خدای مرده: سوغات ادیان استعماری

نویسنده: پویا جفاکش

این، تصویر برج شیطان در وایومینگ ایالات متحده است. دانشمندان، آن را اثر ماگمای آتشفشانی میدانند. ولی خرافات محلی بر آنند که آن، بازمانده ی تنه ی درختی غولپیکر و یادگار دوران غول های باستانی ازجمله سرخپوستان غولپیکر است که با آمدن مردم سفیدپوست اروپایی به پایان رسید و فقط برخی درختان غولپیکر سکویا از موج نابودی غول ها به دست ارتش خداوند نجات یافتند. غول های مزبور، فرافکنی غول های کنعانی در افسانه های یهودیند که به دست ارتش یهودیان موسی و یوشع نابود شدند. آنها با تیتان های افسانه های یونانی-رومی مقایسه میشوند که ملت کرونوس پدر زئوس بودند. زئوس یا جوویس یا ژوپیتر، همان یهوه خدای یهود است که بیشتر در مسیحیت به وجود آمده است و پدرش ساتورن یا کرونوس را که تصویر قبلی خدای یهود و موکل زحل سیاره ی سبت یا شنبه روز مقدس یهودیان است سرنگون میکند. در رویکرد مسیحی، دوران ژوپیتر یا مشتری، دوران آغاز سال مسیحی با وقوع کریسمس در زمان ورود خورشید به برج قوس (کمان) است که برج مشتری است و به عصر قبلی که در آن، خورشید در این هنگام به برج جدی (بز) خانه ی زحل وارد میشد، پایان میدهد و این تغییر به حدود 2000سال پیش و زمان تولد مسیح نسبت داده میشود. بز، نماد حیوانی یهود است و لحظه ی مزبور، لحظه ای است که کرونوس و زئوس یک نفرند و عیسی از خانه ی یهودا رهبری یهود برمیخیزد و یهود به جنگ او میروند و او را قربانی میکنند. در این صورت، نبرد مسیحیت علیه یهودیان شرور در قرون وسطی، با نبردی عظیم تر علیه تمام مردم نامسیحی جهان که همه تیتان هستند دنبال میشود و اگر به نظر میرسد این اتفاق از 2000 سال پیش شروع شده است هیچ دلیلی جز تخمین های خرافی نجومی ندارد و به همان اندازه ی نبرد علیه سرخپوستان در امریکا جدید است. حتی اولین هدف این نبرد صلیبی یعنی یهودی ها نیز جدیدند و به دین سازی های اروپا در قرن 19 برمیگردند که از تولید یهودی ها شروع شدند. این دین سازی ها با روحانی کردن حجم عظیمی از بچه های یتیم تولید شده در جنگ های داخلی اروپا و به دلایل ایدئولوژیک انجام میگرفتند. به عنوان مثال، در سال 1808 و همزمان با فتح پروس توسط ناپلئون، جمعیت یهودیان در اوکراین و لهستان رو به افزایش گذاشت. دلیلش را افزایش ناگهانی تولید مثل در یهودیان این منطقه نامیدند. ولی علت اصلی، آوردن بچه یتیم های پروسی به اروپای شرقی بود. این جمعیت یهودی، بعدا نقش مهمی در فتح روسیه ی تزاری به نفع اروپای غربی با تولید اتحاد جماهیر شوروی ایفا کردند. اولین مدرسه ی خاخام ها در لهستان در سال 1840 و اولین دانشگاه یهودی در بوداپست در سال 1877 افتتاح شدند. تجربه ی تولید یهودی های به درد بخور در اروپای شرقی، با فرستادن لشکری از روحانی های اروپایی مذاهب یهودی، مسیحی، مسلمان، زرتشتی و هندو به میان بومیان در ترکیه، کشورهای عربی، قفقاز، ایران، هند و آسیای مرکزی از سال 1820 به بعد با موفقیت دنبال شد. این روحانیون از میان بچه یتیم های به دقت پرورش یافته ی اروپایی برمیخاستند تا کاملا از پیش زمینه ی تربیتی فرهنگ های بومی به دور باشند و فقط آنچه استعمارگران اروپایی به آنها آموخته اند را تحویل ملل بومی دهند. در تولید و صادرات این روحانیون، ایدئولوژی نژادی وقت هم در نظر گرفته میشد و چون نظریه ی نژاد آریایی اروپا با مشخصه های موی بور و چشم آبی درآمده بود حتی المقدور برای تصفیه ی اروپا از نژادهای گوناگونش بچه یتیم های فاقد این مشخصات را برای میسیونری مذهبی به مستعمرات میفرستادند و آنهایی را هم که در اروپا میماندند به یهودی تبدیل میکردند و تمام بدبختی های اروپا را به گردن آنها می انداختند. این مسئله باعث شده است تا گاها به نظر برسد آنچه شرایع 3200سال، 2000ساله و 1400ساله ی یهودیت، مسیحیت و اسلام خوانده میشوند، بیش از 200سال قدمت نداشته باشند. اخیرا و با مطرح شدن این که وقایع ناپلئون های اول و سوم در قرن 19 تکرار وقایعی یکسانند، حتی همین زمان هم زیاده از حد به نظر رسیده است و ترکیبش با واقعیت های فوق، نظریات غریبی ایجاد کرده است، ازجمله نظریه ی دیوید اوینگ جونیور را که 70سال از تاریخ قرن 19 را اضافه میداند و مرز های بین زندگی بسیاری از شخصیت ها را از بین میبرد و دین سازی سال 1820 را نیز از سال 1860 شروع میکند. او این دین سازی را حتی آغاز یهودیت و مسیحیت اروپایی میشناسد و معتقد است این دین سازی از درون اروپا و در درجه ی اول، بر ضد اسلام که دین گسترده ای در اروپا و امریکا بوده است شروع شده است. چون یهودیت و مسیحیت تصنعی تولید غرب، بر اساس یک پیشزمینه ی کاملا اومانیستی و انسانگرا که بر اشرافیت قرن 19 اروپا حاکم است پدید آمده و اسلام تنها دین ابراهیمی است که از این اومانیسم برکنار است. وی آلمانی بودن امپراطوری مقدس روم را برجسته میکند و موضوع کشف متون قرآنی بسیار به زبان عربی در آلمان را وسط میکشد. با توجه به این که قرآن به داود و سلیمان شاهان یهود نگاه مثبتی دارد، اوینگ نتیجه میگیرد که اسلام اصلی همان فریسی گری ماقبل یهودی و داستان های قرآنی مقدم بر داستان های یهودیند. البته در قرآن، از یهودیان و مسیحیان سخن رفته و به همین دلیل، اوینگ معتقد است قرآن پس از اسلام به وجود آمده است. از دیدگاه اوینگ، فریسی ها همان پروسی ها هستند که در معیت تزارهای آلمانی در شرق گسترش یافته و به لحاظ اسمی، با افتادن آسان "پ" اول، تبدیل به «روس» ها میشوند ولی قبل از آن در جنوب به صورت عثمانی ها و ایرانی ها که هر دو پارسی خوانده شده اند تولید میگردند. بدین ترتیب از دید اوینگ، فریسی، فارس، و مسلمان، سه اصطلاح مترادف بوده اند. اوینگ جدا شدن فارس به صورت یک قوم مجزا از فرهنگ عرب و قرار گرفتنش قبل از آن را ناشی از برابر کردن پارسی و زرتشتی پس از آن میداند که یسوعی های پرتغالی، مذهب زرتشتی امروزی را در هندوستان با جمعیت بومی تولید کردند و این جمعیت را «پارسیان» نامیدند. ادعا میشود این زرتشتیان از ایران به هند آمده اند؛ اما اولین مدرسه ی زرتشتی در ایران تنها در سال 1865 بنا شده و درواقع این زرتشتیان هندند که در ایران شعبه زده اند و از قبل در کشور وجود نداشته اند. زرتشتیان هند در دوره ی استعمار بریتانیا از طریق تجارت تریاک و در همکاری با اشرافیت یهودی ثروت هنگفتی به جیب زدند و بعضی از آنها مانند خاندان تاتا نفوذ وحشتناکی در سطوح قدرت سیاسی و اقتصادی در هند یافتند که با نفوذ یهودیان هند در بالیوود تکمیل میشود. اوینگ توجه میکند که خاندان تاتا با رهبران جریان اسلام سنی افراطی هند که بعدا کشور پاکستان را از هند جدا کردند ارتباط فامیلی داشتند و دشمنی دین زرتشت با اسلام، دروغی است به آشکاری این ارتباط فامیلی که مثل بقیه ی دشمنی های دینی در شرق، بر اساس تفرقه سازی های استعماری به وجود آمده است. تمام کتب ظاهرا اسلامی که از پیشینه ی ایرانی دین زرتشت سخن میگویند تنها در قرن 19 و در هند بریتانیا کشف شده اند و به طور قطع و یقین توسط عوامل هندی استعمار انگلستان جعل گردیده اند. دین سازی بریتانیایی ها در ایران از معبر هند به این یک مورد ختم نمیشود. اروینگ توجه میکند که اولین کتاب "باب" پیامبر مذهب بهایی در ایران نیز نه در ایران بلکه مدت ها پس از مرگ ادعایی او و در سال 1891 در بمبئی به عربی و فارسی منتشر شده است. با این پیشزمینه، اوینگ جرئت میکند بگوید آلمان، روسیه، ایران و عثمانی تا جنگ جهانی اول، در قرن 19 یک جبهه ی واحد اسلامی بودند همانطورکه در زمان جنگ جهانی اول با هم علیه غرب متحد بودند و این اتحاد فقط با شکستشان در جنگ اول جهانی از بین رفت. به نظر اوینگ، پیشینه ی اسلامی آلمان و روسیه باعث شد تا حاکمان آلمانی این دو کشور، تحت تاثیر اکثریت مسلمان خود، به رودررویی با فامیل های اروپایی خود برخیزند. به نظر اوینگ، این موضوع غریب نیست چون سزار آلمان و تزار روسیه هیچ گونه عمقی در دوران قبل از قرن 19 این ممالک ندارند و هر دو نتیجه ی جنگ های ناپلئونیند. اوینگ معتقد است که این، امپراطوری مغول مسلمان روسیه بود که در جنگ های ناپلئونی از بین رفت و تزارهای آلمانی ارتدکس جایش را گرفتند، هرچند نتوانستند جمعیت را مسیحی کنند و این تنها اتحاد جماهیر شوروی بود که با موفقیت، بقایای اسلام را از روسیه ی اروپایی زدود. نظریه ی اوینگ مانند بیشتر نظریاتش به شدت رادیکال است ولی نقش بقایای خرافات عامه که دانستنشان میتواند ما را به تاریخ دانشگاهی بدبین کند در آن محرز و بسیار مهم است. به عنوان مثال، درباره ی گستردگی اسلام در قبل از دوران مدرن باید به تعبیر لغت "مور" به مسلمان در ادبیات غرب توجه کرد. "مور" نامی است که در ادبیات غرب، به نامسیحی های شمال افریقا و اسپانیا داده میشود. با این حال، آمیختگی آن به فرهنگ عربی، باعث تخیل شدن لغت "لمور" به معنی شبح یا روح مرده به "المور" شده و لغت "لمور" نیز از طریق افسانه ی قاره ی "لموریا" تقریبا با لغت "تیتان" برابر شده که این اصطلاح را میتوان به تمام مشرکان دوران قبل از حکومت یهوه یا زئوس مسیحی تعبیر نمود. طبیعتا این ادعا شامل قرآنی که عیسی را بسیار مقدس و گرامی میدارد نمیشود مگر این که مثل ادوین جانسون معتقد باشیم اسلام قبل از یهودیت و مسیحیت وجود داشته است ولی از جنس مذاهب حنفا و صابئان بوده و بعدا مذهب یهودی-مسیحی، با فرستادن نفوذی هایش آن را از درون فتح کرده است. تورات و انجیل، در اروپا و با سرمایه گذاری اشرافیت یهودی اسپانیا و فرانسه تهیه شده اند اما استقبال از مفاد آنها در شرق ممکن بوده است چون بسیاری از بن مایه های آنها در خاورمیانه شناخته شده بودند. افسانه های اروپایی علاقه ی زیاد به قرار دادن تبارنامه ها در خاورمیانه دارند و حتی ائسیرها یا خدایان نورس که مظهر نژاد آریایی مطلوب اروپای قرن 19 شمرده میشدند بنا بر اداهای اسکاندیناوی، از خاورمیانه به اروپا کوچیده بودند. در آسیای غربی، فرهنگ های عربی و آرامی یک ملت واحد را تشکیل میدادند و لغات عربی و آرامی دو تلفظ از لغتی واحدند. کاملا ممکن بلکه محتمل است که لغت "روم" نام گرفته از لغت "آرام" باشد. در ادبیات شرقی، لغات "رومی" و "یونانی" با هم معادلند و علاوه بر روم اروپایی در اشاره به روم نزدیک تری در ترکیه نیز به کار میروند که اسکندر (الکساندر) و پدرش فیلفوس (فیلیپ) بر آن حکومت میکردند. الکساندر تحت نام «اسکندر رومی» منشا یونانی گری در شرق شمرده میشود ولی میتوان او را به روم جنوبی تری نیز نسبت داد. در ادبیات یهودی اشکنازی، لغت «روم» معادل لغت «ادوم» است و ادوم به منطقه ی اردن کنونی گفته میشود که محل حکومت اعراب آرامی مسلک نبطی بوده است. همانطورکه میدانیم، در اسکندرنامه های غربی آمده است که الکساندر نه پسر فیلیپ، بلکه پسر نکتانبو آخرین فرعون مصر بوده است. جوزفوس فلاویوس یک همتای ادومی این داستان را ذکر کرده است که مطابق آن، همسر فیلیپ چهارم ادوم، توسط هرود آنتیپاس شاه ادومی یهودیه دزدیده میشود و از او یک دختر به نام سالومه و یک پسر به نام الکساندر به دنیا می آورد. روشن است که حکومت های یونانیان و رومیان بر یهودیه، روایت دیگر حکومت ادوم بر یهودیه هستند و در این قصه پردازی، یونان و روم با هم قابل تعویضند. آنتیوخوس حاکم یونانی سوریه، بت ژوپیتر را در معبد اورشلیم نصب کرد و دستور به قربانی خوک برای او داد: داستانی که میتواند مسیحی و رومی شدن خدای یهود و جایز شدن خوردن خوک در مسیحیت یهودی تبار را توضیح دهد. ازاینرو کاملا ممکن است ستمگری آنتیوخوس بر یهودیان، با عوض شدن خدای یهود به شکل خدای مسیح، با ستمگری