تالیف: پویا جفاکش

من یک خواب دیدم که همه ی آن یک رویا نبود

خورشید درخشان خاموش شد و ستارگان

تاریک در فضای ابدی

بی پرتو و بی راه سرگردان شدند، و زمین یخی

در هوای بی ماه، کور و سیاه شد.

صبح آمد و رفت، آمد و روزی نیاورد

و مردم از ترس این ویرانی

احساسات خود را فراموش کردند و همه ی دل ها

در دعای خودخواهانه برای نور، سرد شدند.

و آنها با آتش نگهبان زندگی کردند و تاج و تخت ها

کاخ های پادشاهان تاج گذاری شده و کلبه ها

مسکن های همه ی چیزهایی که ساکن هستند

برای فانوس دریایی سوختند. شهرها نابود شدند

و مردم دور خانه های فروزان خود جمع شدند

تا یک بار دیگر به چهره ی یکدیگر نگاه کنند.

خوشا به حال کسانی که در چشم آتشفشان ها و مشعل کوه هایشان ساکن بودند.

جنگل ها به آتش کشیده شدند

اما ساعت به ساعت سقوط کردند و پژمرده شدند

و ترقه های تنه هاشان با یک تصادف خاموش شدند

و همه چیز سیاه بود.

ابروهای مردان در برابر نور ناامید کننده

ظاهری غیر زمینی به خود میگرفتند

چنان که جرقه ها بر آن فرود آمد.

برخی دراز کشیدند و چشمان خود را پنهان کردند و گریستند.

و برخی چانه های خود را روی دست های گره کرده ی خود قرار دادند و لبخند زدند.

و دیگران با عجله به این سو و آن سو میرفتند

و انبوهی از تشییع جنازه شان را با سوخت تغذیه میکردند

و سپس دوباره با نفرین،آنها را بر خاک افکندند و دندان هایشان را به هم ساییدند و زوزه میکشیدند.

پرندگان وحشی فریاد میکشیدند و وحشتزده روی زمین بال میزدند

و بال هایشان را بی فایده تکان میدادند.

وحشی ترین وحوش، رام و لرزان شده اند.

و افعی ها خزیده اند و خود را دو تا کرده اند و هیس میکنند

اما بی نیش زدن برای غذا کشته میشوند.

و جنگ که لحظه ای دیگر نبود دوباره خود را پر کرد

یک وعده ی غذایی با خون خریده شد

و هر کدام، عبوس از هم جدا شدند

و آن مرگ بی درنگ و بی شکوه بود.

و در قحطی از تمام احشا تغذیه شد.

انسان ها مردند و استخوان هایشان مانند گوشتشان بی قبر بود.

ناچیزها را میخوردند و حتی سگ ها به اربابانشان حمله میکردند.

همه جز یک نفر، و او به یک لشکر وفادار بود

و پرندگان و حیوانات و آدم های قحطی زاده را دور نگه داشت

تا زمانی که گرسنگی آنها را گرفت

یا در حال سقوط به مرگ، آرواره هایشان را جمع کردند.

خودش نه به دنبال غذا بلکه به دنبال ناله های رقت انگیز همیشگی بود

و یا یک گریه ی سریع بیهوده، یک لیسیدن دست

که مرد با نوازش جواب نمیداد.

جمعیت درجا قحطی زده بود.

اما دو شهر از یک شهرستان زنده ماندند

و آنها دشمن بودند.

بلند شدند و با دست های اسکلتی سردشان لرزیدند.

خاکستر ضعیف و نفس ضعیفشان برای اندکی دمید و شعله ای ساخت که مایه ی تمسخر بود.

سپس چشمانشان را که روشن تر میشد بلند کردند و جنبه های یکدیگر را دیدند

دیدند، فریاد زدند و مردند

حتی به دلیل افتضاح دوجانبه شان مردند.

نمیدانستند او کیست که قحطی روی پیشانیش «شیطان» نوشته بود.

جهان پوچ بود، پرجمعیت و قدرتمند یک توده بود.

بی فصل، بی گیاه، بی درخت، بی انسان، بی جان،

یک توده مرگ.

هرج و مرج از خاک رس سخت.

رودخانه ها، دریاچه ها، و اقیانوس ها همگی ایستاده اند

و هیچ چیز در اعماق ساکت آنها تکان نمیخورد.

کشتی های بدون ملوان در حال پوسیدن روی دریا بودند

و دکل هایشان تکه تکه سقوط کرد.

جزر و مد در گور آنها بود.

ماه، معشوقه ی آنها قبلا منقضی شده بود.

بادها در هوای راکد پژمرده شدند و ابرها نابود شدند.

تاریکی، نیازی به کمک آنها نداشت.

او کائنات بود.

این متن، موسوم به شعر تاریک، به لرد بایرون منسوب است و گفته میشود او آن را در سال 1816 معروف به سال بدون تابستان سروده است و ناظر به فضای ناخوشایند زندگی در آن دوره ی اوج عصر یخبندان (به اصطلاح) کوچک بوده است. سال های قبل از آن سال نیز با نابودی های بزرگی همراه بوده اند که بعضی از آنها را به انسان نسبت داده اند، مثل نابودی شهرهای روسیه در حمله ی ناپلئون، نابودی لیسبون در زلزله ای عظیم، و به آتش کشیده شدن واشنگتون پایتخت امریکا توسط یک لشکر مهاجم بریتانیایی که به معجزه ی خدا، فردایش در یک گردباد/تورنادو نابود شدند. اما هیچ سعیی برای وصل کردن این قطعات پازل به هم انجام نمیشود و عجیب این که درحالیکه به صراحت از سقوط وضع طبیعت و اقتصاد در تغییرات آب و هوایی سال 1816 در آسیای غربی، چین، اروپای غربی و امریکای شمالی سخن میرود، هیچ بحثی حول وقفه افتادن در روسیه که باید در کانون بحران باشد نمیشود. چون زیر سوال بردن تاریخ روسیه ی تزاری در دوره ی منتهی به این سال، تاریخ اروپا را ناقص و مشکوک میکند و بعد دومینووار، کل وقایع نسبت داده شده به قرن 18 و اوایل قرن 19 را نیازمند بازتعریف میخواند. شاید به همین خاطر باشد که تا دهه ی 1880 هیچ تحقیقی درباره ی بحران سال 1816 نشده است، چون اصلا این واقعه مال سال 1816 نیست و جدیدتر در دهه ی 1830 و اوایل دهه ی 1840 است و عمدا دیر درباره اش صحبت کرده اند تا حافظه ها کمی بگندد و بشود قضیه را تحریف کرد و آن وقت ماجرا را گردن فوران های آتشفشانی اندونزی بیندازند. این کار در قرن 19 خیلی راحت بود، چون هر کس فقط از منطقه ی خودش خبر داشت و تصویری از یک بحران جهانی مثلا در اثر برخورد شهابسنگ و چندین فاجعه ی زمینشناختی یا آب و هوایی متعاقب آن به سختی به دست می آمد. ما به تازگی به جوانی بیشتر جنگل های زمین پی برده ایم و فکر فاجعه ای جهانی در کمی بیش از 200سال قبل را میکنیم. بر اساس این حدس، شاید حتی جسدهای ماموت های سیبری که در اثر یخ زدگی نسبتا سالم مانده اند هم نه مال دوره ی موسوم به پلئیستوسن در بیش از 12 هزار سال قبل (آنطورکه تاریخ رسمی میگوید) بلکه مال همان دوره ی متاخری باشد که تاریخ تزارها را برای طولانی کردن تا وسط آن کشیده اند.:

“1816 lord byrons darkness reveals what: war, catastrophe or nothing?”: korben dallas: stolen history: 14sep2020

از این مفاد میتوان چنین برداشت کرد که دوران ما احتمالا با همه ی شهرهای شناخته شده و وضعیت های متعارفش محصول قرن 19 و پس از آن است ولی ممکن است حقانیت خود را مدیون پیشبینی هایی قدیمی تر باشد. آلن گرینفیلد درباره ی گزارشات متون رمزگرایان از تلاش های کیمیاگران برای مرگ آیینی خورشید و از نو متولد کردن آن در راه نظمی جدید، و فریاد زدن جان دی و الیستر کراولی برای فراخوانی الهه ی خورشیدی صحبت کرده است. پارسونز حتی پس از گشودن دروازه ی اختری ادعا کرد که «بابالون اکنون به شکل یک زن فانی بر روی زمین تجسم یافته است.» بانوی خورشیدی، کسی جز سول یا سانه الهه ی خورشید نورس نیست که در آخرالزمان به دست گرگ فنریر کشته میشود و با این اتفاق، تاریکی و سرما بر زمین سیطره می یابد. این الهه با بابالون یا همان بابل فاحشه در مکاشفه ی یوحنا تطبیق شده که فرودش بر زمین، یک فرود آخرالزمانی است. ظاهرا گرگ فنریر، معادل وحش آخرالزمانی مکاشفه است که همدم الهه است نه علیه او. پس الهه در فرودش بازتعریف شده است و تبدیلش به زن زمینی همین را نشان میدهد. به طرز شگفت انگیزی این بازتعریف، کاملا در جهت توضیح نظم زمینی است همانطورکه در نامه ی پولس رسول به غلاطیان (4 : 21-32) میبینیم:

«به من بگویید ای شما که میخواهید تحت شریعت باشید؛ آیا قانون را نمیشنوید؟ زیرا مکتوب است که ابراهیم دو پسر داشت: یکی از کنیز و دیگری از زن آزاد. اما اویی که از کنیز بود، بر حسب جسم متولد شد و آن زن آزاد به واسطه ی وعده که امور نمادین است. زیرا این دو عهد است؛ یکی از کوه سینا که بندگی را به دنیا می آورد که هاجر است، زیرا این هاجر کوه سینا در عربستان و مطابق با اورشلیم است که اکنون هست و با فرزندان خود در اسارت است؛ اما اورشلیم بالاتر رایگان است که مادر همه ی ما است؛ زیرا نوشته شده است: شاد باش ای نازا، ای نازا! بیرون شو و فریاد بزن ای که زایمان نمیکنی؛ زیرا که فقیر از شوهرش فرزندان بیشتری دارد. با این وجود کتاب مقدس چه میگوید؟ "کنیز و پسرش را بیرون کن، زیرا پسر کنیز با پسر آزاده وارث نخواهد بود." اکنون ما برادران، مانند اسحاق، فرزندان موعود هستیم. اما همانطورکه آن که بر حسب جسم زاده شد، سپس بر او که بر اساس روح متولد شده بود جفا کرد، اکنون نیز چنین است. پس ای برادران، ما فرزندان کنیز نیستیم، بلکه از آزادگان هستیم.»

