نویسنده: پویا جفاکش

کریشنا و بالاراما

کریشنا و معشوقه ی اصلیش رادها

کریشنا و دختران شیردوش

حیات وحش هند قدیم

یک افسانه ی قدیمی از آسیای مرکزی میگوید که مدت ها پیش از آدم و حوا، تمام این منطقه به جز هسته ی کوهستانی آن که در جنوب تا هند تداوم داشت، زیر دریا بود و شوره زارهای بیابانی و نمک دار آن منطقه، بازمانده ی دریای آنند. در آن زمان، آن کوهستان، محل زندگی نژادی از مردمان فراطبیعی بود که توانایی های خارق العاده داشتند و منشا جادوگری در انسان بعدی بوده اند. ممکن است این فقط یک تغییر زمان در یکی از دنباله های داستان اسلامی فرار کنعان ابن نوح از سیل الهی به قله ی کوه ها باشد. اما مادام بلاواتسکی و جریان تئوسوفی او که هند و هیمالیایش را منشا نژاد آریایی اروپا میشمردند، بسیار دوست داشتند این داستان را تاریخی تلقی کنند. چون با توجه به این که تنها سرزمین بسیار سرسبز اطراف این کوهستان، شبه قاره ی هند است پس از فروکش دریا، نژاد مزبور احتمالا به آنجا فرود آمدند و تمدن بزرگ را با نیروی جادو از آنجا آغازیدند. ازاینرو مادام بلاواتسکی در استانزای نهم از جلد دوم کتاب the secret doctrine به مخالفت با جیمز فرگوسن باستانشناس پرداخته است که معتقد بود هیچ بنای دارای قدمت زیادی در هندوستان وجود ندارد. بلاواتسکی قبول میکند که شهرهای فعلی هند جدیدند ولی میگوید هیچ بعید نیست شهرهای جدید فعلی، روی خرابه های نسخه های کهن تر خود استوار باشند. ازاینرو سعی میکند فقدان تاییدیه های کهن از هند را با بازیابی نژاد مرموز در تمدن کلده که کهنگی آن تایید شده بود جبران کند. برخی معتقد بودند که بانیان کلده، آشوریانند و چون نام آشوری ها در برخی تلفظ ها آتوری آمده است، آنها باید همان توری ها یا تورانی ها باشند که در بین النهرین با سامیان آمیخته و بازمانده های دانش یک ملت کهن تر تاتار از آسیای مرکزی را به سامیان انتقال داده اند. بلاواتسکی به این نظریه میچسبد ولی ادعا میکند این دانش نه به تاتارها بلکه به هندی های معلم تاتارها متعلق بوده است. ازاینرو بلاواتسکی سعی میکند تا مردمان جادویی افسانه ی مزبور را در بین النهرین بیابد و در این راه، به یک روایت یهودی در باب گذشته ی کلده میچسبد. در این روایت، "علیم" نام خدا که به یهوه خدای یهود داده شده است، به "الیم" به معنی ال ها یا خدایان تعبیر میشود و این ال ها دانشمندان "گان عدن" که یک باغ در بابل است تصور میشوند که رئیسشان «جاوا علیم» همان یهوه است. آدم یکی از شاگردان این این دانشگاه است که بعدا پدر همه ی انسان ها تلقی میشود و انسان های قبل از او فرشتگان، و رئیسشان جاوا علیم که یاوه یا یهوه باشد، خدا شمرده میشوند. یکی از نام های محل اطراف بابل، «گان دونیاش» بوده که این نام، با گان عدن یا باغ عدن آدم و حوا در تورات تطبیق شده است. این روایت همانطورکه بلاواتسکی نیز میگوید، به همین مقایسه برمیگردد. با این حال، بلاواتسکی معتقد است که این، فقط بومی سازی باغ عدن شرقی توسط مهاجران دانای کوهستان افسانه ی بالا است و خشک شدن دریا که راه آنها را به کلده باز کرده است نیز به صورت داستان سیل خیسوتروس یا زیوسودرا وارد بین النهرین شده و بعدتر که آدم جد همه ی انسان ها تلقی شده است، باز به صورت سیل نوح در بعد از آدم بازتولید شده است. بلاواتسکی در عوض، مایل است تا نام عدن را با لغت یونانی "هدون" به معنی شهوت مقایسه کند. وی فضای شهوتپرستانه ی حاکم بر خدایان المپ به عنوان نسخه ی دیگر باغ عدن را یادآور میشود، همچنین "سوارگا" بهشت ایندرا در کوه meru را که محل شهوترانی مومنان با زنان جن است و به صورت فردوس پر از حوری احادیث اسلامی بازتولید شده است. کلدانیان البته بهشت را دارای چنین مشخصاتی نمیشناختند، اما حیوان پرستی و طبیعت پرستی آمیخته به مذاهبشان، جایی برای انحطاط اخلاقی و فیزیکی بشر به سوی حیوانیت محض باز میگذاشت. کاهنان کیش نرگال، هر کدام یک توتم جانوری خاص خود را داشتند و تمثال یا عضوی از بدن آن جانور را به عنوان طلسم با خود حمل میکردند و از درختی می آویختند. ناگال ها یا جادوگران سرخپوست مکزیکی هم چنین میکنند و بلاواتسکی مایل بوده بین نام آنها و نام نرگال ارتباطی ایجاد کند. این توتم پرستی، برای جذب حمایت ارباب جادوگر جنگل است که تمام حیوانات وحشی را تحت پوشش خود قرار میدهد. حالا اگر آدم بتواند صفات توتمی حیوانات گوناگون را در خود پرورش دهد، بیشتر در جادو پیشرفت میکند و موفق به شکست عناصر مذهب سنتی میشود که البته در نتیجه اش اعقاب او که بخت حل کردن نژادهای دیگر در خود را می یابند نیز حیوانی ترین انسان ها خواهند بود. در نقشه ی مادام بلاواتسکی، فقط جانوران ریز و درشت امروزی در این جعبه ی جادو جمع نشده اند. او جرئت کرده است تمام هیولاهای افسانه های انسانی را جانوران منقرض شده ی باستانی تلقی کند و علتش هم کشف پشت سر هم فسیل های دایناسورها در زمان او است. بلاواتسکی معتقد بود تعبیر شیاطین به مارهای پرنده در روایات یهودی-مسیحی، نتیجه ی دیدن پتروسورها یا سوسمارهای پرنده ی عصر دایناسورها است و اشموغ دیو زرتشتی که خزنده ای با گردن شتر توصیف شده است، اشاره به ساروپادها یا دایناسورهای گردن دراز دارد. بلاواتسکی با توجه دادن به این که فیل های امروزی از ماموت ها کوچک تر هستند و همین فیل ها نیز در شرف انقراضند، مدعی است که حیات وحش کهن همه غولپیکر بوده اند و مدام کوچکتر شده و یا به کل از بین رفته اند و انحطاط کیفیت گونه ها، یقه ی انسان ها را هم گرفته است. هندوستان با جنگل های انبوه و پر جانورش، جای خوبی برای جذب جادوهای حیوانی بوده است درحالیکه در کلده ی در حال از دست دادن سرسبزی خود، جنگل با تک درخت جانشین شده و آدم در حال خوردن میوه ی ممنوعه از درخت معرفت، کسی جز گئوتمه بودای هندی در حال دستیابی به بینش زیر سایه ی درخت "بودی" نیست.

