نویسنده: پویا جفاکش

در سال های 1960 تا 1985 فرانسه شاهد احیای پر سر و صدای یک فرقه ی مرموز ظاهرا منقرض شده به نام پریور دو سیون یا دیر صهیون در خود بود. علت سروصداها هم احیاگر فرقه، یعنی پیر پلانتارد بود که آدمی فرصت طلب و مرموز با سوابق کیفری شامل سه بار زندانی شدن به اتهام فساد مالی بود و نسب خود را به داگوبرت دوم پادشاه مروونژی میرساند. گزارش دفتر انجمن های اداره ی پلیس به مقامات فرانسه درباره ی وی در تاریخ 9مه 1941 میگوید: «پلانتارد، که به داشتن ارتباط با سیاستمداران متعدد می بالد، به نظر می رسد یکی از آن مردان جوان جاه طلب و پرمدعا است که گروه های کم و بیش ساختگی را در تلاش برای مهم جلوه دادن خود اداره می کنند و از روند فعلی برای جلب علاقه ی جوانان به دولت استفاده میکنند.» وی احتمالا عامل اصلی ایجاد توجهات فراوان به ناحیه ی رنه لوشاتو و احیای افسانه های ازدواج عیسی و مریم مجدلیه و البته مرتبط کردن همه ی اینها به کاتارها بود. ازآنجاکه فرقه ی دیر صهیون میراث گادفری دوبایون از رهبران تمپلارها در جنگ صلیبی و مدعی خون مروونژی ها بود، جعل سندهایی که پلانتارد برای مشهور کردن فرقه ی خود مرتکب شد، توجه زیادی به خود جلب کرد، چون جنگ صلیبی به سبب زادن پروژه های استعماری به سرنوشت همه ی جهان ربط پیدا میکرد. از طرفی متحد کردن کاتارها و تمپلارها صرفا به این خاطر که هر دو مورد دشمنی کلیسای کاتولیک قرار گرفتند یک پروژه ی ضد مذهبی و مطابق با جریان ادامه دار انقلاب فرانسه به نظر میرسید. پل اسمیت معتقد است پیر پلانتارد بازوی راست محافظه کاران کلیسای کاتولیک بود و کل پروژه ی دیر صهیون او یک شو بود تا بوسیله ی آن و با وانمایاندن کشیش های اصلاحگر در کلیسا به رزیکروسیان (رز-صلیبی) های شیطانصفت، اصلاحگران را بدنام کنند.:

Pierre athanase mary plantard: priory-of-sion.com

با این حال، جلب توجه پلانتارد موفقیت آمیز بود و به زودی یک جریان ادبی- اسطوره ای وسیع به وجود آمد که تقریبا سراسر هزاره ی اخیر میلادی را در بر میگرفت و پیر پلانتارد را به ویکتور هوگو و لئوناردو داوینچی میدوخت و اینان را نیز دنباله رو گادفری دو بایون میخواند. رشد پیر پلانتارد در فرانسه ی دوران شارل دوگل پس از جنگ جهانی دوم خود سندی بر دنباله دار بودن توطئه تلقی میشد. چون در دوران حکومت نازی ها و حکومت ویشی بر فرانسه، فراماسونری و انجمن های مخفی درآنجا تعطیل شده بودند و این که با رفتن نازی ها سرو کله ی آنها به راحتی پیدا شده باشد باید نشانه ی یک اتحاد سیاسی بر سر آن باشد. توجه ویژه به فرانسه در جهان را هم یک مامور اطلاعاتی امریکایی به نام ویلیام کوپر که متولد دهه ی 1940 است باعث شد. وی در بت صیدا با دانشمندان نازی که پس از جنگ جهانی دوم به خدمت سازمان سیا درآمده بودند در روی پروژه های کنترل ذهن کار میکرد و دلیل این که به چنین مقامی رسیده بود این بود که از یک فرقه ی فراماسونری به نام "دمولای" برخاسته بود که همانطورکه اسمش نشان میدهد تبار تمپلار و صلیبی دارد. کوپر ادعا میکرد که در مکتوبات فرقه به ارزش مکان های قدیمی فرانسه در رابطه با فراماسونری و تمپلاریسم پی برده است. او بود که از فرقه ی دیر صهیون گادفری دو بایون و حکومت خاندان داود بر آن سخن راند. کوپر اسکاتلندی الاصل بود و مردم، دنباله های تمپلارها را در اسکاتلند میجستند.:

Merovingian dynasty: Barbara aho: part5

