نویسنده: پویا جفاکش

در ایام قدیم، در محدوده ی وسیعی بین ایرلند تا اندونزی افسانه های مشابهی را می یافتیم که درباره ی روابط محاوره ای بین حیواناتی با شخصیت های انسانی شده بودند. این افسانه ها اغلب لا به لای داستان های آرامی منسوب به احیقار گسترش یافته اند. امروزه علاقه ی زیادی به نسبت دادن آنها به هند وجود دارد و البته بعید نیست که هند، منبع بسیاری از آنها در چین و اندونزی باشد. در هندوستان آنها بی این که نسبت مناسبی با افسانه های معمول خدایان هند داشته باشند حالتی مذهبی تر و ملی تر نسبت به کشورهای دیگر پیدا کرده اند و دلیلش هم این است که آنها به واسطه ی افسانه های جاتاکا با مذهب بودایی نسبت برقرار کرده اند. با توجه به حضور تناسخ در اعتقادات بودایی و هندو، افسانه های جاتاکا مدعی است که داستان هایی که درباره ی حیوانات عنوان میکند خاطرات بودا از مواجهه اش با جانوران در تناسخ های قبلی انسانی و حیوانیش هستند. ازآنجاکه هنوز بسیاری از هندوان حیوانات را میپرستند برایشان مهم است که ثابت شود حیوانات هم مثل ما شخصیت انسانی دارند و شاید همین موضوع درباره ی بقیه ی آدم ها نیز به مقیاس ضعیف تر و نه از بعد صرفا مذهبی مطرح باشد. در امریکای قرن 19 چند داستان معدود پانجاتانترا یا کلیله و دمنه (مجموعه داستان های محبوب حیوانات در هند)، از طریق افسانه های عمو رومولی سیاهپوست وارد فرهنگ امریکایی شده بودند که معروف ترینشان lion in the well (شیر در چاه) است. البته این داستان ها در میان داستان های ازوپ و لافونتن –نسخه های اروپایی احیقار- هم هستند. ولی امروزه ادبیات امریکایی درباره ی جانوران چنان پربار و در شخصیت پردازی برای جانوران قابل همپوشانی با ادبیات هندی مربوطه اند که دیگر با دیدن افسانه های حیوانات بدون توجه به منبعشان نمیتوانید تشخیص دهید هندیند یا امریکایی.:

“Sanskrit and American humor: parallels and influences in the animal fable”: Daniel j.bisgard: comparative literature studies, east-west issue : penn state university press: v28, no3: p271

قطعا یک دلیل عمده ی شبیه شدن ادبیات مربوطه، همان چیزی است که از ابتدا باعث گسترش آنها در جهان شده است و آن، شخصیتپردازی های خاص برای حیوانات است که آنها را بسیار به آدم هایی که میشناسیم نزدیک میکند. مثلا به این فکر کنید که چرا درحالیکه همه ی حیوانات میدانند روباه حقه باز است ولی باز هم گولش را میخورند؟ خب. خود ما هم بارها و بارها گول آدم های واحدی را که عرصه ی رسانه و سیاست را کنترل میکنند خورده ایم.

یادم هست در پاییز سال 1373 وقتی من دانش آموز کلاس سوم ابتدایی بودم، برنامه ی کودک شبکه ی 2 سیما روزهای پنجشنبه یک سریال عروسکی چند قسمتی پخش میکرد که داستان هایش یک مشت روابط مشئوم بین یک گرگ و یک روباه بودند. روباه در این برنامه چند بار سر گرگ کلاه میگذاشت تا این که در قسمت آخر، هم گرگ و هم روباه توسط آدم ها دستگیر میشدند و به قفس می افتادند. فقط یکی از داستان ها را یادم هست: در یک زمستان سرد، روباه مقدار زیادی ماهی مرده پیدا میکرد و وقتی گرگ او را با آن همه ماهی می یافت، از او میپرسید چطوری ماهی ها را به دست آورده است. روباه برای این که خودش را توانا نشان دهد ادعا کرد که ماهی ها را خودش گرفته است و در جواب این سوال که چه جوری میشود این همه ماهی گرفت، گفت که باید در یک گودال آب وسط یک رودخانه دمت را توی آب بگذاری تا ماهی ها دمت را گاز بگیرند و آن وقت آنها را بگیری. گرگ همین کار را کرد ولی یخ دمش را مسدود کرد و او گیر افتاد. پیرزنی که برای برداشتن آب از رودخانه آمده بود گرگ را دید و وحشتزده به روستایش گریخت و مردان ده را از وجود یک گرگ آگاه کرد. مردان برای کشتن گرگ به محل شتافتند و گرگ که جان خود را در خطر میدید برای فرار، آنقدر به دم خود فشار آورد که دمش کنده شد و از قسمت بعد، گرگ دم نداشت. این داستان را یادم است چون در همان سال، دانستم که در داستانی دیگر، روباه همین بلا را بر سر خرس آورده است. تا آن زمان، خرس، دمی بلند و زیبا داشت اما بعد از این که دمش توسط یخ کنده شد از دمش فقط یک تکه ی کوچک باقی ماند و لابد این عیب به فرزندانش هم رسید. به هر حال، باید توجه کنیم که درحالیکه بقیه ی کلک های روباه ها در داستان ها معمولا برای تور زدن طعمه ی دیگران است روباه باید با دروغ های این چنینی هم برای خودش پرستیژ درست کند. چون تا وقتی چنین کلک هایی را نزند، جانوران قوی تر مثل خرس و گرگ باور نمیکنند او باهوش است تا در جاهای دیگری به او اعتماد کنند. در این برنامه ی عروسکی نیز همینطور بود. عروسک ها قیافه ی صامتی داشتند. گرگ و روباه شبیه هم به نظر میرسیدند و فقط میدانم که رنگ گرگ تیره تر بود هرچند چون از تلویزیون سیاه و سفید دیده ام دقیقا نمیدانم چه رنگی بوده اند. قیافه ی گرگ بداخلاق بود و قیافه ی روباه دارای یک لبخند تصنعی. سکونشان را صداگذاریشان جبران کرده بود. به جای روباه، کلیشه ای ترین صدای روباه در ایران یعنی تورج نصر با همان تیپ روباه کارتون دهکده ی حیوانات صحبت میکرد. به همین ترتیب به جای گرگ، کلیشه ای ترین صدای گرگ در آن سال ها ظاهر شده بود و جواد پزشکیان تیپ مخصوص خود درباره ی حیوانات درنده را استفاده کرده بود که در همان سال، آن را در سریال جنگجویان کوهستان مرتبا به جای ارباب ها و نظامی های بدجنس میشنیدم و بعدا فهمیدم اولین حوزه ی وسیع کاربردش هم جاهل های کلاه مخملی فیلم فارسی در قبل از انقلاب بوده است. کاملا بدیهی بود که کلیشه های زورگویی و حیله گری در قالب گرگ و روباه مقابل هم قرار گرفته اند. گرگ فقط در صورتی ممکن بود چند بار از روباه صدمه ببیند که باور کرده باشد میتواند از حیله گری روباه در جهت منافع طمعکارانه ی خود سود ببرد.

