حکمت سقوط قهرمانان: شکست انقلاب ها بخشی طبیعی از روند به خود آمدن ملت ها است.
نویسنده: پویا جفاکش


این نقاشی از "یان ون ایک" استاد هلندی، در کف یک ساختمان، تصویری از قتل جالوت به دست داود را نشان میدهد. داود پس از زدن سنگی به پیشانی جالوت، سر او را قطع میکند. دو نکته ی جالب در این صحنه، پرچم های دو طرف است. پرچم پلستینی ها که امت جالوتند، یک اژدها را نشان میدهد و پرچم یهودیان، یک ستاره و یک هلال ماه را. ستاره و ماه یک نماد تاتارهای مسیحی بوده که بعدا بیشتر به نماد اسلام تبدیل شده است. در مقابل، اژدها نماد چینی ها و تاتارهای مشرک بوده است. گویا ملت داود، در غلبه ی خود بر ملت های مشرک، در حال پیشروی در سرزمین های چینی و تاتار بودند. نبردهای مسیحیان اروپایی با تاتارها در اوراسیا میتوانست به راحتی با چنین تعبیری همراه شود. شاید رسالت اروپایی در این راه، با نبرد آرگونات های یونانی با کیونوکفالوس ها یا مردمان سگ سر در صربستان شمالی و مجارستان شروع شده باشد. چون تاتارها به سبب مقدس دانستن گرگ، با موجودات نیم گرگ یا نیم سگ اسطوره ای شناسایی شده بودند. کنعان که محل پیشروی یهود در آسیا بود قلمرو سگ سرها شناخته میشد. چون کلمات کنعان و کانین به معنی سگسان با هم معادل شده بودند. کانین میتوانست معنی پیرو خان را هم بدهد. خان عنوان فرمانروای تاتار بود. در عین حال، لغت "خان" در چینی "هان" تلفظ میشد که عنوان یک امپراطوری و مجموعه ای از قوم های دنباله رو آن در چین تلقی میشود.:
“Cynocephali: the dog-headed men”: stolenhistory.net
میدانیم که یهودیان در پیشروی خود در کنعان که با موسی آغاز شد در حال بازگشت به سرزمین اصلی خود بودند و کنعانیان در نظر آنان غاصبان حق راستین آنها در وعده ی خدا به ابراهیم درباره ی حکومت اولاد او به شمار میرفتند. بر این اساس، اروپایی های مسیحی هم وقتی به جای امت موسی وارد سرزمین های تاتارها و چینی ها که تقریبا تمام آسیا را در بر میگرفت، وارد میشدند، در حال اصالت بخشی به آن سرزمین ها وانمود میشدند و اجازه داشتند به ملل گمراه و بیسواد آن کشورها بگویند اصل آنها چه بوده ، و فرهنگ راستین و تاریخ واقعی آن ملل چگونه بوده است. برای این بازگشت، الگوی تاتار-چینی ظاهرا غیر یهودی هم وجود داشته که توسط اروپاییان شناسایی شده بوده است. به عنوان مثال، «یتیم خانواده ی ژائو» یکی از اولین نمایشنامه های چینی ترجمه شده در اروپا بوده که اولین ترجمه ی آن به پریمار فرانسوی از قرن 18 منسوب است. این نمایشنامه داستان سقوط خاندان ژائو در پادشاهی "جین" در چین دوران موسوم به «بهار و پاییز» است. شاه ژائو به دست یکی از مردانش کشته میشود و داییش "هوآن شو" به حکومت جین دعوت میشود. نوزاد کوچک ژائو را فراری میدهند و به پزشکی به نام "چن یینگ" میدهند که او را در قفسه ای در اتاقی در محل کار خود پنهانی بزرگ میکند. هوآن شو آنقدر عصبانی است که حتی صحبت از کشتن تمام نوزادان کشور جین میکند. این یادآور نوزادکشی گسترده ی فرعون و هرود در افسانه های یهودی-مسیحی