اما این گادفری دو بایون صلیبی واقعا کیست و چه ارتباطی با کاتارهای فرانسه ی جنوبی دارد؟ دیدریش لاکاپلا معتقد است وی در اصل ژنرالی به نام گادفری اهل تور معروف به دوک بایون است که در قرن 17 از طرف پاپ اینوسنت دهم برای جنگ با تولوز در پیرنه ی فرانسه اعزام شده است. لاکاپلا این جنگ را اصل جنگ کاتولیک ها علیه کاتارها در فرانسه ی جنوبی میداند. نام پاپ اینوسنت دهم، جان باپتیست پامفیلاج بود و ریاست فرقه ی اوزیبیوس را بر عهده داشت. بنابراین وی میتواند شخصیت اصلی پشت اوزیبیوس پامفیلیایی باشد که اسقف قیصریه در مرز فنیقیه و مصر شد و به اوزیبیوس قیصریه معروف شد. یعنی آثار با امضای نام اوزیبیوس قیصریه، توسط افراد تحت امر پاپ اینوسنت دهم جعل شده اند. ازجمله ی این آثار، «تاریخ کلیسا» با فهرست بلندبالای شهدای مسیحی در چهار قرن اول مسیحیت در روم باستان است که مملو از صحنه های مظلومیت مسیحیان اولیه و کشتار آنان توسط کفار رومی در آتش و به زخم شمشیر و یا با انداختنشان جلو حیوانات درنده است. لاکاپلا معتقد است این کتاب عمدا نوشته شده تا در شرایطی که کاتولیک ها نسبت به مذاهب دیگر خشونت به خرج میدادند، خود کاتولیک ها مظلوم عالم به نظر برسند و بتوانند حق خونی را که داده اند طلب کنند. برای همین هم از دید کلیسای کاتولیک، کنستانتین امپراطور بانی روم مسیحی، علیرغم حکومت بر استانبول، کاتولیک است و نه ارتدکس. اوزیبیوس، کنستانتینوس کلروس پدر امپراطور کنستانتین را به سبب نوع سلوکش در زندگی، اولین انسانی میداند که به مرتبه ی خدایی رسید هرچند در بقیه ی کتابش، تنها عیسی است که خدا است. فومنکو در نقض تاریخ خود نشان داده است که کلروس نسخه ی دیگر ژولیوس سزار است و کنستانتین نسخه ی دیگر اگوستوس اولین امپراطور روم و جانشین سزار. سزار و اگوستوس هر دو تجسد ژوپیتر یا جووه خدای روم بودند که همان یهوه است که به عیسی مجسد شد و ظاهرا کنستانتین هم در مرتبه ی اینان است. مسیح در زمان اگوستوس متولد شده است. نتیجه این که جدا افتادن چهار قرن فاصله بین اگوستوس و کنستانتین، فقط وقت خریدن برای تولید شهید و بنیانگذاران افسانه ای کلیسا است. برای اوزیبیوس، بزرگ ترین قصاب مسیحیان، نرون امپراطور روم است که سلطنتش درست مثل شرایط قبل از سلطنت کنستانتین، به هرج و مرج و جنگ قدرت می انجامد. البته به هرج و مرج پس از سقوط نرون، وسپازین خاتمه میدهد که فاتح یهودیه است. در این فتح، وی یک مشاور یهودی به نام جوزفوس فلاویوس به دست می آورد که مظنون به تغییر یهودیت به نفع روم و ایجاد مسیحیت یهودی تبار است. لاکاپلا معتقد است جوزفوس و اوزیبیوس، دو تلفظ مختلف از نام یوسف هستند و جوزفوس و اوزیبیوس یک نفرند، همانطورکه وسپازیان و کنستانتین یک نفرند. جوزفوس و اوزیبیوس، پایه های تاریخ یهود و درواقع مخترع واحد آن هستند. اما علاوه بر آن، این، اوزیبیوس است که چهار انجیل کلیسای کاتولیک را اصل میداند قبل از این که این عقیده رسمیت یابد. پس دیدگاه های غریب اوزیبیوس درباره ی عیسی پسر خدا که آنها را از لای این اناجیل بیرون میکشد نیز مهمند. اوزیبیوس از دو تئوس یا خدا نام میبرد: خدای فراتر از این جهان و پسرش در این جهان که معادل یهوه خدای یهودیان است. برای اوزیبیوس، یهوه و یسوع (عیسی) و یوشع (جانشین جنگجوی موسی) یک نفرند؛ خدایی که یعقوب، او را در کشتی گرفتن شکست داد و به زور از او حق تولید قوم برگزیده ی خدا را گرفت، عیسی است، همینطور خدایی که در آتش بر موسی جلوه کرد و خدایی که سدوم و عموره را نابود نمود. مسیح درواقع همین جناب یهوه است آنجاکه کتاب مزامیر میگوید: «پادشاهان زمین برخاسته اند و فرمانروایان با هم بر ضد خداوند و مسیح او متحد شده اند.» و این مسیح، خدای وحدت وجودی فیلون است که ادعا میشود فیلون آن را از پیتر مقدس آموخته است؛ یعنی همان خدای کابالا که جهان مادی بدن او است و همه چیز و همه ی اتفاقات در جهان بخشی از او است و حتی شهادت مسیحیان نیز خارج از اراده ی او نیست. شکل نهایی خدای پدر که به شدت ویژگی های پسرش را به خود جذب