشف شود و این درحالیست که دنیای مادی اینقدر بزرگ است که درآوردن بسیاری از زوایای مخفی آنچه در آن رخ داده است بسیار سخت است. بنابراین حقیقت مستور یا پوشیده است درست مثل زنی که زیر حجاب رفته است. برای حفظ آبروی مردم، لازم است حقیقت زیر حجاب باشد همانطورکه زنان زیر حجاب باشند برای حفظ جامعه بهتر است. کشف حقیقت در موقع لازم و ضروری، حکم رفع حجاب یک زن موقع ازدواج را دارد. تعبیر دیگر آن، باز کردن قفل حقیقت است. این باز کردن قفل را در آرامی "قلت" یا "اقلید" (ریشه ی نام اقلیدس حکیم) و در عربی "کلید" مینامند و هنوز هم در فارسی وسیله ای که با آن قفل را باز میکنند را "کلید" میخوانند. ریشه های آرامی قلت و اقلید میتوانند با لغت "کلت" برای قوم برانگیزنده ی تعالیم دروئیدی که فراماسون های بلعنده ی جهان به آنها اقتدا میکنند مرتبط باشد و دانش انکشاف و فتح جهان مادی را رو کند. در تعالیم دروئیدی، الهه ی زمین به عنوان مشابه جهان مادی، اپونا است که به اسب مجسم میشود و معنی اسمش شبیه به هیپو یعنی اسب است. اسب، مرکب کشورگشایان قدیم بود. بنابراین نوع نمایاندن جهان مادی به کشورها برای فتح آنها سلاحی برای تصاحب قلمرو آنها است. در جنگ تروا این مسئله را به صراحت میبینیم. به نظر میرسد اسب تروآ که وارد شهر میشود و سربازان آخایی از درونش بیرون میریزند و شهر را فتح میکنند، و هلن شاهزاده خانم آخایی که توسط شاهزاده ی تروایی دزدیده و به تروآ برده میشود و بهانه ی فتح شهر میگردد دو روایت از یک قصه باشند و آن ورود الهه ی جهان فیزیکی یعنی اپونا در هر دو شکل زن و اسب آن به قلمرو هدف استعمار است. مایلز متیس کلمه ی آخایی را با "آگایی" یونانی و "آقا" در ترکی به معنی اشرافی مقایسه میکند و "تروآ" را در نام همان تیروس یا شهر بندری صور در لبنان به عنوان مرکز تجارت فنیقی مینگرد و فتح تروآ را همان تصرف شبکه ی تجاری و تمدن گستری فنیقی توسط فلسفه ی اشرافزادگی به نمایندگی از یهودیت میشناسد. اسب تروآ چوبی است فقط به خاطر این که تروئی میتواند "دروئی" به معنی چوبی و تخته ای هم تلفظ شود، لغتی که البته نام دروئیدها هم از آن می آید. ارتباط یهودیت با کلتی مآبی که به ایبری و بریتانیا و فرانسه محدود میشود در نوشته های اندرو مارفول پوجاداس روشن میشود. او از آمدن اشرافیت یهود از مصر به سرزمینهای ایبری و فرانسه میگوید و آنها را پایه گذاران فرهنگ کتاب مقدس و و مذاهب نو شده ی یهودیت و مسیحیت به شکلی که معروفند میشناسد و رهبری اشرافیت یهود که خاندان کولوم یا کولومینا یا کولون میباشند را همان جریان تصرف کننده ی امریکا تحت نام مستعار کلمبوس میشناسد که به امریکا منتقل میشوند و آنجا را رهبریت جهان میشناسد. خاندان یهودا که نوشته های آیزاک نیوتن را در دنیا مطرح کردند و در تاسیس صهیونیسم نیز ایفای نقش نمودند از طریق بنونیست ها از همین خاندانند. آبراهام شالوم یهودا (1951-1877) کارشناس امور خاورمیانه که 1936 نسخه های خطی کتاب "کرونولوژی پادشاهی های باستانی ایزاک نیوتن" (با ادعای انتشار آن در 1728: یک سال بعد از مرگ نیوتن) را معرفی کرد هم یکی از آنها است؛ کتابی که یک تفسیر فراموش شده از ارتباط تاریخ جهان به روایت کتاب مقدس با تاریخ جهان به روایت نویسندگان کلاسیک یونانی چون هرودت و دیودوروس میدهد و