نویسنده: پویا جفاکش

زمانی که ما دانش آموز بودیم، یک داستان در کتاب دینی ما بود درباره ی این که پیامبر اسلام حضرت محمد، پسری داشت به نام ابراهیم که او را بسیار دوست میداشت. ولی این پسر قبل از پدرش درگذشت و محمد به شدت آزرده شد. در زمان مرگ ابراهیم، کسوفی در آسمان به وقوع پیوست. مردم گفتند تاریک شدن روز همچون شب همزمان با درگذشت ابراهیم، نشانه ی غم و غصه ی آسمان و جهان از درگذشت ابراهیم است. اما محمد به شدت آنها را از این فکر بازداشت و گفت که اتفاقات طبیعت بر اساس قوانین خدا هستند و ربطی به غم و شادی طبیعت نسبت به اتفاقات افتاده برای آدم ها ندارند. بعدها در دانشگاه هم در درس تاریخ تحلیلی صدر اسلام، استاد ما دوباره این داستان را برای ما با همین انذار حضرت محمد به مردم تکرار کرد و بعدش صبر کرد تا چند جلسه بعد، داستان کسوف کردن خورشید در غم قتل امام حسین و همزمان با آن، قرآن خواندن سر بریده ی امام حسین بالای نیزه را تعریف کند!

اخیرا دیدم یکی از نویسندگان سایت chronologia.org که خود را «مهمان» معرفی میکرد، در مقاله ای به نام «به صلیب کشیده شدن همسر فرعون و ماریا القبطیه» به تاریخ 10/2/2020 از دید دیگری به این قصه نگاه کرده است. او کسوف کردن آسمان همزمان با مرگ پسر محمد را معادل کسوفی که همزمان با به صلیب کشیده شدن عیسی پسر خدا بروز کرد میبیند. یک علت این مقایسه نیز همنام بودن مادران عیسی و ابراهیم است. هر دو آنها ماریا یا مریم نام دارند. ماریا قبطی است و یکی از هدایایی است که فرستادگان شاه مصر برای محمد فرستاده اند. او کنیز محمد است و محمد زمانی که در خانه ی حفصه یا عایشه همسر دیگرش است، با او می آمیزد و باعث آزردگی عایشه یا حفصه میشود. کمی بعد پیامبر حفصه را بیمار می یابد و در ملاقات او متوجه میشود که حفصه از غم جراحتی که پیامبر به او یا عایشه وارد کرده، مریض شده است. پیامبر سوگند میبندد که دیگر با ماریای قبطی آمیزش نکند و وعده میدهد که اعتبار عایشه و حفصه برای او آنقدر بالا است که پدران آن دو یعنی ابوبکر و عمر، جانشینان بلافصل او خواهند بود. در مقابل از حفصه هم قول میگیرد که درباره ی این موضوع با کسی صحبت نکند. اما کمی بعد میبیند که عایشه از قول بین پیامبر و حفصه باخبر است و از شدت خشم، موقتا از حفصه جدا میشود و یک ماه با ماریای قبطی آمیزش میکند. بعد از یک ماه مجددا با حفصه آشتی میکند. ابراهیم حاصل آن یک ماه است. جناب «مهمان» ماریای قبطی را دراینجا یک نسخه از استر همسر اخشوارش یا کورش شاه پارس می یابد که ملکه ی رسمی کشور را بی اعتبار میکند تا شاه مطابق میل یهودیان رفتار کند. مریم بطول مادر عیسی نیز یهودی است و اگر در قصه ی محمد، او قبطی است به خاطر این است که مریم را در مرحله ی فرار از یهودیه به مصر نمایندگی میکند. علت انتخاب این برهه از زندگی مریم نیز ربط مجوس یا جادوگران با مصر است و ظاهرا بودن او در بین هدایا نیز نمادی از هدایای سه پادشاه مجوس به عیسی مسیح به عنوان تجسم یهوه یا خدا است. جادوگری به واسطه ی قصه ی مبارزه ی موسی با جادوگران فرعون، تاییدیه ی خود را از شرع یهود گرفت. جادوگران قبطی شکست خود از موسی در معرکه ی جادوگری را