تالیف: پویا جفاکش

به نظر میرسد هرچقدر جریان های اسلامی شیعه و سنی بیشتر با هم ارتباط مثبت و گفتگو برقرار میکنند میلشان به پیدا کردن شباهت هایشان با بنیادهای مذهبی غرب هم بیشتر میشود. شاید علتش این باشد که اصلا میل به شباهت یابی، یکی از نتایج ناخواسته ی میهن پرستی کشنده ی امریکایی است. در زمانی که ساموئل هانتینگتون، به عنوان یکی از اسشتراتژیست های تعیین کننده ی غرب، کمرنگ شدن نبرد سوسیالیسم با سرمایه داری در امریکا را خطری بزرگ برای اتحاد امریکا دانست و در جستجوی یک دشمن جدید برای امریکا روی «تمدن اسلامی» انگشت گذاشت و آن را در ضدیت با «تمدن غرب» خواند، خیلی از مسلمان ها از این که همتراز امریکا تلقی شوند اینقدر خوششان آمد که واقعا به جنگ امریکا رفتند بی این که توجه کنند جنگشان با امریکا نتیجه ی اعتقادشان به برتری امریکا است و حالا که میبینند حیف غرب نمیشوند دارند روی شریک شدن با عظمت غرب سرمایه گذاری میکنند. در این شرایط، عقلا فرصت کرده اند حرف هایی را که خاورشناسان مدت ها پیش از روی ملاحظاتی بیان کرده بودند اینبار به شکلی امیدوارکننده برای علاقه مندان به غربی بودن و به روز بودن تکرار کنند. به عنوان مثال، کمی بیش از یک سال پیش، دکتر عدنان فلاحی در مقاله ی «خاستگاه های غربی اسلام» (دین آنلاین: 18 ارزدیبهشت 1401) درست در انتقاد از تز هانتینگتون، جملات زیر از پروفسور خوآن کول را مرور میکند:

«مورخین به‌گونه ی غیر منصفانه‌ای امپراطوری روم قدیم با پایتختش "کنستانتینوپل" (Constantinople) را تا همین اواخر مورد مسامحه قرار داده بودند، ولی از زمان "آوریل کامرون" (Averil Cameron) و "پیتر براون" (Peter Brown) و تحت تأثیر زیاد محققینی مثل آن‌ها، روزگار عهد عتیق احیاء شده و توسعه یافته است، آن امپراطوری به‌طور قطع به ساختن دنیای ما کمک کرده است؛ بیشتر قوانین در اروپا و آمریکا(ی شمالی و جنوبی) مبتنی بر کدهای "ژوستینین" (Justinian) (7-۵۶۵)است، البته میراث عدم تساهل و تسامح نیز می‌تواند مورد بحث قرار گیرد. امپراطوری مسیحی پرستش شرک آمیز باقیمانده از فرهنگ چند خدایی روم باستان را که هنوز مورد پیروی کسانی بود، ممنوع کرد و در مواردی در قرون شش و هفت تصمیم گرفت پیروی از یهودیت را نیز ممنوع سازد و (به این ترتیب) در حاشیه مرزهایش، آریانیسمک آلمانی (دکترین مسیحیتی که به تثلیث باور نداشت) و اسلامِ خاور نزدیک رشد کرد. آنچنان که "پیتر سریس" Peter Sarris، "گارت فودن" (Garth Fowden) و "گلن بوئرساک" (Glen Bowersock) ادّعا کرده‌اند، محمدِ پیامبر، بسیار فراتر از بیشتر مورخینی که قبل از شناخت دهه ی اخیر (در مورد روم) قلم‌فرسایی کرده‌اند، یک مرد روم باستان بود! "جکوب ادسا" (Jacob of Edessa) (۶۴۰-۷۰۸) ذکر کرده که محمد از وطنش قسمت غربی عربستان برای تجارت به فلسطین و نواحی یا استان‌هایی از مناطق عرب‌نشین روم و فنیقیه ی سوریه (شامات) سفر می‌کرد، خسرو دوم امپراطور ایران در سال ۶۰۳ به روم شرقی حمله کرده و در سال ۶۱۴ ارتش او، به گفته ی برخی به کمک جمعیت فراوان یهودی فلسطین پیشین، که احساس می‌شد کنستانتینوپل (Contantinople) از آنها حمایت کافی نمی‌کند، اورشلیم را گرفته بودند. در سال ۶۱۹ مصر نیز سقوط کرد. بیشتر دوران پیامبری محمد همزمان با این عصر توسعه ی فرمانروایی ایران و کاهش قدرت روم می‌باشد. در این عصر تاریخی، قرآن به وضوح حامی روم است و در عبارتی که گویی از سقوط دمشق درسال ۶۱۳ ریشه گرفته، در سوره روم آیات ۱ تا ۶ می‌گوید.»

