تالیف: پویا جفاکش

رافائل و توبیاس در نقاشی هایی با موضوع کتاب توبیت

"فبشر عبادالذین یستمعون القول و یتبعون احسنه":

«پس بشارت بده به مومنینی که سخنان را گوش میدهند و بهترینشان را تبعیت میکنند.» (قرآن: سوره ی زمر: آیه ی 17)

این آیه یکی از آخرین بازمانده های یک سرمشق مهم اسلامی در جهت گسترش اسلام از طریق گفتگو به میان جمعیت های نامسلمان بود که برای چند قرن با موفقیت در جریان بود قبل از این که قرائت خشن و صلیبی دولت عثمانی از اسلام، در همه جهت به سمت تخریب آن حرکت کند. بر اساس این سرمشق، میشد با تمام ادیان وارد گفتگو شد و بخش های خوب فرهنگ آنان را به بدنه ی دین خود جذب کرد بی این که بدعتی در اسلام رقم خورده باشد همانطورکه این آیه هنوز هم میتواند جواز شرعیش را فراهم کند. دکتر سید حسین نصر یکی از آخرین معترفین به این رویه در ایران است آنجاکه در گفتگو با بهمن شریف زاده در مجله ی "بهار جاودانه" (شماره ی8: اردیبهشت 1398: ص8) حدود قدیم مفهوم "اهل کتاب" را بسیار فراتر از روایت رسمی فعلی که فقط یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان را میپذیرد میبرد و پذیرش مذاهب شرک از سوی رهبران مسلمان قبلی هند را مثال می آورد و در جواب تعجب شریفزاده در اشاره به قائلان به محدودیت خداپرستان به یهود و مسیح و اسلام در ایران میگوید:

«این آقایان را باید به هندوستان ببرید تا ببینند که علمای خیلی سنتی هند، نمازشان پنج دقیقه دیر نمیشود. البته الان به خاطر آمدن وهابی ها و القاعده و غیره درباره ی آنها صحبت نمیکنم. من درباره ی اسلام سنتی در هند صحبت میکنم؛ حتی برخی از آنها گفته بودند که آیین هندو رسما از آیین ابراهیم می آید و این یکتاپرستی اولیه بوده است. برخی ها نوشته اند این از نظر لغوی درست نیست؛ ولی از نظر فکری خیلی قابل توجه است. و بودا را پیغمبر میدانستند. مسلمان ها خیلی کتاب نوشته اند که بودا پیغمبر بوده است. اتفاقا شاگردانم خیلی روی متون اسلامی چین کار میکنند. دنیای پنهانی بوده است و چند کتاب هم یافته اند. من هم با آنها همکاری دارم و از جنبه ی اسلامیش با آنها بحث میکنم. خیلی عجیب و غریب است که از قرن اول هجری، مسلمان در چین بوده است. دریانوردان از خود چین در زمان پیغمبر (ص) آمده بودند. هزار و چهارصد سال است مسلمانان در چین هستند. با این که آیین چینی از آیین ما خیلی دورتر است. آیین زرتشتی که از لحاظ جغرافیایی با ما همسایه است. آنها این آیین چین را آیین پیغمبر میدانستند و اهل کتاب میدانند. پیرو هم دارند، دعا هم میخوانند. آخر چه چیزشان کم است که دین نیستند؟ موحد هم هستند.»

