خدایان پولدار: از تسلط بر زن ها تا تسلط بر دنیا.
تالیف: پویا جفاکش



به فاصله ی کمی بعد از روی کارآمدن مجدد دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور امریکا، نیویورکر در تاریخ 7نوامبر 2024 مقاله ای با عنوان HOW AMERICA EMBRACED GENDER WAR و به قلم خانم Jia Tolentino ( نویسنده ی ثابت نیویورکر و برنده ی جایزه ی ناشنال ماگازین در سال 2023) منتشر کرد که نشان میداد چطور این آخرین صف بندی انتخابات ریاست جمهوری در امریکا، یک صف بندی جنسیتی بوده است. مجله ی «ترجمان علوم انسانی» در شماره ی 33 خود (زمستان 1403) در ذیل مقالاتی که حول انتخاب مجدد ترامپ و دلایل بالقوه ی آن ترجمه نموده بود، این مقاله را نیز با عنوان «چطور مبارزه ی ترامپ و هریس به مبارزه ی میان مردان و زنان جوان امریکایی تبدیل شد؟» درج کرده است. یک دلیل این که عنوان مقاله را عوض کرده، این است که همانطورکه خود مجله میگوید، «خلاصه» ی مقاله درج شده است. اما این خلاصه سازی، چنان خلاصه سازی ایدئولوژیکی است که تقریبا میتوان گفت بخشی از محتوای مقاله و مشاهدات نویسنده را حذف کرده و آن را به سمتی هدایت نموده که بیشتر ضد ترامپ باشد. البته این کار فقط برای خوشایند مقامات جمهوری اسلامی در کشوری که مقاله در آن چاپ میشود یعنی ایران، نیست بلکه به این خاطر هم هست که تجددگراهای ایرانی اراده کرده اند از امریکا در موضوع مرد کردن زن ها الگو بگیرند و اصلا درست نیست که مای مخاطب احساس کنیم روش امریکایی، ایراداتی دارد که موانع بزرگی برای تقلید کورکورانه ی ما و به نفع شعارهای اصولگرایان علیه غربزدگی هستند و به همین دلیل و با توجه به این که دیگر نمیتوان شورش مردان علیه «آزادی» زنان در امریکا را سانسور کرد، فقط میشود مقاله را طوری ترجمه کرد که مردهای شورشی همانقدر ابله به نظر برسند که ترامپ. برای این که منظورم را متوجه شوید، مقاله را اینجا میگذارم و حتی الممکن بخش هایی که "ترجمان" آنها را حذف کرده است، در اکولاد قرار میدهم.:
«گفته می شود دو جنسیت اصلی در حال جنگ هستند. به سختی میتوان خوانشی غیر از این از نتایج انتخابات ریاست جمهوری داشت: در داده های اولیه ی نظرسنجی پس از خروج رای ها از صندوق در پنسیلوانیا، رای زنان هجده تا بیست و نه ساله چهل درصد به نفع کامالا هریس تغییر کرده، در حالی که رای همتایان مرد آنها بیست و چهار درصد به نفع دونالد ترامپ تغییر کرده است. تضاد {– وحش آخرالزمانی چند سر تاریک، غرنده، بیتفاوت و تحقیر کننده ای که از این اعداد بیرون میآید-} دهههاست که ایجاد شده است. زنان در آمریکا، مانند تقریباً در تمام دموکراسیهای صنعتی، محافظهکارتر از مردان بودند. در دهه ی 1970، آنها شروع به تغییر جهت به چپ کردند، سپس شکاف حزبی را تا دهه ی هشتاد کاهش دادند، و در طول دهه ی نود به شدت لیبرال تر از مردان آمریکایی شدند. سادهترین توضیح برای این موضوع، قابل قبولترین توضیح است: زنان، با کسب آموزش و قدرت در محل کار و استقلال اقتصادی، به حزبی نزدیک شدند که برابری را ارزشمند میدانست و از حزبی که سلسلهمراتب را ارزش میبخشید، فاصله گرفتند. {با کنترل بارداری، با سقط جنین ایمن و قانونی، این داستان پیش رفت، زنان کنترل زندگی خود را به دست آوردند.} در دهه ی 2010، زنان کنترل فرهنگ را نیز به دست آوردند. یک فمینیسم نرم [در "ترجمان": روتوش شده] و شرکتی {- لیوانهای مربوط به اشکهای مردانه، کلاهکهای روت بادر گینزبورگ -} حوزه ی عمومی را اشغال کرده بود. {دختران گستاخ و با اعتماد به نفس بودند و مشتاق بودند که کلمات زشت مردانه را به زبان بیاورند. دیگر جایز نبود دختری را ببوسید وقتی دلش نمیخواست حتی اگر دارای رفتار فاحشه مانند sluttyبود.} همه ی اینها باعث شد گروه خاصی از مردان احساس کنند کنترل از دستشان خارج شده است. با گذشت زمان، تعداد آنها افزایش یافت و در گوشههایی از اینترنت رو به طغیان گذاشت و این گونه احساس عقب ماندگی را در آنها افزایش داد. {تعداد زنان در دبیرستان و کالج بیشتر از مردان فارغ التحصیل شد. آنها به طور ناگهانی در مکان هایی که تقریبا برای همیشه ناخواسته بودند تحت تعقیب قرار گرفتند.} حدود ده سال پیش کسی نامزد ریاست جمهوری شد که {قول داد تغییراتی را که زندگی آمریکایی ها را به سمت برابری تغییر داده بود معکوس کند و} مردان، سفیدپوستان، مردان سفیدپوست را دوباره در صدر قرار دهد. در آن زمان نیز کارزاری در جریان بود: ترامپ با وجود این که و درواقع به دلیل این واقعیت که در مورد تجاوز جنسی به زنان لاف زده بود، این واقعیت که همسرش هات [در ترجمان: "زیبا"]، ساکت و به ظاهر بدبخت بود، و این واقعیت که او اینقدر شاکی داشت که هیچ کس نمیتوانست همه ی شکایت ها را پی گیری کند، در انتخابات پیروز شد. ترامپ آنچه را که وعده داده بود انجام داد و دادگاهی عالی را برپا کرد که حکم سقط آزادی جنین را در یک دوره ریاست جمهوری دموکرات ها که ظاهراً او را مورد سرزنش قرار میدادند، لغو کرد. {حداقل بیست ایالت سقط جنین را کم و بیش غیرقانونی اعلام کردند. سقط جنین در آلاباما محدود شد. پزشکان در ایالت هایی مانند اوکلاهاما، تگزاس و فلوریدا درمان زنان در معرض خطر مرگ را به دلیل سقط جنین فعال متوقف کردند. به زنی که حاملگی سرطانی و غیرقابل دوام داشت، گفته شد که در پارکینگ بیمارستان خونریزی کند تا زمانی که به اندازه ی کافی بیمار شود و واجد شرایط مراقبت شود. یک دختر سیزده ساله در می سی سی پی که در حیاط خانه اش مورد تجاوز قرار گرفته بود، نمی توانست برای سقط جنین به شیکاگو برود و بنابراین قبل از شروع کلاس هفتم مادر شد.} انتخابات سال 2024 را دموکرات ها با خوش بینی، به عنوان یک همه پرسی در مورد این گرفتاری تلقی کردند، همانطورکه در انتخابات میان دوره ای چنین بودند. پس از ورود هریس به رقابت، تقریباً از هر ده زن زیر سی سال، چهار نفر از سقط جنین به عنوان مهمترین موضوع رای خود نام بردند. سقط جنین دومین موضوع مهم در میان رای دهندگان هریس بود و اولین موضوع مهم آنان «دموکراسی» بود. برای رای دهندگان ترامپ، اقتصاد مهمترین مسئله بود. {نکته ی خنده دار این است که ما می توانیم این مفاهیم را از هم جدا کنیم. بدون حق انتخاب، زنان در یک دموکراسی یا یک اقتصاد مشارکت کامل ندارند.} Bottom of Form
هر دو کمپین بر جنگ جنسیتی متمرکز شدند. ترامپ که در سال 2016 مورد حمایت زنان سفیدپوست حاشیه نشین قرار گرفته بود، توجه خود را از آنان برداشت و معطوف مردان جوان کرد، در مسابقات UFC شرکت کرد، با ایلان ماسک رفاقت کرد و در پادکستهایی که پسر هجده سالهاش توصیه میکرد حاضر شد. او انبوهی از پرخاش گری های پوچ گرایانه، فضای متعفن رمزارزها و تستوسترون یوتیوبی را رهبری می کرد که به او امکان میداد ساختار سیاست {انقیاد واقعی، وحشیانه و} جنسیت زده سرپوش بگذارد. {ترامپ در زمره ی بسیاری از نامزدهای حزب جمهوری خواه قرار داشت که به طور جمعی ده ها میلیون دلار را در تبلیغات سیاسی ضد ترنس سرمایه گذاری کردند و این گونه تعهد خود را نه به زنان بلکه به خود نهاد جنسیت نشان داد.} هریس در پادکست call her daddy،پادکستی که در آن زنان جوان درباره ی رابطه ی جنسی صحبت میکنند و از مردان گلایه میکنند، جولیا رابرتز را وادار کرد تا تبلیغ کند که چگونه همسران مجبور نیستند آرای لیبرال خود را به شوهران محافظهکارشان فاش کنند. این استراتژی واقعیتی را منعکس میکند که از آن زمان تا کنون توسط نتایج آشکار شده است : یک نبرد جنسیتی که توسط جوانان تشدید شده است، جوانانی که برای تثبیت جایگاه فردی خود در دنیایی که به سختی شروع به زندگی در آن کردهاند میجنگند. {منظور از نتایج، همان نتایج نظرسنجی آرای خرووجی از پنسیلوانیا است و یا مثلا رای گیری در کارولینای شمالی، جایی که رای دهندگان زن جوان با سی و سه درصد رای بیشتر به هریس و رای دهندگان مرد جوان با بیست و سه درصد رای بیشتر به ترامپ پیش رفتند. این واقعیت که کل ملت، کم و بیش، حداقل اندکی به سمت راست میچرخند، اما مردان هجده تا بیست و نه ساله از سال 2020 تقریباً سی درصد به سمت راست حرکت کردهاند.