برای از بین بردن دشمن آینده شان موسی/عیسی مسیح است. راز دکتر چن یینگ سرانجام فاش میشود ولی او فرزند نوزاد خودش را به جای ژائو تقدیم دژخیم دشمن میکند و فرزند خودش قربانی میشود و نوزاد ژائو زنده میماند. ازقضا درست مثل داستان موسی که در قصر دشمنش فرعون بزرگ میشود، هوآن شو هم پدرخوانده ی همان ژائوی کودک میشود. بعدها مردم جین، هوآن شو را سرنگون و اخراج میکنند و یتیم ژائو به عنوان شاه پینگ بر تخت سلطنت جین مینشیند. این اتفاقات در زمان انحطاط حکومت "ژو" می افتد که در آن قدرت حکام ایالات بسیار زیاد بود. "جین" یکی از این ایالات بود که از سه قلمرو ژائو، هان و وی تشکیل شده بود. یکی از پسران هوآن شو، موفق به تاسیس حکومت مستقل هان از جین شد و همین حکومت پایه ی تاسیس امپراطوری هان در مدتی بعد گردید. نکته ی جالب این است که در دربار ژو از دولت جین به نام "تانگ" یاد میشد چون اولین شاهش شخصی به نام "تانگ" از خاندان سلطنتی ژو بود. بدین ترتیب چند خاندان سلطنتی مختلف چینی که امروزه سلسله هایی جدا از هم تلقی میشوند یعنی هان، جین، وی، ژو و تانگ همه در دولت جین ژائوها جا میشوند و از آن جالب تر این که یکی از تلفظ های چینی نامجای جین مزبور، «چین» است. هم جین و هم چین، نام های خاندان سلطنتی حاکم بر پکن در زمان فتح آن توسط چنگیزخان نیز بوده اند. جالبی این قضیه در این است که در یکی از اولین اقتباس های اروپایی از داستان «یتیم خاندان ژائو» یعنی نمایشنامه ی ولتر به نام «یتیم چینی» حاکم غاصب، چنگیز خان تاتار است و گفته میشود ولتر، این نگارش را عامدانه در شبیه سازی فتح چین سلسله ی مینگ توسط منچوها به کار برده است چون منچوهای جورچن مغول زبان، خود را دنباله رو چنگیزخان میخواندند. آرتور مورفی نیز نسخه ی انگلیسی خود از «یتیم چینی» را پردازش کرد که در آن، شاه تاتار به جای چنگیز خان، تیمورخان نام دارد. جالب این که مادر "زامتی" -کپی ولتر از یتیم ژائو- در نسخه ی مورفی، ماندانا نام دارد که نام مادر سیروس (کورش) در تواریخ هرودت است. در تواریخ هرودت، سیروس نیز شاهزاده ای است که جانش از جانب شاهی که نسبت نزدیک با او دارد در خطر است و در آینده آن شاه را سرنگون میکند و بر تخت مینشیند. این شخصیت ها نام های اسطوره ای معروفی در تاریخ غربند. ولی به نظر میرسد انتظارات غربی از آنها بر تاریخ چین فرافکنی شده و چشم اندازی را که چینی ها از تاریخشان دارند شکل داده است. در این مورد میتوان به این توجه کرد که صحنه ی داستان فتح چین توسط چنگیزخان در نمایشنامه ی ولتر، نزدیک دیوار چین است و این ناخودآگاه فتح چین شمالی توسط چنگیزخان را به ذهن متبادر میکند. حکمرانان چین شمالی در آن زمان، سلسله ی «چین» پدید آمده توسط جورچن ها بودند و منچو ها خودشان جزو جورچن ها هستند. جورچن ها سلسله ی سونگ را در چین شمالی شکست داده و به جنوب رانده بودند و آنها درآنجا حکمروایی کردند تا این که قوبیلای خان نوه ی چنگیزخان، جنوب را گشود و سونگ را از بین برد و کل چین را تحت حکومت سلسله ی یوآن قرار