تالیف: پویا جفاکش

یک ترکیب اسطوره ای با سرهای دوگانه ی شیر ماده و بیسون در غار شووه در فرانسه

مرد شیرنما: موجودی اسطوره ای به شکل انسانی با سر شیر که توسط غارنشینان آلمان قدیم پرستش میشد.

ایگیوگاریوک شمن قبیله ی اسکیموی کاریبو در شمال کانادا، یک بار به دیدارکنندگان اروپاییش گفت: «تنها خرد حقیقی، دور از انسانها، در تنهایی بزرگ زندگی میکند و تنها از طریق رنج میتوان آن را به دست آورد. فقط تنهایی و رنج است که دریچه ی ذهن را به روی آنچه بر دیگران پوشیده است باز میکند.»

بیل مویرز، گزارشگر تلویزیون های سی بی اس و پی بی اس، در مقدمه ی خود بر کتاب گفتگوی مویرز با جوزف کمبل اسطوره شناس (1987-1904) به نام "قدرت اسطوره" THE POWER OF MYTH(به کوشش بتی سافلاورز از دانشگاه آستین تگزاس) نوشته که این جمله ی ایگاریوک را کمبل در مقایسه با آنچه جیمز جویس در رنج های انسانی "حک شده و ثابت" میخواند، نقل کرده و پس از این نقل قول، گفته بود: «میتوانی تصور کنی یک غروب طولانی کنار آتش با جویس و ایگاریوک نشسته باشی؟ پسر، خیلی دلم میخواهد آنجا باشم.»

شاید فکر کنید این جناب کمبل، در زندگیش هیچ رنجی نکشیده که فلسفه ی رنج را اینقدر رویایی و دلپذیر نشان میدهد. ولی اتفاقا کسی که به جای عملکرد مکانیکی ذهن، روی موضوع ذهنی تمرکز میکند بیشتر دردسر دارد همانطورکه توجه دوچرخه سوار به این که چگونه رکاب دوچرخه را پا میزند مانع دوچرخه سواری راحت او خواهد شد. کمبل به چیزهایی از زندگی روزمره ی عموم انسانها دقت میکرد که خودشان دقت نمیکردند. به همین دلیل است که مویرز بلافاصله پس از آخرین جمله ی کمبل در فوق مینویسد:

«کمبل درست پیش از بیست و چهارمین سالگرد ترور جان اف.کندی درگذشت؛ تراژدی ای که در نخستین ملاقاتمان، سال ها پیش از این، درباره اش با اصطلاحات اسطوره شناسی بحث کرد. اکنون که آن خاطره ی اندوهناک بار دیگر زنده شده است، من با فرزندانم که بزرگ شده اند درباره ی تاملات کمبل صحبت کردم. او مراسم کفن و دفن رسمی دولتی را "نمونه ی خدمت عالی آیینی به یک جامعه" توصیف کرده بود که مضمون های اسطوره ای ریشه دار در نیازهای انسانی را به کمک میطلبد. کمبل نوشته بود این موقعیت، "وجه آیینی بزرگ ترین ضرورت اجتماعی بود." قتل یک رئیس جمهور در ملا عام، "نشاندهنده ی آن بود که کل جامعه ی ما، آن ارگانیسم اجتماعی زنده ای که ما عضوی از آن هستیم، در لحظه ای سرشار از انرژی زندگی، از حرکت بازمانده است، ولذا مناسکی جبرانی لازم بود تا حس انسجام و یگانگی را دوباره مستقر سازد." "دراینجا بود که ملتی بزرگ، آن چهار روز را به اجتماعی هم رای تبدیل کرد که در آن همه ی ما همزمان، و به روشی واحد در رویدادی نمادین شرکت کردیم." او گفت: "این مراسم نخستین، و در نوع خود تنها مراسم دوران صلح بود که احساس یک عضو از کل این جامعه ی ملی را به من داده است، زیرا همچون یک واحد، در مراسمی بسیار مهم شرکت کرده بودم." یک بار که یکی از همکارانم به توسط دوستی درباره ی همکاری ما با کمبل سوال کرده و گفته بود: "چرا شما به اسطوره شناسی نیاز دارید؟" من عبارات فوق را بازگو کردم. سوال کننده این عقیده ی مدرن و آشنا را داشت که "همه ی خدایان یونان و چرندیاتی از این قبیل" با شرایط انسانی امروز ارتباطی ندارند. آنچه او نمیدانست و اغلب مردم نمیدانند، این است که بقایای همه ی آن "چرندیات" مانند تکه سفال های شکسته در یک محوطه ی باستانشناسی، حدود دیوارهای نظام باورهای درونی ما را مشخص میکنند. اما ازآنجاکه ما موجوداتی زنده ایم، در همه ی این به اصطلاح "چرندیات" نوعی انرژی وجود دارد. آیین ها این انرژی را احضار میکنند. موقعیت قضات را در جامعه در نظر بگیرید که کمبل آن را در بافتی اسطوره شناختی میدید، نه جامعه شناختی. اگر این سِمَت فقط یک نقش بود، قاضی میتوانست به جای آن ردای سیاه سلطنتی با کت و شلوار خاکستری وارد دادگاه شود. برای آن که قانون اقتداری فراتر از اجبار صرف داشته باشد، قدرت قاضی باید جنبه ای آیینی پیدا کند و اسطوره ای شود. کمبل میگفت این مطلب باید در بسیاری از جنبه های زندگی امروز، از دین گرفته تا جنگ و عشق و مرگ پیاده شود.» ("قدرت اسطوره": ترجمه ی عباس مخبر: نشر مرکز: 1388: ص7-6)

اکنون چند دهه پس از مرگ کمبل، آرتور جورج، با مشاهده ی تاثیرات اجتماعی اسطوره ها از طریق جریان های رسانه ای مثل QANON و افتادن هاله ی رهبران سیاسی و مذهبی اساطیری دور سر سیاستمداران امروزی مثل دونالد ترامپ، ولادیمیر پوتین و برنی سندرز، به دفاع از جوزف کمبل میپردازد و عنوان میکند که روش قدیم اسطوره ها در شکل دادن به جامعه و جریان های آن هنوز و در همین دنیای مدرن فعلی، با جدیت دنبال میشود.:

“MYTH IN CONTEMPORARY SOCIETY AND POLITICS”: ARTHUR GEORGE: MYTHOLOGY MATTERS: 8 MAY 2022

شاید یک دلیلش این باشد که عصر اساطیر، واقعا و برخلاف آنچه ادعا میشود زیاد از دوران ما فاصله ندارد بخصوص اگر کشفیات جدید تاریخی منسوب به برنامه ی هوش مصنوعی META AI درست باشند که ادعا میشود از مقایسه و کندوکاو در هزاران منبع تاریخی فهرست شده روی گوگل به دست آمده اند. بعضی از نتایج متاآی از ابتدای سال 2025 روی کانال کانادایی IF THE FOUNDATIONS BE SHAKEN که خود را بخشی از جریان NEW CHRPNOLOGY میخواند قرار گرفته است. اصطلاح نیوکرونولوژی توسط آناتولی فومنکو معرفی شده است ولی نتایج جریان اخیر، تا حدود زیادی متفاوت از فومنکو است. بخشی از کار که روی پایه ی فومنکو قرار دارد نسبت دادن آغاز تاریخنویسی رسمی به اسکالیگر و پتاویوس در قرن 17 است. هوش مصنوعی نشان میدهد که پتاویوس در DE DOCTRINATEMPORUM که در سال 1627 منتشر شده است، به مسئله ی تقویم و نیاز به اضافه کردن 185 سال به زمان در نظر گرفته شده برای وقوع اتفاقات پرداخته است. تقویم وقت، در 1583 توسط آلویسیوس لیلیوس تدارک دیده شده بود که کارش در تاریخ ریاضیات ژاک مونتوکلا به سال 1798 ثبت شده است. اما اوزیبیوس قیصریه آن را به عنوان تقویم قرن سوم آناطولی ترکیه توصیف میکند و جزئیات بیشتری ارائه میدهد؛ ازجمله نقدی بر چرخه ی ماتونیک و نیاز به بازگشت به تقویم ارسطو. ولی این که زمان شروع به کار رسمی تقویم، قرن ششم میلادی است، به دنیس اصغر نسبت داده میشود که تشخیص داد در زمان پرداختنش به تقویم، 532 سال از میلاد مسیح گذشته است. او توسط راجر بیکن متهم به اختراع ماه های دروغین شده است. اکنون این نوآوری ها مربوط به تقویم جولیان هستند. بنابراین، این، پتاویوس بود که تقویم جولیانی را در سال 1627 ایجاد کرد. روشن است که کار اوزیبیوس، جعلی است که بعد از اثر پتاویوس منتشر شده است. عجیب این که اسکالیگر در سال 1583 دلایلی را توضیح داد که لازمه ی کنار گذاشتن تقویم جولیانی به نفع تقویم بهتری بود. اما اگر به همان سال، 185 سال اضافه کنیم، به سالی میرسیم که ارمیای قستنطنیه نامه ای به پاپ گریگوری سیزدهم نوشت و خواهان اصلاح تقویم میلادی شد که این به ایجاد تقویم گریگوری انجامید. در نظر گرفتن جابه جایی زمان اعتدال بهاری، یکی از مهمترین مولفه های اصلاح تقویم جولیانی در تقویم گریگوری است. اسکالیگر تنها کسی است که از جابه جایی زمان اعتدال بهاری صحبت کرده و بنابراین او باید مخترع تقویم میلادی فعلی باشد. تقویم میلادی تا سال 1752 در بریتانیا به تصویب نرسید، ولی ادعا میشود که قبلا در بقیه ی کشورهای اروپایی رایج بود. با این حال، این، زمان درست ایجاد سالشمار میلادی کنونی نیست. ITFBS مدعی است در سال 1815 کنفرانسی در وین برگزار شد که در آن، برای تعیین سال و قرن مورد بحث، تصمیم گیری شد و از دلش دو فکر مختلف به وجود آمد که بر اساس یکی، قرن حاضر، قرن 19 و بر اساس دیگری قرن بیستم بود. بر اساس این دوگانگی، قرن قبل نیز همزمان قرن 18 و قرن 19 بود و بنابراین قرن 19 میتوانست همزمان هم قرن 18 باشد هم قرن 19 و هم قرن 20. این کشمکش تا زمان یک تصمیم قطعی مبنی بر زمانبندی همگانی در سال 1952 ادامه داشت و باعث شد تا مدارکی که هوش مصنوعی بررسی میکند دارای زمانبندی هایی متضاد برای وقایع با حضور افرادی واحد اما با فاصله ی زمانی صد سال شود. هوش مصنوعی 17سند منتشر شده قبل از سال 1940 را یافت که نشان میدهد وقایع دو قرن 19 و 20 قابل تعویض هستند، ازجمله "فلسفه ی زمان" اثر هانری برگسون به سال 1889. روزنامه های مستقل امریکایی قرن 19 از افراد و اتفاقات قرن بیستم صحبت میکنند؛ مثلا از مارکونی مخترع در سال 1802، غرق شدن کشتی تایتانیک در سال 1812، و آنفلوانزای اسپانیایی در سال 1818. مقاله ی دیگری از سال 1822 به نمایشنامه ی "زائر" چارلی چاپلین اشاره میکند. در سال 1828 شخصی به نام چاپلین اهل بوستون، سینماتوگراف را اختراع کرده است. در سال 1907 از در جریان بودن جنگ های ناپلئون و در سال 1921 از مرگ او سخن رفته است. موضوع جابه جایی های زمانی ناپلئون، یادآور نظریه ی داگلاس کانن درباره ی کپی شدن وقایع ناپلئون اول از روی ناپلئون سوم است. روزنامه های 1832 و 1835 فراخوان هیتلر برای اخراج یهودیان از اروپا را درج کرده اند. روزنامه ی فرانسوی LE LIBERTAIRE هیتلر را یک انقلابی حول نظم جدیدی از ناسیونالیسم آلمانی معرفی کرده است. یک روزنامه از هاوایی سال 1842 به حادثه ی پرل هاربر اشاره کرده است که امروزه در دهه ی 1940 تثبیت شده است. منابعی از جنگ استقلال امریکا در سال 1860 صحبت کرده اند که ثابت میکند در ابتدا جنگ داخلی امریکا و جنگ استقلال امریکا یک جریان بوده اند که بعدا به خاطر تقسیم یک قرن به دو قرن، به دو اتفاق مختلف تبدیل شده اند. ملاقات ساموئل وود با آبراهام لینکلن در ویرجینیا در سال 1787 آن هم در حالی که امروزه لینکلن را رهبر امریکا در زمان جنگ داخلی در نیمه ی دوم قرن 19 میدانیم، سند دیگری بر برابری اولیه ی این دو اتفاق است. در سال های 1837 تا 1838 از املیا ارهارت صحبت شده است، اما نه به عنوان آن خلبان زن هواپیماسواری که امروزه میشناسیم، بلکه به عنوان کسی که بال های پرندگان برای خود ساخت و پرواز کرد ولی سقوط کرد و زخمی شد: اختراع لئوناردو داوینچی ولی نه با آن فاصله ای که امروزه از هواپیمای برادران رایت دارد. 20درصد اسناد قرن 19، دارای تاریخ قرن 20 هستند و 50درصد روزنامه ها و 15درصد آرشیوها برای قرون 19 و 20 تکراری هستند. دیوید یوینگ معتقد بود که چاپخانه نمیتواند قبل از سال 1850 به وجود آمده باشد و تمام کتاب های کلاسیک با تاریخ چاپ قبلی، در این تاریخ به وجود آمده اند. این، ظاهرا نشدنی نیست چون حجم کتاب ها خیلی میشود. اما حالا میبینیم که حجم عظیمی از سال ها از سال 1750 تا سال 1945 همه میتوانند در این سال 1850 فریز شوند و و به جای یک سال، 200 سال را پوشش دهند. از همه جالبتر این که دقیقا صد سال بعد از کنفرانس تعیین تاریخ در سال 1815، کنگره ی کمیته ی بین المللی اوزان و مقیاس ها در وین به تاریخ سال 1915 برگزار میشود. اسامی شرکت کنندگان نزدیک به نام های شرکت کنندگان شورای سال 1815 است. در سال 1930 گزارشی از همان کمیته ی بین المللی اوزان و معیارها با موضوع اندازه گیری زمان، مرجع 19301 ماده ی 3 را مشخص میکند که میگوید قرون 19 و 20 را باید به عنوان یک واحد زمان در نظر گرفت. کشف این وضعیت، بخش بزرگی از تاریخ بسیاری از کشورها را به کل حذف خواهد کرد و جالب این که در بعضی موارد، حتی سالشمار وقایع هم روی همین حذف صد سال چفت و بست می یابند. مثلا تاریخ استقلال یونان از عثمانی، سال 1823 تعیین شده که با اضافه شدن صد سال، به سال 1923 یعنی سال محو دولت عثمانی انتقال می یابد. اتحاد عثمانی و آلمان در جنگ جهانی اول و با توجه به این که هر دو دولت، خود را روم مینامیدند با فرض غیرواقعی بودن اتفاقات صد سال قبل، میتواند فروپاشی امپراطوری مقدس روم در اوایل قرن 19 را برجسته کند و ما را متوجه کند که روم باستانی که بعدا به دو نیمه ی شرقی و غربی تقسیم و نیمه ی شرقیش نصیب عثمانی شد، ممکن است همین روم مقدسی باشد که هنوز ادیان اسلام عثمانی و پروتستانتیسم آلمانی، آن را به دو قسمت نکرده است. علت تقابل شدید پروتستانتیسم با نمادگرایی مسیحی کاتولیک ها که به تاثیرپذیری شدید آن از اسلام نسبت داده میشود، به سبب آن است که تا همین اوایل قرن پیش، پروتستانتیسم و اسلام، دشمنی ای با هم نداشتند. قرآن عثمانی ها تاقبل از قرن بیستم، یک منبع تاثیرگذار به عنوان اساس اسلام نبود. دیوید یوینگ در سفر خود به شمال افریقا هنوز میتوانست بادیه نشینانی را ببیند که سنت های اسلامی را رعایت میکنند بی این که هرگز قرآن خوانده باشند. آنچه به عنوان فتح شمال افریقا توسط مسلمانان شناخته میشود به سادگی میتواند همان گسترش فرهنگ فنیقی در اثر ایجاد کلنی نشین های فنیقی در منطقه باشد و نامیده شدن هر دو قوم ظاهرا متفاوت مسلمان شمال افریقایی و فنیقی به "مور/آمور" این را ممکن میسازد. میدانیم که فنیقی ها دولت کارتاژ یا قرطاجه را در شمال افریقا و به مرکزیت تونس بنا کردند که شکستش از رم، مهمترین عامل قدرتمند شدن روم و ایجاد امپراطوری آن در منطقه ی مدیترانه شد. فتح کارتاژ توسط روم باستان میتواند همان فتح شهر تونس توسط شارل پنجم از امپراطوری روم مقدس در قرن 17 باشد. در همین قرن، تونس توسط خیرالدین بارباروسا ژنرال سلطان سلیمان قانونی از عثمانی فتح میشود. احتمالا علت این است که سلطان سلیمان و شارل به اصطلاح پنجم، یک نفرند. معلمان یونانی رومی ها نیز زیاد از این دوران ها فاصله ندارند. هرمس، خدایی که از کوه خدایان موسوم به الیمپوس پایین آمد تا با دادن دانش ها به یونانیان و لاتینیان، تمدن آنها را پایه گذاری کند، تبدیل به تاجری به نام هرمس کارجیوس شده که در جایی به نام الیمپیا غسل تعمید داده شده است. او در سال 1625 در قاهره مشغول مطالعه ی مصر بود. در یک متن ترکی، وی فرمانداری در مصر علیا معرفی شده است. یک متن عربی از همان سال میگوید که هرمس، مهندس ارشد و معمار اهرام بوده است. سفرهای پی یر دووال –جلد3، فصل 10- بیان میکند که هرمس کارجیوس معمار خوفو نامیده میشد. (خوفو همان فرعونی است که عامل ساخت اهرام خوانده میشود.) هوش مصنوعی نشان میدهد که در سال 1655 اهرام ثلاثه ی جیزه با کمربند جبار همراستا شدند و اگر قرار است که اهرام ثلاثه نسخه ی زمینی کمربند جبار باشند باید در این تاریخ پدید آمده باشند. همراه هرمس خدا، تمدن های یونانی-رومی هم به قرن 17 منتقل میشوند. این، تا حدودی نظریه ی سیلویان تریستان درباره ی قرون وسطایی بودن یونان باستان را تایید میکند، منتها درحالیکه سیلویان تریستان آن را به قرون 13 و 14 منسوب میکند، ITFBS تاریخ مربوطه را نزدیک به 300سال به سمت ما جلو می آورد. تاریخ بریتانیا هم دنباله ی روم است. جئوفری مونموث که نام اولین نویسنده ی بریتانیای قرون وسطی است، همزمان نام یکی از اعضای خانواده ی سلطنتی هانوفر در سال 1785 نیز هست. اتفاقا جئوفری قرون وسطایی هم فقط در اواخر قرن 18 کشف شد. در تاریح جئوفری، اولین پادشاه بریتانیا بروتوس نامی است که از ایتالیا آمده است. او میتواند ریچارد بروتون (1706-1650) باشد که شوهر آن بروتون بود. آن بروتون احتمالا خود ملکه آن است که بنای یادبودی از سال 1685 او را آخرین دختر شاه جیمز معرفی میکند. کتیبه ای در کلیسای جامع بریستول به سال 1690، او را ملکه آن بروتن نامیده است. ملکه آن به عنوان یک تئودور معرفی میشود، ولی از نظر زمان با سلسله ی تئودور فاصله دارد و اینجا به نظر میرسد که یک استوارت است. جرج دوم هانوفر به جعل تاریخ در سال 1781 متهم شده است. کاترین مک آولی و وست مینیستر ریویو سال های 1781 و 1843 را سال هایی بنیادین در جعل تاریخ بریتانیا میشناسند. ITFBS همچنین زمان وقوع فاجعه ای کیهانی که منجر به ایجاد دره ی گرندکانیون و دریای مدیترانه شد را حدود 500سال پیش تعیین میکند. :