}اگر انتخابات 2016 وضعیت تکان دهنده ی وفاداری زنان سفیدپوست را روشن کرد، انتخابات 2024 فوراً همین کار را برای مردان جوان انجام داد. جنگ جنسیت ها که توسط سیاستمداران مطرح شده است، حول دو دیدگاه متضاد حول زندگی زنانه می چرخد. هر طرف فکر میکند میداند طرف مقابل چه میخواهد. ترامپیست ها – به نمایندگی جی. دی ونس، و حرف های تحقیرآمیزش راجع به زنان گربه ای مسخره ی بی فرزند [در ترجمان، به جای گربه ای، گربه دار معنی شده است] و همچنین تاکر کارلسون و تصویر او از کاملا هریس به عنوان یک "مالزیایی ساموایی با ضریب هوشی پایین" و طرفدار استخدام مهاجران غیر سفیدپوست- معتقدند که چپ ها میخواهند زن ها در جوانی قرص های ضد بارداری مصرف کنند، در آغاز بزرگسالی، در شرکت ها شغل های مردها را از دستشان دربیاورند، و بعد از چهل سالگی، پیردخترهایی عصبی در حال طی شیدایی برای انجماد تخمک یا ناباروری باشند. {(به زودی پس از آن، مشکل زن بودن به طور نسبتا نامرئی توسط تعرذیف مضمون "زن یائسه" خنثی می شود.)} لیبرال ها معتقدند که محافظه کاران می خواهند که زنان جوانی خود را صرف آموزش برای جذب، تسلیم کردن خود به مردان و خشنود ساختن آنها کنند و تمام اشکال دیگر پتانسیل انسانی را به نفع مسائلی مثل مدلینگ لباس، و حبس کردن خود در لبخند تصنعی و ور رفتن با بدن خود، [چه به لحاظ ظاهری و چه به لحاظ عاطفی} سرکوب کنند. شکاف بین مردان و زنان جوان در رای امسال، شکاف بین این دو داستان است. این ها مردانی هستند که از شیفتگی زنان برای استقلال به قیمت از بین رفتن مرکزیت خود می ترسند و زنانی که از انقیاد خود در برابر مردان به قیمت زندگی خود می ترسند. تفاوت - و این همیشه بوده - در مورد اراده است. مردانی که به ترامپ رای دادند از آنچه زنان واقعاً می خواهند می ترسند. زنانی که به هریس رای دادهاند میترسند که برخلاف آنچه میخواهند اتفاق بیفتد. {در دنیای خیالی که توسط رئیس دختران خشمگین لزبین سوسیالیست اداره میشود، اگر میخواهید یک خانهدار باشید، مطلقاً چیزی نمیتواند مانع از این شود که در بیست و چهار سالگی یک خانهدار باردار و پابرهنه باشید. در دنیای غیر فرضی فزاینده ای که توسط ترامپیست های راست افراطی اداره می شود، بندگی سعادتمندانه ی زنان باید با از بین بردن کنترل آنها بر بدنشان، و در حالت ایدئال، در واقع، با حذف کامل آنها از حوزه ی عمومی بیمه شود. در ویدئویی جدید، جان مک انتی، دستیار سابق ترامپ و مشاور پروژه ی 2025، در حالی که با خوشحالی سیب زمینی سرخ کرده با پنیر چیلی می خورد، به کنایه میگوید: «بنابراین، حدس می زنم وقتی ما گفتیم که می خواهیم فقط از طریق "پست" mailرای دهیم، اشتباه متوجه شدند. منظور ما male"نر" بود.» دیل پارتریج، کشیش یک کلیسای «ضد بیدار» و نویسنده ی کتابی به نام «مردانگی مسیح» - همیشه یک استدلال خندهدار است، با توجه به این که عیسی به طور معروف با خونریزی جان خود را از دست داد تا زندگی تازهای بدهد، همانطور که بسیاری از دختران و زنان در ایالتهای محافظهکار در چهار سال آینده این کار را خواهند کرد- میگوید: "در یک ازدواج مسیحی، یک زن باید مطابق اراده ی شوهرش رای بدهد. شوهر رئیس است و آن دو یک نفرند." چیزی که من را در مورد این رقابت فرضی بین ایدههای زنانگی که هر دو توسط مردان برای اهداف سیاسی ابداع شدهاند، گیج میکند، فاصله ی آن با واقعیت زن بودن است. کشمکشی که بین کار و فرزندپروری، بین بی فرزندی و تربیت فرزند وجود دارد - حتی بین اعمال قدرت بر مردان و پذیرش سلطه ی آنها بر خود - نه در شکاف بین یک زن لیبرال و یک زن محافظه کار، بلکه در زندگی هر یک از آنها شعله ور می شود. دو سوم مادران جمهوری خواه خارج از خانه کار می کنند. این درصد برای مادران دموکرات تنها سه درصد بیشتر است. زنان دموکرات به طور متوسط تنها یک سال دیرتر از زنان جمهوری خواه در بیست و پنج سالگی اولین فرزند خود را به دنیا می آورند. هشتاد و شش درصد از والدین دموکرات و هشتاد و هشت درصد از والدین جمهوری خواه، فرزندپروری را یکی از مهمترین بخش های هویت خود می دانند. زنان چپ می خواهند بچه داشته باشند. زنان سمت راست سقط جنین می کنند. میلیونها زن، عمدتاً سفیدپوست وجود دارند - چهل و پنج درصد آنها در این انتخابات به ترامپ رأی دادند - که به دیدگاه محافظهکارانه ی اصلی مادری کشیده شدهاند. اما شکاف جنسیتی در رای جوانان نشان می دهد که دعوا در حال تغییر است، زیرا زنان در میانه ی طیف سیاسی، پس از قانون ممنوعیت سقط جنین، بر اساس زندگی واقعی خود شروع به رای دادن می کنند. احتمال ممنوعیت ملی سقط جنین در حال نزدیک شدن است. وکیل پشتیبان لایحه ی 8 سنا، قانون ممنوعیت سقط جنین در تگزاس، از نزدیک با ترامپ متحد است و اخیراً از او در دادگاه عالی نمایندگی کرده است. پروژه ی 2025 طرحی را برای نظارت رسمی فدرال بر بارداری ترسیم می کند. این همان چیزی است که بسیاری از مردان جوان، مردان دگرجنس گرا که می خواهند زنان فرزندان آنها را به دنیا بیاورند، به آن رأی دادند. {اکنون دعوای همتا با همتا، بین مردانی که خواهان کنترل باروری هستند و زنانی که از آن امتناع میکنند، صورت میگیرد.} بازگشت ترامپ به قدرت - کنترل قریبالوقوع او بر دیوان عالی و قوه ی قضاییه ی فدرال، انحلال قریب الوقوع ایده ی دولت به ععنوان منبع ارائه ی هر نوع حفاظی در برابر قدرت شرکتها، خشونتهای امنیتی و تخریب محیطزیست - آغاز یک دوره ی سیاسی است که احتمالاً دههها طول خواهد کشید. بخش زیادی از آن در سطحی انجام می شود که یک فرد معمولی عمدتاً نمی تواند آن را لمس کند. اما این بخش خاص - سیاست سقط جنین، مبارزه در مورد اینکه چه کسی باید تعیین کند که یک فرد چه زمانی و چرا و چگونه بچه دار می شود، این سوال که یک زن برای چه کسی و برای چه چیزی کار می کند - در خانه نیز مورد بحث قرار خواهد گرفت. فیلیس رز منتقد در مطالعه ی خود درباره ازدواج «زندگی های موازی» استدلال می کند که «ازدواج اولین تجربه ی سیاسی است که اکثر ما در بزرگسالی در آن شرکت می کنیم». به همین دلیل است که هر دو کمپین به طرق مختلف، چارچوب دعواهای سیاسی خود را به عنوان درام های زناشویی شکل داده اند. {برای کسانی از ما که خدا آنها را دگرجنس گرا قرار داده است، اکنون قلمرو صمیمی بیش از هر زمان دیگری سیاسی شده است. اما از این پایه است که ما راهی برای خروج پیدا می کنیم. از اینجاست، در عرصه ی گوشت و اصطکاک، شگفتی و تعالی - عرصهای که ممکن است برای مردان جوان محدود، منزوی، رادیکالشده به طور فزایندهای بیگانه باشد و به حق برای همتایان زن آنها جذابیتی نداشته باشد - ما نه تنها یاد میگیریم که چه زمانی بر علیه شخص دیگری اسلحه به دست بگیریم، بلکه چه زمانی بیشتر تلاش کنیم تا آنها را ببینیم، یا اجازه دهیم آنها ما را تغییر دهند. اینجاست که می آموزیم در نهایت چقدر به یکدیگر نیاز داریم.}»
احتمالا به خاطر تمرکز زیاد ترجمان روی شیطان سازی از ترامپ بود که نتیجه گیری مقاله حذف شد. چون وقتی به آن توجه میکنیم، میبینیم که تمرکز آن بیشتر از این که روی سیاستمداران باشد، روی ما مردم به طور کلی است. عدم موفقیت اقتصادی مردان در دوران حاضر و ازجمله در امریکا همانطورکه دیگر مقالات مجله ی ترجمان این شماره هم نشان میدهند فقط تقصیر زنان نیست و بخصوص توصیف خانم آرلی هاکشیلد در اولین مقاله ی مجله به نام "پارادوکس غرور" از احساس خفت مردمان امریکا بخصوص در نواحی دورافتاده و شهرهای کوچک از آنچه "رویای امریکایی" نامیده میشود (صفحه ی 15 مجله) بسیار مهم است. اما مجموعه ی این عوامل بهانه ی خوبی میدهند تا مشکلی که میشود حمله ی اساسی به آن کرد یعنی زن ها برجسته شوند و نه عوامل سخت تر مثل پولدارها که ترامپ خودش جزو آنها است. زن ها دراینجا جزئی نماینده ی کلند چون دنیای مادی به زن تشبیه میشود (مادر زمین و اخیرا مام میهن را همیشه در نزدیک ذهن خود داشته باشید) و غلبه بر زنان، نمادی از غلبه بر جهان مادی با تمام مشکلات آن است امری که رسانه ها موقع تصویر کردن قهرمانان ایدئال ولی کاملا غیرواقعی به ذهن مردم فرو میکنند. البته رسانه ها مبدع این انتظار بیجا نیستند بلکه اومانیسم مسئول اصلی است و شورش علیه این مسئول در حکم کفر است چون اومانیسم همان دینی است که عامل الهی تولید دنیای صنعتی مدرن به شمار میرود.
