قهرمانان خاورمیانه و نسخه های مارولی و هالیوودی آنها
نویسنده: پویا جفاکش




فیلم اخیر مارتین اسکورسیزی به نام «قاتلین ماه گل (ماه کامل)» killers of the flower moon نام ملتی از سرخپوستان امریکا را بر سر زبان ها انداخت که در خارج از ایالات متحده کمتر شناخته شده اند یعنی ملت osage. این نام، تلفظ فرانسوی لغت oksaka به معنی آب آرام است، ازآنروکه آنها در منطقه ی موسوم به «میانه ی آب ها» ساکن بودند. اصطلاح اوسیج برای اتحادیه ای از قبایل موسوم به کانزا به کار میرفت که اوسیج نخست یکی از آنها بودند و کم کم بر بقیه صاحب نفوذ شده بودند. محدوده ی این اتحادیه نواحی بین کانزاس و آرکانزاس را در برمیگرفت و به عقیده ی مردمشناسان، نخست بین مجموعه ای از قبایل با فرهنگ ها و زبان های گوناگون به وجود آمده بود. در قرن 19 ایالات متحده اوسیج را مجبور کرد که کانزاس را ترک کند و در نواحی اوکلاهامای کنونی ساکن شود. ولی از شانس خوبشان در آخرین دهه ی قرن 19 در زمین های آنها در اوکلاهاما نفت کشف شد و اوسیج از هزینه های اجاره که توسط قانون حق مالکیت ایجاد میشد، ثروتمند شدند و بیش از 30 شهر پررونق در قلمروشان به وجود آمد. اما در طول دهه ی 1920 طی آنچه به حکومت ترور معروف شد، اوسیج ها متحمل جراحات ناشی از تقلب ها، کلاهبرداری ها و قتل های متعدد از سوی خارجی هایی شدند که مشتاق تصرف ثروت آنها بودند. کلاهبرداران با مقامات رسمی ایالات متحده تبانی کرده بودند و دفتر پزشکی قانونی، قتل ها را با جعل دلیل فوت مرگ میپوشاند، مثلا دادن حکم خودکشی فردی که مسموم شده بود. از سال 1921 برای اولین بار در مورد مرگ های مشکوک سوال پیش آمد و تحقیقاتی آغاز شد. ولی با این حال، از آن سال تا سال 1925 حدود شصت اوسیج کشته شدند و اکثر پرونده های قتل ها هیچ وقت خاتمه نیافتند. "غروب" نام رمانی نیمه اتوبیوگرافیک از یک نویسنده ی اوسیج به نام جان جوزف متیوز است که در سال 1934 پیامدهای مخرب رونق نفت برای ملت اوسیج را نشان داد و باعث معروف شدن این مسئله در سطح کشور شد. بعدها و در سال 2017 دیوید گرن، کتاب غیر داستانی «قاتلان گل ماه: قتل های اوسیج و تولد اف بی آی» را نوشت که فیلم اخیر اسکورسیزی نامش را از آن گرفته است.
خورخه کوته در the nation به مقایسه ی مضمون فیلم اسکورسیزی با کتاب گرن پرداخته و توجه کرده که درحالیکه کتاب تمرکز زیادی به تبدیل قتل ها به «ویترین» جی ادگار هوفر در تهیه ی آنچه به سرعت تبدیل به اف بی آی شد، دارد، اسکورسیزی تقریبا نقش هوفر را تقریبا از بین برده و به جایش به یک شرح داستانی از این پدیده میپردازد که «چگونه یک فرد، از طریق حرص، همدستی و بزدلی، به اقدامات غیر قابل بخشش غارت و خشونت فرو میرود.»:
“dark message of killers of the flower moon”: the nation: 21 november2023
با این حال، شاید لازم باشد از دیدگاه صرف اروپایی-امریکایی به مسئله ننگریم و بازتاب هرچند کوتاه فیلم از نگرانی رهبران اوسیج نسبت به نابودی فرهنگشان و هرچه غربی تر شدن جوانان آنها را هم مورد توجه قرار دهیم.