داد. در داستان فتح چین توسط منچوها نیز باز مقاومت جنوب را داریم. حکومت نیمه مسیحی تایپینگ که توسط یک نسخه ی چینی عیسی مسیح ملقب به پسر آسمان اداره میشد مدت ها در مقابل منچوهای حاکم شمال مقاومت کرد تا این که تسخیر شد. باز همین صحنه ها را در لایه های گوناگون رمان چینی مشهور «داستان سه پادشاهی» نتسوب به لوگوانگ جونگ داریم. امپراطوری هان که در اثر فساد حکومت و نارضایتی مردم ضعیف شده، وسیله ی به قدرت رسیدن مرد جاه طلبی به نام سائو سائو میشود. او امپراطور جوان را بازیچه ی خود میکند ولی یکی از افراد خاندان سلطنتی به نام لیوبی قصد احیای هان و قدرت آن را دارد. اما با استهزای اشراف روبرو است چون لیوبی فی الواقع یک روستایی حصیرباف بوده و معلوم نیست یک عضو خاندان سلطنتی در روستا چه میکند. این یادآور متواری شدن بازمانده ی ژائو به خارج از قصر در نمایشنامه ی یتیم چینی است. درست به مانند یتیم ژائو که زیر پر و بال دشمن آیسنده اش بزرگ میشود، لیو بی هم نخست در خدمت سائو سائو بوده است. لیوبی یک بار از سائو سائو شکست میخورد و به جینگ ژو و نزد خویشاوند خود لیوبیائو پناه میبرد. اینجا یک نسخه ی کوچکتر داستان سائو را در مملکتی به نام جینگ می یابیم که احتمالا نامش تلفظ دیگری از چینگ است. خاندان "سای" قدرت زیادی در مملکت دارند و با مرگ شاه پیر، حکومت را از دست جانشین قانونیش لیوچی درمی آورند. به دلیل این که لیوبی طرفدار لیوچی است، یک بار از تلاش برای ترور توسط سای مائو نجات می یابد پس از این که با اسبش از یک رودخانه ی خروشان میگذرد، داستانی که یادآور گذشتن معجزه آسای موسی از دریای سرخ است. این داستان در مقیاسی بزرگتر تکرار میشود وقتی سای مائو مملکت را به سائو سائو میبخشد و لیوبی و افرادش به همراه مردمی که با آنها همراهند به جنوب فرار میکنند و با کشتی هایی که لیوچی به موقع برایشان میفرستد از رود میگذرند. ظاهرا فرار یک نسخه ی چینی موسی به جنوب، توضیحی برای وجود یک حکومت مسیحی نزدیک به شرذع موسی در جنوب و در زمان فتح آن توسط منچوها است. معلوم است که سائو و سای یک چیزند. حتی تلفظ اسم های caoو cai نزدیک هم است. cao فرع است چون با املای چینی خاص خود به معنی پست و شریر است. اما cai با املای چینی خاص خود، به معنی لاکپشت الهی است که همان لاکپشتی است که مهر امپراطوری را به شکل آن میکشیدند و نماد سلطنت است. بدین ترتیب، سائو سائو نمادی از سلطنت موجود در ابتدای داستان است که ادعا شده حق حکومت دیگری را خورده است. اصل این حکومت، جورچن ها هستند و در میانشان یک جریان جدید به قدرت میرسد که منچوها باشند. جورچن ها معادل سائو هستند. چون سائو حکومت جدیدی به نام «وی» تاسیس میکند که توسط یکی از گماشتگان سائو سائو به نام سیما یی قدرت خود را از دست میدهد و اعقاب سیمایی نه فقط سلسله ی جدید جین را تاسیس میکنند بلکه کشور را که به سه قسمت تقسیم شده مجددا متحد میکنند. این سه قسمت قابل مقایسه با سه تکه ی جین ایالت محل داستان یتیم خاندان ژائو است. اتحاد کشور همان فتح قلمروهای