سیاست و هرج و مرج: داستان نابودی رم توسط بربرها و امید بخشی از غرب به تکرارش در ایران
تالیف: پویا جفاکش
در سال 2011 یک گروه اینترنتی در ردیت، نتایج تحقیقات یک تیم علمی چینی در سال 2003 را منتشر کرد که نشان میداد یک ماه خودداری از خودارضایی در مردان، سطح تستسترون آنها را افزایش میدهد و پیشنهاد داد که مخاطبانش ماه نوامبر پیش رو را به کل بدون خودارضایی و بدون تماشای پورنوگرافی طی کنند و نتایج مثبت آن را به چشم خود ببینند. این آغاز جریان عجیبی بود که در سال 2017 به اوج شکوفایی رسید و به NO NUT NONEMBER به اختصار NNN معروف شد و گردانندگان آن موسوم به NOFAP به زودی در کنار ردیت، یک سایت به نام NOFAP.COM هم راه اندازی و در آن عضوگیری کردند. نونات نوامبر به زودی بدیلی هم برای خود پیدا کرد و آن DESTROY DICK DECEMBER بود که در آن، افراد در نتیجه ی زهد افراطی در نوامبر، به افراط در خودارضایی در ماه بعد یعنی دسامبر میپردازند. بعد از این که نام بعضی از افراد بلندپایه ی جریان راست افراطی به عنوان حامیان نوفپ به میان آمد، سوء ظن هایی که از قبل وجود داشت افزایش یافت. این سوء ظن ها عمدتا نتیجه ی مشاهده ی پیام های رد و بدل شده بین پیروان نوفپ در فوروم ها هستند. مربیان و همگروه ها همواره روی افزایش مردانگی و جذاب تر شدن مرد زاهد نزد جنس مخالف تاکید دارند و این خود نشان میدهد که چرا این جریان تاثیر زیادی بر مردان همجنسگرا نگذاشته است. درواقع راست افراطی همیشه خواهان جایگزینی زن ها با خودارضایی و معمولا در ازدواج برای تولید نسل بوده اند. بعضی حتی پا را فراتر نهاده و مدعیند کسانی که نونات نوامبر را راه انداخته اند جیره خواران صاحبان صنعت پورن و سکس هستند که احساس میکنند درگیر یکی دیگر از همان "تناقضات سرمایه داری" معروف مارکس شده اند؛ بدین طریق که پورنوگرافی را به راه انداختند تا صنعت فحشا را تبلیغ کنند ولی به زودی مردان جوان، خودارضایی را بر زن های واقعی ترجیح دادند و کاسبی دچار مشکل شد و حالا باید فراری ها را حتی اگر شده به زبان دین و ایمان، به جایگزین کردن پورن دیدن با زن واقعی وادار کرد. حتی بعضی از طرفداران به صدا درآمدند و گفتند که از اول مشکوک بوده اند که توقف خودارضایی از طریق خودداری از چشمچرانی به زن ها واقعا مردانگی را افزایش دهد چون بعد از چندین روز سرپیچی از دید زدن زن ها، متوجه شده اند که احساس میکنند بسیاری از مردهای اطراف خود را سکسی و جذاب و زیبا می یابند و با آنها تحریک میشوند. با این حال، جریان نو نات نوامبر، موتور محرکی بود برای سرایت این زهدپیشگی مدرن به سمت افرادی حاشیه ای تر و ازجمله همجنسگراها برای کاهش دادن تماشای پورنوگرافی و به دست آوردن احساسی بهتر از زندگی. این افراد میگویند لازم نیست حتما تا ماه نوامبر صبر کنی؛ هر وقت احساس کردی دنیای غیر واقعی پورنوگرافی، دارد واقعیت زندگیت را تهدید میکند و باید مدتی از آن فاصله بگیری، آن موقع هنگام زهدپیشگی است. با این حال، این افراد به سبب زندگی کردن در لحظه و ملحق نشدن به زمان رقابت مثلا در ماه نوامبر، حاشیه ای ماندند و نتوانستند پیروان سرسخت نو نات نوامبر را به خود جذب کنند. چون نو نات نوامبر، یک جریان هدایت شده از بالا و نوعی کار تیمی است و در آن آدم ها وقتی میزان پیروزی خود را به رخ دیگران و بخصوص شکست خوردگان میکشند، دچار حس قهرمان بودن میشوند. ایان بوگاست (روزنامه نگار امریکایی و نویسنده ی آتلانتیک) نو نات نوامبر را با یک چالش اینترنتی دیگر به نام راوداگینگ (خام و ابتدایی شدن به حد سگ) مقایسه میکند. در این چالش، شما برای دور شدن از اینترنت و تکنولوژی مدرن، به یک سفر طولانی بلند 12 تا 18 ساعته با هواپیما دست میزنید و در تمام طول سفر نه با موبایل و لپ تاب کار میکنید و نه در هواپیما فیلم میبینید و فقط به صفحه ی نمایشگر هواپیما بی هدف خیره میشوید. برای چه؟ برای این که بعدش بروید به شیوه ای کاملا مدرن در اینستاگرامتان به این شاهکارتان در شکست مدرنیته افتخار کنید. چرا با هواپیما؟ آیا بهتر نیست به سفر با اتومبیل دست بزنیم و به جای خالی بودن محض با تماشای مناظر طبیعت که از کنارمان میگذرد بازگشت بهتری به طبیعت داشته باشیم؟! به نظر بوگاست دلیل این است که هواپیما به اوج آسمان میرود و شمایی که درصدد خالص سازی خود هستید به طور ناخودآگاه احساس میکنید با دوری از تکنولوژی شیطانی، به خدایی که در آسمان است نزدیکتر شده اید. باز هم کاملا ناعقلانی است ولی بودن در یک چالش جمعی کنترل شده، مانع تشکیک در آن میشود. شما هنوز دارید به شیوه ای فردگرایانه با اطرافیانتان رقابت میکند اما در اثبات برتری خود در رسیدن به آرمان های جمعی ای که "گردانندگان فرقه" به شما داده اند. این کاملا یک عملکرد مذهبی است. فرد میخواهد خودش را تصفیه کند ولی با گرویدن به مذهب، تعریفش از تصفیه تعریف همان فرد یا افرادی میشود که فرقه ی مذهبی را ایجاد کرده اند؛ کسانی که گاهی حتی مثل گردانندگان نو نات نوامبر و راوداگینگ، نامرئی و ناشناخته اند. شما از اول فکر نمکنید تصفیه شدن و بهبود شخصیت چگونه است؛ ولی میدانید که اگر افکار مرد مقدس وارد وجودتان شود و در آن نضج بگیرد، شما را کم کم مقدس میکند. این خرافه نتیجه ی یک مقایسه ی ابتدایی بین روح و خون است. در بدن انسان، خون، همیشه در جریان و حرکت است درحالیکه اندام های دیگر ساکنند. اگر خون در بدن از حرکت بیفتد شخص میمیرد. پس خون مثل روح مایه ی زندگی است. این خون است که مواد غذایی را به گوشت و جوارح میرساند و با تغذیه ی آنها باعث رشدشان میشود. پس به نظر میرسد خون تبدیل به گوشت میشود. گوشت از همان جنینی به وجود می آید که در میان آب رحمی مادر قرار دارد. خون هم آب است اما آبی سرخ رنگ درحالیکه سرخی رنگ آتش است و آتش از جنس خورشید است. پس خون، آبی آتشین است و آتشش قطعا چیزی متفاوت از آب معمولی رحم است؛ پس فقط میتواند از منی پدر منتج شده باشد. به همین دلیل هم نام پدر انسان ها در تورات یعنی آدم، با اودوم و دم/ ها-دم/حدم در عبری به معنی خون مرتبط است. در مقابل نام همسرش حوا، مونث "حی" به معنی زنده است که خود از نام حئا خدای حیات و مسئول آب ها در بین النهرین می آید. حئای مونث میتواند همان تهامات الهه ی اژدهاگون اولیه ی آب ها باشد که حئا قلمروش را اختیار کرد و سابقا انگور (لقب تهامات) صورت مادینه ی خود حئا بوده است. این دوگانگی حئا بین مرد و زن، در یکی از فرم های متاخرش یعنی گیزیدا بر جای مانده است. گیزیدا در کنار تموز خدایان گیاهان و طبیعت و فصول، و نگهبانان درخت زندگی، و با هم عاشق و معشوقند اما گیزیدا میتواند به حالت زن هم دربیاید. گیزیدا به مار شاخدار تشبیه میشود و هم مار و هم ظباهای شاخدار صحرا تجسم های حئا هستند. فرم زن شده ی گیزیدا میتواند همان اینانا/عنانه/حنانه یا عیشتار الهه ی زهره باشد که باعث سقوط تموز به دوزخ شد همانطورکه حوا باعث هبوط آدم از بهشت عدن گردید. نام تموز/تاموس/تام/تم/حاتم، میتواند شکل دیگر نام آدم باشد. فرم دیگر او یعنی آتوم خورشید غروبدم مصریان است که سقوطش به زهدان آبدار زمین در هنگام غروب، میتواند تصویر خورشید غروب کرده در دریا باشد که آب را سرخ رنگ و همچون خون میکند. تمثیل دیگرش شراب سرخ رنگ انگور است که در عشای ربانی به خون عیسی مسیح تشبیه و نوشیده میشود. اولین صاحبان کلیسای سنت پاتریک در بریتانیا برای شراب انگور و آب غسل تعمید از واژه ی یکسانی استفاده میکردند. همانطورکه میدانیم، زمانی که عیسی توسط یوحنای تعمیددهنده یا یحیی غسل تعمید داده شد کبوتر روح القدس بر سرش نشست و مسیح بودنش اعلام شد و نام یحیی از حی یا همان حئا می آید. عیسی که روز مقدسش یکشنبه روز خورشید است درست مثل خورشید غروب کرده در دریای زمین بخشی از یهوه در حال هبوط به دنیای فیزیکی است و دوگانه ی روح در دنیای معنوی و