اومانیسم ریشه در مسیحیت دارد. همانطورکه فوئرباخ جهان را مرحله بندی کرده است، بشر در ابتدا خدایی در آسمان برای خود تجسم میکند که یهودیت در این مرحله است، بعد این خدا آدم میشود و روی زمین در میان مردم راه میرود که عیسی مسیح خدای مسیحیان چنین است، در مرحله ی آخر، همه ی آدم ها خدا و مسئول جهان میشوند و با خدای آسمان بای بای میکنند و او را غیر واقعی میخوانند. این ارتباط با مسیح، خیلی خرافی تر از آن چیزی است که به نظر میرسد. مسیح معروف به ایکتیس یعنی ماهی است چون روح صورت فلکی حوت یا ماهی است که ادعا میشود مسیح در آغاز عصر فلکی آن به دنیا آمده است. این صورت فلکی از دو ماهی تشکیل شده که نشانه ی تضادند و درواقع دورادور همان دو نیمه ی تایچی یا دایره ی یین و یانگ چینی ها هستند. این دایره از دو قسمت سفید و سیاه تشکیل شده که شبیه ماهیند و درون قسمت سفید یک دایره ی سیاه و درون قسمت سیاه یک دایره ی سفید قرار دارند که در حکم چشم ماهی ها هستند. قسمت سیاه نشاندهنده ی یین یا نیروی منفعل گیتی و بیشتر جهان فیزیکی است و نیمه ی سفید نماینده ی یانگ یا نیروی نرینه و پویا و محرک است که قوت خود را از روح میگیرد. این دو نیرو با هم بر دنیا تاثیر میگذارند و اشتباهی که در غرب درباره شان میشود میتواند همان اشتباهی باشد که از صدر مسیحیت بر غرب تحمیل شده است. در مسیحیت، سفیدی نشانه ی پاکی و سیاهی نماینده ی بدی است و شما ممکن است ازاینجا نتیجه بگیرید که جسم بد است و زن هم بد است درحالیکه در نظرگاه چینی که اصیل تر است اصلا اینطور نیست و هر چیزی در جای خود مفید است. خورشید باعث حیات گیاهان است ولی اگر شب تاریک موقتا او را از زمین دور نکند گرمای آن تمام گیاهان را از بین خواهد برد و حیات در زمین مختل خواهد شد. درخت استوار خوب است مثل مرد محکم باشد اما اگر در مقابل طوفانی سهمگین انعطاف را که در حکم انفعال زنانه است نداشته باشد خواهد شکست. علاوه بر این هیچ انسانی مطلقا مرد یانگ و مطلقا زن یین نیست و اینطور نیست که آنچه زنانگی نامیده میشود به خاطر قضیه ی یین و یانگ در چین تحقیر شده باشد. این فقط یک نظرگاه مسیحی و غربی است و به قول جیمز گرونز در چین ماقبل مدرن که همجنسبازی در آن وفور داشته معنی نداشته است چون محکومیت همجنسگرایی در یهودیت و مسیحیت هم ناشی از محکومیت زنانگی و خوار داشتن مردی است که تصور میشود در موقعیت زن قرار گرفته است. تونگ چانگ شیه مینویسد که کاملا طبیعی است که گاهی یک زن در موقعیت یانگ نسبت به یک مرد در موقعیت یین قرار بگیرد و همین حالت میتواند بین دو مرد هم اتفاق بیفتد و البته به هیچ وجه به این معنی نیست که هر فردی همیشه یانگ یا همیشه یین است؛ همچنین یک مرد میتواند نسبت به مردی دیگر یانگ تر و نسبت به مردی دیگر یین تر باشد و در هر حال وقتی میلی بین افرادی در این موقعیت ها ایجاد شود میتواند نشانه ی نوعی میل به تعادل باشد و تعادل در فرهنگ چینی بهترین چیز است. لیات لیم هم یادآوری میکند که زنانگی شامل مادرانگی هم میشود و مادری که عاشق فرزندش است حتما نوعی تحکم به فرزندش اعمال میکند که از مقوله ی یانگ به شمار میرود. از طرفی دیوید لوپز توجه میکند که در فرهنگ چینی، زیادی اضطراب و استرس در فرد، از نشانه های زیاده از حد بودن یانگ است چون فرد میخواهد بر اساس نیروی یانگ بر تمام محیط اطراف خود اعمال سلطه کند ولی همیشه نگران است که جایی اعمال سلطه اش با یک رسوایی در مقابل دید عموم ترک بخورد و همین باعث نگرانی و دلواپسی دائم او و ترسش از دیگر مردمان میشود. بیشک این نگرانی، با خدای گون به نظر رسیدن فرد و انتظارات جامعه از انسان ایزدی و خود ایزدان هم در ارتباط است. این بخصوص نتیجه ی ایجاد تصویر ایدئال از خالق گیتی است که در مسیحیت و یهودیت بسیار قوی تر از ادیان آسیای دور است. در این ادیان ابراهیمی، خدایی قدرقدرت داریم که خلقت او در زمین بهترین خلقت ممکن است و جهانش عیب و نقص ندارد. ولی گهگاهی خود متون یهودی-مسیحی بخصوص وقتی یاد آخرالزمان میکنند اعتراف میکنند که دنیا کامل نیست و باید اصلاح شود. این نقطه ضعف، همان مشکلی را نشان میدهد که باعث شده تا خط و مرز یین و یانگ چینی و یهوه ی غربی پاک شود و نیمه ی زنانه ی یهوه یعنی شخینا حتی المقدور انکار شود. چون جهان مادی به اندازه ی یین برابر با شخینا است و جنبه ای از خدا را نشان میدهد که نیاز به اصلاح دارد. پس به وضعیتی منفعل که الگوی کلیشه ی زنانگی در انسان میشود بدل میگردد و قسمت بهتر به صورت جنبه ی نرینه و محرک، در آن اعمال تغییر میکند. این جنبه ی نرینه از جنس حیات و زندگی است و به بیداری در مقابل خواب تشبیه میشود. پس خواب شبانه در مقابل بیداری روزانه قرار میگیرد و نماد حیات، نور خورشید روز میشود. خورشید به سبب رنگش و نورهای مومانندش به شیر تشبیه میشده که سلطان درندگان به شمار میرفته است. درندگان، با خوردن بخشی از جانوران گیاهخوار، نظم طبیعت را کنترل میکردند و مانع از تخریب گیاهان و محیط زیست در اثر زیاد شدن گیاهخواران میشدند. بنابراین گوشتخواران درست مثل نیروی یانگ، یک نیروی تصفیه گر بوده اند و شیر به عنوان رئیسشان تصویر دقیق تری از خدایی در راس عرش الهی میدهد. یهوه هم به شیر تشبیه میشود. شیر الهی تجسم خورشید است و همانطورکه خورشید در موقع غروب به جهان زیرین هبوط میکند خدای نرینه هم به جهان مادی زنانه فرود می آید و در آن تجسم می یابد همانطورکه در چین، زمین و آسمان کنفسیوس با یین و یانگ تائوئیسم تطبیق میشوند. در زبان یونانی، هلیوس خدای خورشید است و این اسم را میشود به هلی/الی/اله به اضافه ی یوس/یاسو/یاهو چرخاند و هلیوس را با الی یاهو یا خدا-یهوه ی سابق تطبیق کرد. دهه ها پیش، جین هریسون نشان داد که هلیوس اصیل ترین خدای یونانی-رومی است و ظاهر جوان بی ریش او به دوجنسگی او برمیگردد و این که همزمان زن و مرد است قبل از این که زنانگیش به صورت یک الهه از او جدا شود و خودش به زئوس یا ژوپیتر ریشو بدل گردد. این ژوپیتر یا یوپیتر (یو-پدر) همان یو یا یاهو یا یهوه و همچنان رئیس یک عرش الهی است. زئوس مرتبا با یک خدای زمینی که امروزه بیشتر با یکی از نام هایش یعنی دیونیسوس شناخته میشود تطبیق میشده که این دیونیسوس را میتوان همان خدای آسمانی آمده به زمین دانست همانطورکه عیسی مسیح هم در مسیحیت چنین است. هم مسیح و هم دیونیسوس بیشتر پسر خدا قلمداد شده اند. در مورد سلف یهوه یعنی ال یا الی یا اله هم باید توجه داشت که تجسم های گوناگون او تحت عنوان بعل (ب+ال) یعنی پسر خدا نامیده میشدند. خود یهوه به عنوان تجسم ال درابتدا با بعل برابر بوده ولی درنهایت بعل نسبت به او تا حد یک شیطان معارض فاصله گرفته است. علت، وضعیت ماقبل شرعی یهودیت بوده که به بهانه ی قبول کردن همه چیز جهان به عنوان بعل یا تجسم خدا در آفرینش، تمام گناهان و اعمال خبیثه را میپذیرفته است. اینجا بعل دقیقا با تصویر کنونی دیونیسوس به عنوان خدایی عیاش و هوسباز و موکل شراب و مواد مخدر مطابقت دارد و تقابل یهوه با بعل، مشابه تقابل آپولو و دیونیسوس در فرهنگ یونانی-رومی است که هر دو خدایان خورشیدی و تجسم هایی از هلیوس بوده اند. جالب است که در هندوئیسم، جای بعل و یهوه وارونه است. درآنجا یاهو/یاسو/اوسو/واسو به صورت واسو دوا (واسو-خدا) و بعد ویشنو درآمده و ویشنو در کریشنا قهرمان قبیله ی یدو (یهودا) تجسم یافته است و این کریشنا تمام قهرمانی هایش را به همراه همزادش بالا راما انجام میدهد که تجسد بالادوا (بعل –خدا)است، ولی کریشنا