امروز زیاد باب میل تاریخ رسمی نیست. جالب است که آبراهام یهودا خود شخصا با یک یهودی دیگر به نام زیگموند فروید تماس گرفت و از او خواست که کتاب "موسی و یکتا پرستی" را منتشر نکند، کتابی که نشان میداد موسی مصری بود و کیشش دنباله ی کیش آتون فرعونی به نام آخناتون بوده است. فروید یکی از اعضای BNAI Brith و فردی متنفذ بود و به نظر میرسد هدف از منصرف کردنش، پنهان ماندن بعضی از نقشه های پیش رونده از طریق تاریخ در بین جریان های رمزنگار بود. آبراهام یهودا به جای خود، سعی نمود اوفارل را هم که کتابی پیرامون تفسیر نفرین شاه توث به مجموعه ای از قتل های سیاسی و این ادعا که عیسی پسر موسی است نوشته بود وادار کند که ساکت شود. کتاب نسبت داده شده به نیوتن هم درواقع چندان تاریخ را کم نکرد بلکه برعکس با تعبیر خدایان به انسان های زمینی و ربط دادن آنها به هم در یک امپراطوری وسیع منسوب به شخصی به نام سیساکا (از دید نیوتن: تایفون یا سوت خدای مصری)، تاریخ طولانی مصر را در بابل و سکائیه و یونان توسعه داد و همه ی آنها را دنباله ی آدم تورات که نیوتن به پیروی از اوزیبیوس او را همان منس فرعون مصر شناخت نمود. نیوتن به پیروی از دیودوروس، موسی را کسی که بعد از خروج از مصر، اورشلیم را پایه گذاری کرده و پایتخت خود نموده است خواند و از این جهت، کاملا برخلاف تاریخ مفصل کتاب مقدس حرکت کرد تا تاریخ بنی اسرائیل را در تاریخ ملل دیگر گم و بی اهمیت کند. بنابراین نیوتن، جهان بزرگی را تفسیر میکند اما در جهت بازتفسیر جهان دیودوروس که خود بازتفسیر هرودت است و آبراهام یهودا تفسیر همه ی آنها برای یک جهان بزرگتر و جدیدتر است؛ حلقه های مداوم بازتفسیر تاریخ برای به روز کردن آن بی این که نیاز شود منابع اصلی مثل هرودت و دیودوروس و کتاب مقدس که خود، جعل های سده های اخیرند به طور کامل دور انداخته شوند.:
“ISAAC NEWTONS CHRONOLOGY OF ANCIENT KINGDOMS”: FROSTY CHUD: STOLEN HISTORY: 31 AUG2024
از قدیم الایام، کسی میتوانست بالاتر از روایت های حاصل از این دنیا قرار داشته باشد که توانسته باشد به دنیای فرامادی سفر کند و یا پیام هایی از آنجا دریافت کند که به توهمات جهان مادی آلوده نباشد. چنین کسی در اساطیر مصری به هارپوکرات یا هوروس کودک تشبیه میشود زمانی که سوار بر ساقه ی نیلوفر آبی از آب بیرون میزند و بر روی برگ نیلوفر آبی در خارج از آب قرار میگیرد. دراینجا آب، کارکرد بدن تهامات الهه ی اژدهایی آب ها را دارد که در مورد خدایان خورشیدی مثل هورس و رع، به صورت آپوفیس یا آپپ اژدهای تاریکی در دوزخ یا جهان زیرین آشکار میشود. جهان زیرین رحم زمین است و مثل بدن تهامات، خدای خورشیدی و انسانی را که به او تشبیه میشود احاطه میکند. جهان ماورایی برای کسی که از این رحم آزاد نشده است درست مثل جهان بیرون از شکم مادر برای یک نوزاد ناشناخته و غیر قابل تصور است و درست به مانند نوزاد که موقع بیرون آمدن از شکم مادر، از وحشت گریه میکند انسان نیز از خروج از جهان مادی با مرگ وحشت دارد. در مورد هورس، این مادر، هاثور الهه ی طبیعت و مابه ازای مصری عیشتار است که خورشید هر غروب توسط او خورده میشود و هر صبحگاه توسط او از نو متولد میشود و ساقه ی نیلوفر آبی برای هورس کودک، حکم بند ناف تغذیه کننده ی او از جهان مادی برای خورشید