دنیای مادی را نشان میدهد که همان دوگانه ی تموز و گیزیدا است. توجه کنیم که نام تمز/تموش/تموس، از "تم" (توأم) به معنی همزاد و قرین در سامی قدیم می آید و از این جهت او اسما برابر با "طباع تام" یا همزاد آسمانی فرد در اعتقادات اعراب مسلمان و بخصوص حرانیان است. دو همزاد را هم میتوانید دو معشوق حساب کنید و هم میتوانید به خاطر این که یکیشان منشا دومی است آنها را پدر و پسر بخوانید که یهوه و عیسی جزو این تلقی دومند. البته روز رسمی تولد عیسی یعنی کریسمس، قبلا زمان مقدس تولد سول اینویکتوس یا خورشید پیروز در انقلاب زمستانی بوده است. سول اینویکتوس که به نام های سول الیون و میترا هم شناخته میشود، در اصل برابر ال گبل یا ال جبل یا الاگابالوس یا هلیوگابالوس خدای شهر حمص سوریه بوده و درست مثل یهوه که در مسیح شاه یهودا تجسد می یابد، الاگابالوس هم در یک امپراطور رومی با همین عنوان مجسد شد. زمینی شدن الاگابالوس، زنانگی مشخص تری برای او به ارمغان آورد و او به یک نوجوان زنپوش رسوا تبدیل شد. او بیش از همه عاشق ارابه ران جوانش هیروکلس بود که همنام یک خدای خورشیدی دیگر یعنی هراکلس یا هرکول است و راندن ارابه ای که توسط اسب ها کشیده میشود، همان راندن ارابه ی خورشید با ارابه رانی خدای خورشید توسط اسب های خورشیدی در آسمان است. الاگابالوس دوست داشت همسر یا معشوقه یا ملکه ی هیروکلس خوانده شود. اسکار وایلد در "تصویر دوریان گری" موقع نام بردن از همتایان زیباروی ددمنش دیگر دوریان گری، از الاگابالوس یاد میکند که در کنار زنان ملیله دوزی میکرد. این صحنه را در زندگینامه ی هرکول پهلوان هم داریم: جایی که او به بردگی زنی به نام اومفال درمی آید و اومفال او را مجبور میکند در لباس زنانه در کنار زنان ملیله دوزی کند. درست مثل تموز و گیزیدا، هیروکلس و الاگابالوس هم دو نیمه ی مردمانده و زن شده ی هرکول هستند. اتفاقا هرکول، یک معشوق مذکر جوان زن مانند به نام هیاس داشت که وقتی کنار برکه ای رفته بود تا آب بیاورد، پوره ها یا پریان زن آبی درون برکه، بر او عاشق شدند و او را دزدیدند و نزد خود بردند. زندگی کردن هیاس از این پس در کنار زنان میتواند همان زن شدگی الاگابالوس باشد و فرودش به آب، میتواند همان فرود خورشید به درون آب باشد. این فرود میتواند باعث ایجاد فرم اولیه ی پوزیدون خدای آب ها هم باشد که مثل خدای خورشید، ارباب اسب ها است. نمونه ای از سقوط خورشید در حال ارابه رانی خورشید به درون رودخانه را هم داریم که همان سقوط فائتون پسر هلیوس خدای خورشید است. الاگابالوس هم در سن 18سالگی به همراه هیروکلس و دیگر نزدیکانش ترور شد و اجسادشان به رودخانه ی تیبر در رم انداخته شد. نمونه ی دیگر مرگ خدای خورشیدی در رودخانه، غرق شدن آنتینوس در رود نیل است. آنتینوس معشوق جوانمرگ هادریان امپراطور روم بود که در حالت پرستش شده ی خود، با خدایان خورشیدی مثل آپولو/میترا، دیونیسوس/باخوس، اروس/کوپید، و ازیریس/هورس تطبیق میشد. همانطورکه امپراطور روم تجسد زئوس یا جوویس یا ژوپیتر، نسخه ی یونانی-رومی یهوه تلقی میشد، آنتینوس هم تجسد گانیمد معشوق نوجوان زئوس تلقی میگردید. گریوز مینویسد که زئوس در ازای بردن گانیمد به المپ، در میان هدایا دو اسب هم به پدر گانیمد که شاه تروآ باشد تقدیم کرد که باز هم ارتباط اسب با خورشید و آب را یادآوری میکند. استفانوس بیزانسی مینویسد که در مصر، آنتینوس با هاپی خدای رود نیل تطبیق میشد. گانیمد هم مسئول صورت فلکی دلو است و رودی را از دلوش میریزد که منجمان آن را به نام های "نیل" و "اریدانوس" مینامیدند. اریدانوس به معنی رود آسمانی، همان "اردن" رود مقدس تورات و انجیل است و یحیی هم در رود اردن، غسل تعمید میداد. درصورتیکه اردن یا اریدانوس همان نیل باشد، یحیی هم قبل از این که سر و شکل الانیش را پیدا کند، همان آنتینوس یا گانیمد بود و بنابراین تغییر محتوای مسیح، او را هم دچار تغییر محتوا کرده