اسلام عثمانی با اهل کتاب خواندن یهودیان و مسیحیان، آنها را در خود قدرتمند میکند که تقریبا کل فقه اسلامی و اساطیر مربوطه اش با ادات یهودیت و مسیحیت به پا میشوند و این، نشانه ی انبوهی کارگزاران یهودی و مسیحی در این نظام است. همین مسئله درباره ی انواع دیگر اسلام هم صادق است با این تفاوت که با تثبیت تعریف اسلام روی نسخه ی عثمانی و بدل شیعه اش، این اسلام های دیگر، بیشتر به شرک تعبیر شده و به صورت مذاهب نوینی بازسازی شده اند. ازجمله ی آنها قطعا یکی روایت پلورالیستی از هندوئیسم و بودیسم است که توسط حکام انگلیسی هند برجسته میشود و بعدا جریان های نو عرفانی برخاسته از انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 را در غرب رقم میزند. جنبش بریتانیایی تئوسوفی، با تکیه بر هندوئیسم هندی، نسخه ی بودایی مآب آن را ترجیح میداد که البته چندان باب طبع رهبران خشن هندوئیسم فعلی نیست. این، شاخه ای از هندوئیسم بود که در اساس خود با بودیسم برابر و برای انگلیسی های فاتح دارای حسن بود، یعنی قرائتی که از ویشنوئیسم شری چایتانیا برخاسته و پیشتر در خدمت فاتحان قبلی یعنی ترک های مسلمان حاکم بر هند بود. شری چایتانیا که تجسد جدید کریشنا و بنابراین ویشنو تلقی میشد، در زمانه ای که جنگ بین هندوان و مسلمانان از یک سو و درگیری های غیر عادی بین نحله های مختلف هندو از سوی دیگر، امارت اسلامی بنگال را در خطر قرار داده بود، با ارائه ی قرائتی صلح جویانه از دین که میتوانست مسلمانان و هندوان را با هم متحد کند، به ویژه بعد از استقبال یک شیخ با نفوذ اسلامی از قرائت شری چایتانیا از آیات قرآن، مورد حمایت حکومت اسلامی بنگال قرار گرفت و این کم کم به قدرتمند شدن مذهب کریشنا در نقاط مختلف هند انجامید. اگرچه رهبران مسلمانان، جنگسالارانی منفور بودند، پیروان شری چایتانیا معتقد بودند که خداوند گاهی از خشونت جنگسالاران برای به هم زدن یک وضع مشتت و بعدا هدایت فاتح نهایی به سمت یک راه درست استفاده میکند و این، نقطه ی اتصال سیاسی و مهم ویشنوئیسم با بودیسم است؛ چون در مذهب بودا هم گفته میشود بودا از آشوکا فرمانروای ستمگر برای ایجاد یک اتحاد سیاسی ولو به ضرب کشتار و جنایت استفاده کرد و بعد با متمایل کردن قلب آشوکا به بودیسم، او را به سمت صلح و مهربانی به نفع اکثریت متمایل کرد. قطعا میشد همین فلسفه را به نفع انگلیسی ها نیز به کار گرفت، منتها با هرچه دورتر کردن تفسیر کریشنا از شری چایتانیا یا کریشنای اصلی که مکتبش در خدمت حکام مسلمان قبلی هند بود. از نتایج مهم این پذیرش جنگسالاری، ایجاد یک نقطه ی اتصال بین دو مکتب بعدا متضاد ویشنوئیسم و شیوائیسم بود. شیوا خدای نابودی است و اعتقاد بر این بوده که چنگیز خان جد فرمانرواین مغول مسلمان هند، تجسد انسانی شیوا بوده است. شیوا همچنین با الله خدای محمد تطبیق میشد و مسلمانان پیروان شیوا شمرده میشدند. ربط این تناقض با صلح جویی شری چایتانیا در آموزه ی لزوم جنگ برای صلح در وقت خود است. جنگ بخشی از این جهان است و جهان مادی از تجزیه ی بدن یک خدای قربانی شونده به نام پوروشا تشکیل شده است. این همان پیدایش جهان مادی توسط بعل مردوخ از اجزای بدن اژدهای تهامات در افسانه های کلدانی است. تهامات اژدهای دریایی است و با سشا ناگا اژدهای چند سری تطبیق میشود که در ابتدای پیدایش، روی آب های هاویه چنبره زده و ویشنو بر او غنوده بود. همانطورکه ویشنو در کریشنا تجسد کرد سشاناگا هم در بالاراما نابرادری کریشنا تجسد کرد و بالاراما همان بالادوا است که در جای خود، به جیوا یا جنبه ی زنانه ی گیتی (معادل تهامات) تجسد می یابد و آفریده ها را میزیاید و بنابراین رادا معشوقه ی کریشنا نیز تجسدی از او است. در زندگینامه ی چایتانیا، بالادوا در یار و مرشد چایتانیا به نام نیتیاناندا پرابهو تجلی کرده و حقایق را به چایتانیا آموخته است. در شرایط جنگی، نیتیاناندا به شامبو تبدیل میشود که نامش تلفظ دیگر نام شیوا است. وقتی حکومت های جنگسالار از کریشنا و ویشنو استقبال کنند، امکان نزدیک شدن آنها به جنگجویی شیوایی بیشتر میشود و بالادوای سنتی که تجسد پزشک و درمانگری مثل چاراکا در او برجسته است، مقامی فرعی تر می یابد. بنابراین بالادوا به "سامکارشانا" یا "سانکارشانا" نامبردار میشود که سام/سان در آن، معادل sym و syn یونانی هستند که همزمان هم به معنی "خود" هستند و هم به معنی "با" و "در کنار". یعنی بالادوا هم خود کریشنا (بر اساس روایت سنتی) است و هم همراه کریشنا (بر اساس روایت جدیدتر). این، اتفاقا با یک زمینه ی قبلی صلیبی یهودی-مسیحی جور است. چون نام بالادوا به معنی بعل-خدا است و عنوان ویشنو از واسو می آید که خود ریشه در اوسو، یسوع، و یهو دارد که این آخری دقیقا همان یهوه ی یهودیان است. همانطورکه یهوه شکل به روز شده ی بعل (حداد) خدای کنعانی است که نسخه ی قبلی را شیطان مینماید و به جنگ او میرود، انتظار داریم در هندوئیسم هم این تکرار شود، منتها چون اتحاد کریشنا-بالاراما و چایتانیا-نیتیاناندا یک مرحله ی سانسور شده ی قبلی را نشان میدهد، هنوز به چنین تقابلی نرسیده اند. نفوذ کلمه ی یونانی در هندوئیسم مربوطه، نشان از انتقال ریشه های مکتب از جهان یونانی دارد. درآنجا هم تقابل کرونوس و زئوس را داریم که طی آن، ژوپیتر یا زئوس، پدرش کرونوس یا ساتورن را سرنگون میکند و به جای او به تخت مینشیند. ساتورن پدر ژوپیتر است چون نسخه ی قبلی او است و زمانی را نشان میدهد که لغات زئوس و کرونوس هر دو معادل نام فرمی از آمون رع خدای برتر مصری به نام هکا یا هخا بودند. هکاته الهه ی جادوگری و موکل ماه در اروپای قرون وسطی، نسخه ی مونث همین خدا را نشان میدهد و نامش قابل تطبیق با لغت شاکتی برای جنبه ی مونث خدایان هندو مثل ویشنو و شیوا است. به مانند هکاته، ساتورن نیز با تاریکی مرتبط است و ایام مقدسش موسوم به ساتورنالیا (کریسمس کنونی) حول و حوش درازترین شب سال در انقلاب زمستانی بوده است. دقیقا در اوج تاریکی، خورشید جدید متولد میشود که خود عیسی مسیح است که به جنگ تاریکی میرود و پس از این روزها مدام طولانی تر میشوند؛ روندی که انتهایش پیروزی نور بر تاریکی و معادل با پیروزی زئوس بر کرونوس است. زئوس با پیروزی خود، نظام طبقاتی را می آورد و ساتورنالیا به مناسبت یادآوری ایام حکومت ساتورن، ایامی بوده که در آن، فاصله ی بین ارباب و خدمتکار، زن و مرد، و والدین و کودکان، به شدت کم میشده است. این در فرشته شناسی کنونی یهودی-مسیحی هنوز لحاظ میشود. ساتورن خدای زحل است و فرشته ی موکل زحل، کاس یا کاش یا کسیل cassiel یا کستیل castiel است. با تغییر تلفظ معمول "ک" و "ق" به هم، این نام به صورت های قسیل، قسفیل و قفسیل هم تلفظ شده است. در کابالا کسیل را موکل جادوگری میدانند همانطورکه زحل موکل روز سبت یا شنبه روز مخصوص جادوگری در نزد یهود است. کابالیست ها کسیل را به شکل مردی ریشو و تاجدار سوار بر اژدها توصیف میکنند. ولی مخالفان کابالا این تصویرسازی را رد میکنند و میگویند که کسیل قیافه اش چنان غرق در نور است که هیچ کس نمیتواند چهره ی او را ببیند به طوری که اگر اراده میکند میتواند با نور صورتش، دشمنانش را کور کند. این با تصویر شدن محمد –دیگر شخصیت مشهور به دشمن نظام طبقاتی- به صورت مردی که از شدت نور، چهره اش قابل مشاهده نیست، جور در می آید. کسیل هم حامی مظلومان و ستمدیدگان است ولی ازآنجاکه دخالت زیادی در اوضاع دنیا ندارد فقط در شرایط بحرانی به کمک مردم می آید. مثلا وقتی کسی به دلیل بیماری شدیدی در یأس مطلق فرو رفته است، دریچه ای به روی بیمار باز میکند تا احساس خوشی را تجربه کند یا وقتی کسی چنان احساس پوچی میکند که میل به خودکشی پیدا میکند ترتیبی میدهد تا انسان یاری دهنده ای سر راه او قرار بگیرد که به زندگی او معنا دهد. در میان فرشتگان، کسیل کمترین دخالت را در امور جهان دارد و میکائیل بیشترین را. به مانند مسیح، میکائیل هم رب النوعی خورشیدی است و فرشته ی مخصوص خورشید در میان فرشتگان است. معمولا زئوس را فرمانروای مشتری میدانند ولی به هرحال، او قبلا کرونوس یا زحل بوده که نور خورشید را اداره میکند و در نوشته های سانخونیاتون، کرونوس