متخاصم جورچن و چین جنوبی توسط منچوها است. لیوبی بنیانگذار سلسله ی شو معادل یتیم ژائو است که مثل یک منجی موعود قرار بوده مملکت را دوباره تصرف کند و چون خبری از او نشده، تخیلاتی درباره ی شکست او پدید آمده است. خاندان او "لیو" همان لئو یا لاوی به معنی شیر است که خاندان کاهنان بنی اسرائیل است. دشمنش سائو یا سای هم جناب فرعون حکمران مصر است. فرعون موقع تعقیب موسی در دریای سرخ در آن غرق شد. سای مائو نیز در جریان تدارک یک جنگ دریایی روی رود یانگ تسه علیه لیوبی و متحدانش به قتل رسید. و اما سائو سائو که سای مائو به او خدمت میکند، درحالیکه از اول خود او بوده است: سائو سائو به جنگ دریایی میرود و به شدت شکست میخورد و بخش اعظم افرادش را از دست میدهد ولی خودش جان سالم به در میبرد. سائو سائو را با به آتش کشیدن کشتی هایش در هم میکوبند. البته بسیاری از لشکر سائو سائو از آتش به آب پریدند و در رودخانه غرق شدند. بنابراین صحبت از یک نابودی بزرگ همزمان با آب و آتش است. این کاملا یک صحنه ی انتقال یافته از غرب به شرق است. لشکر سائو سائو چیزی جز سیاهه ای از مشرکان یا پیروان نمرود شاه بابل نیستند. بابل هم با سیل نوح نابود شده است و هم در آتش جنگ و این دو روایت ظاهرا نخست دو پاره ی یک روایت واحد بوده اند. نمرود را با نینوس شاه آشوریان نیز مقایسه میکنند و تقسیم چین به سه حکومت پس از شکست سائو سائو، همان پیدایش سه حکومت سه حکومت مصر و ماد و بابل درنتیجه ی سقوط امپراطوری آشور است. پایتخت های آشوریان توسط لشکر ماد به آتش کشیده شدند ولی این داستان ها کاملا در ارتباط با قصه ی سیل نوحند و سه کشور به دست آمده همان سه نژاد پدیدآمده از سه پسر نوح به نام های سام و حام و یافث هستند. بنابراین، این قصه ها نه تاریخ یک کشور خاص و سقوط چند سلسله ی خاص بلکه قصه ی نابودی پیشین جهان را هدف گرفته اند.
الکساندر هیسلوپ در کتاب «دو بابل» مینویسد بنا بر افسانه های دروئیدی، زمانی دنیا دچار آتشی عظیم شد تا این که از شدت آتش، دریاچه ای بزرگ ترکید و آب آن زمین را دچار سیل کرد و موجودات بسیاری در این آب و آتش همزمان مردند. مکمل این داستان، افسانه ای یونانی است که میگوید با نزدیک شدن ارابه ی خورشید توسط فایتون به زمین، جهان به آتش کشیده شد و از شدت ویرانی آن، شاهی به نام سیکنوس که آتش پرست بود تغییر دین داد و آب پرست شد و مجرمان را با غرق کردن در آب مجازات میکرد. آتش، وسیله ی مجازات در جهنم است و جهان سوزان در آتش، جهانی است که از شدت وفور گناه، جهنمی شده و باید با سیل عظیمی از آب پاک شود. به همین دلیل در داستان سیکنوس، آب به جای آتش، وسیله ی تطهیر تعیین میشود. در داستان سقوط رم نیز میبینیم که آتشگاه های وستا الهه ی آتش خاموش میشوند و مردم با غسل تعمید مسیحیت، از گناه آغازین پاک میشوند. وستا الهه ی آتش، زنی دوشیزه و حامی تزکیه از گناه بود. او به عنوان یک زن دوشیزه جلوه ای از مریم مقدس هم بود. تهدید او توسط گناهان آتش پرستان در مکاشفه ی یوحنا ظاهر میشود که در آن، اژدهایی