IF THE FOUNDATIONS BE SHAKEN: DIDIER LACAPELLE: THEOGNOSIS: 29 JAN 2025

با یکسان شدن دو قرن 19 و 20، و همراستا شدن عثمانی و روم مقدس، جابجایی های جغرافیایی و زمانی دیگری هم پیش می آید. مثلا فرانکیست های سبتی قرن 18 همان شبتایی های عثمانی در قرن 17 میشوند و جاکوب فرانک رهبر فرانکیست ها با شبتای زوی رهبر شبتایی ها یکسان میشود و احتمالا به خاطر همین است که هر دو تغییر دین میدهند، یکی کاتولیک رومی میشود و دیگری مسلمان رومی. با توجه به این که شبتایی ها رهبر خود را مسیح یهود میدانستند که آمده است، او با انتقال به قرن 18 نسخه ی دیگر یک مسیح آلمانی از آن قرن میشود که شباهت های بسیاری با عیسی مسیح انجیل دارد. شهرهای آلمانی بافان، نازان و کاپلان به ترتیب با سه شهر کتاب مقدسی بیت لحم، ناصره و کپرناحوم جلیل برابر میشدند. این شهرها محل فعالیت جاشوآ گرشون بودند که کلیسای لوتری هامبورگ در سال 1780 گزارشی درباره ی او داده است. جاشوآ (یوشع) گرشون، خود را جسوس/یسوع/عیسی مسیح میخواند که بازگشته است. او خواهرزاده ی موسی گرشون و پسر زنی به نام مریام گرشون بود. عجیب است که موسای پیامبر خواهری به نام مریم، و عیسی مسیح هم مادری به همان نام داشته اند. جاشوآ گرشون پسری به نام دیوید لوبک هم داشت که نام از داود نبی دارد. با این حال، برخلاف عیسی مسیح، نام پدر یوشع گرشون، یوسف نیست بلکه یعقوب بن آبراهام است. جاشوآ دوستی به نام پیتر پیترسون هم داشت که یادآور پطرس قدیس حواری و جانشین عیسی مسیح است. جاشوآ به جرم توهین به مقدسات، تحت پیگرد قرار گرفت. آرشیو لوبک میگوید که او به ترکیه گریخت ولی در جزیره ی پاتموس دستگیر شد. محاکمه ی او تحت نظر پیلاتوس فون پلاهو –قابل مقایسه با پونت پیلاطس انجیل- از امپراطوری مقدس روم انجام شد. دو کاهن به نام های کایافاس و آینئوس –همنام با قاتلان بدنام مسیح- بر محاکمه نظارت و آن را تایید کردند. یهودا توماس برادر جاشوآ –همنام با برادر عیسی مسیح، ولی همزمان در مقام یهودای اسخریوطی، حواری خائن- علیه او شهادت داد. جاشوآ لوبک در 27 نوامبر 1774 در محلی به نام "صخره ی سرخ" سوزانده شد. گزارشات سال 1775 و نامه های سال 1776 شایعاتی در مورد رستاخیز او در خود دارند. داییش موسی گرشون خانواده ی تحت آزار و اذیت او را همراه پیروانشان از آلمان به شمال ایتالیا، سپس به ترکیه و ازآنجا به صفد و الخلیل در فلسطین برد، جایی که میتوانستند حامل گفتمان مسیحایی یهود به قلمروی که امروزه سرزمین مقدس یهود است شمرده شوند احتمالا فقط به خاطر این که یسوعشان در غرب بدیل به عیسی مسیح انجیل شد و گزارشات گوناگون از خانواده اش به صورت داستان ساختگی بنی اسرائیل در تورات کنار هم قرار گرفتند و منظم شدند. برخوردهای یهودیان تورات با مذهب بابلی-آشوری رایج در خاورمیانه میتواند تا حدودی بازتاب برخورد اولیای این یهودیان مسیحایی وارداتی با مذاهب خاورمیانه ی عثمانی باشد، چون آنطورکه ITFBS مدعی است، پادشاهان قدرقدرت بین النهرین در تورات، همان فرمانداران عثمانی در بین النهرین در قرون 18 و 19 هستند. امپراطوری آشور، نماینده ی نیرومندی عراق شمالی به مرکزیت موصل/نینوا به واسطه ی تسلط کردها بر آنجا از طرف عثمانی است. سناخریب، سنجاق بیگ کرد است که در سال 1789 به مانند سناخریب تورات، توسط دو پسرش کشته میشود. تیگلات پیلسر سوم، محمد تیلگیت (طلعت) پاشای ترک است که در سال 1800 به قدرت رسید. جانشینش شلمنصر، سلیمان پاشای بغدادی است. نبوکدنصر پادشاه بابل، نبو پاشا حکمران قدرتمند بغداد است که در سال 1820 نفوذ بین النهرین شمالی را از بین میبرد و بغداد/بابل را به قدرتمندترین مرکز حکومتی عراق تبدیل میکند. پارس ها سلطه گران تازه نفس عثمانی هستند که استقلال نسبی عراق را از بین برده و فرهنگ و مدنیت آنجا را به نفع تاراجگران ترکیه ای، تضعیف میکنند. صحت اسناد خط میخی بین النهرین را میپذیرد ولی قدمت هزاران ساله ی آنها را انکار میکند. [این یادآور است به نظریه ی فومنکو که نوشته شدن متون بین النهرینی بر گل را نه به خاطر قدیمی تر بودنشان از اختراع کاغذ، بلکه به سبب بصرفه بودن در عراق متاخری که در آن، گوناگونی و تعداد درختان بسیار پایین بوده است میشمرد.]:

IF THE FOUNDATIONS BE SHAKEN: PART2: DIDIER LACAPELLE: THEOGNOSIS: 30 JAN 2025

توجه کنیم که همه ی اینها علیرغم ظاهر تاریخیشان هنوز اسطوره اند چون اگر بپذیریم که نتایج قبلی متاآی درباره ی درهم فرورفتگی قرون 19 و 20 درست بوده و در اثر آن، قرون 17، 18 و 19 هم از هم قابل تمییز نبوده اند، پس ما اصلا هیچ زمین سفتی برای تخیل نزدیک به واقعیت تاریخ نداریم و فقط میتوانیم نزدیکی شدید مواد اولیه ی اسطوره های یهودی-مسیحی به خود را حس کنیم. یعنی حتی ممکن است آن فرمانداران کلدانی و آشوری عثمانی هم شکل های تاریخی شده ی قهرمانانی اساطیری باشند که همان شخصیت های تخیلی کتاب مقدسند پیش از این که از قرون 18 و 19 به بیش از 2500سال پیش پرتاب شوند. درواقع ما دوری غیر قابل تحمل برای تخمین ذهنی این شخصیت ها را باور میکنیم برای این که سیاستمداران در عرض فقط 200سال، آنها را آنقدر مرتبا به نفع خود تغییر داده اند که ده ها مرتبه دچار تغییر محتوا شده و در هر تغییر محتوا تقریبا به صدها شخصیت غیر واقعی ولی تخیل شده در اسطوره ای به نام "تاریخ"، تقسیم شده اند. اما به نظر میرسد تمام تحریفات روی الگوهای اسطوره ای ثابتی استوارند که مرتبا برای سیاستمداران امکان تازه سازی دارند و خودشان اینقدر تازه اند که انگار همین دیروز همراه انسان های ماقبل تاریخ از داخل غار بیرون آمده و به تحلیل کاخ ها و شهرهایی که خدایان –اخیرا آدم های فضایی- برای انسان غارنشین دیروز ساخته اند میپردازند. میخائیلا مانولاخه بدون این که اعتراضی به قدمت تعیین شده برای افسانه ها داشته باشد، تفسیر خوبی از باززایی مداوم الگوهای آنها میدهد:

«اسطوره ها به عنوان روایات کهن الگویی می توانند در مسائل خود هم جهانی و هم محلی باشند و برای همه ی فرهنگ های جهان معنای عمیقی داشته باشند. از چین باستان تا وایکینگ های ترسناک شمال اروپا، اسطوره‌شناسی با پیوند دادن ما به تاریخ و میراث فرهنگی، پیوندی بین گذشته و حال ایجاد می‌کند. با این حال، با توسل به احساسات، باورهای فرهنگی، و ارزش‌ها، اسطوره‌ها می‌توانند عمداً توسط سیاستمداران برای دستیابی به مخاطبان خاص و انتقال پیامی نیمه واقعی مورد استفاده قرار گیرند. نمونه‌هایی در جنبش‌های رادیکالی که از منابع اسطوره‌ای برای اهداف سیاسی بهره‌برداری می‌کنند آشکار است. تاریخ از سلطنت‌هایی که در آن پادشاهان و ملکه‌ها فریفته ی رویای شیرین فراتر رفتن از میراث اجدادشان بودند به سمت سیاست مدرن که اسطوره‌شناسی را برای دستکاری باورها و عقاید توده‌ها مورد خطاب قرار می‌دهد تغییر کرد. بسیاری از مطالعات تاریخی تحلیل می‌کنند که چگونه اسطوره‌ها از حضور مثبت در زندگی ما به ابزار تبلیغات توده‌ای سیاسی تبدیل شدند . این سرعت در مواردی رخ می دهد که مرز بین آنچه واقعی است و آنچه نیست محو می شود، بنابراین جعل خیالی عمدی رویدادهای تاریخی به عنوان ابزاری برای دستکاری دیدگاه ها عمل می کند. این امر به ویژه برای رژیم های سیاسی سرکوبگر که به نوعی مشروعیت تاریخی برای اعمال خود نیاز داشتند مفید است. فاشیسم، نازیسم و ​​کمونیسم همگی نمونه‌هایی از رژیم‌های سیاسی هستند که از حقایق ثابت شده ی جعلی برای دستکاری و محدود کردن رفتار انسانی استفاده می‌کنند. بسیاری از ما اسطوره ها را ساختارهای فرهنگی می دانیم که عمیقاً در پیشینه ی انسانی ما ریشه دارند. برخی از آنها در مورد تفکر انسان، احساسات و موانع روزمره صحبت می کنند، برخی دیگر جهان بینی ارائه می دهند، پایان جهان را توصیف می کنند، یا در مورد عدالت و بدبختی بحث می کنند. فقط به داستان کتاب مقدس حوا و گناه اصلی فکر کنید و اینکه تا چه مدت مردان به دلیل یک افسانه ی پیدایش که در آن حوا به گناه افتاد، زنان را دست کم گرفتند و آنها را تحقیر کردند. بنابراین، همه ی زنان بی ارزش بودند. برای قرن ها مردان از این افسانه برای ساکت کردن زنان و مجبور کردن آنها به نقش ناچیز در جامعه استفاده کرده اند. اسطوره ها که عمدتاً ماهیت اجتماعی دارند، می توانند با به اشتراک گذاشتن ایده های جمعی و ایجاد هویت های اجتماعی، افراد را زیر یک چتر به هم متصل کنند. از برخی جهات، اسطوره‌ها حتی هنجارها و رفتارهای اجتماعی را به تصویر می‌کشند یا هنجارهایی را ایجاد می‌کنند که در نتیجه منابع بی‌پایانی برای روایت‌ها، معانی، ارزش‌ها و فضایل به دست می‌آیند. آنچه به ویژه در مورد اسطوره ها جالب است، زمانمندی است که آنها را به بهترین شکل توصیف می کند. اسطوره در دوران باستان و امروزه به یک اندازه مرتبط است زیرا معنای آن همراه با جامعه در حال تغییر است. هسته ی اسطوره در حال بافت مجدد و دریافت تفاسیر جدید از طریق ارتباط با رویدادهای روزمره است. Bottici و Kühner (2012) پیشنهاد می کنند که اسطوره ها در ذات خود فرآیندهای تکاملی هستند که معانی مرتبط با زمینه های معاصر را ایجاد می کنند. محققان توافق دارند که اگرچه اسطوره‌شناسی از زمان‌های باستان در نظام حکومت‌داری وجود داشته است، اسطوره ی سیاسی معاصر در طول انقلاب صنعتی ظهور کرد، زمانی که مدرنیته ی تکنولوژیکی بر استانداردهای زندگی توده‌ها و نخبگان تأثیر گذاشت. "اسطوره ی سیاسی" مفهوم پیچیده‌ای است که شامل اصول اسطوره‌ها (الگوها و مدل‌هایی برای زندگی که تمدن‌های باستانی تنها با هدف قابل درک کردن جهان ایجاد کرده‌اند) در کنش‌هایی برای به دست آوردن پیروان ایدئولوژیک و دستاوردهای سیاسی پیچ خورده است. آموزه های سیاسی از طریق روایت های اسطوره ها، پیوندی غیرقابل انکار بین اصول خود و گذشته ی جامعه ایجاد می کنند. یک مثال خوب، تبلیغات جنگی است که در آغاز جنگ جهانی اول، با هدف جذب افراد از بریتانیا و بعداً از ایالات متحده ایجاد شد، پوسترهایی با تصاویری قدرتمند و پیام‌های معنادار، موفقیت‌های باشکوه گذشته را تداعی می‌کردند که به شوالیه‌هایی از قرون وسطی اشاره می‌کردند که به نام خدا، افتخار و برای پادشاه می‌جنگیدند. بنابراین، مردان به جنگ ملحق شدند تا از پادشاهی محافظت کنند و احساساتی مانند شوالیه‌گری، جوانمردی و قهرمانی را برانگیختند. محافظ قرون وسطی در سال 1914 زنده شد و اعتقاد بر این بود که در یک جنگ اسطوره ای نمادین قرون وسطایی به رهبری خود شاه آرتور شرکت می کند. اگرچه قرون وسطی با صدها سال تاریخ و پیشرفت تکنولوژیک عظیم از جنگ جهانی اول جدا شد، چهره ی جنگ فراموش و آرمانی شد. این تبلیغات خاص حول ایده ی میهن پرستی و جوانمردی ساخته شد که ریشه در ذهنیت اروپایی داشت. پوسترها تشابهاتی بین نبردهای باستانی و جنگ مدرن ترسیم می‌کردند که نشان از پیروزی آسان ارتش بریتانیا داشت. هم آمریکایی ها و هم آلمانی ها از منابع اسطوره ای برای اهداف سیاسی و گسترش ارتش خود متوسل شدند. فقط نگاهی به Helmuth Stockmann – Freiwillige aller Waffen sichert Berlin بیندازید. مردی با شمشیر و سپر نشان دهنده ی میهن پرستی و شکوهی است که پشت سرباز شدن است. سیاست مدرن در ایدئولوژی خود روش ها و استراتژی هایی را برای دستیابی به مخاطبان هدف خود گنجانده است. یکی از ابزارهایی که آنها استفاده کرده اند شخصیت های نمادین و اسطوره ای باستانی برای تأثیرگذاری است. اسطوره‌شناسی واقعاً منبعی بی‌پایان برای بیان برخی باورها، توجیه یا جعل جنبه‌های جنبش‌های سیاسی است. سنت جورج، ژاندارک، اسب‌های سفید، سواستیکا و ستاره ی پنج پر تنها چند نماد قدیمی هستند که غرور و اهمیت زیادی برای جوامع دارند. مردم چنین شخصیت‌ها و داستان‌هایشان را می‌شناسند و با آنها همذات پنداری می‌کنند، بنابراین، هر گونه تبلیغات سیاسی که حول این نمادها داستان جعل کند، در هر مناسبتی موفق بوده است. سنت جورج نه تنها یک شخصیت قهرمان است، بلکه یک شخصیت مقدس است که توسط کلیسا گرامی داشته می شود و شر را شکست می دهد. اسب سفید او نیز نمادی از پاکی و قدرت است. شخصیت‌های زنانه‌ای مانند ژاندارک قصد داشتند زنان را برای اهدای پول حساس کنند و به مردانشان برای پیروزی در جنگ کمک کنند که موازی با پیام قاطع "ژان آرک فرانسه را نجات داد. زنان امریکا! کشور خود را نجات دهید. تمبرهای نجات جنگ بخرید" انجام می شود. تبلیغات همچنین از کودکان یا سالمندانی که نیاز به محافظت داشتند استفاده می کرد. در پوستر "زنان بریتانیا؛ بگویید بروند!" ای جی کیلی پیشنهاد می کند که یک شوالیه باید به هر قیمتی از افراد ضعیف دفاع کند.:

How Political Myth Changes Mythology: Mihaela Manolache: different-level: 6FEB2023