معادل ال یا ایلی است، خدایی که به نور خورشید تشبیه میشود و عنوان هلیوس برای خدای خورشید از نام او می آید. موفق ترین تفسیر از هلیوس، بعدا به صورت آپولو از او جدا میشود و آپولو پسری به نام اسکلپیوس دارد که قابل تطبیق با عیسی پسر یهوه است. اسکلپیوس خدای درمان است و مانند عیسی بیمار لاعلاج را درمان و مرده را زنده کرده است. معادل او در میان فرشتگان، رافائل قهرمان کتاب توبیت است. رافائل نام از "رفا" به معنی درمان دارد و در کتاب توبیت هم زنی را با جن گیری از ازمودئوس دیو نجات میدهد و چشمان نابینای پدر توبیاس را درمان میکند. بنا بر آموزه های خاخام آهارون مایر آلتوشلر (1905-1835) رافائل، فرشته ی واسطه بین دو فرشته ی جبرئیل و میکائیل است که در صورتی که به اولی تمایل یابد نوریم، و در صورتی که به دومی تمایل یابد اوریم نامیده میشود. جبرئیل موکل مله و میکائیل موکل خورشید است و بنابر این، رافائل در دو حالت نوریم و اوریم، با دو سیاره ی بین دو فلک ماه و خورشید، یعنی به ترتیب، عطارد و زهره تطبیق میشود. دوگانگی رافائل در عطارد بهتر بروز می یابد چون خدای عطارد، هرمس است که شخصیت دوگانه اش در دو ماری که به دور عصایش موسوم به کادوسئوس چرخیده اند ضرب میشود. ازاینرو اوریم گاهی به صورت فرشته ای جداگانه از رافائل استقلال می یابد و در کنار جبرئیل، میکائیل و رافائل چهار فرشته ای تلقی میشوند که موفق به مشاهده ی خدا شده اند. دور عصای اسکلپیوس هم مار پیچیده است ولی فقط یکی. بنابراین او رافائلی است که مار تاریکی را دور کرده و ویژگی خورشیدی یافته و زهره در مقام ستاره ی صبح است که طلوع خورشید را اعلام میکند. در روایتی دیگر، به جای اوریم، متطرون فرشته ی چهارم معرفی شده است. متطرون را همان انوخ جد نوح میدانند که بعد از این که با خدا راه رفت دیگر جایز نبود انسان باقی بماند و یک فرشته شد. او در ایزدگونگی و جاودانگی علیرغم مقام انسانیش قابل مقایسه با مسیح است و در جایگاه اسکلپیوس و بنابراین بالادوا نسبت به ویشنو قرار میگیرد. نام متطرون را به "متا ترون" تجزیه و به "در کنار تخت حکومتی" معنی میکنند. منظور، همجواری با خدا است که تقریبا همان معنی سانکارشانا را میرساند. در روایتی دیگر، به جای اوریم و متطرون، لوسیفر است که در کنار جبرئیل و میکائیل و رافائل، خدا را داده است چون لوسیفر معادل سیاره ی زهره و معروف به "ستاره ی صبح" است. به دلیل تاکید بر وضعیت صبحگاهی زهره است که او میتواند با عیسایی تطبیق شود که سیطره ی خورشید الهی در آخرالزمان را اعلام میکند، آخرالزمانی که قهرمانیش هم عیسی مسیح را مشتمل میکند و هم میکائیل شکست دهنده ی شیطان را. این میتواند نگرانی هرود شاه ادومی یهودیه از بابت تولد عیسی را توجیه کند چون اگرچه عیسی مستقیما خود او را از بین نمیبرد ولی مسلک او را تهدید میکند؛ یعنی مسلک ساتورن را که خودش به همراه مسلکش قربانی رشد زئوس/یهوه و تجسدش عیسی مسیح میشود. در زندگینامه ی کریشنا نیز مشابهی برای هرود داریم. کریشنای نوزاد، خطری برای آینده ی کامسا شاه ظالم است ولی کریشنا که نامش با کریست –عنوان عیسی- همریشه است، همچون مسیح به طرزی معجزه آسا نجات می یابد و بعدا چنانکه پیشگویی شده است کامسا را میکشد. ربط هند کریشنا با یهودیه ی کریست آنجا آشکار میشود که در ادبیات هندی، عنوان به کار رفته برای هند، بهاراتا است و این لغت، تلفظی هندی از افراتا است، قلمروی که مطابق پیشگویی میکاه نبی، مسیح یا منجی یهودی ها در آن متولد میشود. لغت افراتا به معنی حاصلخیز همخانواده با لغات فرتیل به معنی حاصلخیز و فرویت به معنی میوه در انگلیسی است. ریشه ی "فیر" به معنی حمل را که به صورت "بیر" در انگلیسی به کار میرود در هندی به صورت "بهر" به همان معنا می یابیم. از طرفی "بهر" در هندی به معنی ثمردهی و بهره دهی نیز هست. تفسیر معمول، این است که افراتا لقب سرزمین حاصلخیز بیت اللحم یهودیه بوده و به سبب پر آبی آنجا به کار رفته است چون افراتا به معنی پرآب نیز هست چنانکه نامجای همخانواده ی "فرات" برای رود پرآب بین النهرین هم سندی بر این وضعیت لغوی است. فرات در کنار دجله، رودهای پرآب بین النهرین و سرچشمه های نهرهای فراوان از آنند که عراق قدیم به نامشان ناهارین یا ناهاریم یعنی سرزمین نهرها نامیده میشد. لغت ناهارین یادآور عنوان نارایانا برای ویشنو است ضمن این که با تبدیل معمول "ه" به "س/ص"، "نهری" میتواند به "نصری" تبدیل شود و مبنای صفات ناصری و نصیری برای مذهب مسیح شود. مصر هم به این خاطر، یک قلمرو تاثیرگذار بر ادبیات جهانی است که نام رود مقدسش یعنی "نیل" تلفظ دیگر لغت "نهر" و بومی کننده ی ناهاریم در خود است. رود گنگ در بهارات یا هند هم تا حدود زیادی مانند مصر، موقعیت را در خود بومی سازی کرده و همچون نیل مقدس است. از طرفی بهاراتا در اصل به معنی زمین یا سرزمین است و افرات میتواند تلفظی از "اورت" به معنی زمین هم باشد. بنابراین بیت اللحم مسیح ممکن است در اصل، سیاره ای به نام زمین از یک جغرافیای کیهانی باشد که خدایی به نام یهوه آنجا را به عنوان قلمرو فرود خود انتخاب کرده است. مرکز بهاراتا یا افراتای هندی، دهلی است که در قدیم، ناگاپور نامیده میشد. معنی ناگاپور، شهر مار است. این نام، دقیقا ترجمه ی ایرناحاش برای شهری است که یهود ساختند. وجه تسمیه ی ایرناحاش به این بود که در جایی بنا شد که موسی، نحوستان یعنی مار برنجی جادویی را بر تکه چوبی علم کرد تا مارگزیدگان را درمان کند. این همان عصای اسکلپیوس است که ماری به دورش پیچیده است. عصا جانشین درخت کیهانی یا کوه کیهانی به عنوان عمود جهان است که مرکز جهان تصور میشود، ازجمله کوه خدا که محل مرکز جهان یهودی یعنی اورشلیم است. مرکز جهان، ناف جهان است که در هندی نابها نامیده میشود و در این عنوان، ترجمه ی لغت دلفوس به معنی ناف برای مرکز جهان یونانی است. دلفی مرکز پرستش آپولو –پدر اسکلپیوس- چنین نامیده میشود چون دلفوس یا ناف جهان است و همین دلفی است که نامش به صورت دلهی یا دهلی، تبدیل به نام فعلی ناگاپور شده است. با دهلی، افراتا یا اوراتا یعنی زمین هم به جایی که دهلی مرکزش باشد یعنی هند بریتانیا محدود شده است و مسیح میکاه هم که باید از افراتا ظهور کند بدل به انسان های مقدس هندی میشود که خدایان مجسد به انسانند. اینجا دیگر یک مسیح منحصر به فرد نداریم. چون عیسی مسیح به عنوان یک خدای خورشیدی ریشه گرفته از مرزهای مشترک اندیشه های یهودی، یونانی و مصری، همپایه با ازیریس و هورس خدایان خورشیدی مصری است که تجلی های متعددی موسوم به "کاس" دارند و همین کاس به صورت کایا برای تجلی های مختلف کریشنا و بودا در هند بازآفرینی میشود. یک تثلیث بودایی داریم که "تری کایا" یا سه بدن بودا نامیده میشود و یادآور سه تجلی خدای مسیح است. بالاراما نیز یک کایا از کریشنا تلقی میشود که در کنار او قرار میگیرد. بالاراما تجلی انسانی سشاناگا است و یکی از فرم های سشا ناگا، ناگا ستانو یا مار ستونی است که به جای کوه کیهانی، مرکز و عمود جهان است و در لغت، با نحوستان موسی تطبیق میکند. بنابراین بالاراما در حکم عصای موسی است که در عصای سلطنتی بازآفرینی و تمثیلی از ابزارهای نظم سازی حکام میشود. حکمران، مرکز و محور گیتی در بین اتباعش است و به عنوان واسطه ی بین زمین و آسمان و عمود کیهان، مطابق با شو خدای شیر شکل مصری که نامش از "شوا" تلفظ دیگر "سبع" به معنی شیر می آید که نماد یهوه خدای یهود و مبنای نامیده شدنش به صبایوت است. همین شوا را میتوان موقع تلفظ نام یشوع/یسوع/عیسی به "یهو شوآ" تشخیص داد و آن را به شیر خدا معنی کرد و معادل با آریاهو به همان معنا دانست. با توجه به همریشه بودن "آری" به معنی شیر و "ایلی" به معنی خدا، آریاهو میتواند با "الیاهو" جانشین شود که شکلی از ایلیا یا الیاس به عنوان یک نبی ناپدید شده و کاندیدای مقام مسیح در بین یهود است. "شوا" در این مقام مسیحایی، لغتا نام شیوا خدای نابودی هندو را به یاد می آورد که در مقام شامبو با بالادوا تطبیق شده و همو را میتوان در قالب ناراسیمها تجلی شیرگون و وحشتناک ویشنو به یاد آورد که احتمالا سلف اصلی شیوا است.:

“Christmas: the advent of lord BAL-YASHAS/PURUSHA YUPA DHAVAJA STEPS INTO TIME”: ELIJAH DOBKINS: GOLDSUNAURA: 25 DEC2024

مطمئنا در قانون شیوایی، نظم دهی حکومت از طرف خدا ولو به زبان خشونت بیشتر اهمیت دارد تا خشونت صرف؛ چون ساتورن یا زحل، خدای سبت سیاه جادوگری هم هست که تصورات خشونتبار درباره اش بسیار است. درواقع خشونت منظم، نافی گوناگونی حداکثری است و همین، نامیده شدن ساتورن به کاس یا کسیل را توجیه میکند چون همانطورکه دیدیم، کاس عنوان تجلیلات گوناگون خدا است. بدین ترتیب، شورش زئوس (یهوه) علیه کرونوس (بعل) شورش خوانش محدود از خدا و قوانینش علیه گوناگونی های تجلی خداوند است. اما این شورش، یک دشمنی کور محض نیست چون با سلاح تاریخ جلو میرود و وضعیت ایدئال بی نظمی های ناشی از گوناگونی خدایان و سلایق را در یک عصر باستان منقرض شده و به واقع موهوم، قابل امکان وانمود میکند.

خشونت دهشتبار خدایان ژرمن، امکان عادی نمایی زندگی آرام و با تمانینه در میان جنگ و کشتار تمام نشدنی را نشان میدهد که تحملش از حد اعصاب یک آلمانی معمولی فزون است. زبان آلمانی، نسبت به انگلیسی و فرانسه، زبان بسیار سخت و دشواری است و اینقدر دستور زبان های حجیم بی فایده دارد که کمتر آلمانی ای حوصله ی رعایت آن را دارد و به نظر میرسد تنها فایده ی این زبان خشک، از بین بردن خلاقیت و تفکر در انسان آلمانی باشد. اما میبینیم که این وضعیت، نوعی احساس عظمت به آلمانی میدهد تا حدی که تصور میکند خدایانی زبان آلمانی را به ملت برگزیده ی ژرمن داده اند و بعد آنها را ترک گفته اند بطوریکه آن زبان در حد تحمل و توانایی های زوال ناپذیر همان خدایان خشن تشنه به خون است. به همین ترتیب، یونان باستان، یک جامعه ی ایدئال برای استادان اکسفوردی و بنیانگذاران علم نوین در انجمن سلطنتی بریتانیا است چون هیچ کدام از آن مسائل فلسفی فرا انسانی مطرح شده در فلسفه ی یونان، با واقعیت جامعه ی انگلستان و هیچ جای دیگری جور در نمی آید. دانشمندان انگلیسی که از زمان درس آموزی در مدارس شبانه روزی تا درس آموزی در کالج و دانشگاه و حتی شاید دوران تدریس به عنوان استاد دانشگاه، در حال لواط با پسران جوان بوده اند و انواع و اقسام بحران های روانی-اجتماعی ناشی از روابط پسر-پسر و مرد-پسر را به چشم دیده بودند، باورشان نمیشد که در رساله ی سمپوزیوم (مهمانی) افلاطون، شش نفر مرد، اینقدر با خونسردی و وقار و آرامش، چنان درباره ی پدراستی (رابطه ی عشقی همجنسگرا با پسر جوان) بحث فلسفی بکنند که انگار همانقدر عادی است که غذا خوردن. به نظر میرسید پسرهای نوجوان یونانی، هیچ ربطی به پسر انسانی فیزیکی ندارند و همگی تکثیر خود اروس خدای عشق بوده اند که در برانگیزنده ترین حالت ممکن بین خدایان بزرگسال رفت و آمد میکند بی این که هیچ وقت، بحران روحی-روانی بگیرد.:

“THE ROYAL SOCIETYS FACTS”: FROSTY CHUD: STOLEN HISTORY: 11 NOV 2023

درواقع افسانه های عصر حکومت خدایان هندو بر هند، همان وضعیت اجتماعی دوران تمدن مسلمانان در آن را نشان میدهد منتها در سطحی ایدئال و با ممکن نشان دادن تمنیات انسانی که در یک عصر تاریخی فقط باعث بروز رذایل اخلاقی و بحران های فردی و اجتماعی میشوند و هرچقدر زمانشان عقبتر میرود و باستانی تر میشوند، خرق عادت هایشان هم لاف گویانه تر میشود وگرنه برای هر مرد هندی ای غیر ممکن است که مثل کریشنا 18هزار همسر داشته باشد وقتی میدانیم هر مرد فیزیکی ای در اداره ی حتی یک همسر دچار مشکل است. در ریشه های عثمانی اسلام هم وضعیتی که اکنون قابل اداره و کنترل نیست با فرافکنی به یک عصر ماقبل عثمانی و ایدئال شدن در آن عصر با تخیل انسان هایی تربیت شده بخت بقا برای بازگشت در آینده را می یابد و این عصر، با استاندارد تاریخ عثمانی که ادعای نشستن بر تخت یونانیان را دارد، یونانی وانمود میشود. به همین خاطر هم هست که گفته میشود فلاسفه ی یونان از طریق ترجمه ی متون عربی به غرب معرفی شده اند چون درواقع هرچه به نام یونانیان نوشته شده است، همان معرفت عربی ریشه دار در تعالیم صابئین و حنفا است. در نوشته های اسلامی مثل اسکندرنامه ی نظامی، فیلسوفان بزرگ یونان شامل هرمس و سقراط و افلاطون و ارسطو و فیثاغورس، همه در خدمت اسکندر مقدونی هستند که بنیانگذار دولت روم یا بوزنطیه است. در تاریخ رسمی کنونی، جانشینان بلافصل اسکندر در خاورمیانه سلوکی ها هستند که مدت ها قبل از اسلام نابود شده اند و ترجمه ی متون عربی به لاتین هم حدود سه قرن قبل از فتح قستنطنیه مرکز بوزنطیه توسط عثمانی ها شروع شده است. اما احتمالا فضای زمانی بین این دو دوره جعلی است و وجود ندارد.