است. بنابراین میشود گفت انقلاب مسیح انقلابی علیه الگبل یا الاگابالوس یا تموز، و از طریق او علیه یحیی بود و به همین دلیل است که یوحنا/یحیی به عنوان یک کاندیدای رقیب مسیح بعضی جاها حالتی شبیه به آنتی کریست یا دجال پیدا کرده است. حتی به عنوان دشمن مسیح، افسانه های دشمنان تموز یا مسیح سابق را به خود جذب کرده است. این حتی در زندگینامه ی رسمی مسیح هم طوری تجلی یافته که بشود با آن، دینی که مسیح از آن برآمده است را تغییر محتوا داد. امروزه قاتلین مسیح صاحبان فعلی دین او یعنی یهودیان شمرده میشوند. یهودیان به خوک تشبیه میشدند و یهودیانی که تظاهر به مسیحیت میکردند، ملقب به مارانو یعنی خوک بودند. این فقط به خاطر آن نیست که یهودیان خوک نمیخورند بلکه به خاطر آن است که آنها خوک نمیخورند چون قبلا خدایشان به شکل گراز بوده است. همانطورکه مورخین تاریخ میدانند، گراز قاتل آدونیس از فرم های معروف تموز بوده است و قتل عیسی توسط یهود هم باید جانشین قتل تموز به دست گراز شود. این گراز بودگی به صورت خفیف به مذهب یحیی هم سرایت کرده و پرده ای از آن در داستان یونانی شکار گراز کالدونیایی قابل استنباط است. سر گراز کشته شده به الهه ارتمیس تقدیم میشود و این همتای تقدیم سر بریده ی یحیای تعمیددهنده به سالومه ی بدکاره است. با این حال، خدای خورشید ویژگی های خود را در صورت های به روز شده به یک شخصیت آیینی دیگر یعنی سنت نیکولاس یا بابا نوئل تقدیم میکند که صاحب فستیوال فعلی او یعنی کریسمس است. ترسیم لباس اسقفی بابا نوئل به رنگ سرخ معمول بود و حالا هم ژاکت سرخ رنگ برایش تثبیت شده است تا بر خاستگاه خورشیدیش تاکید شود. نیمه ی زمینی و شیطانی شده ی بابا نوئل، کرامپوس بود که بچه های بد را میزد درحالیکه بابا نوئل به بچه های خوب هدیه میداد. این تصویر شیطانی، یک نیم بز-نیم انسان بود که ارتباط حئا با ظباهای بزمانند را بومی سازی میکرد. با این حال، در بعضی سرزمین های آلمانی نشین و بخصوص در هلند، او جای خود را به یک شخصیت انسانی به نام زوارت پیت یا سوتی پیت، یعنی پیتر سیاه داد. او به شکل یک جوان سیاهپوست ترسیم میشود و آنطورکه یان شنخمن از آمستردام در 1850 نوشته است، یک «مور سیاهپوست» بوده است. بابا نوئل و پیتر سیاه از اسپانیا که قلمرو مورها بود، به هلند می آیند و نه از ترکیه که امروزه خاستگاه رسمی بابا نوئل است. آنها در 6دسامبر از راه رودخانه وارد هلند میشوند و بنابراین ارتباطی با آب هم دارند. در زندگینامه ی سنت نیکلاس آمده است که او پسرکی را که برده ی امپراطور بابل بود آزاد کرد و تحویل پدر و مادرش داد. ولی افسانه های هلندی برآنند که پسرک که همان پیتر سیاه است، تا ابد خادم وفادار سنت نیکولاس باقی ماند. پیتر سیاه دو کلاغ دارد که برای او کارهای خوب و کارهای بد بچه ها را گزارش میکنند. بعضی از مورخان مثل هلن آدلاین گوئربر، معتقدند که این ویژگی، او را کاملا در جایگاه اودین و دو کلاغ معروفش قرار میدهد. اودین به خاطر رهبری "شکار وحش" WILD HUNT که سبت سیاه جادوگرانه و شیطانی آلمانی است، یک شیطان محض به شمار میرفت و تعجبی ندارد پیتر سیاه هم جایگزین یک شیطان یعنی کرامپوس شده باشد. در بعضی افسانه های آلمانی، نام "پیت سیاه" در میان چند دیو دیده میشود که توسط بابا نوئل شکار شدند و خدمتگزار او گردیدند. دراینجا بابا نوئل کاملا و به اندازه ی مسیح، نماینده ی اشرافیت یهودا و اوج قدرتشان سلیمان شاه است جایی که سلیمان، دیوها را اسیر میکرد و به خدمت خود درمی آورد. در نگاه یهودی، این، به مثابه جواز اطاعت گوییم یا نایهودیان علیرغم جهنمی بودنشان به به مردان خدا یعنی یهودیان است و وقتی امت یهود با امت مسیح جانشین میشوند، به خدمتگزاری نامسیحیان به اشرافیت خدایی اروپای مسیحی بدل میشود همانطورکه دیوهای اسیر شده توسط بابا نوئل هم به مورها یا مسلمانان شمال افریقایی تبدیل میشوند که به بابا نوئل خدمت میکنند