پذیرفتند و به او گرویدند. آسیه همسر فرعون هم در این زمان به موسی پیوست و فرعون خشمگین دستور داد همسرش را به همراه جادوگران مصلوب کردند. بنابراین مصلوب شدن مسیح هم از دید مهمان، همتای مصلوب شدن جادوگران است و همانطورکه شرع یهود ورود جادوگری به خود را ثانویه میبیند اسلام هم باید چنین روایتی از خود داشته باشد که به نمایندگی از ملل نایهودی، نتیجه ی تاثیرپذیری حکومت های نا یهودی از نسخه های مختلف استر باشد. پیوند حفصه و عایشه با یک مدل قبلی تر اسلام را جناب مهمان با جمع آمدن اسم آنها در «عایشه حفصه سلطان» همسر سلیم خونخوار سلطان عثمانی و مادر سلیمان قانونی بزرگ ترین سلطان عثمانی می یابد. نام های سلیم و سولومان (سلیمان) هر دو فاعل «سلم» که ریشه ی اسلام است را نشان میدهند و محمد هم آورنده ی اسلام است. «مهمان»، عثمانی ها را بنیانگذاران شرع فعلی اسلام میداند و نسبت آنها با یهودیان را به پایتختشان قستنطنیه وصل میکند که یک نسخه از اورشلیم یهودیان است. قبر یوشع جانشین موسی و فاتح کنعان، در کوه بیکوس در نزدیکی قستنطنیه قرار دارد و جناب «مهمان»، بیکوس را تلفظ دیگری از «بقیع» محل قبرستان امت محمد میداند که البته بقیع قبرگاه ابراهیم پسر محمد نیز هست.

مطلب بیان شده در نسبت با نظر فومنکو درباره ی پیدایش اسلام است که مطابق آن، محمد پیامبر همان سلطان محمد دوم فاتح قستنطنیه است. فومنکو همچنین پیروزی عثمانی ها بر بیزانس یا روم یونانی در فتح قستنطنیه را همان پیروزی حشمونی های یهودی بر سلوکی های یونانی جانشین اسکندر در فتح اورشلیم میشمرد. این هم ظاهرا تضادی با همترازی اسلام و یهودیت ندارد چون عثمانی ها قزاق هایی از نسل خزرها یا ترک های یهودی شده بودند. اما باید این را هم اضافه کرد که مطابق تاریخ رسمی، بیزانس توسط صلیبی های اروپایی ها هم فتح شده بوده و این میتواند همتای اصلی فتح اورشلیم توسط صلیبی ها در زمان استیلای سلجوقی ها بر آن شهر باشد. این تا حدودی نظریه ی کشیش ادوین جانسون را به یاد می آورد که یهودیت و مسیحیت یهودی تبار را فراورده های اسلام و نوعی ارتداد نسبت به آن میداند و معتقد است دو مذهب یاد شده در اروپا و منطقه ی فرانسه به وجود آمده اند و همراه جنگ های صلیبی به شرق وارد شده و اسلام قبلی را تحت تاثیر خود قرار داده اند. لاکاپله پیرو این بحث، معتقد است که سلوکیان یاد شده همان سلجوقیان ترک هستند که عثمانی ها با یاری اروپایی های صلیبی آنها را از ترکیه محو کرده اند و به این خاطر یونانی تلقی شده اند که مسیحی های یونانی زبان عثمانی به عنوان اسلاف صلیبیون، سعی کرده اند جای سلجوقی ها را با یک امپراطوری خیالی بیزانس پر کنند. البته حضور صلیبیان در ترکیه به نفع حضور آنها در یک اورشلیم خیالی در فلسطین کمرنگ شده است. ولی هنوز نکات جالبی در تاریخ دولت صلیبی فرانکی وجود دارد که یادآور به تطبیق دولت سلجوقی با قلمرو فرضی یهود است. استقرار دولت فرانکی در اورشلیم، همزمان با فروپاشی امپراطوری سلجوقی و تداوم جنگ با بیزانس از سوی دولت سلجوقیان روم در ترکیه ی کنونی رقم خورد. بقایای دولت سلجوقی شرق به دست امپراطوری خوارزم افتاد که بعدا مغلوب چنگیزخان شد. خوارزم یک