ماتریکس اژدها و شهوترانی برای نوزاد شدن
نویسنده: پویا جفاکش

مجله ی اندیشه ی پویا، در شماره ی مخصوص نوروز 1402، یاد عده ای از درگذشتگان عالم فکر و هنر و فرهنگ در سال گذشته را گرامی داشته است. در بین آنها فقط یک دوبلور به چشم میخورد: جلال مقامی. او شوهر رفعت هاشم پور دیگر دوبلور برجسته بود که به سبب گویندگی در نقش خاله هتی در قصه های جزیره مشهور است و اتفاقا سال قبل ترش (1400) از بین ما رفته بود. جلال مقامی که از جلوه های جلال و مقام دوبله ی ایران بود، فقط یکی از درگذشتگان هنر هشتم در سال 1401 بود. دیگر درگذشتگان که همگی از نوستالژی های دهه ی شصتی ها هستند، عبارتند از: شهروز ملک آرایی، منوچهر اسماعیلی، هوشنگ لطیف پور، شهلا ناظریان و محمود فاطمی. اما این که فقط اسم مقامی برای گردانندگان مجله جالب بوده، مسلما به این مطلب برمیگردد که او مجری برنامه ی مشهور دیدنی ها در دهه های شصت و هفتاد بوده و چند فیلم هم بازی کرده که اگر در آنها جلوه کرده به خاطر دیدنی ها است وگرنه ملک آرایی و اسماعیلی که آنها هم فیلم بازی کرده اند از بابت چهره شان در ذهن ها نمانده اند. به هر حال، متن کوتاه مجله ی اندیشه ی پویا درونمایه ی جالبی داشت که مرا به فکر فرو برد. از قبل از زبان خود استاد شنیده بودم که او در زمان جوانی به سبب سختگیری های مذهبی خانوادگی ناشی از بد دانستن فیلم و سینما در دوران شاه سابق، در انجام فعالیت های هنری مشکل داشت و دوبله را بیشتر به این سبب انتخاب کرده بود که بازی مستقیم در آن نبود و احتمال انجام گناه کمتر بود. با این حال، خودش در مصاحبه ای که در اول نوروز 1378 در شبکه ی دو کرده بود گفته بود که موفق به بازی در چند فیلم شد که هیچ کدام معروف نشدند و همین باعث شد فکر چسبیدن به بازیگری را رها کند. حالا گزارش اندیشه ی پویا پازل را تکمیل کرده بود: مقامی بعد از شکست های اولیه در بازیگری، در سالن سینمایی که یکی از فیلم هایی که در آن صحبت کرده بود را نشان میداد حاضر شد و بعد وقتی حضار متوجه شدند یکی از دوبلورهای فیلم در سینما هست چنان او را تشویق کردند که مقامی به وجد آمد و همان موقع تصمیم قاطع گرفت که به دوبله خدمت کند. بدین ترتیب، مقامی نیز یکی از بسیار کسانی (همچون خودم) است که به هدفی کاری را شروع کرد ولی دست سرنوشت، کشتی او را به ساحل دیگری نشاند.
