نویسنده: پویا جفاکش

آخرین تصویر از لوسی بلاکمن که او را در کنار مادرش نشان میدهد.

در اوایل قرن بیست و یکم، ژاپن یکی از امن ترین و کم جرم و جنایت ترین کشورهای روی زمین تلقی میشد. البته فقط اینطور به نظر میرسید به این سبب که آمار کمی از جرائم این کشور منتشر میشد؛ نه از آنرو که جرایمی رخ نمیداد بلکه به خاطر این که کسی دستگیر و جرمش گزارش نمیشد. علت هم فساد پلیس و بی کفایتی دستگاه قضایی، و از همه مهمتر نفوذ شدید دستگاه های مافیایی یاکوزاها در این بنیادها بود. این موضوع وقتی روشن شد که "لوسی بلاکمن" انگلیسی در ژاپن ناپدید شد. این خانم جوان، در ژاپن به شغل "میزبانی" روی آورده بود. "میزبان" مدل جدید و مدرن گیشا در ژاپن بود که مثل گیشا در اماکن مربوطه با مردان همصحبت میشد ولی مردان حق رابطه ی جنسی با و دست زدن به او را نداشتند. درباره ی بیشتر مشتریان مثل کارگران و کارمندان این رعایت میشد. ولی در ورای این ظاهر پاک و پیشرفته، بعضی از این اماکن، محل شکار جنسی افراد پولدار فاسد بودند. بعد از شکایت اعضای خانواده ی بلاکمن و حمایت دولتمداران کشور از آنها، تحقیقات پلیس روی پرونده شروع شد. در ابتدا چند متهم ژاپنی دستگیر شدند که پلیس فقط با داد زدن بر سر آنها و قلقلک دادن وجدان ژاپنی آنها، آنها را به اعتراف توام با گریه ی شرمساری کشاند و از طریق آنها متهم ردیف اول پیدا شد: میلیونری به نام یوجی اوبارا. اما این یکی روش های قبلی درباره اش جواب نمیداد و با خونسردی میگفت کاری نکرده است. از همه جالبتر این که در خانه اش صدها قطعه فیلم از تجاوز او به زنان مختلف شامل میزبانان که آنها را بیهوش کرده و به خانه ی خود آورده بود، پیدا شده و معلوم شده که او با چندین اسم مستعار، این زن ها را دزدیده است، ولی اوبارا همچنان ادعای بی گناهی میکرد و میگفت با این زن ها به میل خود آنها خوابیده است. لوسی بلاکمن یکی از چند زنی بود که احتمالا در اثر مسمومیت با گاز بیهوشی درگذشتند. جسد قطعه قطعه و سپس دفن شده ی لوسی را در خانه ی اوبارا یافتند و جالب این که او همچنان از اعتراف طفره میرفت. علت تفاوت اوبارا با قبلی ها این بود که یوجی اوبارا یک ژاپنی بومی نبود و به خانواده ای کره ای تعلق داشت. نام کره ای و اصلی او "کیم سونگ جونگ" بود. پدرش مرد فقیری بود که در طول زندگی ثروت بسیاری به دست آورد اما این ثروت در جریان رکود مالی بزرگ ژاپن در دهه ی 1990 از بین رفت. یوجی اوبارا که تابعیت ژاپنی گرفته بود، با پول شویی برای باند یاکوزای "سومیشی کای" مجددا ثروتمند شد. سومیشی کای یکی از قدرتمندترین باندهای یاکوزای منطقه ی گینزا است. سومیشی کای و یاکوزاهای یاماگوچی نه فقط رقیب بلکه دشمنان قسم خورده ی یکدیگرند و بارها بینشان تیراندازی شده و حتی رهبران یکدیگر را ترور کرده اند. با همین زمینه بود که دادگاه ژاپن علیرغم مدارک کافی علیه اوبارا، وی را تبرئه کرد. ولی اوبارا تحت فشار کشورهای حوزه ی کامن لاو دوباره محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. دلیل اصلی فشار خارجی روی پرونده ی او، قتل لوسی بلاکمن انگلیسی و یک زن استرالیایی به نام کاریتا ریجوی بود که در زمان خودش باعث رسوایی شدید پلیس و سیستم قضایی ژاپن در غرب شد. بعضی از قربانیان ژاپنی یوجی اوبارا قبلا از او به پلیس شکایت کرده بودند ولی پلیس به شکایت آنها ترتیب اثر نداده بود.