بعضی از محققان توجه کرده اند که یک نوع فرهنگ زدایی خیلی جدی نسبت به فرهنگ سرخپوستان سیو در امریکا صورت گرفته و سعی شده همه ی آنها را یا غربی کنند یا به شکل سرخپوستان چروکی درآورند. جاکوب ورادنبرگ براوئر در سال 1901 کتابی درباره ی قبایل سیو که اوسیج ها از آنها مشتق شدند نوشت و بیان نمود که سیوها زمانی صاحب یک امپراطوری با شهرها، جاده ها و مزارع بودند. جوزیا پریست نیز با توجه به بازمانده های پایگاه های فرهنگی اوسیج ها در آرکانزاس به این نتیجه میرسد که اوسیج ها نزدیکی بسیاری به تمدن و فرهنگ تاتارهای چین، و هون ها و آلان های ایتالیا داشته اند و احتمالا به همراه دیگر سیوها در حکم واسطه ای فرهنگی بین ترک-مغول های اوراسیایی از یک سو با چیپوا ها و ایروکویی ها و قبایل اوهایو، و همچنان آزتک های مکزیک بوده اند. وی از قول نامه ی "ساموئل میچ" به "دویت کلینتون" در سال 1826 هم شاهد می آورد که فرهنگ اوسیج ها را نزدیک به مردم آسیایی توصیف کرده بود. در این صورت باید اخراج اوسیج ها از قلمروشان و محکوم کردنشان به زندگی ابتدایی را تلاشی برای قطع ارتباط آنها با تمدن قبلیشان نیز تلقی کرد. پریست اگرچه مطمئن نیست ولی گمان میکند که سیوها در ارتباط تجاری و سیاسی مستقیم با مغول های آسیایی بوده اند و به همین دلیل هم سعی مستقیم در نابودی میراثشان به عمل آمده است چون میتوانند تصور کلی درباره ی این که امریکا یک قاره ی منزوی بوده که فقط سفیدپوستان اروپایی به عنوان کاشفان آن حق چپاول ثروت هایش را داشته اند را زیر سوال ببرد. البته منابع اروپایی اذعان میکنند که نخستین به اصطلاح کاشفان اروپایی در امریکا آنجا را محل حکومت تارتارهای وابسته به حکومت خان بزرگ در چین تصور کرده بودند هرچند درنهایت وانمود میکند که آنها اشتباه میکردند. اروپاییان برای مدتی طولانی تقریبا تمام قبایل مغولی جهان را، از امریکا گرفته تا چین، و از هندوستان گرفته تا صربستان شمالی، به نام "تارتار" یعنی جهنمی میخواندند و پرستنده ی دیوها و شیاطین به شمار می آوردند، همان اتهامی که آزتک های مکزیک هم به جرم آن تاراج و محکوم به انهدام تمدنی شدند. حتی تصویر اسلام هم تا اندازه ای ازآن رو شیطانی است که مذهب عثمانی های تاتارتبار و خان های تاتار روسیه بوده است.:
“Sioux/Siouan language connection with Ancient Civilization”: Maza kutemani: stolen history: 28/4/2020
حسابش را بکنید که چقدر تصویر موجود از سیوها به تصور ممالک شرقی از دوران قبل و بعد از استعمار خود نزدیک است: ملت توسط استعمارگران چپاول و فقیر میشود و فرهنگ ایدئال نابود میگردد؛ پس از مدتی، معادن پولسازی که استعمارگران دوست میدارند، منجمله به طور متواتر نفت، در سرزمین یافت میشود و پول معادن و منابع، ملت را هرچه غربی تر و مدرن تر میکند درحالیکه کشمکش با استثمارگران اروپایی بر سر منابع همچنان ادامه دارد؛ اما لذت ثروت به دست آمده با رنج ناشی از فساد و جنایت به خاطر پول از بین میرود و یک دلیلش هم این است که فرهنگ بومی ای که مردم را به دوری از حرص و آز و توجه به ارزش ها و لذت های غیر مادی دعوت میکند دیگر وجود ندارد.