کرده، خدای تلمود است که از پسرش مسیح میخواهد در سمت راست او بایستد. تخت پدر را صورت فلکی کاسیوپیا میدانند و در سمت راست این صورت فلکی، صورت فلکی پرسئوس قرار دارد که با خدای میترا تطبیق شده است و میترا هم بسیاری از اختیارات خود را به عیسی مسیح تفویض کرده است. به نظر میرسد برای تولید چنین افکار عجیبی است که اوزیبیوس، انجیل مرقس را در کنار اناجیل اصلی ردیف کرده است. چون مرقس به تورات اعتقاد ندارد و راه خیانت به «قانون» (شرع یهودی) را برای خواص باز میگذارد. مرقس بانی کلیسای اسکندریه در مصر میشود که مجرای تخلیه ی علوم غریبه ی مصری به مکاتب مسیحی تبار اروپایی است. حتی برای این مجرا هم دلیلی وجود دارد. مقدسین اوزیبیوس، همه جادوگرند و مدام دارند اعمال فراطبیعی مرتکب میشوند و با این خرق عادت کردن ها پدران غنوصی گری را شکست میدهند و این، اگر به اعجاز جادو اعتقاد داشته باشید، کمک میکند تا کلیسای غنوصی دشمن کاتار بی اعتبار شود. عجیب این که کلیسای کاتولیک، کاتارها را علیرغم مسیحی بودنشان، به جرم ترویج جادوگری نابود کرده است. این هم در کتاب اوزبیوس بازتاب دارد. به نوشته ی او ماکسنتیوس امپراطور رم که دشمن کنستانتین بود، ادعای مسیحی بودن میکرد اما ظالمی سفاک و جادوگری دیوانه بود که مدام برای خدایان قربانی میکرد. چطور ممکن است کسی که برای مردمنمایی ادعای مسیحیت میکند، آشکارا یک جادوگر تبهکار فاسق باشد؟! ماکسنتیوس هم پسر یک ماکسیمیانوس است و هم در روم شرقی یک همکار به نام ماکسیمینوس در نبرد علیه کنستانتین دارد. یکی دیگر از رقبای کنستانتین در امپراطور شدن، گالریوس است که نام کاملش سزار گالریوس والریوس ماکسیمیانوس است. نتیجه: گالریوس، ماکسیمیانوس، ماکسیمن و ماکسنتیوس یک نفرند در چند روایت؛ و این شخص، ظاهرا همان امپراطوری است که در بریتانیا به نام ماگنوس ماکسیموس (بزرگترین بزرگان) شناخته میشد. بنابراین نام اصلیش گالریوس است. به نوشته ی اوزبیوس، گالریوس را به سزای گناهانشان، کرم ها زنده زنده خوردند و او دم مرگ توبه کرد. جالب است. چون این همان سرنوشت آنتیوخوس ظالم حکمران یونانی سلوکی انطاکیه در سوریه است که یهودیان علیه او قیام کرده بودند و اکنون جنگ های یونانیان و یهودیان به صورت جنگ های روم و یهودیه بازتولید شده است. یک ربط دیگر میتوان بین اینها پیدا کرد: اوزیبیوس در فصل دهم کتابش، از پائولینوس، اسقف صور، بابت بازسازی کلیسا در دوران کنستانتین تقدیر به عمل می آورد و از او به عنوان یک سلیمان جدید، یک زروبابل جدید، یک هارون جدید، و یک ملکی صدق جدید در احیای معبد خدا یاد میکند. نقش پائولینوس در کلیسا رشد نیافته است و ادعا میشود او بعدا آریان مذهب شده است. اگرچه شورای نیقیه زیاد از تالیف کتاب اوزیبیوس دور نیست ولی اوزیبیوس هیچ چیز درباره ی آریانوس نمیگوید. شاید هم مسیر وارونه باشد. یعنی کلیسا روی پایه های یک نظم آریان که پسر خدا بودن مسیح را رد مینموده، استوار بوده است، همان ادعایی که اسلام در شرق دارد و ظاهرا علت قرار دادن اوزیبیوس و جغرافیای مورد توجه او در شرق هم همین بوده است. با این که ادعا میشود اوزیبیوس از یونانی به لاتین ترجمه شده، ولی تنها نسخه های موجود از آن به زبان سریانی هستند که یک زبان شرقی به شدت اثر گذار بر فرهنگ قرآنی پیروان محمد است. لاکاپلا معتقد است لقب ماکسیمنوس برای گالریوس، به معنی بسیار بزرگ داشته شده یا ستایش شده و معادل دقیق نام عربی محمد است. البته به عقیده ی لاکاپلا روم لاتینی برای رودررویی با اسلام عربی-سریانی حتما لازم نبود به آسیا و افریقا بیاید. دیوید اوینگ از وجود متون عربی به دست آمده از آلمان قدیم صحبت میکند و فومنکو هم رواج زبان عربی در روسیه و آلمان را میپذیرد. لاکاپلا اشاره میکند که دانش یونانی به واسطه ی اعراب به غرب رسیده و در غرب، اساس جعل آثاری به زبان یونانی شده است و احتمالا قبل از آن، «عربی» و «یونانی» یک قوم بوده اند. ناچرا پیروزی عثمانی ها بر یونانی ها در ترکیه، همان پیروزی حشمونی های یهودی بر سلوکی ها در اورشلیم است. اما این پیروزی قبل از آن که به ترکیه و شامات انتقال جغرافیایی داده شود، در آلمان اتفاق می افتد، جایی که ماکسیمیلیان اول در قرن 16 به قول مورخ توماس آ.