شهر مهم باقی ماند تا این که موقعیتش به همراه امکاناتش توسط تیمور لنگ به سمرقند منتقل شد. لاکاپله، سمرکند (سمرقند) را به بنا شده توسط سامری ها معنی میکند و نام خوارزم را نیز قابل مقایسه با گریزیم معبد مقدس سامری ها میداند که یک دلیل اصلی جنگ حشمونی ها با سلوکی ها، پذیرش سامری ها به عنوان یهودیان اصلی از سوی سلوکی ها بوده است. میدانیم که سامری ها نتیجه ی به هم آمیختن نایهودیان با ده قبیله ی گم شده ی اسرائیل هستند و دعوای حشمونی ها با سامری های گریزیم (عثمانی ها با خوارزمی ها) تداوم دعوای یهودیه و اسرائیل، دو دولت تجزیه شده از دولت اولیه ی یهود است. اولین گام در پیدایش سامری ها با تصرف جلعاد و جلیل توسط یک شاه آشوری که در منابع یهود با نام های "پول" یا "تیگلات پال سر" شناخته میشود شروع شد. در ادامه، شلمنصر و سارگون، بقیه ی اسرائیل را تصرف کردند و بخش اعظم ده قبیله ی گم شده ی یهود را به سرزمین های نایهودیان کوچ دادند و بازمانده ها را با نا یهودیانی که به اسرائیل کوچاندند آمیختند. تیگلات پالسر بلافاصله پس از پیروزی بر اسرائیل، به جنگ با میداس شاه موسخی ها رفت. امت سوئینی، موسخی ها را همان ماساگت ها میداند و جنگ تیگلات پالسر با آنها را با جنگ یک فاتح دیگر قلمرو یهود یعنی سیروس یا کورش عیلامی با ماساگت ها مقایسه میکند. یعنی درواقع اسرائیل و یهودیه را دو روایت از یک ملت میپندارد و سیروس نام یونانی کورش را که به راحتی قابل ترجمه به سوری یا آسوری است لقبی برای "پول" یا همان تیگلات پال سر میشمرد. سوئینی معتقد است و لاکاپله هم این نظر او را تایید میکند که آنچه درباره ی خرخس گفته اند که یک خدای واحد برگزید و خودش را تنها نماینده ی برحق او بر زمین خواند و بقیه ی خدایان را شیاطینی خواند که باید به نفع این خدا از بین بروند درواقع درباره ی سیروس یا کورش بوده ولی هرودوت، سیروس و خرخس را دو شاه مختلف خوانده است. خرخس، در جریان شورش بابل، معبد آن را ویران نمود و بت خدای آن بعل مردوخ را با خود برد. مردوخ، همان آسور یا آشور خدای آشوریان است که نام دیگرش آسورامستاس، اساسا همان اهوره مزدا خدای زرتشتیان است که چنانکه میدانیم، زرتشتیان، خدایانی را که تابع او نباشند دیو و شیطان میشمرند. در زرتشتی گری، اهوره مزدا و اهریمن دو خدای متضادند که با هم در جنگند و میترا بین آنها میانجی است. احتمالا میترا کمی قبل تر، جامع هر دو ایزد بوده است. اوریجن، پارسی ها را یک فرقه از پیروان میترا میخواند و سیروس و خرخس نیز در تاریخ هرودت، شاهان قومی به نام پارسیان شمرده شده است. روشن است که دستگیری مردوخ توسط خرخس، روایت دیگری از به خدمت درآمدن مردخای یهودی در دربار اخشوارش بنا بر کتاب استر است چون نام های مردوخ و مردخای، دو تلفظ از یک کلمه اند. بنا بر کتاب استر، اخشوارش که معمولا همان کورش خوانده میشد، نه منجی یهودیان بلکه کسی است که آنها را به بردگی گرفته است و استر و مردخای درصدد نجات یهودیان با نفوذ در دستگاه اخشوارش هستند. لاکاپله معتقد است آمیستریس همسر خرخس در کتاب هرودت، با استر قابل تطبیق است. آمیستریس پیرو خدای جهان زیرین شده و برایش دختران و پسران جوان را با زنده به