شاید نگرانی خانواده ی مقامی از فاسد شدن فرزندشان بیش از حد بوده باشد. به خوبی یادم است که در نوروز سال 1387 برنامه ی سینما4 فیلمی با مدیریت دوبلاژ مقامی را نشان داده و بدان مناسبت با او مصاحبه کرده بود. مقامی خودش یکی دو نقش کوتاه گفته و نقش های اصلی را به چنگیز جلیلوند و جواد پزشکیان داده بود و دقیقا در همان سال داشت خودش را برای خداحافظی با دوبله آماده میکرد. در مصاحبه ی مربوطه مقامی بهترین نقش زندگیش را صحبت کردن در نقش جعفر ابن ابی طالب در فیلم سینمایی مشهور «رسالت» مصطفی عقاد –در ایران معروف به محمد رسول الله- دانست که درآنجا در مقابل پادشاه مسیحی حبشه (با صدای محمدعلی دیباج)- از اسلام با تمام وجود دفاع کرد. در مراسم تشییع پیکر مقامی نیز "همت مومیوند" –از دیگر مفاخر دوبله- در مصاحبه با خبرنگار اخبار صدا و سیما، نقش جعفر ابن ابیطالب را «شاهکار» مقامی خوانده بود. شاید مومیوند نیز آنچه را خود از زبان مقامی شنیده بود تکرار میکرد. پس مقامی در این باره روراست بوده و این باورکردنی است. این را به خاطر همان مصاحبه ی نوروز 1378 میگویم. آن مصاحبه به این مناسبت بود که شبش قرار بود فیلم سینمایی جومانجی به مدیریت دوبلاژ و گویندگی مقامی برای اولین بار از تلویزیون پخش شود. مجری صدا و سیما از مقامی خواست توضیح کوتاهی درباره ی داستان فیلم بدهد. مقامی گفت که اول فیلم دو پسر را میبینیم که یک جعبه ی بازی را دفن میکنند و بعدش چندین سال میگذرد و دو پسر دیگر به طور اتفاقی آن جعبه را کشف میکنند و داستان ازاینجا شروع میشود. نکته این است که آنها که اول جعبه را دفن کرده بودند هر دو پسر بودند. ولی آنها که بعدا از نو کشفش کردند یکی پسر و یکی دختر بودند که بعدها با هم ازدواج میکردند. مثل این که مقامی بعد از این همه سال صحبت کردن در فیلم های پر از مضامین جنسی، هنوز اهمیت قرار گرفتن یک پسر کنار یک دختر در فیلم –اعم از ایرانی و خارجی- را جدی نمیگرفته و همچنان مسئله را مثل یک مسلمان واقعی، حتی المقدور خالی از آلایش ذهنی با قضیه برخورد میکرده است. مهم دراینجا آلایش ذهنی خود مقامی است نه پسر و دختری که کنار هم قرار میگیرند.
مقامی در آن زمان، تنها آدم از این نوع نبود. جنسیت هنوز از دریچه ی مستقیم رسانه های غربی، در کله ی مردم ایران و جهان سیلان نکرده بود و تمام فکر و ذکر مردم این نبود که محمد فقط شراب و عشق آزاد را ممنوع کرده است. محمد مردم، همان محمد فیلم رسالت بود که به جنگ آدم هایی رفته بود که بیش از حد معمول بد بودند و زندگی خصوصی مردم برایش در درجه ی دوم اهمیت بود همانطورکه مردم ایران هم اصرار نداشتند زندگی خصوصیشان عمومی شود و اصلا تا قبل از فوران موبایل های دوربین دار از اکثر مردم نمیشد چنین انتظاری داشت. انتظار مردم از اسلام این بود که مثل محمد به جنگ پلیدی های عظیم برود که این پلیدی های عظیم هم در آن سوی آب ها و در انگلستان و امریکا مستقر بودند. اما هرچقدر که انگلستان و امریکا جنگ را به درون مرزهای ایران کشیدند و ایران درست مثل عربستان زمان پیامبر شبیه صحنه ی جنگ داخلی بین قدرت و مردم به نظر رسید محمد پیامبر نیز بیشتر معیوب جلوه داده شد و هیچکس نفهمید که چرا تا حالا همیشه محمد سردمدار جنگ در خارج از مرزهای خود به نظر میرسید. نظریه ی فومنکو درباره ی این که محمد پیامبر و سلطان محمد فاتح عثمانی دو روایت از یک قصه اند شاید یاری گر ذهن های فراموشکار ما درباره ی انتظارات قدیممان از اسلام باشد. سلطان محمد فاتح نیز از شاهکارهایش سرکوب یک هیولای انسان نمای بیرحم به نام ولاد تپس معروف به دراکولا حاکم ترانسیلوانیا در رومانی بود. دراکولا که از انسانیت عاری بود بعد از سقوط قستنطنیه پایتخت روم به دست سلطان ترک، جرئت کرده بود خود را سنگر جدید مسیحیت بخواند و در این راه آنقدر خونریزی و قساوت بیمورد به خرج داد که نامش بر روی مشهورترین خوناشام ادبیات یعنی کنت دراکولای برام استوکر قرار گرفت. البته دراکولای استوکر درست مثل خالق خود در انگلستان و در حوالی لندن حکومت میکرد یعنی همان جایی که انقلاب اسلامی پیروان محمد، پیش از هر کجا آن محل را سنگر جنایات دوران نوین میدانست. مرز مشترک هر دو دراکولای انگلیسی و رومانیایی در نام دراکولا است که معنی اژدها و مار ترسناک میدهد.