بردی، به عنوان اولین امپراطور روم مقدس که هم سلطنت کرد و هم حکومت، برای اولین بار، یک تصویر آشنا از امپراطوران روم باستان را ایجاد کرد. هرمان ویلسفلکر، ماکسیمیلیان اول را فرمانروایی با اصلاحات مهم و دستاوردهای فرهنگی قابل توجه میداند که توسعه طلبی های نظامیش که وسعت روم را تا اسپانیا گسترد، باعث مرگ و رنج ده ها هزار نفر شد. این تصویر، تقریبا همان تصویر کلیشه ای از امپراطوران روم باستان است. لاکاپلا نام ماکسیمیلیان را با ماکسیمن و ماکسنتیوس داستان اوزیبیوس مقایسه میکند. ماکسیمنوس تحت تاثیر رشد مسیحیت در قلمروش، پیامبران خدایان را که همه مصری بودند، کشت و یک کتاب قانون مذهبی جدید که نزدیک به اعتقادات مسیحی باشد منتشر کرد که لاکاپلا آن را با قرآن محمد مقایسه میکند. در داستان ماکسنتیوس نیز ارتباطی با مصر یافت میشود. ماکسنتیوس و سربازانش موقع جنگ با قوای کنستانتین در رود تیبر غرق شدند و این، بیشک همان غرق شدن فرعون و لشکر مصر موقع تعقیب موسی و یهودیان در دریای سرخ است. ماکسیمنوس اما در شرق درگیر جنگ با امپراطور لیسینیوس بود تا این که مثل گالریوس –نسخه ی دیگر خودش- از مرضی مرموز مرد. لیسینیوس و کنستانتین با هم متحد شدند و اولی بر روم شرقی و دومی بر روم غربی حکومت کردند. ازآنجاکه لیسینیوس و کنستانتین با یک شخص واحد جنگیده اند (ماکسیمنوس/ماکسنتیوس)، لاکاپلا آنها را دو روایت از کنستانتین میداند که یک روایت قرار است دیگری را از صحنه بیرون کند. چون این دو به زودی با هم دشمن شدند و کنستانتین با شکست دادن لیسینیوس، حاکم کل روم شد. اوزیبیوس، لیسینیوس را متهم کرده است که در عین اقتدا به مسیح، رسوم خدایان قدیم را باز برپا داشته و در بدعت هایی نابخشودنی، زنان را از شوهرانشان طلاق داده تا به فحشا بکشاند و نماز خواندن کنار هم مردان و زنان را ممنوع کرده است. لاکاپلا مینویسد که تئعای جدا کردن زنان از شوهرانشان برای فحشا ابلهانه است و این فقط یک برداشت مغرضانه از قانون جواز طلاق در اسلام است و جدا نماز خواندن مردان و زنان هم یک رسم اسلامی است. لاکاپلا بار دیگر یادآوری میکند که کنستانتین همان مارکوس اکتاویوس معروف به اگوستوس اولین امپراطور رومی است و بنابراین نسبت کنستانتین و لیسینیوس، همان نسبت اکتاویوس و مارکوس آنتونیوس است که در گرفتن انتقام ژولیوس سزار از دستگاه وقت روم با هم همکار بودند و بعد مقابل یکدیگر قرار گرفتند. لاکاپلا این دو را همان اکتاوه و مارک آنتونیو اولین ژنرال های نبرد لپانتو علیه عثمانی ها در 1571 میداند. چه چیزی میتواند سبب انحطاط مارک آنتونی شده باشد جز ازدواج با کلئوپاترا ملکه ی همان مصری های کذایی؟ اختلاف مارک آنتونی و اکتاویوس، فرم شاهانه ی رودررویی یهودا با عیسی است که دراینجا عیسی روح روم و ازجمله با کنستانتین که قستنطنیه مرکز روم یونانی را ساخت، روح یک روم یونانی است و مارک آنتونی در مقام یهودا در حکم شورش یهودی های مصری مآب علیه روم ظاهر میشود. جوزفوس و کتاب اعمال رسولان، از یک یهودای جلیلی سخن رانده اند که علیه روم شورشی به راه انداخت و شورش با قتل او پایان یافت. لاکاپلا این را روایت دیگر شورش حشمونیان علیه یونانیان میشمرد و حشمونیان را در اسم همان عثمانیان تلقی