متاسفانه این تصور کاملا بی اساس نیست و فرقه ی استعماری تئوسوفی که توسط یک مامور بریتانیایی به نام سر هنری الکات بنا شده، عملا از طریق افسانه های هندی و یهودی تایید و به زبان مردان خشکه مذهب ویکتوریایی، مسیحی و الهی شده است. مادام بلاواتسکی معلم معنوی این گروه در اواخر فصل 11 از بخش دوم جلد اول کتاب "دکترین راز" به سرهنگ ویلسون انگلیسی انتقاد میکند که گفته است فرقی نمیکند ویشنوپورانا مال قرن هشتم باشد یا قرن 17، هرچه باشد کتاب ناجوری است و یک دلیلش هم تصویر حیله گر و شرور ویشنو خدای هندو در این کتاب است. چون در این کتاب، خدایان شکست خورده به نزد ویشنو می آیند و به او شکایت میکنند که دائیتیا ها آنها را شکست داده اند چون ملتی اخلاقیند و وداها را دقیقا اجرا میکنند و درنتیجه دارای نیروی روحی قوی هستند. ویشنو برای این که خدایان را از خود ناامید نکند، یک موجود توهمی شگفت انگیز به نام "مها موها" از خود صادر میکند که بر دائیتیاها ظاهر میشود و آنها را تحت تاثیر توهمات خود قرار میدهد و آنها را به انحراف و انحطاط میکشاند تا دیگر اصول مذهبی و شریعت وداها را اجرا نکنند و فاسد شوند و روح قویشان باطل شود و این گونه شد که خدایان شکست خورده نیرومندتر از آب درآمدند و دائیتیاها را شکست دادند. پاسخ مادام بلاواتسکی به انتقاد ویلسون این است که اگر ویشنو به خاطر این عمل، حیله گر و شرور است، خدای مسیح نیز لایق این صفات است. چون مهاموها چیزی جز نوکر دستپرورده ی خدای مسیح یعنی شیطان نیست که اجازه ی از راه به در کردن انسان ها را از خود خدا گرفته است. بلاواتسکی، ویشنو و خدای مسیح را دارای یک پایه میبیند و آن یهوه ی کابالای یهود است. خدایان شکست خورده بنی اسرائیل یهودیند و دائیتیاها ملت های باستانی که یهود در زیر سایه ی آنها زندگی میکردند. یهوه ملت های نا یهودی را به فساد و تباهی میکشاند تا یهود بتوانند آنها را شکست دهند و همین یهوه حالا توسط مادام بلاواتسکی با ویشنو خدای «آریایی» تطبیق میشود که قرار است مثل دیگر تولیدات آریایی، الگوی ملل اروپایی تحت سلطه ی استعمارگران باشد که اعقاب آریاییان شمرده میشوند.