معمولا اسطوره ها متعلق به عصر نادانی بشر و زمانی که او از همه چیز در هراس، و مجبور به راضی کردن خدایان همه ی موجودات بود، تلقی میشوند. ترسناک ترین موجودات برای بشر، درندگانی بودند که مرد شکارگر اولیه قوه ی غضب و غلبه گری خود را به آنها فرافکنی میکردد و برای روسای مردم، هم دشمن بودند و هم بزرگترین الهامبخش ها. آنها در تاریکی شب که حواس بشر به خوبی کار نمیکند راحت تر انسان ها را طعمه ی خود میکردند. به همین دلیل از همان ابتدا بین نادانی و جنگ طلبی و حکومت، یک ارتباط تنگاتنگ بود. درحالیکه شاه به خورشید تشبیه میشد عرصه ی جنگاوری او عرصه ی تاریکی بود که او نور خود را در آن به حد ماه و ستارگان پایین می آورد. درعوض در این حالت، میتوانست با خدای خورشیدی در شرایط حکمرانی تاریکی ابرها مقایسه شود که با سلاح آذرخشی که مثل انوار خورشید میدرخشد با نیروهای تاریکی میجنگد. مصرشناسی بزرگترین نماد این نوع حکمرانی را تاج "همم" فراعنه معرفی میکند. این تاج نام از لغت قبطی "همهم" به معنی فریادزدن دارد که اشاره به شرایط جنگی دارد. اختراع این تاج را به دوران آخناتون نسبت میدهند. او پیرو آتون خدای خورشید طالع بود که میتوان گفت نور پیروزشده بر تاریکی است. اگرچه آخناتون شکست خورد و مذهبش سرنگون شد ولی تاجش به جا ماند و بعدا در میان شاهان سیاهان نوبی در جنوب گسترش یافت. ولی بیشترین کسانی که به این تاج اقبال نشان دادند بطالسه یعنی حکمرانان یونانی مصر بوده اند. همانطورکه میدانیم، بطالسه بودند که یهودیان مورد اعتماد خود در اسکندریه ی مصر را مامور تولید نسخه ی یونانی تورات نمودند؛ نسخه ای که بعدا موقع تنظیم کتاب مقدس یونانی و اصلی، به انجیل پیوند خورد. این پیوند یونانی گری و یهودی گری از طریق تاج اخناتون، موقع فکر کردن به کتاب "موسی و یکتاپرستی" زیگموند فروید خیلی مهم به نظر میرسد. تمایل این کتاب به نشان دادن ریشه ی یهودیت موسایی در مذهب اخناتون، موجی قوی ایجاد کرد که مرتبا بر برابری موسی با اخناتون یا یکی از کارگزاران او تاکید میکند. حالا پیوند خوردن یهودیت با انجیل تثلیثی مسیح از طریق زبان یونانی فرعونی یونانی با تاج اخناتون، جالبتر میشود. تاج همم، که جانشین آتف، تاج قبلی حکام مصر شده است، از سه آتف و سه خورشید سرخ رنگ به نشانه ی خورشید طالع تشکیل شده است که یادآور خدای سه گانه ی تثلیث است. از طرفی در دو طرف آن، دو مار به حالتی که شبیه شاخ های یک گاوسان باشد، متنافر نسبت به هم حرکت میکنند. این مارها یادآور دو مار پیچیده به دور عصای هرمس موسوم به کادوسئوس هستند. اتفاقا هرمس هم نوعی تثلیث با خود حمل میکرده که در عنوان او یعنی "هرمس تری مگیستوس" یعنی هرمس سه بار معظم دیده میشود. در تعالیم اسلامی، این کلمه "هرمس ثلاثه عظمه" ادا میشود و به جمع آوردن سه نفر در یک نفر منسوب میگردد. اولی هرمس اصلی یعنی ادریس یا نسخه ی اسلامی انوخ یهودی است، دومی هرمس بابلی است که بعد از سیل زندگی میکرده است و سومی هرمس مصری، عامل رواج علوم غریبه و کیمیاگری و بانی بناهای باستانی مصر منجمله اهرام است. معمولا روی اصل مصری-یونانی هرمس تریمگیستوس تاکید و او در این مقام با تحوت خدای دانش قبطی تطبیق میگردد که یک خدای قمری است، ولی به دلیل تلاش برای زنده کردن مجدد ازیریس خدای خورشیدی، یکی از نیروهای مبارز با تاریکی شمرده میشود، بخصوص که تاج همم مرتبا بر سر ازیریس و همسرش ایزیس و همچنین خدای دیگری به نام هکا یا هخا نمایش داده میشده است. در نگاره های اروپایی قرون وسطایی، هنوز کادوسئوس همراه هرمس تریمگیستوس هست. درواقع این عصا یکی از نشانه های ارتباط هرمس های بابلی و مصری است. چون کادوسئوس در ابتدا متعلق به گیزیدا یا گیشزیدا معروف به نین گیشزیدا (ارباب-گیشزیدا یا خدا-گیشزیدا) از خدایان بین النهرین بوده است. گیزیدا درابتدا یکی از عناوین انقی یا حئا خدای آب ها بوده که بعدا به صورت پسر حئا از او استقلال شخصیت یافته است. گیزیدا در کنار تموز نگهبانان درخت زندگی و از این طریق مرتبط با اسطوره ی باغ عدن یا بهشت بوده اند. در افسانه ی آداپا این دو نفر را در مقام نگهبانان دروازه ی آسمان می یابیم. دو مار به هم پیچیده به نشانه ی وحدت نیروهای متضاد، مشخصه ی تعریفی گیزیدا بوده و گاهی ثنویت مربوطه با نشان دادن او به شکل ماری با دو شاخ بیان میشده است. او به عنوان نسخه ی مکمل تموز یا خدای گیاهان، یک خدای فصلی و ازاینرو مرتبط با خورشید بوده است. در متن اکدی موسوم به «سرود معبد»، نین گیشزیدا صاحب موهای بلند درخشانی خوانده شده که تا پشتش ادامه داشته اند و لاجرم یادآور تشبیه انوار خورشید به موهای دراز طلایی است. با این حال، نین گیشزیدا در ظاهر جدیدی در خواب بر گودئا فرمانروای لاگاش ظاهر و تبدیل به خدای شخصی او شد. در این رویا نین گیشزیدا به شکل مردی ریشو که دو مار از شانه هایش روییده است به گودئا دستور داد معبدی برای نینورتا (خدای کشاورزی و سیاره ی زحل)، در شهر گیرسو بنا کند و مشخصات بنای معبد برای تطبیقش با موقعیت نجومی آسمان را هم به گودئا آموخت. گودئا شاه لاگاش و پسر آخاو، درواقع همان جودا (یهودا) پسر یاخوو (یعقوب) است و کسی نیست جز یهودای اسرائیلی که برعکس تورات، این دفعه صبر نکرده با حکومت داود از اعقابش به قدرت رسیدن خاندان خود را ببیند و خودش شخصا حکومت را به دست گرفته است. او نین گیشزیدا را "شاهین آسمانی" نامیده است. شاید این با تجسم زئوس یا ژوپیتر خدای اعظم یونانی-رومی به عقاب، و تولد دوباره ی ازیریس مقتول به صورت هورس خدای خورشید طالع که تجسم حیوانیش بحری است مرتبط باشد. زئوس بر بالای کوه کیهانی المپ زندگی میکرد همانطورکه یهوه خدای اسرائیل بالای کوه کیهانی سینا زندگی میکرد. هر دو آنها خدایان آذرخشی هستند و در ارتباط با آذرخش و کوه، در ایشکور خدای آذرخش آموری ریشه می یابند. نام ایشکور قابل تجزیه به دو لغت "ایشا" به معنی خدا، و "کور" به معنی کوهستان است. بنابراین ایشکور میتواند به معنی ارباب کوه باشد. ایشکور همچنین در بین بعضی از آموریان، با نوموشدا خدای سیل بین النهرین جنوبی تطبیق میشد که یادآور غرق شدن دشمنان یهوه در سیل کیهانی است. ایشکور غالبا به شکل مردی ریشو سوار بر یک ورزاو یا دارای شاخ ها یا کلاهی با شاخ های ورزاو تخیل میشد. شاید ورزاو ایشکور در شاخدار بودن، ارتباطی با شاخ های مار گیزیدا داشته باشند. علاوه بر اینها ایشکور، یک خدای تثلیثی نیز به نظر میرسد. چون در تصاویرش، سه صاعقه در دستش دیده میشوند. به نظر میرسد این سه صاعقه با میله های سه گانه ی ویراکوچا خدای اینکاها در ارتباط باشند. درواقع دو میله یا عصا در کارند که هر کدام در یک دست ویراکوچایند ولی یکیشان دو شاخه است. ممکن است آنها جانشینان گیزیدای دوگانه و همراهش تموز باشند. جانشینی آذرخش با میله میتواند با افسانه ی پرتاب یک میله ی طلایی یا یک تبر طلایی توسط ویراکوچا به زمین مرتبط باشد که در مورد تبر طلایی میدانیم یکی از مشخصه های ایشکور و جانشینی برای آذرخش به عنوان یک سلاح کیهانی است. ویراکوچا در مناطق کوهستانی پرو پرستش میشد که نواحی خوبی برای سکنی گزینی خدای کوهستان به نظر میرسند. نسخه ی دیگرش نین گیشزیدای گودئا نیز در ترکیب مار با پرنده ی شکاری به صورت کواتزلکواتل یا مار پردار آسمانی آزتک ها در مکزیک پرستش میشد. عقیده بر این بود که این خدای ویرانگر به شکل یک مرد رنگ پریده ی ریشو از دریای شرق به مکزیک بازخواهد گشت. زمانی که اسپانیایی ها به قلمرو آزتک وارد شدند هرنان کورتز رهبر اسپانیایی ها به خاطر دارا بودن این مشخصات، بازگشت کواتزلکواتل تلقی شد و توسط مردم و دولت، به داخل پایتخت راه داده شد و به راحتی آنجا را تصرف کرد.:

“NINGISHZIDA AND ISHKUR”: ALESSANDRO DEMONTIS: MENSAGES DE CIVILIZACIONS ANDINAS Y AMERICANAS: DEC2009

به نظر میرسد برابری تقریبی ویراکوچا و کواتزلکواتل با ایشکور و گیزیدا، بخشی از همان طرح درآمدن اخیر دنیای جدید از تمدن به اصطلاح باستانی را نشان میدهد. سرخپوستان امریکا نمیتوانستند تصویری از مرد ریشوی سفیدپوست داشته باشند مگر این که قبلا مانند آن را دیده باشند. بنابراین داستان خلق شده برای چگونگی فتح مکزیک توسط سفیدها، یک داستان متاخر است که از روی یک اسطوره ی کاملا متاخر سرخپوستی درست شده است؛ اسطوره ای که بر اساس آن، تمدن امریکا توسط مهاجرینی دریایی از شرق ساخته شده ولی نسخه ی اولیه ی مهاجرین، مسیحی بر اساس آنچه امروز از این کلمه برداشت میشود نبوده اند بلکه به نوعی منجی مسیح مانند اعتقاد داشتند که جایی بین گیزیدا و مار پردار گیر کرده ولی هنوز یهودی بود. او را میتوانیم "مصری" بنامیم چون از یک ایدئولوژی فرعونی برمی آید که هنوز موسایی علیه آن طغیان نکرده است. تصویر ویراکوچا با دو عصای مختلف در دست، چیزی از این ایدئولوژی نشان میدهد. با عصای یک سر، حربه ی یکتاپرستی برای حذف دشمنان در جایی که ممکن است را داریم و با عصای دوسر، دوگانه پرستی ای که بر اساس آن، در جایی که میصرفد یا چاره نیست، با طرفی که متضاد خود میشناسیم، مذاکره، معامله و حتی همکاری میکنیم.