با این حال، ممکن بود دوستی گرگ و روباه به نفع روباه هم باشد. در همان سال تحصیلی، یک دانشجوی کارآموزی معلمی که به کلاس من در آستانه ی اشرفیه رفت و آمد داشت داستانی در کلاس تعریف کرد که تا آن زمان نشنیده بودم. در این داستان، روباهی که مدتی بود غذایی گیر نیاورده بود از شدت گرسنگی به باغ انگور یک کشاورز دستبرد زد ولی شناسایی شد و به شدت از کشاورز کتک خورد. از شدت گرسنگی و زخم و درد ناتوان شد. اما دوستش گرگ او را دید و دلش سوخت و او را به غذا دعوت کرد. گرگ به یک گله اسب حمله کرد و در مقابل چشمان روباه، اسبی را شکار کرد. گرگ و روباه از اسب سیر خوردند. کم کم روباه جانی گرفت و دوباره تندرست شد. اما غرورش هم زبانه کشید و فکر کرد آنقدر دقیق شکار گرگ را نگاه کرده که بتواند اسب شکار کند. پس این دفعه خودش تنها به اسبی حمله کرد ولی اسب با یک لگد او را کشت.

این داستان را دیگر هیچ جا ندیدم و نشنیدم تا این که مشابهش را در کتاب «قصه های عامیانه: حکایت های پندآموز و کهن ایرانی» از خانم زینب علیزاده ی لوشابی یافتم. این بار، روباه مریضی را می یابیم که دوای دردش گوشت گورخر است ولی چون روباه است توانایی شکار گورخر را ندارد. شیری که او را میشناسد وقتی از موضوع مطلع میشود روباه را به غذای گورخر دعوت میکند. شیر درحالیکه روباه او را همراهی میکند برای گله ی گورخرها کمین میگیرد و از روباه میپرسد:

-موهای یالم سیخ شده اند؟

-بله قربان سیخ شده اند.

-چشم هایم چی؟ سرخ شده اند؟

-بله جناب شیر.

-موهای سرم راست شده اند؟

-بله قربان. موهای سرتان راست راست شده اند.

-پس حالا میتوانم یکی از آن گورخرهای چاق و چله را برایت بگیرم.