درست مثل مهاموها که بخشی از ویشنو است شیطان تخریبگر اروپایی هم بخشی از وجود سنت پیشین حاکم بر تاتارهای شرقی است که به نفع یهودیان و مللی که یهودیان اراده به برکشیدن آنها کرده اند، این سنت جای به یک نسخه ی شیطانی خود تضعیف کننده از خودش میدهد. بنابراین انتظار داریم حکومت های اروپایی، خود از دل دولت های تاتاری برآمده باشند. البته تاریخ رسمی، اروپا را استوار بر یونان و روم باستان میخواند و این دوره ی باستان را مقدم بر هون های هجوم برنده به اروپای مرکزی میخواند. ولی ویلهلم کامیر، این ادعا را استوار بر یک جعل گسترده به جهت انکار نقش ژرمن ها در تشکیل روم واقعی میخواند. کتاب کرونیکل بلغارها بر ارتباط اشرافیت ژرمن با تاتارهای مهاجر موسوم به بلغارها صحه مینهد. این کتاب کلاسیک به زبان عربی بلغاری نوشته شده است، زبانی که در دوره ی فرهنگ زدایی کمونیستی شوروی البته به نفع بلوک غرب به طور کامل نابود شد ولی در دوره ی استالین یک نسخه ی اسلاو از کرونیکل بلغارها تدارک دیده شده بود. در این کتاب، حکومت نخستین آلمان توسط بلغارها تاسیس شد و انگل ها و ساکسون ها یک شعبه از آن بودند که برای تشکیل حکومت کاراسادون که بعدا انگلستان نامیده شد اعزام گردیدند. اولین پادشاه بلغارهای اروپایی، ایلیریک پسر موسوخ است که میتواند همان آلاریک فاتح رم و ساقط کننده ی واقعی امپراطوری روم باستان در تاریخ رسمی باشد. بنا بر کرونیکل بلغاری، بلغارها شعبه های گوناگون حکومتی در مجارستان، فرانسه، پروس و مصر داشتند. جنگسالاران آنها سرهای خود را میتراشیدند، همان چیزی که درباره ی جنگجویان قزاق و فراعنه ی مصر هم نوشته شده است. پاریس و رم، مستعمرات بلغاری بودند و مستعمره های دیگری هم در ایسلند، اسکاندیناوی، مصر، هند و امریکا بنا شده بودند. حتی مایاها، آزتک ها و اینکاها از نسب بلغارها شمرده شده اند. جالب است که کتاب، از گروه اصلی بلغارها به نام ماساگت یاد میکند، درحالیکه در تاریخ رسمی، بلغارها قرون وسطایی و ماساگت ها باستانی شمرده میشوند. ماساگت ها همچنین با کوشی ها تطبیق شده اند و اضافه شده که بلغارها آن ها را "ساک" یا سکا مینامند. در کتاب، جنگ تروآ به صورت هجوم دوریان ها به شهر آتراش در بلغارستان درآمده است. آتراشی ها پس از نابودی شهرشان به آپنین گریختند و پادشاهی ایدل (ایتالیا) را بنیان نهادند و شهرهای ونیز و رم را تاسیس کردند. این همان تاسیس رم توسط مهاجران تروایی پس از سقوط تروآ است. اصطلاح دوریان دراینجا به جای آخایی های هومر که فاتحان تروایند مصطلح شده است. آخایا در نقشه های دوران منسوب به کرونیکل بلغاری (سال 1680) به عنوان بخشی از کریمه به کار میرود و خان های مسلمان آنجا را معرف است ازجمله منطقه ی کوه بیکوز در نزدیکی استانبول (قستنطنیه) را که محل قبر یوشع یا محل مصلوب شدن عیسی تلقی میشده است. یسوع (عیسی) و یوشع بارها در نوشته های اسلامی با هم خلط شده اند. جلال اسد، مورخ ترک، نوشته است که بیزانسی ها آن کوه را تختگاه هرکول و یا مقبره ی آشیل پس از آن که به دست پولی دکس کشته شد خوانده اند. فومنکو نام پولی دکس را که همان پولوکس برادر کاستور است، با پیلاطس