دیدیه لاکاپله معتقد است که سلوکی ها در اسم همان سلجوقی ها هستند و حشمونی های یهودی که بر علیه حکومت سلوکی ها بر اورشلیم میجنگند همان عثمانی ها هستند. دولت عثمانی از دل دولت سلجوقی درآمده و یونانی مآبی اولیه ی حکومت سلجوقی که بعدا عثمانی ها آن را سانسور و به دوره ی خیالی قدیمی تری انتقال دادند مایه ی تخیل یک حکومت یونانی بر ترکیه است که روم نامیده میشد و این روم، همان روم مقدس غربی است که دامنه ی نفوذش تا خاورمیانه کشیده میشد. عثمانی قسمت جداشده ی این روم است که رم ایتالیا را با رم شرقی یعنی قستنطنیه یا استانبول عوض کرده است. در یک کتاب مقدس اسلوونی، برای ترسیم معبد مقدس سلیمان، از مسجد ایاصوفیه ی استانبول استفاده شده که سندی است بر این که اورشلیم با قستنطنیه تطبیق میشده و سلطان سلیمان قانونی به عنوان بزرگترین سلطان عثمانی، نسخه ای از سلیمان شاه یهودیه در تورات بوده است. سلطان سلیمان با شارل پنجم در روم غربی همزمان بود که کارلوس مگنوس یعنی شاه بزرگ نامیده میشده و این لغت دقیقا همان شارلمان بنیانگذار روم مقدس از زمانی قدیمی تر را نشان میدهد که نامش به همان معنا است. اما نام شارلمان، بازی با لغت شولومان یا سلیمان را نشان میدهد و گواهی بر این است که سلیمانی که بین عثمانی و روم مقدس تقسیم شده است، همان سلیمان شاه یهودیه است که بعد از مرگش، قلمروش به دو حکومت یهودیه و اسرائیل تقسیم میشود. این که همه ی اینها به دوره ی حشمونی ها میرسد با هم معنی بودن روم و یونان در ادبیات ترکی، فارسی و عربی قابل توضیح است. درواقع حکومت قبلی روم غربی بر قلمرو عثمانی، همان حکومت یونانیان به رهبری انتیوخوس بر یهودیه است که با مقاومت حشمونی ها مواجه میشود و این حشمونی ها از میان جامعه ی یهود برمیخیزند که در ابتدا خودشان سروری آنتیوخوس را انتخاب کردند. انتیوخوس متهم به تغییر دین یهود و ایجاد تحریف در آن است و حشمونی ها علیه این تحریف شوریده اند. انتیوخوس بت زئوس را در معبد یهود نصب کرده و ملت را مجبور به پرستش آن کرده است و در جواب مخالفت یهود اصلی با خود، سامری ها را به عنوان فرقه ی راستین یهود رسانده است درحالیکه سامری ها یهودی های بددین محسوب میشده اند. اگر اصلی که با حشمونی ها برمیگردد همان اسلام یهودی مآب عثمانی باشد به هیچ وجه اصل نیست و بنابراین ما باید نسخه ی اولیه ی یهود را مذهب یونانی بدانیم. این احتمال ریشه گرفتن کتاب مقدس از پروتستان ها و جریان یهودی حامی آنها را بیشتر میکند. چون عقیده بر این است که پروتستان ها در تضعیف تثلیث و مقابله با زهدگرایی، شدیدا تحت تاثیر اسلام شرق و ترجمه ی متون عربی به لاتینند. برخاستن حشمونی ها از جریان یونانی-رومی قبلی، معادل با جلب شدن قزاق های اروپای شرقی به رشد روم یونانی مآب مسیحی است که عثمانی ها و ممالیک مصر از میان همان ها برخاستند. این روم یونانی مآب میتواند همان حرکت اسلاوهای پروسی تحت رهبری رومانف (رومی) های ژرمن از آلمان باشد که با افتادن "پ" اول از "پروس"، "روس" شده اند. دورگه بودن قزاق ها از اتحاد تاتار-اسلاو میتواند نشان دهد چرا تصاویر معمول سلاطین عثمانی و ممالیک مصر، شبیه به تاتارهای زردپوست توصیف نمیشود. نام پروس خود مرتبط با پاروشیم یا فریسی ها است که به شکل پارسیان در تاریخ باستان تکرار شده اند. از طرفی حشمونی ها بعد از مدتی اتحاد با فریسیان، با آنها دشمن میشوند و این به شکل جنگ های پارس ها و عثمانی ها در تاریخ قرون وسطای پسین، بازتکرار میشود. اینجا پارس/فریسی با سامری، علیه حشمونی متحد میشود و دور شدن از تورات مطرح میشود. این صحنه در اروپای اسلاوی آشنا است و به نظر میرسد ازآنجا مستقیما به داخل قرآن عثمانی تابیده میشود. در اواخر قرن 17 یهودیان اروپای شرقی، تورات را انکار میکنند و به مذهب سبتی میگروند. احتمالا آغاز پروتستانتیسم هم در ابتدا پس از این دوره و در قرن 18 نهاده شده است. چون در آن قرن، یک متاله معروف آلمانی پروتستان به نام یوهان مارتین لوتر قرار داده شده که مشخص است در ابتدا همو هویت مارتین لوتر بنیانگذار پروتستانتیسم را نمایندگی میکرده است. در قرن 17 همچنین قاهره پایتخت ممالیک مصر موسوم به "خیبر" بود. در تاریخ رسمی صدر اسلام، خیبر نام یک مرکز مهم یهودی است که به دلیل کارشکنی علیه محمد پیامبر، توسط او فتح میشود. قاهره یک مرکز مهم اشرافیت یهود در مصر بوده است. قرآن میگوید یهودیان، عزیر را پسر خدا میشناسند و ازاینرو مشرکند. معمولا این عزیر را عزرای نبی مولف تورات میدانند. اما ممکن است عزیر قبل از تبدیل به انسانی به نام عزرا و بنابراین قبل از اختراع تورات، برابر با ازیریس پسر رع و کهن الگوی فراعنه باشد که مثل عیسی مسیح، خدایی بود که به شکل انسان درمی آمد. یکی از مدعیان مقام مسیحیت، الاسار بود که علیه سلطه ی روم بر یهود شورید و کشته شد. نام او را میتوان ترکیب نام ال با اسار یا اسور دانست که ازیریس نسخه ی مصری او است. الاسار با خوانده شدن به ایلیوس هاسار، تبدیل به ژولیوس سزار شاه-خدای معروف روم شده است که به دلیل تلاش برای رسیدن به سلطنت روم کشته شد. اسور/هاسار/سزار همچنین در لفظ برابر با کورش یا اخشوارش شاه مسیح گون حاکم بر یهود در تورات است. نام اخشوارش به صورت خسروئس در زندگینامه ی محمد روی شاه پارس قرار گرفته که بعد از شکست از رومیان، به دست افراد خودش کشته میشود. مرگ خسروئس باعث ناآرامی در پارس و فتح نهایی آن به دست نیروهای اسلام میشود. نام کورش نیز به صورت خورشاه روی شاه الموت قرار گرفته که رهبر بددینانی است که ریشه ی مذهبشان در مصر قرار دارد. الموت بعد از شکست خورشاه از دست هلاکو خان مغول، از بین میرود. نام هلاکو از الغ به معنی بزرگ می آید که در الکس یونانی تجلی میکند و الکساندر (انسان بزرگ) نسخه ی یونانی اسکندر میشود که پارس را فتح میکند. در صورت برابرگیری پارس با پروسی های نیمه تاتار روسیه ی غربی، الغ را در قالب الغ محمد می یابیم که واسیلی چهارم، امپراطور روسیه را پس از شکست، دستگیر و نابینا می کند. پیروزی الغ محمد بر روم روسی که همان پیروزی محمد پیامبر بر خیبر یهودی –قاهره ی مصر- است، الغ محمد را در مرز هلاکو خان مغول و محمد پیامبر قرار میدهد. در مقام فاتح روم، او به صورت سلطان محمد دوم فاتح قستنطنیه درمی آید که درواقع تسخیر اورشلیم توسط لشکر اسلام را نمایندگی میکند و نشان میدهد که پیشبینی محمد پیامبر درباره ی فتح روم توسط لشکر اسلام ظرف ده سال، از دید مسلمانان قدیم، به حقیقت انجامیده بوده است.:

“ETUDE DU CORAN”: D.LACAPELLE: THEOGNOSIS: 24 OCT 2024

غلبه بر روم در صورتیکه این روم هم سلوکی یونانی باشد و هم ترک سلجوقی، در تکرار دوباره ی غلبه بر روم توسط یک ترک اما با فرض ترک بودن شاه شکست خورده تکرار میشود. این بار، سلطان بایزید عثمانی را داریم که نامش قابل تبدیل به بوزنطی است و فاتح بزرگ، امیر تیمور گورکانی از سمرقند است که بعد از تخریب فارس یا پارس به عثمانی رسیده است. بعد از فروپاشی امپراطوری تیمور، عثمانی چند تکه میشود تا این که توسط سلطان محمد اول که احتمالا با سلطان محمد دوم همریشه است، دوباره برپا میگردد و میشود گفت عثمانی قبلی، خود سلجوقی است. سمرقند، محل ظهور تیمور، در نام به معنی قلمرو سامری ها به نظر میرسد و جایی به نام سامره در روسیه ی تحت حکومت مغول ها بوده که با روم پروسی رومانف ها درگیر بوده است. ژان دو بک، در کتاب "تاریخ تیمور لنگ بزرگ" (منسوب به 1602 میلادی) روی جنگ های امیر تیمور با تزار مسکو تمرکز کرده است. امیر تیمور یا تیمور لنگ، دراینجا برادرزاده ی حام بزرگ، سلطان تارتاریا (تاتارستان) است که با دختر حام ازدواج کرده است. نویسنده اطلاعاتی درباره ی قستنطنیه هم میدهد ازجمله این که زبان فرانک ها در کنار ترکی و عربی درآنجا تکلم میشود و زبان فرانک ها همان زبان ایتالیایی است. او زبان فرانک ها را ترکیبی از اسلاوی، اسپانیایی و یونانی میخواند بی این که به ریشه ی لاتینی قدیمی ترش اشاره کند. در کتاب "تاریخ تیمور" پی یر واتیر منسوب به 1685، نویسنده میگوید پارسی بودن تیمور لنگ، او را به یاد هانیبال می اندازد که پس از جنگ های بسیار با رومیان، در پروسا در آسیای صغیر درگذشت در حالیکه از خاندان کارتاژی بارسا بود که نامش آوای مشابهی دارد. پروسا (بروز) دقیقا همان منطقه ای است که بعدا در آن قستنطنیه بنا شد و بارسا خاندانی کارتاژی که چندین شهر به نام خود در شبه جزیره ی ایبری بنا کردند و یکیشان بارسلونا است. خاندان بارسا را بارکاس نیز خوانده اند و ریشه در "باراک" عبری-فنیقی و "برق" عربی به معنی نور دارد. ارتباط نامش با نور، یادآور ارتباط نام کورش با "خور" به معنی خورشید است و بنابراین "پارس" کورش، بارسای کارتاژی و پروس تیمور سمرقندی با هم در دشمنی با روم/یونان/روسیه متحد میشوند.:

“TWO OLD STORIES OF TAMERLANE”: CHRONOLOGIA.ORG: 26/4/2016

لغت "کورش" یا "خور" به معنی منبع نور، با اضافه شدن "م" تعریف سامی، به لغات خورسم و خوارزم به معنی خاستگاه نور یا شرق نزدیک میشوند. ممکن است این کلمه با نام تپه ی "گریزیم" به عنوان محل معبد مقدس سامری ها مرتبط باشد. اگر گریزیم را به عنوان اصل و مبدا قبله ی یهودی-مسیحی در نظر بگیریم و به عنوان منبع نور، قائل به امکان ترجمه اش به شرق باشیم، آن وقت ممکن است یکی از معماهای بزرگ باستانشناسی را بتوان با عمومی و فراوان دانستن گریزیم ها حل کرد. با این که ادعا میشود دروازه های کلیساهای قدیمی به سمت شرق ساخته میشدند، ولی این اصلا در وضعیت جغرافیایی کلیساهای قدیمی لحاظ نشده است و آنها به جهات مختلفی متمایلند احتمالا به این خاطر که قبله گاه های آنها معابد مهمتر در نزدیکی بودند. اهمیت این معابد را اغلب موقعیت سوق الجیشی یا ارتباط آنها با منبع انرژی ماورائی که به نور تشبیه میشد تعیین میکرد. دانش هایی مانند فنگ شویی چینی درباره ی تعیین خطوط چی (انرژی کیهانی) و لی لاین های انگلیسی وجود داشت. در انگلستان، خط لی موسوم به اژدهای سنت مایکل بسیار مهم بود و تپه ی سنت مایکل در نزدیکی گلاستون بری مرکز مهمی در آن را تعیین میکند که احتمالا نزدیکی استون هنج به این تپه ازاینرو معنادار میشود. یعنی فلسفه ی مربوطه به هیچ وجه مختص کلیسا در مضمون امروزیش نیست و میتواند انواع معابد به اصطلاح پاگانی را در بر بگیرد. معبد در مقام منبع نور، در حکم جانشین محور جهان است و در برابری اولیه ی ازیریس خدای خورشیدی با یهوه و مرکزیت معبد ازیریس در اون یا هلیوپولیس مصر معنا میپذیرد. ازیریس با دیونیسوس برابر میشد که خدای کوه مقدسی به نام نیسا در عربستان بود. موسی در پای کوه سینا، یهوه را "یهوه نیسی" میخواند و این نام را در کابالا "دئا یو نیسی" خوانده اند که کاملا یادآور دیونیسوس است.:

“principles of planning temples, mosques , synagogues”: chronologia.org: 1/8/2010

در تاریخ سلجوقیان، خوارزم نام دولتی بوده که بعد از فروپاشی امپراطوری سلجوقی، بیشتر نواحی آن را گرفت و به نظر میرسد نسخه ی دیگر سلجوقیان است. حکومت سلجوقیان در زمان فروپاشی خود، در شهری به نام سپاهان یا اصفهان پایتخت داشت. در زمان یورش امیر تیمور به غرب، اصفهان همچنان شهر بزرگی بود که به طرز غم انگیزی توسط تیمور، تخریب و نابود و نسل کشی شد. البته در این زمان، اصفهان شهری مهم در خدمت حکومت آل مظفر بود که پایتختشان در شهر دیگری به نام شیراز بود. هر دو این جاینام ها اکنون روی دو شهر در ایران قرار دارند که با پارس تطبیق میشود چون سمرقند فعلی تاریخی، بازسازی سامرای روسیه توسط ازبک ها در آسیای مرکزی و شرق ایران است و ایران فاصله ی بین این سمرقند و ترکیه ی عثمانی را پر میکند. اما اگر پارس را به منطقه ی بین سامرا و استانبول در خزریه ی روسیه منتقل کنیم، محل ها فرق میکند. شیراز برابر با کلنی قزاق نشین "شوریزا" schoritza (شهر الکساندروفسک کنونی) در منطقه ای به نام خورتیزیا khortytsiaدر مرز روسیه و اوکراین میشود که به لحاظ آثار باستانی به دست آمده از دوران اسکیت ها هم شهرت دارد. نام خورتیزیا یادآور نامجاهای گریزیم و خوارزم است. اصفهان نیز برابر با سواستوپول (شهر سواس) خواهد بود. این شهر در تاتارستان کریمه و در نزدیکی محلی به نام سوداک قرار دارد که در قدیم، سوگدایا به معنی مقدس نامیده میشد و این نامجا یادآور عنوان سغدیه برای محل سمرقند تیمور لنگ است. نام سواستوپول با لغات ترکی sevdaبه معنی عشق افلاطونی و sevag به معنی عشق به طور کلی مرتبط است (لغات لاتین سباستوس و سباستین هم به آنها میرسند) که مذهب عشق صوفیان را به یاد می آورد. صوفیان که نامشان ریشه در "صفا" و "سما" به معنی آسمان دارد و با لغات فوق نیز مرتبط به نظر میرسد، نام خود را به سلسله ای پارسی به نام صفوی داده اند که با عثمانیان، جنگ های خونینی داشتند و پایتختشان اصفهان بود. بنا بر تاریخ فعلی، پایتخت از قزوین به این شهر منتقل شده است. قزوین یادآور عنوان بحرالقزوین برای دریای کاسپین یا خزر است که به عنوان شهر و در ارتباط با این دریا، بیشتر دربند کاسپین در داغستان روسیه را به یاد می آورد. این منطقه در حوالی رودی به نام "سمور" قرار دارد که یادآور سامریان است. اعراب، دربند کاسپین را "باب الحدید" میخوانند که به معنی دروازه ی آهن است. همین معنی را در نام ترکی دربند یعنی "دامیر قاپی" می یابیم. ازآنجاکه نام تیمور هم با دامیر به معنی آهن تطبیق شده است میشود این کلمه را به دروازه ی تیمور معنی و در ارتباط با سمور، محل سمرقند تعیین کرد و شاید به همین خاطر است که تصور میرود پایتخت صفوی از جایی به نام قزوین به اصفهان منتقل شده است. ضمن این که عنوان "سپاهان" یا "صفاهان" برای پایتخت صوفیان، ناظر به برخاستن جنگجویان از میان صوفیان است که نام خود را به سپاه یا لشکر جان برکفان داده اند. بعد از انتقال پارس به ایران، محل اصفهان با یک کلنی اصالتا یهودی موسوم به یهودیه و گی تطبیق شد که در کنار رودخانه ای پرآب واقع بود. این رود که "گی" یعنی رودخانه نامیده میشده است، امروزه بیشتر به زنده رود و زاینده رود شهره است ولی در قدیم به آن، "زرن" و "زرند" هم میگفتند که به نظر میرسد نامش انتقال محلی رودخانه ی "خرون" یا "خرونیا" از سواستوپول به زاینده رود باشد. مقایسه ی محل های سواستوپول (اصفهان) و شوریزا (شیراز) میتواند نشان دهد که چرا در زمان تیمور دیگر اصفهان پایتخت نیست. تیمور، دوران اول سلجوقی را به خود جذب کرده و حرکت عثمانی به سمت شمال و تاثیرگذاریش بر کریمه را نشان میدهد. بنابراین پایتخت یک سیستم متضاد، بیشتر به سمت شمال جابه جا میشود. در این جابجایی، نام حکومتی که شیراز را پایتخت میکنند هم جلب توجه میکند: مظفری ها. آنها تکثیر سلطان المظفر سیف الدین قطز هستند: یک برده ی خوارزمی که به منطقه ی حکومت ایوبیان در مصر راه می یابد ولی ایوبی ها را سرنگون میکند و در ایجاد حکومت ممالیک در مصر نقش آفرینی میکند. او همان سلطانی است که در نبرد عین جالوت در سوریه، مغول های هلاکوخان را شکست میدهد و حکومت ممالیک را حفظ میکند. همانطورکه دیدیم، هلاکو خان نسخه ی مغولی اسکندر است و سلسله ی اسکندر، سلوکیانند که همان سلجوقیان محسوب میشوند. پیروزی المظفر خوارزمی بر هلاکو، همان پیروزی خوارزم بر سلجوقیان است و محدوده ی مصری که المظفر تصرف میکند با متصرفات خوارزمیان در پارس یعنی همان جایی که آل مظفر به بزرگترین مدعیان حکومت بر آن تبدیل میشوند جور است ولی این پارس که امروزه ایران تلقی میشود قبلا یک قلمرو نیمه اسلاوی-نیمه ترکی در اروپای شرقی بوده که تا خود استانبول تداوم شده و پروسیا (بروز) نام حکومت تراکیایی ماقبل رومی قستنطنیه این را نشان میدهد. قستنطنیه ی عثمانی، آغاز نبرد اسلام با پارسی گری و درواقع فریسی گری آمیخته به سامری گری است که در غرب با سیطره ی فرهنگ کتاب مقدس توسط کاتولیک های رومی و پروتستان ها مابه ازا می یابد. فرهنگ قبلی، مصری و در ارتباط مستقیم با کیش ازیریس است. با این حال، میبینیم که بین مصر/روم باستان و اسلام عثمانی، یک میانپرده ی بیزانسی قرار دارد که در ارتباط مستقیم با تثلیث است.