موجودی به شدت این دنیایی است و بالادوا به لحاظ رعایت اخلاقیات و نزدیکی جالبش به بودا برای تکمیل شخصیت او لازم و ضروری است. کریشنا همچنین با جنبه ی زنانه اش که به راد ا معشوقه ی کریشنا مجسد شده است برجسته میشود که همان برجستگی یهوه و شخینا، یا یانگ و یین با هم است. درواقع دراینجا کریشنا تصویر قبلی یاهو را نشان میدهد که در مغربزمین، طی یک انقلاب مذهبی و تحت عنوان بعل از یهوه یا یاهوی فعلی زدوده شده است. احتمالا انقلاب مزبور در مذهب یهودی-مسیحی بعد از مباحثی درباره ی کتاب مکابیان بوده است و در این موضوع که پروتستان ها به کتاب مکابیان عنایتی ندارند و در کاتولیسیسم جایگاه مهمی دارد جلوه گر شده است. در کتاب مکابیان میخوانیم که یهودی ها در شورش علیه حکومت یونانی سوریه با اسپارت ها متحد شدند. این صحنه که میتواند آغاز جدایی یهودیت از مذهب یونانی هم باشد، ناظر به این واقعیت هم هست که هرکول، دیگر پسر زئوس، یک شاهزاده ی اسپارتی و ملقب به باسیلئوس یعنی شاه بوده و هریسون تصویر اولیه ی او را در زمره ی تصاویر هلیوس برشمرده است. باسیل در یونانی به معنی شاه، تصویر عمومی از شاه را به یاد می آورد: انسانی که قوانین سختی را بر جامعه حاکم میکند و خودش برای لذت ورزی و خوشگذرانی، تمام آن قوانین را نقض میکند؛ تصویری بینابینی از دیونیسوس و آپولو، و جایی که مکن است این اشتباه را ایجاد کند که آنها هنوز از هم جدا نشده اند. کلمه ی "باسیل" از ترکیب لغت باسو/واسو/اوسو/یوس با ال (خدا) می آید. یوس همان یسوع (عیسی) و البته یاهو یا یهوه است و باسیل یا شاه، نسخه ی زمینی الیاهوی پیش گفته است. اوسو به صورت اوتو و آتون و آتوم هم تلفظ میشود. آتوم خدای خورشید غروب در مصر است و آتون که درواقع همان آدون به معنی سرور و لقب یهوه است، خدای فرعونی است که آخناتن یعنی آتون یگانه نامیده میشود چون به عنوان یک شاه-پیامبر به اندازه ی عیسی، تجسم زمینی آتون یا همان یهوه است. در عین حال، کلمه ی ریشه یعنی اوتو به صورت auto در یونانی به معنی "خود" ظاهر میشود و میتواند فرد انسانی را در جایگاه خدا قرار دهد. در هند، آن به صورت "آت" به معنی برتر، درجایگاهی والاتر از "من" به معنی خود قرار میگیرد و اصطلاح "آتمن" به معنی خود برتر را درباره ی انسان های معنوی ایجاد میکند. ولی تلفظ دیگر آن یعنی "آتما" هنوز با آتوم مصری در ارتباط است. این آتوم هنوز نور مجسد به زمین است و همان چیزی است که در مادیگرایی محض فیزیک نوین، تحت عنوان "اتم" ذره ی بنیادین سازنده ی تمام موجودات زنده و غیر زنده میشود. بدین ترتیب، ریشه ی فرافیزیکی انسان از او گرفته میشود ولی او هنوز وظیفه دارد در زمین تغییر ایجاد کند و چون اساس خدائیت را داشتن اتم بیشتر و بنابراین ثروت و اختیارات بیشتر در زمین تشکیل میدهد، باسیل ها یا رهبران اقتصادی و سیاسی فعلی جهان، خدایان جهان جدید شمرده میشوند. به تقلید از آنها مردم دون پایه هم آرزومندند که در میان کسانی که میشناسند، داراترین و تواناترین شخص در اعمال تغییر در وضعیت اطراف خود به نظر برسند.:
“THE PHYSICS AND METAPHYSICS OF BRIDAL MYSTICISM IN ANCIENT HISTORY”: DAVID SHERMAN: GOLDSUNAURA: 27 APR 2021
امروزه و در فوران شعار آزادی و برابری، یادآوری این مطلب سخت است که اشرافیت های اروپایی که این شعار را در جوامع پراکندند دنباله های نظام طبقاتی پیشین مسیحیند ولی در هندوئیسم این نظام طبقاتی بسیار برجسته و بایسته برقرار است و خجالت چندانی هم از وضع خود نمیکشد. چون مردم چندان آن را به چالش نمیکشند و همین هندوستان را به یکی از بی دغدغه ترین و آشکارترین شکاف های طبقاتی جهان دچار کرده است. در این مورد باید توجه داشت که هند به اندازه ی نام خود، خود را وارث دانش توصیف شده از هندیان در متون یونانی میخواند اگرچه منظور یونانیان از هندیان بیشتر سیاهان و بخصوص افریقاییان است و لغات هندی و اتیوپیایی معادل هم به کار میروند. در اساطیر یونانی، هندیان صاحبان سابق زمین و معادل تیتان ها هستند که زئوس پسرش باخوس یعنی دیونیسوس را مامور سرکوبی آنها در زمین کرده است و باخوس مدام در حال انجام سفرهای نظامی و لشکرکشی برای مبارزه با آنها است. منابع مسیحی غربی، باخوس را با کوش کتاب مقدس برابر میدانند و نام کوش نیز گاهی خوس خوانده میشده است. اوخوس میتواند نامی بین خوس و باخوس باشد و او هم اوغوزخان افسانه های ترکی است که پیشوای تاتارها در فتح جهان بوده است. هندیان نیز از شاهی به نام کوش نام برده اند که بر کشورشان حکومت میکرد و هند به نامش کوش نامیده میشود. وی میتواند همان مهابلی شاه سرزمین های بین چین و ایران باشد که تمام هند را فتح کرد و پایتختش را در شمال هند مستقر کرد. مثل کوش، او نیز لقبش بهاراتا به عنوان نامی برای شبه قاره ی هند به جای ماند. مهابلی به عنوان اولین پادشاه ایران قابل تطبیق با مهابود اولین پادشاه پارسی و بنیانگذار ایران بنا بر کتاب دساتیر است. دساتیر که قبل از این که در قرن بیستم جعلی خوانده شود، کل قرن 19 را برای تاثیرگذاری روی زرتشتی گری به طور اخص و پان فارسیسم به طور اعم وقت کافی داشت، برسازی چهار طبقه ی جامعه در ایران را به مهابود نسبت میدهد که مسلما همان 4 کاست طبقاتی هندوئیسم هستند. مهابود 14 آواتار دارد که قابل تطبیق با 14 مانو یا انسان بنیانگذار هندوان و از آن برجسته تر 14 معصوم در اعتقادات مسلمانان شیعی است. اولین 14 معصوم، محمد پیامبر است که قاعدتا با خود مهابود برابر است. همچنین جانشینان مهابود، قائن نامیده میشوند که همان کائن فنیقی و ریشه ی "کاهن" در عبری و "خان" در ترکی و تاتاری است که هر سه رهبران مذهبی را نشان میدهند. بنابراین قائنی ها مثل خان های ترکی، شاه-کاهن هستند و احتمالا نسخه ی دیگر همان خان ها به عنوان جانشینان اوغوز خان میباشند. سومین جانشین مهابود، داریوش ویشتاسب نام دارد که اگر این اسم را به داریوش پسر ویشتاسب معنی کنیم که درنهایت همین خوانش موفق شد، این به طرز عجیبی یادآور به این است که در تواریخ هرودت، سومین جانشین سیروس/کورش (بنیانگذار پادشاهی پارس)، داریوس پسر هیستاسپس نامیده شده است. در سال 1805 که هنوز اصطلاح هخامنشی به وجود نیامده و اکامنیدهای هرودت هم لزوما تاریخی تلقی نمیشدند، پولیاتر از داریوش ویشتاسب به عنوان یک پادشاه قائنی یاد کرد. در تواریخ شرقی فقط یک داریوش مشهور بوده که بیشتر به نام دارا ذکر شده و همویی است که به دست اسکندر مقدونی سرنگون شده است ولی در تاریخ رسمی فعلی، داریوش ویشتاسب برابر با داریوش اول هخامنشی، درحالیکه داریوشی که سرزمینش به دست اسکندر افتاد برابر با داریوش سوم هخامنشی است. از طرفی اسکندر تواریخ یونانی، همانطورکه داریوش را در پارس شکست میدهد پوروس شاه هند را هم شکست میدهد که نام پوروس میتواند بازمانده ای از پارسی بودن حکومت هند در همان زمان باشد. اما شکست داریوش از اسکندر یونانی میتواند مابه ازای اراده ی خدا مبنی بر حکایت ناگفته ی شکست داریوش اخشوارش از یونانیان به سبب بدعهدی در بازسازی معبد اورشلیم در اعتقادات یهود هم باشد. داریوش اخشوارش در کتاب دانیال، به جای کورش، فاتح بیگانه ی جانشین نبوکدنصر در بابل است. اصطلاح "داریوش اخشوارش" را هم به داریوش پسر اخشوارش معنی کرده اند و هم به داریوش که خود اخشوارش است. اخشوارش تلفظ دیگری از نام کورش است که در این صورت، داریوش با کورش برابر خواهد شد و این درحالیست که در تاریخ هخامنشیان به نظر میرسد داریوش اول، حکومت اولاد کورش را غصب کرده و