گور کردن، قربانی مینمود و دو بار، هفت فرزند اشراف را قربانی نمود. این تصویر سلطنتی استر است که از سوی اخشوارش پذیرفته و با او مذاهب یهودی و بابلی با هم مطابق شده اند. درواقع بابل هم طغیانی علیه آشور قبلی است و احتمالا اورشلیم یهودی در ابتدا خود بابل بوده که بعدا با بغدا تطبیق شده است. درحالیکه در کتاب هرودت، آشور توسط اجتماع مادها و بابلی ها از بین رفته، منابع شرعی یهود، سقوط آشور را به تنهایی به گردن نبوپلسر و نبوکد نصر بابلی میگذارند و میگویند امپراطوری بابل در این زمان، شمل هر سه منطقه ی مصر و بین النهرین و مابین آنها میشده است. مادها به این خاطر قاطی این آشند که مکادای محل مهاجرت دادن اکثر مردم ده قبیله ی گم شده ی اسرائیل خوانده شده است. هدف، همان چیزی است که در روایت رسمی با استقبال نبوکدنصر از عقاید دانیال یهودی به شکل دیگری بیان شده است: یعنی پیدایش یک بعل مردوخ بابلی در حالت بین یهوه ی یهودی و آشور آشوری، و همین مردوخ است که به صوزت مردخای یهودی وارد داستان اخشوارش و استر میشود. لاکاپله با توجه به این که اخشوارش هم به اندازه ی کورش و سیروس تلفظی از آشور است، میگوید شاه، اخشوارش یعنی آشور و معادل مردوخ است چون مردوخ در قالب مردخای به عنوان یک فامیل استر یهودی، به جای او فکر میکند و او را تبدیل به مردوخ یا آشور کرده است. در عین حال، این مردوخ، همان مردوخی است که به همراه معبد بابل، توسط اخشوارش سقوط کرده و به یک خدای مرده تبدیل شده است. علت این هم که جوانان برای خدمتگزاری به او باید بمیرند و به جهان زیرین بروند همین است. لاکاپله تاکید میکند که نام آشور، ریشه ی نام ازیریس خدای جهان مردگان در مصر است و زوج اخشوارش-استر همان زوج ازیریس-ایزیس در مصر هستند. در زمانی که یهودیان با مصریان دعوا داشتند همیشه صحبت از کاهنان آمون بوده و نه ازیریس، چون ازیریس یک آشور یهودی مآب در نتیجه ی سیطره ی پارس است. آمون به صورت شخصیت همنام هامان و با عنوان وزیر اخشوارش در کتاب استر بازتولید شده است. هامان در توطئه علیه یهود شکست خورد و به نفع استر و مردخای کشته شد.:

“chronologie de la fin du royaume d Israel”: m.lacapelle: theognosis: decembre 21, 2021

در قرن 19 سرهنگ فورلانگ انگلیسی، کیش یهودیان را پیچیده به مرگ پرستی، لزوم تقدیم قربانی خونین به خدای بزرگ ازجمله با جنگ مذهبی، و در جنگ گرایی به شدت ملتزم به پرستش مردانگی خواند و عنوان کرد که آن، به دلیل تشبیه خلقت خدا به تولد فرزند در اثر رابطه ی جنسی، منی مرد را متشبه به مایه ی حیات و خلقت نموده و در تمام این خرافات، تابع مذاهب سیاهان باستانی است که از افریقا و مصر رو به گسترش نهاده اند و توسط اسکیت های تابع کوثایی های سیاه یهودی، در بین النهرین، فلات ایران، هند و چین و ژاپن گسترش یافته اند. نوع بخصوص این مذهب، پرستش خدایی به نام «حضرت» بوده که تصور میشده یک شاه افریقایی به نام obi بوده و مذهبش توسط "دن حسینوس" به مصر وارد شده و درآنجا توسط یونانی زبانان به نام اوبیوس یا افیوس و توسط قبطی ها به نام asp پرستش میشده است. فورلانگ، نام افیوس را با نام اوفیت ها یا فرقه ی یهودی های مارپرست عرفان مآب