متن، داستان ابراهیم را میگوید که از همسرش ساره فرزندی نداشت ولی از کنیزش هاجر صاحب پسر شد تا این که سه فرشته به ابراهیم و ساره وعده ی فرزنددار شدن از ساره را دادند و ساره به طرز معجزه آسایی به اسحاق باردار شد و مورد حسادت اسماعیل پسر هاجر قرار گرفت. دراینجا یهود به فرزندان هاجر و مسیحیان به فرزندان ساره تشبیه شده اند و ساره جای مریم، مادر عیسی را گرفته است درحالیکه هاجر، برابر با شهر اورشلیم است. هاجر، همسر ابراهیم نیست و ابراهیم با او زنا کرده است، پس او میتواند بابل فاحشه در نظر گرفته شود. از طرفی دستگاه روم تمام متون یهودیان را یک بار از بین برده و با تفاسیر کتاب مقدس خودش که یهود بعد از این فقط بخش «عهد عتیق» آن را قبول دارند جایگزین کرده است. بنابراین یهود متعارف هم تولید کلیسا و از این پس فرزند اسحاق است نه فرزند اسماعیل. ولیکن هنوز میتوان وابستگی ماری یا مریم به بابالون را مشاهده کرد. بابالون با عیشتار الهه ی زهره تطبیق میشود و زهره موکل صورت فلکی ثور (ورزاو) است و همزمان با اقامت خورشید در آن، مثل ورزاوی که زمین را شخم میزند کشاورزی مردم را رونق میدهد. زهره قبل از طلوع خورشید در آسمان دیده میشود و ازاینرو هم متولد کننده ی خورشید است و هم روح زمینی که خورشید از افق آن خارج میشود. ازاینرو او الهه ی خورشیدی و مجسم به ورزاو آتشین است. مطابق یک خرافه ی باسک که در هر دو کشور اسپانیا و فرانسه منتشر شده است، گاوهای سرخ آتشین موسوم به aatxe مامورین الهی فرشته ای مادینه به نام "ماری" هستند و ماری گاهی خودش به شکل این ورزاوها درمی آید. تمثیل گاو سرخ را احتمالا در قصه ی کلتی "موگ رویت" از شمن های دروئید هم می یابیم که پوست گاو جادویی داشت که وقتی آن را میپوشید میتوانست پرواز کند. معنی موگ رویت، جادوگر سرخ است. کلمه ی موگ/مگی/مجوس (جادوگر) در بین کلت ها با ماگیار یا مجار که هون های آمده از شرقند مرتبط است. در جهانبینی مسیحی، جادوگران، به دلیل ارتباط با سبت سیاه یا شنبه ی مقدس یهود که روز زحل است، وابسته به کیش ساتورن یا کرونوس خدای زحل و عصر منقضی او هستند که همان عصر حکومت کرونوس بر زمین موسوم به «عصر طلایی» در کیهانشناسی هزیودی است. در مجارستان، بقایای اعتقاد به عصر طلایی را در افسانه ی یک جزیره ی شناور بر روی آب های درون قاره ای –و نه دریایی- در منطقه ی نیرسیگ داریم چون از این جزیره، نوری طلایی و رنگ های گوناگون مشاهده میشود. در ایرلند هم که سرزمین مقدس دروئیدها است چندین افسانه درباره ی جزیره های شناور بر آب های درون زمینی وجود دارد که در یکی از آنها جزیره تحت کنترل ملکه ای به نام ایلونا است که نامش به سادگی به معنی الهه یا خدای مونث است. درست مثل عصر طلایی کرونوس که دوران سکونت تیتان ها یا خدایان باستانی بر زمین بود، در اساطیر ایرلندی نیز دوران باستان، دوران حکومت موجودات ماوراء الطبیعی موسوم به فین ها بر زمین بود. فین یعنی نور، و این یادآور مابه ازای مسیحی تیتان ها یعنی «فرزندان نور» است که فرشتگانی بودند که بر زمین فرود آمدند و با زنان انسانی آمیزش جنسی کردند و از آنها فرزندانی فوق طبیعی پدید آوردند. بنیانگذار جامعه ی فین ها بر زمین دیارموید بود که بعدا توسط یک گراز سبز رنگ که گوش و دم نداشت کشته شد. این احتمالا اشاره به خنجرهای دسته سبز سکایی است که نشان سر گراز داشتند و گرازش گاهی گوش نداشت همانطورکه طبیعتا دم هم نداشت. پس ممکن است جامعه ی فین ها در حمله ی سکاها از بین رفته باشد. میتوان مرگ دیارموید را با قتل آلباکتانوس پادشاه تروایی اسکاتلند در حمله ی هون ها 25سال پس از ورود تروایی ها به بریتانیا مقایسه کرد. این حمله به فتح قسمت جنوبی جزیره توسط هون ها انجامید تا این که لوکرینوس هون ها را از آن جا اخراج کرد. طی جنگ اخیر، "هامبر" رهبر هون ها در رودخانه غرق شد و آن رودخانه به نامش هامبر نام گرفت. این کلمه به عقیده ی پروفسور ashe با کلمه ی مجاری hab به معنی آب مرتبط است و نام هامبر را میتوان به صورت هابور بر روی رودخانه ای در مجارستان دید. اما از طرف دیگر، تلفظ هابور به صورت هامبر، میتواند بازی لغوی دیگر هم در خود داشته باشد، به این شکل که هامبر، تلفظی اجباری از "هون بر" یا بعل هون ها یا خدای هون ها باشد و قرار گرفتنش به صورت اسم رودخانه، اشاره به برجستگی پرستش آب در بین هون ها و از طریق آنها در بریتانیای کلتی داشته باشد. یادآوری کنیم که در زبان مجاری، اتل یا ایتیل به معنی آب است و همزمان با اتله تلفظ مجاری نام آتیلا رهبر افسانه ای هون ها مرتبط به نظر میرسد و جالب این که تالاب های اطراف گلاستونبری سامرست (انگلستان) «اتلنی» نامیده میشوند. با این حال، اتل مجاری همزمان با del در مجاری به معنی نور، و "دلی" به معنی جوانی مرتبط است و جالب این که ادل در آلمانی هم به معنی جوانی است. درباره ی ارتباط رودخانه با جهانگیری سکاها میتوان به رویای امسه در آلموس مجارستان اشاره کرد که خواب دید از شکمش رودی برمی آید که جهان را در بر میگیرد و دراینجا اتل به معنی رودخانه با اتله یا آتیلا یک رهبر جهانخوار برابر میشود. پس "هون بر" به معنی سرور یا خدای هون ها با رودخانه و آب، این همان میشود. لغت "هون بر" میتواند با "کونو بلینوس" یا "کونوبل" یعنی خان بعل، لقب خدایی بریتانیایی به نام "تاس" یکی شود که احتمالا به صورت تاسیانوس، تبدیل به یک شاه افسانه ای در دو دهه ی آخر قبل از میلاد شده است. "تاس" میتواند همان "توث" یا تحوت خدای ماه مصر باشد. واسطه اش با آب، "مانا ویدان" خدای دریای کلتی، پسر "لیر" است که نام "لیر" با "لور" در زبان مجاری به معنی رطوبت و مایعات مرتبط است. ماناویدان را باید به «وتان ماه» معنی کرد (وتان یا اودین، رئیس خدایان ژرمن است) چون مان یعنی ماه، و البته ماه عامل جزر و مد آب و ازاینرو مرتبط با دریا است. ظاهرا کلمه ی مانو به معنی انسان هم از ریشه ی ماه است. ماناویدان را گاهی فقط مانان یعنی از جنس مان میخوانند. جزایر مان در بریتانیا نیز نام از ماه دارند چون دریای ورای آنها افق به هم پیوستن فضاهای ماه شب و خورشید روز هستند. در ایرلند قبر خورشید را هم در محل مرگش در دریای غرب می یابید. ظاهرا قبر sil پادشاهی که با لباس طلایی در تنش به خاک سپرده شده است قبر خود خورشید است. نام sil میتواند با sol نام رومی خورشید مرتبط باشد. محل مزبور پر از آب است و sil قاعدتا با sole در مجاری به معنی پری دریایی mermaid هم مرتبط است. مجارها یک صورت فلکی به این نام داشتند و صورت فلکی دیگری به معنی سرهای سه پری دریایی داشتند که این سه پری دریایی را «سه مادر» میخواندند، چون مادران خورشید و ماه و ستارگان بودند. مجموع این سه الهه ظاهرا در باب دوازدهم مکاشفه در توصیف بانویی که قرار است یک فرزند مرد مهم به دنیا بیاورد جمع میشوند: «و عجب بزرگی در آسمان ظاهر شد؟ زنی پوشیده از خورشید و ماه در زیر پاهایش و بر سرش تاجی از 12 ستاره.» مقدر است که فرزند او با عصای آهنین، بر همه ی ملت ها حکومت کند. اژدهایی سعی میکند با فرستادن سیل، مادر و پسر را از بین ببرد. دوام مادر احتمالا با پری دریایی بودن او مرتبط است و میتوان او را نیم ماهی تخیل کرد چون ماهی جانور صورت فلکی حوت است که عیسی در ابتدای عصر آن ظهور کرده است. مادر و پسر میتوانند ایزیس و هورس نوزاد باشند و اژدها تایفون غاصب. در اساطیر مصری، هورس فرزند و شوهر هاثور الهه ی زمین است و این الهه به گاو تشبیه میشود. در «ایزیس و ازیریس» پلوتارخ نیز ازیریس و ایزیس، ایزیس مادر هورس سر گاو پیدا میکند و هورس، شکل از نو زاده شده ی ازیریس است که او نیز مجسم به ورزاو آپیس است. ازیریس به دست برادرش سوت یا تایفون، به قتل میرسد و بعد با جادوی تحوت، از نو به شکل هورس از همسرش ایزیس متولد میشود تا انتقام بگیرد. شکل ورزاو برای ازیریس در مقام یک خدا، میتواند روح مجموعه ی انسان های یک عصر را نشان دهد. چون همانطورکه گاوها وسیله ی خدمترسانی و قربانی شدن در راه انسان را دارند، انسان ها هم وظیفه ی خدمترسانی و قربانی شدن در راه خدایان را دارند. در بین النهرین، انسان ها «گاو های خدا نر» خوانده میشدند. به نوشته ی پروفسور آرتور سایس، «نر» که بعدا بیشتر به «نرگال» معروف شد، از دید سامیان، خدای مجازات کننده ی بدکاران بود، اما در مرکز پرستش خود در کوثا به خدایی جهنمی تبدیل شد که وقتی آتش خشمش میجنبید، درستکار و بدکار را با هم میسوزاند. نرگال خدای دوزخ و معادل خورشید پس از غروب بود که آن روی سیاه و تاریک خورشید که در روز دیده نمیشود را نشان میداد. او نسخه ی دقیقی از تایفون بود درحالیکه ازیریس و هورس، خورشید روز را نشان میدادند. بنابراین او خود خدا بود که شکل مهربان تر خود را از بین میبرد و در قالب آن، انسان های عصر به جای گاوها قربانی میشدند. نرگال مانند دیگر خدایان خورشیدی به شیر مجسم میشد. از طرف دیگر، چرخه ی خورشید، زمان را به وجود می آورد و زمان، به ماری تشبیه میشود که از خودش تغذیه میکند. این ما را به تصویر شدن کنوبیس نماد یلدابهوت به ماری با سر شیر که هاله ی خورشیدی سرش هست حساس میکند. یلدابهوت که دمیورگ خدای خالق تلقی میشود، از دید غنوصی ها همان یهوه خدای یهود است و در صورت ارتباط با زمان، با کرونوس یا ساتورن خدای زمان این همانی می یابد. طبیعتا این برداشت از او، برای کسانی مفید است که معتقدند باید تمام میراث گذشته را از بین برد تا دوران جدیدی به وجود بیاید و به اصطلاح خورشید پیر، جوان شود.:

“old sun, young sun”: john frank: hxmokha: 16/10/2015

بعد از سقوط کرونوس به دست پسرش زئوس (که شکل به روز شده ی خود کرونوس است) تنها تیتانی که هنوز مسئولیت مهمی در زمین داشت اطلس بود. "آین رند" اطلس را به عنوان بخش به جا مانده از دنیای قبلی در حکومت کنونی میشناسد و الگوی حکومت و نظام ها را اطلس تعیین میکند. اطلس، آسمان را روی دوشش نگه داشته است و نمیتواند هیچ دخالتی در امور انسان ها کند. او مردم را آزاد میگذارد و فقط میماند و نظاره میکند که چطور جامعه ی این مردم، با آزادی ای که به دست آورده اند، دچار «فروپاشی» میشود. نظرات رند چندان مشهور نیستند اما مطمئنیم که بر «انجیل شیطان» آنتون لاوی که فلسفه ی حاکم بر دنیای مردم را خیلی فاش بیان میکند، تاثیری قوی داشته و این درحالیست که متخصصان جوامع مخفی، مطمئنند که رند متفکری بسیار قوی بود، درحالیکه لاوی ابدا چنین نبود. مثلا جان اوسمولو در «دورویی، سرقت ادبی و لاوی» مینویسد: «ریاکاری لاوی فقط در مورد افزودن عناصر تخیلی به زندگینامه ی خود نیست.همچنین به انجیل شیطانی معروف مربوط میشود. با بررسی دقیق تر، واضح است که لاوی، در طول نگارش انجیل شیطان، ایده های زیادی از خودش ایجاد نکرده است. او به شدت از نوشته های تعداد انگشت شماری از نویسندگان قبلی، ازجمله آین رند، فردریش نیچه و الیستر کراولی استفاده کرد. با این حال، باید پذیرفت که اگر لاوی متفکری اصیل نبود، باید این ترکیب خلاقانه از افکار دیگران را که قرار است برجسته ترین تاثیر بر شیطانپرستی مدرن باشد، به او نسبت داد.» لاوی در موضوع «داروینیسم اجتماعی» و گره زدن آن به شیطانپرستی در انجیل شیطان، کاملا تحت تاثیر آین رند است. در مقدمه ی انجیل شیطان، لاوی میگوید که زین پس، «جسم غالب است، و نجات انسانی دیگر نباید به انکار خود بستگی داشته باشد.» و بسته به وضعیت فعلی، «9 اعلامیه ی شیطانی» به شرح زیر را صادر میکند:

«1- شیطان به جای پرهیز، نشاندهنده ی زیاده روی است.