رسوایی یوجی اوبارا باعث زنده شدن دوباره ی بی حیثیتی گیشاها در غرب و پافشاری بر این ش که در فضای آزاد و خالی از نظارت قانون، فحشا و جنایت در رابطه ی مرد و زن بیگانه بسیار آسان و سهل الوصول است. این رسوایی هم کشیش های آمر به اخلاق مسیحی را خوشحال کرد و هم صاحبان قدرتمند صنعت فحشا و روسپی گری و مدلینگ لباس در غرب را. ظاهرا این دو دسته نباید به هم ربطی داشته باشند. ولی دارند و شاید اتفاقی نباشد که تاکید کشیش ها بر گناه آلود بودن رابطه ی بسیار معمولی بین مرد و زن، خود سبب وسوسه انگیزتر شدن آن به نفع صنعت فحشا شده است. دراینباره کافی است به یاد بیاوریم که عذر پذیرش به اصطلاح «عشق آزاد» در غرب علیرغم تمام مشکلات اجتماعی و فردی که ایجاد کرده است، کنترل زاد و ولد با خارج کردن آن از حیطه ی ازدواج و تشکیل خانواده بوده است و رد این نگرانی به توماس مالتوس انگلیسی میرسد که هم کشیش بود و هم اقتصاددان! از قول او نوشته اند اگر جنگ ها و بیماری ها مردم را نکشند و توالد و تناسل کاهش پیدا نکند، در آینده زمین منابع لازم برای سیر کردن جمعیت روزافزون مردم را نخواهند داشت. مسیحی های متعصب، نظرات مالتوس را بهانه ی رواج اعمالی میدانند که شیاطین و جن ها به رهبران غرب امر میکنند و الف ها یا جن ها در توصیف مسیحیان، موجوداتی شبیه انسان های وحشیند که قوانین بشر درباره ی آنها صدق نمیکند و شاید خیلی هم دلشان بخواهد پس از مسخ بدن انسان ها با کالبد آنها با هم بیامیزند به شرطی که انسان ها خود پایه باشند. اما برخلاف آنچه به نظر میرسد این با پیشینه ی کشیشی مالتوس تضادی ندارد. نام خانوادگی مالتوس از مالت محل فرقه ی شوالیه های هاسپیتالر می آید که درست مثل تمپلارها کیفیت صلیبی دارد. شاید نسبت دادن آنها به هاسپیتال یا بیمارستان، با کنترل تولید مثل خانواده ها به واسطه ی بیمارستان ها مرتبط باشد. تاریخ رسمی میگوید آنها در جزیره ی مالت بودند تا این که ناپلئون به حکومت آنها بر آنجا پایان داد. پس از سقوط ناپلئون، مالت در تمام قرن 19 و بخش اعظم قرن 20 در دست انگلستان بوده است. پس میتوان گفت مالت خیالی با انگلیسی ها به جزیره ی مالت فعلی نقل مکان داده و همان مالتوس بوده است از ریشه ی ملد به معنی خرد کردن، شکست دادن و ضعیف کردن چیزی دیگر. مالتوس ها درواقع تفکرات زمانه را نابود میکردند. جالب اینجاست که نام فامیلی مورتوس نیز تلفظ دیگری از نام فامیل مالتوس به نظر میرسد. خاندان مورتوس کتابخانه ی بزرگ کریستف پلانتین در قرن 16 شامل بخش زیادی از کتاب های عتیقه ی منتسب به قرون وسطی را که از پلانتین به دادمادش یان مورتوس به ارث رسیده بود در اختیار داشتند تا این که ادوارد مورتوس در سال 1876 این کتابخانه را فروخت و آن در دسترس عموم قرار گرفت. جالب اینجاست که این ادوارد مورتوس زندگینامه ی چندانی ندارد گویی که اصلا وجود ندارد. نام جدش یان مورتوس را میتوان به یوحنای مالتی معنی کرد کنایه از ارادت شوالیه های صلیبی و ازجمله مالتی ها به یوحنای تعمیددهنده. کریستف پلانتین نیز نامش نشاندهنده ی تطبیق کریست (مسیح) با پلاتو (افلاطون) است که نشان میدهد سرشت میراث منسوب به دوران باستان به شدت افلاطونی ولی هنوز در چهارچوب مسیحیت کشیشی است. عجیب این که قیافه های ادوارد مورتوس و جان مالتوس را شبیه هم وضع کرده اند و اگر مالتوس یا مورتوس را لقب در نظر بگیریم ترکیب نام هایشان نام توماس ادوارد را میسازد که یک طبیعیدان جانورشناس با مرام علمی و از شخصیت های مورد علاقه ی ملکه ویکتوریا در قرن 19 بود و یادآور به اعتقاد داروین به درستی نظریات مالتوس. به نظر میرسد عکس ادوارد مورتوس چیزی بین پرتره های ی توماس ادوارد و توماس مالتوس باشد. شاید توماس ادوارد اصل است ولی هنوز یک اصل بامعنا. ادوارد یعنی محافظ ولی به طور تحت اللفظی به معنی جنگجوی ثروتمند است. پس کسی که هم جنگجو و هم ثروتمند باشد محافظ جنگجو و همتای توماس است که در مسیحیت غنوصی، شبیه ترین قیافه را به مسیح دارد و تقریبا همزاد او است. ترکیب ثروت و جنگجویی میشود یهودیت که در نام جوداس (یهودا) قاتل مسیح جلوه گر میشود. مرز مشترک یهودا و توماس، جوداس توماس برادر عیسی مسیح است.