بدین ترتیب شیر چند بار با شکار گورخر روباه را تغذیه کرد و حال روباه خوب شد. دوستان روباه وقتی دیدند او حالش خوب شده، تعجب کردند و رمز قضیه را از او پرسیدند. روباه گفت: «من با یک شیر دوست شدم و شکار کردن را از او یاد گرفتم، به همین خاطر سرحال شدم.» دوستان روباه گفتند: «چه خوب. حالا که شکار حیوانات بزرگ را یاد گرفتی، به ما هم یاد بده.» روباه کیفور، دوستان روباهش را به محل دسته ی گورخرها برد و درحالیکه ادای کمین شیر را درمی آورد همان سوال ها را خطاب به دوستانش تکرار کرد: «موهای یالم سیخ شده اند؟ چشم هایم سرخ سرخ شده اند؟ موهای سرم راست شده اند؟» و روباه های دیگر که از این سوال ها متعجب شده بودند با گیجی سرشان را تکان دادند. روباه هم با اعتماد به نفس تمام به نزدیک ترین گورخر حمله برد. اما گورخر چنان لگدی به پوزه ی او زد که به هوا پرت شد و بقیه ی روباه ها از شدت ترس، از محل گریختند. روباه با درد و ضعف فراوان از جای خود بلند شد و خودش را به خاطر درآوردن ادای شیر، شماتت کرد.
در داستانی که آن دانشجوی دبیری برایمان تعریف کرده بود جای شیر با گرگ عوض شده بود، احتمالا از آن رو که به دلیل فامیلی گرگ و روباه، بیشتر میخورد گرگ هوای روباه را داشته باشد. گورخر هم تبدیل به اسب شده بود، چون گورخر در منطقه ی گیلان جانور ناشناخته ای است و اسب است که بین گیلک ها به لگدپراکنی شهرت دارد. اما به جز آن، جزئیات قضیه یعنی حالات شیر در موقع شکار که روباه قصد تقلید از آنها را داشت هم از قصه حذف شده بودند. پیام اصلی یعنی تقلید کورکورانه ی روباه از شیر/گرگ حفظ شده بود. اما اعتماد روباه به دوستانش برای حس کرن شبیه شدن به شیر، به اندازه ی دوستان روباه از قصه ی معلم موقت ما حذف شده بود. جزئی نگری داستان اولیه به این تاثیر جزئیات بر کلیت تقلید خیلی مهم است و به همان اندازه عدم توجه خلاصه سازی ها به تاثیر جزئیات، خود، نشانه ی ناخودآگاه بودن تاثیر جزئیات بر ایجاد یک تصویر کلی از موضوع تقلید نیز بسیار مهم است. ما باید این سیستم ابتکار و تقلید را از داستان پردازی گرفته تا تقلیدات سیاسی-اجتماعی همه جا زیر نظر بگیریم. ظاهرا بر اساس آن نیروی خلاقه ی خیالپردازی که در ایران قدیم، داستان های حیوانات را طراحی میکرد، روباه برای خودش شهرت حیله گری و باهوشی میساخت تا اعتماد گوشتخواران قوی تر را جلب کند و آنها در موقع لازم هوایش را داشته باشند و شاید مردم وقتی روباه ها و شغال های حیله گر را در اطراف درندگان قدرتمندی چون شیر میدیدند فکر میکردند اینها معاونان آنها هستند همانطورکه حاکمان و جنگسالاران مشاورانی دارند. قدرتمداران دارای توانیی جنگ بوده اند و مشاوران، سیاستمدارانی حیله گر بودند. اما اگر در کشوری گروه وسیعی از مردم تصور کنند که در جاهای خاصی از دنیا سیاستمدارانی هستند که هم نیروی جنگی زیادی دارند و هم خیلی باهوشند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا زنجیره ی فریب هایی که گرگ آن سریال عروسکی از روباه حیله گر میخورد، بعد از جمع آمدن گرگ زورمند و روباه حیله گر در یک کالبد واحد، با مقیاسی فاجعه بار تر بر سر مقلدانش فرود نخواهد آمد؟ تا به حال برایتان تعریف کردم که چطور گرگ و خرس قدرتمند سعی کردند هرچه که روباه ضعیف درباره ی تواناییش در ماهی گیری را برایشان شرح داده بود تقلید کنند چون به حیله گری روباه باور داشتند. آیا تقلید مشرب های سیاسی و مذهبی یک حکومت قدرتمند حیله گر غربی از سوی یک حکومت ضعیف شرقی چیز عجیبی است؟ این، مسئله ی ساده ای نیست که بخواهیم از کنار آن بگذریم. چون تقریبا تمام کشورهای شرقی زمانی به تقلید از اسلوب سیاست ها و دانش های غربی روی آوردند که غرب یک حکومت سکولار بود. بیمه، بانکداری، صنعت و حکمرانی همه بر اصول سکولار میچرخیدند. اما مذهب هم در کنار اینها بسیار پررنگ بود. بسیاری از شرقیان به اشتباه تصور کردند تقلید از مذهب غربی یعنی مذهب یهودی-مسیحی صرفا به خاطر این که غرب سکولار در اصول خود به آن توجه نمیکند آنها را قدرتمند خواهد کرد درحالیکه احتمالا مذهب غربی دقیقا در یک شرایط سکولار تقدس خود را به دست آورده است. خدای متن مقدس، ملت هایی را که قبولشان دارد قدرتمند میکند و حکومت های غربی، بزرگترین حکومت های جهان را تحت یک ظاهر سکولار به دست آورده اند. حالا اگر ما متن مقدس را باور کرده باشیم، باید نتیجه بگیریم خدا طرفدار کیست؟