2-شیطان، نشان دهنده ی وجود حیاتی است، نه وعده های معنوی غیر واقعی.

3-شیطان به جای ریاکاری که مردم از آن لذت میبرند، حکمت بی آلایش را نشان میدهد.

4-شیطان به جای هدر دادن مسرفانه ی نیکی برای افراد ناسپاس، آن را به کسانی که سزاوار آن هستند، نشان میدهد.

5-شیطان به جای بخشش، نماینده ی انتقام است.

6-شیطان به جای نگرانی در مورد خون آشام های روانی، مسئولیت را در قبال کسانی که میدانند چگونه آن را قبول کنند، نشان میدهد.

7-شیطان انسان را به سادگی به عنوان یک حیوان دیگر نشان میدهد، گاهی بهتر، اما اغلب بدتر از موجوداتی که چهار دست و پا راه میروند، که به لطف به اصطلاح "رشد فکری و معنوی" او، شریرتر از همه ی حیوانات شده است.

8-شیطان، نمایانگر به اصطلاح گناهان است، زیرا این گناهان، منجر به ارضای جسمی، ذهنی یا احساسی میشوند.

9-شیطان بهترین دوست کلیساها است زیرا آنها را برای مدتی طولانی در تجارت نگه داشته است.»

تمام این 9 اعلامیه، مشوق آزادی های فردی انسان و مروج مادی گرایی بی دغدغه از معنویت هستند و این همان چیزی است که آین رند موعظه میکرد. آین رند در این راه حتی شورش به میزان کوچک را تایید میکرد و مثلا قبول داشت که زنان و سیاهان باید برای گرفتن حق برابری خود، اعتراضات اجتماعی داشته باشند، اما آین رند، هرگز واژگون کردن نظم سیاسی را تجویز نمیکرد و بر اساس داروینیسم اجتماعی که روی قانون «قوی تر پیروز است» دنیای جانوران به روایت داروینیسم استوار بود، سرمایه داری را بهترین سیستم ممکن میشمرد. در سرمایه داری، قوی ترین ها بالاترین ها هستند یعنی آنهایی که به جای سر اطلس، به آسمان میرسند: ابرمیلیاردرهایی که از بالا همه را میبینند ولی خود را به مردم نشان نمیدهند. جالب است که در انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 که ظاهرا علیه سیستم سرمایه داری بود، پرفروش ترین کتاب بعد از کتاب مقدس، کتاب «شورش اطلس» بود که تقریبا 8درصد امریکایی ها آن را خواندند. اگر اطلس نماد نظم موجود باشد، علیه خود با چیزی مثل انقلاب فرهنگی شورش نمیکند مگر این که این شورش، حرکتی مختصر باشد بلکه سنگینی آسمان در موقعیت قبلی، بیش از این، اذیت نکند. برای همین است که در دستورات شیطانپرستی، همه جور حقی درباره ی همه جور عمل جنسی ای تایید میشود و همه جور حمله ای به برده داری مذاهب و اصحاب کلیسا میشود ولی هیچ شکایتی علیه تضاد طبقاتی مدرن منجمله در نابرابری مایات ها، و رسیدن سرنخ همه ی رسانه های رسمی به یک مشت ابرمیلیاردر معدود نمیشود.:

“l eglise de satan (2)”: kaosphorus: 16 apr 2011

بیایید این شرایط را با تغییر عصری که از آن بر می آید بسنجیم. یادتان می آید در شعر تاریکی بایرون، فقط یک نفر بود که از اوضاع خوشحال و به همراه لشکرش از بلایا در امان بود؟ کسی که روی پیشانیش کلمه ی "شیطان" نوشته شده بود؟ آیا لشکر شیطان ثروتمندان نیستند و آیا آنچه که حرص مادی مردم زمانه ی ما را پدید آورده است، بحران احتیاجات مادی در جریان یک نابودی گسترده نبوده است؟ نابودی ای همراه با یک زمستان سرد و تاریک؟

سوزان وی.توموری، از خاطره ی چنین زمستانی در اساطیر مجاری سخن رانده است. در این افسانه، از 7 شاعر آوازه خوان سخن میرود که در اثر سرمای شدید، گوش ها و بینی هایشان را از دست دادند. ولی در بعضی روایات قصه، زمستان جای به جنگ داده است و از دست رفتن گوش ها و بینی ها جراحات جنگ شمرده شده اند. این اتفاق به نبرد اگسبورگ در سال 955 میلادی هم فرافکنی شده است. توموری، این 7 آوازه خوان را همتای 7 آوازه خوان اساطیری میداند که با عیسی مسیح دیدار کردند و بعدا در مکانی در مجارستان به نام "هتنی" به معنی محل هفت دفن شدند، جایی که اتفاقا محل کشف آثار قدیمی هم هست. توموری، نسخه ی بریتانیایی شکل جنگی هفت بازمانده را در داستان ولزی شاه پرایدری می یابد. در این داستان، از حمله ی بریتانیا به ایرلند، فقط 7نفر بریتانیایی زنده میمانند که یکیشان پرایدری شاه دیفد است. آنها به بریتانیا بازمیگردند. اما یکیشان به نام bendigiedfran که از شدت جراحت، زنده به مقصد نخواهد رسید، از جمعیت میخواهد سر او را قطع کنند و با خود به بریتانیا ببرند و در سرزمینش دفن کنند. آنها چنین میکنند، اما جالب اینجاست که سر بریده ی بندیگیدفران تا مدتی حرف میزند و جمع را میخنداند. ایرلند، انعکاسی از دوزخ نیز هست. به همین دلیل، سنت پاتریک به آن وارد میشود تا مارها را از آن فراری دهد چون مارها مابه ازای شیاطینند و در فرهنگ مسیحی، مظاهر فرهنگ گذشته همه جزو شیاطینند. رئیس مارها اژدها است و اوتر پدر شاه آرتور، معروف به "پن دراگون" یعنی سر اژدها است و عجیب نیست چون شاه آرتور، الگوی شمشیرکشی و شوالیه گری، و افسانه های جام مقدس را یکجا در خود دارد. از طرفی، نام آرتوس یا آرتور را با آرکتوس به معنی صورت فلکی دب اکبر مقایسه میکنند که مظهر قطب شمال است و ستاره ی قطبی قطب شمال، قبل از این که به دب اصغر پسر دب اکبر منتقل شود، در صورت فلکی تنین یا اژدها قرار داشته است. بنابراین آرتور و اژدها هر دو نمادی از یخبندان قطبی نیز هستند. مابه ازای سنت پاتریک در مجارستان، bence اژدهاکش است که قاتل شیر و اژدهای آتشین و مار بالدار است. در این گونه افسانه ها شیر و اژدها معمولا شکارچی زنان و دختران توصیف میشوند چون زنان، نماد نیروهای باروری زمین و خود زمینند و نبرد با این درندگان، به معنی گسترش تسلط بر زمین توسط انسان است. توموری این برداشت را به این واقعیت ربط میدهد که در مجارستان، نواحی متعددی به نام های اژدها (سارکانی) و شیر (ارسلان) وجود دارد.:

“a new view of the Arthurian legends”: susan v. tomory: part3: stolen history: 30 jan 2022

ممکن است سرمای عظیمی که 7 شاعر مجارستانی از آن نجات یافتند، به اندازه ی جنگ با ایرلند که 7قهرمان بریتانیایی از آن زنده ماندند، نشاندهنده ی شرایط ناخوشایند حاکم بر زمین باشند که انسان باید با غلبه بر آنها ، به مثابه غلبه بر شیر و اژدها، تمدن خود را توسعه دهد. حالا حساب کنید که بخواهیم این اتفاقات و برداشت های پشت آنها را به ترکیبی از جنگ و سرما در ایرلند قرن 19 انتقال دهیم تا شرایط را برای دوران مدرن پس از عصر یخبندان کوچک شبیه سازی کنیم. مسلما آغاز قحطی بزرگ ایرلند در دهه ی 1840 و مرگ یک میلیون ایرلندی و آوارگی میلیون ها تن دیگر در اثر گرسنگی در زمانی که آذوقه ی ایرلند به انگلستان منتقل میشد، جلب توجه میکند. این فاجعه را علت آغاز جنگ های استقلال ایرلند میشمرند. جالب اینجاست که در همین زمان، فراماسونری انگلیسی در آثاری متعدد، این سرزمین لم یزرع را منشا دروئیدیسم بریتانیا و از طریق آن، منشا فراماسونری میشمرد و حتی در مقابل جریان پان بابیلونیسم در آلمان که بابل در عراق را منشا تمام دانش بشری میشمرد، در بریتانیا جریانی به راه می افتد که تمام چیزهایی را که به بابل نسبت داده میشود، به بریتانیا و ازجمله ایرلند نسبت میدهد و به دلیل شباهت فرهنگ و زبان بریتانیایی باستان به فرهنگ و زبان عبری-فنیقی، مدعی میشود فنیقی ها بریتانیایی ها بودند که تمام جهان را متمدن کردند. این، باید ما را به یاد 7 فرزانه ی بابلی بیندازد که بین النهرین را متمدن کردند و آنها نسخه ی انسانی 7سیاره ی معروف کلدانیان بوده اند. آیا همین 7نفر به صورت 7قهرمان بازمانده از جنگ بریتانیا و ایرلند، هفت شاعر تحت تاثیر مسیح در مجارستان، و 7شاعر مجار آسیب دیده از زمستان سخت درنیامده اند؟ در نسخه ی بریتانیایی، آنها بریتانیایی هایی هستند که از ایرلند «برمیگردند» چون اساس فراماسونری، مابه ازای کیش دروئیدی مرتبط با 7سیاره است که از ایرلند به انگلستان (محل حکومت پادشاه) و ولز (محل حکومت ولیعهد) بازگردانده میشود ولی یکیشان نصفه برمیگردد. حالا جالب اینجاست که این 7تا را بر اساس جهانبینی مسیحی، باید با 7ستون یک خانه هم مقایسه کنیم چون در امثال سلیمان (1 : 9) درباره ی خدا آمده است: «حکمت، خانه ی او را ساخته است. او هفت ستون خود را تراشیده است.» این خانه قطعا جهان فیزیکی است. اینجا باید به استعاره ی شمعدان 7شاخه ی یهودیان به جای 7 سیاره اشاره کنیم که به نظم 7گانه ی جهان، حالتی ستون مانند میدهد و یکی از شمع ها در مرکز، جای ستون مرکزی جهان، کوه کیهانی و برج شکسته ی بابل قرار دارد. اگر آنها را با ترتیب سیارات در کیهانشناسی بطلمیوسی بسنجیم، از هر طرف که بشمریم، شمع وسطی، خورشید است، خورشیدی که نقصان یافته و سرما و تاریکی میتواند نتیجه ی این نقصان باشد. یکی از افسانه های ماسونی، قصه ی ستون شکسته و باکره ی گریان است که در آن، ستون شکسته ستون مرکزی گیتی است و در محلش مغاکی ایجاد شده که از آن آشوب و هرج و مرج بیرون میزند. ظاهرا ستون شکسته با سر بریده جابجا شده و به جای آن به بریتانیا آمده تا آنجا را به مرکز جدید جهان و منشا نظام نظم دهنده به گیتی بشمرد، همان قلب تپنده ی امپراطوری وسیع بریتانیا؛ کشوری که خورشید در آن غروب نمیکند. اما چرا ستون مرکزی جای به سر بریده میدهد؟ آیا سر بریده ی سخنگو، همان سر بریده ی سخنگوی یوحنای تعمیددهنده یا یحیی نیست؟ پاسخ را باید در مغاک آشوبناک و آشوبسازی جست که شکستن ستون و قتل قهرمان ایجاد میکند.