میکند. عثمانی ها به جای ماکسیمنوس کافری نشسته اند که برای خوشایند مردم، مذهبی که میتواند همان اسلام باشد را برگزید و لیسینیوس –نسخه ی دیگر مارک آنتونی- علیرغم نبرد اولیه با ماکسیمنوس، درنهایت پیرو همان مذهب شد. این، روایت دیگر جذب یهودا به سیستم هرود شاه یهودیه است. هرود هم به سزای گناهانش مثل گالریوس و آنتیوخوس و ماکسیمنوس، دچار عذاب الهی با بیماری شد و بدنش کرم کرد. هرود یک عرب ادومی یهودی شده بود و بازگشت به او نوعی عقبگرد به بعضی موضوعات اسلام عربی بر ضد سیستم رومی را نشان میدهد. در این سیستم رومی بیش از هر چیز، به قدرت رسیدن کاهنان دین به دنیا فروش بر ضد مردم جلوه نمایی میکرد. در این شرایط، یک پیامبر دروغین مصری ظهور کرد که 30هزار نفر را دور خود جمع کرد و جنگجویانی از اینان به غارت کاهنان و اشراف یهود پرداختند و در ازای برانگیخته شدن دشمنی جناح مقابل، بعضی از حکومتیان از جمله جاناتان کاهن اعظم را به قتل رساندند. این پیامبر از سوی مردم معمولی یهودی و رومی مورد استقبال قرار گرفت. در کتاب اعمال رسولان آمده است که وقتی پولس رسول را دستگیر کردند، خطاب به او گفتند: «آیا تو آن مصری نیستی که برخاست و 4هزار قاتل را به صحرا فرستاد؟» قتل پولس در دوران نرون اتفاق افتاد و در دوران نرون بود که وسپازیان برای سرکوب شورش یهودیان اعزام گردید. مقابله ی وسپازیان تنها در سال اول، به قتل یک میلیون و یکصدهزار نفر از مردم یهودیه انجامید. اوزیبیوس مینویسد که نسل یهود از روی زمین محو شده و این، سزای قتل عیسی مسیح به دست یهودیان است. روشن است که دراینجا منظور از یهودیت، یک دین منقرض شده است. چون از این به بعد، یهودیت، نام مذهبی است که توسط دستگاه مسیحی روم پدید آمده است. جمعیت یهودی اورشلیم کاملا با جمعیت غیر یهودی جانشین شد و شهر، ایلیا نام گرفت. در این زمان، کلیسای اورشلیم بازسازی شد و اولین اسقف غیر یهودی آن، مارکوس نام داشت. لاکاپلا نام او را با مارک یا مرقس انجیل نویس مقایسه میکند که کلیسای اسکندریه در مصر را ایجاد کرد. در قرن اول میلادی در مصر هم یهودی ها علیه سیادت یونانی ها شوریده و دست به جنایت آلوده بودند و یونانی ها هم انتقام سختی از آنها گرفتند. به نوشته ی اوزیبیوس، کل مصر در ید بطریق اسکندریه بود. اشرافیت داودی یهود در قرون وسطی در مصر ساکن شده و آنجا را بابل نامیده بود. پس بیخود نیست که در این سطور، مدام یهودیه و مصر مترادف هم شده اند. در داستان کنستانتین هم رم و قستنطنیه به سبب مترادف بودن با یهودیه، با مصر پیوند یافته اند. برتری یونانیان در مصر به سبب آن اتفاق افتاد که امپراطور هادریان به یاد معشوق جوانمرگش آنتینوس، شهری به نام آنتینوپولیس در مصر بنا کرد که اکثر سکنه اش یونانی بودند و خدایان یونانی را با آنتینوس تطبیق نموده بودند. در این شرایط، یهودیان برای بقا به ترکیب مذهب خود با مذاهب یونانی پرداختند و البته کلیسای کاتولیک هم در زمان منسوب به اینوسنت دهم، دوره ی رنسانس را در یک ترکیب یونانی-رومی-یهودی طی میکرد که هیچگاه به طور کامل، مسیحیت را رها ننمود. لاکاپلا دوران هادریان را مقدم بر دوران اگوستوس میشمرد. چون به نظر او مارکوس اورلیوس که پس از هادریان آمد به اندازه ی کنستانتین، یک نسخه از اگوستوس است. در گزارش اوزیبیوس، خدای مسیح درست مثل داستان کنستانتین، در جریان جنگ مارکوس اورلیوس با ژرمان ها و سارمات ها با معجزه ای به مارکوس اورلیوس کمک کرد و آنگاه مارکوس اورلیوس قلبش متوجه خدای مسیح شد. با وجود این، اوزبیوس سرنخ را گم میکند و جای دیگر، مارکوس اورلیوس را دشمن مسیحیان میشمرد. چون هرچه باشد، او هنوز قرار است یک امپراطور مشرک و همه ی مشرکان قرار است بدجنس باشند. لاکاپلا ژرمان ها