بیایید مسئله را به همان ملتی که این مذهب را خلق کردند و از آن نسخه سازی های گوناگون به عمل آوردند معطوف کنیم. چرا صهیونیست ها در زمان تاسیس دولت یهود به مرکزیت تل آویو، آن را یهودیه ننامیدند و اسرائیل خواندند؟ مگر اورشلیم مقدس، پایتخت یهودیه ای نبود که اسرائیل بر آن شوریده بود؟ پس چرا اسم دولت جدید یهود در سرزمین مقدس، اسرائیل، و پایتختش همنام پایتخت اسرائیل قدیم یعنی تل آویو است؟ به سرنوشت اسرائیل گناهکار فکر کنید. اسرائیل پس از تجزیه از یهودیه همسایه ی شمالی آن بود تا زمانی که شلمنصر شاه آشور، آن را فتح کرد و ده قبیله ی یهودی آن را به سرزمین های نایهودی کوچ داد و نایهودیان را جانشینانشان کرد که این نایهودیان با بازماندگان یهودیان آمیختند و یک مذهب ترکیبی یهودی-نایهودی بنا نهادند که به مذهب سامری ها معروف شد و رقیب مذهب اورشلیم یهودیه در نامیدن خود به یهودی گردید. دعواهای یهودی ها و سامری ها به دعواهای دو دولت پیشین یهودیه و اسرائیل فرافکنی شده است. فومنکو یهودیت تورات و بنای ایدئولوژی آن بر دعوای این دو دسته را متاخر بر مسیحیت میشمرد و معتقد است که اورشلیم یهودیه ی تورات، خود رم ایتالیا پایتخت مذهب مسیحیت کاتولیک است. جالب است که همانطورکه اسرائیل ، شورشی اعتراضی در شمال علیه یهودیه در جنوب است، در تاریخ رسمی، پروتستانتیسم هم شورش مسیحیان شمال ژرمن علیه کاتولیک های جنوب لاتین است و الان هم کشورهای کاتولیک در مرز دریای مدیترانه به صفند تا حتی المقدور همسایه های جنوبی یک اتحادیه ی شمالی پروتستان باشند. همین مطلب در امریکا هم تکرار میشود. قاره ی امریکا هم به دو تکه ی امریکا-کانادای ژرمن پروتستان در شمال، و امریکای لاتین کاتولیک در جنوب تقسیم میشود. ایالات متحده که قرار است مرکز جهان باشد اسرائیل بزرگ نام دارد چون از دید راستکیش اورشلیم، قرار است انحراف از اورشلیم را نمایندگی کند نه این که دقیقا اصول شرعی تورات را که مذهب اورشلیم را توصیف میکند رعایت کند. به همین دلیل، امریکای مدرن به اندازه ی اسرائیل مدرن، بین شرع توراتی و سکولاریسم سامری در نوسان است. ازاینرو است که وقتی میخواستند تقدس امریکا را اعلام کنند آن را مقصد مهاجرت ده قبیله ی گم شده ی اسرائیل خواندند و نه محل قطعی اورشلیم تورات. اسرائیل ابتدا از آسیا به اروپا منتقل شد و درآنجا اسرائیل جدید موسوم به "اکومنه" را بنا نهاد که مردمش با فشار اروپاییان مسیحی به امریکا نقل مکان کردند. این اکومن با نامجای "خمین" برای منطقه ی جیزه در جوار قاهره ی مصر قابل مقایسه است. حضور اشرافیت مهاجر یهود در قاهره باعث انتقال محل افسانه های یهودی-مسیحی به مصر شد و میتوان گفت به اسارت درآمدن بنی اسرائیل مهاجر توسط فرعون مصر، همان به اسارت درآمدن ده قبیله ی اسرائیل برای کوچاندن به سرزمین های دیگر آشوری است. قاهره را بابل تلقی میکردند و این نشان میدهد که مهاجرت دادن اشرافیت داودی از یهودیه به بابل توسط نبوکدنصر شاه بابل هم روایت دیگر این قصه است. نبوکدنصر در کتاب جودیت در تورات، شاه آشوریان خوانده شده است. بنا بر کتاب دانیال، یهودیان بابل توسط داریوش اخشوارش یا داریوش مادی که جانشین بلتشصر (بالتازار) پسر نبوکدنصر در حکومت بر بابل خوانده میشود نواخته میشوند. وی توسط دانیال نبی به مذهب یهودی گروید و آن را مذهب رسمی امپراطوریش نمود. شاه مزبور، همان اخشوارش یا ارتخشتر در کتاب استر در تورات است که تحت نفوذ ملکه ی یهودیش استر و خویشاوند او مردخای، مملکت خود را به اشرافیت یهود میدهد و نایهودیان ناراضی به رهبری هامان را قتلعام میکند. در کتاب اشعیا اما «مسیح» خداوند یا «مشیاح» که یهود را از اسارت بابل میرهاند، «کورش» نام دارد. او همان «سیروس» پارسی در روایات یونانی است که دولتی به نام «هکامنید» را پایه مینهد که نامش باز به اکومنه ی یادشده شبیه است. سیروس همانطورکه نامش نشان میدهد، اصالتا سوری/آسوری/آشوری است ولی این با ماد خوانده شدن نسخه ی دیگرش داریوش تضادی ندارد. چون ماد، ایالتی از آشور بوده است و جالب این که شمنصر، ده قبیله ی گم شده ی اسرائیل را عمدتا به همین منطقه کوچانده است. امروزه ماد را شمال غربی ایران میدانند تا بتوانند همدان محل مقبره های منسوب به استر و مردخای را با اکباتان مرکز ماد تطبیق کنند و این، خود، دلیل دیگری بر نسبت یهودیت نیمه کاره با هویت اسرائیل است. نام های مردخای و استر، همان نام های مردوخ و عیشتار، خدا و الهه ی مهم بابلی هستند و درآمدن بخشی از مذهب بابلی به اطاعت یهود را نشان میدهد. این، همان ترکیب مذاهب یهودیان و مشرکین در سامری های جانشین اسرائیل است. این ترکیب را میتوان در تصویر اژدهای شیطانی 7سر و ده شاخ آخرالزمان مسیحی یافت که ترکیبی از شیر و پلنگ و خرس و اژدها دارد. اژدها میتواند اژدهای موشحوشو باشد که نخست دشمن مردوخ بود و سپس مرکب او شد. از طرف دیگر، شیر نماد خاندان یهودا یا رهبری اشرافیت داودی یهود و حکمرانان اورشلیم است درحالیکه خرس نماد اسرائیل است. یعنی اورشلیم و دشمنان سامریش در یک مجموعه جمع آمده اند. عجیب این که این مجموعه اصل و اساس یهودیت است چون ارتاخشتر که خود داریوش اخشوارش تلقی میشود، عزرای پیامبر را مسئول یهودیان میکند و این عزرا است که تورات را نوشته است. در تورات عزرا، موسی شرع یهود را پایه گذاری کرده، درحالیکه موسی سخنگوی خود عزرا و ازاینرو نسخه ی دیگر او است. بنابراین داستان های موسی در مصر