الکساندر ریورا مینویسد که اژدهای قرمز مکاشفه ی یوحنا که سیل از دهانش بیرون می آید، قابل مقایسه با مغاکی در دوزخ است که آشوب و بی نظمی بر جهان میفرستد و تشبیهش به سیل آب، در ارتباط با نابودگری سیل نوح است که دنیای قدیم را کلا از بین برد. اژدها به دنبال زن مقدس مکاشفه و پسر نوزادش که مابه ازای مریم مقدس و عیسی مسیح هستند به زمین آمد و همراه او یک سوم ستارگان آسمان به زمین منتقل شدند. [شهابسنگ های سقوط کرده از آسمان؟] این همان فرود آمدن پسران شیطانی شده ی خدا به زمین است. [یک سوم= 33درصد. آیا 33 درجه ی فراماسونری جانشین 33درصد ستارگان سقوط کرده یا شیاطین است؟] تعداد فرشتگان هبوط کرده را بنا بر مزمور 82 داود، حدود 70 تا میدانند و جالب این که در متن غنوصی «درباره ی منشا جهان» از 72 خدا صحبت شده که بر فرهنگ 72 ملت موجود روی زمین نظارت میکنند. آیا این 72 خدا همان حدود 70 فرشته ی سقوط کرده و تمام جوامع جهان تحت تاثیر آنها شیطانپرست نیستند؟ با این حال، در انجیل لوقا (1 : 10-7) میبینیم که عیسی نیز 70 شاگرد دارد، مطابق یک تفسیر برای این که توطئه های 70فرشته ی طاغی را از سمت مسیح خنثی کنند و لابد 72 فرهنگی که میگوییم همینطوری پدید آمده اند. البته بنا بر کتاب اول خنوخ، میکائیل فرشته، به دستور خدا، فرشتگان طاغی را در زمین زندانی کرد و گذاشت تا از مشاهده ی نابودی فرزندان زمینیشان به دست همدیگر، زجر بکشند. عزازیل فرمانروای جهنم، در دره ی گهنوم (جهنم) زندانی بود و یهود، بز قربانی روز یوم کیپور را به جای خودشان به این دره تقدیم میکردند. درواقع دراینجا عزازیل، جای اژدهای سیل ساز نشسته و دهان آشوبسازش، دره ی گهنوم است که مغاکی به آشوب دوزخ است. با این حال، این دوزخ، همچون جزیره ای در وسط دریا هم هست: نهنگی که یونس را بلعید و به عقیده ی جی آر اس مید، این نهنگ، خود جهان مادی به کنایه از زمین خشک احاطه شده توسط دریا است که قهرمان را میبلعد و او باید بتواند از آن بیرون بیاید. توصیف عیسی از یحیی به «یونس بزرگتر» نشان میدهد که یحیی در جایگاه یونس قرار داشته است: توسط دوزخ بلعیده میشود تا بتواند مردم را از چگونگی نجات از دوزخ مطلع کند. این، بخشی از پروژه ی نجات گناهکاران توسط مسیح است، همانطورکه در انجیل اول یوحنا (1 : 2) میخوانیم: «اگر کسی گناه کند، ما یک فارقلیط داریم که با پدر است: عیسی مسیح عادل.» اما فارقلیط فقط مسیح نیست: «من (مسیح) به پدر دعا خواهم کرد و او به شما فارقلیط دیگری خواهد داد که تا ابد با شما زندگی خواهد کرد، حتی روح حقیقت.» (یوحنا 16 : 14) پس یک فارقلیط دیگر هم هست. تفسیر کلیسا این است که این فارقلیط، روح القدس است. برای روح القدس در نسخه ی یونانی انجیل، از کلمه ی پنوما استفاده شده که بی جنسیت است و این، تفاسیر ممکن از روح القدس را بسیار گوناگون کرده است. برخی برای او ضمیر مذکر به کار برده اند، برخی مونث، و برخی به جای «او»، از «آن» استفاده کرده اند. با این حال، گوناگونی روح القدس دلیل دیگری هم دارد: «فیض و سلامتی از جانب او که هست، که بود و خواهد آمد، و از هفت روح که در برابر تخت او هستند، و از عیسی مسیح با شما باد.» (مکاشفه ی یوحنا 1 : 4-5) ازاینجا تفسیر میشود که روح القدس از 7 روح تشکیل شده است و اینها همان هفت ستون خانه ی خدا در امثال سلیمان (9 : 1) هستند.:

“the seven parts of the holy spirit”: alexander rivera: theaeoneye.com

اگر ایرلند مابه ازایی برای جهنم باشد و 7 بازمانده ی لشکر بریتانیا درآنجا 7 بخش روح القدس یا فارقلیطی که میخواهد گناهکاران را نجات دهد، اویی که جسدش در ایرلند میماند و خود را قربانی میکند، مابه ازای یوحنا/یحیی است که به جای یونس، توسط هیولای دریایی (ایرلند) بلعیده میشود. سر سخنگوی او که به انگلستان می آید، توصیف جهنم ایرلندی یا قانون دروئیدی روی خطوط نوشته های ظاهرا قدیمی است که یاد میدهند دنیای پهلوانان و شاهان و جادوگران بسیار گناهکار و بسیار بی وجدان عصر قدیم چگونه بود. اگر این جهنم برای بریتانیا ایرلند است، به خاطر آن است که ایرلند در غرب نزدیک انگلستان و ولز واقع است و به نظر میرسد خورشید/یحیی، در افق آنجا به جهنم تاریک جهان زیر زمین یا زیر دریا سقوط میکند. با این حال، همانطورکه گفته شد، جزایر غربی، کنایه ای از جهان مادی به عنوان سقوط گاه نوری هستند که خورشید، استعاره ای از منبع آن است. بنابراین دنیای ایزدی که قلمرو مسیح به رهبری کلیسا است، عمدا مردم را به دنیای فاسد به اصطلاح قدیم با ملت هایی که در کتب تاریخی نسبت داده شده به دوران قبل از مسیحیت توصیف شده اند، دچار میکند و انتظار دارد آنها خودشان را بیرون بکشند و این موضوع را میتوان از استعاره ی ایرلند هم بیرون کشید.