نوزاد موقع تولد از هاثور را دارد. ازآنجا که نیلوفر آبی دو نسخه ی بیرون و درون آب را دارد، هاثور هم در مقام وصل کننده ی زمین و آسمان به یک گیاه دیگر اما این بار به شکل درختی عظیم تشبیه میشود که نسخه ای آسمانی دارد که با درخت نات الهه ی آسمان تطبیق میشود. این دو درخت زمینی و آسمانی که روی هم یک درخت واحد هستند میتوانند با درخت زیخوم در اریدو یا پهنه ی آبی محل حکومت حئا تطبیق شوند که نتیجه ی نظم یافتگی آب های تهاموت توسط حئا ایزد آب های کلده است. همانطورکه هاثور «خانه ی هورس» خوانده میشود، زیخوم هم «خانه ی تموز» خوانده میشود ضمن این که درست مثل هاثور، زیخوم هم مجسم به یک الهه است. باغی که زیخوم در آن قرار دارد آدین یا عدن نامیده میشود که همنام باغ بهشتی آدم و حوا در تورات است. اگر درخت های زمینی و آسمانی هاثور و نات دو جنبه ی مختلف آن را نشان دهند میتوانند به ترتیب با درخت معرفت به خیر و شر و درخت حیات در باغ عدن تورات تطبیق شوند. از طرف دیگر، لغت "عدن" در زبان اکدی معمولا به معنی دشت بی درخت یا کم درخت است که تصویر یک تک درخت از زیخوم را به ذهن می آورد. میتوان آن را با ساکاپو یا درخت مقدس منچوری چین مقایسه کرد که با یک تک درخت روی یک تپه نمایش داده میشود. ساکاپو احتمالا نسخه ی منچوی درخت بودایی "فو" یا روشنبینی است که چینی ها محل آن را روی یک تپه در وسط دریا در منطقه ی قطب شمال میدانند. مسلما این نسخه ای ترکیبی از محور جهان در محل ستاره ی قطبی در دب اصغر است که هم به کوه کیهانی تشبیه میشود و هم به درخت کیهانی. ازقضا درخت زیخوم هفت شاخه دارد که میتوانند به هفت ستاره ی صورت فلکی دب اصغر وصل باشند. بنابراین اینجا محل خوبی برای قرار دادن درخت آسمانی نات در بالای کوه کیهانی است. همچنین اینجا میتواند محلی باشد که در آن، آدم و حوا به سمت جهنم زمین اخراج شدند. نات، الهه ی حامی درختان انجیر بوده است و ممکن است میوه ی ممنوعه ی آدم و حوا انجیر باشد و به همین دلیل هم آدم و حوا بعد از آگاه شدن از عورت خود در نتیجه ی خوردن از میوه ی ممنوعه، عورت های خود را با برگ انجیر پوشاندند. سقوط آدم به جهنم، همان سقوط توم یا تاموس یا تموز است که یک نسخه ی مصریش یعنی آتوم به خورشید غروب تشبیه میشود. بنابراین بازگشت انسان به آسمان هم به طلوع خورشید و فاصله گرفتن آن از افق زمین در اوج گرفتن به آسمان تشبیه میشود که در شرق رخ میدهد و درخت هاثور باید در شرق باشد. قاعدتا در مقابل شرق باید غرب قرار داشته باشد اما همانطورکه شرق در زیادی روشنایی گاهی جای به جنوب میدهد غرب هم در زیادی تاریکی گاهی جای به شمال میدهد. قطب شمال تاریک ترین و یخبندان ترین قلمرو زمین شناخته شده برای انسان متمدن باستانی بوده است. سترونی آنجا استعاره ای از سترونی زمستان بود و موکلش نیز موکل سترونی بود: دب اکبر یا خرس بزرگ که مادر دب اصغر یا خرس کوچک بود. با این حال، دب اکبر از پای صورت فلکی ثور یا ورزاو به وجود آمده بود. ورزاو شخم زن، نماد کار کشاورزی برای پرورش زمین در بهار و از سترونی درآوردن خاک بود. ورزاو در زمستان به همراه بقیه ی دام ها در آغل زندانی میشد همانطورکه خرس در زمستان برای خوابی طولانی به درون غار تاریک میرود. در آسیا و اروپا خرس تا حدود زیادی جانشین اسب آبی شده که از دید