را همان نیمه ی آلمانی امپراطوری مقدس روم میداند که روح قلمروشان همان ماکسیمیلیان اول، نسخه ی دیگر ماکسیمنوس و ماکسنتیوس است و دوگانه ی مارکوس اورلیوس و ژرمانیا همان دوگانه ی کنستانتین و ماکسنتیوس است که بعدا به دوگانه ی اروپای مسیحی و عثمانی مسلمان در جنگ های صلیبی تبدیل میشود. به هر حال، با به وجود آمدن یک نرمخویی نسبت به مارکوس اورلیوس، اوزبیوس بار اصلی گناه جرم و جنایت در حق مسیحیان را بر گردن آنتونیوس پیوس می اندازد که بین هادریان و مارکوس اورلیوس سلطنت کرد. او معادل نرون در دوران شورش یهود علیه روم است که وسپازیان را به سر وقت یهودیه فرستاد. بنابراین دوران آنتونیوس پیوس مقارن دوران شورش یهودی ها علیه یونانی ها در مصر است. ربط مسیحی آزاری آنتونینوس پیوس با یهودی کشی وسپازیان در این داستان نهفته است که وقتی وسپازیان به یهودیه لشکر کشید مسیحیان اورشلیم از ترس و با توجه به رفتار خشن دژخیمان نرون با مسیحیان، اورشلیم را به مقصد پلا ترک میکنند. به نظر میرسد دراینجا یهودیان تا حدود زیادی، نسبت خود با اخلافشان پیروان مسیحیت یهودی تبار را برجسته کرده اند و یهودی ستیزی به مسیحی ستیزی تبدیل شده است. دشمنی مارکوس اورلیوس با مسیحیان در این مرز قرار میگیرد و این مرز است که پای کاتارهای فرانسه ی قرن 17 را به میان میکشد. این در نامه ی کلیسای لیون به کلیساهای شرق در شکایت از آزار و اذیت مسیحیان توسط مارکوس اورلیوس آشکار میشود. کلیسای لیون، نماینده ی مسیحی های گاول بود و گاول یا فرانسه ی قدیم، همان جایی است که در آن، قوای پاپ به جنگ کاتارها میروند. بنابراین، مسیحی های مورد آزار و اذیت مارکوس اورلیوس، مسیحی های منحرفند. گاول قلمرو جادوگران دروئید و محل تقدیم قربانی های انسانی در مراسم جادوگرانه است و هر فرقه ای را درآنجا میشد به اتهام اعمال شیطانی مورد تعقیب قرار داد. گاول مترادف گالیل یا جلیل زادگاه عیسی و معادلی برای یهودیه ی مورد حمله ی رم است.:

“histoire eccleiastique”: d.lacapella: theognosis: 29dec2023

بدین ترتیب، با تاریخ اوزیبیوس، دستگاه واتیکان درحالیکه دعوایش با بارگاه امپراطور در آلمان را با تمثیل دعوای کنستانتین و ماکسنتیوس توجیه میکرد، جنگش با کاتارها را نیز با تمثیل حمله ی وسپازیان به یهودیه و جنگ اکتاویوس و مارک آنتونی علیرغم اتحاد اولیه ی آنها توضیح میداد. امپراطور آلمان به جای ماکسنتیوس، حکم فرعون مصر را داشت و پاپ در مقابلش به جای موسی قرار گرفته بود که رهبر یهودیان بود. گاول یا یهودیه هم محل قوم برگزیده ای بود که به مانند یهودیانی که در غیاب موسی از راه راست منحرف شدند و جادوگری و گوساله پرستی پیشه کردند، به پاپ پشت کرده بودند و همانطورکه موسی دستور به قتل منحرف شدگان داد، کلیسا نیز وظیفه ی کشتن هم مسیران سابق خود را داشت. این مثل پاکسازی یهود برای ایجاد کلیسایی غیر یهودی است و بنابراین مارکوس اولین بطریق اورشلیم جدید، همان مارکوس اورلیوس نماینده ی کلیسای رم است. او همان مرقس انجیل نویس به عنوان بنیانگذار کلیسای مصر نیز هست که تورات را قبول ندارد و یک مذهب ترکیبی یونانی-یهودی به راه انداخته است و این همان مذهب رنسانس است. همانطورکه متوجه شدید دراینجا مصر همان روم و فرعونش همان امپراطور آلمانی روم است. اختلاف امپراطور و پاپ علیرغم همدستیشان نیز همان اختلاف فرعون و موسی علیرغم فامیلیشان است. درواقع این به این عقیده هم برمیگردد که در زندگینامه ی سزار دیکتاتور و خانواده ی به امپراطوری رسیده اش آنها تجسد ژوپیتر تلقی شده اند چون سزار و مارک آنتونی چنین ادعایی را به واسطه ی وصلت با کلئوپاترا از مصریان آموخته اند و خود را در جای فراعنه ی مصر قرار داده اند که خدای مجسد بوده اند.