و مثل پیت سیاه برایش کارهای شیطانی مثل آزار کودکان را مرتکب میشوند. میتوانید آنها را با خدمتگزاری جنگجویان پست و لاابالی مثل شوالیه های اروپایی و سامورایی های ژاپنی به اشراف الهی مقایسه کنید که خدمتگزاری اراذل و اوباش محله ها در کشورهای مختلف برای حکمرانان کشورهای امروزی هم از همان دست است. هلند میتوانسته جای خوبی برای جهانی کردن این ادعا باشد چون بعد از جدا شدنش از اسپانیا رهبری اشرافیت یهود به آمستردام درآنجا منتقل شده بود. حالا دیوان بین المللی لاهه در شهر کاخ صلح در هلند بین کشورها داوری میکند و خیلی جالب است که بزرگترین نقش در ایجاد این کاخ را تزار نیکلاس روسیه داشت (اگرچه الان سعی میشود نقش امریکا را پررنگ تر نشان دهند). چرا در هلند و نه در روسیه؟ آیا این حرف را شنیده اید که پطر کبیر، سنت پطرزبورگ پایتخت سابق روسیه را از روی الگوی آمستردام ساخت؟ سنت پطرزبورگ یعنی شهر سنت پیتر. پطر کبیر روس ها چیزی جز نسخه ی روسی پطرس قدیس صاحب کلیسای واتیکان نیست و تزار یعنی سزار بودنش چیزی جز سزار بودن قبلی پاپ ها نیست. پس برایتان جالب خواهد بود که بدانید در هلند جایی به نام "سنت پیترزبِرگ" وجود دارد که معنیش کوهستان سنت پیتر است؛ ظاهرا به نام روستایی به نام سنت پیتر با کلیسای سنت پیتر. این محل پر از مکان های تاریخی است و مرکزیتش با شهر ماستریخت است. بر اساس تاریخ رسمی زمانی که آمستردام اصلا وجود نداشت، ماستریخت محل یک پادگان رومی به نام تراختو بود که معنیش گذرگاه رودخانه است چون شهر در محل رودخانه ی میوس یا ماس قرار داشت. نام ماس تریخت از ترکیب نام رودخانه با نام محل حاصل آمده و دلیلش جدا کردن این تراختو از یک تراختوی دیگر عنوان شده که امروزه بیشتر اوترخت نامیده میشود. البته موضوع عجیبی است چون تراختوی دوم از محل گذرگاه رودخانه گسترش نیافته و حدس زده میشود که در دوران فرانک ها شهر کنونی آن به جای پادگان دیگری که قبلا در محل گذرگاه رودخانه ای بوده و در جنگی از بین رفته است شده باشد و ازاینرو آن را اولترا تراخت (اوترخت) یعنی خارج از گذرگاه رودخانه نامیده اند. اما شاید دلیل اصلی این باشد که تاریخی که اوترخت یا تراختوی قلابی تصاحب کرده تاریخ ماستریخت یا تراختوی اصلی بوده است. اوترخت محل اولین مرکز اسقفی مهم کاتولیک در هلند بوده و شاید با انتقال این مرکز از تراختوی قبلی یعنی کوهستان سنت پیتر به محلی جدید، نام شهر هم مهاجرت کرده و تاریخ شهر را در محل جدیدی بومی سازی کرده است. اوترخت همچنین محل تولد پاپ آدریان ششم بوده که میتواند یک نسخه از امپراطور هادریان باشد و به همراه او کلیسای سنت پیتر و خود رم در ماستریخت بومی سازی شده باشند. ماستریخت گذشته ی فرانسوی قوی ای دارد و تا زمان جنگ جهانی اول، بیشتر فرانسوی بود تا هلندی و این باز یادآور امپراطوری رومی فرانسوی ناپلئون است که از روسیه تا هلند تداوم داشت. از طرفی آمستردام که اکنون مهمترین شهر هلند و پایتخت آن است، نامبردار به DOMSKU است، کلمه ای که معنیش معلوم نیست ولی شاید همان "دا ماسکو" یا مسکوی بزرگ باشد و انتقال پایتخت از سنت پطرزبورگ به مسکو در روسیه همان انتقال پایتخت از ماستریخت به آمستردام در هلند باشد. حالا اسم سزار/تزار حاکم بر سنت پترزبرگ روسی را به یاد بیاورید: نیکولای یا همان نیکولاس. این را هم به یاد بیاورید که هر پاپی یک پیتر یا پدر برای مردمش است. آیا رابطه ی نیکولای و پاپ/سزار، همان رابطه ی سنت نیکولاس با پیتر سیاه نیست و بنابراین تزار نیکولاس، خدایی نیست که در انقلاب کمونیست ها سرنگون شده است؟ دقت کنید که نیکولاس تزار روسیه و ویلهلم سزار آلمان هر دو در جنگ جهانی اول سرنگون شدند. هر دو آنها آلمانی بودند و خود را رومی یا رومانف میدانستند. از طرفی لنین و سوسیالیست های همراهش از آلمان به داخل روسیه فرستاده شدند تا درآنجا انقلاب بلشویکی کنند. باز از طرف دیگر، به یاد بیاورید که یک سوسیالیست مشهور هلندی به نام آنتونی پانه کوک که نقش بسیار مهمی در ایجاد جنبش های سوسیالیستی هم در آلمان و هم در هلند داشت، در جنگ جهانی اول، موقعیت خود در آلمان را از دست داد و به هلند برگشت و این اتفاقات، با مخالفت های شدید او با روش های لنین مرتبط بود. عکس های پانه کوک از اوایل قرن بیستم، او را با ریش انبوهی شبیه به ریش مارکس و انگلس نشان میدهد. با توجه به این که پانه کوک بر انقلاب کارگری تاکید داشت و با انقلاب سوسیالیستی در سرزمینی با اقتصاد کشاورزی مخالف بود، آیا آلمانی بودن مارکس، برای تعیین یک خط و مشی آلمانی درباره ی انقلاب کارگران در قبل از پانه کوک هلندی تخیل نشده است و آیا قرار گرفتن مارکس در انگلستان ردی از نقش بالای انگلستان در سیاست هلند پساناپلئونی در قرن 19 را در خود ندارد؟ ممکن است هرج و مرج روسیه در زمان لنین که استالین بدان پایان داد، در دوران قبلی ای که به عنوان تزاریسم در روسیه بومی سازی شده، برقرار بوده و عطش عجیب هیتلر برای حمله به روسیه ی استالین، تلاش برای بازپس گیری سرزمینی که حق آلمان بود، بوده باشد. به خاطر همین است که هیتلر اینقدر نسبت به کمونیست ها و یهودی ها نفرت پراکنی میکرد. چون آنها نه فقط حکومت سزارهای رومی را تضعیف کردند، بلکه تکه ای از وطن آلمانی را از آن جدا نمودند همانطورکه خود هلند هم با سقوط هیتلر، برای همیشه از دست رفت. این امپراطوری روم ژرمن نتیجه ی انتقال مقر قدرت از جنوب ایبری به شمال هلندی بود و انتقالش به روسیه باعث شد تا یک ایبری دیگر در جنوبی ترین منطقه ی روسیه ی غربی-اروپایی، ایجاد شود که الان شامل جمهوری آذربایجان و ارمنستان است. این تنها مورد نیست. همانطورکه سنت پطرزبورگ هلندی-روسی از ایبری اسپانیایی جدا شده است، یک شهر پیتر دیگر هم همراه برزیل، از ایبری پرتغالی جدا شده است و آن، پتروپولیس کاخ خوشگذرانی امپراطور برزیل و همسرش است. این جا هم نام از یک پدر (پیتر) مقدس دیگر یعنی "پدرو آزاد کننده" اولین فرمانروای واقعی برزیل دارد که بعد از فروپاشی امپراطوری ناپلئون سر و کله اش پیدا شد و میشود گفت پطر کبیر برزیل است. جالب این که امپراطور الکساندر دوم رومانف روسیه، بالاترین نشان ملی روسیه یعنی نشان اندرو را به امپراطور پدرو پنجم برزیل تقدیم کرده است احتمالا به خاطر این که جاعل این قصه دیگر خودش هم نمیدانست کدام شاه خیالی دقیقا کدام کشور خیالی را مستعمره کرده بود. ولی میتوان توجه کرد که هم روسیه و هم قاره ی امریکا قلمرو تاتارها شمرده میشدند و نبرد روم با تاتارها یا اسکیت ها همان نبرد اسکندر ذوالقرنین یا صاحب دو شاخ با یاجوج و ماجوج بود کمااینکه در انگلستان، بروتوس رومی به جنگ غول های گوگ و ماگوگ (یاجوج و ماجوج) میرود. موسی پیامبر یهود و رهبر عبرانیان، در نگاره های مسیحی، بارها با دو شاخ بزمانند بر سرش ترسیم شده است. او نیز مامور نبرد با بقایای غول ها بود. پلوتارخ موسی را یک هیولا میدانست و با تایفون که لشکری از شیاطین را علیه نظم جهانی بسیج نمود تطبیق میکرد. موسی و تایفون، هر دو، لشکر خود را به 13 بخش تقسیم کرده و هر دو مقابل خویشاوندان خود در حکومت مصر ایستاده بودند و هر دو هم در نوزادی در سبدی روی آب رها شده بودند. دشمنان موسی سیاهان کنعانی بودند و در قدیم، سیاهان را هندی مینامیدند. سرخپوستان امریکا نیز علاوه بر تارتار (تاتار) هندی هم نامیده میشدند. با این حال، در این لشکرکشی ها همیشه ممکن بود که عامل گسترش حکومت روم، خود، باعث ایجاد یک حکومت مستقل از روی روم شود که آن را در آنجا بومی سازی کند. در روسیه شاهد بودیم که الکساندر یا اسکندر کبیر، به صورت الکساندر اول خیالی ( و به جای مخترعین الکساندر اول)، روسیه را از فرانسه ی ناپلئونی «پس گرفت» و روم اسکندر را محدود به روسیه ی رومانف کرد. در عثمانی نیز باز همین الکساندر یا اسکندر تبدیل به اسکندر بیگ شد و برای این که ارتباطش