مصری ها جانور اعماق آب ها و مابه ازایی راستین برای الهه ی قطب شمال است. اسب آبی را مصری ها نسخه ی آبزی گاو میشمردند و او را "گاو آبی" میخواندند. بنابراین تاورت که الهه ی اسب آبی بود، نسخه ی مضر هاثور در جلوه ی گاو بود. گاو ماده به عنوان اصیل ترین چهره ی جانوری هاثور به خاطر دادن شیر خوردنی به مردم، مفید شناخته میشد. این با تصویر توراتی از اورشلیم و نسخه ی آسمانیش بهشت به داشتن رودهایی که شیر و عسل در آنها جریان دارد مربوط است. پس شیر خوردنی از جنس آسمان است و خروجش از پستان گاو ماده نماد حیوانی هاثور، نسخه ی تمثیلی دیگر خروج هورس خدای خورشید از درخت شرقی به عنوان نماد گیاهی هاثور است.:
ANCIENT EGYPT: GERALD MASSEY: CHAP2
جانور خورشید و نماد قدرتنمایی خدای خورشیدی، شیر درنده است و لغت "لبن" برای شیر خوردنی، ظاهرا از "لابو" از نام های شیر درنده می آید. لاوی نام دیگر شیر درنده تلفظ دیگر همین لغت است که عنوان قبیله ی کاهنان بنی اسرائیل از نسل هارون برادر موسی است فقط به خاطر این که خود موسی چون همسرش صفورا نااسرائیلی بود حق نداشت فرزندانش را کاهن تعیین کند. یهوه خدای تورات هم متمثل به شیر است و ظاهرا جانشین خدای خورشید شده است. در صحاری عربستان که در مسیر خروج بنی اسرائیل از مصر در زمان تولد یهودیت رخ مینمایند خورشید یک جسم زرد رنگ درون یک آسمان آبی به نظر میرسد و تولدگاه یهودیت را صحراهای زردی تعریف میکنند که در افق به یک آسمان آبی میرسند. سبز که رنگ گیاهان است نتیجه ی ترکیب زرد و آبی است. برای یهودیان که در جستجوی سرزمین مقدس در کوه صهیون، مصر را به مقصد این صحاری ترک کردند اولین کوهستان سرسبز و پردرخت سر راه، جبل لبنان یا مونت لیبانوس بود که نام از لبن به معنی شیرگونگی، خورشیدی بودن و در مجموع ایزدی بودن دارد. لئونهارت ریوولف این کوهستان را محل زندگی دروزی ها خوانده است. هارت، آنها را از قبایل "کلبی" توصیف میکند. لغت "کلب" بیشتر به معنی سگ به کار میرود ولی اصل آن از ترکیب دو لغت "ک" (مانند) با "لابو" (شیر) به دست می آید و در مجموع به معنی شیر مانند است، لغتی که میتواند صفت مردمان آسمانی باشد. گادفری هگینز، کلبی های جبل لبنان را به دلیل دروزی بودن با دروس به معنی درخت پرست تطبیق میکند که دقیقا معادل دروئید در اروپا است. به نظر هگینز، دروزها در ابتدا دروئید و نسخه ی قبلی یهودیت بوده اند چون به روایت معروفی، هارون و دیگر اسرائیلی هایی که همراه او به گوساله پرستی روی آوردند و اساس مذهب سامری شدند در جبل لبنان ساکن شدند. اینجا فاصله ی زیادی از بنادر فنیقی صور و صیدا ندارد و امپراطوری صور که در تمام شمال افریقا و بخش هایی از اروپا حاکم شد میتواند دریچه ی ورود یهود از شمال افریقا به اروپا باشد. اوکانر معتقد است یهودی ها از بنادر فنیقی اروپای جنوبی با اشرافیت اروپایی نیمه اسکیت آمده از شرق و شمال ترکیب شدند و مذاهب کلتی را به شکلی که قابل قبول باشد بنیان نهادند. اسکیت های تاثیرگذار بر این روند، شاخه ی غربی هون ها و تاتارهای فاتح چین در شرقند. گادفری هگینز معتقد است تمام زبان های جهان موسوم به غرب یا از عربی پدید آمده اند یا به طور مشترک از عربی و کلتی.:
“the celtic druids”: godfrey Higgins: hunter press: 1829: P263-8