امپراطوران رومی بر مسیحیان نخستین عوض شده باشد. دراینجا شاید الگوی اصلی امپراطوران روم، دیوکلیتیان باشد چون در وقایعنامه ی برتانی، دیوکلیتیان را شاه سوریه خوانده اند. در منابع یهودی مربوط به جنگ های حشمونیان، دشمنان یهودیان، کتیم خوانده شده اند، لغتی که به یونانی و رومی ترجمه میشود. ولی میتواند با لغت خیتای یا ختن برای فرمانروایان تاتار یا اسکیت شمالی هم برابر باشد. سلوکیان که دشمنان یهودی حشمونیانند میتوانند همان سلجوقی های ترک ارض روم یا ترکیه باشند و حشمونیان که اورشلیم را از چنگ کتیم درمی آورند همان عثمانی ها هستند که جانشین سلجوقیان میشوند. عثمانی ها اصالتا قزاق بودند و از نسل ترک های یهودی شده ی خزر به شمار میرفتند. مراد آزیف نوشته است که «قزاق» ، نام دومین طبقه از سه طبقه ی اجتماعی تاتارهای مسلمان در روسیه و معادل طبقه ی متوسط بوده است. آزیف، نوع موسیقی و آلات موسیقی روس ها و تاتارها را یکسان یافته و این که قدیمی ترین قبرستان ها در روسیه گورستان تاتارها نام داشته اند. با این حال، معروفترین کسی که یکسانی تاریخ قدیم مغول و روسیه ی اسلاوی را مطرح کرده است آناتولی فومنکو است که به نادرستی، اسلاوها و مغول ها را یک قوم یکسان خوانده است. وی سعی کرده تا تمام تاریخ روم غربی را برگرفته از تاریخ تزارهای اسلاو بخواند. وی همین کار را به نفع ناسیونالیسم روس، در سطح جهانی انجام میدهد. وی از روی منابع تاریخی، اثبات میکند که تمام تاریخ های مربوط به سال های معروف به هزار و اندی، درواقع روی هزار سال اضافی سوارند چون حروف I,J در اول نشانه ی سال، به عدد 1 تعبیر شده اند درحالیکه حروف اول نام یسوس یا جسوس یعنی عیسی مسیح هستند. به عنوان مثال، سال 503مسیحی، سال 1503 شده است. به این ترتیب، فومنکو 1000 سال از تاریخ اروپا را که قرون وسطی باشد انکار میکند و معتقد است با سقوط روم باستان در قرن پنجم، ما مستقیما وارد دوره ی رنسانس در قرن 15 میشویم و در این دوران، منابع کلاسیک تاریخ یونانی-رومی از روی خاطراتی قدیمی تر بازتولید میشوند. اما این خاطرات، مربوط به روم غربی نیستند و از تواریخ بیزانس و روسیه گرته برداری شده اند که هر دو پیرو مسیحیت ارتدکسند و فومنکو عیسای مسیحیت اولیه ی آنها را یک امپراطور بیزانسی به نام اندرونیکوس کومننوس میشناسد. با این پیش فرض، فومنکو تاریخ روسیه ی ارتدکس را بر تاریخ روم غربی کاتولیک مقدم قرار میدهد. ولی وی به این موضوع توجه نمیکند که تاریخ روسیه ی تزاری تا قرن 19 نه توسط روس ها بلکه توسط غربی ها نوشته شده است، ازجمله در خود روسیه. اولین مورخ روسی در اکادمی علوم روسیه پس از یازده مورخ آلمانی انتخاب شد و تاریخ کامل روسیه پس از مرگ او توسط یک مورخ آلمانی نوشته شد. پس از آنها، مورخ کارامزین به درخواست نیکلاس اول، پس از شکست نهایی تاتارستان بزرگ در سال 1812، تاریخ روسیه را از نو نوشت. سرگئی ایگناتیو معتقد است که تا قبل از تصرف مسکو توسط ناپلئون در سال 1812 قدرت اصلی روسیه تاتارستان بزرگ بود و نیروهای اروپایی برای حمایت از الکساندر اول روسیه علیه تاتارها متحد شده اند؛ ازاینرو است که لباس سربازان فرانسوی و روسی یکسان بوده است ازجمله کلاه خز بلند که اکنون گارد سلطنتی بریتانیا به آن شهرت دارد. بنابراین تاریخ دوره ی تزارها در قبل از قرن 19 کاملا جعلی است. با این حال، فومنکو جعل تاریخ روسیه را نه از قرن 19 بلکه از زمان یک تزار فرضی به نام میخائیل در قرن 17 شروع میکند. فومنکو درباره ی این تزار صحبت خاصی نکرده است جز این که برای اثبات رواج زبان عربی و متون قرآنی در روسیه ی قبل از تغییر فرهنگی، به شمشیر مقدس او که رویش آیه ی قرآن به زبان عربی نوشته شده بود اشاره ای کرده است. این شمشیر و اسم تزار دروغین، در معنا بخشی به جایگاه او در تاریخ ملل، نقش مهمی دارند. او همنام سنت مایکل یا فرشته میکائیل است که با شمشیرش شیطان را شکست میدهد. بنابراین شمشیر مزین به آیه ی قرآن، اشاره ای به شکست آخرالزمانی شیطان با فرهنگ اسلامی دارد. از طرف دیگر، یک حاکم اسلاو به نام میشائیل مقدس یا همان سنت مایکل داریم که شهر یاروسلاول را ساخته و پایتخت خود کرده است. یاروسلاو دقیقا تلفظ اسلاو نام شهر اورشلیم است. اورشلیم به معنی شهر سلام یا صلح و هم معنی با اسلامبول (اسلام پول) نام دیگر استانبول است. هر دو را میتوان به شهر اسلام نیز معنی کرد. بنابراین تحریف تاریخ تزار میخائیل، تحریف تاریخ شرق پس از به قدرت رسیدن اسلامی است که در حکومت بر اورشلیم با حاکمان یهودا یعنی فریسیان پهلو میزند. بزرگترین پادشاه یهودا در اورشلیم، سلیمان است و در استانبول نیز بزرگترین سلطان عثمانی، سلیمان نام داشته است. با این حال، این سلیمان در ارض روم یا ترکیه، معاصر شارل پنجم در روم غربی است که معروف به کارلوس مگنوس یا شاه بزرگ بوده است. وی اصل شارلمان بنیانگذار افسانه ای امپراطور مقدس روم است که نامش به همان معنی شاه بزرگ است. نام شارلمان درواقع بازی با نام سلیمان است و شارلمان شاه روم، همان سلیمان سلطان اورشلیم است. از القاب شارل پنجم، اگوستوس بوده و این او را با مارکوس اکتاویوس به همان لقب برابر میکند که اولین امپراطور روم باستان شد و در نیل به قدرت، از فامیلی با ژولیوس سزار مایه گذاشت. ژولیوس سزار که خود را تجسد زنده ی ژوپیتر میخواند، دیکتاتور روم بود که سعی کرد با کاستن از امتیازات اشراف و افزودن به امتیازات مردم، محبوبیت مردمی بیابد و به تخت سلطنت بنشیند و دقیقا به همین خاطر، توسط اشراف رم ترور شد. این موضوع با این واقعیت جمع می آید که اورشلیم اولیه ی تورات و انجیل، رم ایتالیا بوده و جوویس یا ژوپیتر خدای رم نیز کسی جز یهوه ی یهودیان نبوده است. فتح و غارت رم توسط شارل پنجم نیز همان فتح و غارت یهودیه توسط وسپازیان و تیتوس امپراطوران روم است. حالا اینها را با این مطلب جمع کنید که مارکوس انتونیوس که پرچم گرفتن انتقام سزار را برافراشت و کیش پرستش ژولیوس سزار را به راه انداخت، حکمران یهودیه بود. نتیجه این که سزار، خدایی بود که به صورت یک شاه به مردمش نعمت ارزانی داشته و دورانش به صورت دوران بهشت اولیه ی کرونوس یا ساتورن تخیل و در جشن ساتورنالیا معادل کریسمس بازآفرینی میشد. نام ژولیوس سزار از ایلیوس هازار یا ال-ازیریس یعنی ازیریس خدا می آید و ازیریس نیز حکمران مصر در یک دوره ی بهشتی طلایی بود. درست مثل سزار، با قتل ازیریس، هرج و مرج، مصر را فرا گرفت تا این که پسرش هورس، حکومت جدیدی را ایجاد کرد همانطورکه اگوستوس با حکومت جدیدی به دوران هرج و مرج پس از قتل سزار خاتمه داد. ازیریس مسلما همان عزیر است که در قرآن، یهودیان به پرستش او به عنوان خدا متهمند. در قرآن، سلیمان و پدرش داود یهودی نیستند بلکه مسلمانند. قتل ازیریس و رستاخیزش به صورت هورس، همان مرگ و رستاخیز عیسی نیز هست. در این مورد باید به شورش شخصی به نام الاسار در یهودیه علیه روم و قتل او در قرن اول میلادی توجه کرد که او هم نامزد مقام مسیح است و همانطورکه اسمش نشان میدهد میتواند شکل عامی و مسخره شده ی ایلیوس هاسار یا ژولیوس سزار باشد. بدین ترتیب، یهودی ها مردمی بدبخت و حقیر و بدشکل تصویر میشوند چون شکل اغراق شده ی برداشت تحقیرآمیز اشراف روم از پلبین ها یا مردم عادی رم ایتالیا هستند و هر کسی که به نفع آنها عمل کند هم تا حد آنها حقیر است، ازجمله سزار که تبدیل به یک «شاه یهودا» در لباس مردم عامی و تحت نام یسوع (عیسی) به معنی منجی میشود. این با خاستگاه اشرافی و اقتصادی یهودیت تضاد دارد، خاستگاهی که همانطورکه اصطلاح «یهودی» نشان میدهد، از اشرافیت یهودا می آید. ازیریس نیز بر اساس آن به شکل یک شاه یا فرعون تخیل میشود. ایزیس همسر ازیریس که او را به شکل هورس از نو به دنیا می آورد تخت ازیریس نامیده میشود. چون شاه با جلوس بر تخت است که شاه میشود و درواقع مقامش از تخت به دنیا می آید. ایزیس به شکل صورت فلکی کاسیوپیا «تخت عیسی» نیز شده است. کاسیوپیا را ملکه ی آسمانی نیز میخوانند و او در این مقام، با «فاحشه ی بابل» نیز برابر است. چون مصر را نیز بابل میخواندند، فاحشه ی بابل میتواند همان ایزیس باشد. او به عنوان تخت ازیریس، جنبه ی مادینه ی او را نمایندگی میکند که با عامی شدن عیسی از او جدا میشود و به صورت فرهنگ شیطانی بازآفرینی میشود. این جنبه ی زنانه معادل ژاندارک قهرمان جنگ فرانسه علیه انگلستان نیز هست. عیسی و ژاندارک، هر دو رسالتی الهی را به دوش میگیرند، هر دو به اتهامات دروغین محاکمه و اعدام میشوند و درباره ی هر دو نیز شایعه میشود که کس دیگری به جای آنها اعدام شده و خودشان از نظرها غایب شده اند. اتهام فساد جنسی علیه ژاندارک، اتهام مشابه به فاحشه ی بابل را به یاد می آورد. نام "جوآن" برای ژاندارک، شکل مونث نام یوحنا یا جان است. او در مقام یک مسیح، با یوحنای تعمیددهنده که مقتول است و نامزد مقام مسیح، قابل مقایسه است و در مقام یک جنگجوی فاتح، با پرسبیتر جان یا شاه یوحنای مسیحی شرق که حکمران تاتارها است. شاه یوحنا یا پرسبیتر جان در هیبت اسلاوش تبدیل به ایوان مخوف (ایوان= یوحنا) شده است و در هیبت حشمونیش تبدیل به جان هیرکانوس یا یوحنای هیرکانی، فاتح اورشلیم در زمان سلوکی ها و در هیبت مغولش تبدیل به امپراطوری یوآن که توسط چنگیزخان و اولادش بر چین امروزی حاکم شد. هم یوحنای تعمیددهنده و هم ژاندارک از شخصیت های مقدس و متواتر آیین های تمپلارها هستند و این تمپلارها را باید یهودیان اصلی خواند. همان ها هستند که فراماسونری را ایجاد کرده اند و همان هایند که مسئول تولید یک یهودیت عامی نمای قلابی برای استتار خودند. اما بعد از تولید این یهودیت عامی، ظاهر دفاع از آن با مشروعیت گرفتن از آن را به خود میگیرد. چون این یهودیت قلابی، وارث یک بهشت زمینی دروغین به نام ارض مقدس است که جانشین بهشت طلایی ازیریس شده است و حکومت مدرن جهانی، حکم هورس را برای آن دارد. قرون وسطی دوره ی هرج و مرج میانی است که وظیفه ی حفظ بقایای دوران پیشین آن را اسلام بر عهده میگیرد. در داستان ازیریس، این تحوت، وزیر ازیریس بود که امکان به قدرت رسیدن هورس پسر ازیریس را فراهم کرد. در استانبول ترکیه، یک ابلیسک هست که در پایین آن، نوشته هایی به هیروگلیف شامل نام فرعون توتموس هست که این نام را میتوان به فرزند تحوت یا از نسل تحوت معنی کرد. در بالای ابلیسک، یک متن یونانی شامل نام تئودوسیوس دیده میشود که آن را میتوان هم معنی با توتموس دانست. به کار رفتن هیروگلیف مصری در ابلیسک برخلاف آنچه مصرشناسی رسمی مدعی است نشانه ی باستانی بودن آن نیست. خطوط هیروگلیف همین امروز برای زبان های ژاپنی و چینی به کار میروند و متروک شدنشان در مصر نیز فقط در اواخر قرون وسطی رخ داده و به همین دلیل است که خوانششان ممکن است. این ابلیسک را به تئودوسیوس اول امپراطور روم نسبت داده اند. ولی جالب این که تئودوسیوس دوم منسوب به قرن پنجم میلادی، امپراطور روم بود که با زنی به نام ادوکسیا ازدواج کرد و صاحب دختری به نام ادوکسیا شد، قابل مقایسه با تزار میخائیل روسیه که با زنی به نام ائودوکسی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام ائودوکسی شد. پس تئودوسیوس و توتموس در قستنطنیه ی عثمانی، حکم میکائیل فرشته در غلبه بر بی نظمی شیطانی را دارند و درست مثل غرب مدرن برای یهودیت، نقش هورس را در مسلک ازیریس ایفا میکنند و این به سبب تبار حشمونی و یهودی عثمانی ها است که هر گونه تفاوت ظاهری مسلک آن با یهودیت، در درجه ی اول از سر رعایت مصلحت هایی در رقابت سیاسی با جریان های صلیبی غربی است.:

“chronology8”: m. lacapelle: theognosis: 28feb2024

اگر عصری که مدرنیته آغاز کرده است شامل نظمی باشد که به یک دوره ی فترت و بی نظمی پس از سقوط نظمی دیگر پایان داده است این دوره ی بی نظمی بر چه اعتقاداتی استوار بوده و چه نسبتی با نظم پیشین داشته است؟ همانطورکه دیدیم، فراماسونری غربی که جریان مدرنیته را با توجیهات مذهبی جلو میبرد ادعای اتصال به ازیریس و ایزیس را دارد و دشمن اسلامیش نیز خود را وامدار تحوت وزیر ازیریس میبیند که همان هرمس تری مگیستوس به عنوان پیامبر نحله های عرفانی غربی و دنباله ی فراماسونی آنها است. برجستگی هیروگلیف مصری و نمادهای مصر باستان در هر دو طرف، نشان میدهد که باید تحوت یا هرمس را از نظرگاه مصری آن درک کنیم. کتاب «مصر باستان» جرالد مسی از همان قرن 19 راهنمای خوبی است. البته وی معتقد است تمدن مصر هزاران ساله است، ولی خوبیش این است که بقایای این تمدن هزاران ساله را در فولکلور انسان نوین میجوید و به نظر من همین نشان میدهد که فولکلور مصری آنقدرها هم دور از قرن 19 خلق نشده است.