نیز باید به داستان های یهودیان در بابل ملحق شوند. در داستان موسی، موسی که یک یهودی رسیده به مقام شاهزاده ی مصر است، یهودیان را بر مصریان پیروز میکند. چنین داستانی درباره ی پیروزی مستقیم یهود بر هکامنیدها نداریم اما در عوض، پیروزی جنگی اسکندر یونانی بر داریوش را داریم که بخشی از آن شبیه داستان موسی است. اسکندر، جام های گرانقیمت داریوش را از سر سفره ی داریوش میدزدد و وقتی داریوش میفهمد، سربازانش را برای بازگرداندن اسکندر و جام ها میفرستد. اسکندر و سربازانش به سلامت به اردوی خود در آن سوی رود فرات میرسند اما سربازان داریوش در رود غرق میشوند. این همان دزدی موسی و قومش از مصریان موقع خروج از مصر است که وقتی فرعون و سربازانش برای بازگرداندن آنها میروند در دریا غرق میشوند درحالیکه موسی و قومش به معجزه ی یهوه به سلامت از دریا میگذرند. همانطورکه موسی شاهزاده ی مصر بود، اسکندر هم به نوعی شاهزاده ی پارس بود. در افسانه های اسلامی، اسکندر برادر ناتنی دارای دارایان است و پدر هر دو آنها دارای قبلی است که این دو دارا (داریوش) تکثیر داریوش تورات بر اساس تکثیر فرعون داستان موسی به دو فرعون پدر و پسر در بعضی روایات یهود هستند. ناچارا ملت اسکندر که یونان و روم نامیده میشود همان ملت اسرائیل برای موسی هستند. اسکندر در روایات اسلامی، مسیحی است. میدانیم که روم یونانی قستنطنیه (استانبول) موسوم به بیزانس نسب خود را به کنستانتین کبیر اولین امپراطور مسیحی روم و بنیانگذار کنستانتینوپول یا قستنطنیه میرسانده است. کنستانتین در نبردی سرنوشت ساز بر سر تصرف رم، به طرزی معجزه آسا از نقشه ی ماکسنتیوس امپراطور روم برای غرق کردن او در رود تیبر نجات یافت و خود ماکسنتیوس در رود غرق شد که یادآور غرق شدن فرعون در دریا و جان به در بردن موسی است. بنابراین آغاز یهودیت توسط موسی با آغاز مسیحیت توسط عیسی مسیح مشترک است و ظاهرا یسوع (عیسی) نیز در ابتدا همان یوشع فاتح وردست موسی بوده است. یسوع و یوشع، دو تلفظ از یک کلمه و هر دو به معنی منجی هستند. عیسی پیروان یوحنای تعمیددهنده یا یحیی را به خود جذب کرد که پیش از عیسی، مسیح موعود تلقی میشد و توسط حاکم یهودی-ادومی یهودیه به قتل رسیده بود. ازاینرو مذهب مسیح علیرغم این که خواهان اجرای شرع تورات بود ولی بسیاری از مفاهیم مذهب یحیی را به خود جذب کرد. پیروان یحیی مندائیان هستند که خود را از نسل بابلیان باستان میدانند. آنها همچنین به صابئین معروفند و در نوشته های اسلامی، صبی گری مذهب اصلی بابل باستان شمرده شده است. بنابراین مذهب مسیح درست مثل مذهب سامری، نخست یک ترکیب مذاهب شرک و یهودی شمرده میشد. در تاریخ حکومت یونانی جانشین اسکندر در بابل یعنی حکومت سلوکی نیز میخوانیم که آنها مذهب سامری را به عنوان مذهب درست یهود برگزیدند و معبد سامری ها در گریزیم را اورشلیم واقعی شناختند. این، واکنش تند شورشیان یهودیه موسوم به حشموناییان را به دنبال داشت که بر سلوکیان پیروزی هایی به دست آوردند و معبد گریزیم را هم ویران کردند ولی درنهایت، خودشان، یونانی مآب شدند. در تاریخ مسیحیت، یوحنای تعمیددهنده به اندازه ی عیسی، یک یهودی وانمود شده است. درحالیکه اگر حکومت ادوم بر یهودیه ی عیسی را معادل حکومت بابل بر یهودیه ی عزرا بشمریم، یوحنا در مقام یک بابلی بیشتر یک ادومی است تا یک یهودی. در تاریخ حشمونائیان نیز یوحنای هیرکانی یا جان هیرکانوس، یک شاه حشمونایی است که ادوم را فتح و بر آن حکمرانی میکند. حشمونایی ها لغتا همان عثمانی ها هستند و پیروزی حشمونی ها بر سلوکی ها همان جانشین شدن سلجوقی ها با عثمانی ها است. عثمانی ها ترکند چون یوحنای هیرکانی با پرسبیتر جان یا شاه یوحنای مسیحی حاکم بر شرق دور تطبیق شده است که حکومت مسلمان روسیه یعنی خاستگاه قزاق های عثمانی را پدید آورد. نام یوحنا را در آلمانی یوهان مینویسند که در انگلیسی "جان" و در روسی "ایوان" خوانده میشود و ظاهرا ایوان مخوف در تاریخ روس های اسلاو مسیحی، یک نسخه از پرسبیتر جان مسیحی است. زندگی خانوادگی ایوان مخوف، بسیار شبیه زندگی خانوادگی اخشوارش در کتاب استر است. ایوان یک پیرو مسیحیت یونانی ارتدکس است که حکومت تاتارهای مسلمان را شکست میدهد. مهمترین پایگاه تاتارهای مسلمان روسیه در آن زمان، سامرا در حدود اورال بوده که همنام مرکز سامری ها است. این هم باز به نوعی همان جنگ یوحنای هیرکانی و حشموناییان علیه سامری ها است. فومنکو به نفع ناسیونالیسم روسی، ایوان مخوف را یک شاه تاریخی می انگارد و بقیه ی شاهان یاد شده و البته صحنه ی اصلی وقایع کتاب مقدس را در روسیه ی او قرار میدهد. البته این اتفاقات مابه ازاهای اروپایی و امریکایی هم دارد. در ممالک اخیر، شورش پروتستان ها علیه کاتولیک ها در حکم نبرد حشموناییان علیه سامری ها و سلوکی ها است. مارتین لوتر، رهبر پروتستان ها به کلیسای کاتولیک خرده میگیرد که به مذهب کفار یونان و روم باستان و نیز مسلمانان اعتبار داده است. درنهایت همانطورکه حشمونی های شورشی علیه مذهب یونانی، خود، یونانی مآب شدند، پروتستان ها نیز در زیر پا نهادن شرع یهود و اقتباس از مسالک یونانی-رومی، از کاتولیک ها پیشی گرفتند. آثار منسوب به مارتین لوتر تخیل شده برای قرن 16، احتمالا کار یوهان مارتین لوتر، کشیش پروتستان آلمانی قرن 18 است و بسیار نزدیک به زمان ما. بنابراین باز هم به یک یوهان یا یوحنا میرسیم که در احیای یهودیت از یهودیان پیشی میگیرد.:

Chronology7.2 anatoly fomenko: THEOGNOSIS: june 12,2017

این یوهان اخیر را به عنوان یک یوحنای دیگر تولید مکتب فرزندان اسحاق ابن ابراهیم (یعنی یهودیان) میتوان با یوحنان بن اسحاق آلمانو، خاخام قرن 16 اسپانیایی با تمایلات نوافلاطونی مقایسه کرد. وی از اثرگذاران بر اسحاق لوریا و ازاینرو از اسلاف کابالای یهودی به شمار میرود و یکی از مهم ترین اثرگذاری هایش بر کابالا ناشی از این بوده که بسیاری از تعالیم «سلیمان بن جبیرول» را به نام آثار سلیمان ابن داود شاه یهودیه برجسته کرده و باعث پیوند ناگسستنی کابالا با شاه سلیمان تورات شده است. علت را این دانسته اند که گاهی خاخام هایی مثل سلیمان بن جبیرول فقط نامشان در کنار کلمه ی کاهن به کار میرفت و ازجمله کاهن را GAON مینوشتند که این لغت به معنی شاه هم هست. سلیمان بن جبیرول را شاعر میدانستند و احتمالا اشعار منسوب به سلیمان شاه، ابتدا اشعار منسوب به سلیمان بن جبیرول بودند. با این حال، نکته ی مهم دیگری هم هست و آن این که سلیمان بن جبیرول، آثار خود را به عربی مینوشت نه به عبری. تا پیش از یوحنان بن اسحاق آلمانو، سلیمان بن جبیرول را یک مسیحی یا یک مسلمان میشمردند و این، آلمانو بود که برای اولین بار، او را یهودی کرد. یکی از ادعاها درباره ی سلیمان بن جبیرول این است که او کتابی با مضمون معرفی 613 فرمان تورات را نوشت. ادعای عجیبی است. چون اگر حکم های تورات مشخص بوده، معنی نداشته که استخراج شوند مگر این که اول احکام را تعریف کنید و بعد بر اساس آنها تورات را بنویسید که در این صورت باید تالیف عهد عتیق (تورات) و اختراع عیسی مسیحی که قرار است این تورات را احیا کند، به پس از دوران یوحنان بن اسحاق نسبت دهیم و مسیحیت و اسلام ماقبل تورات را چیزی عاری از ایدئولوژی یهودی تلقی کنیم. درباره ی فرمان ها میتوانیم آنها را توضیح آنها برای یک ملت تازه تاسیس یهودی-مسیحی در اروپا بشمریم پس از این که اشرافیت یهود از قبط یا مصر به اسپانیا زادگاه آلمانو نقل مکان کردند. راجر صباح، مذهب مصر فراعنه را یک نسخه از یهودیت میشمرد و قوانین تورات را برخاسته از کیش ازیریس میداند. [به عقیده ی صباح، عزیر که در قرآن یهودیان به پرستش او به عنوان پسر خدا متهمند همان ازیریس، کهن الگوی فراعنه ی قبطی است و این عزیر، همان عزرا نویسنده ی تورات است.] از طرفی "جو آتویل"، عیسی مسیح را "الاسار" میشمرد: یک یهودی متعصب که علیه سلطه ی روم بر یهودیه قیام کرده و همزمان با عیسی مسیح میزیست. نام الاسار ترکیب نام های "ال" (خدا) و "اسار" است که اسار همان آشور یا مردوخ، و ازیریس یک نسخه ی قبطی از او است. اتروسک های اتروریا، مذهبی مبنی بر پرستش جووه خدای پدر، و اسار خدای پسر داشتند که ظاهرا اینها همان یهوه خدای پدر، و عیسی خدای پسر در تثلیث مسیحی هستند. جووه همان ژوپیتر خدای روم نیز هست. لاکاپله به پیروی از راجر صباح، نام های اسار و ازیریس را با عزرا مقایسه میکند و میگوید که اگر در الاسار، جای آسار و ال را عوض کنیم و به جای آسار از عزرا استفاده کنیم، نامی شبیه اسرائیل به دست می آید.:

“DID KING SOLOMON WRITE THE TORAH IN SPAIN?”: DIDIER LACAPELLE: TEOGNOSIS: AUG10,2019

معمولا نزدیک کردن لغات سامی به هم تا این حد به صورتی که آسور فرمانروا را با "اسرا" به معنی اسیر در "اسرائیل" (بنده ی خدا) نزدیک میکنند بر این توجه استوارند که در فنیقی و در عبری قدیم، دقت نظر زیاد در اصل کلمات و توجه به ضمیرهای مذکر و مونث وجود نداشته و در موقع تنظیم تورات، این حساسیت ها در زبان عبری به وجود آمده تا تورات آنگونه که خاخام ها میپسندند خوانده شود. به همین ترتیب، همین دقت بیش از حد در شکل کلمات و ضمایر مذکر و مونث، در عربی های روزمره هم وجود نداشته و فقط در عربی فصیح و برای تحت کنترل درآمدن معنی قرآن انجام شده و تمهیدات به کار رفته در نوشتن دستور زبان عربی فصیح برای قرآن، دقیقا همان تمهیدات خاخام های یهودی برای خواندن تورات و تنظیم عبری دستوری در این راه است. با توجه به این که بسیاری از قهرمانان مذهبی پیش از این که بر صفحه ی کاغذ بیایند از درون فرهنگ های شفاهی ای برخاسته بودند که مردمش قانون نگارش و دستور زبان نمیدانستند و به شیوه ی خود، کلمات را تلفظ میکردند، چنین برخوردی نامنطقی نمینماید. پس احتمالش زیاد است که بتوان همین برخورد را با نام سلیمان بن جبیرول نمود و آن را سلیمان ابن جبرئیل خواند. از طرفی کلمه ی سولومان را علاوه بر سلیمان، میتوان سلمان هم خواند و به اسلام آورنده معنی کرد. پس سلیمان بن جبیرول میتواند به پیدایش اسلام از جبرئیل بنا بر تاریخ رسمی اسلام مربوط باشد. اما قهرمان اسلامی در مسیحیت چه میکند؟ فکر کنید ببینید بر اساس تاریخ اسلام، جبرئیل میتواند در یک قصه ی تمثیلی، پدر چه کسی باشد؟ آیا غیر از این است که تفاسیر قرآن، روح القدس یا روح الله در داستان مریم مقدس را به جبرئیل برگردانده اند؟ این تفسیر ابدا از صحنه ی تاریخ فرهنگی غرب دور نیست. مادام بلاواتسکی در فصل 8 از کتاب دوم جلد اول دکترین راز، مینویسد که منابع اکولتیست غرب از حضور جبرئیل با یک دسته گل نیلوفر آبی در صحنه ی بشارت مریم به تولد عیسی گزارش میدهند. رمز این قصه را گل نیلوفر آبی روشن میکند. ازیریس با دو سر گاو و آدم بر یک بدن از گل نیلوفر آبی پدید آمد و هورس نوزاد هم از گل نیلوفر آبی برخاست. تولد خدا بر گل نیلوفر، دنباله ی تولدش از الهه ی زمین است. چون شاخه ی گل نیلوفر حکم بند نافی را دارد که مادر را به پسر متصل نگه میدارد. آب هایی که شاخه را بین گل و زمین نگه میدارند آب های بینظمیند که کالبد الهه اند و وقتی نظم میگیرند نرینه میشوند. تصویر ویشنو خدای هندو بر آب های هاویه درحالیکه بر مار چند سر سشا به جای اژدهای دریایی هاویه تکیه زده همین صحنه را نمایندگی میکند. گل نیلوفر آبی نماد «پدمه» جنبه ی مونث ویشنو است که بعدا بیشتر به همسر او لاکشمی تعبیر شده است. بنابراین نیلوفر آبی جایگزین اژدها است وباز چون ویشنو نماینده ی نظم درون این هاویه است یک گل نیلوفر آبی از نافش برمی آید که بر آن برهما خدای خالق ظاهر میشود تا خلقت جدیدی رقم بزند. تعبیر مادام بلاواتسکی از این صحنه این است که برهما در مقام خدای خالق، خود از بینظمی تغذیه میکند و این خلقت مدام است و صحنه ی مزبور ابدی. بودا را هم مثل برهما به تواتر نشسته بر یک گل نیلوفر آبی میکشند.

الیستر کراولی هم در فصل پنجم کتاب «جادو در تئوری و عمل» magick in theory and practice بیان میکند که گل نیلوفر آبی، جانشین قایق نوح و نیز معادل اژدها است و هورس بر گل نیلوفر درست در حکم هورس نوزاد بر پشت تمساح در نگاره های قبطی است. تمساح دشمن کودک است و همان اژدهای آخرالزمانی است که برای کشتن مسیح کودک، از دهان خود سیل بالا میدهد. او حقات الهه ی قورباغه شکل غولپیکر رودخانه ها و دریاها است که در غرب به هکاته الهه ی جادوگران تبدیل شده است. به نوشته ی کراولی، نیلوفر آبی به جای بند ناف، خدا را که ماهیت خورشیدی و آسمانی دارد به زمین برمیگرداند و با توجه به این که بازگشت خورشید به زمین، حکم مرگ او و تبعیدش به دوزخ زیر زمین را دارد از این الحاق تعبیر به سقوط ایزد و البته انسان اقتداکننده به او میشود. کراولی مینویسد لغت یائو که همان یاهو یا یهوه است را در لاتین iao نوشته اند تا هر حرفش نماد یک مرحله از این اتفاق باشد. I مخفف ایزیس، aمخفف آپوفیس اژدهای تاریکی و دشمن خورشید،o مخفف ازیریس است. آپوفیس با کشتن خورشید یا ازیریس در غروب، او را به زمین که ایزیس است ملحق میکند و این اتفاق باعث جادو شدن ازیریس در سکس با زمین و بازتولدش به صورت هورس یا خورشید جدید میشود. بنابراین عمل جنسی بین زن و مرد، عامل سقوط تلقی میشود و قهرمانان عرفانی از آن بر حذر داشته میشوند. کراولی مثال می آورد که پرزیفال، هرکول، و آشیل، هر سه قهرمانانی هستند که درست موقع دل دادگی به زنان، بی خاصیت میشوند. وی همچنین دراینجا زن را با آب مقایسه میکند و میگوید علت نسبت دادن پیامبران اخلاقی به صحراهای بی آب همین است. کراولی مواجهه ی کریشنا، ادیپوس و عیسی با تشنگی در بیابان را روایت دیگری از زهدگزینی نسبت به زنان برای کسب نیروی روحانی میخواند.