رابرت موری مینویسد که در ادبیات مسیحی سریانی، جوداس توماس با یک تاجر سفر میکند و در مزامیر مانوی، توماس «بازرگانی است که در سرزمین هند در دکترین آدای حواری در دستور العمل فراق خود از بازگشت مسیح به عنوان قاضی صحبت میکند تا شبانان را به حساب بیاورد و "پول خود را از بازرگانان مطالبه کند." افرم چندین بار در نوشته های خود این شکل را دارد و سیریلونا توصیه ی مسیح را به شاگردانش میگوید که "دلهایتان مضطرب نشود" با این نسبتسازی: "مثل بازرگانان خوب سفر کنید تا دنیا را به دست آوریم. مردم را به من تبدیل کنید، خلقت را با تعلیم پر کنید."» آخر در ادبیات مسیحی سوریه، خود مسیح هم taggara یعنی تاجر نامیده شده است و به قول آفراهات قدیس [که نامش در فارسی تبدیل به فرهاد شده است] با استعدادها معامله میکند. دامگار یا تامکاروی آکدی که در سریانی تگاره، در مندایی تنگاره، و در عربی "تجر" تلفظ میشود، درواقع از نام های انلیل خدای آکدی است که به تجارت در بین خدایان مشغول بود و جالب این که خدایان بر او گمرک هم میبستند. مسیح و حواریون و مخلصینش، با انلیل و خدمتگزارانش برابر شده بودند:

“symbols of church and kingdom”: Robert murray: Cambridge university press: 1975: p174-5 , “the canonical lamentations of ancient Mesopotamia”: ptomac cdl press: 1988: v1: p366

جالب اینجاست که مسیح و مخدومینش علاوه بر تجارت، جنگجو و ارتشی نیز تلقی میشدند. در آموزه ی آدای، "آغای" جانشین رسول، "رهبر" و "حاکم" نامیده میشود و این مقام را با "دست کاهن" دریافت میکند. به گفته ی آدای، او به نوبه ی خود «کشیشان و رهبرانی در تمام این کشور بین النهرین ساخت.» شخصیت نظامی در عنوان «جنگسالار» (رب حیلا) دیده میشود که «اعمال توماس» در کنار صفت «نیرومند» برای مسیح به کار میبرد. افراهات درباره ی او از تعبیر موازی «رهبر ارتش ما» استفاده میکند و او را «از هر فرشته یا پادشاهی قدرتمندتر» توصیف میکند. ملیتو (به یونانی) و شمعون بارسباعی نیز از همین عناوین استفاده میکنند. شمعون برای جنگسالار از لغت «جبار» استفاده میکند. تمام این تعابیر قابل مقایسه با لغات "قرادو" و "اسرادو" به معنی قهرمانند که درباره ی نینورتا و لشکر او به کار میروند و در فرهنگ سوریه مشترک بین نینورتا و مسیحند. (رابرت موری: صفحات 169، 192، 193، 198)

تطبیق مسیح و لشکرش با خدایان انسان نما در در تفسیر اعمال رسولان ( اشوداد مروی: 12 : 14) دیده میشود که میگوید برنابای حواری را زئوس پروردگار خدایان، و پل قدیس را هرمس مینامیدند و هرمس «از همه ی خدایان خردمندتر، ماهرتر و باهوش تر بود. و او را هرمس تریمگیستوس (سه بار معظم) مینامیدند چون سه چیز را میداند که گذشته و حال و آینده اند.»