سرخ به عنوان خدای آتش که از فرم معصوم دوشیزه ی خود خارج شده، زنی و کودکش را که همان مریم و عیسی هستند تهدید میکند. زمانی که زن و کودک از دست اژدها میگریزند اژدها از دهانش سیلی از آب بیرون میدهد تا آنها را غرق کند. ظاهرا یک دلیل نامیده شدن عیسی به ایکتیس (ماهی) همین است که او از سیل نجات پیدا کرده است. این در حکم نجات پیدا کردن بازمانده ی تمدن بابلی از سیل نوح است. در تشبیه به ماهی، بلافاصله باید اوآنس معلم ماهی گون کلدانی ها را به یاد آورد که از دریا بیرون آمد و اصول فرهنگ و تمدن را به کلدانی ها آموخت و این بنیاد فرهنگ و تمدن در جهان جدید شد. میشود گفت نوح همان اوآنس در مقام بازمانده ی تمدن کلدانی است که تبدیل به بنیاد جهان کنونی میشود و میتوان به جای نوح، مسیح ماهی را هم به همراه دستگاهش واتیکان رم در ایسن جایگاه قرار داد. کهانت کافرکیشان رومی از طریق پرگامون ترکیه دنباله ی کهانت کلدانیان پس از سقوط آنها در بابل در نظر گرفته شده است. ازاینرو داستان سقوط رم در آتش جنگی که بربرهای ژرمن به آن تحمیل کردند هم تکرار سقوط بابل و نینوا در آتش و جنگ و بازگشت فرهنگشان در ظاهری جدید است. تغییر ظاهر آنها درست در حکم تغییر سلاح اژدهای آتشین است که به جای آتش، آب بیرون میدهد درحالیکه آب، دشمن آتش است و این به معنی آن است که مکتب دشمن توی لباس فاتحان میرود و آنها را از درون به سمتی که میخواهد حرکت میدهد.:
“two babylons”: alexander hislop: chap7: sect2
شاید نماد لاکپشت برای خاندان سای در داستان سه پادشاهی هم ناشی از این باشد که جانوری خشکی زی است که میتواند در آب شنا کند و زنده بماند.
آتش نماد خورشید است و آب نماد ماه، چون خورشید آتشین است و ماه عامل جزر و مد آب. این دو در تقویم های کشاورزی جمع می آیند که حاصل تطبیق حتی الممکن چرخه های ماه و خورشید در تقویم های شمسی و قمری هستند. ازاینرو سعی در تطبیق خدای خورشید با خدای ماه شده است. تفاوت بارز بین این دو خدا این است که درحالیکه خورشید همواره به شکل یک گوی نورانی است، ماه بعضی شب ها گوی نورانی و بعضی شب ها هلال است و هلال میتواند در جهت رشد یا زوال کوچک و بزرگ شود. ازاینرو ماه شباهت زیادی به انحطاط و رشد انسان ها دارد ضمن این که با هر بار رشد دوباره ی هلال بعد از یک دوره ی زوال، امید بهبود مجدد به انسان شکست خورده را هم میدهد. ازاینرو دو نیمه ی ماه در قالب هلال که به دوره های رشد و زوال او تشبیه میشوند وقتی در اتحاد با هم یک گوی واحد را میسازند که قرار است گوی خورشید باشد نوعی دوگانگی در خداوند و جلوه هایش در قهرمان انسانی ایجاد میکند. به دلیل شباهت هلال ماه به شاخ گاو، دو نیمه ی ماه به دو شاخ گاو تشبیه میشوند و خود او در جای خدای خورشیدی مینشیند و خدایی را نشان میدهد که به عنوان الگوی انسان همزمان قربانی میشود و جاودانه میماند. باخوس خدای کشاورزی در هیبت یک ورزاو کشته شد. نسخه ی قبطیش ازیریس که به ورزاو آپیس مجسد میشد پس از مرگ، فرمانروای جهان مردگان شد. در هندوستان همین ازیریس به