هگینز در چند صفحه ی بعدی مینویسد که کاهنان کلتی درست مثل قدیسین یهود به سه دسته تقسیم میشدند: انبیا، لاوی ها و واعظین برای یهود به ترتیب با دروئیدها، باردها و ویت ها برای کلت ها تطبیق میشوند. واعظین یهودی فقط حرف های کاهنان لاوی را تکرار میکردند ولی لاوی ها در مقابل انبیا فرمانپذیر مطلق بودند و باید هر تحریفی در دین از سوی آنان را فرمان جدید خداوند تلقی میکردند چون انبیا با عالم غیب در ارتباط بودند. همین رابطه بین ویت ها، باردها و دروئیدها برقرار بود و دروئیدها توانایی تحریف دین را داشتند. با این حال، دروئیدها نیز توسط سازمان مافوقی محدود میشدند. به نوشته ی هگینز، در زمان حمله ی سزار به گاول (فرانسه و بلژیک)، تمام دروئیدهای گاول وظیفه داشتند در ابتدای اختیار این وظیفه، برای تحصیل، به بریتانیا بروند و این نشان میدهد که پایگاه اصلی دروئیدیسم بریتانیا تعیین شده است. این نکته ای را به ذهن من می آورد و آن این که اپونا الهه ی اسب مانند زمین در بین کلت ها اساسا یک الهه ی بریتانیایی است. از طرفی اسب، به خاطر یال هایش که به انوار خورشید تشبیه میشوند جانور خورشید است و ارابه های خورشید را در آسمان چهار اسب به نشانه ی چهار فصل سال جابه جا میکنند. بنابراین اسب های خورشید که وسیله ی اوج گیری و الوهی شدن اویند از جنس زمینند همانطورکه درخت و نیلوفر آبی که خدای خورشیدی را به ماوراء الطبیعه میرسانند در اصل زمینیند. حالا روح زمینی خدای خورشیدی در جایگاه انبیای یهود، آنجا وصل شدنش به آسمان را اثبات میکند که پیامبر از زمین نفرینی میفرستد و آسمان میشنود و یک سری ملت های متمدن و رفاه مند را به سزای کفرورزی، در آتش عذاب الهی و با زلزله و سیل و قحطی و آتش جنگ نابود میکند. ترکیب این مضامین با هم، خورشید اسلام را میسازد که زرد است چون از شن های زرد عربستان برمیخیزد و هنوز هم توسط اسب های جنگی اوج میگیرد چون قرار است بر کفار بلا نازل کند. منتها از یک جایی اسب ها به روز میشوند و به سلاح های آتشین چون تانک و تفنگ و هواپیماهای جنگی و بخصوص موشک بدل میشوند. اینها قهرمان اسلامی را به اوج آسمان میرسانند تا از آنجا به غرب حمله کند درست مثل موشک هایش که از «شرق» خیالی به اوج آسمان میروند و بعد به سمت «غرب» خیالی کمانه میکنند. این تکرار سفر خورشید به اوج آسمان برای فرود آمدن به غرب برای جنگ با نیروهای تاریکی در آنجا است. نکته این است که خورشید برای جنگ با غرب باید خیلی به زمین نزدیک شود و حتی در آن فرو رود و در این هنگام همانطورکه قدما فکر میکردند خورشید قرمز میشود چون از شدت زخم هایی که نیروهای شر به او وارد کرده اند خونین شده است.









































































































































































































































































































































































































































































































































