بر اساس سندی در موزه ی قاهره، در مصر قدیم، هورس و عیسی مسیح خدای واحدی تلقی میشدند. از طرفی نویسندگان کلاسیک مسیحی مانند ملیتوی ساردیسی و فیرمیکوس ماترنوس، در ضمن انتقاد خود از مسیحیان خرافی و جریان های وابسته ی پاگانی به آنها، از پرستش یوسف به صورت سراپیس یا ازیریس-آپیس یعنی ازیریس در هیبت ورزاو صحبت کرده اند. نوعی ارتباط بین هورس و گوسفند در مصر وجود داشت که او را به عنوان پسر ازیریس در هیبت گوسفند به عنوان نسخه ی کوچک گاو قرار میداد. گاو و گوسفند هر دو حیوانات دیونیسوس یا لیبر هستند که ازیریس نسخه ی قبطی او به شمار میرفت. دیونیسوس یک خدای کشاورزی با علاقه ی ویژه به رقص و موسیقی بود که گاهی گاو صورت خوانده میشد. او را در هندوستان به صورت کریشنا خدای گاوچران اهل رقص و موسیقی هم می یابیم که در مقام تجسد انسانی ویشنو، حکم عیسی در مقام تجسد انسانی یهوه را دارد. در مصر، یک انسان خدایی دیگر یعنی آنتینوس را هم آنتینوس-ازیریس میخواندند و هم آنتینوس-لیبر.:

Joseph and Osiris/serapis: earlywritings.com

لغت لیبرال هم از همین لیبر می آید شاید چون liber مفهوم مذهبی تر مشخصی دارد تا free. فرقه ی خاصی در قدرت بوده اند که عمدا مسائل مذهبی و اخلاقی را مطرح کرده اند تا برخلاف آنها حرکت کنند و مردم را از آسمان به زمین برسانند چون فقط با زمینی شدن بیش از حد مردم و کار کردن زیاد مردم در زمین میتوانند خود را پولدار کنند و از مادر زمین برای خود پول دربیاورند، پولی که جانشین طلا دیگر نسخه ی زمینی خدای خورشید شده و درواقع مسیح زمینی و خدای حاکم بر زمین است. برای همین هم در فارسی به ثروت اندوزان میگویند «پولپرست».

دو هفته پیش، با دوستانم رامین و محسن در یک کافه ی شیک و زیبا در لاهیجان رفته بودم. برای اولین بار نوشیدنی گرم چاکلتی سفارش کردم به قیمت هفتاد و چند هزار تومان. درحالیکه داشتم میخوردمش، رامین گله میکرد که نمیتوان در این کشور پیشرفت کرد. اما محسن که این روزها وضع مالیش در حال ترقی است اینطور جوابش را داد:

« اتفاقا اگر تو این پولی را که الان درمی آوری 20سال پیش درمی آوردی الان بسیار ثروتمند بودی منتها مشکل این است که یک فرهنگی وجود دارد که تو را به پول خرج کردن پیاپی دعوت میکند تا برای جبران پول مدام مجبور شوی کار کنی و این به نفع حکومت است. خود حکومت است که گرانی را به تو تحمیل میکند و علیرغم این که وضع مردم نسبت به حتی 20سال پیش بسیار بهتر است ولی این احساس را در مردم ایجاد میکند که آنها به شدت بی پول و فقیرند تا مدام برایش کار کنند. از خود تو بگیر تا منی که دارم در خارج از کشور شعبه میزنم ولی به همان اندازه از من انتظار پول خرج کردن بیشتر جلو دیگران وجود دارد. قبلا 500هزار تومان بدهکار بودم، به من میگفتند "خاک تو سرت. بدهکاری." الان همیشه میلیون میلیون بدهکارم؛ میگویند "آوه. طرف پولداره. اینقده میلیون تومن فقط بدهکاره." آیا 20 سال پیش من و تو به همچنین جایی می آمدیم؟ من اینجا دارم بیشتر از صد هزار تومان پول نوشیدنی ای میدهم که برایم ضروری نیست و شکمم را هم سیر نمیکند؛ ولی برایمان مد کرده اند که این جور خرج ها را بکنیم؛ خوب بخوریم، خوب بنوشیم، مارک زدن روی لباس پاره به مدل سابق را املی بخوانیم تا پول زیادی که گیرمان می آید هدر برود و ناچار باشیم مدام کار کنیم. پس اینقدر از حسی که داری، اذیت نشو. آنهایی که حس بی پولی و بدبختی را به تو میدهند، دوست دارند از این حس، برای خودشان سود ببرند. زندگیت را بکن. پولت که بیشتر هم بشود، باز هم آش و کاسه همینند.»

شاید احساس ناامیدی که به دنبال احساس بدبختی و بی پولی می آید هم یکی از همان موارد سقوط تمثیلی خورشید از آسمان باشد. به قول مادربزرگم که نور به قبرش بتابد، «ناامید، شیطان است.»