اتفاقا به نظر میرسد از ابتدا نسبت دادن اسلام به یک سلف بیزانسی بوده که از او رقیبی برای غرب مسیحی تبار وارث بیزانس ساخته و شاید همین مطلب بوده که باعث شده تا بعدها شرقشناسان غربی دستپرورئه ی استعمار، به نسبت دادن خاستگاه اسلام در نواحی ظاهرا دور از تمدن حجاز و خارج از حیطه ی تاثیر روم شرقی بپردازند حتی اگر ناچار باشند برای اثبات این که چطور خوبی با همان پیش زمینه ی مثلا یهودیش به دل این وحشیبان تابیده است، ناچار شوند وحی بودن پیام قرآن به محمد از سوی خدای یهود را بپذیرند. دلیل این را هیچ کله ی شرقی ای درک نمیکند و ما برای این که بفهمیم چرا باید چنین چیزی مایه ی نگرانی غربی ها شده باشد، به مکتب استعماری تئوسوفی رجوع کنیم که از اواخر قرن 19 سعی در احیای معارف اخوت های ماسونی استعمارگران در جهت اثبات برتری دانش غرب نموده بود. بیزانس مهم است چون شرقی است که یک شیطان یونانی به غرب هدیه میدهد و دقیقا همین کمک میکند تا باور کنیم شیطانی که او به جهان داده، نه مسیحیت غربی و دنباله های لیبرال و سوسیالیست آن، بلکه شرع اسلامی عثمانی ها به مرکزیت قستنطنیه ی پسا یونانی بوده است.

با این که مطابق تاریخ ایتالیا کلنی های یونانی نشین در آن شبه جزیره وجود داشته و کشف منابع یونانی زبان در ایتالیای دوره ی رنسانس نیازی به ادعا کردن یک منبع یونانی در شرق نداشته، اما اصرار بوده که دانش یونانی-رومی دوره ی پاگانیسم و مسیحیت تثلیثی نیقیه ای هر دو از یک بیزانس شرقی به روم غربی و خاصه ایتالیا رفته اند، چون بیزانس همان قلمرو بیتینیا در ترکیه است که لابد منشا دانش آن، انویای بیتوس معادل شده با ذهن "آدم کدمون" در کابالا است. آدم کدمون خود یهوه خدای یهود است که در دنیا تجسد می یابد و قابل مقایسه با شیطان است که از آسمان به زمین سقوط میکند. صحنه ی این سقوط برای ایتالیا ترکیه است چون تصور میرود اتروسک ها که معلمان ایتالیایی رومی هایند اصالت خود را از ترکیه گرفته باشند. نام انویا تا حدی یادآور انوخ است که در عصر غولان و دیوانی زندگی میکرد که از معاشقه ی فرشتگان سقوط کرده با زنان زمینی پدید آمدند. او به عنوان یک معلم همعصر با شیاطین، به شکلی یادآور عیسی مسیح است که هرآنچه قبل از خود بوده را شیطانی میخواند ازجمله لابد تمام معلمان قدیم را. دقیقا جمله ای معادل این خودستایی مسیح، در کتاب انوخ نیز هست. مسیح را آذرخشی خوانده اند که از شرق بر زمین سقوط کرده است و شیطان نیز آذرخشی خوانده شده که از آسمان به زمین سقوط کرده است. در چین که حد نهایی شرق تصور میشده، هفت پسر تی ین یا آسمان که هفت ستاره ی دب اکبر و مکمل روح او هستند به زمین سقوط کرده اند. چوانگ تزو از اژدهایی یاد کرده است که انتظار داشت فرمانروای آسمان باشد ولی درنهایت فرمانروای زمین شد. اژدها شکل مهیب شده ی مار باغ عدن است که با شیطان تطبیق میشود و شیاطین عصر انوخ نیز سرافیم یعنی مارسانان خوانده میشوند. در عین حال، اوفیت ها یا مارپرست های یهودی، خدای خود را که با شیطان تطبیق میشود گاهی ماری با سر شیر ترسیم میکردند که یادآور به شیرگونگی یهوه است. اما قرار گرفتن یهوه ی راستین در مرز شیر و مار، تنها محدودیت یافتن او نسبت به فرم شیرگون کامل تر او یعنی نبو پسر حئا را نشان میدهد که منشا دانش ها و موکل عطارد در نزد کلدانیان بوده و در منابع یونانی-رومی نامبردار به هرمس و مرکوری، و در انجیل نامبردار به فرشته ی میکائیل است. دو مار پیچیده به دور عصای هرمس، نماد نیروهای متضاد اهورایی و اهریمنی است که در نظم و بینظمی متجلی میشوند. حئا نظم است که رویه ی دیگرش بینظمی تهاموت است و این دو به ترتیب به آب در جلوه های چشمه ی آب حیات و سیل طوفانی تشبیه میشوند. اژدهاکشی میکائیل، تکرار پیروزی فرم جنگجوی نبو یعنی بعل مردوخ بر تهاموت اژدهای مادینه ی هرج و مرج است و این پیروزی به آخرالزمانی موکول شده که عامل هرج و مرجش خود اژدهای یهوه به عنوان فرم محدودتر میکائیل است و اگر این پیروزی در مسیحیت باعث شادی است به خاطر آن است که مسیحیت به عنوان ترکیب یهودیت با آیین های رازآمیز باستانی، خود بخشی از این طرح آخرالزمانی است. قدرت یهودیت در مسیحیت، سعی در پنهان کردن این موضوع دارد و مثلا لقب متطرون برای میکائیل را به «نزدیک به تاج و تخت» معنی میکند درحالیکه «متا» به معنی «فراتر» است و باید متطرون را به «فراتر از تاج و تخت» معنی کرد. تاج و تخت فعلی متعلق به یهوه است و روشن است که میکائیل فراتر از او است. مسیح به عنوان تنها تجسد واقعی یهوه موید طغیان یهوه علیه شکل قبلی خود الوهیم است که همان اله یا الله خدای شرقیان میباشد. معادل این طغیان در سطح زمینی و انسانی، طغیان عیسی مسیح به عنوان تجسد یهوه علیه معلمش یوحنای تعمیددهنده پیامبر صابئین نصیری است.:

“the secret doctrine”: v2: h.p.blanatsky: book2: chap8

احتمالا اصطلاح نصیری شکل دیگری از "ناصری" لقب عیسی مسیح است که به اشتباه باعث تخیل شدن شهری به نام ناصره به عنوان زادگاه مسیح شده است. چون اصطلاح نازارن یا نصیری [یا نصرانی]، یکی از نام های اولیه ی فرقه ی مسیحیت بوده است. الکساندر پولی هیستور، شخصی به نام "نازارس" (ناصری؟) را استاد فیثاغورس در بابل میشمرد. آپولیوس، این معلم فیثاغورس را زرتشت میداند. پلینی نوشته است که زرتشت نامبردار به "نازروان" بود. نازروان نیز یادآور عنوان ناصری است. ولنی معتقد بود دراینجا نازروان ترکیب "نا" ی پیشوند سامی با "زروان" است که در زبان کلدانی به مفهوم ایام قدیم به کار میرفته است. بنا به نوشته های ارمنی و یونانی-رومی، زروان نام پدر اهوره مزدا و اهریمن دو خدای خیر و شر در مذهب پارسیان بوده است. پروفسور وایلدر کلمه ی زروان را شکل دیگری از سوران میدانست و آن را به صورت آسوری برداشت میکرد با این استدلال که آشوری را در پهلوی، "آتوری" مینوشتند و همانطورکه «آسوری» را «سوری» نیز میخوانند، آتوری را نیز میتوان همان "توری" خواند که کلمه ی نشاندهنده ی قلمرو آن، «توران» است. نبرد ایرانی ها علیه تورانی ها همان خالص سازی مذهب زروان توسط زرتشت با تمرکز کلی بر اهوره مزدا است. کلمنت اسکندرانی نوشته است که زرتشت همان "ار" (ایر) یا "اروس" است: انسانی اهل پامفیلیا که مرد و بعد از مدتی زنده شد و احوال جهان پس از مرگ را برای دیگر آدمیان گزارش کرد و یک فرقه حولش شکل گرفت. وی قابل مقایسه با تموز خدای گیاهان در نزد سامیان است که در خزان میمیرد و در بهار از جهان مردگان بازمیگردد و بیشه ی مقدس آدونیس –از نام های سوری او- در جلیل و در مجاورت آوردگاه های نصیری های مندایی قرار داشت. هر دو فرقه ی نصیری و تموز، نامبردار به مراسم و سلوک اسرارآمیز و اعتقادات عرفانی بودند.:

“isis unveiled”: h.p.blavatsky: 1877: part2: chap3

جهانبینی زرتشت بر نبرد نیروهای اهوره مزدا و اهریمن استوار است. دیوها یا شیاطین در خدمت اهریمن هستند. "دیو" معادل "دوا" deva عنوان خدایان هندو است. در مقابل دواها اسوره ها یا شیاطین هندو قرار دارند که سرهنگ فورلانگ انگلیسی در نیمه ی دوم قرن 19، نام آنها را قابل مقایسه با "اهوره" یا همان اهوره مزدا خدای زرتشتیان میداند و اهوره را نیز همان آسور خدای آسوریان میشمرد که معادل بعل دشمن یهوه در نزد یهودیان است. به نظر فورلانگ، اساس مذهب یهود، مذهب کوثایی ها است که شعبه ای از سیاهان بین النهرین بوده و در نزد آنها نخست بعل و یهوه دو نام برای خدایی واحد بوده اند. در هند نیز ظاهرا دواها و اسوره ها نخست جریان واحدی بوده اند. اسوره ها همان آسوریان یا سوری ها پیروان آسور/آشور یا بعل هستند که از یک شق فکری از جریان خود شکست میخورند. فورلانگ، این را در افسانه ی ناراسیمها یا ویشنو در هیبت شیر می یابد که هیرایانا کاشیاپا شاه اسوره ها را به دلیل برتر دانستن خود از ویشنو میکشد. ویشنو یک دوا است و زمانی به شکل ناراسیمها درمی آید که شاه اسوره ها پسرش را به دلیل گروش به ویشنو شماتت میکند. هیرایانا کاشیاپا یعنی لاکپشت طلایی، و فورلانگ معتقد است این همان ویشنو در هیبت لاکپشت است که زمین سابق تحت حکومت اسوره ها را نمایندگی میکند که غرق شد و باز ویشنو در هیبت وراهه یا گراز آن را از اعماق آب بیرون آورد تا حکومت اسوره ها ادامه یابد. این حکومت زمانی به پایان رسید که ویشنو در هیبت وامانا یا کوتوله در مقابل شاه بالی از اعقاب هیرایانا کاشیاپا ظاهر شد و سهم خود از حکومت را طلب کرد. شاه برای تمسخر، به اندازه ی سه قدم وامانا به او قلمرو بخشید. وامانا ناگهان به غولی تبدیل شد و در سه قدم، تمام زمین را درنوردید و در قدم سوم، پای خود را روی سر شاه بالی قرار داد و او را به اعماق زمین فرستاد. فورلانگ، نام بالی را با بعل عنوان ارباب انواع سامی مقایسه میکند و شاه بودن او را با ترجمه ی اسور به شاه یا حاکم ربط میدهد که در این صورت، اسوره ها پیروان بعل میشوند. شورش ویشنو علیه او همان شورش ویشنو در هیبت شیر علیه شکل قبلی خودش یعنی لاکپشت به نشانه ی زمین تحت حکومت اسوره ها است. بالی خدایی به نام سوکرا را میپرستید. فورلانگ، این نام را قابل مقایسه با ساگارا جنگجوی تیرانداز قدرتمند زمان گئوتمه بودا میخواند. ساگارا تجسد سکا یا شاکا خدای جنگ و معادل مارس در نزد اسکیت های تورانی حاکم بر هند است که اسکیت ها به نام او سکا نامیده میشوند. گئوتمه نیز از قبیله ی شاکیامونی به معنی رئیس سکاها است و بنابراین پیروزی ویشنو بر ساگارا همان تغییر شکل خدای سکاها از ساگارا به بودا است با توجه به این که بودا نیز در هند یکی از آواتارهای ویشنو است. فورلانگ، کلمه ی سکا را فرمی از "سخا" عنوان خدایان بین النهرینی چون آنو و مردوخ میشمرد و آن را تلفظی از لغت "شیخ" عنوان بزرگان عرب میداند. خدایان بین النهرینی در سنگ های ستون مانند جلوه گر میشدند که به عربی "صخره" خوانده میشوند و همچنین در ذکرو یا زیگورات به مفهوم معبدهای صخره مانند. فورلانگ، هر دو لغت را برگرفته از سخا میداند و ارتباط آنها را همان ارتباط سکا با ساگارا میخواند. فورلانگ، کلمه ی «سکوت» را نیز برگرفته از سکا یا سخا میداند. چون برای این که خدا بر مردم ظاهر شود، آنها باید ذهن خود را خاموش کنند چنانکه زاهدان در معابد چنین میکنند و بودا نیز خدای زاهدان بودایی است همانطورکه یهوه خدای زاهدان مسیحی است. این، به تصویر خدایی برمیگردد که با جسمش در جهان ما نیست و باید اثراتش را از راه دور شناسایی کرد درست مانند خورشیدی که غروب کرده و خاطره اش برای استقبال از او در طلوع دوباره مهم است. فورلانگ، این مذهب را استوار بر کیش نرگال میشمرد: خدای خورشید کلدانیان که پس از غروب در جهان زیرین تبدیل به خدای دوزخ میشود و در همین هیبت در کوسیدیا [=ایران فعلی] مقدس میگردد. فورلانگ به پیروی از لنورمانت، منشا این مذهب را کلدانیان «قلعه شیرگات» در نواحی بالای دجله در شمال غربی اکد میشمرد و «شیر» در «شیرگات» را همان «آشور» میداند.:

RIVERS OF LIFE”: J.G.R FORLONG: V2: JITNAR JARKONIAD PRESS: 2005: p483-8

روشن است که بالی که توسط ویشنو به عمق زمین فرستاده میشود همان شاه دوزخ و خورشید غروب کرده است. زمانی که خورشید در افق زمین غروب میکند، ستارگان و سیارات در آسمان ظاهر میشوند و ازاینرو سیارات و ستارگان و طالعبینی و مذاهب مربوط به آنها نیز شیطانی میشوند همانطورکه در دین زرتشت، سیارات معادل اهریمنانند. بدین ترتیب، دشمنان بشر از سیارات و ستارگان می آیند و افسانه های موجودات فضایی سوار بر بشقاب پرنده ها شکل میگیرد که درواقع شکل به روز شده ی خدایان سیاره ای بین النهرینند. آنها سوار بر ماشین های مکانیکی فوق پیشرفته و با سلاح های فوق پیشرفته ای می آیند که شکل اغراق شده ی تکنولوژی انسانی هستند چون عصر تکنولوژی به عصر حکومت کلیسای مسیح پایان داده است و لابد تکنولوژی متعلق به موجودات اهریمنی است. افسانه ی بشقاب پرنده ها شاید تحت تاثیر عملیات جاسوسی امریکا و شوروی در آسمان های یکدیگر در ایام پس از جنگ دوم جهانی پدید آمد. اما پیوند اسطوره ای آن با خدایان باستانی بین النهرین را کتاب های زکریا سچین از سال 1976 برجسته کرد. در آن زمان، این اعتقاد به وجود آمد که حضور انگلستان در عراق پس از سقوط عثمانی، به جهت به دست آوردن اطلاعات از تکنولوژی های پیشرفته ی آنوناکی ها –نامی که سچین درباره ی خدایان بین النهرین باب کرده بود- از طریق عملیات باستانشناسی درآنجا بوده است. اما انقلاب عبدالکریم قاسم در عراق و پیوستن کشور به چتر حمایتی شوروی، سبب به خطر افتادن آرزوهای امریکا و انگلستان و بلوک غرب در عراق شده است. ازاینرو بوده که امریکا مدام به تقویت شاه ایران در مقابل حکومت های عراقی و اشکال ایجاد کردن درآنجا به واسطه ی شاه پرداخته است (مثلا با فروش اسلحه توسط شاه به کردهای عراق برای شورش علیه حکومت عراق و نیز تصرف مناطقی از شط العرب که رضا شاه به حکومت انگلیسی عراق بخشیده بود و بعد محمدرضا شاه به ادعای این که انگلستان دیگر صاحب عراق نیست مجددا آنها را به خود ضمیمه کرد و این بعدا بهانه ی جنگ ایران و عراق شد). در همان دهه ی معروف شدن انوناکی ها توسط سچین، دو اتفاق در ایران افتاد که شکل جدیدی به افسانه های آنوناکی ها داد. اول، رویداد موسوم به «جشن های 2500ساله ی شاهنشاهی» که شاه ایران برای نشان دادن تبار حکومت خود در امپراطوری هخامنشی کورش کبیر در «مشهد مادر سلیمان» که اکنون نامش را پاسارگاد گذاشته بود برگزار کرد. مهمانان خارجی زیادی دعوت شدند و تاریخ ایران به اندازه ی نفرت مردم گرسنه ی ایران از ریخت و پاش های جشن های 2500ساله معروف شد. خارجی ها فهمیدند که شاه ایران به اندازه ی کورش جهانخوار است ولی مردم ایران نیستند چون ایدئولوژی ناسیونالیستی کشورگشایانه ی شاه را قبول ندارند و آن را مخالف فرهنگ بومی میدانند. حالا شایع بود که این ایدئولوژی را خارجی ها به شاه تحت حمایت غرب داده اند تا از او مهره ای برای حضور دوباره ی خود در عراق درست کنند ولی مقاومت وجدانی ایرانی ها مانع از این کار است. سیستم شاه یک سیستم به بن بست رسیده بود و جاسوس های اسرائیلی در سال 1975 به انگلیسی ها گفته بودند که این