صورت ایشوارا یعنی شیوا خدای نابودی ظاهر شد و در هیبت ورزاو پرستیده و منشا گاوپرستی در هند گردید. تاشیاء هلالی شکل در تمثال های شیوا تصویر میشوند. ازیریس خدای تمدن و منشا دانش ها بود و در هند خدای دانش یعنی بودا که معادل مرکوری رومی و به اندازه ی او موکل عطارد است فرزند سوما خدای ماه نامیده میشد. این خدا احتمالا پایه ی اصلی شخصیت انسانی شده ی بودا و و وحدت وجود حول او در بودیسم ذن است که بر اساس آن تمام جنبه های دنیا که ما نیک و بد مینامیم و تمام اتفاقات آن بخشی از بودا هستند حتی وقتی ما را به خلاف تعالیم بودا میخوانند و به چرخه ی کارما و سیستم جزا و پاداش این دنیایی و آن دنیایی میکشانند. وحدت وجود از طریق کریشنای بهاگاوادگیتا در هندوییسم نیز نفوذ دارد. اما آشکارترین ریشه های فلسفه ی آن در طبیعت پرستی، وحدت وجود کابالای یهود است که در تعالیم ربی شمعون بار یوخای، با تطبیق یهوه با خدای ماه به پیش میرود. این تشبیه با برآمدن سیستم تثلیث از پرستش یهوه در مسیحیت هم مرتبط به نظر میرسد. در این سیستم نظر به عدد کمال بودن 7 هر ایزد معادل یک چرخه ی 7گانه ی ماه تلقی میشود. 7 شب اول ماه، جنبه ی حیاتبخش ایزد را نمایندگی میکند که طی آن، هلال رشد تکمیل میشود، هفت شب دوم که قرص ماه شب 14 را میسازد، اتحاد مرگ و زندگی و خیر و شر در جهان را نمایندگی میکند و 7 شب سوم که هلال کامل دوم و مجزا از آن باقی میماند معادل جنبه ی مرگ آور ایزد است. این تکه ی آخر، معادل «بیناه» جنبه ی مونث یهوه است که در مسیحیت با روح القدس تعویض شده است. او هم «مادر بزرگ» نام دارد و هم صاحب دریا است و ازاینرو در لاتین دریا را mare میخوانند که به معنی مادر است. mare همان "ماری" الهه ی سوری است که یک الهه ی دوشیزه است و ازاینرو همان مریم مقدس دوشیزه مادر عیسی نیز هست. الهه ی دریا را معمولا ونوس یا زهره تلقی میکنند که در لاتین stella de mare یعنی ستاره ی دریا نامیده میشود. با این حال، او با گایا الهه ی زمین هم قابل تطبیق است. نام دیگر برای جنبه ی مونث یهوه "یاردان" است که این هم به نام رود اردن تبدیل شده است. رود اردن به مانند دریا از جنس آب است و قایق ها را جابجا میکند. پیشروی خدایان خورشید چون آمون رع در آسمان نیز گاهی با یک قایق انجام میشود. این پیشروی به دلیل ایجاد زمان با رشد و طول عمر ارتباط دارد. ازاینرو تصویر موسای نوزاد که درون صندوقی در رود نیل به پیش میرود آینده ی موسی را تعیین میکند که نقطه ی پایان آن تکمیل مذهب موسی و تعیین تکلیف شخصیت یهوه است. بنابراین یهوه موسای رشد کرده و پیر شده یا خورشید رسیده به انتهای سفر خود است.:
“the secret doctrine”: h.p.blavatsky: v1: sect9