به خاندان خود منتقل کرده است. قاعدتا برابری کورش با داریوش، تغییر نسل در حکومت را به کورش منتقل و حکومت قبلی را به کسی غیر از او منتسب میکند. در مهابهراتا این اتفاق افتاده است. در آن کتاب، پنجمین شاه بهاراتا به سبب بددینی پسر بزرگش یادو، پسر کوچکترش کوروس را جانشین خود میکند که میشود همان کورش. کوروها یا سلسله ی کوروس پادشاهی بزرگی را صاحب میشوند درحالیکه یدوها یا اولاد یادو که همان یهودی ها یا قبیله ی یهودا باشند به یک پادشاهی کوچک با مردمی عمدتا چوپان بدل میگردند. کوروها پیروان مهادوا یعنی شیوا خدای نابودی هستند درحالیکه یدوها پیروان ویشنو میباشند که در بین همانان به کریشنا مجسد میشود. کریشنا کانسا شاه یدوها را میکشد و پدربزرگش اوگورساین را به تخت برمیگرداند. اوگورساین را میتوان اویغور-قائن و اینچنین خان اویغورها یا مغول ها معنی کرد تا معلوم شود ما هنوز در قلمرو قائنی ها هستیم. کریشنا کل جهان را به صورت کالبد ویشنو آشکار میکند و از ویشنو خدایی وحدت وجودی میسازد و بنابراین معادل یهوه ی وحدت وجودی کابالای یهودی است درحالیکه شیوا به عنوان یک عقوبت دهنده ی مداوم گناهکاران، بیشتر به یهوه ی شریعت یهود نزدیک است. شیوا همیشه با نماد هلال ماه ظاهر میشود که معرف تجسم قمری یهوه در شب است و همین نماد را به لطف عثمانی ها اکنون به عنوان نماد اسلام میشناسیم؛ اسلامی که قیام کرده تا شریعت انبیای یهود را که خود یهود نقضش کرده اند بر دنیا حاکم کند. در مقابل، کریشنا یا ترس از عقوبت گناه را از بین میبرد یا معنی گناه را عوض میکند. مثلا خودش دخترانی را که در برکه برهنه آبتنی میکنند دید میزند درحالیکه در هندوئیسم، آبتنی زن بدون لباس در فضای آزاد گناه است. راجا سوسپال، کریشنا را به آوردن دین جدید متهم کرده بود که اوپانیشادها و پوراناها که ستایشگر کریشنایند گاها خود جزو این بدعت به شمار میروند. همانطور که عثمانی ها از سوی اشرافیت یهودا که به اروپا منتقل و حامی اشرافیت اروپایی شده اند به چالش کشیده میشوند، کریشنا نیز موجودیت کوروها را تهدید میکند و به یودیشتره از رهبران پاندوه ها کمک میکند تا حکومت کوروها نابود شود. از مهمترین جنگ های یودیشتره جنگ او با دورجون شاه کوروسی آیودیا بود که نام دورجون نزدیک به نام داریوش است. یودیشتره 50 سال حکومت میکند و پایان حکومت او آغاز عصر کالی یوگا یعنی عصر تاریکی است که در آن همه ی ارزش ها در خطر نابودی قرار میگیرند و اوضاع جهان به هم میریزد. روشن است که یودیشتره معادل اسکندر در ساقط کردن حکومت کورش در پارس است و بی نظمی ایجاد شده بعداز یودیشتره همان بی نظمی ناشی از فروپاشی امپراطوری اسکندر با مرگ او است. در تاریخ عثمانی، این، معادل تصرف عثمانی توسط تیمور لنگ و اولین فروپاشی کشور عثمانی به دنبال فروپاشی امپراطوری تیمور لنگ در اثر مرگ تیمور است. تیمور لنگ را میتوان به عنوان خصم کوروها هم شناخت چون با منتقل کردن تمام امکانات جایی به نام خورسم یا خوارزم به پایتختش سمرقند، باعث انحطاط خوارزم شد و نام این خورسم یادآور نام کوروسی ها است. نام های خوارزم و خراسان، دو تلفظ از یک کلمه اند و یکی از دشمنان یودیشتره هم کالیمن شاه کوراسان (خراسان) بود. خورسم همچنین معادل با گریزیم محل معبد مقدس سامری ها است همانطور که سمرکند (سمرقند) را هم میتوان به سرزمین سامری ها معنی کرد. سامری ها بددینانی بودند که سلوکیان یعنی جانشینان اسکندر آنها را به عنوان یهودیان راستین برگزیدند و باعث قیام حشمونی های یهودی علیه خود شدند. در تاریخ عثمانی، سلکویان در نام میتوانند همان سلجوقیان باشند که بیشتر سرزمین هایشان به دست خوارزمی ها یا همان پیروان گریزیم افتاد و حشمونی ها نیز در نام، همان عثمانی ها هستند. تصرف اورشلیم توسط حشمونیان همان تصرف قستنطنیه پایتخت یونانیان به دست عثمانی های دور دوم است و عثمانی های دور اول که تیمور سمرقندی/سامری به دورانشان خاتمه داد، همان اکامنیدها هستند که سلوکیان جانشینشان شدند و اکامنید تلفظ دیگری از لغت اتمانید یا عثمانی است. بنابراین دوران یونانیان، نه دوران حکومت یونانیانی راستین، بلکه دوران حکومت ترکان یونانی مسلکی است که همان سلجوقیان باشند و عثمانی ها بعد از درآمدن از دل سلجوقیان، دوران آنها را وارونه توصیف کرده اند. این وارونگی البته نه مشمول سلجوقیان روم که عثمانی ها وارث آنها شدند بلکه امپراطوری خیالی سلجوقی میشود که بسیار عظیم بود و نقشه ی فعلی آن، از ترکیه تا آسیای مرکزی را در بر میگیرد . ادعا بر این است که این امپراطوری، به دو قلمرو سلجوقیان روم در ترکیه و سلجوقیان بزرگ در شرق آن تقسیم شد که این تقسیمبندی، همان تجزیه ی پادشاهی سلیمان به دو پادشاهی اسرائیل و یهودا است. پادشاهی اسرائیل به دست آشوریان افتاد و باشندگانش با اقوام بیگانه آمیختند و سامری ها محصول همین آمیختگی بودند. اما پادشاهی یهودا که اولاد سلیمان بر آن حکومت میکردند توسط بابلی ها فتح و درنهایت همراه بابل، ضمیمه ی حکومت کورش شد. سیروس یا کورش نام از آسیروس یا آسور یا آشور خدای آسوریان دارد و بنابراین تجسم دیگری از آشور دورگه ی اسرائیلی-گوییم است. خود کورش با اخشوارش در کتاب استر تطبیق میشود که همسر یهودیش استر، او را به یهودیان متمایل کرد. شخصیت شاه-کاهن قائنی، به آسور می آویزد که الگوی پادشاهی در بین النهرین، و در مصر تحت عنوان ازیریس همزمان فرعون و خدا است. اما بر اساس تقسیمبندی یهودا که کار شاه و کاهن را از هم جدا میکند، آسور اکامنید هم دو تجسم می یابد: به صورت کورش، شاه نوازنده ی یهود میشود و با تلفظ عزیر یا عزرا تبدیل به کاهن-پیامبری میشود که تورات را نوشت و یهودیت را چارچوب بندی کرد. مبنای پارسی بودن این دوران نیز همین تقسیمبندی است. چون لغات «پارسی» و «فارسی»، برآمده از عناوین پاروشیم و فریسی برای پیروان اشرافیت یهودا است. اتفاقا اولین شورشی بزرگ مکابی هم یهودا نام داشت ولی شورش شعبه ی حشمونی مکابیان، به سمت بازگرداندن اختیارات شاه و کاهن در یک نفر پیش رفت و باعث ناخرسندی فریسیان و قرار گرفتن آنها در مقابل جنبش شد که میتواند همان مقابله ی اشرافیت یهودا با عثمانی ها باشد. در اساطیر هندی، اینها را در قالب حوادث دوران راما می یابیم. کشاتریا یا طبقه ی اشراف جنگسالار، به مقام برهمن ها یا روحانیون طمع میکنند و اختیارات طبقه ی آنها را تصرف میکنند ولی ویشنو به شکل پاراسوراما درمی آید و کشاتریا را قتل عام میکند و سپس به صورت راما چاندرا درمی آید و با صلح حکومت میکند تا این که میل به زهد پیدا میکند و رهسپار جنگل میشود. در غیاب او فداییان ویشنو که به کشاتریای جدید تبدیل شده اند مجددا اختیارات برهمن ها را تصرف میکنند. تبدیل شدن راما چاندرا و پاراسوراما به یک مسافر آواره که به شاهان نمیماند به سفرهای جنگی آواره مانند اسکندر شبیه است و کشاتریاهای قبل و بعد از او معادل به ترتیب اکامنیدها و حشمونی ها یا به عبارتی دوران های اول و دوم عثمانی در قبل و بعد از تیمور هستند. پاراسوراما و راما چاندرا به عنوان دو تجلی ویشنو در کریشنای نبرد مهابهاراتا متحد میشوند و به جای کشاتریا با کوروسی ها میجنگند. این کریشنا در نزاعی در اثر مستی کشته میشود و پایتختش وارکا یا دوارکا به زیر سیل میرود. اینجا وارکا معادل اوروک یا عراق است و سیل مزبور هم سیل نوح میباشد. جهانگیر بودن این سیل، در یک افسانه ی هندی دیگر انعکاس می یابد که قهرمانش به نوح یهودیان نزدیکتر است. این قهرمان، ساتیوآرتا نام دارد. این نام، معادل