بریتانیا در زمره ی سرزمین های غرب جهان یونانی موسوم به کینیتا قرار گرفته بود که مردمش معروف به کونیت بودند و بعدا کلت خوانده شده اند. در یک روایت کلتی، بریتانیا نخستین بار توسط مرد و زنی به نام های "دیوان" و "دیواناک" (دیوان ماده) مسکون شده که تنها کسانی بوده اند که از سیل دریاچه ی للیون جان سالم به در بردند. نام دو انسان نجات یافته از dio می آید که معمولا با زئوس یا ژوپیتر تطبیق میشده است. خدایان بومی جزیره نیز در روایات لاتین همان زئوس یونانی-رومی و اعضای خانواده اش چون هرمس، آپولو، آرتمیس، آفرودیت، سرس (دمتر)، پرسفونه، دیونیسوس و مارس هستند. برخی گفته اند آن که آنها را نجات داده، ارباب جزایر بریتانیا بوده که اژدهایی به نام hu است و ممکن است مدل بومی حئا ایزد کلدانی آب ها در بریتانیا باشد. او را به لقب «تیتان» میخواندند چون بازمانده ی حکومت تیتان ها در عصر ثور (ورزاو) و ازاینرو گاها مجسم به ورزاو بود. نجات دادن آدمیان از سیل توسط او یادآور نجات یافتن آدمیان از سیل توسط حئا است که در کتاب مقدس کار نوح دانسته شده است. اتفاقا سمبل سرس الهه ی زمین در بریتانیا یک سفینه یا کشتی –در زبان بومی: kyd- است که گرد است و "کار سیدی" نامیده میشود و عجیب این که کد یا کید نام کلتی دیونیسوس باخوس خدای شراب است که از آمیزش پنهانی ژوپیتر با پرسفونه دختر سرس به وجود می آید. دیونیسوس بیشتر با سرزمین های وحشی اروپای شرقی موسوم به تراس مرتبط بوده که قستنطنیه پایتخت روم شرقی نیز ابتدا بخشی از آن بوده است. مطابق یک روایت، هوی اژدها قبل از ورود به انگلستان در hav در نزدیکی قستنطنیه میزیسته و قبل تر هم از شام یا ساموس –دو برداشت جغرافیایی از یک نامجا- به هاو آمده بوده است. ازاینرو وی با اژدهایی موسوم به bud یا wud در بین کیمری ها تطبیق میشود که احتمالا همان بودای تاتارها است. اژدهای هو به سبب معرف بودن به عصر سپری شده در حکم خورشید غروب کرده، فرمانروای تاریکی بود و در این حالت، مادینه میشد تا با دایانا یا آرتمیس خواهر دوقلوی آپولو خدای خورشید تطبیق شود که الهه ی ماه و فرم مونث آپولو بود و این تاکیدی بر توصیف بینظمی به صورت رویه ی دیگر خدای نظم بود. هو به سبب ارتباط با تاریکی، عامل ایجاد تاریکی در ذهن انسان ها تلقی میشد. او در مقام ایجاد جهالت و پلیدی توسط بشر، متجسد به madeim و در مقام ایجاد کنده ی دوگانگی و تضاد در ذهن بشر متجسد به جانوس بود. به سبب بازی کردن با غرایز حیوانی و اولیه ی بشر، او را به میمونی سوار بر گاو نیز تشبیه کرده اند (میمون به کنایه از انسان وحشی). تحت یک شکل دیگر خود موسوم به آئد یا آئدون که درواقع همان آدونیس یا تموز فنیقی است، هو خدایی است که یک بار میمیرد و از نو زنده میشود و تردید وجود ندارد که در این لحظه درست مثل آدونیس برابر با کید یا دیونیسوس است