جرالد مسی، نسب افسانه ی فراعنه ی خداگون را به قصه ی رع میرساند که روزی تصمیم گرفت ملکه ای زمینی انتخاب کند و با همسر فرعون توتموس خوابید و فرعون اهموسه از این رابطه پدید آمد. اهموسه یعنی "فرزند آه" که «آه» همان ائا یا حئا خدای حیاتبخش است و فرم دیگر نامش «آهو» رهگذر به یاهو یا یهوه. نام همین خدا است که به صورت «آئیش» نام عبری صورت فلکی دب اکبر شده است. لغت "دب" به معنی خرس، با "دوبهه" به معنی گله ی گوسفند مرتبط است و از طرفی با dove به معنی کبوتر هم مرتبط است. کبوتر، پرنده ی روح القدس است که مسیح را در مریم به وجود آورد. مسیح هم بره ی خدا و در مقام شاه انسان ها رئیس گله ی گوسفندان است. او در صورت فلکی دب اکبر، مطابق با ستاره ی "القاعد" به معنی رهبر است. القاعد را در غرب alkaid مینویسند و کل صورت فلکی به نام آن آرکتوس و گله ی گوسفندان به نامش آرکادی نامیده میشود و نتیجه این که الهه ی خرس که همان روح دی اکبر و معادل جامعه است تبدیل به آرکادیا محل پرستش الهه ی خرس در اساطیر یونانی شده است. روح جامعه در رهبرش خلاصه میشود و ارکتوس نیز به صورت ارتوس تبدیل به پادشاه سنت افسانه ای مروونژی و درنهایت آرتور پادشاه بریتانیا میشود که قلمروش در حکم آرکادیا و معادل زمینی دب اکبر است. در دب اکبر آسمانی، معادل رهبر یعنی ستاره ی القاعد در انتهای دم آن قرار دارد و دراینجا انتهای دم به جای توده ی موی روی دم بعضی جانوران مثل گاو و اسب آبی و ماده شیر نشسته است که از موهای بقیه ی بدنشان متمایز است و به دلیل پرپشم تر به نظر رسیدن یا تفاوت رنگ این توده ی دم، برجستگی رهبر را نشان میدهد. به همین دلیل نوشته اند که در مصر، فراعنه به پشت خود دم گاو میبستند و رهبران بعضی قبایل افریقایی دم شیر. هوتنتوت ها خود را فرزندان «دم شیر دار زرد» میخواندند و "شو" خدای شیر شکل مصری، بعضی اوقات در تجسد انسانی خود، دم یک شیر را روی سر خود داشت. البته افتخارات رهبر به پای جامعه ای که او در آن رشد کرده، نوشته میشود و ازاینرو جامعه (دوبهه یا گله ی گوسفند) معادل دووه یا کبوتر روح القدس نیز هست. جرالد مسی، روح القدس را با ایزیس مقایسه میکرد که «نفس رع» نامیده میشد و البته ایزیس هم مجسد به کبوتر بود. هورس، شوهر و پسر ایزیس بود که حکم مسیح را داشت و ماری یا مریم به جای ایزیس در این دو کارکرد به دو شخصیت ظاهرا متفاوت مریم مقدس و مریم مجدلیه تقسیم شد. در هم تنیدگی رهبر با خدا و جمع آمدن این دو در هورس نیز با تشبیهش به توده ی روی دم جانوران مرتبط است. این توده ی مو پشمناکی بیشتر رهبر نسبت به بقیه ی مردم را به ذهن متبادر میکند. مرد پرپشم، بیشتر یادآور حیوانات یا انسان متمایل به حیوانیت است، بنابراین میتواند نماینده ای از توتم باشد. در افریقا افسانه های بیشماری درباره ی پیدایش روسای قبایل از تجاوز جانوران ناخوشایند چون اسب آبی، بوفالو، گراز زیگیل دار، بابون، مار پیتون، تمساح و مانند آنها به زنان زمینی وجود داشت که در هر مورد، جانور مربوطه توتم قبیله شده است. ظاهرا اینها فرم بدوی تر برداشت های محترمانه تر سرخپوستان از ساخته شدن پدران قبایل توسط کلاغ و عقاب و خرس و دیگر حیوانات توتمی است. به هر حال، توتم در هر دو مورد، در ایجاد کردن یک نژاد یا قوم، مانند ریشه ی یک گیاه عمل میکند. اتفاقا توده ی موی سر دم هم دم را شبیه یک گیاه میکند که شاخه داده است و این نماد رویش و زایش نیز هست. تولید کننده ی همه ی موجودات هم خدا است. بنابراین رهبر قهرمان در تشبیه خود به توتم، میتوانست به عنوان یک خدای زمینی، مظهری از بقا و تجدید نسل قوم هم باشد. در مصر، یکی از فرم های هورس یعنی هورس-خم، خدای تجدید نسل بود. او در جسم مرده حلول میکرد و به او جان میداد و باعث رشدش میشد. ازاینرو "با" یا روح نیز فرمی از هورس بود. به زندگی درآمدن موجود و برخاستنش از تاریکی مرگ، حکم تولد هورس از ایزیس را داشت که همان تولد خورشید از افق زمین بود. برخی تصور میکردند هورس در این لحظه از اقیانوس شرق موسوم به "نو" یا "نون" برمیخیزد. این اقیانوس به ژرفای جهان تاریک مردگان راه میبرد. هورس را در افق، هارماخو مینامیدند که شاید مشهورترین تجسم آن، ابوالهول یا شیر با سر انسان باشد.:

“the horus myth in its relation to Christianity”: William rickets cooper: Hardwicke , douge press: 1877: p6-7