قاتل عیسی مسیح مقایسه میکند و آشیل را چیزی بین هرکول و عیسی میشمرد. در روستای بیکوز در نزدیکی کوه، شاهی به نام آمیکوس به دست آرگونات ها کشته شده است و این شاه، شباهت زیادی به هرکول دارد. آرتور دروز نشان داده است که عیسی مسیح نماینده ی بخشی از زندگینامه ی هرکول است. از طرفی هراکلس یا هرکول در مقام یک پادشاه در جوار قستنطنیه میتواند همان هراکلیوس امپراطور قستنطنیه باشد که پیروزیش بر پارسی ها و پس گرفتن صلیب مقدس از آنها شبیه یک کار ابرقهرمانانه است. با این حال، نتیجه ی جنگ او شکست سنگین بعدی از عرب های مسلمان و از دست رفتن بخشی از امپراطوری روم است. فومنکو هراکلیوس را به عنوان یک نسخه از هرکول که صلیب مقدس را حمل میکند روایت دیگری از عیسای دستگیر شده که صلیب بر پشت خود حمل میکند می یابد. قستنطنیه یک نسخه از اورشلیم است و روم که اورشلیم را فتح کرد و مسیح را کشت، در منابع یهودیان اشکنازی اروپا با ادوم تطبیق میگردد که یک پادشاهی عربی به مرکزیت اردن کنونی تلقی شده است. روم قستنطنیه که از عرب ها شکست خورد یک پادشاهی یونانی بود و هراکلیوس خودش با اسکندر فاتح یونانی پارس قابل مقایسه است. سلوکیان که جانشینان اسکندر در پارس بودند با شورش یهودیان حشمونایی علیه خود مواجه شدند که یکی از قدرتمندترینشان جان هیرکانوس یا یوحنای هیرکانی فاتح و حاکم ادوم بود. فومنکو حشمونی ها را همان عثمانی ها و هیرکانوس را همان اورهان دومین پادشاه عثمانی و معادل گورکان در عنوان تیمور لنگ میداند. عثمانی ها نیزدر قلمرو حکومت ترک رومی موسوم به سلجوقی به قدرت رسیدند که نامشان قابل مقایسه با سلوکیان است. در کرونیکل بلغارها، کلیدی ترین قلمرو بلغارها سرزمینی به نام سامار شامل مصر، شامات، عراق، ترکیه، بالکان و قفقاز است که بعدا مصر را از دست میدهند. این محدوده با قلمرو سلجوقیان میخواند و بعدا تمام این سرزمین ها هم جزو عثمانی میشوند. بیشتر سرزمین های عربی یادشده در این جا را سلطان سلیمان قانونی جزو عثمانی میکند. وی یک نسخه ی ترک از سلیمان ابن داود شاه یهودی اورشلیم است. ولی سلیمان هم خود نسخه ی دیگر شلمان سار شاه آشوریان است که بنی اسرائیل را به سرزمین های غیر یهودی تبعید میکند و میپراکند. همین کار را نبوکدنصر هم که در تورات هم شاه بابل خوانده شده و هم شاه آشوریان، تکرار میکند. در زمان بلتشصر (بالتازار) پسر نبوکدنصر سرزمین او توسط مادها و پارس ها فتح میشود. به نوشته ی جورج هامارتولوس، «پس از سلطنت بالتازار، داریوش مادی که آستیاگ و اردشیرشا نیز نامیده میشود 17سال سلطنت کرد. ملکه ی او استر [یهودی] بود.» داریوش در اثر سعایت بدخواهان، مشاور یهودی خود دانیال را جلو شیرها انداخت و چون به اذن یهوه شیرها به او آسیبی نرساندند به معجزه ی دانیال ایمان آورد و خدا و مذهب یهود را بر کشور خود حاکم نمود. در عهد عتیق (تورات)، دانیال و استر هر دو در یهودی مآب شدن مملکت فارس نقش ایفا کرده اند بی این که هیچ ارتباط مستقیمی بین آنها شرح داده شده باشد.:
Chronology7.2 anatoly fomenko: THEOGNOSIS: june 12,2017