سیستم نهایتا تا 3سال بعد توان باقی ماندن خواهد داشت. این 3سال شد 4سال و بعد اتفاق مهم دوم یعنی انقلاب 1979 ایران روی داد. همزمان با این اتفاق، صدام هم در یک کودتا قدرت را در عراق غصب کرد. وی علاقه ی زیادی به احیای امپراطوری های باستانی عراق بخصوص آشور از خود ابراز میکرد و بسیار به باستانشناسی عراق رونق داد چیزی که به غربی ها انگیزه داد تا از خرافات و بخصوص آنوناکی ها برای شایعه سازی درباره ی این که صدام قصد نابودی غرب با جادوهای باستانی بین النهرین را دارد و آنتی کریست تورات است بهره برداری و با بازی گرفتن وجدان مسیحی غربی ها شرایط را برای حضور نظامی دوباره در عراق آماده کنند. در مقابل صدام، رهبر انقلاب ایران، یک سید معمم بود که فرانسه او را سوار یک هواپیمای اختصاصی کرد و به ایران فرستاد. انقلاب اسلامی با سهولتی غیر قابل باور به وقوع پیوست و بلافاصله پس از آن، ایرانی هایی که تا حالا مخالف استعمار و دخالت در کشورهای غربی بودند و شاه را نوکر استعمار میشمردند به نام اسلام شروع به دخالت در کشورهای اطراف برای گسترش انقلاب اسلامی کردند بخصوص در عراق که بهانه ی افروخته شدن آتش جنگ هشت ساله ی ایران و عراق با حمله ی صدام به ایران شد. شور جنگی ایرانی ها ناشی از آن بود که رهبران جدید، به جای کورش، محمد پیامبر را الگوی کشورگشایی به نام خدا و در راه جنگ با هر چه که جانشین خدا شر تشخیص دهد کرده بودند. ایرانی ها با تمام وجود جنگیدند تا محمره را پس بگیرند. عراق در موقع ضعف قرار داشت چون امریکا رویش تحریم فروش سلاح گذاشته بود و بزرگترین حامیش شوروی هم با به وجود آمدن جریان های اسلامگرای افراطی القاعده و طالبان در افغانستان توسط سازمان سیای امریکا و نوکرش سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، در افغانستان زمینگیر شده و کمک چندانی از دستش برنمی آمد. ایران بعد از 2سال جنگ، محمره را پس گرفت و بعد خود به درون عراق حمله برد و فاو را تصرف کرد. در این زمان، امریکا تحریم ها را از روی عراق برداشت و به جایش ایران را تحریم کرد و این بار همه بر ضد ایران به عراق سلاح فروختند تا بلاخره بعد از 6سال و زمانی که ایران به درون مرزهایش برگشته بود آتش بس صورت گرفت. عقیده ای پدید آمد که میگفت اینها همه تلاشی برای جای پا باز کردن دوباره ی غرب در عراق با فشار آوردن بر او و تمرکز دوباره بر سلاح ها و جادوهای پیشرفته ی انوناکی ها بوده است و لابد همین جای پا به سقوط نهایی حکومت عراق در حمله ی جورج بوش در سال 2003 و به بهانه های واهی درباره ی دست داشتن صدام در ماجرای 11 / 9 کمک کرد. سال های پس از این پیروزی امریکا، با رشد افراطی اسلامگرایی چه در ایران و چه در رقبای سنیش، و نیز ایجاد بحران اقتصادی خرد کننده در سراسر جهان همراه بوده و افسانه های آنوناکی ها با قدرت هرچه بیشتر بازگشته است. اما چیزی که این بار، نظریه های توطئه را متفاوت میکند، درآمیختن افسانه های آدم فضایی ها و آنوناکی ها با گسترش شایعات درباره ی موسسه ی تاویستاک در انگلستان و نفوذ آن در امریکا و از طریق آن بر تمام جهان توسط دوید ایک –که شهرت یافتنش در بین نظریه پردازان توطئه بسیار مشکوک است- میباشد.