ظاهرا اقیانوس هاویه در شرق، تجسم خوبی از تصویر کلیشه ای شرق به عنوان سرزمین جنگ و مرگ و بی تفاوتی نسبت به مرگ عزیزان در دید غربی است که عادت دارد از شرق فقط اخبار مرگ و جهل و بدبختی بشنود و البته کوپر هم در متن بالا دقیقا گفته است که نون به درون "هادس" راه دارد که هادس از نام های غربی دوزخ است. با این حال، غرب از جنگ و بدبختی در شرق تغذیه میکند تا هورس زندگانی از بستر مرگ در شرق به غرب طلوع کند و به غرب زندگانی بیاورد. مشکل این است که هرچقدر قلمرو جایز برای سلطنت در غرب کوچکتر میشود وسعت شرق شامل بدبختی بزرگتر میشود تا جایی که هرچه در شرق بریتانیا باشد نون تلقی شود. با مهاجرت تمپلارها از فرانسه به اسکاتلند، بریتانیا مقام آرکادیا را از فرانسه دزدیده است اما این فقط در صورت داشتن خونی از مروونژی های قلمرو گادفری دوبایون جایز است. دو خط خونی از این مروونژی ها مشتق شده است: خاندان پلانتارد و خاندان سنت کلر که خاندان سنت کلر یک شعبه ی اسکاتلندی به نام سینکلر دارند. نکته ی جالب است که انگلستان با چپاول ثروت های امریکا پول لازم برای خودی کردن همه ی دنیا را به دست می آورد و حق حکومت خود بر امریکا را نیز با داستان کشف امریکا توسط خاندان سینکلر قبل از کلمب پیش میبرد. به نوشته ی ویلیام اف مان، سینکلرها نمادهای فرقه ای جام مقدس و اقتدا به مسیح و مریم مجدلیه را با خود به آن سوی دریا و به نووا اسکوتیا در کانادا میبرند جایی که سرزمینی به نام آرکادیا تاسیس میکنند. درآنجا دو شهر بنا نهادند، یکی به نام استارناتانا که نام ستاره ی داود یا ستاره ی عیسی است، و دیگری به نام "تاینا" که در عبری به معنی پناهگاه است. ازآنجا که "ر" ساکن گاهی در فرانسوی تلفظ نمیشود این لغت "آکادیا" نیز تلفظ میشود. قومی به نام آکادی نیز شناخته شده بودند که فرزندان دورگه ی اروپاییان انگلیسی و فرانسوی از سرخپوستان بومی بودند. در قرن 19 آکدی ها از نوا اسکوتیا اخراج شدند. به طرز معناداری اصطلاح آکدی، یادآور امپراطوری آکدیان است که در دشت عدن در بین النهرین وجود داشت و این ممکن است نشان دهد که آرکادیای افسانه های یونانی و آکد بین النهرین با هم مرتبطند. شاید علت این که گفته میشود مریم مجدلیه از شرق به فرانسه آمد این باشد که بهشت از شرق به غرب منتقل شده و با تمپلارها باز هم بیشتر به غرب و به امریکا منتقل شده است. ما در امریکا نیز یک مکتب رمانتیک درباره ی رسم صحنه های طبیعی امریکای شمالی به نشانه ی تداعی نوعی بهشت طبیعی هستیم. یکی از سرآمدان این نهضت، توماس کول است که نقاشی هایی با موضوع آرکادیا دارد که در آن، خرابه های چیزی شبیه آنچه معمولا معماری یونان باستان تصور میشود در آن دیده میشود. بعضی معتقدند این تصاویر، بقایای شهر آرکادیا است که احتمالا الان در محل پارک ملی آکادیا در کانادا مدفون است. با توجه به کاربرد معماری به اصطلاح یونانی به میراث رفته از رنسانس در امریکا و با توجه به نقش مهمی که تاریخ افسانه ای یونان به پیدایش تمدن آن از آرکادیا میدهد شاید بتوان تخیلات ما درباره ی یونان باستان را هم برگرفته از تخیلاتی انگلیسی-فرانسوی-امریکایی در قرن 19 دانست.:

“AMERICAN ARCADIA: ARCADIA CITY, STARNATANA, TAINA,…”: KORBEN DALLAS: STOLEN HISTORY: APR26, 2021

خالی از تفکر نیست که یونان کنونی نسبت به فرانسه، آلمان و اطریش که افسانه های روم مقدس را پرداختند یک قلمرو شرقی و البته یکی از مرزهای اروپای مسیحی با عثمانی بوده است. ظاهرا تمام شکوه و عظمتی که در تاریخ برای یونان فعلی در نظر گرفته شده، برای این است که شدت حیات آن با موجود مرده ی مغذی فراوان جایگزین شود و همین هم درباره ی بقیه ی تمدن های شرقی صادق است بخصوص الان که با پیمان مارشال، کل اروپا یک ایالت امریکا است و شرق کلا به ماورای اروپا و امریکای شمالی منتقل شده است. ظاهرا تمام عظمت خیالی ای که به تمدن های باستانی شرقی و در جهت شبیه کردن آنها به ابرشهرهای امروزین اروپای غربی و امریکا داده شده، برای آن است که جسد تمدن شرق اشتهابرانگیزتر و به لحاظ گوشت خیالیش –هرچند به مراتب سیرکننده تر از شام خیالی زیزیگولو- دارای امکان هرج و مرج برانگیزی بیشتری در شرق باشد. اما درنهایت اروپا و امریکای موسوم به غرب هم در شرق جهان موسوم به شرق قرار دارند و خود به گونه ای دیگر، چنین نقشی را برای آسیا و افریقا ایفا میکنند. جهان شرق برای غذب مالیخولیایی است و غرب نیز برای شرق چنین است چون بن مایه های اسطوره ای یکسانی به همراه تمدن گسترش یافته و ریشه های ناشناخته ی فکری ملت ها را تغذیه کرده اند.