با اسکندر ذوالقرنین، مغفول نماند، یک کلاهخود کله بزی با دو شاخ بلند روی سرش گذاشت. او به سلطان محمد فاتح کمک های زیادی کرد ولی درنهایت علیه او شورید و وقتی شکست خورد به ایتالیا گریخت و درآنجا مرد. او را اهل آلبانی نامیده اند که احتمالا نسخه ی عثمانی شده ی "البان" ایتالیا است و از آن جالبتر این که از نسل فرمانروایان اپیروس –املایی بسیار نزدیک به ایبری و عبری- بوده است. به نظر میرسد او نماد روح رومی ای بوده که سرزمین های ترکی-تاتاری را فتح کرده ولی از ایجاد یک نسخه ی بومی روم یعنی عثمانی با مذهب کپی-پیست شده ولی متعارض شریعت اسلامی شکست خورده است. در این گونه مثال ها همیشه نظم جدید محصول یک دوره هرج و مرج است که دوره ی قبل از خود را مقدس میکند ولی تا زمانی که نظم برقرار بوده، کسی متوجه اهمیت ثبت و ضبط آن نبوده و پس از آن، نظم قبلی را هر گونه که بازسازی کنید مردم میپذیرند. چه کسی وظیفه ی بازسازی دارد؟ اشراف حاکم جدید. به نفع چه کسی بازسازی میکنند: به نفع خودشان و البته مطابق منافعشان در وضع حاضر و کاملا "حال". پس اشراف، خدایانی هستند که از هرج و مرج تایفونی بیرون آمده اند و هرج و مرج، وضع طبیعی زمین و مجسم به الهه است. هندیان، این الهه را مایا یعنی توهم مینامند. او را به سبب ارتباطش با لجه ی آغازین، "آیبیس" یعنی هاویه ی آبی الهه هم مینامند که اسم فامیل یک خاندان سوئیسی مهم هم هست. نماد این خاندان، یک مار –نماینده ی تهامات یا الهه ی اژدهایی لجه- است که دارد یک مرد کودک مانند را به نمایندگی از خدای سابق میبلعد.:
“TODAYS DATE”: SCOTT FREEMAN: STOLEN HISTORY: 23DEC2024
یکی از رمزنگاره ها درباره ی آغاز از abyss یا هرج و مرج، داستان سقوط رم بعد از یک محاصره ی پر استرس توسط گوت ها به رهبری آلاریک است. در تاریخ کلیسای هرمیاس سوزومن آمده است که تنها محل رم که از غارت و کشتار و تخریب گوت ها در امان ماند مقبره ی سنت پیتر یا پطرس قدیس بود که آلاریک به احترام آن، پناهجویان به آن را از حمله مصون نگه داشت و فقط محوطه ی اطراف همین محل از نابودی در امان ماند و رم بعدی از این محل و توسط افرادی که در آن داخل از کشتار در امان ماندند توسعه یافت. این نابودی انعکاس دیگری از نابودی بعدی در جریان غارت کل ایتالیا توسط توتیلا است که اتفاقا این توتیلا به صورت یک رهبر دیگر بربر به نام توتیلوس روی یک بخشداری رومی در قستنطنیه ی دوران تئودوسیوس خراب میشود. گفته میشود که همان زمان (ظاهرا قرن 4میلادی) وقایع مربوطه را اسقفی به نام سینسیوس از سیرنه در توصیف تسلیم حکومت ازیریس حکمران مصر به برادرش تایفون/ سیت و متحدان سکایی او بازتاب داده است. فاجعه ی بربرهای توتیلا در قرن پنجم هم نتیجه ی تضعیف روم بعد از رفتن و آمدن آتیلا رهبر هون ها بود. آتیلا پنهانی دفن شد تا مقبره اش معلوم نباشد. همین داستان درباره ی نسخه ی برساخته اش برای شرق یعنی چنگیزخان تکرار شد. جالب است که آلاریک هم در همان سال تخریب رم درگذشت و پنهانی دفن شد تا مقبره اش نامعلوم باشد. به نظر میرسد بعضی از داستان های لشکر شرقی چنگیز خان هم تکرار داستان های بربرهای آلاریک باشد. مثلا بربرهای آتیلا خانه ی مارسلا پیرزن نیکوکار را میگشایند و چیزی در آن نمی یابند؛ پیرزن میگوید تمام داراییش را به خیریه داده است ولی آنها باور نمیکنند و نزدیک یک ماه پیرزن را به زیر کتک و شکنجه میگیرند و سپس به مقبره ی سنت پیتر میفرستند؛ به همین ترتیب، نیروهای چنگیز خان در ترمز، احوال مروارید گرانبهایی را از پیرزنی میگیرند، پیرزن میگوید مروارید را قورت داده است؛ سربازان، برای مروارید، شکم پیرزن را پاره میکنند و بعد همین کار را با تمام اجساد دیگر انجام میدهند. البته مرگ آلاریک بلافاصله بعد از فتح رم و ناپدید شدن قبرش، میتواند او را الهامبخش داستان های حملات اعراب مسلمان هم بکند. به طرز عجیبی و بدون این که دلیلش دقیقا بیان شده