ممکن است مسیر مورد توجه تئوسوفی برقرار ولی وارونه باشد، بدین شکل که با از بین رفتن حیات وحش و طبیعت دربردارنده ی آن در خاورنزدیک، جذب صفات حیوانی به بشر از طریق توتمیسم در پناهگاه های جانوران غولپیکر چون هند و افریقای سیاه، مورد توجه قرار گرفته باشد. لاکاپله مذاهب هندی را تحت تاثیر جریان های یهودی-مسیحی غربی و جمع آنها در تصوف اسلامی میداند. به نوشته ی وی، در هندوئیسم متعارف، برهما، ویشنو و شیوا که سه خدای خالق، نگهدارنده و نابودکننده در جهان هستند، به ترتیب سه پدرسالار ابراهیم، عیسی و موسی هستند. ویشنو و شیوا به جای مسیحیت و یهودیت، دو نیمه ی متفاوت مکتب برهما یا ابراهیم را میسازند و اسلام که مسیری میانه ی یهودیت و مسیحیت اتخاذ میکند ادعای بازگشت به ابراهیم را دارد. شیوا به دلیل علاقه ی زیادش به دریافت قربانی خونین، باید خدای محبوب جنگسالاران باشد. ویشنو در هیبت برهمنی جنگجو به نام پاراسوراما، کشاتریا یا جنگجویان را به نفع برهمن ها یا روحانیون سرکوب کرد. پاراسوراما با دو رامای دیگر در چرخه ی تناسخ های ویشنو تکرار میشود: راما چاندرا که بلافاصله آواتار بعدی ویشنو است و سپس بالاراما که نابرادری کریشنا –آواتار دیگر ویشنو- و همراه و تاییدکننده ی کریشنا است. نبرد راماچاندرا با اسوره های شیطانی، باید تکرار نبرد پاراسوراما با جنگسالاران باشد و جمع آنها درآمدن قبلی ویشنو به شکل یک برهمن کوتوله یا وامانا برای تسخیر جهان از تصرف "بالی" شاه اسوره ها است. عجیب این که نام بالی تلفظ دیگری از "بالا" در بالاراما و معادل بعل دشمن یهوه است و جایی میان بعل و راما مصالحه شده است. علت را باید در تغییرات رخ داده در این مابین جست. روایت است که بالی بر سرزمین های ایران تا چین حکومت میکرد ازجمله بر سرتاسر هند. در هند، تنها ملتی که بر پیوند با ایران تاکید داشتند، زرتشتی ها بودند. آنها معتقد بودند اولین شاه ایران، مهاباد بود که پایتختش در شمال هند قرار داشت. آمورات جانشین مهاباد، اولین نفر از قائنی ها یا کاهنان مملکت بود و بنابراین هم در راس حکومت بود و هم در راس کهانت. در تاریخ یهود، اولین کسی که خود را هم شاه و هم رئیس کاهنان خواند، جان هیرکانوس یا یوحنای هیرکانی رئیس شورش کاهنان حشمونایی بود که بدین سبب، مورد دشمنی فریسیان قرار گرفت که شاهی را متعلق به آل داود از قبیله ی یهودا میدانستند. به نظر میرسد یکی از واکنش های فریسی به بدعت کهانت حشمونی، درآمدن مسیح داودی به شکل یک آدم عامی مجزا از شاهان و کاهنان است. در هندوستان، این به تناسخ ویشنو به کریشنای چوپان بدل شده که آدمی عامی و عشرتجو و زنباره بوده و قوانین شریعت هندو را زیر پا مینهاده است. طبیعتا قوم مورد علاقه ی ویشنو، قبیله ی یادو –نسخه ی هندوی قبیله ی یهودا- است که ویشنو در بین آنها به کریشنا تبدیل شده است. در مهابهاراتا یادوها همدستان پاندوه ها در نبرد با خویشاوندان آنها کوروها هستند. کوروها نام از یک مسیح دیگر تورات یعنی کورش شاه پارس دارند که هیبت یک شاه-کاهن بین النهرینی را دارد و معبد اورشلیم را بازسازی و شاید اختراع کرده است. ولی این درگیری هنوز یک درگیری خانوادگی و در ترجمان یهودی خود درون دینی است و باید آن را به نبرد یهودی های متشرع در جبهه ی کوروها با سامری ها یا یهودی های منحرف در جبهه ی یادوهای کریشنا برگرداند. جان هیرکانوس به همان اندازه ی فریسی ها با سامری ها دشمنی داشت. پورانا ها که متون مقدس مکتب ویشنو-کریشنا هستند و در 1790 میلادی منتشر شدند، احتمالا در راستای بومی سازی کتاب مقدس یهودی-مسیحی اروپایی هستند با این تبصره که انکار ارتباطشان با مسیحیت، بخش های سانسورشده ی ایدئولوژی یهودی-مسیحی را افشا میکند. کریشنا معادل دیونیسوس باخوس نسخه ی شهوتپرست و ولنگار یهوه است که یاخوس نیز نامیده میشود و نام یاخوس نه تنها تلفظ دیگری از یهوه بلکه قابل مقایسه با اوغوز