دقیق زیوسودرا نوح کلدانی است که در گزارش بروسوس، نامش به صورت خیسوتروس آمده است. زیوسودرا/خیسوتروس، پیامبری جاودانه است و از این جهت، خیستوروس را میتوان در نام با خضر پیامبر جاودانه ی مسلمانان هم برابر دانست. نسخه ی هندی او یعنی ساتیوآرتا مثل نوح تورات، سه پسر دارد که قلمروش را بین آنها تقسیم میکند. یاپاتی در شمال و غرب ایران، و شرمیا بر نواحی جنوبی آن از هند تا مصر حکومت میکنند ولی به پسر سوم یعنی چارما چیزی نمیرسد چون به خاطر اعمال بدش از سوی پدر طرد شده است. روشن است که چارما انعکاسی از حام پسر نفرین شده ی نوح را دارد که نفرین پدر، به جای خود حام، اولاد فرزندش کنعان را میگیرد که همان کنعانیانی هستند که بنی اسرائیل، موقع ورود به ارض موعود، آنها را قصابی میکنند. در افسانه های اسلامی، اما کنعان، نام پسر چهارم نوح است و او است که از سوی پدر طرد شده است چون به آیین مردم بدکار ماقبل سیل نوح گرویده است. کنعان ابن نوح، با پناه بردن به کوهستان، از سیل در امان می ماند و این، میتواند آنچه بعدا بیشتر به فرزندان کنعان ابن حام نسبت داده شد را بازمانده ی میراث ملت قبل از نوح نشان دهد. در کوش نامه، کوش پسر کنعان ابن حام و از این جهت معادل بقایای مذهب ماقبل نوح است و این میتواند همان کوش فاتح هند و اوغوز خان و باخوس باشد که همه میراث حامند و لغت "خام" که تلفظ دیگر نام حام است، در اروپا مرتبا به جای "خان" برای رهبران تاتار استفاده میشد تا نشان دهد کل آسیا به عنوان جای دهنده ی تختگاه های تاتارها در خود، قلمرو ماقبل نوح است. با این حال، اروپا نیز در ابتدا در همین جرگه بود. اسکیت های تاتار تمام اروپای شرقی را طی کردند و در آمیزش با اشرافیت های بومی، رهبران مسیحی اروپا را پدید آوردند. اتروسک های اتروریا که آسیایی بودند نیز احتمالا از نسل همین تاتارهای ورود یافته به اروپای شرقی بودند. اتروسک ها بر رم هم حکومت میراندند و بنابراین تقریبا عامل ایجاد امپراطوری روم و شکل گیری اروپا شدند. با جبهه گیری اشرافیت یهودا در اروپا و حمایت مالی آن از فتح آسیا توسط رهبران آن، آسیا و اروپا به نسخه های جدید سامره و یهودا تبدیل شدند و یهودای جدید، خواهان احیای امپراطوری سابق یهودا که شامل اسرائیلی و یهودی با هم بود گردید. حالا اسرائیلی از نایهودی قابل تمییز نبود و شاه یهودا هم تبدیل به عیسی مسیحی شده بود که برای نجات یهودی و نایهودی قیام کرده بود. کلیسای این مسیح، مرکز امپراطوری شارلمان شد که اگرچه نامش به معنی شاه بزرگ است، ولی بازی با نام شولومان یا سلیمان نیز هست که بزرگترین پادشاه یهودا در زمان اتحاد آن با اسرائیل بود. از طرفی نام شولومان با اسور جمع آمده و تبدیل به شلمنسر نام پادشاه آشوری شده است که اسرائیلی ها را شکست داد. چون ال یا الی قبل از این که با یاهو/یهوه برابر شود با آسور برابر بوده است. در تورات هم دو خط کهانت یهودی از دو پسر هارون به نام های ایتامار و الاسار داریم که خط الاسار مهمتر بوده است. الاسار ترکیب نام های ال و آسور است و اهمیت عزرا/آسور در ایجاد تورات را هم در نظر دارد. نام الاسار به صورت ایلیوس هاسار و درنهایت ژولیوس سزار، عنوان بنیانگذار امپراطوری روم شده است. همچنین نام آسور یا سور، به صورت "سول" به معنی خورشید درآمده که سلم و سولومان و سلیمان شده است و این سول همان سول اینویکتوس یا خورشید پیروز یعنی خدایی است که جشن تولدش در انقلاب زمستانی تبدیل به کریسمس شده است. میترا و آپولو نام های دیگر او هستند. نام سول تبدیل به نام شائول و نام آپولو تبدیل به پولوس لقب شائول شده است و این شائول یا پولوس، مهمترین تثبیت کننده ی مسیحیت و همان کسی است که در نامه به قلاطیان نوشته است که میخواهد یهودی و یونانی را با هم متحد کند شاید چون یهودی و یونانی در ابتدا همان یهودی و سامری و بنابراین یهودی و اسرائیلی، یهودی و آشوری، و درنهایت یهودی و نایهودی هستند. این، اشرافیت یهود و نسخه ی اروپایی معبد سلیمان آنها است که میخواهد این اتحاد را ایجاد کند و کاهنان این معبد سلیمان، تمپلارها یا شوالیه های معبد هستند که در آسیا با حشاشین پیرو علی متحد شده اند. علی یکی از نام های الله و معادل ایلی یا ال خدای سامی است که یهوه یا ژوپیتر، شکل متاخر آن برای یهودی و رومی است. بنابراین تمپلاریسم ادعای بازگشت به اصل دارد. در قالب یک انسان، علی جانشین بلافصل محمد از دید شیعه است و اگر در ابتدا محمد همان مهابود بوده باشد، اتحاد تمپلارها با حشاشین، در حکم اتحاد معبد سلیمان با بقایای کوشیان یعنی صاحبان دنیای قبل از هرج و مرج است. شیعیان نقطه ی مقابل عثمانی ها بودند که مذهبشان پیرو سنت یا اصل تلقی میشد و ازاینرو شیعه گری معادل بددینی است. بنابراین مقابله ی عثمانی با شیعه معادل مقابله ی حشمونی با سامری است. با این حال، درنهایت و در دوران اوج حکومت غربی ها بر جهان میبینیم که تصویر رسمی شیعه که در مرکز فعلیش ایران برقرار است کمترین ارتباطی با آن بددینی ای که سنی ها از شیعه ها انتظار داشته اند ندارد و تصویر نزدیکتر در بین علوی های ترکیه و سوریه از سوی قاطبه ی شیعیان به عنوان مرتد رد میشود. الان اختلاف شیعه و سنی در حد اختلاف بر سر این که چه کسی در تاریخ جانشین برحق پیامبر بود پایین آمده است. چون جای علی ماقبل مسیحی با علی مابعد مسیحی عوض شده است. این علی دوم، نامش فقط در تلفظ با آریوس کشیش تفاوت دارد. آریوس مسیحی بود ولی عیسی را نه خدا بلکه پیامبر میدانست و ازاینرو از سوی کلیسای غرب طرد شد و پیروانش در شرق به تبلیغ پرداختند. ادعای آنها الان توسط اسلام تکرار میشود و در این زمینه جریان فعلی غالب در تشیع، تفاوتی با سنی گری ندارد. علی شیعه ی ارتدکس هم مثل آریوس انسان نیست و برخلاف علی علوی ها که به ایلی یا خدای سامی باستان نزدیکتر است، خدای انسان شده نیست. اصول شیعه هم دیگر آن مخدر کشی و فسق و فجور حشاشین دانشمند تمپلارها را تایید نمیکنند و به اخلاقیات مسیح که اخلاقیات آریوس است نزدیک شده اند. این آریوس قبل از رومی شدن یهودیت به شکل مسیحیت کاتولیک از جریان جدا شده و ایران هم امروزه به سرزمین ملاهایی تبدیل شده که رهبرانشان آیت الله ها، تنها نسخه های اسلامی کوهن گدول یا کاهن اعظم یهودی هستند و مانند آنها را در بقیه ی جهان شیعی پرورش داده استعاقبت تشیع دراینجا الگو گرفته از عاقبت معبد سامری است: گریزیم محل معبد مقدس سامریان، درنهایت تبدیل به یک پایگاه قرائیان یعنی یهودیان راستکیشی شد که فقط به تورات و حدیث اهمیت میدادند و هر گونه نوآوری را به نام بدعت انکار میکردند. توجه کنیم که شیعه به عنوان بدیل عثمانی دوم، در حکم تکرار حمله ی اسکندر و یونانی گری برای عثمانی اول یل هکامنیدها بود و پیروزیش بر عثمانی نیز مانند پیروزی نسخه ی ترکی اسکندر یعنی تیمور لنگ بر دوره ی اول عثمانی بود. پس باید به یاد بیاوریم که حکمرانان مغول مسلمان هند هم اعقاب تیمور لنگ سمرقندی بودند که به شبه قاره نقل مکان کرده بودند. درست مثل سلجوقی/سلوکی های موصوف در بالا، آنها نیز در ابتدا رفتار خوبی با بومیان داشتند تا این که اورنگ زیب که مسلمان متعصبی بود، در یک کودتا پدرش را سرنگون کرد و تمام متون هندو را نابود نمود و جالب این که انگلیسی هایی که حکومت مسلمانان در هند را از بین بردند، در اواخر قرن 18 وانمود کردند که متون هندویی را که اورنگ زیب از بین برده است کشف کرده اند و تحویل هندوها دادند. احتمالا متونی که آنها برای هندوها کشف کردند، روی هم رفته چیزی به