باشد، اعراب در زمان فتح شوش، مقبره ی دانیال نبی را پنهان میکنند و رویش سد میزنند، انگار دانیال به خاطر این که در طرف آنها است در خطر باشد. بعضی این مقبره را به جای دانیال به کورش و داریوش نسبت میدادند: دو نام مختلف برای یک قهرمان توراتی ولی نایهودی که یهودیان را نواخت و در مورد داریوش دقیقا به خاطر تاثیرپذیری از دانیال. نام دیگر یعنی کورش در کتاب اشعیا مسیح خوانده شده و نام کریست برای مسیح تلفظ دیگر نام او است. مقبره ی سنت پیتر پایگاه جانشینان کریست بوده و انگار پطرس هویت آلاریک را به عنوان یک نسخه از مسیح پنهان میکند. یسوع که نام اصلی کریست است، در تلفظ و معنی (یعنی منجی) همان یوشع فاتح نظامی یهود است. ژروم، فتح رم را با فتح موآب توسط یوشع در ماجرای بلعم باعور مقایسه میکند: «در شب موآب گرفته شد؛ در شب دیوارهای آن فرو ریخت» (همانطور که رم در شب فتح شد) که در اشعیا 1 : 15 آمده است. کورش/داریوش هم به عنوان فاتح نظامی، نسخه ی دیگر یوشع است. داریوش برای فتح بابل، نقشه ای میکشد که در داستان فتح رم توسط آلاریک تکرار میشود. زوپیر وزیر داریوش گوش و بینی خود را میبرد و نزد بابلی ها میرود و وانمود میکند که چون داریوش این بلا را به سرش آورده از این به بعد میخواهد به بابلی ها خدمت کند. کم کم اعتماد بابلی ها را جلب میکند و با این جلب اعتماد، دروازه های بابل را به روی سپاه داریوش میگشاید. به گفته ی پروکوپیوس، آلاریک هم درحالیکه وانمود به صلح میکرد، 300 جوان بی ریش را به همراه هدایا برای بزرگان روم میفرستد و آنها کم کم آنقدر اعتماد رومی ها را جلب میکنند که موفق به باز کردن دروازه های رم به روی بربرها میشوند. به دلیل محاصره ی طولانی توام با تنگنای اقتصادی، مقاومت چندانی در مقابل ورود بیگانه به عمل نیامد ولی به زودی مردم از عدم مقاومت خود بد جور پشیمان شدند. آمدن سربازان نفوذی به درون شهر همراه هدایای صلح، یادآور داستان جنگ تروآ است. آگوستین قدیس، سقوط رم را با سقوط تروآ مقایسه میکند. روسیما مینویسد که آلاریک به این خاطر به آتن صدمه نزد که الهه آتنا (مراقب آتن و یکی از عوامل حمله ی یونانی ها به تروآ) و آشیل (قهرمان یونانیان در نبرد با تروآ) در نزدیک آتن بر او ظاهر شدند و او را به هراس انداختند. ولی شاید دلیلش این باشد که در ابتدا آلاریک و آشیل و آتنا، همه در یک جبهه یعنی جبهه ی جنگ تروآ بودند.:
“THE CAPTURE OF ROME BY ALARIC IN 410 AND GTR”: MARK FRAF: CHRONOLOGIA: 26/12/2008
اگر آلاریک به عنوان یک نسخه ی اصیل از عیسی مسیح –و نام های دیگرش چون پطرس و دانیال- پایه ی رم باشد و بدون کشتار و جنایتی خدای حامی گسترش شهر شده باشد، پس چه دلیلی دارد که برای رم یک گذشته ی عظیم تخیل کند که خودش نابودش کرده است، آن هم به وحشیانه ترین حالت ممکن؟ فقط برای این که تصویر هاویه و هاویه سازی را همیشه جلو روی پیروان خود بگذارد و به آنها الگوی حکومتی خوبی داده باشد. زندگی هیچ وقت راحت نبوده است. ولی تاریخ دوره های انحطاط با تصاویر وحشتناکی مثل آنچه در بالا آمد، کمک میکند تا هر موقع که سیاستمدار جهانخوار اراده کرد، با تزریق احساس مشکل مالی و احساس حقارت به مردم بر سر مسائل نسبتا کوچک، خاطره ی «انحطاط» بازگردد و احساس ناخودآگاه نیاز به ایجاد نظم جدید در مردم محل مورد نظر بازآفرینی شود. دیوید هانسکام، یک جراح ارتوپد ستون فقرات که اکنون به بیماران و پزشکان می آموزد که چگونه درد مزمن را حل کنند، نامی مناسب برای این گونه احساسات به کار میببرد: ABYSSیعنی هاویه یا مغاک. وی مینویسد:
داشتن برچسب: بدخوار، جویای مواد مخدر، تنبل، بی انگیزه و بیش فعال...
آرامش خاطر: RUT ها بی امان هستند و ممکن است بدترین بخش این مصیبت باشند.
“The Abyss: Honour Your Suffering”: DAVID HANSCOM: PSYCHOLOGY TODAY: 22 JAN 2024
مطلب مرتبط:
دموکراسی: کریسمسی که جاده اش را فاشیسم هالووینی صاف میکند.