و چون دیونیسوس مدلی از زئوس و شکل نو شده ی او به شمار میرود هو میتواند در زئوس و تمام خدایان یونانی-لاتین 12 گانه ی خانواده ی او که همگی تجسمی از خود زئوس در مقام خورشید در 12 ماه سالند ضرب شود. هو در مقام خدای دریا نیز به دئون نامبردار است: نامی که شبیه نام قبلی (آئدون) و بنابراین با آن در ارتباط است و البته از نام دئون میتوانید به دیوان و دیوانکای سیل نوح بریتانیایی برسید. برایان، فایبر، دیویس و هال ول نشان داده اند که تایفون هیولای اسطوره ای در هیبت دریا و سیل، عامل هرج و مرج و ناآرامی های اجتماعی-سیاسی است. تعجبی ندارد که هو خدای جنگ ها است و در این حالت به گاو مجسم میشود. هو وقتی ورزاو است بسیار به زنان علاقه مند است. موسم این حالت او ماه مه است که به ماه حرامزادگان شناخته میشده است. ظاهرا تصویر هورس و ازیریس در مقام حامی نظم، جلوه ی کشتی مانند هو روی دریای بی پایان بی نظمی را نشان میداده است و تجسم ورزاو برای ازیریس، گاو هو را نشان میدهد که تنها نقطه ی بی خیال و منظم جنگ ها و بی نظمی هایی است که خودش به پا کرده است.:
“rivers of life”: v2: james forlong: celepohais press: 2005: p317-323
ارتباط آشوب دریایی و سیل نوح با تیتان ها معلوم است. تیتان ها همان نفیلیم یا آناکیم یا ناظرین در افسانه های یهودی هستند که ابرانسان های دورگه از آمیزش دربار یهوه (خدای یهودیان) با زنان زمینی بوده اند و دارای توانایی های فرابشری تخیل شده اند. یهوه آنها را در سیل نوح نابود کرد ولی گویا عده ی کمی از آنها زنده ماندند. زئوس یا ژوپیتر (پدر-یو) در افسانه های یونانی-رومی همان یهوه است. او نخست تیتان ها را از جهان متمدن تا تراس عقب راند ولی بعد از این که تیتان ها پسر محبوب زئوس یعنی دیونیسوس را در تراس کشتند و خوردند زئوس از شدت خشم آنها را با فرو فرستادن آتش و سیل آب نابود کرد و بازمانده های تیتان ها به جزایر بیسل شامل بریتانیا و سواحل اسکاندیناوی گریختند. احیای تیتان ها به نوعی با رفت و برگشت خود دیونیسوس هم مرتبط است. چون زئوس قلب دیونیسوس را که از درون اجساد تیتان ها بیرون کشیده بود خورد و او را از نو از شکم سمله به دنیا آورد که این بار دیونیسوس به دلیل آمیخته بودن به فیزیک تیتان ها بچه ی معصوم قبلی نبود و تبدیل به دیونیسوس باخوس ایزد شراب و از خود بیخودی شد. شکل افراطی این تیتان نو و نسخه ی جدید زئوس، سابازیوس خدای ریشوی ارجی و فحشا است که همان یهوه صبایوت در سبت یهودی است. به هر حال دیونیسوس به سبب دوگانگی بین تیتان و بچه ی معصوم، کیشی دوگانه ایجاد میکند که مانند خودش کیفیتی خورشیدی دارد. به جز زئوس، خدایان مختلفی چون آدونیس، میترا، آپولو، هرمس، بودا، کریشنا، هورس، ازیریس، فیثاغورس و ازجمله عیسی مسیح، در کیش خود برابر با دیونیسوس تلقی شده اند. رم که عیسی را رئیس کلیسای