به نوشته ی مسی، تحوت مانند بسیاری از خدایان دیگر با درخت مربوط است، ولی نوع درخت مخصوص تحوت، یک نوع نخل است که در افریقای سیاه وجود دارد و بومی خود مصر نیست و همین نشان میدهد که جهت جستجوی دانش ایزدان برای مصریان باستان، به سمت جنوب بوده است. مصریان، تا-نتر یا سرزمین خدایان را به نام "پونت" مینامیدند که مورخان در تعیین محل آن دچار مشکلند. گاهی به نظر میرسد این محل، عربستان است و گاهی به نظر میرسد افریقای سیاه است. ولی ظاهرا مصر عتیق هرچه جلوتر آمده است افریقای سیاه را برجسته تر کرده است. این بیش از هر چیز، نتیجه ی دستنخورده تر ماندن زمینه ی اصلی شکل گیری جهانبینی بشر قدیم منجمله مصریان در افریقای سیاه است. این منطقه محل جنگل های عظیم، تغییرات آب و هوایی ناگهانی و مبهوت کننده، و ذخیره گاه حیات وحشی انبوه و در هم تنیده است که به آن صورت در خاورمیانه باقی نمانده است. خدایان مصری متشبه به حیوانات، و حیوانات، کهن الگوهای ذهنی بشرند و منطقه ی مملو از اقسام حیوانات، جای مناسبی برای پرورش افسانه های خدایان است. دراینجا انسان موجودی ضعیف در احاطه ی خطرات فراوان است و نگرانی بشر که در تمدن های بزرگتر همیشه او را دنبال کرده است، دراینجا ریشه ی خود را عیان میکند. نیروهای تاریکی و وحشتزا در مقابل بشر بسیار بزرگند و انسان کودکی ضعیف در مقابل غول طبیعت به نظر میرسد. درنتیجه آرزوی قلبی بشر در غلبه بر طبیعت ترسناک و تصرف گنج های آن، به صورت افسانه های افریقایی متعدد درباره ی غلبه ی یک موجود ضعیف بر موجودات قوی تر بروز میکند که مسی، آنها را همتای افسانه های موسوم به «جک غول کش» در اروپای زمان خود میشناسد. ازجمله گویاترین افسانه از این نوع یعنی قصه ی جک و لوبیای سحرآمیز مابه ازای افریقایی دارد. زولوها داستانی دارند درباره ی جهان زیرزمینی که مردمش آدمخوارند و یک برادر و خواهر با بالارفتن از یک ساقه ی درخت از آن خارج میشوند. بهروزی ناشی از این صعود میتواند به بهروزی جک و مادرش بعد از دزدی جک از گنج های غول در بالای درخت لوبیای سحرآمیز مقایسه شود. عمل جک، عمل شرافتمندانه ای نیست. ولی موجودات زیرزمینی که قهرمانان داستان زولو از آنها برمیخیزند نیز شرافتمند نیستند. آنها موجوداتی غریزی و بی قید در حد یک کودکند و برای مصریان، کودک گونگیشان در عین بزرگسالی، آنها را به "بس" یا کوتوله ی ایزدی افسانه های قبطی تبدیل میکند که احتمالا انعکاسی از نژاد پیگمی یا کوتوله های افریقای مرکزی نیز دارد. "بس" همتای هورس کودک است که همراه مادرش آپت از افریقای مرکزی به مصر می آید. اما در عین حال، او به پتاح یا خدای خالق مصریان در هیبت یک کوتوله نیز تبدیل شده است. پتاح با "سخت" sekhet الهه ی شیرمانند یک زوج تشکیل میدهد. این نیز قابل مقایسه با خوشگذرانی بس در یک مرحله قدیم تر است که "سخت" معشوقه و نه همسر او است. این مرحله کاملا در ارتباط با پرستش نیروهای ترسناک طبیعت است. در وقایع نگاری سوتی، که به مذهب سوت تعلق دارد، اولین فراعنه ی مصر، تنها لنگی از پوست شیر میپوشیدند که دم شیر از عقب آن آویزان میشد و این یک رسم شناخته شده در میان "کافر" های افریقای سیاه است. اصطلاح «ارباب من، شیر» در میان بعضی سیاهان افریقایی، هم در اشاره به شیر و هم در اشاره به رئیس قبیله به کار میرفت. «شیر موتوکو» توتم کافرهای فورت سالیسبوری در ماشونالند زیمبابوه بود. کاهن خدای شیر آنها معروف به «موندورو» یک شیر زنده تلقی میشد که پس از مرگ به یک انسان تبدیل شده است. بسیاری از افریقایی ها معتقد بودند ارواح مردگان پس از مرگ به شیر تبدیل میشوند و در یک باور غنوصی مصری نیز تصور شده مانی پیامبر پس از مرگ، به شیری تبدیل شده و آن شیر، به نوبه ی خود پس از مردن، بدل به یک موجود فراطبیعی شده است. این باورهای ابتدایی با نظرگاه اولیه درباره ی پهنه ی آبی ابتدایی آفرینش گره خورده است که در آن، شیر با موجودات خطرناک آبزی چون تمساح، اسب آبی و مارهای غولپیکر تعویض شده است. انواع افریقایی این موجودات، عظیم تر و ترسناک تر از همتاهای خاورمیانه ای خود بوده اند و این خود، پونت بودن افریقای سیاه را بیشتر اثبات میکرده است. به نظر میرسد خدایان تمساح مانند چون آپت، نیت و سوبک، و خدایان شیرمانند چون شو، تفنوت، سخت، هورس و آتوم رع، همه با پیش فرض تبدیل انسان مرده به شیر و سپس خدا، مابه ازاهای انسانی تاریخی پیدا کرده باشند. با بازسازی اعتقادات فعلی در سپیده دم آب گون آفرینش، "سخت" شیرمانند جای خود را به آپت یا خپت متشبه به تمساح و اسب آبی داده است. او فرمانروای سرزمین دریاچه ها در مرکز افریقا است که قبطیان "کاروآ" و بطلمیوس "کلوئه" نامیده اند و "آپتا" نیز خوانده شده است. رود نیل از این منطقه و در درون دریاچه ی نیانزا یا ویکتوریا از زیر زمین میجوشد و زندگی را به منطقه ی بیابانی مصر می آورد. اسب آبی ترسناک دراینجا با گاو که جانور نسخه ی قبطیش هاثور است جای عوض میکند و مادر هورس میشود چون گاو اهلی یک جانور زندگی بخش است. نظر مصریان درباره ی پیدایش زمین از آب در آن منطقه با بعضی سیاهان جنوبی مشترک است. مثلا زولوها معتقدند پیدایش یک نیزار در وسط پهنه ی آبی، کم کم سبب بیرون آمدن خاک از آب شده است و مصریان نیزار را با انبوه پاپیروس ها عوض میکنند. ژاپنی ها هم باز همین قصه را دارند ولی گیاه جایگزینشان نیلوفر آبی است. نیلوفر آبی که در شرق دور گیاه مقدسی است بیرون آورنده ی هورس از درون آب نیز هست و اینجا آب به جای جهان زیرین زولو و گیاه آبی به جای درخت بالابر زولو و لوبیای سحرآمیز جک عمل میکند. زمین هاثور نیز با نیزار زمینساز، جانشین آبگاه آپت میشود. هورس که خورشید است هر غروب در زمین فرو میرود و در بامداد مجددا از مادرش هاثور یا زمین متولد میشود. در این مدت، درخشش خورشید در زمین، سنگ های درخشان طلا را در آن تولید میکند. مصریان طلای خود را از افریقای سیاه تامین میکردند و همین علت دیگر تطبیق آنجا با پونت یا سرزمین خدایان بود.:

Ancient Egypt: Gerald massey: cosimoclassics: 2007:p 197-207

در افسانه های کلدانی، آب، بدن تهاموت اژدهای دریایی است که نماد بی نظمی است. وی به دست بعل مردوخ خداوند نظم و مخلوق حئا خدای بعدی آب ها کشته میشود. مردوخ، جسد او را به دو نیم میکند و از این دو نیم، زمین و آسمان را می آفریند. تهاموت در بین هوری ها با هبات الهه ی مادر برابر بود. این نام که "هبه" هم خوانده میشود، معادلی برای "حوا" در آرامی به معنی حیات است که در نزد عبرانیان، نام همسر آدم ابوالبشر و مادر همه ی مردمان است. هبات را "هانا هانا" یعنی بانوی بانوان نیز میخواندند که لغتا همان حنانه یا عنانه نام دیگر عیشتار الهه ی بین النهرینی اسشت. هبات با آرنه الهه ی خورشید هوری برابر شده است ولی بعدا آرنه را دختر او خوانده اند. ازآنجا که هبات به کوبله مادر-زمین آناطولی و نسخه ی یونانی او دمتر هم تبدیل شده است، زوج هبات-آرنه بدل به زوج دمتر-پرسفونه شده اند. پرسفونه توسط هادس دزدیده میشود و مادرش الهه ی طبیعت غمگین میشود و در غیاب پرسفونه فصل خزان طبیعت رقم میخورد و این اتفاق هر سال تکرار میشود. جان چادویک، نام پرسفونه را برگرفته از perse دختر اقیانوس میگیرد که در نزد برخی یونانیان، روح دریا بوده است و بنابراین پرسفونه هنوز ارتباطی با تهاموت دارد. نام رومی او کوره است که میتواند با "کور" نام دیگر تهاموت مرتبط باشد. از طرفی پرسفونه از طریق آرنه با آرتمیس یا دایانا نیز برابر است. چون آرنه الهه ی شکار و حیوانات وحشی است و در همین عنوان بدل به آرتمیس الهه ی ماه شده است. کاتولوس در شعری در رثای آرتمیس، او را لاتونیا و لوسینا نامیده است. لاتونیا معادل لاتونا است که مادر زوج دوقلوی آپولو-آرتمیس خدایان خورشید و ماه تلقی میشود. لاتونا از "لتون" صورت اتروسکی لتو نام یونانی این زن می آید. لتو دختر کوئوس و فیبی بود. کوئوس به معنی پرسش، تیتان عقل در دوران قبل از سقوط تیتان ها توسط زئوس پدر ادعایی آپولو بود. کوئوس را به نام پولوس نیز خوانده اند که تلفظ دیگر نام آپولو نیز به نظر میرسد. اتفاقا آپولو نیز خدای عقل و گاهی معادل هرمس تلقی شده است. فیبی به معنی درخشنده در سروده های هومری از عناوین آپولو است. به نظر میرسد لاتونا، کوئوس و فیبی همه خود آپولو باشند و آرتمیس هم جنبه ی مونث آپولو را نمایندگی کند. آپولو همچنین معادل هلیوس تیتان حامل خورشید است که به "کور" معروف بوده است. همه ی اینها آپولو را با تهاموت برابر میکند. اما تهاموت یک اژدها است و در این مقام با "پیتون" اژدهای مقتول به دست آپولو برابر است که این آپولو را معادل بعل مردوخ میکند. در این مورد، شباهت نام پیتون با عنوان پیتیا برای کاهنه های آپولو جلب توجه میکند. آپولو از زبان این زنان سخن میگوید همانطورکه نظم مردوخ در جسد تهاموت که جهان مادی باشد تجلی میکند. میتوان آن را با تجلی آتش خورشید در وستال ها یا کاهنه های دوشیزه ی آتش وستا نیز مقایسه کرد. قبل از این که همه چیز اینقدر و تا حد انسان های امروزی جامد شود مقدمه با تجلی حئا در آب ها انجام شده است. نام حئا معادل آئوس لقب آدونیس یا تموز است که نسخه ی مذکر پرسفونه به شمار میرود. مثل پرسفونه تموز نیز در فصل خزان به جهان زیرین میرود و در هنگام بهار به روی زمین بازمیگردد و همین کار را خورشید که آپولو نماینده ی او است هر روز انجام میدهد. شمش نسخه ی سامی آپولو در جهان زیرن بدل به نرگال فرمانروای دوزخ میشود که همان هادس و در حکم نسخه ی انحطاط یافته ی تموز است. نرگال خدای جنگ و در این مقام معادل سیاره ی مریخ است. در مصر، مریخ، «هورس سرخ» نامیده و تجلی هورس تلقی میشد که یک ایزد پهلوان جنگجو و خورشیدی بود. همسر نرگال، اللات نام دارد که به نظر میرسد نام لتو از او می آید و لتو از طریق او با پرسفونه همسر هادس برابر میشود. پلوتو نام رومی هادس، خود، شکلی از نام پولوس به نظر میرسد. زوج پلوتو و پرسفونه در رم، لیبر و لیبرا نامیده میشدند که با دیونیسوس باخوس خدای شراب و همسرش آریادنه نیز تطبیق شده اند. جشن لیبر و لیبرا با عیاشی و مستی و هوسبازی و تقدیسم قربانی های خونین همراه بود و کلمه ی لیبرتی به معنی آزادی که از اسم آنان می آید تا به امروز بر اساس فستیوال آنها با هرج و مرج برابر است که نظر به تطبیق آنان با شاه و ملکه ی دوزخ، برداشت اخلاقی از دوزخ را نیز روشن میکند. لیبر و لیبرا معادل شیوا و نیمه ی مونثش شاکتی در اساطیر هندویند. شیوا خدای نابودی و مجسم به گاو جانور ازیریس است. جانور شاکتی اما شیر است که در این زمینه او را با سخمت [یا سخت) همسر پتاح برابر میکند. همانطورکه منیدانیم شیر دشمن گاو است و این به نوعی غلبه ی الهه بر خدا را نشان میدهد که میتواند در قتل آدونیس به سبب عشق ونوس (عیشتار) انعکاس یابد. در مورد شیوا غلبه ی شاکتی میتواند در رقص او به صورت کالی وحشتناک و خونریز روی بدن خوابیده ی شیوا منعکس شضود. شیوای خوابیده، همان تموز در مرگ موقت خود در دوزخ است که با نرگال یا هادس برابر شده است. به همین دلیل است که لیبرتی به معنی آزادی، نامی مادینه دارد. چون شوهر او خدای مرده در تعریف اخلاقی او است که برابر با خدای مسیحیت برای تمدن غربی است. در غرب، خدای مسیحیت به عنوان حامی اخلاق برجسته میشود تا با اطمینان از مرگ نیچه ای و نبود او در صحنه، آنچه باقی میماند و لازم به نظر میرسد بی اخلاقی باشد. این خدای مرده با هورس برابر است که رستاخیز ازیریس را نشان میدهد. اما هورس رستاخیزکننده اکنون خدای جنگ و معادل مریخ در آسمان شب است. پس جلوه ی خورشیدیش به درون زمین رفته و تقدس را به مادر-زمین منتقل کرده است که کنایه از جهان مادی و موجد ارزش های مادی است؛ ارزش هایی که بر اساس آنها فقط پولدارها و ثروتمندان مقدسند، همچنین جنگسالارانی که به ثروت این مقدسین مادی مسلک می افزایند. این انتقال الوهیت به مادیات، با ربوده شدن "می" مقدس از حئا توسط عیشتار ارتباط دارد. چون کهانت انسان را به همراه بقیه ی دانش ها حئا خدای حیات به انسان ها آموخت و اولین کاهن ها باید همان آپکالوهای آموزنده ی دانش به بشر باشند چون اپکالوها به نشانه ی ارتباط با آب که عنصر حئا است نیمه ماهی تصویر میشوند. لقب هفتمین اپکالو جالب است: "ان می دور آن کی" یعنی صاحب "می" از پیوند آسمان و زمین. نام او را «اوتو آبزو» یعنی خورشید پهنه ی آبی خوانده اند که او را با شمش تطبیق میکند. اوتوآبزو به آسمان صعود کرده و در این زمینه معادل خیسوتروس آخرین پادشاه کلدانی قبل از سیل بزرگ و معادل نوح در نوشته های بروسوس است. از نظرها غایب شدن اوتوآبزو همچنین او را معادل انوخ (ادریس) در افسانه های یهودی میکند که مثل اوتوآبزو هفتمین پدرسالار است. اوتوآبزو همچنین با آداپا کاهن حئا تطبیق میشود که آشوری ها اولین کتاب دنیا به نام «نوشته هایی در مورد زمان از آنوی الهی و انلیل الهی» را در زمینه ی نجوم و تقویم به او نسبت داده اند. در منابع عبری، انوخ با هرمس تری مگیستوس تطبیق شده است. خنوخ که نزدیک شدن سیل نوح را دانسته بود، گنج های دانش را در اعماق زمین پنهان کرد تا از سیل در امان باشند و سپس رهسپار کوه موریاه شد جایی که بعدا اورشلیم در آن تاسیس گردید.:

“THE PSUEDEPIGRAPHICAL BOOK OF ENOCH”: MYSTAE.COM

دراینجا سیل نوح هم معادل تهاموت و هرج و مرج است و هم معادل الهه ی زمین؛ و گنج دانش که در عمق زمین مخفی میشود، ازیریس است که در رحم ایزیس یا زمین وارد میشود تا از نو متولد شود. اما این تولد فقط به تدریج و با نور اندک تدریجی آشکار میشود. چون ایزیس به صورت کاسیوپیا تخت حکومت عیسی/ازیریس و حکومت های جانشین او است و این حکومت ها هرگز تخت سلطنتی خود را با عوام شریک نمیشوند و برعکس، جادوی تخت را برای انقیاد مردم به کار میگیرند. شب تاریک جهل پس از ناپدید شدن ازیریس از بین نرفته است و آن خدایی که ادیان استعماری ادعای باز معرفی آن را نمودند، از اول، مرده از جعبه بیرون آمده است. هورس این شب جهل، خورشید نیست، بلکه مریخ، ارباب جنگ و آشوب و تخریب است.

مطلب مرتبط:

قدیس های تاجر: از چین مارکو پولو تا اروپای اسلامی دیویند اوینگ

دانلود کتاب «حکومت و خدا: چطور خدا زمینی شد؟»

رسانه ی امریکایی، ایران ضد امریکایی و مردم علاقه مند به آگاهی دهی رسانه ای

نویسنده: پویا جفاکش

شری چایتانیا و نیتیاناندا: تجسدهای کریشنا و بالاراما که وظیفه ی احیای مذهب آنان را داشتند.