خان نیای فرمانروایان تاتار فاتح هندوستان است. فتح هند توسط تاتارها درواقع همان فتح هند توسط باخوس به روایت متون یونانی-رومی است. در داستان اصلی، هند مفتوح باخوس، در افریقای سیاه قرار دارد، ولی سیاهپوست بودن مردم شبه قاره، سبب انتقال ذهنی هند باخوس به آنجا شده است. باخوس را بارخوس به معنی فرزند کوش نیز خوانده اند که کوش جد سیاهان است و معادل بارخوس اینجا نمرود شاه بابل است که با بعل تطبیق میشده است. نسخه ی افریقایی باخوس، ازیریس است که از مصر به حبشه انتقال یافته است. بنابراین مصر هم یک محل عمده ی دیگر برای پرورش مکتب یهودا یا یادو است. درگیری کوروها با پاندوه ها و یادوها همان درگیری عثمانی های ترکیه با ممالیک مصر است. نام عثمانی ها قابل مقایسه با حشمونی ها سلسله ی فرمانروایان یهودی است که یوحنای هیرکانی از آن برخاست. حشمونی ها علیه سلوکیان یونانی قیام کردند و سلوکیان همان سلجوقیان هستند که حکومت عثمانی از میان آنها برخاست. عثمانی، شاخه ی غربی قلمرو سلجوقی موسوم به سلجوقیان روم را به تصرف درآورد. ولی درست به مانند متصرفات شرقی دولت سلوکی که به دست پارت ها افتاد، متصرفات شرقی دولت سلجوقی نیز به دست خوارزمی ها افتاد. نام خوارزم قابل مقایسه با گریزیم، کوه مقدس سامری ها است که سلوکی ها معبد آن را به جای معبد اورشلیم، خانه ی یهوه تعیین کرده بودند. خورسم یا خوارزم، تلفظ دیگر خوراسان به معنی محل طلوع خورشید است که میتواند تمام سرزمین های شرق عثمانی منجمله هند را در بر بگیرد. منتها از این سرزمین های شرقی فقط ایران مورد توجه ویژه قرار گرفته چون راه عثمانی به هند از درون ایران میگذرد همانطورکه مصر هم در افریقا مهم است چون راه عثمانی به هند افریقایی هم از درون مصر میگذرد و درست به مانند سلوکی های خاورمیانه که با حمله ی اسکندر به وجود آمدند، در مصر هم یک حکومت مهم بطلمیوسی با فتح اسکندر به وجود می آید. حکومت مسیحی یونانی-رومی قستنطنیه در ترکیه که پایتخت عثمانی را تشکیل داد، جانشین بحق اسکندر شمرده میشد. این فکر که فرقه ی آریوس که تثلیث مسیحی را قبول نداشت، پس از سرکوبی در قستنطنیه، راه همسایه های دشمن قستنطنیه را در پیش گرفت و با پذیرفته شدن از سوی اعراب اسماعیلی، پایه ی اسلام شد، سبب بازسازی شدن آریوس به صورت علی خدا و مرشد فرقه ی اسماعیلی شد و یک دولت اسماعیلی در مصر، یک دولت اسماعیلی در ایران و یک شاه اسماعیل صفوی که به نام علی، در ایران یک دولت دشمن عثمانی بنا نهاد از روی آن تخیل شدند. اما دراینجا قستنطنیه ی عثمانی ها خود، یک اورشلیم بازسازی شده از روی اورشلیم قبلی یعنی رم ایتالیا است. رم پس از این که توسط شارل پنجم فتح و مرکز مذهبی امپراطوری مقدس روم شد، جای تاریخ خود را با تاریخ روم باستان عوض کرد و قستنطنیه نیز بعد از فتح شدن توسط نیروهای صلیبی روم مقدس اروپایی، نام و محل روم را به خود انتقال داد. کتاب مقدس رسمی نیز در اروپا نوشته شده و با هرچه پیشروی بیشتر یهودیت و مسیحیت متعارف مرتبط با آن به سمت شرق، داستان های خود را در شرق نزدیک و دور بازسازی کرده است. هرچه به شرق میرویم، سامری گری قوی تر میشود و این سامریان هنوز فریسیند ولی به جای فریسی، فارسی یا پارسی نامیده میشوند. آنها آریایی نامیده شده اند، اما آریایی قبل از این که مفهوم نژادی داشته باشد مفهوم اقتدا به آریوس یا علی را میرساند. تنها پس از مرکزیت یافتن مذهبی کتاب قرآن به همت اروپایی ها –برای نزدیک کردن اهالی شرق نزدیک و میانه به اروپایی ها- بود که تا حدود زیادی از این نواحی، پارسی زدایی شد. این موقعیت با اقتدا به پیروزی هلاکو خان مغول بر اسماعیلی ها در ایران دارای پایه ی قبلی تلقی شد. هلاکو همان الکس و بنابراین الکساندر یا اسکندر فاتح پارس است و اسکندر به عنوان بانی سلوکیان و یک پیشتاز استعمار غرب، عقبه ی غربی ایدئولوژی ترک های سلجوقی را یادآور میشود.:

“syncretismes”: m. lacapelle: theognosis: apr11,2020

ارتباط بنیادین ترک های عثمانی با اروپا به نوعی از سطور زیر در وقایع نگاری نورنبرگ منسوب به قرن 16 قابل استنباط است:

«من می بینم که بسیاری در زمان ما، نه تنها معلمان و شاعران معتبر، بلکه مورخان نیز مرتکب اشتباه می شوند که ترک ها را تئوکروس می نامند، به اعتقاد من، به دلیل این واقعیت است که ترک ها تروا را در اختیار دارند که زمانی توسط Teucros اشغال شده بود. ترک‌ها اهل اسکیتیه هستند اما اصل آنها از کرت یا کاندیا و ایتالیا است و چنان گسترش یافته‌اند که آسیا و یونان را تصاحب می‌کنند تا نام لاتین و مسیحی را ناامید کنند.»

کاندیا میتواند همان اسکاندیا باشد که این منبع، آن را جزیره ای در نزدیکی سوئد میشمرد و درباره ی آن مینویسد:

« از این جزیره تعداد بی شماری از مردم در یک زمان بیرون رفتند و تمام اروپا را با جنگ افسرده کردند. آنها با گوت ها و هون ها جنگیدند، پانونیا، موسیا، مقدونیه و کل منطقه ی ایلیریا را محاصره کردند و تمام آلمان، گال و ایتالیا را ویران کردند. آنها سرانجام در اسپانیا مستقر شدند و از این رو منشأ آنها تلقی شد.»

و درباره ی دانمارک نیز مینویسد:

« اینجا سرچشمه ی هجوم بربرهایی شد که در صدد غلبه بر ایتالیا و نابودی روم بودند. آنها توسط ماریوس آرپیموس منقرض شدند.»

میدانیم که فرانک ها قوم ژرمن سازنده ی روم مقدس نیز بخشی از هجوم بربیرها به ایتالیا بودند. درباره ی آنها در منبع آمده است:

« اکنون که فرانک ها از اسکیتیه خارج شدند و به آلمان آمدند و مدت زیادی در آنجا زندگی کردند، آلمانی شده اند.»:

kronika Shedelya: chronologia.org

مسلما یک ارتباط قبلی بین اسکیت های اسکیتیه و دنباله شان در اروپا سبب جذب شعبه ی شرقی به شعبه ی غربی شده و همین سبب ایتالیایی تلقی شدن نسب ترک های عثمانی شده است. اما پس چرا پای بربرهای شمال دور به این نسب مشترک جوامع اروپایی و شرقی به میان آمده است؟ بیشک ازآنرو که شمالگان محل ستاره ی قطبی و کوه عمود آسمان تلقی میشد و نشانی از نظم بود، نظمی که قرار بود به آدمیان در نواحی متمدن تر جنوبی منتقل شود. هرچقدر با دنبال کردن ستاره ی قطبی به سمت شمال برویم بر زمان تاریکی شب و سردی هوا افزوده میشود که ویژگی های فصل زمستان است. جرالد مسی مینویسد درحالیکه سیل در مصر با بالا آمدن آب رود نیل در ابتدای تابستان ارتباط دارد، در بین النهرین، سیل به باران های زمستانی مرتبط میشود و ازاینرو سیل بابلی نیز قابل نسبتسازی با عمود قطبی است. در اساطیر چینی، گونگ گونگ هیولا با تک شاخ خود، کوه نگهدارنده ی آسمان را از جای خود درآورده و سوراخ شدن آسمان توسط قله ی کوه، باعث نزول سیل از دریای آسمانی به سمت زمین شده است. این معنی نقصان در عمود آسمان هنگام سیل را دارد و ممکن است با جابجایی ستاره ی قطبی از صورت فلکی ثعبان (اژدها) به صورت فلکی دب اصغر ارتباط داشته باشد. در ترجمان بابلی خود، این میتواند مفهوم نوسازی عمود آسمان ازجمله برج بابل را داشته باشد. هاسیسادرا یا نوح بابلی هم در زمان فروکش سیل نوح، یک معبد بنا کرد. معابد بابلی، زیگورات هایی با 7 طبقه به نشانه ی 7طبقه ی آسمان و 7خدای سیاره ای آنها بودند و بنابراین جانشینی برای عمود آسمان و همتای برج بابل بودند و لغت بابل نیز به معنی دروازه ی خدا است. مفهوم وجود هرج و مرج در زمین بعد از تخریب معبد خدا در روایات یهود نیز احتمالا مفهوم عمود نداشتن و و نظم نداشتن آسمان را میدهد. این ضمنا مضمون انتقال نظم از هورس به سیت خدای غاصب در افسانه های مصری را هم میرساند که با توجه به برابری سیت با شیث پدرسالار مثبت یهودی ها مضمون مهمی است. صورت فلکی تنین یا اژدها با هورس-سوبک یا هورس در هیبت تمساح قابل تطبیق بود و سیت یا سوت که برادر او است، محل بعدی ستاره ی قطبی یعنی دب اصغر یا خرس کوچک را میسازد که همواره با صورت فلکی دب اکبر یا خرس بزرگ یک دوگانه میسازد. در افریقا دب اکبر را یک تمساح یا اسب آبی فرض میکردند و دب اصغر را یک شغال، و در اروپا دب اکبر یک ماده خرس و دب اصغر یک سگ بوده است. به هر حال دب اصغر مصری در هیبت سگسان خود، هنوز ویژگی های مادرش الهه ی اسب آبی در دب اکبر را جذب میکرده است که مشخصه ی یک هیولای آبی است و جلوه ی منظم او میتوانست ورزاو باشد چون گاو، نسخه ی زمین زی اسب آبی تلقی میشد. سوت که در جنبه ی مثبت خود معمولا با آنوبیس خدای سگسان دیگر جایگزین میشود، معروف به "بار" بود که تلفظ دیگری از لغت "بعل" است. او فرزند "خفت" الهه ی دب اکبر بود و در ترکیب با او سوت-تایفون را ایجاد میکرد. در جنبه ی زمینی، سیت با آدم و خفت با حوا که نامش تلفظ دیگری از او است جانشین میشوند و شیث به عنوان تنها فرزند بر حق آدم، شکل دیگر او است. سوت بنیانگذار پدرسالاری و قابل مقایسه با این داستان درباره ی شیث است که در زمان او مردان اهمیت یافتند. در یک داستان غنوصی آمده است که یلدابهوت که همان یهوه است، به این خاطر غول ها را در سیل نوح از بین برد که آنها به یلدابهوت نه به چشم پدر بلکه به چشم برادر بزرگ نگاه میکردند و قطعا دراینجا یلدابهوت یا یهوه در جایگاه سیل سازی از قطب شمال قابل جانشینی با سیت است.:

Ancient Egypt”: Gerald massey: cosimoclassics: 2007: p454-8

یکی از نکات جالب در این همانندسازی، آن است که یورش شمال علیه ایتالیا را میتواند به یورش علیه نظم تشبیه کند و این نظم، پدرسالارانه و البته در تشبیه پدر به ورزاو است. لغت یونانی "پاریو" و لغت آلمانی قدیم "فارو" و آلمانی جدید "فاره" به معنی ورزاو، به طور اتفاقی یا عمدی، با لغت "پی یر" که تلفظی از "پیتر" یا پدر است معادل شده اند. "پیر" از ریشه ی "پی یر" معنی زادن میدهد. یکی از نظریه ها درباره ی نام شکسپیر –از منابع مهم ادبیات ماسونی- «شیخ پیر» یا شیخ زاده است اما پیر را از طریق نام کوچک شکسپیر یعنی ویلیام، هنوز میتوان با ورزاو مقایسه کرد. "ویلهلم" که در انگلیسی ویلیام تلبفظ میشود، میتواند از "بول شالوم" –همزمان به معانی ورزاو شاه و ورزاو کوهستان- بیاید. در صورت جانشینی شالوم با خان به همان معنای شاه و ایجاد لغت "بول خان"، به نام «وولکان» نزدیک میشویم که خدای صنعت و آتشفشان ها در ایتالیا است و بدین ترتیب هم با دوزخ در جهان زیرین ارتباط دارد و هم با کوهی که خدا بر آن تجلی آتشین پیدا میکند. در فیلم «و کشتی به حرکت درمی آید» از فدریکو فلینی که فیلمنامه ی آن را تونینو گوئرا نوشته است، قطعه ای وجود دارد که در آن، وارث اطریشی درباره ی پیچیدگی لحظه ی کنونی صحبت میکند و دو مترجم ایتالیایی درباره ی معنی حرف او بحث میکنند. یکی میگوید: "معنی حرفش اینه که الان همه لب کوهیم." دومی میگوید: "غلطه. گفت ما همه لب چاله ای هستیم." وارث گفته بود اروپا مانند آتشفشان است. آتشفشان، کوره ی آهنگری و نیز در حکم واژن مادر-زمین است که با تبدیل به الهه ای انسان گون به نام مریم، تمدن اروپا را به صورت عیسی مسیح متولد میکند. ازیریس نسخه ی قبلی هورس، به عنوان خدا که همسر مریم است به ورزاو و خود مریم به جای ایزیس همسر ازیریس، متشبه به ماده گاو است. پلوتارخ نوشته است که هورس چون احساس کرد مادرش ایزیس به اندازه ی کافی دشمن سیت نیست، سر او را با شمشیر قطع کرد و به جای سر قبلی ایزیس، یک سر گاو قرار گرفت. یکی از نظریه های قدیمی در نامیدن ایتالیا، برابر گرفتن آن با ویتولیا گوشه ی جنوب غربی شبه جزیره بوده است که نام از ویتول به معنی ورزاو داشته است. این لغت به صورت "بیدول" به فراوانی در نواحی اسلاوی اروپای شرقی و به همان معنی گاو نر کاربرد داشته است. "ایتی" دیگر نام گاو احتمالا به اندازه ی بیدی تلفظی از ویتو ریشه ی ویتول/بیدول است. ویت در لاتین به معنی چهارشنبه و مرتبط با نام وتان خدای ودنزدی یا چهارشنبه است. از طرفی ویتالاشی به معنی صومعه است که خانه ی خدا را چیزی شبیه خانه ی گاو نشان میدهد. گاو نر حیوان زئوس یا ژوپیتر خدای اعظم رومیان لاتینی بوده است و جایگاه او قرار بود توسط بربرهای پرستنده ی وتان تصرف شود. بر اساس تواریخ یونانی-رومی میتوان فهمید که قاتل خدای گاو، خود تکرار جدید خدای گاو خواهد شد. کامبیز شاه پارس ها وقتی که دید قبطیان به صرافت گرفتن جشن گاو آپیس تجسد خدای ازیریس، توجه چندانی به ورود او به ممفیس نکرده اند، از خشم با شمشیر به گاو حمله برد و قصد داشت شکم گاو را بزند ولی گاو چرخید و ران او زخمی شد ولی گاو از همان زخم مرد و کاهنان از ترس خشم کامبیز، جسد او را مخفیانه دفن کردند. کمی بعد در سوریه کامبیز موقع نشستن بر اسب، اشتباها با شمشیر خودش و از همان ناحیه ای که گاو آپیس را با شمشیر زده بود، زخمی شد. چون مسئله برایش عجیب آمد احساس نفرین شدگی کرد. پیشتر پیشگویی گفته بود که کامبیز در اکباتان خواهد مرد. پس کامبیز از اطرافیان نام محل را پرسید. گفتند اینجا اکباتان نام دارد. همان موقع کامبیز فهمید که اجلش رسیده است.:

Bull: Chronologia.org

طبیعتا قتل آپیس به دست کامبیز همتای قتل ازیریس به دست سیت است و ازاینرو سیت یک ورزاو جدید و محتوم به قتلی مشابه بر اساس تز «مرگ خدا» ی نیچه است. ستاره ی قطبی قبلی –ثعبان در تنین- ازیریس/هورس بود و ستاره ی قطبی کنونی سیت. اما زمانی که اسطوره زدایی از ستاره شناسی، عمود جهان در ستاره ی قطبی را انکار کند، تنها نظم ساختمانی معبد و شهرهای انسانی تابع آن مظهر اراده به نظم در جهان خواهند بود و این نزدیک به همان بحث های محیط زیستی مدرن است که انسان را مسئول دوام و بقای همه ی موجودات در جهان و نگهبان طبیعت تلقی میکند، نگهبانی که به وظیفه اش خیانت کرده است. این به دور از خود-خداپنداری انسان نیست. با درک این مسئله اگر نظم خدا را به جای قطب شمال قرار دهیم و نظم تمدن انسانی را به جای عمود دومی که انسان میسازد، آن وقت، نظم جدید یک نظم کفرآمیز و همچون برج بابل به روایت توراتیش، طغیانی علیه خدا است که تنها در جامعه ی مدرن محقق شده است. خدا پدر سابق بود و حالا در غیاب خدا، فقط دولت مدرن، وظیفه ی ایفای نقش پدر را دارد، اما نقش پدر هم در جامعه ی به شدت مدرن و سرشار از بحران های اخلاقی، با نقش سنتی پدر فرق میکند و پدر، همان موجود بداخلاق مزاحم فیلم های غربی است. دولت نیز مسلما بهتر از این نیست. دکتر محمدرضا کلاهی در گفتگو با شماره ی 31 مجله ی عصر اندیشه (آذرماه 1402: ص7-184) میگوید:

«از نظر وبر، دولت مدرن عبارت است از نهادی که انحصار اعمال خشونت مشروع را در اختیار خود دارد. در دوران پیشامدرن، اعمال خشونت، در انحصار هیچ نهادی نبود. برای مثال، قبایل مختلف هرکدام مسلح و مسئول تامین امنیت خودشان بودند. مثلا در ایران، عشایر که تا آخر قاجار 30درصد از جمعیت را تشکیل میدادند خودشان امنیت خود را حفظ میکردند و دولت کاری برای آنها نمیکرد. از جایی به بعد اجازه ی اعمال قدرت و خشونت از گروه های مختلف گرفته شد و فقط در انحصار یک نهاد قرار گرفت. این نهاد، همان دولت بود. در گذشته دولت با جامعه پیوندی داشت. مثلا در خدمت توسعه، تامین بهداشت، مسکن و آموزش یا ساماندهی نظم اقتصادی از طریق بازتوزیع ثروت بود. امروز این پیوندها حذف شده و دولت تابع محض منطق خود شده است؛ یعنی تابع اعمال خشونت یا اعمال قدرت. این وضعیت با درون ماندگاری ناب سرمایه پیوندی دارد. امروز که سرمایه تابع محض منطق خود شده است، نهادهای اقتصادی را دیگر دولت تنظیم یا اداره نمیکند یا آنها را در خدمت رفاه جامعه قرار نمیدهد. آنها باید بر اساس منطق درونی خودشان کار کنند. حوزه های گوناگون اجتماعی روز به روز کالایی تر شده اند. همه چیز به کالایی تبدیل میشود که باید خریده شود. همه چیز درون منطق ناب سرمایه حل شده است. دیگر هیچ چیز در حیطه ی اختیارات دولت نیست. تنها حوزه ای که میماند، همان حق انحصاری اعمال خشونت مشروع است؛ چیزی که جورجیو آگامبن به آن "دولت امنیت" میگوید. آگامبن در کتاب وضعیت استثنایی، تفکیکی بین "دولت حق" و "دولت امنیت" میگذارد. "دولت حق" دولتی بود که قرار بود حافظ حق شهروندی باشد. آگامبن به هابز ارجاع میدهد که معتقد است از آن جا که انسان تابع غریزه است، در وضعیت پیشادولت یا وضعیت طبیعی، جامعه برای اطفاء غرایز به عرصه ی جنگ همه علیه همه تبدیل خواهد شد. انسان ها یکدیگر را خواهند درید و ترس حاکم خواهد شد. لویاتانی لازم است تا این درنده خویی را کنترل کند و ترس را از بین ببرد. این لویاتان، دولت است. چنین دولتی، "دولت حق" است، یعنی دولتی که قرار است از حق شهروندان حفاظت کند. "شهروندی" در این چهارچوب معنادار میشود. چنین دولتی هم با ابزار قانون عمل میکند و هم خود تابع قانون است. قانون، میانجی میان دولت و جامعه است؛ عاملی است که دولت را به جامعه پیوند میدهد و بر اعمال خشونت حد میزند. اما آگامبن توضیح میدهد که از آن زمان تا به امروز به شیوه های گوناون، در مقاطع مختلف، "شرایط واقعی" از چهارچوب "نظم قانونی" بیرون زده است. این شرایط واقعی بیرون از توان کنترل توسط نظم قانونی، وضعیت هایی است که به انحاء مختلف بحرانی یا اضطراری یا فوق العاده و به هر حال "استثنایی" نامیده میشود. حوادث طبیعی، جنگ ها، اقدامات تروریستی و حتی بحران های اقتصادی، نمونه های وضعیت استثنایی هستند. در این وضعیت ها قانون موقتا لغو میشود تا امکان کنترل وضعیت فراهم آید. وضعیت استثنایی یعنی وضعیت الغای قانون؛ وضعیتی که دولت به نحوی متناقض برای آن که بتواند قانون را اعمال کند، قانون را لغو میکند. اما از نظر آگامبن، هر بار پس از خاتمه ی شرایط استثنایی، بخشی از قانون لغو شده، لغو باقی میماند و به حالت پیشین باز نمیگردد. به عبارت دیگر، بخشی از شرایط استثنایی حفظ میشود. و این وضعیت امروز به آن جا رسیده که شرایط استثنایی، وضعیت ترس و بحران، به قاعده تبدیل شده است. به عبارت دیگر، شرایط استثنایی، لازمه ی اعمال قانون شده است. اگر در گذشته دولت لازم بود تا ترس را از میان ببرد،؛ امروز این رابطه معکوس شده است؛ ترس لازم است تا دولت بتواند اعمال قدرت کند. وضعیت استثنایی، نقطه ی تلاقی نظام حقوقی با زندگی سیاسی یا زندگی واقعی است، یعنی جایی که آنچه واقعیت اضطرار و بحران تلقی میشود، با نظام حقوقی برخورد پیدا میکند. وضعیت استثنایی، فضای معلق میان این دو است. بحران، اضطرار یا وضعیت استثنایی در ظاهر به شدت عینی است؛ وضعیتی است که به هیچ قضاوت ذهنی وابسته نیست. اما به نظر آگامبن، برعکس، چنین وضعیتی کاملا ذهنی است. این که چه وضعیتی وضعیت اضطراری یا بحرانی دانسته شود، به قضاوت ما درباره ی وضع موجود وابسته است. اگر نظم موجود موجه دانسته شود، اختلال در آن بحران محسوب میگردد اما اگر وضع موجود را موجه ندانیم، اختلال در آن را بحران و اضطرار تلقی نمیکنیم. در هر صورت از نظر آگامبن، بسیاری از وضعیت های استثنایی، وضعیت های جعل شده هستند. اضطرار جعل میشود تا دولت بتواند اختیارات فوق العاده داشته باشد. درنتیجه، حق قانون گذاری گام به گام از نهاد مقننه و قانون گذار گرفته و به قوه ی مجریه داده شده و درنهایت، نهاد قانون گذار به امضا کننده ی لوایحی که دولت می آورد تبدیل شده است، نه نهادی که راسا قانونگذاری کند. در این نوع جدید دولت، حق تعیین نظم عمومی، حق تعیین حدی که تخطی از آن جرم تلقی میشود و حق تعیین مجرم نیز از نهاد قضایی گرفته شده و در اختیار نهادهای دیگر، مثل پلیس و رسانه ها –که بخشی از دولت به معنی کلی کلمه هستند- قرار داده میشود. به این ترتیب علاوه بر قانون گذاری، قضاوت نیز به حوزه ی دولت واگذار میشود. دولت عملا کل حوزه ی اختیارات سه قوه را در اختیار خود میگیرد. به این ترتیب، مفهوم قانون و همراه با آن حق شهروندی و خود شهروندی مضمحل میشود. در دولت امنیت، شهروند بی معنا است. این است که دولت امنیت، جز به منطق ناب قدرت، به چیز دیگری و مهم تر از همه به شهروندان خود نیز متعهد نیست. آگامبن، روند تبدیل دولت حق به دولت امنیت را در طول 150 تا 200سال گذشته در کشورهای مختلف اروپایی از قبیل اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آلمان و انگلستان بررسی میکند و نشان میدهد چگونه شرایط استثنایی گام به گام بسط پیدا کرده تا امروز که کل نظام قانونی و قضایی را به درون خود بلعیده است. دولت امنیت، دولتی تابع منطق ناب قدرت است. همانطورکه رابطه ی سرمایه از جامعه گسسته، رابطه ی سیاست هم از جامعه گسسته و درنهایت جامعه به حال خود رها شده است. در این وضعیت، با یک دوگانه مواجهیم. در یک سر طیف مردمی هستند که به ذره هایی جدا از یکدیگر و جدا از جامعه تبدیل شده اند. در ماراتن زندگی هر کس به تنهایی باید گلیم خود را از آب بکشد تا در امواج بی رحم زندگی نابود نشود. هر کس به تنهایی دنبال افزایش مهارت های شخصی خویش است تا در یک معنای کاملا ذره ای شده، اتمیزه و کاملا فردی به "موفقیت" برسد. پس روز به روز باید "توانمندتر" شود. چراکه در وضعیتی جنگل گونه زندگی میکنیم –در وضعیت طبیعی هابزی- که در آن، ناتوان نابود است. پس هر کس مجبور است مدام توانمندتر شود، "مهارت" پیدا کند تا بتواند در این ماراتون با دیگران رقابت کند تا زیر دست و پای جمعیتی که به سمت "پیشرفت" و "موفقیت" بیشتر میدوند، له نشود. "توانمندسازی"، "مهارت آموزی" و "موفقیت"، مهمترین کلیدواژه های دوران زوال امر جمعی است؛ واژه هایی که در گذشته وجود نداشت... اما سر دیگر این وضعیت، گروه بندی هایی در قالب های هویتی است. گروه های هویتی حول خاص گرایی هایی سازمان می یابند که از امر اجتماعی یا امر مشترک گسسته اند. در فقدان امکان گروه بندی های اجتماعی حول امر مشترک، یعنی گروه هایی که میان هر هویت و نژاد و ملیت و قومیت و مذهب مشترک باشد، خاص گرایی ها و گروه های هویتی رشد میکنند و هویت های قومی، ملی، نژادی و مذهبی برجسته میشوند.»