مقایسه میکند که مار را نمادی از آلت جنسی مذکر خوانده و در همان حال، به مار فریب دهنده ی آدم و حوا در بهشت و عصای مار شونده ی موسی مرتبط میکردند و مقدس میداشتند. تصاویر اخیر، باعث میشود تا فورلانگ، لگبا خدای افریقایی را که به شکل مردی که مارها دور پاهایش میپیچیدند تصویر میشد نسخه ای از "اوبی" بداند. فورلانگ، نام اوبی را با "اب" در سامی به معنی پدر مرتبط میکند و یادآور به پرستش خدای بزرگ آکدی تحت نام "ابیلو" یعنی پدر-خدا میشود. تورانی های آکد، او را "آپیلو" میخواندند که به نظر فورلانگ، او را مرتبط با آپولو خدای خورشید یونانی ها و همین طور "پول" ها یا "بعل" های عربی نشان میدهد. در مصر، اوبیوس ویژگی های آمون را به خود جذب کرده و تبدیل به یک خدای شهوت خوی قمری به نام min از ریشه ی اسم آمون شده است. فورلانگ، این نام را با کلمه ی مصری "منی" به معنی اسپرم مرتبط میداند و یادآور میشود که نام "مین" با man در ژرمن و "مانو" در هندی به معنی انسان مرتبط است. در هند، لغت "بساه" هم به معنی مرد بوده و هم به معنی اسپرم. فورلانگ، این نام از ریشه ی "بد ساوه" خدای قمری میداند که نامش ترکیب نام های بودا و شیوا است. شیوا خدای نابودی در قالب اندام های جنسی نرینه و مادینه پرستش میشد. فورلانگ، نام او را مرتبط با سبت و هویتش را همان یهوه ی یهودی در تعریف کابالا میشناسد. نام یهوه نیز در مصر به صورت جهوتی روی یک خدای قمری دیده میشود که بیشتر با تلفظ دیگر تحوت شهرت دارد. تحوت نیز همان تائوتس و تئوس در غرب است که نامش روی زئوس خدای اعظم یونانی دیده میشود. سوئیداس، تئوس یا تحوت را مترادف با «آرس (حارث)، شیر خورشیدی» در بین اعراب میداند که در پطرا او را به نام «آتوپاتس» [به معنی اوتو شاه یا فرمانروا خورشید] میپرستیدند و خدای طبیعت بود که مثل جانوس رومی ها، همزمان همه طرف را با چشم هایش زیر نظر داشت. وی قابل مقایسه با آرس یا مارس، خدای جنگ و ایزد محبوب ارتش روم است.:

“rIVERS OF LIFE”: J.G.R FORLONG: V2: JITNAR JARKONIAD PRESS: 2005: p452-3

لغت "روم" با room انگلیسی به معنی اتاق و در اصل به معنی منطقه ی محدود مرتبط است. در زبان روسی، رامون به معنی منطقه ی محدود و جای مرزگذاری شده است و چون بیشتر در رابطه با مزرعه به کار میگرفته، گاهی خود مزرعه بوده، گاهی جنگل هم مرز با مزرعه و گاهی جنگل محصور توسط مزارع. ازاینرو روم داستان های تاریخی، مفهوم محدوده ی سلطنت خودی یا دشمن را میرساند و قابل ردگیری تا لغت ژرمن reme یا rene به معنی منطقه ی مرزی است. رود راین هم به دلیل مرزی بودنش این نام را بر خود دارد. اصل این لغات، از "ار" یا "ایر" به معنی اشرافی است که با "م" و "ن" ظرفیت مکان گذاری و ایجاد معنی سرزمین اشراف را میدهد. "ایران" در شاهنامه دقیقا چنین کشوری و قابل تطابق با روم است. "عیلام" که لقب سرزمین "هل تمتی" به مرکزیت شوش در جنوب غربی ایران کنونی است، هموزن با ایران و دارای شباهت لغوی بیشتر با روم است و ظاهرا علت تطبیق ایران با سرزمین شامل عیلام نیز همین است. چند منطقه به نام لیما در سرزمین های ژرمن، در مرز لغات عیلام و روما (رم) به نظر میرسند.:

Chronologia.org: issue5240