زئوس یا ژوپیتر رئیس خدایان یونانی-رومی بود که طبق روایت رایج هزیودی، با سرنگون کردن پدرش ساتورن یا کرونوس به قدرت رسید. بدین ترتیب نبرد انسان های قدیم علیه مذهب مسیح نیز حکم نبرد تیتان ها علیه خدایان در افسانه های یونانی-رومی را پیدا میکند و میدانیم که تیتان ها با نفیلیم یا آناکیم تطبیق میشدند که یهوه پدر مسیح علیه آنها بود. Servius در scholia on aeneas (580 . 6) مینویسد که زمین، «تیتان ها را برای مقابله با ساتورن و غول ها و بعد برای مقابله با ژوپیتر به دنیا آورد. و افسانه ها میگویند که تیتان ها توسط زمین و زمانی که او از خدایان خشمگین بود برای انتقام از آنها خلق شدند. به همین دلیل است که آنها را "تیتان" از ریشه ی تیسیس یا انتقام نامیده اند. از میان آنها تنها خدای خورشید بود که از تعرض به خدایان خودداری کرد و ازاینرو جایگاهی در آسمان به دست آورد.»

در این داستان منظور از زمین، مادر زمین است که برابر با الهه تهاموت میباشد. تهاموت برای انتقام گرفتن از آنوناکی ها بابت کشتن شوهرش آبزو، لشکری از هیولاها را به سر وقت آنها فرستاد. حئا که با ساتورن تطبیق میشود چون نمیتوانست از پس او برآید با فکر خود مردوخ را خلق کرد که با ژوپیتر تطبیق میشود و مردوخ تهاموت را کشت و از جسمش جهان فیزیکی را خلق نمود که قابل مقایسه با نظم نوین ژوپیتر در اساطیر یونانی-رومی است. سالگرد پیروزی مردوخ بر تهاموت و خلق جهان، سالگرد آغاز بهار و زمان جشن سال نو بابلی است. از طرف دیگر، این زمان عید پاک یا سالگرد از نو زنده شدن عیسی مسیح است. در فروردین ماه مردوخ توسط پسرش نبو که درواقع فرم از نو ساخته شده ی خودش است از زندان تهاموت نجات می یابد و این مثل درآمدن مسیح از قبر یا شکم زمین است. بدین ترتیب مردوخ یا زئوس تولید و میتوان گفت پسر نبو نیز هست و نام برنابا یعنی پسر نبو. هرمس نیز نام یونانی خود نبو است و با پاول تطبیق شده که نامش از لغت بعل به معنی خدا می آید. پاول یک رسول یعنی پیغامبر است و نبو نیز که همان "نبی" در عبری است، در لغت به معنی پیامبر است. هرمس هم قاصد خدایان است. پاول پیغامبر خدایان یعنی جامعه ی مسیح و پیروانشان به سوی مردم عادی و نااشرافی بود. نام پاول به صورت آپولو خدای خورشید نیز درآمده است. یونانیان ترکیه، هر دو نام پاول و هرمس را معادل شمش خدای خورشید به کار میبردند. شمش یا خورشید نیز هر روز موقع غروب در جهان زیرین فرو میرود و صبح فردا از نو زنده میشود. فرم سالیانه و فصلی این هبوط، نزول تموز ایزد نباتات به جهان زیرین است که سبب بروز خزان میشود و این خزان با بازگشت تموز در بهار پایان می یابد.

تموز نیز درست مثل مردوخ پسر حئا است اما برخلاف مردوخ که به نینورتا و انلیل نزدیک است و با قدرت های نظامی و اقتصادی مرتبط، بیشتر با طبیعت ارتباط دارد و در همین حالت نیز به صورت آدونیس معشوق آفرودیت الهه ی یونانی درآمده است. جالب اینجاست که درست در همین داستان به منشا فلسفه که کل آن حاشیه نویسی بر افلاطون است نزدیک میشویم. در تواریخ مالالاس (9 : 1) آمده است که کرونوس «در قدرت باقی ماند و سال ها بر تمام غرب سلطنت کرد. او درآنجا همسری به نام فیلیرا داشت که از او صاحب پسری به نام افروس شد و سرزمین نزدیک لیبی را به او بخشید. افروس منطقه ی آنجا را کنترل و بر آن سلطنت میکرد. او با آستینومه از جزیره ی لاکریا ازدواج کرد و پدر دختری شد که او را به نام سیاره ی آفرودیت آسمانی، آفرودیت نامید. او (آفرودیت) فیلسوف شد و با آدونیس آتنی ازدواج کرد که خود فیلسوف بود و پسر کینیروس از دخترش بود. کینیروس با انجام این عمل که خلاف طبیعت بود، کودک را در کوهستانی مخفی کرد و کودک در آنجا توسط کسانی که به پوره های کوهستانی معروف بودند پرورش یافت. او فوق العاده خوشتیپ شد و آفرودیت عاشق او شد. آرس عصبانی شد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد زیرا رقیب عشقی او در طلب آفرودیت بود. آنها میگویند آفرودیت با آدونیس به هادس رفت نه برای مردن، بلکه برای زنده کردن آدونیس. زیرا او را بسیار دوست میداشت. داستان های مختلفی در مورد او وجود دارد که آنها را رمز و راز نامند. گفته میشود که آنها تا زمان مرگ با هم بحث فلسفی میکردند. کرونوس از فیلیرا پسر دیگری به نام چیرون داشت که او هم فیلسوف بود.»

ارتباط آفرودیت با فلسفه ناشی از برابر گرفتن او با سوفیا الهه ی حکمت است و فیلسوف یعنی فیلوسوفیا. همینطورکه میبینید الهه ی فیلسوفان و معشوقش دراینجا با سرزمین های دور از تجمع بشر چون کوهستان و بعدش هادس مرتبط شده اند. ازآنجاکه آفرودیت را بیشتر با نام رومیش ونوس با بابالون یا «روسپی بابل» که تجسم شهر بابل به صورت یک ملکه یا فاحشه است تطبیق کرده اند گوشه نشینی او را میتوانید باز در ادبیات مسیحی تبار آرامی بیابید ازجمله در کاسه های طلسم معروف مندایی ها. بر روی یکی از این کاسه ها که در موزه ی بریتانیا نگهداری میشود آمده است: «من "گوشناز دخت" دختر احات، مثل بابلیتا بر در مینشینم. من گوشناز دخت، دختر احات، مثل بورسیپیتا بر تیرچه های در مینشینم...» بورسیپیتا که از شیاطین ماده ی مندایی است، همان نانایا همسر نبو از خدایان کلدانی است و بابلیتا که نامش مونث شده ی بابل است، با بتیا همسر مردوخ تطبیق شده که در "اتور کلمه" «بعلات بابیلی» نامیده میشد.:

“spatbabylonische gottheiten”: Kessler , muller: in spatantiken mandaischen texten: zeischrift fur assyriologie 89: 199: p69-70

همانطورکه گفتیم، نبو و مردوخ خدایی یکسانند و جالب است که همسران هر دو در آستانه ی در مینشینند که جانشین دروازه ی جهان دیگر و به نوعی یادآور کناره گیری از مرکز مجلس مردم است. هر دو مفهوم در آستانه بودن و کناره گیری را میتوان در کپی های انسانی الهه یعنی سیبیل های آپولو یافت. این زنان دوشیزه واسطه ی بین آپولو و مردم بودند. رابطه ی اینها تقریبا همان رابطه ی آفرودیت با آدونیس مرده است. معروف ترین سیبیل ها را به اتروریا در توسکانی ایتالیا نسبت داده اند. شهر بولونیای ایتالیا که محل قدیمی ترین دانشگاه اروپا توصیف شده، در توسکانی واقع است و همانطورکه میبینید نامش به آپولون صورت ایتالیایی آپولو نزدیک است. اما از آن جالبتر این که جایی هم داریم به نام پولونیا که نامش حتی نزدیکتر به آپولو است و قدیمی ترین دانشگاه اروپای مرکزی و شرقی به آن نسبت داده شده است. پولونیا به طور مشترک توسط پادشاه لهستان و حکمرانان زاکسن آلمان ادره میشد که پایتخت فرهنگیشان شهر درسدن آلمان معروف به "فلورانس رودخانه ی البه" بود و این از آن جهت جالب است که مرکز فرهنگی توسکانی هم فلورنس نام داشت. توسکانی در مجاورت ایالت رم قرار داشت و پولونیا در مجاورت رومانی (یعنی رمی). رومانی در ادبیات انگلوساکسون غرب که تعیین کننده ی تصویر ممالک مختلف جهان است سرزمین دراکولا ها و ومپایرها است و رم در همان ادبیات، خانه ی خادمین شیطان در کلیسای کاتولیک رم. پس هر دو سرزمین، آستانه ی دوزخی هستند که جانشین جهان زیرین شده اند. هر دو تصویر، روی ریشه ی مشترک و اصیلشان در ابتدای قرن 19 استوارند که به نامبرداری قوم پولیش (لهستانی) از آپولو شبیه است. در همان اولین سال آن قرن یعنی 1801، ایزابلا چارتوریسکا که در تاریخ لهستان به «مادر سرزمین مادری» نامبردار است در املاک خود در منطقه ای با نام بامسمای pulawy ساکن شد و درآنجا معبد سیبیل را به افتخار سیبیل تیبورتی باستانی تاسیس کرد. اگر دقت کنید لغت ایزابلا شکل دیگر سیبیلا یا همان سیبیل است. شاید این، آغاز پولونیا در مقام دانشگاه و برای کل اروپا باشد و نه کشور تازه تاسیس لهستان. لهستان جای خوبی برای تخیل چنین جایی است چون تصویر موجود از آن در ابتدای قرن 19 هنوز وحشی است و به تصویر متاخر اروپای غربی که آن را به قبل از آن قرن نیز فرافکنی نموده بوده، نزدیک نیست. رومانی که آستانه ی جهان دیگر به روی لهستان است، هنوز هم تصویر وحشی ای دارد و به سرزمین کولی ها شناخته میشود. اما همتای آن رم برای بولونیای ایتالیا چنین نیست. چرا؟