در ادبیات ولزی و نقشه های منسوب به بریتانیای قدیم، نشانه های زیادی از جزایری در غرب نزدیک ایرلند دیده میشود که امروز وجود ندارند و ادعا میشود در یک سیل دریایی عظیم از بین رفته اند؛ جزایری چون آنتیلیا، جزایر سنت برندان، های برازیل و مجموعه ی آنچه گاها به نام آتلانتیس ولز نامیده میشود. بعضی از این مکان ها را اکنون در قاره ی امریکا بازسازی کرده اند؛ مثل برزیل و آنتیل. در عین حال، سیل نابود کننده ی این آتلانتیس، جانشین سیل نابودکننده ی آتلانتیس افلاطون یا زمین دوران نوح است که به شکل سیل های عظیم در تاریخ اروپای مرکزی هم بازسازی شده است. بدین ترتیب، انتظار میرود آتلانتیس حاضر در غرب ولز، نسخه ای از کل جهان شناخته شده برای بریتانیا را در خود داشته باشد، همانطورکه خود بریتانیا چنین حالتی را برای اروپای غربی دارد. اینطوری است که میبینیم نام قدیم استرالیا ولز جنوبی بوده و در آن، نواحی ای با نام های نیو انگلند، نیو اسکاتلند، ایرلند، سوئیزرلند (سرزمین سوئیس)، نیوزیلند (زلاند جدید)، آیسلند، فنلاند، و دوچلند (آلمان)، به پا میشوند و بعد در ورای دریاها همانطورکه ولز به ایرلند مینگریست، داستان های ملت ها را در جزایر بریتانیایی دور و نزدیک، بازسازی میکرد. به همین دلیل است که در افسانه های مائوری های نیوزیلند، از وجود مردمانی سفیدپوست قبل از آنها در جزیره میشنویم که از جنس پریان بودند و نام های قومی مانند تورهو (ترک)، اوروکهو (عراقی)، جیپتی (مصری)، ایندو (هندی) و ایرسی (ایرانی) داخلشان می یابید. چون همان نوع تاریخ افسانه ای که برای مائوری ها تدارک شده بود، مشابهش در دیگر مستعمرات یا همسایه های بریتانیا در حال بازسازی به صورت تاریخ کشورها و قطعا به همان اندازه واقعی بود.:

“mythical islands from welsh folklore turn out to be real”: janus stark: stolen history: 22 oct 2022

همان خیالپردازی ماورای دریایی بریتانیایی ها در استرالیا را در جزایر اصلی بریتانیا نسبت به قاره ی امریکا مرتکب شده اند و قطعا مابه ازای یهودیه ای که دره ی گهنوم در آن است ایالات متحده است، جایی که گفته میشود مهاجران، آن را «سرزمین موعود» مینامیدند، همان نامی که به اسرائیل کتاب مقدس داده میشد. مورمون ها که اسرائیل اصلی را همان سرزمین ایالات متحده ی امریکا میدانند در یوتا تجمع کرده اند که نامش تلفظ دیگری از یودا یا یهودا یا یهودیه به نظر میرسد. خلیج کالیفرنیا در جوار یوتا، دریای غربی ای است که اسرائیل به آن ختم میشود و خود اسرائیل، ایالت یوتا است که رود اردن هم دارد. یوتا یک محل پررونق در پرورش زنبور عسل و معروف به ایالت کندوی عسل است تا سرزمین شیر و عسل خوانده شدن اسرائیل، وجه تسمیه ی درستی داشته باشد. کتاب مورمون "بخش مهرو موم شده" (فصل 81: 41-26) میگوید زمانی که کلیسای راستین خدا یعنی کلیسای جوزف اسمیت، سرکوب و سرزمین مقدس بودن ایالات متحده انکار شود، دو کلیسا رشد میکنند که بر سر سیطره بر جهان با هم رقابت خواهند کرد. شیطان، کلیسایی را که موفق تر ظاهر شود، تحت سیطره ی خود میگیرد و به رشد آن کمک میکند و تمام دنیا را با آن تصرف میکند.:

“biblical Israel is California”: stolen history: 11 nov 2021

امریکای انگلیسی شده، نسخه ی دیگر ایرلند تصرف شده توسط بریتانیا است و دنیای مدرن، محتویات جهنم امریکا است که همه چیزش از داخل شکم ماهی بیرون کشیده شده و حتی یهودیه اش هم درحالیکه عمقش در ثروت ابرمیلیاردرهای بریتانیا و امریکا است در یک بیغوله در شرق نزدیک کپی شده است، کپی ای که مثل همه ی کپی ها برابر اصل نیست. سرخپوستان امریکا نیز همانطورکه متون کلاسیک ادعا میکنند، به عنوان صاحبان اصلی امریکا، شعبه ی امریکایی تاتار (تارتار) هایی هستند که سابقا بر تمام اوراسیا حکومت میکردند و بعد از آن که مثل سرخپوستان امریکا مقهور حکومت های غربی شدند، به اندازه ی سرخپوستان در هرج و مرج و بی شکلی دنیای مدرن، محو شده اند. جغرافیای ایالات متحده نقش بزرگی در شکل گیری نظریه ی علمی موسوم به عصر یخبندان در دوره ی پلئیستوئسن داشت چون صخره های عظیمی در وسط بیابان های آن دیده میشوند که معادن سنگشان، کوهستان هایی در فواصل بسیار دورند و این صخره ها با سیل های عظیمی به این بیابان ها منتقل شده اند که نتیجه ی آب شدن یخ ها شمرده میشوند. اما چه میشود اگر یخبندان های بزرگ و کوچک، یک اتفاق باشند و کل نظامی که فکر میکنیم صدها و بلکه هزاران سال بر زمین حاکم بوده است تنها حدود 200سال قدمت داشته باشد؟ قدمت طولانی این مسیر، فقط برای محکم نشان دادن بنیادش تدارک دیده شده است و مسیر پیش رو، از همان ابتدا نه خوشایند انسان بلکه خوشایند شیطان شعر تاریکی بوده است، پس تا آخر هم خوشایند شیطان است نه انسان. به قول دالی پارتون: «اگر جاده ای را که میروی، دوست نداری، یکی دیگر را آسفالت کن.»