بوزنطیه یا بیزانسی که سلطان محمد فاتح، تسخیرش کرد، یک قلمرو تراکیایی بود که بعد از تاسیس کنستانتینوپول یا قستنطنیه در آنجا یونانی شد. کنستانتینوپول یا شهر کنستانتین را کنستانتین کبیر ایجاد کرد که پیشتر رم را فتح کرده بود. کنستانتین در هنگام محاصره ی رم، صلیبی آتشین را دید که از آسمان فرود آمد و آن را نشانه ای از سوی خدای مسیحیت تلقی کرد. ازقضا در هنگام جنگ با ماکسنتیوس امپراطور رم، نزدیک بود در دامی که برایش طراحی شده بود بیفتد. ولی به طرزی معجزه آسا نجات یافت و ماکسنتیوس و بخش بزرگی از سربازانش در رود تیبر غرق شدند. کنستانتین این واقعه را معجزه تلقی کرد و به مسیحیت گروید و قستنطنیه را پایتخت مسیحیت کرد. رود تیبر، جایی بود که جسد بسیاری از سیاستمداران بدنام رم را در آن انداختند. خدایی به نام ژوپیتر مریموس یا ژوپیتر آبی، «پدر تیبر» تلقی میشد. بنابراین تیبر، خدایی بوده که ماکسنتیوس شیطانی را از بین برده و به عنوان پسر یک نوع ژوپیتر یا یهوه معادل مسیح تاییدکننده ی کنستانتین است. اینجا ژوپیتر، مریموس یا آبی است چون در آب تجلی میکند. تجلی فیزیکی خدا به مانند جهان فیزیکی تولید یهوه که در حکم شخینا یا جنبه ی مونث او است، نام گرفتن مادر خداوند عیسی مسیح به ماریا یا مریم را توضیح میدهد. تصویر خدا به صورت رودخانه با تصویر نیل به عنوان یک خدا در مصر جور است و میتوان غرق شدن امپراطور روم در رود تیبر رم را نسخه ی دیگری از غرق شدن فرعون داستان موسی در دریایی دید که بیشتر میل به تطبیقش با رود نیل است. خدای رود نیل، هاپی به معنی آبی است و این نام را میتوان در آپیس تجلی ازیریس در هیبت گاو بازیافت. این گاو میتواند همان گوساله ی سامری باشد که موسی یهود را از پرستشش باز داشت. یک تثلیث یونانی از ازیریس وجود دارد که او را به سه تجلی پتاح (خالق)، هورس (نور) و تایفون (تاریکی) تقسیم میکند و همین تثلیث است که در هندوئیسم به ترتیب به برهما، ویشنو و شیوا تبدیل میشود. درحالیکه نور و تاریکی وقایع جهان بیرونی و منعکس در آسمان و زمینند جایگاه پتاح در مرکز زمین و جهان زیرین موسوم به آمنتا است که در کتاب آمنتا به قلمروهای جغرافیایی با اسامی اماکن مصر باستان تقسیم شده است. پتاح قبطی، همان پتاحیل روح نیم فرشته-نیم جنی است که در باور مندایی های بین النهرین، خالق جهان و معادل یهوه ی یهود است. در خداسازی قبطی، با برابرسازی پتاح با عیسی مسیح که هم تجلی یهوه و هم پسر او است، پتاح صاحب پسری به نام یو شده است که یو نسخه ی قبطی یاهو یا یهوه است. برابرسازی هر دو با ال سامی، چنانکه نام پتاحیل مندایی نشان میدهد، باعث ایجاد پیامبری به نام یوئیل (یو-ال) شده که پدرش فتاحیل نام دارد. قاعدتا یوئیل پسر پتاحیل، همان یو پسر پتاح در یک هیبت انسانی است. یوئیل نبی در کتاب یوئیل در تورات، یهودی ها را به سبب بددینی و بدکاری توبیخ میکند و وعده میدهد که قومی با دندان هایی همچون دندان های شیر و وحشت افکنی عظیمی چنانکه مشاهده ی شیر وحشت ایجاد کند، در هجومی همچون هجوم ملخ، یهودیه را تخریب خواهند کرد. او در فصل دوم کتاب یوئیل ، زمانی را وعده میدهد که روح چنان از آسمان بر مردم جاری میشود که همه ی مردم فکر میکنند خدا با آنها سخن میگوید. این تکه قسمت مورد علاقه ی پطرس قدیس بوده که آن را برای تبیین عصر مسیحیت به کار میگرفته است و به نظر میرسد واقعیت فعلی وضعیت بشر را که تصور میرود فقط در مسیحیت محقق شده است توضیح میدهد. این واقعیت در ابتدا به هیچ وجه منکر توتمیسم نبوده بلکه موید آن بوده است. خدای آسمانی، مجموعه ی مُثُل افلاطونی فرو فرستاده شده از بهشت را نشان میدهد که تمام جانوران و موجودات کیهان را تعیین میکنند. انسان، کیهان کوچک است و از تمام این موجودات در درون خود دارد. درون انسان مابه ازای آمنتای پتاح است که با دوگانه ی واقعیت بیرونی ازیریس، یک تثلیث میسازد. این تثلیث، با تثلیث کابالایی جسم انسانی و تقسیم آن به جسم فیزیکی، جسم اثیری و جسم ذهنی مطابقت دارد. جسم فیزیکی همان کالبد درونی مملو از ارواح جانوری است که در اثر حلول ارواح گونه های مختلف حیوانات، جسم را به سمت کارهای متفاوتی سیر میدهد. از طرفی عملکرد و نیازسازی انسان، به اندازه ی جانوران، بی فکرانه و محدود نیست چون جسم اثیریش را آمیختگیش با فرشتگان هبوط کرده میسازد که از جنس نور و مایل به خدایی کردنند. جلد آنها به سبب نورانی و براق بودن، به پوست مار تشبیه و به سرافیم یا مارسانان شیطانی ارتباط می یابند و بنابراین امکانش وجود داشته که خدایان زیباپوست یونانی و همه ی امت زیبایی که به آنها نسبت داده میشود بر اثر تطبیق با نژادهای منقرض شده ی تورات، شیطانی تلقی شوند. این هر دو زمینه ی روانی حاکم بر جسم انسانی، ظرفیت هرج و مرج و طغیان را دارند و برای کنترلشان به جسم ذهنی نیاز است که به شدت مملو از توهم است و در درجه ی اول از سوی حکومت و در درجه ی دوم از سمت جامعه ای که حکومتی را باور کرده است به فرد تحمیل میشود. اطلاعات توهمی داده شده بسته به شرایط مدام نوسازی میشوند و نسخه های قبلیشان فراموش میگردد اما در اثر آمیختگی با اثیر جسمی، اثری پایا از خود به جا میگذارند که از طریقت خون/وراثت و عملکرد فردی در خانواده و جامعه به نسل های بعدی منتقل میشود. حکومتی بودن این قطعه، واسطه ی اتصالش با یهوه است چون یهوه و حکومت، هر دو متمثل به شیر درنده اند که سلطان حیوانات تلقی میشود و به سبب رنگ پوست و یال های جنس نر، یک جانور خورشیدی تلقی میگردد. شیر یک جانور اشرافی است ولی شرافت دراینجا کوچکترین ربطی به اخلاق ندارد. شیر هنوز از جنس همان ارواح حیوانی زندانی در درون بشر است که موقتا جسم را تسخیر میکنند؛ سمبل درندگی و استاد کشتن است؛ جانوری است بسیار خودخواه و حتی دزد طعمه های درندگان ضعیف تر. اما خودداریش است که او را برجسته میکند. علیرغم داشتن قدرت زیاد و تغذیه از جانوران دیگر منجمله انسان، از قدرت خود در جهت حداکثر کشتن استفاده نمیکند، برعکس برخی گوشتخواران دیگر، فقط در وقت گرسنگی شکار میکند و بیشتر اوقات در کمال صلح طلبی در کنار چرندگان آرمیده است. از این جهت او کاملا در تضاد با چرندگان قوی تر از خود مثل فیل، اسب آبی و گاومیش آبی است که علیرغم گیاهخواری، در افریقایی که شیر هنوز در آن باقی است، بیشتر سال ها بسیار بیشتر از شیرها انسان ها را میکشند. این جانوران غولپیکر، گهگاه دچار جنون های غریبی میشوند که هرگز از شیرها –حتی شیرهای آدمخوار- دیده نمیشود. بخصوص فیل های نر، در فصل جفتگیری، به یک پرخاشگری ویژه دچار میشوند که هندوان به آن، "ماستی" میگویند. در زمان ماستی، فیل های نر مرتبا بی هیچ دلیلی به حیوانات دیگر منجمله انسان حمله میکنند. بنابراین، شیر صاحب نظمی به نظر میرسد که علیرغم خودخواهی، مرزی بر استفاده از قدرت تعیین میکند و با او قدرت نامحدود خدا خود را در حد و اندازه ی یک جسم نسبتا محدود زمینی، میکاهد. این همان توضیحی است که برای ضعیف و کوچک بودن شاه خدایی در حد مردم معمولی داده میشود. برای رم، چنین شاهی فقط با به حکومت رسیدن مارکوس اکتاویوس ملقب به اگوستوس ظهور میکند و در زمینه ی رومی مسیحیت و از طریق آن وضع حاضر، همیشه باید این پیشزمینه را در نظر داشت. شاید به همین خاطر است که در تاریخ روم مقدس ژرمانیک، داستان کنستانتین و ماکسنتیوس، در جنگ اتوی اول شاه سوابیا [=صوفیه، صفیان، اصفهان؟] با ارتش مجارهای بتپرست بر سر شهری به نام اگسبورگ تکرار میشود. چون اگسبورگ به معنی شهر اگوستوس و درواقع مابه ازای رم است. دراینجا هم معجزه ی سنت اولریش صلیب به دست کارگر می افتد و بخش بزرگی از ارتش مجارها در رودخانه ای غرق میشوند و این یادآور غرق شدن ارتش ماکسنتیوس در جنگ با کنستانتین و نیز غرق شدن ارتش فرعون موقع تعقیب قوم موسی است. داستانی درباره ی فرار سنت اولریش از مقابل دشمنان مجار وجود دارد که او را حتی بیشتر به موسی و صحنه ی گذر معجزه آسایش از آب نزدیک میکند. سنت اولریش و همراهش با گذشتن از عرض رود پرآب، از تعقیب دشمن میگریزند. سنت اولریش به سادگی روی آب راه میرود و به ساحل آن سوی رود میرسد ولی همراهش در آب فرو میرود و غرق میشود. به دلیل ارتباط مکرر سنت اولریش با آب و رودخانه، اولریش را با یک ماهی در دست نشان میدادند که یادآور نامیده شدن عیسی مسیح به ایکتیس یا ماهی است. در نبرد اگسبورگ، طوفانی آذرخشی و وحشتناک هم بروز کرد و این یادآور صحنه ی یک جنگ دیگر مسیحیان با تاتارهای کافر است: نبرد کولیکوف بین روس های دیمیتری دونسکوی و ارتش خان مامای که طی آن، بر اثر برکت دهی یک قدیس مسیحی به دیمیتری و بروز طوفانی سهمگین، بیشتر ارتش خان مامای در رودخانه غرق شدند. پیروزی اتو بر مجارها نقش مهمی در رسیدن او بر تخت امپراطوری روم مقدس و تبدیل شدنش به "اتوی کبیر" ایفا کرد همانطورکه تصرف رم توسط کنستانتین، آغاز حرکت او به سمت تخت حکومت سراسر روم بود. مادر اتو، ماتیلدا نام داشت که در لغت به معنی "مادر مقدس" (لقب مریم) است گویی که اتو یک نسخه ی به شاهی رسیده از عیسی مسیح باشد.:

“BATTLE OF THE LECH RIVER BETWEEN OTTO I THE GREAT AND THE HUNGARIANS IN 955”: MARK GRAF: CHRONOLOGIA: 14/5/2015

این مسیح که روح رودخانه است و دشمنان خدا را در آب غرق میکند، همان خدای نوح است که سرافیم را در سیل غرق کرده است. تطبیق سنت اولریش و مسیح با ماهی، اینجا با متسیه یا آواتار ماهی ویشنو تطبیق میشود که کشتی نوح هندوها یعنی مانو را از میان سیل کیهانی هدایت کرد. اگر سرافیم غرق شده جنبه ی نورانی وجود انسان باشند که قابلیت معنویت جویی دارند و دو جنبه ی ذهنی و فیزیکی در جایگاه یهوه قرار بگیرند، مذهب یهوه میل به نابودی معنویت با برجسته کردن غرایز فیزیکی و پراکنش اطلاعات نادرست پیدا میکند و با این معنویت زدایی، شرایط را برای گسترش و پذیرش اتئیسم فراهم میکند، همان اتفاقی که در روم مقدس اروپای مسیحی رخ داده است. سرافیم سرکوب شده با پیروان مذاهب ماقبل یهودی-مسیحی تطبیق میشوند و نور خطرناکشان که هم قابلیت طغیان و صدمه زنی و هم قابلیت معنویت گرایی دارد، با دانش ها و اعتقادات عرفانی کهن منطبق است که مذهب یهوه نتیجه ی پالایش همان ها است. آیه ی 17 سوره ی زمر، یکی از آخرین بازمانده های سرمشقی در اسلام گستری است که آن نور را به رسمیت میشناخت و اسلام سیاسی، این آیه را باقی گذاشته است چون به این فکر میکند که در روزگاری که اسلام یهودی تبار عثمانی، با تکرار سرنوشت مسیحیت اروپای مرکزی، جامعه ی اسلامی را به کفر نزدیک کرد و تا آستانه ی نابودی اسلام پیش رفت، شاید نیاز بیفتد که با بازگشت به سرمشق پیشین، اسلام را دوباره زنده کرد.

مطلب مرتبط:

شیطان با نقاب کامپیوتر: کدام گذشته را سیاست نوستالژیک میکند؟!: قسمت اول