این تثلیث در داستان لیوبی هم دیده میشود و در لیوبی و برادرخوانده هایش تجلی میکند. لیوبی فردی عاقل و علاقه مند به اصول اخلاقی است، درحالیکه برادرخوانده اش ژانگ فی که جنگجویی توانا است به شدت وحشی و خشم جوی است و توانایی کنترل غرایز و عواطف خود را ندارد. گوان یو شخصیتی بین این دو دارد و درواقع جامع آن دو است و در جای گوی ماه به عنوان دو هلال به هم پیوسته ی لیوبی و ژانگ فی قرار دارد. ازاینرو در جایگاه خدایی هم دیده میشود و خدای جنگ و حامی جلادان تلقی میشود. گوان یو ضمنا نیمه ی مردانه ی الهه گوان یین نیز تلقی میشود که یک الهه ی محبوب بودایی است و این دو شخصیت در مقام جنگجویی آدمکش و مادری مهربان، روی هم شخصیت اوالوکیتشوارا بودیستوای معروف را میسازند که احتمالا نخست به اندازه ی خودگئوتمه بودا (مخترع فرضی بودیسم) در جایگاه بودای خدا قرار داشته است. اوالوکیتشوارا ظاهر یک مرد دوجنسه را داشته و دو نیمه ی مردانه و زنانه ی اغراق شده اش معادل یین و یانگ یا نیروهای نرینه و مادینه ی طبیعت در تائوئیسم نیز بودند و البته مذهب تائو نیز در حدی که در تائو ته چینگ لائوتزو برجسته شده، همچون بودیسم ذن و کابالا وحدت وجودی است. زمانی که جنبه های خیر و شر قضیه را به مسائل مردانه ی جنگی فرو بکاهیم، دوگانگی گوان یو او را واسطه ی لیو بی و ژانگ فی میکند و باعث میشود وجود گوان یو گرداندن لیوبی به سمت شخصیت ژانگ فی را ممکن کند. ازاینرو بخش مهمی از داستان سه پادشاهی، مزاحمت های گوان یو و ژانگ فی برای ژوگه لیانگ وزیر خردمند لیو بی را میسازد که بخش انسانی وجود لیوبی/موسی/ بودا را نمایندگی میکند. نکته ی جالب این است که آنچه مانع تجلی شخصیت های آن دو جنگجوی بیرحم در لیو بی میشود تشخص انسانی آنها و راه رفتنشان به صورت آدم هایی مجزا در کنار لیوبی است. با قتل گوان یو و ژانگ فی به فاصله ی کمی از هم، وحشی گری آنها در لیوبی بیرون میزند و لیوبی به فرمانروایی بیرحم و خودکامه تبدیل میشود که دیگر به گفته های صدر اعظمش ژوگه لیانگ گوش نمیدهد و به سبب خودرایی در گرفتن انتقام مرگ گوان یو از شریک سابقش سان کوان حاکم وو، متحمل شکستی وحشتناک و جبران ناپذیر میشود که در نتیجه ی آن، منزوی میشود و در دور از چشم مردم و در مرور دائم به اتفاقات خوب و بد گذشته میمیرد، تصویری که بسیار به بودای گوشه گیر نزدیک است و میتوان آن را صحنه ی سانسورشده ی زندگی موسای رهبر سیاسی دانست.
این داستان بیان میکند که چگونه زمانی که شر اخلاقی دستگاه فکریتان را جلو چشمتان نداشته باشید و ضرردهی آن را به چشم خود نبینید ممکن است به راحتی و بدون آن که متوجه باشید آن را به خود جذب کنید و حیثیت شهرت نیک فرهنگتان را از بین ببرید. توجه کنید که شکست لیوبی در جای پیروزی یتیم ژائو نشسته که مثل یک قهرمان موعود یک قوم، حکومتی که حق آن قوم است را پس میگیرد. میتوانید به جای آن، حکومت هایی را تصور کنید که به نام نجات کشور و بازگرداندن آن به اصل خود طی انقلاب های ضد استعماری ظهور کردند و باعث گراییدن اراده و شوق مردمی به سمت ناامیدی و پوچی گردیدند. مشخصا فایده ی این شکست ها به خود آوردن مردم است، درست مثل لیوبی که بعد از شکست از وو، با نجات یافتن به کمک ژوگه لیانگ، اهمیت او را دریافت و این بار، صمیمانه تر او را مورد توجه قرار داد.

































