خوب دقت کنید. شلمنصر و نبوکدنصر بابلی-آشوری تبدیل به یک شاه یهودی به نام سلیمان شده اند و این شاه تقلبی به عنوان سلف حکومت یهودی مشربی قرار گرفته است که ظاهرا همان عثمانی است و تاریخ یک قلمرو گسترده را به مذاق نخبگان یهودی اداره کننده ی خود ترتیب داده و قطعا همان ها را مسئول فرهنگ سازی و تاریخ نویسی کرده است. مشکل این است که ما فکر میکنیم این اتفاقات مربوط به مدت ها قبل از آغاز تاریخ اسلامند و انتظار هم داریم تاریخ نوشته شده حتما پر از شخصیت های مستقیما یهودی باشد درحالیکه ابدا چنین نیست. کافی است دقت کنیم قلمرو بلغارها علاوه بر عثمانی بعدی شامل امریکا نیز هست و فرهنگ امریکایی، تنظیمش به صراحت در همین قرن اخیر عنوان شده است. درآنجا نیز قهرمانان امریکایی توسط بنیادهای یهودی چون هالیوود و صنعت کمیک تولید شده اند. امریکا اساطیر خاص خودش را دارد که الان همه ی دنیا را گرفته اند. ولی قهرمانان اسطوره ای کشور به صراحت چیزی خارج از فرهنگ بومی این کشور در قبل از آغاز قرن بوده اند:
«سوپرهیروها یا ابرقهرمانان که این روزها به واسطه ی هالیوود، سالن های سینمای دنیا، شبکه های تلویزیونی و سکوهای نمایش فیلم حتی در داخل ایران را در قرق خود درآورده اند، درواقع قهرمانان خیالی هستند که توسط اشراف یهود و از اسطوره ها و افسانه های عهد عتیق بیرون کشیده شدند و به واسطه ی قدرت سینما شروع به ذهنیتسازی برای نسل های مختلف کردند... قهرمان سازی نفرین شدگان قوم بنی اسرائیل پیش از حضور روی پرده ی نقره ای سینما، به واسطه ی سلطه ی یهودیان مهاجر امریکا که رسانه های مکتوب را در اختیار داشتند، از طریق داستان های مصور (کمیک استریپ) راهی خانه های مردم شدند؛ به طور مثال شخصیت سوپرمن در سال 1933 به صورت داستان مصور توسط دو جوان یهودی به نام های "جری سیگل" و "جو شوستر" بر اساس اسطوره های عهد عتیق خلق شد. سوپرمن درواقع نشانه ی رویاهای امریکای جدید بود که توسط اشراف یهود شکل میگرفت و به جامعه ی سنتی امریکا القا میکرد که آنها نیاز به قهرمانانی از خارج از اجتماع خود دارند؛ قهرمانانی که از دنیای دیگر آمده اند. سوپرمن نیز آن گونه که بینیانگذاران موسوم به مغول های هالیوود ادعا میکردند، مانند حضرت موسی (ع) از دنیایی دیگر در قد و قواره ی کودکی معصوم به دنیای آدم ها می آمد و منجی آینده ی تیره و تاریک این بشر میشد. بعد از آن، در 1960 دو یهودی دیگر به نام های "استنلی مارتین لیبر" که بعدا به "استن لی" شهرت یافت، و جیکوب کارتزبرگ مشهور به "جک کربی" با نشریه ای به نام "تایملی کمیکس" شروع به خلق سوپرهیرو یا فوق قهرمان هایی در قالب انتشار داستان های مصور یا کمیک بوک کردند و با موفقیت این کمیک بوک ها نام نشریه ی تایملی کمیکس، به "مارول کمیکس" تغییر یافت که بعدا کمپانی مارول بر همین اساس شکل گرفت و خیل عظیم کمیک استریپ ها یا انیمیشن و کارتون و سپس فیلم ها و سریال های متعدد از آن شخصیت های سوپرهیرو یا فوق قهرمان تولید شد. شخصیت هایی مانند اسپایدرمن (مرد عنکبوتی)، بلک پنتر (پلنگ سیاه)، هالک، آیرون من (مرد آهنی)، ایکس من (مردان ایکس)، کاپیتان امریکا و اونجرز (انتقامجویان) در همین مسیر و توسط "استن لی" و "جک کربی" به وجود آمدند که بر