خود کرد، پیشتر یک خدای خورشیدی جهانی را تحت نام های ژوپیتر و سول اینویکتوس مطرح کرده بود که برابر با آپولوی یونانی، رع مصری و زرتشت و میترای آسیایی بود. بنابراین طغیان ایزد نیمه تیتان علیه تیتان ها همان جنگ صلیبی کلیسای رم به نام مسیح علیه مذاهب دیگر بود و مقاومت بریتانیا برابر است با پیشگامی بریتانیا زیر نام پروتستانتیسم در خروج از سیطره ی کلیسای رم. ولی صحنه ی اصلی طغیان در آن سوی دریا و در ایالات متحده اتفاق می افتد جایی که بریتانیایی ها در یک قلمرو سرخپوستان چروکی، کلنی ای به نام ترانسیلوانیا بنا میکنند. مهمترین رهبر این کلنی، دانیل بون از خاندان فرانسوی الاصل بوهون بوده است. اهالی این کلنی، به راحتی با چروکی ها می آمیزند و نژاد دورگه ای تولید میکنند که بعد از مدت اندکی کلنی دیگری به نام واتوگان ایجاد میکنند و درنهایت در واشنگتون مستقر میشوند. خاص بودن کلنی ترانسیلوانیا به سبب آن است که آخرین قبیله ی مارپرست چروکی موسوم به قبیله ی خرس، در آن مقام ممتازی داشته است. با این حال، برخی این مارپرستی را بومی نمیدانند و به این موضوع اشاره میکنند که رهبران چروکی ها از قبیله ی بیگانه ای به نام ملونگیون می آمدند. رد این قبیله تا یهودیان مسیحی شده ی رازور ولش درون بریتانیا دنبال شده که مدعی دنباله روی از سنت پاول را داشته اند. آنها شکل مسیحی شده ی اوفیالتری یا مارپرستی یهودی های افیت در بریتانیا را به نمایش میگذارند. نخستین کلنی آنها در مرز انگلستان و ولز تحت رهبری شخصی به نام تیموتی شکل گرفته که با دختر یک شاه ولش به نام کاراکتاکوس ازدواج کرده بود. 24 خانواده ی اشرافی از اعقاب کاهنان اینان موسوم به "معمادوت" برخاستند که عمدتا در اطراف نیوهمپشایر –مصدر خانواده ی جورج واشنگتون در امریکا- ساکن بوده و تمام بنیانگذاران کلنی های انگلیسی در امریکا از نسل اینان و یا خانواده های جذب شده به اینان هستند.:
“race that bwent stray”: Melinda siebold: subrosa pub: 2015: chap1,2,6
بدین ترتیب، روشن میشود که اژدها یا خدای مارها به وسیله ی یهودی های مارپرست، قالب یهوه ای شده که شکل انسانیش یعنی مسیح کسی جز کنت دراکولا نیست و ایشان هم در انگلستان است و هم در اروپای شرقی، چون هر دو منطقه محلات سابازیوس یا صبایوت ارجیند. در انگلستان او نزدیک لندن است چون لندن تختگاه پادشاهی است که قبل از شاه شدن، حکمران ولز است و نماد ولز اژدها است. منظور از سکونت افیت ها در مرز انگلستان و ولز، نسبت دادن پادشاهی بریتانیا به هر دو است و همین کلنی است که وظیفه ی تولید ترانسیلوانیای جدید برای کنت دراکولا را دارد: ترانسیلوانیایی که قرار است از داخلش تختگاه جدید جهان یعنی واشنگتون برآید. این اژدهای رو به رشد را اگر در شرایط امن و به دور از آسیب خونریزی های او بشناسید تنها چیز زشتی که در او می