یک افسانه ی معروف وایشناوا میگوید زمانی که شری چایتانیا تجسد قرن شانزدهمی کریشنا- به سرزمین های پتن ها سفر کرد، در آنجا قرآنی به دست گرفت و مطالعه کرد و چنان در جذبه ی آن فرو رفت که از خود بیخود شد و از هوش رفت. محافظان پتن شری چایتانیا چون او را در حالات نا زنده یافتند، تصور کردند که همراهان هندوی شری چایتانیا او را کشته اند. پس آنها را دستگیر کردند و تحت بازجویی قرار دادند تا این که شری چایتانیا به هوش آمد و معلوم شد از خواندن کتاب مقدس خود پتن ها به این حال افتاده است. در این هنگام، "عبدالله پتن" از مشایخ مسلمانان با شری چایتانیا دیدار کرد و از او پرسید در قرآن چه یافته که او را اینچنین مجذوب خود کرده است. شری چایتانیا پاسخ داد که قرآن نشان میدهد خدای اسلام و خدای هندوها زیاد از هم فاصله ندارند، زیرا اگرچه رهبران مذهبی مسلمانان میگویند الله یک خدای غیر شخصی و به دور از حالات انسانی است، اما خدای اسلام بنا بر آیات قرآن همانطورکه بارها غیر شخصی به نظر میرسد بارها صفات انسانی به خود میگیرد و فی المثل وقتی مهربان و غفور است در حد اعلای یک انسان مهربان و غفور است طوری که میتواند با بنده اش ارتباط برقرار کند درست مثل ویشنو که هم تمام موجودات جهان را در خود دارد و هم میتواند به حد انسانی چون کریشنا کوچک شود. عبدالله پتن چنان تحت تاثیر دقت شری چایتانیا و تفسیر او از قرآن قرار گرفت که خود به کیش شری چایتانیا درآمد و نام ویشنوی برای خود برگزید و سربازان پتنی که ناظر این مصاحبه بودند نیز همگی به شری چایتانیا گرویدند. کسانی که بر واقعی بودن این حدیث اعتقاد دارند کریشنا پرست هایی هستند که به اسلام تمایلاتی دارند و این تمایلات را که ظاهرا باید با دشمنی اسلام با بتپرستی و آدم پرستی خنثی شود، از طریق خود قرآن توضیح میدهند و مدعیند محمد پیامبری الهی بود که به سازگاری اسلام با بتپرستی باور داشت ولی چون در جامعه ای زندگی میکرد که بت ها وسیله ی توجیه اعمال شیطانی و ناشایست شده بودند امر به الغای کیش های همه ی بت ها کرد و قانونش ناظر به جغرافیا و زیستگاه خود پیامبر و ناشی از جبر زمانه بود و با بخش همیشه برقرار دهارما نسبتی نداشت ازاینرو قرآن خیلی نرم و با اشاره و کنایه شخصی شدن خدا را در خود گنجاند تا آیندگان آن را پس بگیرند. درحالیکه این توضیح تلاشی برای جواز ورود دادن به نکات مثبت اسلام مثل برابری و برادری همه ی انسان ها به هندوئیسم نژادپرست کاستی کنونی است، دشمنان هندوی اسلام، معتقدند که اسلام هیچ چیز مثبت تازه ای برای هندوئیسم ندارد و آن نکات مثبتی را که دارد هم از کیش شیوا گرفته است چون عرب های پیش از محمد، شیواپرست بودند. این ادعا ظاهرا ناشی از پرستش بت شیوا در قندهار در آستانه ی فتح آن توسط مسلمانان به رهبری ابن سموره است. در قرن 19 سر آستین باستانشناس بریتانیایی روی بازمانده های آثار بتپرستی در نقاط مختلف افغانستان مطالعه کرد و به این نتیجه رسید که شیواپرستی در افغانستان قدیم، دامنه ی درازی داشته، ولی درنهایت اکثر شیوا پرست ها بودایی شده اند. قندهار که مرکز حکومت شعبه ای از خاندان شیوا پرست کورووا –از اشرافیت های دشمن کریشنا- تصور میشد، "عربستان" نیز نامیده میشد. البته هندوها که قندهار را از خودشان میدانند، تعلق قندهار به عرب ها را انکار میکنند و مدعیند که به دلیل اسب های خوب کورووا ها و به این خاطر که اسب را بعضی از هندی ها "اروه" مینامند، این مکان "اروشتان" یعنی سرزمین اسب ها نامیده میشد که بعدا به اشتباه عربستان تلفظ شد. در اوایل قرن 19 گادفری هگینز از نامیده شدن بخشی از افغانستان جنوبی و پاکستان شمالی به «عربستان» توسط افغان ها سخن گفته و علت را در این دانسته بود که افغان های اصلی –یعنی قوم پشتون- اصالتا یهودیند و سرزمین مقدس را در افغانستان بومی سازی کرده اند و چون "عرباه" (عربستان تورات) در جنوب سرزمین مقدس قرار داشته است، این افغان ها نیز همسایگان هندی جنوبی خود را "عرب" تلقی کرده اند. البته هگینز، دامنه ی کیش یهودی های افغانستان را تا درون خود هند دنبال کرده بود و قبیله ی یودا که قبیله ی کریشنا باشند را نیز یهودی میدانست و شیوا را هم که خدای نابودی هندوها است با یهوه ی خشمگین برابر میدانست. او ملوخ را که به او قربانی سوخته تقدیم میکردند، شکل اصیل و سانسورنشده ی یهوه میشمرد و سوزاندن قربانی حیوانی برای خدایان هندو را نشان ارتباط کیش هندو و کیش یهود در نظر میگرفت. از دید او آگنی خدای آتش هندوان، خود، شکلی از یهوه است آنگاه که از درون آتش با موسی سخن گفت و یا در کوه آتشفشان تجلی کرد. ظاهرا بحث هگینز از طریق تداوم دادن دامنه ی شباهات تماثیل هندو و یهودی در عرفان تمثیلی کابالا و دنباله ی مسیحیش قبالا خود اسلام را هم از طریق قرار گرفتن در این زیرمجموعه ی آتشین یهودی با هندوئیسم متحد میکند. به طوری که میتوان گفت اسلام چون حد پایان دین پیامبران یهود بود، از همه هم آتشین تر بود، بنابراین "عرباه" یا عربستان آن هم به محدوده ی پایینی بیت المقدس شام و قلمرو اصلیش شامل جنوب شامات و شمال غربی عربستان سعودی اکتفا نکرد و به اعماق شبه جزیره ی عربستان و در جوار بدترین صحاری ممکن در منطقه ی الربع الخالی عقبنشینی کرد تا منظره ی مبدا ظهور اسلام با صحاری ای خالی به سرخی و زردی آتش و گرمای هلاک کننده ی آتشین عجین شود. آتش به سبب پختن غذا و از بین بردن نشانه های بیماری، پدیده ای زندگی بخش نیز هست و بعد مهلک آن اتفاقا از طریق ربط دادنش به یک پدیده ی زندگی بخش دیگر یعنی خورشید مورد تاکید قرار میگیرد. تابش قدرتمند خورشید سبب کم آبی و نهایتا ایجاد بیابان میشود. در ایام کم آب سال، انسان ها با جانور خورشید یعنی شیر بیشتر روبرو میشدند. چون مجبور به سر زدن به منابع محدود شده ی آب بودند و شیر به عنوان قدرتمندترین حیوان درنده این آبشخورها را کمینگاه اختصاصی خود کرده بود. شیر یکی از مهلک ترین دشمنان انسان ولی به لحاظ ارتباط با خورشید به طرز متناقضی مقدس بود و مجسمه ی انسان-شیر آلمان و غارنگاره های فرانسه نشان میدهند تقدس شیر مختص به سرزمین های گرم چون خاورمیانه و افریقا نبوده و این یک فرهنگ عالمگیر بوده است. یهوئه خدای یهود که در شریعت اسلامی با الله تطبیق شده است، بیش از هر حیوان دیگری متجسم به شیر است و نمادهای شیر و گوسفند در کنار هم، یهوه و عیسی را در کنار هم نشان میدهند. تنها خانه ی خورشید در دایره البروج، برج اسد یا شیر است که عنصرش آتش است. آوید شاعر رومی، این صورت فلکی را به نام های "هرکولس لئو" و "ویولنتوس لئو" خوانده است. نام دیگر آن، "باخی سیدوس" یعنی ستاره ی باخوس (دیونیسوس) بوده است چون آن دیونیسوس در هیبت یک شیر نیز تلقی میشده است. در برج اسد، مجموعه ای داسی شکل شبیه به علامت سوال از ستارگان موسوم به "داس" تعریف شده بود که گاهی دم شیر و گاهی یال شیر تشخیص داده میشدند و بسته به این که کدام یک از این دو حالت را انتخاب کنید، جهت قرار گرفتن سر شیر فرق میکرد. داس، علامت هلال ماه نیز هست که به شیر، کیفیت قمری هم میدهد و با شب شکاری شیر هم نسبت دارد. این باعث میشود برج اسد، کیفیات همزمان روز خورشید و شب ماه و بن مایه های اسطوره ای متفاوت آنها را به خود جذب کند. قدما معتقد بودند در ایام حضور خورشید در برج اسد، صفات خوب و بد مختلفی که آدم ها تا آن زمان در خود پرورش داده اند در آنها تثبیت میشود. داس برج اسد، با مصادف شدن اقامت خورشید در آن در شهریورماه که زمان برداشت محصول است (در عصر فعلی یعنی عصر حوت) نسبت دارد. چون با داس، غلات درو میشوند و این با خزان پیش روی طبیعت در ایام پاییز که ایام مرگ گیاهان است نیز مقایسه میشود. در چین و آسیای شرقی، صورت فلکی اسد را به شکل یک اژدهای چینی یا شیر-اژدها نشان میدهند که تجسم اولیه اش از به هم آمیختن تصاویر شیر به کنایه از خانه ی خورشید و مار به کنایه از درازی دایره البروج که خورشید در آن حرکت میکند به دست می آید. اژدها برای چینی ها کاربرد آب و هوایی داشت و در کشاورزی نقش مثبت ایفا میکرد. این که گفته میشود از دهان اژدها آتش بیرون می آید اشاره به پاکسازی زمین زراعی با آتش است. در زمین کشاورزی انسانی، انسان خودش این کار را انجام میدهد ولی در چشم اندازهای طبیعی، طبیعت، خودش با آتش، نظم را بازسازی میکند. طبیعتا اژدها نه فقط با خورشید بلکه با باران هم به گیاهان سود میرسانند و همزمان بر آب و آتش حکم میراند. زمانی که همه ی کارها را اژدها انجام بدهد برای مردم کاری نمیماند و این برای غربی هایی که تصویر دراگون یا اژدها را از تاتارهای بدنام آمده از شرق دور گرفته اند نیز آشنا است. در انگلیسی قدیم، لغت دراگون گاهی برای تنبل به کار میرفت و نامیدن شاهان به اژدهازادگان تا حدودی ناشی از آن است که تمام کارهای شاهان را مستخدمانشان انجام میدهند. همراستایی آتش و آب در اژدها یادآور به مشاهده ی شیر در کنار آب در ایام آتشین تابستان است و چه بسا اژدها شیری باشد که بهشی از خواص خود را به یک جانور خطرناک متداول دیگر که همزمان آبزی و خشکزی است یعنی مار ب داده و سپس با او ترکیب تصویری یسافته است. در این صورت، ممکن است تصویر تثبیت شده ی شیر، برجسته کردن بخش کشنده ی اژدها به سمت گسترش کم آبی و نهایتا بیابانزایی با خشکاندن گیاهان از تشنگی باشد، امری که با این اعتقاد قدیمی ها که شیر همیشه با چشم باز میخوابد بی ارتباط نیست. یعنی شیر مثل خورشیدی است که هیچ وقت پشت ابر بارانزا قرار نمیگیرد و حتی در تصویر قمری خود هم از درو کردن گیاهان با داس خود در شب سرد بیابان دست نمیکشد. ازآنجاکه شیر معمولا اینقدر دستش در نابودی طبیعت باز نبوده است، او را تحت اداره ی یک الهه قرار میدادند که شیر را کنترل میکرد. الهه زن بود تا نماد زایندگی طبیعت باشد، برعکس شیر که فرزندان خود را میخورد. با این حال، گاهی مانند مورد سخمت مصری، الهه با شیر خود یکی میشود تا جهان را به آشوب بکشد. نسبت شیر و الهه، نسبت یهوه و نیمه ی مونثش شخینا است. ولی در شریعت یکتاپرست یهود، شخینا حذف یا تضعیف شده است. با این فرض بنیادی یهودیت در مرز پاگانیسم و مونوتئیسم، اوج گیری آزادی شیر، به از بین رفتن سرسبزی طبیعت در شنزارهایی شبیه به بیابان های عربستان سعودی ختم میشود. محمد قرار بود دراینجا قبایل پراکنده ی عرب را متحد کند و نکته همینجاست: لغت "جمر" به معنی متحد کردن است، "جمار" به معنی جامعه یا گروه، و "جماران" به معنی محل اجتماع گروه است. اما به جز این، جمر همزمان به معنی آتش نیز هست و لغت جمره به معنی یاقوت آتشین از همین وجه تسمیه می آید. برای حروف بازان، "جمر" لغت مقدسی است چون نه فقط به معنی آتش است بلکه سه حرف جادویی مشخص کننده ی ستون سیاه خدا در کابالا یعنی ستون شدت و رحمت را در خود دارد. این ستون که خلاف ستون سفید ولی در اتحاد با آن قرار دارد، هم سختگیری خدا را نشان میدهد و هم رحم آوردن خدا را آنگاه که عجز و لابه ها و چاپلوسی های فردی که خدا بر سرش بلا آورده است را میشنود. سه حرف مزبور یعنی ج-م-ر، سه حرف اول کلمات "جاکوب" (یعقوب) نام پدر قوم برگزیده ی خدا یعنی بنی اسرائیل، "موشه/موسی" بنیانگذار یهودیت که مذهب بنی اسرائیل است، و "رش" (رئیس) صفتی که ریاست بر جهان را در بنی اسرائیل و یهودیت اختصاصی میکند هستند. حرف "ج" در عبری، "جیمل" نامیده میشود. این کلمه در عبری هم به معنی شتر است و هم به معنی پل، که منظور از پل، موسی است که پل ورود بنی اسرائیل از مصر به ارض مقدس شد. شتر هم همان تنها حیوانی است که اجازه دارد در کنار انسان در صحنه ی آن بیابان های آتشین رنگ و آتشین مزاج مدعی به طلوعگاه اسلام دیده شود و البته در عربی، برای شمارش انسان و شتر لغت یکسان "نفر" استفاده میشود. برابر شدن لغات موسی و یعقوب، با به صحنه آوردن یک یعقوب دیگر یعنی برادر عیسی که بیشتر به نام جیمز شناخته میشود انجام میگیرد و مربوط به صحنه ای معروف در اناجیل است که مطابق آن، عیسی با سه حواریش یعنی پطرس، یوحنا و یعقوب به بالای کوهی میروند و درآنجا درنتیجه ی سایه گستردن ابری، عیسی به اندازه ی خورشید درخشان میشود و ایلیای نبی و موسی در کنارش دیده میشوند، صحنه ای که سه حواری مزبور در اثر آن بیهوش میشوند. درنتیجه ی این اتفاق، سه حواری مزبور با سه پیامبر جادویی معادل میشوند. پطرس اولین پاپ و بنیانگذار ستون دین مسیح یعنی کلیسا است و بنابراین با ایلیا/الیاس که ستون پیامبران است برابر میشود. یوحنای جوان که معشوق و قلب عیسی است با خود عیسی، و یعقوب با موسی معادل میشوند. ایلیا و موسی به حروف اول نامشان مخفف میشوند که در عبری حروف "الف" و "میم" هستند درحالیکه حرف معرف یهوشوع یا عیسی، "ش" یا "شین" است. لغت "شین" انتساب به کلمات عربی قدیمی تر "شاء" (گوسفند)، "شاه/شات/شاد" (شاه) و "شاهه" (شاه) را نشان میدهد و هر دو عنوان گوسفند و شاه، برای عیسی به کار میرود. این سه حرف کنار هم لغت "امش" را میسازند و چون مادر را در عبری am مینامند، این کلمه میتواند معنی مادر عیسی را برساند. ظاهرا منظور، مریم است اما درواقع جهان مادی است که خدا در قالب عیسی در آن متولد میشود. درحالیکه نماد عیسی به پیروی از پدرش آتش است، موسی همانطور که حرف اول اسمش ("میم" به معنی آب) نشان میدهد موکل آب است و داستان های موسی درباره ی از آب گرفته شدن و عبور از دریا به این موضوع اشاره دارند درحالیکه ایلیا که از آسمان باران میفرستد و رویدادهای آسمانی را رقم میزند موکل هوا است. قدما معتقد بودند جهان مادی از آب به وجود آمده است درحالیکه هوا که دیده نمیشود از جنس روح است. آتش چیزی بین این دو حالت مادی و روحانی را نشان میدهد که کیفیت مسیح است. آتش چیزهای مادی را میسوزاند و به دود تبدیل میکند و به هوا میفرستد و ازاینرو نمادی از واسطه ی ماده و روح است. ازاینرو مسیح و آتشش، ستون سفید خدا را نشان میدهد و موسی و آبش، ستون سیاه. ایلیا یا ستون اصلی، ستون طلایی بین این ستون سفید و سیاه است. او تعادل بین ملایمت مسیح در ستون سفید، و شدت و قدرت موسی در ستون سیاه را نشان میدهد. به طرز غریبی به نظر میرسد موسی و ایلیا با عیسی همزمانند و بعد از موسی شهید میشوند و چون این با قرائت تاریخی ممکن نیست، پطرس و جیمز را جانشینشان کرده اند. فرض اولیه را خود انجیل در مکاشفه ی یوحنا (1 : 13-11) ایجاد میکند وقتی بیان میدارد:

«و من به دو شاهد خود اختیار خواهم داد تا هزار و دویست و شصت روز با لباس گونی نبوت کنند. اینان، دو درخت زیتون و دو چراغدان هستند که در برابر پروردگار زمین ایستاده اند و اگر کسی بخواهد به آنها آسیب برساند، آتش از دهانشان میریزد و دشمنانشان را میسوزاند. هر کسی بخواهد به آنها آسیب برساند، باید به این ترتیب کشته شود. آنها اختیار دارند که آسمان را ببندند تا در ایام نبوتشان باران نبارد و بر آب ها اختیار دارند که آنها را به خون تبدیل کنند و هر وقت که بخواهند زمین را به هر بلایی دچار کنند. هنگامی که رسالت خود را به پایان رساندند، وحشی که از گودال بی انتها می آید، با آنها جنگ میکند و آنها را شکست میدهد و میکشد، و اجساد مردگان آنها در خیابان شهر بزرگی که به طور نبوی به نام های سدوم و مصر شناخته میشود، قرار میگیرد، جایی که در آنجا همچنین پروردگارشان مصلوب شد. به مدت سه روز و نیم، اعضای اقوام و قبایل و زبان ها و ملل به اجساد آنها خیره خواهند شد و از گذاشتن آنها در قبر خودداری خواهند کرد. و اهل زمین بر مرگ آنان شادی میکنند و جشن میگیرند و هدیه میدهند زیرا این دو پیامبر، برای اهل زمین، عذاب بودند. اما پس از گذشت سه روز و نیم، نفس حیات از جانب خداوند وارد آنان شد و بر پاهای خود ایستادند و آنانی که آن دو را دیدند به وحشت افادند. سپس صدای بلندی از آسمان شنیدند که به آنها میگفت: "بیایید اینجا." و در ابری به آسمان رفتند درحالیکه دشمنان، آنها را تماشا میکردند. در آن لحظه زلزله ی بزرگی رخ داد و یک دهم شهر سقوط کرد. هفت هزار نفر در زلزله کشته شدند و بقیه وحشت کردند و خدای آسمان را صدا زدند.»:

“transfiguration”: theministryofdew.wordpress.com

با توجه به این که ایلیا که از اتحاد عیسی و موسی به دست می آید، یک پیامبر جاویدان است میتوان مرگ و رستاخیز او را یک مرگ و رستاخیز صوری دریافت همانطورکه مرگ و رستاخیز یونس، یک مرگ و رستاخیز صوری است. همانطورکه عیسی و دو شاهد سه روز در قبر قرار گرفتند یونس هم سه روز در شکم ماهی قرار گرفت تا در آنجا به اشتباهاتش فکر کند. یونس نمرد و فقط توسط مادیات بلعیده شد و احتمالا مرگ پطرس به عنوان مابه ازای ایلیا که همچون عیسی به صلیب کشیده شد، روایت دیگر سقوط و بازگشت پطرس به حقیقت است.

معمولا هیولای دریایی بلعنده ی یونس را لویاتان یا کتوس یا هر دو میدانند که در مورد اخیر، تصور میشد کتوس نر نتوانست یونس را در شکمش نگه دارد و آن را در شکم لویاتان ماده انداخت. در هر حالت، هیولای بلعنده و مابه ازای سردابه یا قبر، یک نیروی اهریمنی و دشمن خدا است و میتوان آن را به غفلت معنوی تعبیر کرد. در مورد پطرس، سه روز اقامت در سردابه یا شکم ماهی، تبدیل به سه بار انکار عیسی توسط پطرس در عرض یک شب میشود که در سحرگاه و هنگام بیدار شدن پطرس در اثر صدای خروس، با توبه و اظهار پشیمانی پطرس با پناه بردن به خدا همراه میشود. خروس پرنده ی بیداری است که پایان شب را اعلام میکند. بیداری کنایه از آگاهی و شب کنایه از غفلت است. ازآنجاکه غفلت پطرس و انکار عیسی از سوی او در اثر ترس او از دستگیر شدن توسط دژخیمان بعد از دستگیری عیسی بروز میکند، میتوان این غفلت را روایت دیگری از اعدام عیسی، و بیداری عیسی توسط خروس در بازگشت روشنایی را روایتی دیگر از زنده شدن دوباره ی عیسی و عروج او دانست. بخصوص باید اعدام عیسی را دراینجا با اعدام سقراط مقایسه کرد و وصیت قبل از مرگ سقراط درباره ی قربانی کردن یک خروس برای اسکله پیوس را به خاطر آورد. اعدام سقراط سبب آگاهی و بیداری گروهی از مردم میشود و آگاهی یافتن نیز چون درمان جهل است، در حیطه ی اسکله پیوس خدای درمان امراض قرار میگیرد. خروس پرنده ی بیداری که برای اسکله پیوس قربانی میشود خود سقراط است که قربانی بیداری جامعه میشود. خروس یکی از جانوران رایج در تقدیم قربانی است و میتوان خوردن آن را با خوردن نان و شراب به جای گوشت و خون عیسی (عمل عشای ربانی) جایگزین کرد. دراینجا باید سقراط را به عنوان مابه ازای خروس و بنابراین مسیح، به لحاظ اسمش مورد توجه قرار داد. اسم سقراط نزدیک به لغت سوکار، سوکرتا، سوکارداس و شوکلا برای قربانی است که در ابتدا از القاب پوروشای غول بودند که خود را برای ایجاد نظم جهانی قربانی کرد و قربانی پوروشا قابل مقایسه با خود-قربانی کردن مسیح است. ازآنجاکه جهان از بدن پوروشا پدید آمده است، ویشنوپرست ها پوروشا را همان ویشنو میدانند که تمام موجودات بخشی از وجودش هستند.:

“non-human saints”: theministryofdew.wordpress.com

به نظر میرسد همه ی ما به عنوان بخشی از پوروشا در پاسخ گویی به دیگر بخش های آن، خود به خود به مرحله ی قربانی شدن پای میگذاریم. اما همیشه از این قربانی شدن ما، آگاهی زاده نمیشود. شاید یکی از نتایج ثانویه ی تاریخی و منحصر به فرد شدن زندگی مسیح نیز همین باشد. هوا یا روح برای ایلیا برایند مادیات موسی با آتش نیمه مادی عیسی است و این مادیات عمدا از جنس آب است تا وقتی آب بر آتش ریخته شود آتش از بین برود و خودش به بخار تبدیل شود که نماد روح و ایلیا است. اما وقتی آتش را با قتل مسیح حذف میکنیم، ایلیای برایند شده و به دنبالش طلوع آگاهی هم حذف میشود و مادیات موسایی آتشین و بدل به همان جمر عقوبت کننده ای میشود که در قالب صحرای بی آب و علف پیامبران شترچران، یک آتش عظیم جامد شده را به نمایش میگذارد. زمانی که روح از جسم گرفته شود، واکنش فقط غریزی و احساسی و خالی از آگاهی است و در واکنش به دشمنی که به جای تاریکی نشسته است، واکنش غریزی-احساسی دو نوع است: یا کاری از دستمان ساخته نیست که واکنشمان اندوه و بی تفاوتی و افسردگی است و یا کاری از دستمان ساخته است که در این صورت، خشم میورزیم. امروزه هیچ کس بی تفاوتی را نمیپسندد چون آدم ها فقط با خشم ورزیدن میتوانند ثابت کنند که ضعیف نیستند و میتوانند از کسی که بر سرشان بلا می آورد انتقام بگیرند. این سبب شده تا یکی از کارکردهای رسانه های خدمتگزار سیاست، بازی با این احساسات از طریق بیرون ریزی خشم به گونه ای جذاب و هیجان انگیز باشد: خشمی بی اثر، گویی که در مقابل بقایای کفر در سرزمینی خالی از سکنه نشسته باشید و مطمئن باشید که نیاز نیست کاری به نفع کسی از دستتان برآید. این فقط خواست سیاست نیست، بلکه ارضای غرایز سیراب نشده ی مردم نیز هست. رایان هالیدی از فعالان تبلیغات رسانه ای، دراینباره مثال خوبی از درون مرکز رسانه های دنیا یعنی امریکا پیدا کرده است:

«اگر شما هم مثل من باشید، در دوره ای انگشت به دهان نشسته اید و به تصاویر ویرانه های دیترویت که در فضای آنلاین دست به دست میشد، نگاه کرده اید. همگی با دهان های باز به عکس های حیرت آور ویرانه های نمای داخلی ساختمان یونایتد آرتیست تیتر و ساختمان سر به فلک کشیده ی ایستگاه مرکزی میشیگان که شبیه کلیسای جامع متروکی بود نگاه کردیم. این تصاویر با کیفیت زیبا جزء شاهکارهای تاثیرگذار خبرنگاری و عکاسی آنلاین هستند یا شاید بهتر باشد بگویم شما اینطور فکر میکنید. من هم مثل باقی مردم، با ولع زیاد، این اسلایدها را تماشا کردم و حتی حس اشتیاقی توام با عذاب وجدان درونم داشتم که باید به دیترویت بروم و در این ویرانه ها قدم بزنم. دوستانم این موضوع را میدانند و به محض یافتن تصاویر جدید، آنها را برایم ارسال میکنند. وقتی تصاویر را میبینم، بی اختیار یاد این سطور از رمان باشگاه مشت زنی می افتم:

"در دنیایی که من میبینم، تو گوزنی هستی که در دره های شرجی حوالی ویرانه های مرکز راکفلر پرسه میزنی، از شاخه های پیچک کودزو بالا میروی که به اندازه ی مچ دست قطر دارند و دور برج سیرز پیچیده اند. وقتی پایین را نگاه میکنی، سیاهی های کوچکی را میبینی که دانه های ذرت را میکوبند و لایه های گوشت گوزن را روی لاین اضطراری بزرگراهی متروک میخوابانند."