تاویستاک نام یک موسسه ی مطالعات رسانه و عملیات روانی انگلیسی است که پدرخوانده ی معنوی آن زیگموند فروید روانکاو است و توسط جان راولینگز ریس رئیس ستاد جنگ روانی بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم بنا شد و به سرعت خود را ازجمله با جذب آزمایش های روانی نازی ها به جبهه ی امریکا توسعه داد. نام تاویستاک را دکتر جان کولمن جاسوس سابق بریتانیا در افریقا که اکنون ساکن امریکا است در اوایل دهه ی 1990 میلادی بر سر زبان ها انداخت. یکی از اهداف تاویستاک را که امروزه خیلی زیاد جلو چشم به نظر میرسد در tavistock institute quotes در وبسایت whale از قول دکتر جان کولمن مشاهده میکنیم:

«تضعیف رشته ی اخلاقی ملت و تضعیف روحیه ی کارگران در طبقه ی کارگر با ایجاد بیکاری گسترده. از آنجایی که مشاغل به دلیل سیاست‌های رشد صفر پسا صنعتی که توسط "باشگاه رم" معرفی شده است، کاهش می‌یابد، این گزارش پیش‌بینی می‌کند که کارگران ضعیف و دلسرد، به الکل و مواد مخدر روی آورند. جوانان این سرزمین با استفاده از موسیقی راک و مواد مخدر به شورش علیه وضعیت موجود تشویق می شوند و در نتیجه کانون خانواده را تضعیف و در نهایت نابود می کنند. در این راستا، کمیته، مؤسسه ی Tavistock را مأمور کرد تا طرحی را برای چگونگی دستیابی به این امر آماده کند. تاویستاک تحقیقات استنفورد را هدایت کرد تا این کار را تحت هدایت پروفسور ویلیس هارمون انجام دهد. این اثر بعدها به «توطئه ی آکواریوس» [مربوط به صورت فلکی آکواریوس یا دلو] معروف شد.»

دکتر برایان تی. ویکس در:

“tavistock: the best top secret in America”: Byron T. Weeks: educate yourself: 21 juen 2001

مینویسد که روش های تاویستاک، گسترش دادن سطح آزمایشاتی بوده که در ابتدا با آزمایش روی سربازان و به تدریج افراد وفادار به جریان آغاز شده است و کاملا تابع اصول روانکاوی فرویدی بوده است.:

«روش‌های روان‌درمانی فرویدی با بی‌ثبات کردن شخصیت‌شان، باعث ایجاد بیماری روانی دائمی در افرادی می‌شود که تحت این درمان قرار می‌گیرند. سپس به قربانی توصیه می‌شود که "آیین‌های جدید تعامل شخصی را برپا کند"، یعنی در تماس‌های جنسی کوتاهی که در واقع شرکت‌کنندگان را بدون روابط شخصی پایدار در زندگی‌شان سرگردان می‌کند و توانایی آن‌ها را برای ایجاد یا حفظ خانواده از بین می‌برد. مؤسسه ی تاویستاک چنان قدرتی را در ایالات متحده ایجاد کرده است که هیچ کس در هیچ زمینه ای به مقامی دست نمی یابد مگر اینکه در تاویستاک یا یکی از شرکت های تابعه ی آن در زمینه ی علوم رفتاری آموزش دیده باشد. هنری کیسینجر، که به قدرت رسیدن او غیرقابل توضیح است، یک پناهنده ی آلمانی و شاگرد سر جان رالینگز ریس در SHAEF بود. دکتر پیتر بورن، روانشناس موسسه ی تاویستاک، جیمی کارتر را به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب کرد، تنها به این دلیل که کارتر تحت یک برنامه ی شستشوی مغزی فشرده توسط دریاسالار هیمن ریکاور در آناپولیس قرار گرفته بود. "آزمایش " در ادغام نژادی اجباری در ایالات متحده توسط رونالد لیپرت، از OSS و کنگره ی یهودیان آمریکا، و مدیر آموزش کودکان در کمیسیون روابط اجتماعی سازماندهی شد. این برنامه برای شکستن حس دانش شخصی فرد در هویت، میراث نژادی او طراحی شده بود.»