یابید، جنسیت و مخدرات است که هیچ انقلابی در درجه ی اول علیه آنها شکل نگرفته و بر رشد امن آنها نیز دغدغه نداشته است (کافی است رشد دوباره ی بدحجابی و بی بند و باری در ایران در دوره ی دوم خرداد و در بی خیالی عجیب حکومت اسلامی را به یاد بیاورید). این امور ابتدائا پنهانی فقط وقتی دغدغه میشوند که معلوم شود ابزار اژدهای خونخواری هستند که مردم در امنیت متوجه شدت خونخواری و بی رحمی او نیستند. الان ایران درست در نقطه ای گیر کرده که محمد پیامبر فرض شده در کتاب های درسیش در آن گیر کرده است. کسی نمیداند مشکل محمد در چه بود؟ چون او در امنیت بود. سوسمارخواری واقعا جرم بزرگی برای قوم محمد به حساب نمی آید وقتی محمد پیشرفته است که کاروان های سوسمارخورها را غارت میکند. به همین ترتیب کسی هم نیست که بفهمد مشکل حکومت اسلامی ایران در خلاصه کردن مشکلات مملکت در مشروب و بخصوص جنسیت چیست. کارکرد این مقولات را باید در استعاراتی جست که فقط فرویدیسم جرئت کرد آنها را به زبان شبه علم بیان کند. فروید میگفت معشوقه ی مرد بالغ، شکل از ممنوعیت خارج شده ی مادر پسر نابالغ است. منتها مرد تا وقتی که بلوغ خود را اثبات نکرده باشد با معشوقه نمی آمیزد و به واژن او وارد نمیشود. این دومین بار است که مرد وارد واژن میشود. دفعه ی اول در دوران حاملگی مادرش از آن متولد شده است و آن عضو مردانه ی کوچک داخل شده در واژن، تکرار حضور کل بدن مرد در قالب یک نوزاد در داخل رحم مادر بوده است. وقتی که نوزاد آن تو بود به هیچ چیز فکر نمیکرد. ولی وقتی از شکم مادر بیرون آمد کنجکاو شد و به همه جا سرک کشید. وقتی نوزاد در شکم مادر بود به جای نوزاد، مادر بود که راه میرفت و او را حرکت میداد. ولی وقتی از شکم مادر بیرون آمد حتی به بهای بارها زمین خوردن، مصمم به راه رفتن برای کنجکاوی کردن بود. برای نوزاد توی شکم مادر، حرکت های شدید خطرناکند و برای مرد بالغ هم همینطور. پس بهتر است تمام کنجکاویش صرف زندگی جنسیش حتی المقدور با مادرهای بی شماری شود که انعکاس یک مادر یا ماتریکس واحدند: سرس یا دنیای فیزیکی تحت اداره ی ارباب تاریکی یعنی اژدهای هو. مرد از بچگیش عقب میرود و توی شکم سرس جا میگیرد تا تبدیل به یک نوزاد گنده شود: همانقدر از خود بیخود و بی عقل، همانطور بی حرکت و وابسته به حرکت مادر یعنی اژدها. و البته این اژدها کسی جز ترانسیلوانیای مدرن یا دنیای تحت اداره ی مارپرستان نیست؛ دنیایی که از لابلای اسطوره ها و تصویرسازی های مذهبی رسانه ها مردم را تخدیر میکند و البته راه میبرد. اشتیاق به جنسیت و مخدرات، اشتیاق مرد به نوزاد شدن، و توام با پیروی کورکورانه ی زن فیزیکی از چنین نوزادی است. مشکل اینجاست که اژدهای سیاست، مادر پر فرزندی است و از سقط شدن نوزادان درون رحمش کوچکترین دلسوزی و پشیمانی ای ندارد.



