دیدن این شهر ویران و متروک امریکایی، تجربه ای تاثیرگذار و تقریبا معنوی است؛ تصویری که بلافاصله تحریک میشوی که با دیگران به اشتراک بگذاری. اسلایدی که چنین واکنشی ایجاد کند، در فضای آنلاین حکم طلا را دارد. اندازه ی یک پست معمولی وبلاگ معمولا یک صفحه است، بنابراین مقاله ای هزار کلمه ای درباره ی دیترویت، با هر بازدیدکننده یک بازدید جذب میکند. این یعنی صدها هزار بازدید بیشتر و این در حالی است که تعیین کنندگان تعرفه های تبلیغات آنلاین با عکس مخالف هستند. هافینگتون پست اخیرا اسلایدی بیست عکسی پست گذاشت و بیش از 4000 نظر دریافت کرد و 25 هزار نفر روی فیسبوک لایکش کردند و این بار دومی بود که آن را پست میگذاشتند. وبسایت نیویورک تایمز هم دو پست مخصوص خودشان گذاشت که جمعا میشود 23 عکس. وبسایت گاردین یک پست 16صفحه ای دارد. پست 11صفحه ای تایم رتبه ی نخست جست و جوی عبارت "تصویر دیترویت" را در گوگل دارد. صحبت سر میلیون ها بازدید است. شاید فکر کنید هر عکسی از دیترویت بلافاصله در فضای آنلاین حسابی پخش میشود، اما اینطور نیست. در سال 2009 مجموعه ای از تصاویر زیبا اما ناراحت کننده از خانه های متروک و رو به ویرانی و مجتمع های مسکونی کلنگی را روی وبسایت مگنوم فوتوز پست گذاشتند؛ یعنی مدت ها قبل از انتشار باقی عکس های دیترویت. تصاویر این وبسایت هم دقیقا همان ویرانی بناها و همان فقر و زوال را نشان میداد. تصاویر هافینگتون پست ظرف مدت چند روز چهار هزار نظر دریافت کرد، اما این تصاویر ظرف مدت دو سال، فقط 21 نظر دریافت کرد. نورین مالون در مقاله ای در وبسایت نیو ریپابلیک با عنوان "پرونده ای علیه مصیبت اقتصادی" عنوان میکند که یک نکته درباره ی تصاویر فراگیر از شهر دیترویت واضح است: در هیچ یک از عکس های پرطرفدار شهر دیترویت، خبری از انسان نیست. این تفاوت تصاویر هافینگتون پست با مگنوم فوتوز بود. مگنوم جرئت به خرج داده بود و اشخاص را هم در تصاویرش از دیترویت دخیل کرده بود. از سوی دیگر، تصاویری که فراگیر شدند، عمدا عاری از هر گونه نشانی از زندگی بودند. جمعیت بی خانمانی دیترویت حدود 20هزار نفر است. در سال 2011، بودجه ی شهر برای اسکان بی خانمان ها نصف شد. هزاران نفر دیگر در خانه های متروک و ساختمان هایی بدون برق و گرمایش –مشابه همان هایی که در تصاویر میبینید- زندگی میکنند. این تصاویر فقط افراد را حذف نکرده اند؛ دیترویت میدان تاخت و تاز سگ های ولگرد هم هست که به صورت گله در شهر پرسه میزنند و به دنبال غذا میگردند. چهره های محافظه کار تخمین میزنند بیش از 50هزار سگ وحشی و 650 هزار گربه ی ولگرد در دیترویت زندگی میکنند. به عبارت دیگر، محال است اندازه ی یک بلوک در دیترویت راه بروید و نشانه هایی از زندگی دلخراش و زخم خورده نبینید. احتمالا سعی میکنید گذرتان به آنجا نیفتد. این دقیقا همان کاری است که این اسلایدها انجام میدهند. چرا؟ چون همگی ناراحت کننده هستند. به قول جونا پرتی، متخصص وایرال سازی هافینگتون پست و بازفید: "اگر چیزی به طور کامل مردم را افسرده کند، آن را به اشتراک نمیگذارند." و چون مردم آن را به اشتراک نمیگذارند، وبلاگ ها هم منتشرشان نمیکنند. دیدن افراد بی خانمان، معتادان به مواد مخدر، و حیوانات گرسنه و رو به موت، تمام لذت قضیه را از بین میبرد. این نوع تصاویر، بیننده را معذب میکند. مردم تصاویر آزاردهنده را به اشتراک نمیگذارند. پرتی میپرسد چرا کسی –وبلاگ نویس یا خواننده- باید بخواهد احساسات بد را به دیگران منتقل کند؟ تصویر دیگری از یکی از اسلایدهای پرطرفدار نیویورک تایمز، حق مطلب را به خوبی ادا میکند. عکس مربوط به ایستگاه مرکزی میشیگان است و روی برف، تعدادی رد پای زیگزاگی انسان، همچنین یک در قابل مشاهده است. در این عکس هم خبری از مردم نیست. انگار میخواهد بگوید: "نگران نباشید. دلیلی ندارد احساس بدی داشته باشید. همه قبلا اینجا را ترک کرده اند. به نگاه کردن ادامه دهید." اقتصاد حاکم بر فضای آنلاین، وبلاگ نویس ها را قادر میسازد تا وضعیت بغرنج دیترویت را به طور دقیق به تصویر بکشند. بعدها کاشف به عمل آمد عکس های دیترویت به این دلیل حسابی پخش شدند که "مرده" بودند. روایت های ساده ای مثل ویرانه های روح زده ی یک شهر پخش میشوند و زنده میمانند، اما عکس های بغرنجی مثل شهری پر از مردم واقعی که عاجزانه محتاج کمک هستند، نه. یک شهر، دو تصویر متفاوت: یکی ناراحت کننده و دیگری باحال؛ اما فقط یکیشان به اسلاید هافینگتون پست راه پیدا میکند. فقط یکیشان ارزش فروختن به مخاطبان را دارد. تنها یک نوع بخصوص از ویدئو، مقاله، یا توئیت میتواند در هیاهوی فضای آنلاین سر برآورد و تاثیری بگذارد. در فضای آنلاین، انصاف یا شایسته سالاری وجود ندارد.» ("دروغگوهای دوست داشتنی: فریب دنیای رسانه": رایان هالیدی: ترجمه ی رضا اسکندری آذر: نشر خوب: 1399: ص81-78)

به عقیده ی هالیدی، یکی از دلایل موفقیت تصاویر بی انسان در دیترویت، ایجاد خشم نسبت به سیاستمداران با دیدن سقوط اقتصادی بزرگترین شهر امریکا در مخاطب است و این خشم، به مخاطب، احساس اراده میدهد، درحالیکه برخورد با واقعیت تلخ و سنگینی علاج ناپذیر بدبختی در دیترویت، بلافاصله این اراده را زایل و با اندوه توام با احساس ناتوانی جایگزین میکند و هیچ کس دوست ندارد چنین حسی را بر خود تحمیل کند. هالیدی در ادامه مینویسد:

« هرچه مقاله خواننده را خشمگین تر کند، بهتر است. محققان دریافتند که اندوه هم یک حس افراطی است اما موجب وایرال شدن نمیشود. مثلا اندوه ناشی از دیدن یک سگ ولگرد که از سرما میلرزد، یا مرد بی خانمانی که برای پول التماس میکند، اصولا جزء احساس های برانگیزاننده نیست. اندوه، اشتیاق ما را برای به اشتراک گذاشتن موضوع کور میکند. به همین دلیل هیچ کس دلش نمیخواست عکس های مگنوم را به اشتراک بگذارد، اما همگان عکس هالی هافینگتون پست را با کمال مسرت به اشتراک گذاشتند. عکس های هافینگتون پست که محشر بودند، ما را خشمگین یا متحیر میکردند. چنین حس هایی ما را به اقدام وا میدارد و برانگیزاننده است. این دقیقا همان واکنشی است که خبرگزاری منتظرش است تا از آن بهره ببرد. از سوی دیگر، این دقیقا همان چیزی است که بازاریابان هم از آن استفاده میکنند. عامل قدرتمند پیشبینی این که محتوایی در فضای مجازی حسابی پخش میشود یا نه، ظرفیت است؛ درجه ی احساسات مثبت یا منفی که در افراد ایجاد میکند. در این مورد، افراط و تفریط، هر دو، از حد وسط بهتر هستند. صرف نظر از محتوا، هرچه مقاله ای در افراد، احساس بد یا خوب بیشتری ایجاد کند، احتمال به اشتراک گذاشتنش بیشتر میشود. هیچ بازاریابی تمایل ندارد محتوایی با بوی گند منطق، پیچیدگی، یا احساسات آمیخته را به زور به خورد مخاطب دهد.» (همان: ص83-82)

نکته ی جالب این است که همه میسدانند آگاهی رساندن به دیگران و درآورئدنشان از جهل، یسک نوع مبارزه با شب جهل است. ولی معنی آگاهی رسانی را نمیدانند چون خودشان هم آگاه نیستند و فقط با رساندن خبرهای بد به هم، ادای به آگاهی رسانی را درمی آورند ازآنروکه آگاهی واقعی که حاوی منطق و استدلال است خریداران کمی دارد.:

«در تحقیقات علمی، وقتی به سوژه ها ویدئوهایی با بار منفی –جنگ، سقوط هواپیما، اعدام یا بلایای طبیعی- نشان میدهند، افراد در مقایسه با محتوای بدون بار منفی بیشتر برانگیخته میشوند، آنچه را دیده اند بهتر به یاد می آورند، توجه بیشتری نشان میدهند و منابع ادراکی بیشتری را برای بلعیدن محتوا تخصیص میدهند. این همان چیزی است که شما را وادار میکند دکمه ی "اشتراک گذاری" را بزنید. اهالی رسانه دکمه های شما را میزنند تا شما هم دکمه های آنها را بزنید. البته محتوا باید منفی باشد، ولی نه خیلی منفی. ناامیدی و حزن باعث میشوند ما کاری انجام ندهیم. حس دلسوزی و همدردی باعث میشود دلمان بخواهد از پشت کامپیوتر بلند شویم و کاری کنیم. اما خشم، ترس، هیجان، یا خنده باعث میشود محتوا را به اشتراک بگذاریم. وادارمان میکنند کاری کنیم تا حس کنیم واقعا کاری کرده ایم، درحالیکه درواقعیت فقط به نشر موضوعی احتمالا خرافی و بی معنا کمک کرده ایم. بازی ها و برنامه های آنلاین هم دقیقا بر همین اساس طراحی شده اند و از همان حس ها بهره برداری میکنند: کاری میکنند مخاطب بدون خستگی، محتوا را ببلعد و او را بازی میدهند بی این که خودش متوجه شود.» (همان: ص84-83)

نیاز به گفتن ندارد که جهل با از بین بردن منطق، واکنش ها را برانگیزاننده تر میکند و لذا این کاملا منطقی است که وقتی با اخبار برانگیزاننده ای برخورد میکنیم که دوست داریم آنها را بلافاصله با دیگران شریک شویم بی این که صحت و سقم آنها را به لحاظ منطقی بسنجیم، احتمالش زیاد است که نه در جبهه ی نور بلکه در جبهه ی تاریکی باشیم و ناآگاهانه به ضرر منافع خود رفتار رسانه ای مرتکب شویم. با توجه به جو مشابه حاکم بر قضای رسانه ای در ایران امروز، به نظر میرسد مردم ایران به طرز بحرانی ای به این اپیدمی دچار شده باشند، بخصوص وقتی در نظر بگیریم رهبران ایران به سیادت امریکا نه گفته اند و با نزدیک شدن به چین، خشم امریکا را برانگیخته اند و آن وقت هالیدی دارد سرتاسر این جو آشنا را از همان امریکا گزارش میکند.

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