جز یک نوع "تورات سامری" نیستند. همه ی سرگذشت های خدایان انسان گون میتواند تکرار همین الگو را نشان دهد. مثلا میتوانیم توجه کنیم که شیاطین مذهب هندو اسوره نام دارند که احتمالا با آسور خدای آسوریان مرتبط است. پارسیان نیز همان آسور را تحت عنوان اهوره میپرستیدند و در قدیم، پارسی و آسوری گاها با هم معادل بودند. در هند، "پارسی" عنوان زرتشتیان هندی است که خدایانشان اهوره و شیاطینشان دیو نامیده میشوند و از این جهت، دقیقا برعکس هندوانند. همچنین شیوا یا مهادیوا که حتی اکنون در هندوئیسم، نسخه ی اصلی الله مسلمانان شمرده میشود، مجسم به ورزاو و از این جهت برابر با ازیریس قبطی است. در یهودیت فعلی، موسی بت گوساله ی سامری را میشکند و گاوپرستی را ممنوع میکند که این میتواند معادل با طغیان این «شاهزاده ی مصر» علیه مذهب مصری باشد. تمپلارها نیز پیرو میترا هستند که آفرینش جهانش با قربانی آیینی ورزاو کیهانی اتفاق می افتد و به نظر میرسد موسی شکل نو شده ی میترا باشد. با این حال، در دعوای ویشنو و شیوا، شیوا بیشتر به موسی نزدیک است و ویشنو به عیسی. شیوا هر چیز "غیر" را تخریب میکند و ویشنوی کریشنایی همه چیز را میپذیرد. موضوع این است که افراط در تخریب، میتواند آنچه ضد آن است را به مخرب بودن تشویق کند. دین قرار است نجات دهنده ی انسان ها باشد نه کشنده ی آنها. به همین دلیل، ما انتظار داریم مردان خدا انسان هایی مهربان و صلح دوست باشند نه جنایتکارانی دزد و آدم کش. تاریخ قلابی کاست ها در هند هم که به اندازه ی عمر متون هندو و خود کاست ها جدید و نتیجه ی کشفیات انگلیسی ها است، وانمود میکند که در ابتدا طبقه ی برهمن ها یا روحانیون بر طبقه ی کشاتریا یا جنگجویان برتری داشت ولی سوء استفاده ی جنگجویان از قدرت نظامی و آزار برهمنان توسط آنان باعث شد تا دوگانه ی کشاتریا-برهمن یا جنگجو-روحانی، با دوگانه ی کشاتریا-ویشنو عوض شود. پاراسوراما کشاتریای پیشین را از بین میبرد و برای جلوگیری از تکرار فاجعه، راما که ویشنوی انسان شده است، موجد کشاتریای جدیدی میشود و کریشنا تجسد دیگر ویشنو نیز خود سرکرده ی کشاتریا است. کریشنا موقع ایجاد جنگ های موحش مهابهاراتا، پرچم عقاب را که مرکب ویشنو و درواقع تجسمی حیوانی از او است، روی پرچم سپاه خود درج کرده است چون سپاه او همان سپاه روم است که عقاب ژوپیتر را نشان خود نموده است. طبیعتا این در حکم انتقال صحنه ی اتفاقات اروپا به شرق است. در اروپا عقاب روم در رنسانس و با این ادعا برگشت که حکومت خشن اخلاقیات در اروپا باعث انحطاط آنجا شده بود و چاره ای نبود جز این که عصر باشکوه روم برگردد. با این حال، روم باستانی که ارائه شد بیشتر اختراع شده بود تا این که کشف شده باشد و متون کلاسیک آن هم دقیقا وقتی پیدا شدند که اراده به بازگشت به روم کلاسیک پیدا شد. توجه کنیم که میترای تمپلارها هم خدای لژیونرهای رومی بود و بازگشت تمپلارها در قالب فراماسونری بعد از سرکوبشان توسط فیلیپ عادل هم همانقدر «بازگشت» محسوب میشود که بازگشت روم باستان. حامیان این بازسازی یا بهتر است بگوییم نوسازی روم، اما هنوز از آن یهودی زده هایی که با خلاصه کردن همه چیز در تورات و انجیل و تفسیر کشیشی آنها، مانع تفکر معقول شدند فاصله ی چندانی ندارند چون همان سفر توراتی اسرائیل از مصر به ارض موعود را به صورت سفر از اروپا به امریکا بازسازی میکنند و اصلا هم عجیب نیست چون همان اتروریایی که اتروسک هایش روم باستان آنها را میسازند در دوره ی رنسانس، بزرگترین محل انتشار کیمیاگری مصری و تبلیغ ازیریس و همسرش ایزیس بوده اند و اروپای روم، مصر ازیریس است که اشرافیت یهود قرار است با گذر از دریا علیه گوساله پرستیش قیام کند و در ارض موعود جدید، اورشلیم نوین بسازد. در تورات، در مقابل بنی اسرائیل، قدرت خطرناک آموری ها یا آموروکو یا عمالقه قرار داشتند که نامشان شبیه نام قاره ی امریکا است. عمالقه در روایات اعراب، از همگنان قوم عاد و در زمره ی اعراب بائده (اعراب نابود شده) یا اعراب عاربه (عرب های اصلی) یعنی عرب های باستانی –قبل از عرب های جدیدتر اسماعیلی (مضری) و قحطانی (یمنی)- بودند که به سبب جباریتشان خدا آنها را با انواع بلاها از روی زمین محو کرد و ظاهرا بقایایشان یعنی عمالقه با بومیان امریکا تطبیق شده اند. جالب است که این بومیان امریکا همزمان تارتار (تاتار) و هندی هم نامیده شده اند و بنابراین کل انتظاراتی که روایات و متون هندی از تاتارها و هندی ها و آسیایی های باستان ایجاد میکنند، یک انتظار ابتدایی اروپایی از امریکا یا جهان امریکایی به نظر میرسد.:
“SYNCRETISMES”: DIDIER LACAPELLE: THEOGNOSIS: 11 APR 2020
انتظار مشابهی را میتوان از کتاب SOME ACCOUNT OF THE BRITISH DOMINIONS BEYOND THE ATLANTIC منسوب به WILLIAM DOYLE انگلیسی در 1770 یافت جایی که میگوید در ابتدا جهان فقط سه قاره داشت: اوگیگیا، آتلانتیس و استرالیا. سپس اوگیگیا به سه قاره ی آسیا، افریقا و اروپا تقسیم شد و آتلانتیس به سه قاره ی امریکا، سباستیا و هایپربوریا. هایپربوریا همانطورکه متن توضیح میدهد در اینجا جزایر بین اسکاندیناوی و امریکای شمالی مثل آیسلند و گرینلند هستند و امریکا و سباستیا هم به ترتیب، امریکای شمالی و امریکای جنوبیند که ادعا میشود نام از کاشف هایشان –به ترتیب امریکو وسپوچی و سباستین کاپوت- دارند. نکته این است که این مجموعه به عنوان دربردارنده ی تمام سرزمین های ماورای اروپا در آتلانتیک یا اقیانوس اطلس، با آتلانتیس افسانه ای افلاطون تطبیق شده اند که تمدن کهنش مدت ها قبل در زمین لرزه و سیلی که میتوان آن را سیل نوح دانست از بین رفت. درباره ی ریشه گیری تمدن امروز از آتلانتیس در منابع اروپایی دو سه قرن پیش خیلی صحبت شده است. از طرفی آتلانتیس در مقابل اوگیگیا قرار گرفته است که جامع آسیا، اروپا و افریقا و معرف بر قدیم است در مقابل بر جدید که امریکا است. اوگیگیا در ادیسه ی هومر، نام جزیره ای است که کالیپسو دختر اطلس در آن زندگی میکند و ادیسه در زمان ورود به آنجا فریفته ی او میشود. کالیپسو سعی میکند ادیسه را در آنجا پیش خود نگه دارد ولی درنهایت ادیسه آنجا را برای بازگشت به نزد همسر و سرزمینش ترک میکند. آیسخولوس به رود نیل، "اوگیگیان" میگوید و یوستاتیوس بیزانسی، اوگیگیا را نام اولیه ی قبط یا مصر معرفی میکند. شاید این تعابیر، با ارتباط اطلس با کالیپسو قابل حل باشند. اگرچه نام مادر کالیپسو معمولا ذکر نشده، اما هگینوس نوشته است که مادر او پلیونه مادر پلیادها یا ستارگان ثریا در صورت فلکی ثور یا ورزاو بوده است. اگر ورزاو را با ازیریس بنیانگذار مصر برابر بدانیم، ثریا معادل ایزیس یا نیمه ی زنانه ی او میشود که به همسر ازیریس فرعون مجسم میشود. هفت ستاره ی ثریا با انتقال پای ثور به قطب شمال و تبدیلش به دب اکبر، در هفت ستاره ی آن انعکاس یافته اند. دب اکبر، مادر دب اصغر محل ستاره ی قطبی یا عمود جهان است. اطلس نیز یک نسخه از عمود جهان است که آسمان را بالای زمین نگه میدارد. بنابراین انتقال ثریا به قطب شمال در حکم انتقال عروس به خانه ی شوهر و ازدواج دب اکبر به جای ثریا با اطلس است که میتواند ازدواج ازیریس با ایزیس در مصر یا قبط هم باشد. کالیپسو به عنوان الهه ای که از این اتحاد پدید می آید نمادی از مادر-زمین است. پس اوگیگیای ادیسه که بعدا به جزیره ای کم اهمیت تبدیل شد، درواقع مجموعه ی جهان فیزیکی به صورت زمینی احاطه شده توسط آب است و آنچه به عنوان آتلانتیس در ورای آن قرار دارد و امریکا را ایجاد