کیا هویتل، روم را کهن الگوی تاسیس دولت ملی به رهبری اشرافیت های جنگسالار و جهانخوار و مالیات گیر میخواند و آن را بیش از دوره ی باستان، یک محصول سرمایه داری مدرن میبیند که روم باستان را از روی اهداف خود در گذشته ای دور تخیل کرده است. او دراینباره روی کتاب اسکات به نام against the grain: a deep history of the earliest states توجه نشان میدهد که جوامع کشاورز سده های اخیر بریتانیا تا قبل از 1773 را به کل به دور از فضایی که بتوان آن را امپراطوری یا حکومت استبدادی مبتنی بر سیستم پولی خواند ارزیابی میکند. به نظر اسکات، تصویر وحشتناکی که از «بربر» یا انسان توسعه نیافته وجود دارد، تصویری اغراق شده از کشاورزان فاقد دولت است که برای سرکوب و نابودی جامعه ی محدود آنها در تاریخ رسمی از آنها هیولا ساخته اند. درواقع تصرف اراضی کشاورزی توسط دولت انگلستان در دهه ی 1770 همزمان با تاسیس ایالات متحده و تصرف اراضی «بربر» های سرخپوست در امریکا به دست دولت، اتفاقی در تاریخ رسمی بیان نشده است. اگرچه تاریخ ابتدای ایالات متحده دروغ محض است، ولی ظاهرا تاریخ رسمی دارد تایید میکند که همزمان در دو سوی اقیانوس اطلس، نظم خشن یکسانی برقرار شده است که میتوان نظم پولی روم را جزو آن دانست. هویتل توجه میدهد که سیستم مالی مورد استفاده در انگلستان تا 1971، یک سیستم پولی رومی شامل پوند، شلینگ و پنس بوده که همان پول های رومی لیبروم، سسترسس، و دینار بوده اند. اسکات معتقد بود که تمام دولت های ملی به تقلید از سیستم رومی رشد کرده اند و در میان آنها فقط آنهایی که جمعیت بیشتری داشتند موفق به تصرف و به اطاعت درآوردن بقیه شدند و این، خود، انگیزه ای شد برای کاهش مرگ و میر با وارد کردن بهداشت و حمل و نقل و پزشکی، و تشویق به تولید مثل از سوی دولت در ملت های تازه تاسیس مقلد. عثمانی ها اگر خود را روم نامیدند به سبب تلاش برای تقلید از غرب بود. آنها هم میخواستند یک سیستم متمرکز امپراطوری ایجاد کنند، اما شکست خوردند ازجمله به این دلیل که «چون به اندازه ی کافی ظالم نبودند».:

“rome-money- land enclosure”: quai huitl: stolen history: dec20,2020

درست مثل روم غربی که بازگشت خود را منوط به جنگ با بربرها نموده بود، روم های شرق هم روی از خود بیگانگی مردمان با نژاد و زبان فعلی حاکم بر خود پا گرفتند تا از سنت های بومی خود که خودشان و بیگانگان نهایت اغراق انگیزی درباره ی پلیدی آنها را گزارش میکردند تصفیه شوند. یونانی های اسلاو کمر به رجعت به به یونان باستان پر ابهتی که اروپای غربی برایشان تخیل کرده بود بستند و هرگز به آن نرسیدند. ایرانی ها عرب ها و ترک ها را که زبان هایشان فرهنگ بومی را در خود پیچیده بودند، بیگانگان شرور بربر و بدوی خواندند و قبل از آنها یک تمدن با مردمانی از نژاد اروپایی قرار دادند که انگلیسی ها برایشان تخیل کرده بودند و "ایران" نام گرفته بود تا نسخه ی دیگر روم اروپای غربی باشد: یک امپراطوری جنگسالار باشکوه که توسط بربرهای وحشی ژرمن نابود شد و بدویت قرون وسطی را پدید آورد. در تمام این ملیت سازی ها، هرچه بیشتر بدویت خوار میشد، بیشتر با بربریت جادوگرانه ی ترسناک توصیف روم