به نظر میرسد هر دو موقعیت، در تثلیث خانواده ی خدایان طیوه/تبس، به رسمیت شناخته شده است. آمون یا خدای پدر (خورشید)، تاجی دو شاخه دارد که دوگانگی را نمایندگی میکند. ولی همسرش مات (زمین) و پسرش خونسو (ماه) هر یک، تاجی یگانه دارند. دوگانگی خورشید، دوگانگی شب و روز است که به همه ی تضادهای گیتی فرافکنی میشود. اما عجیب اینجا ست که ماه که نمادی از یگانگی شده است در متون شارح آن، خدایی بسیار متلون است چون هر شب در آسمان در حال تغییر شکل است. خونسو هم بر اساس همین تغییر شکل، مدام در حال مسن شدن و بعد مردن در پیری و دوباره متولد شدن به صورت یک نوزاد است. احتمالا کلمه ی یاه برای نامیدن سیاره ی ماه، درواقع نام دیگر خود خونسو باشد چون این نام، تلفظ دیگری از نام یاهو یعنی همان خدای شامی است که به صورت یهوه ی یهودی تحول یافته است، خدایی که درست مثل شاهان و کاهنانی که سنگش را به سینه میزنند مدام در حال رنگ عوض کردن است و باز در کمال بی شرمی ادعا میکند قوانینش بلاتغییر است. معمولا این رنگ عوض کردن ها برای مردم فراموشکاری که در تاریکی جهل زندگی میکنند جلب توجه نمیکنند و دلیلش این است که آسمان ماه همیشه تاریک است برعکس آسمان خورشید که یا تاریک است و یا روشن، و بین این دو خیلی فرق هست. شهر طیوه یا تبس هم مدعی بود که نام قبلیش نات یعنی آسمان بود و بنابراین جایز بود مثل آسمان، هم خدای خورشید را در خود جای دهد و هم خدای ماه را (البته این فقط بازی کلامی با لغت "نیوت" به معنی شهر بود). خدای ماهش یعنی خونسو هم مثل خود ماه بسیار متلون و پر تصویر بود. گاهی شیطانی خوناشام و بیرحم یا یکی از نگهبانان مجازات کننده ی گنهکاران در دوزخ بود که هلال ماه، داس آدم درو کن او بود و گاهی هم خدایی خیرخواه بود که نجات دهنده ی مردم از دست حیوانات درنده در طول شب و یا درمان کننده ی بیماری ها تلقی میشد. بطلمیوس چهارم بعد از این که خونسو بیماری سخت او را شفا داد، از چاکران خونسو شد و خود را "محبوب خونسو" نامید. با همین تصاویر گوناگون که همه شان در شخصیت یهوه جمع آمده اند خونسو/یاه فقط در تثبیت تاریکی میتوانست گوناگون بماند و با مشکل مواجه نشود. همانطورکه میدانیم در غنوصی گری، نور نماد دانش و تاریکی نماد جهل است. نور همچنین نماد عرفان و تاریکی نماد مادیگرایی است. این تقابل ها وقتی که مصر یهودی ساز تورات را با قبط تطبیق کنید خوب با هم چفت میشوند. چون نام قبط یا Egypt تلفظ دیگر "کمت" به معنی سیاه است ازآنروکه خاک حاصلخیز اطراف رود نیل، سیاه رنگ است. بنابراین اینجا میشود تاریکی شب را با تاریکی زمین یکنواخت کرد و شب ماه را به زندگی مادی و زمینی فرافکنی کرد که ته مایه ای از نور دین هم به آن تابیده است. اینجاست که موضوع جالب میشود. ماه در طول تغییر شکل دادن های هر شبش، در اوج خود به قرص کامل تبدیل میشود. خونسو در این مرحله جوان نیرومند تلقی و ملقب به "رع" میشود. رع عنوان آمون نیز هست. اگر آمون خدای آسمان روز باشد، ماه کامل جانشین آن در شب و معادل شاه تاریکی است. مابه ازای او در زمین تاریک، فرعون یا شاه است. کلمه ی "رع" به معنی شاه و دورادور مرتبط با کلمه ی "روح" به معنی خدا است و با تلفظ های نزدیکی چون rey , rex به معنی شاه، و rein به معنی سلطنت، به اروپا وارد شده است. همین کلمه را به صورت "رش" در عبری و "رأس" در عربی به معانی مشترک سر و رئیس داریم. لغت عبری "رازان" و تلفظ ژرمنش "ریگان" با معنی سلطنتی، یک نام فامیل معروف یهودی شده اند. همین بن مایه با اضافه شده حرف تعریف سامی "م" بدل به "رام" یا "راما" خدای هندو و "رخم" rekhem عبری یا "رحم" و "رحیم" مبنای بعضی عناوین الله اسلام شده است. عوض شدن آسمان شب با تاریکی زمینی نشان میدهد که چرا الگوی شاه غربی، یک عدد عیسی مسیح است که پدرش دیده نمیشود ولی مادرش مشخص است. چون پدر یا خدای غایب، همان خورشیدی است که در شب دیده نمیشود و مادر، مات مادر خونسو یعنی خود زمین است. او یکی از دو شق خدای آمون است که در یهوه هم باقی است. به طور آشکارتر میتوانید او را در نماد تای چی چینی بیابید که به دو رنگ سفید و سیاه است و جنبه ی نرینه یا یانگ در سفیدیش، و جنبه ی مادینه یا یین در سیاهیش منعکس است. این جنبه ی مادینه در یهودیت، شخینا یا سکینه نامیده میشود و در نام با هکاته الهه ی ماه که سرور جادوگران و مثل جادوگران شب کار است، همریشه میباشد. "شاکتی" که عنوان جنبه ی مادینه ی خدایان هندو و منعکس در همسرانشان است چیزی بین این دو تلفظ را نشان میدهد. برعکس شاکتی هندوان، شخینای یهودی به شدت انکار شده است. علت، سیطره ی شب است. چون مردم نباید بدانند در شب زندگی میکنند و باید فکر کنند هرچه میبینند نور خدا است و ماهی که در آسمان میدرخشد و رع نامیده میشود خورشید است. بنابراین تظاهر به افراط در مردانگی میشود درحالیکه همه چیز همانقدر برای این مردان وسوسه انگیز است که دیدن کالاهای لوکس بازار برای زنان. یکی از ویژگی های تاریکی این است که همه چیز را یکدست میکند و به همه چیز و همه کس خاصیت و تفسیر یکسانی میبخشد که این تفسیر در مادیگرایی محض، پیرو مضمون کالا دیدن همه چیز حتی خود خدا است. در زیر آسمان آبی، هر چیزی با رنگ و شکل خاص خود از بقیه متمایز است. به همین دلیل هم هست که آمون به رنگ آبی نشان داده میشود. مشهورترین خدای آبی رنگ زنده ی فعلی، کریشنا است که به هر دو رنگ آبی و سیاه تصویر میشود که دو رنگ آسمان در مواقع روز و شبند. کریشنا یکی از داشاواتار یا ده آواتار خدای ویشنو است. لغت جاگانات به معنی ارباب جهان که نامی مناسب برای خدا است امروزه تقریبا هر وقت به کار میرود درباره ی کریشنا استفاده شده است. در شاخه ی اودیای هندوئیسم، لغت جاگانات برای پوروشتمه و پارابرهمن استفاده میشود. "برهمن" به معنی واقعیت نهایی یا خدای پشت مایا (توهم) است و پارابرهمن به معنی برهمن بی شکل است. درمقابل، پوروشتمه ریشه گرفته از پوروشه به معنی روح و شخص است. نام پوروشه برای خدایی به کار میرود که قربانی شد تا جهان مادی از اجزای بدنش به وجود بیاید. پوروشتمه ظاهرا از اضافه شدن پوروشه به "م" مضاف سامی به دست آمده که این نشان میدهد نام پوروشه ممکن است وارداتی و معانی هندویش ثانویه باشند. ممکن است این کلمه دورادور با پولیوس عنوان