میکند ماورای زمینی و فراطبیعی است. دقیقا به همین خاطر است که آتلانتیس را باید با قلمرو افسانه ی نفیلیم یا آناکیم یعنی موجودات نیم انسان-نیم فرشته تطبیق کرد که یهوه بر آنها خشم گرفت و در سیل نوح نابودشان کرد. نام آناکیم معادل نام آنوناکی ها یا موجودات فراطبیعی در اساطیر بابلی است و رهبر آنوناکی ها انلیل، فرستنده ی سیل عظیم و معادل یهوه ی تورات بود. انلیل، انسان ها را به عنوان کارگرانی بی مقدار برای خدمت کردن به آنوناکی ها میخواست ولی حئا برادر انلیل موقع ساختن انسان ها چیزی از خود در آنها نهاد که باعث شد میل به شورش بیابند و همین باعث شد که انلیل به فکر نابودی همه ی بشر بیفتد. ازاینرو پس از وقوع سیل، انسان ها به پیشنهاد حئا مدتی نوکران بی اراده ی انلیل ماندند تا در این فرصت، حئا بخشی از قدرت انلیل را تصرف کند. این حئا سازنده ی زمین برای انلیل هم هست و به عنوان خدای آب ها و خدمتگزار انلیلی که الگوی فرمانروایان و مانند آنها عاشق جواهرات است، نوع زمین سازیش نیز معلوم است. در اساطیر سرخپوستان امریکا و مغول های آسیای دور، به طور مرتب میبینیم که خالق دنیا اردک یا پرنده ی آبزی غواص دیگری است که به زیر آب ها شیرجه میرود و ذرات ته نشین آب را به سطح می آورد و اینقدر به این کار ادمه میدهد که مجموع ذرات، تبدیل به تپه ای و در نهایت تبدیل به جزیره ی زمین میشود. فکر اولیه احتمالا موقع تمیز کردن جوی ها و ایجاد تپه های کوچک از ذرات گل و لجن خارج شده از جوی در روی زمین ایجاد شده و به این فکر منتهی شده که شاید خاک کنار جوی هم همینطور به وجود آمده باشد. از طرفی این خاک رویی بر تونل های زیر زمینی گذر دهنده ی آب های زیرین استوارند و برای کسانی که تونل سازی معدنچی ها را دیده اند این تونل های آبی، دستپخت معدنچیان شمرده میشوند. معدنچیان در موقع کار، درست مثل اردکی که خاک را از زیر آب خارج میکند تونل هایی عظیم در زمین میکنند و ضایعاتی که ایجاد میکنند تبدیل به تپه هایی عظیم میشود. اگر معدنچی های انسانی را با غول های معدنچی که تیتان ها و سیکلوپ های باستانی به عنوان نسخه های دیگر نفیلیم هستند عوض کنید آن وقت به فکر ایجاد کوه ها و دره های عظیم توسط آنها می افتید و احساس میکنید تمام تغییرات جغرافیایی زمین، با معدنکاوی های آنوناکی ها اتفاق افتاده است. در قاره ی امریکا که پر از معادن ارزشمند است و اشکال خارق العاده ی زمینشناسی مثل گرند کانیون را دارد چنین تصویرسازی ای توسط ذهن اروپایی مهاجر بسیار ساده است. بنابراین هر گونه ساخت و ساز عظیمی جلوه ای از کارهای خدایان یا انسان های خدای گون را پیدا میکند و برای غربی دارای تربیت مسیحی، اگر چنین ساخت و سازهایی در مستعمرات و کشورهای نیازمند استعمار مشاهده شدند باید به نژادهای باستانی منقرض شده نسبت داده شوند. بخصوص در مصر که بناهای منسوب به فراعنه و در راسشان اهرام فراوانند، مصرشناسی رسمی هزاران سال بین بومیان فعلی و سازندگان بناها فاصله انداخته است. ادعا میشود که در ابتدای قرن 19 و در جریان فتوحات ناپلئونی در مصر، یک نابغه ی فرابشر فرانسوی به نام شمپولیون موفق شده است خطوط هیروگلیف مصری را که هیچ کس نمیشناخت بخواند ولی چیزی که گفته نمیشود این است که از همان زمان و سال 1806 کتابی به نام ANCIENT ALPHABETS AND HIEROGLYPHIC CHARACTERS از JOSEPH HAMMER داریم که بر اساس نوشته های کشف شده در قاهره از علی ابن مختار ابن عبدالکریم، ارتباط هیروگلیف های به اصطلاح مصر باستان با الفباهای کلدانی و سریانی و نبطی و عربی را توضیح میدهد و معنای آنها را روشن میکند. ادعا میشود که این نوشته ها کار احمد ابن ابوبکر ابن وحشیه هستند که آنها را در زمان عبدالملک ابن مروان فرمانروای اموی نوشته است. ولی فارغ از این که در چه زمانی نوشته شده باشند نشان میدهند که معنای آنها کاملا در ارتباط با الفباسازی فلسفی سامی بوده است و نمیگذارد این احتمال که مصر باستان چیزی جدای از تمدن عربی متاخر بوده باشد از ذهن دور بماند و فقط فرهنگ سازی های نوین میتوانسته اند بنیادهای ارتباط دو تمدن را از بین ببرند، فرهنگ سازی هایی که همانطورکه متوجه شدیم به نفع اروپاییان و تابع خواست ها و انتظارات آنها بوده اند؛ انتظاراتی مانند این که لازم بوده با جدا کردن تصویر بومیان از تمدنشان در ذهن سربازان مسلح به ایدئولوژی مسیحی، آنها را از تشکیک در فکر سلطه بر این موجودات دون بشر باز دارند. در عوض، این اروپاییان خواهند بود که با به دست آوردن حق بهره برداری از معادن مستعمرات و وادار کردن بومیان به کارگری برای آنها در این معادن، همانطورکه انسان ها کارگران معادن آنوناکی ها بودند، خدایان بودن خود را اثبات خواهند کرد. فیلم ها و داستان های بسیاری ساخته شده اند درباره ی قهرمانانی که در خرابه ها یا تونل های پیچ در پیچ و مرموز و خطرناک، گنج باارزشی را کشف میکنند. در تمام این آثار، قهرمان با رسیدن به هدف خود، جایگاهی خدایگانی خواهد یافت و فلزهای گرانقیمتی که کشف میکند سند این خدائیت هستند. این فلزها معمولا از جنس کریستالند و کریستال در لغت یعنی از جنس کریست یا مسیح.:
“COULD OUR PLANET EARTH BE ONE HUGE QUARRY?”: KORBIN DALLAS: STOLEN HISTORY: 13 DEC 2020
شاید همین رویه باشد که الان بر ضد خود تمدن غرب رشد کرده و در ایجاد آنچه ترامپیسم مینامیم ایفای نقش کرده باشد. خانم آرلی هاکشیلد، جامعه شناس امریکایی، در همان مقاله ی "پارادوکس غرور" مجله ی ترجمان که ذکرش را کردیم صحنه های مشابهی را از خود امریکا گزارش میکند. او در سفرش به پایک ویل در کنتاکی شرقی و توصیف وضعیت مردم آنجا که روسای خانواده هایشان عمدتا کارگران سفیدپوست معادن زغال سنگند شرح میدهد که چطور این مردم که زمانی نسبت به نقش حیاتی خود در اقتصاد امریکا افتخار و احساس غرور داشتند، بعد از سیاست های زیست محیطی جدید و همچنین انتقال خطوط تولیدی صنعتی از منطقه، دچار فقر و تحمل تحقیر توسط ساکنان شهرهای بزرگی شدند که برعکس این گونه نواحی، از جهانی شدن، سود سرشاری برده اند. در جایی از مقاله درباره ی یکی از این سرخورده ها گفته میشود: «اشلی، طی طرح آپوارد باوند (برنامه ی آماده سازی پیش دانشگاهی که با بودجه ی فدرال اجرا میشود) در اردویی به بوستون رفته بود و ماجرای بازدید از یک کتابفروشی در این اردو را برایم تعریف میکرد: "وقتی با آقای فروشنده حرف زدم، پرسید بچه ی کجا هستم. وقتی گفتم شرق کنتاکی، خودش را از پشت کانتر بالا کشید و خم شد تا نگاه کند ببیند پابرهنه هستم یا نه. البته کارش شوخی و مسخره بازی بود، ولی به من فهماند که آنها با من شوخی هایی میکنند که من نمیتوان همان را با آنها بکنم.» (ترجمان: پیشین: ص14)
وقتی چنین احساسات جریحه دار شده ای خدایان دروغین را تهدید میکند، خدایان مجبورند یکی از خودشان را به عنوان ناجی برای این مردم بفرستند تا ارزش های خدایان زیر سوال نرود؛ یک ناجی پولدار بانفوذ فراقانون مثل ترامپ را.































































































































































































































































































































































































































































