مسیحی در معادله قرار میگرفت. نویسندگان قرون 19 و 20 مایل بودند به پیروی از سر جیمز جورج فریزر، بدوی های اروپایی را تا جای ممکن به پیروان جادوگران افریقایی نزدیک کنند. ژاک لانته یک سیاستمدار فرانسوی و نیز یک نماینده ی تمام عیار استعمار، در کتاب "دهکده ی جادو" تهوع آورترین تصویر ممکن از جادوگری افریقایی را گزارش کرده و مدام لای آن یادآوری میکند که اینها اجداد ما بودند و افریقا از هزاران سال پیش تغییر نکرده است یعنی این که آدمیزاد ذاتش وحشی و خونریز است و فقط تمدن اروپایی به ویژه روشنگری فرانسوی میتواند این ذات وحشی را مهار کند. اما آیا این برجسته کردن جادو، تلاشی برای همگانی کردن بساط جادوگری یهودی که ریشه در خرافات سیاهان افریقایی دارد نیست؟ این سوال بخصوص به امروز برمیگردد که سیاهان مدام دارند در فرهنگ رسمی امریکایی ریشه میدوانند و صنعت فرهنگ را روز به روز بیشتر به دست میگیرند؛ تمدن مدام خوارتر و وحشی تر توصیف میشود و میل به بازگشت به بدویت پاک و آزاد، افزایش می یابد. غریزه پرستی انقلاب های جنسی و مخدری دهه های 1960 به این سو، همه روی تصویر «وحشی آزاد» فروید استوارند که توسط هیپی مآب هایی مثل کارلوس کاستاندا عرفانی هم شده بودند تا یوگای جنسی جناب شیوا –نسخه ی هندوی یهوه- در صحنه ی تبلیغات، تک افتاده نباشد.

وقتی به این موضوعات فکر میکنیم، متوجه میشویم که از اول، تصور عمومی از بدویت، جادوپرست نبوده است و برای همین هم داستان محمد پیامبر با ماریای قبطی، با سانسور فراوان، تبدیل به یک قصه ی مبتذل ابلهانه ی جنسی شده است. توجه کنید که ماریای قبطی جانشین مریم بطول مادر عیسی است ولی از طریق پیوند با استر جادوگر، میتواند به یک ماریای دیگر یعنی مریم جادوگر خواهر موسی نیز مرتبط شود که دستورالعمل های جادوگری منسوب به او در بین کابالیست های قدیم بسیار محبوب بودند. موسی را در اسلام، موسی ابن عمران میخوانند و مریم بطول را نیز مریم بنت عمران میخوانند. یعنی انگار پدرهایشان یک نفرند و موسی و عیسی با هم پیوند دایی-خواهرزاده دارند. البته اسرائیلیات چنان فضای قصص الانبیای مسلمانان را پر کرده اند که ریشه ی این تمثیل به اندازه ی کافی، اهمیت قصه ی ماریای قبطی را کور کند. موسی و خانواده اش یک نظام کامل حکومتیند. موسای رهبر، نماد تشکیلات نظامی-سیاسی، برادرش هارون کاهن که خاخام ها از قبیله ی اویند، نماینده ی مذهب رسمی اخلاقی، و خواهرش ماریا نماد تمام چیزهای شیطانی ای است که ظاهرا مذهب رسمی باید آنها را سرکوب کند. جایی که قرار است یک مذهب رقیب ضربه فنی شود، دقیقا همان جایی است که تمام مسائل شیطانی مطرح شده به نمایندگی مریم جادوگر، روی سر رهبری سیاسی جامعه خراب میشوند که این حکم خراب شدن ماریای قبطی روی سر محمد پیامبر به نمایندگی از رهبری جامعه ی اسلامی است. ماریای قبطی مسلما نمیتواند یک پرانتز یک ماهه در زندگی محمد باشد. او برای محمد، پسر به دنیا آورده است، امتیازی که حفصه و عایشه به عنوان دختران شرکای سیاسی مهم محمد از آن محروم ماندند. آیا این، به نیروی جادو نیست؟ جادویی که عیسی را نه فقط به عنوان عیسی، بلکه تحت نام ابراهیم که پدر مذاهب یهود و مسیح است، در فرهنگ اسلامی بازتولید میکند تا از این پس برای همیشه جامعه ی اسلامی تحت تاثیر فضاهای جوامع یهودی و مسیحی باشد، حتی وقتی آنها به مسیر شیطان میروند. شگفت این که حتی کلیات طرح جادویی قصه ی استر و بازتولید اسلامیش ماریای قبطی کاملا مسیحی و بخصوص نئوپاگان پسامسیحی است، چون داریم درباره ی یک رهبر سیاسی بزرگ صحبت میکنم که عشق کورش کرده و در ازای مجروح کردن موقعیت خود و خانواده و جامعه اش، عقلش را کف دست زنی از دشمن میگذارد. این، چیزی است که در غرب به «نیش عشق» love bite معروف است و به زخم تیر عشق کوپید مربوط میشود. این پسرک بالدار کماندار، با دچار کردن مردم به عشق های بیهوده، آنها را به هدر دادن انرژی بر سر افکار و تمایلات بیخود محکوم میکند و از این انرژی تغذیه میکند. در صورت های نوین تر قصه، کوپید، جای به جادوگران سیاه، خوناشام های انرژی، خزندگان نامرئی و بلاخره یوفوهای آدمربا داده است. این موجودات، کالبد فرد را به تسخیر خود درمی آورند و در این هنگام، فرد احساس میکند به طور ناگهانی، افراد متعددی از جنس مخالف، بدون هیچ دلیلی به او علاقه پیدا کرده اند. قرارهای عشقی فرد با افراد جنس مخالف مدام به دلایل ابلهانه به هم میخورند و یک دلیلش این است که در تمام این مدت، فرد، خودش از وضعیتی که دارد ناراضی است و احساس گناه میکند. انگل جادویی اما از این وضعیت به نفع خود استفاده میکند تا درنهایت، فرد ناچار شود فقط و برای تسکین دل خود، با همان جنس مخالفی که موجود انگلی سوار شده رویش برایش در نظر گرفته، پیوند عشقی برقرار کند و اگر مقاومت کند و باز هم به هم بزند، فشارهای انگل افزایش و سطح زخم های نیش عشق روی کالبد انرژی فرد فزونی می یابند و فرد مدام بیشتر دچار ناراحتی روانی میشود.

واضح است که محمد پیامبر در تخیلات یهودی زده های فاسدی که داستانش را تولید کرده اند، وقتی که مدام همسر و کنیز جدید به حرمسرایش اضافه میکند خود دچار چنین بحرانی به نظر میرسد و چه کسی میتواند انگل جادویی به سراغش فرستاده باشد جز همان کسی که ماریای قبطی را به سر وقتش فرستاده است؟ ما داریم دراینجا درباره ی یک پیامبر واقعی به نام محمد ابن عبدالله صحبت نمیکنیم. داریم درباره ی روح یک جامعه ی فرهنگی صحبت میکنیم، جامعه ای که از زمان مدرنیته تا حالا مدام توسط جادوی فرهنگ های یهودی-مسیحی که مثل استر، آن را از خرد تهی کرده اند، به اهل و عیال فرهنگی واقعی خود پشت کرده است. این بیش از این که توطئه ی هوشمندانه باشد سرایت بیماری است و نمونه اش گسترش مصیبت های ناشی از نیش عشق از مردم بی شمار غرب به مردم بی شمار شرق است. مردم شرق در این که بیش از حد به بیماران نزیک شده اند گناهکارند اما گناه را به گردن سیاستمداران می اندازند همانطورکه در قصه ی ماریای قبطی، گناه به گردن پیامبر حکمرانی به نام محمد افتاده است. چون هر دو مورد، مردم بدون این که خودشان بدانند تابع این خرافه ی رومی غربیند که حکومت را جانشین «شاه یهودا» یعنی عیسی مسیح میخواند و عیسی بار گناهان مردم را به دوش کشید و به جای آنها قربانی شد. آیا اگر حاکمان بیمار را از بین ببریم بیماری از بین خواهد رفت وقتی ویروسش در تن تک تک ما رخنه کرده است؟!