اساس آنها داستان ها و فیلم های بسیاری تولید شده است. دو یهودی دیگر به اسامی رابرت کان مشهور به "باب کین" و "بیل فینگر" در کنار یهودی دیگری به نام "جری رابینسون" هم شخصیت بتمن (مرد خفاشی) را تولید کردند. روزنامه ی اسرائیلی هاآرتص در سال 2009 به بهانه ی برپایی دو نمایشگاه در دانشگاه براون امریکا درباره ی نقش یهودیان تندرو در گونه ی کتاب های مصور (کمیک بوک) و فوق قهرمان ها (سوپرهیروها) مطلبی پژوهشی به چاپ رساند که در آن به ایدئولوژیک بودن این قهرمان ها و ارتباط آنها با «آرمان های صهیونی» اشاره داشت. در آن مطلب آمده بود: "هیچ یک از این قهرمان ها چهره ی یهودی ندارند، ولی خلق و خو و اعتقادات خالقان خود را به ارث برده اند." نمایشگاه های یادشده با هدف بررسی نقش مهم و بنیادی یهودیان مهاجر به امریکا در تولید کارتون (کاریکاتور و کمیک استریپ) برپا شده بود. در همان زمان یک مجله ی تخصصی به نام mad magazin از نشریات معروف کارتونی در غرب نوشت: "یهودیان تندرو در طراحی شخصیت های سوپرمن، اسپایدرمن، هالک، بتمن، و کاپیتان امریکا نقش کلیدی داشتند. کارتونیست ها اغلب یهودیان مهاجر بودند و این کارتون ها درواقع آرزوی آنان را به نمایش میگذاردند." اما این آرزوهایی که یهودیان مهاجر به امریکا در سر داشتند، چه بودند که برای نمایش آنها اقدام به تولید داستان و کارتون و فیلم و انیمیشن از شخصیت های خیالی در حد و قواره ی سوپرهیروها یا فوق قهرمان ها کردند؟ هاآرتص در همان مطلب پژوهشی، این سوال را با یک جمله ی کلیدی پاسخ داد: "تلاش برای بازگرداندن امریکا به مسیر اصلی خود". اما آن مسیر اصلی چه بود که خالقان فوق قهرمان ها یا سوپرهیروها سعی داشتند با فیلم ها، داستان ها و کارتون های خود، امریکا را به آن بازگردانند؟ اسناد پیوریتن های مهاجر به قاره ی نو در قرون 17 و 18 و همچنین همین یهودیان مهاجر نشان میدهد که آنها برای تبدیل امریکا به پایگاهی برای برپایی "اسرائیل بزرگ" و راه اندازی جنگ آخرالزمان یا "آرماگدون" و به قول خودشان "نجات جهان" به امریکا مهاجرت کردند. درواقع آنها برای امریکا یک "ماموریت آخرالزمانی" قائل بودند و آن را "منجی دنیا" به شمار می آوردند.» (نسل کشی فرهنگی به دست ابرقهرمان ها: بهمن لواسانی: جام جم: 16 آذر 1402)
آیا این ماموریت آخرالزمانی، چیزی نبوده که نیروهای بیگانه، برای ایجاد شبیه تر شدن ملت های دیگر به سرنوشت امریکا، برای تک تک آنها دیکته کرده اند؟ به این فکر کنید که چرا باید در کشوری مثل ایران ما که ادبیات مردم معمولی، تمثیل هایی حول ارتباطات روزمره ی مردم و داستان های پندآموز درباره ی برخورد جانوران با هم که در آن، مرزی هم بین انسان و حیوانات دیگر وجود ندارد است، داستان های جنگ هایی که حتی المقدور ملی وانمود شده اند، محتویلات اصلی دانشگاه های مذهبی و سکولار مدرنی شده باشد که خود را تنها مسئول آموزش فرهنگ مردم به آنها وانموده اند؟ آیا خاورمیانه نسخه ی بزرگ تری از اوسیج های اوکلاهاما نیست که باید به اندازه ی اوسیج ها بخشی از تاریخ رسمی ایالات متحده و سرمایه گذاران اروپاییش شود؟

















