بیایید اول ببینیم چرا سرزمین سیبیل باید وحشی باشد؟ همانطورکه گفتیم پاول به میان مردم معمولی آمده و آنها را به کیش مسیح در جامعه ی خدایان دعوت کرده بود. پاول شبیه مردم عادی بود، اما جامعه ی مسیح همانطورکه بیان شد، جامعه ی تجار و جنگجویان و شبیه آنچه از بابل باستان انتظار داریم بود. این جامعه برای حکومت بر مردم، تفکر و فلسفه را برای آنها ممنوع کرده بودند و این ممنوعیت باعث میشود تا تفکر حتی المقدور به سمت نواحی طبیعی و به دور از سیطره ی نفوذ فیزیکی حکام انتقال پیدا کند. آرس دشمن آدونیس خدای جنگ و قدرت نظامی است و دشمنی او با آدونیس کوه نشین، دشمنی با فلسفه و تفکر نیز هست. از قضا فسق و فجور هم که توسط خدایان مزبور ممنوع شده، کار جانوران و انسان های جانورآسا یعنی الف ها است که در جنگل ها و نواحی طبیعی ساکنند و از دیدرس مردم به دورند. الف ها تقریبا همان تیتان ها هستند که زمین به کنایه از جهان فیزیکی، علیه خدایان برانگیخت و در حکم نیروهای غریزی جهانند که علیه قوانین اجتماعی خدایان عمل میکنند. هادس درون زمین قرار دارد و تبعید آدونیس و سفر آفرودیت به دنبالش به آنجا در حکم تبعید فلسفه به قلمرو غرایز و حیوانیت است. حالا اگر فرض کنیم که پیامبران خدایان میخواستند قوانین آنها را در نواحی طبیعی برقرار کنند باید آن نواحی را متمدن میکردند. اما اگر قرار بود هنوز مثل آفرودیت و آدونیس در آستانه باشند و نزدیکتر به قانون الهی، باید فلسفه را بر شرع کامل برتری میدادند و به آن رنگ فسق و فجور جنسی از نوع آنچه کلیسا بار پیروان تموز بار میکرد میزدند. رنسانس یا بازیابی اروپا بر چیزی به جز یک سری پیش فرض مسیحی استوار نیست. پس از پذیرش این ایزدگونگی اروپای وحشی-متمدن از سوی ملل دیگر جهان، زنان اروپایی همگی انعکاسی از آفرودیت فیلسوف و الهی دارند و مردان شرقی میخواهند از رابطه با آنها به آدونیس یا خدا تبدیل شوند. آنها شاید نام آدونیس را نشنیده باشند اما بازتولیدهای متعدد او در سطح رسانه را میشناسند. علاقه ی ژاپنی ها به استخدام "میزبان" های اروپایی چون لوسی بلاکمن نیز از این فلسفه ی اسطوره ای ریشه میگیرد. ولی این فلسفه ی اسطوره ای در همه جا همگام با بومی شدن تصویر زنان اروپایی در ممالک مختلف، به جای فلسفه با خود توحش حمل میکند و لوسی بلاکمن هم قربانی همین توحش شد.