قرار دادن آزمایش شونده تحت رژیم مصرف مواد مخدر هم یکی از روش های جذب تاویستاک بود که این هم به همراه بقیه ی روش های فرویدی تاویستاک در انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 عمومی شد. به نوشته ی ویکس در امریکا «این میراث واربورگ ها و سیا است. آژانس اصلی آنها، موسسه ی مطالعات سیاست، توسط جیمز پل واربورگ تامین مالی شد. یکی از بنیانگذاران آن مارکوس راسکین، تحت حمایت مک جورج باندی، رئیس بنیاد فورد بود. باندی، راسکین را به سمت نماینده ی شخصی پرزیدنت کندی در شورای امنیت ملی منصوب کرد و در سال 1963 از دانشجویان برای جامعه ی دموکراتیک حمایت مالی کرد که از طریق آن سازمان سیا فرهنگ مواد مخدر را اداره می کرد.»

با کمی دقت متوجه میشویم که بنیاد آنچه این جریان از انسان ها میسازد اکنون نه از دانشگاه بلکه از مدرسه و امور آموزشی آن شروع میشود. زیاد میشنویم که معلمان نوع سیستم آموزشی رایج در مدارس را دوست ندارند. ولی موضوع این است که آنها فقط به این خاطر در آزمون معلمی و از بالا پذیرفته شده اند که عینا هان سیستم را چه بخواهند و چه نخواهند، روی دانش آموزان پیاده کنند. حالا دیوید ایک مینویسد که این جریان وابسته سازی و تقریبا برده سازی، در جهت برده کردن آدم ها نسبت به موجودات فضایی یا آنوناکی ها است و کسانی از به ظاهر آدم ها که مستقیما به این بیگانگان خدمت میکنند، نه آدم های واقعی بلکه خزنده سانان آدم نما و حداقل نیمه بیگانه اند. چیزی که او دارد میگوید درواقع همان تکرار افسانه های سرافیم و فرزندان دورگه ی فرشتگان هبوط کرده و انسان ها است. یعنی فضایی ها یا آنوناکی ها همان شیاطین یا اجنه ی سابقند و این یادآور همان شعار اسلامگراها است که تصور میکنند با نبرد با سیستم سیاسی-اجتماعی-اقتصادی رایج فعلی در جهان، دارند با جبهه ی شیطان میجنگند. اگر امریکا چه در انقلاب ایران و جهاد افغانستان علیه شوروی، و چه در فضای پس از فتح عراق در سال 2003 برای مدتی طولانی میتوانست از گستراندن جریان های اسلامگرای خشن و ویرانگر به نفع مطامع خود در قلمروهای شرقی سود ببرد، از آن رو است که واقعا در اسلام چیزی غربی هست؛ میلی عجیب به فتح سرزمین های دیگر به نام مبارزه با شر که عینا در امریکا و بلوک غرب نیز وجود دارد و هر دو آن را مدیون پیشگویی های آخرالزمانی مسیحی هستند که از پیروزی نهایی نیروهای خیر بر شر سخن میرانند. آنهایی که برای آموزش این پیشگویی ها از طریق معابد مسیحی و اسلامی به نسل های جدید سرمایه گذاری میکنند احتمالا هیچ اعتقادی به این پیشگویی ها ندارند ولی برایشان مهم است که همه ی نسل ها چیزی از آنها را پس ذهن خود داشته باشند.

مطلب مرتبط:

منجی باوران کفر ساز: از سامری ها تا بهایی ها، و ناگهان احمدینژاد

شیطانی که سرمشق خداهای ذهنی شد.

احساس پوچی و انزوای فردی در شرایط وداع با معنویت