خدای شهر در یونانی مرتبط باشد. شهر در یونانی پولیس نامیده میشود و روح شهر یعنی پولیوس در اجزایش بعنی مردم تکثیر میشود همانطورکه پوروشه در موجودات جهان تکثیر میشود. این با تصویر وحدت وجودی که کریشنا از شخصیت اصلی خود یعنی ویشنو به صورت جامع تمام جهان بر ارجونا آشکار میکند مرتبط باشد. کلمه ی پوروشتمه هم بیش از هر خدای دیگری درباره ی ویشنو استفاده میشود. ویشنو به نوعی ریشه ی جهان ما است چون درحالیکه روی آب های آغازین خوابیده بود،از نافش یک گل نیلوفر آبی رویید و از آن گل، برهما خدای خالق درآمد و جهان ما را آفرید. این تصویر از برهما با تصویر هورس کودک یا هارپوکرات که همراه یک گل نیلوفر آبی از درون آب ها برمیخیزد همریشه است. هارپوکرات در این حالت، گاهی همم یا تاج ازیریس را بر سر دارد. فراعنه تجسم زمینی ازیریس هستند و در جایگاه خونسوی رع شده در شب زمینیند. هورس به شکل مردی با سر بحری تصویر میشود و همین تصویر را برای خونسو داریم با این تفاوت که یک هلال ماه روی سرش است تا قمری بودنش را نشان دهد. یعنی شاه همهویت با خونسو درست مثل یک ارباب تاریکی در زمانه ی عسرت است که وانمود میکند میخواهد روشنایی صبح را به سرزمینش بیاورد و مردم را به خوشبختی و البته نور دانش برساند. این وعده ها را زیاد از سیاستمداران امروزی میشنویم ولی بعد از مدتی به آنها عادت میکنیم چون به نظر نمیرسد علاقه ی چندانی به تمام شدن شب داشته باشند. در فرمایشات آنها شبی که ما در آن زندگی میکنیم خود روز است و خیلی وقت است که با به قدرت رسیدن آنها صبح شده است. دستگاه سیاسی آنها برای روز برنامه ای ندارد. چون آنها درست مثل ارباب انواع باستانی، خدایان اختری هستند که مثل ستارگان و سرورشان ماه فقط در شب دیده میشوند. عنوان کلی خدایان در مصر، نتر بود. این کلمه ناتی نیز تلفظ میشود که به نظر میرسد با نات در جاگانات همریشه باشد. اگر خورشید به عنوان منبع انوار، ریشه ی نترها را نشان دهد جاگانات به اندازه ی کریشنا با آمون برابر خواهد بود. همانند آمون، جاگانات هندی نیز در قالب یک تثلیث پرستیده میشود. مابه ازای آمون، جاگانات یا کریشنا است و مابه ازای خونسو و مات، برادر و خواهر کریشنا، به ترتیب، بالاراما و سوبهادرا هستند. نمود دیگری از این تثلیث، راما (یکی دیگر از داشاواتار) برای آمون، لاکشمان برادر راما برای خونسو، و سیتا همسر راما برای مات هستند. این سه گانه معمولا همراه هانومان خدای میمون تصویر میشوند که یادآور ارتباط خونسو با بابون ها است. روشن است که اگر جنبه ی زنانه ی خدا (شخینای یهوه) را هم خواهر او بدانیم و هم همسرش، مات برای آمون میتواند هم خواهر ویشنو در قالب کریشنا باشد و هم معشوقه ی ویشنو در قالب راما، کمااینکه میتواند رادا معشوقه ی کریشنا هم باشد که تجسد «لاکشمی» شاکتی ویشنو است. اما تفاوت عمده دراینجا در این است که همتای خونسو یعنی بالاراما یا لاکشمان، درواقع نباید معادل یاه یا یهوه باشد و هرچقدر تشخیص این مطلب درباره ی لاکشمان سخت است درباره ی بالاراما اظهر من الشمس است. برعکس کریشنای معمولا تیره، بالاراما همیشه پوستی روشن دارد و لباسی به رنگ آبی آسمانی میپوشد که نشاندهنده ی روز است. ازهمه مهمتر این که نام او ریشه گرفته از "بعل" سامی و تحت اللفظی به معنی "بعل شاه" است. بعل به معنی ارباب، در تورات، عنوان دشمنان مورد غضب یهوه است. پس چرا در تثلیث جاگانات به جای خود یهوه نشسته است؟ برای این که جای آنها عوض شده است. همانطورکه بیان شد، شما قرار است فکر کنید که یهوه ای که جای خونسو نشسته است ارباب تاریکی نیست بلکه ارباب روشنایی است. او قرار نیست ماه باشد. قرار است خورشید باشد. دقیقا به خاطر همین عوض شدن موقعیت است که خونسو فرزند آمون است چون کیش او فقط بخشی از کیش آمون است همانطور که فرزند فقط بخشی از خصوصیات پدر را به ارث میبرد. همانطورکه گفتیم نور مابه ازای معنویت و دانش عرفانی است و شما با دین قرار است به معنویت برسید. اما کاهنانی به شما تقدیم میشوند که به جای معنوی کردنتان، بیشتر، شما را احمق میکنند. باید دقت کنیم که تیره تر بودن معمول کریشنا به سبب قرار گرفتن او در شرایط جنگی است، همچون خدای خورشید که برای نبرد با نیروهای تاریکی میجنگد و درنتیجه از جنس نیروهای تاریکی و مانند آنها غضبناک میشود درحالیکه دانش به همان اندازه که در شرایط جنگی، یک سلاح است در شرایط صلح وسیله ی گفتگو و الفت است. به همین دلیل هم بعل یا بالاراما به شرایط دوگانه ی اولیه نزدیک تر است و در نحله های مختلف هندوئیسم، بیشتر مضامین معنوی به خود جذب کرده است. کریشنا و بالاراما به عنوان رهبران قوم خود، دو رهبر سیاسی و معنوی را نشان میدهند همانطورکه جوامع قدیم منطقه ی مدیترانه –درباره ی اسپارت ها این به صراحت بیان شده است- دارای دو شاه بودند که یکی رهبر کاهنان و مسئول امور معنوی بود و دیگری رهبر سیاسی و جنگی و مسئول امور مادی. این رهبری دوگانه را در تورات و در دوران حکومت خاندان داود، جایی که پیامبران و کاهنان راستکیش مذهبی در مقابل اعمال خلاف شاه سیاسی و دستگاهش قرار میگیرند میتوانید تشخیص دهید. بعدا این دوگانگی، فرمالیته شد و همانطورکه تاریخ کلیسا و امپراطوری مقدس رومش نشان داد، سیاست عرصه ی نبرد رهبر مذهبی و رهبر سیاسی شد بی این که هیچ کدامشان واقعا معنوی باشند. این، یکی از نتایج طبیعی برآمدن مذهب یهوه و مسیحش از سفرهای شبانه ی خونسو بود.:

“CROWN OF AMUN”: JOHN FRANK: HXMOKHA: 12/3/2011

این رهبری دوگانه مرا به شدت به یاد تقابل روحانیت و شاه در اواخر سلطنت پهلوی در ایران خودمان می اندازد؛ همینطور به یاد ریشه های این تقابل در کمی قبل تر، زمانی که آیت الله بروجردی به عنوان رهبر مذهبی، هیچ چالش خاصی با محمدرضاشاه به عنوان رهبر سیاسی نداشت و گروهی از مذهبیون که گرد نواب صفوی جمع شدند و با نام فدائیان اسلام، حرکات سیاسی رادیکالی را رقم زدند، از این وضع ناراضی بودند. ظاهرا ایران در بیشتر قرن بیستم، فاصله ی چندانی از فضای توراتی داودی ها و کاهنان مقابلشان نداشتند؛ همینطور از تقابل کلیسا و امپراطور در امپراطوری مقدس روم. اگر دقت کنید هر سه تقابل یک نتیجه دادند: با به مسخره کشیدن معنویت، به زبان بی زبانی، جواز مادیگرایی و غوطه زدن در شب جهل را دادند.