این وضعیت، هم نزاع بین افراد و هم نزاع بین هویت ها را افزایش میدهد و به دولت در ایجاد «وضعیت استثنایی» کمک میکند و همه ی اینها نتیجه ی هرچه غریزی تر و حیوانی تر شدن سرشت فرد و جامعه از آدم ابوالبشر تاکنون و بر اساس گفتمان تئوسوفی است.مدت ها قبل، پیشزمینه های این تز همراه امکانات تمدنی و سیاسی اروپایی با عثمانی ها وارد شرق شد و حالا در ادامه ی آن، با دولت هایی در شرق و غرب مواجهیم که همه شان از این که مردمشان همیشه احساس ناامنی و تشتت اقتصادی-اجتماعی داشته باشند خرسند و الان فقط خود مردمند که احساس میکنند اینجا مشکلی وجود داشته باشد؛ اما چرا باید کار دنیا به اینجا بکشد که من نویسنده موقع اشاره به میلیون ها مردم روی زمین، از کلمه ی «فقط» استفاده کنم؟!

مطالب مرتبط:

سکولاریسم زورکی با ایجاد بحران های اقتصادی و روانی: از اسکندر تا دونالد ترامپ

شیاطین هالووین به دنبال قربانی: آیا جنگ و تحریم را خدا نصیب ملت های شیطانی میکند؟

جنگ اوکراین و روانشناسی فرقه ها

رهبری که بیش از اقتصاد، به ایمان مریدانش متکی بود: صفویه، نازی ها و فراماسون ها