نویسنده: پویا جفاکش

معبد قدیمی فراماسونی واقع در وستون در ویرجینیای غربی

خیلی چیزها هستند که شاید در زمان مستعمل شدنشان در ادیان و مذاهب، فایده مندیشان معلوم بود ولی با قانونی شدن توسط داستان های خدایان، کم کم چنان دلایل نامعقولی یافتند که الان حتی علم هم نمیداند آیا بر اساس تجربه بنا شدند یا خرافات محض؟! رسم افریقایی ختنه که گفته میشود یهودی ها آن را از مصری ها گرفتند و به دین اسلام فروختند، چنین حالتی دارد. دانشمندان بر سر مفید بودن یا نامفید بودن ختنه با هم اتفاق نظر ندارند اما قدر مسلم این که وقتی دلیلش را در لای خود ادیان جستجو میکنیم، چیزی جز خرافات حول هماهنگی با دنیا در زمانه ی موجود نمی یابیم. از دید مصری ها دوران جدید، یک دوران انحطاط نسبت به عصر طلایی ازیریس بوده است. ازیریس توسط برادرش سیت به قتل میرسد و همسرش ایزیس که در اصل جنبه ی زنانه ی او است سعی میکند با جادو او را از نو به دنیا بیاورد. ازیریس به شکل هورس خدای خورشید از نو به دنیا می آید و انتقام میگیرد. در مسیحیت، دوران ایزیس شده عصر حاضر بین قتل و بازگشت مسیح. چون نیمه ی مردانه ی خدا مرده است و نیمه ی زنانه اش مانده است، مرد انسانی که از دید یهودیت به شکل خدا است (یهوه چون زیباترین موجود بوده است، اشرف مخلوقات را از روی قیافه ی خودش خلق کرده است) پس مرد وظیفه دارد به طور صوری خود را اخته کند و ختنه همین اخته شدن صوری است و اقتدا کردن به سیت به عنوان خدای زمانه. سیت به شکل خر بوده است و منابع رومی هم یهودی ها را به پرستش خدایشان به شکل خر موصوف میکنند. تصویر خر مصلوب در کاپیتول به نشانه ی مصلوب شدن عیسی مسیح که تجسد انسانی یهوه خدای یهود بود نیز همین را نشان میدهد. سمسون قهرمان یهودی، کافران را با یک آرواره ی خر میکشد. یهوه همچنین جوویس یا ژوپیتر یا زئوس خدای اعظم روم است که برای رسیدن به سلطنت، به عصر طلایی ساتورن یا کرونوس خدای قبلی خاتمه میدهد. عصر طلایی ساتورن، همان عصر طلایی ازیریس است. ساتورن خدای زحل و موکل روز سبت یا شنبه یعنی روز مقدس یهودی ها است و با این حال، به جای خدای ماقبل آنها قرار گرفته است. زحل دورترین سیاره ی شناخته شده و معرف فلک خدا بود و ازاینرو به ال یا ایلو یا ایلی یا علی که لغات معروف برای خدا هستند نامبردار میشد. در متون قدیمی یهودی، لغت یهوه گاها معادل ال است ولی فعلا خدا فقط یهوه است. یعنی یهوه یک تعریف جزوی از ال و در حکم فرزند او است همانطورکه جوویس پسر ساتورن خوانده شده است. ترکیب ال و آسور –ریشه ی نام ازیریس- در الاسار دیده میشود: یک شورشی یهودی که توسط وسپازیان امپراطور روم از بین رفت. فلاویو باربیرو نوشته است که وسپازیان برای از بین بردن شورش یهود، به کمک جوزفوس فلاویوس یهودی، مذهب میترائیسم را وسیله ی یک نوع اخوت یهودی-رومی نموده است که مسیحیت یهودی تبار از آن برخاسته است. میترا خدای خورشید و معادل الاگابالوس یا سول اینویکتوس، خورشید قهرمان اساطیر رومی است. میترا به گاو کشی معروف است و گاو تجسم ازیریس است. قتل گاو توسط میترا همان قتل ازیریس توسط سیت است. سیت خدای جنگ و رنگش سرخ است و این او را به عیصو بنیانگذار ادوم شبیه میکند که بدنش پر از موهای سرخ رنگ بود. ادوم در منابع یهودی اشکنازی، معادل روم به کار رفته است و در تاریخ رسمی نیز یهودیه در آستانه ی غلبه ی کامل روم بر آن، توسط شاهان ادومی اداره میشد. دیوید ماتیسن، نام ادوم را با آدم ابوالبشر مقایسه میکند و این موضوع را یادآور میشود که آدم و ادوم هر دو معنی سرخ میدهند و آدم از گل سرخ ساخته شده است. وی تعریف آدم به پدر همه ی بشر را درحالیکه نشان انحطاط و اخراج از بهشت است، با تطبیق بهشت با عصر طلایی ربط میدهد و سعی میکند تا زمان این اخراج را تعیین کند. به نظر وی، غلبه ی قهرمان خورشیدی بر ورزاو همان مواجهه ی صور فلکی جبار (اوریون) و ثور (ورزاو) در آسمان است و چون ران ورزاو پس از قتل او تبدیل به صورت فلکی دب اکبر در آسمان قطب شمال شده است، زمان پایان عصر طلایی، زمان انتقال ستاره ی قطبی به عنوان محور آسمان به صورت فلکی دب اصغر است که فرزند صورت فلکی دب اکبر تلقی میشود. «گوتی» یکی از عناوین مجموعه ی ستارگان آسمان قطب شمال است و جالب این که دشمنان بربر تمدن اکدی بین النهرین هم گوتی ها بودند. ممکن است نام اکدی ها با نام ارکادی ها در تاریخ یونان تعویض شده و خصوصیات عصر طلایی ساتورن به ارکادیای پیش از هجوم بربرهای دوری انتقال یافته باشد. انتقال قطب شمال به دب اصغر بر اساس براوردهای اسطوره ای ماتیزن با اتکا به جورج سانتیلانا بایستی در دوران موسوم به عصر جوزا بین 8500 تا 6000سال پیش رخ داده باشد. اما یک دفعه رخ نداده و با دور کردن انسان ها از معانی اسطوره ها برای مادی کرن آنها مثل آدم شروع شده است. یهودیت مرحله ی پیشرفته ی این توطئه است چون در عصر حمل (قوچ) بین 4000 تا 2000 سال پیش ظهور میکند و به عصر ثور (ورزاو) در 6000 تا 4000 سال پیش خاتمه میدهد، اتفاقی که یادآور قتل ورزاو به دست جبار است و یهودی های گوسفند چران، قهرمان گوسفندی ای هستند که رئیسشان موسی بت گوساله ی سامری را به جای ورزاو برج ثور به قتل میرساند. شکستن بت گوساله ی سامری توسط موسی، همان قتل ورزاو توسط میترا نیز هست و بنابراین جوزفوس فلاویوس، وقتی مذهب میترا را به عنوان مدل رومی یهودیت گسترش داده است ارتداد بارزی مرتکب نشده است. با تبدیل یهودیت به مسیحیت یهودی تبار، این روند سرعت میگیرد و به فرهنگ کشی گسترده در جهان به ویژه در دوران استعمار می انجامد درحالیکه تا اوایل قرن 19 گادفری هگینز، به وجود بازمانده های یک دین جهانی در تمام قاره ها حتی امریکای سرخپوستان اقرار میکرد. به نظر ماتیزن، آنچه به نام نسل کشی سرخپوستان شناخته میشود، در جهت از بین بردن وجوه فرهنگی مشترک بومیان امریکا با مردمان قاره های دیگر بوده است. اما آیا واقعا لازم بود این موضوع اینقدر طول بکشد؟ پالسخ لاکاپله به این سوال منفی است. وی به ماتیزن خرده میگیرد که به عقاید مذهبی ماقبل توراتی یهودیان توجهی نکرده است. ماتیزن به پیروی از باربیرو قبول میکند که یهودی ها در دوران زندگی در بابل، به مذاهب عرفانی آنجا جلب شده اند، ولی تصور میکند که عزرای پیامبر تمام این عرفان را جارو کرده است و در زمان سلطه ی وسپازیان بر اورشلیم، چیزی جز سنت خاخامی وجود نداشته است. اما اگر اینطور است پس آیا میترای جوزفوس فلاویوس، یک خدای خارجی است که به استخدام یهود درآمده است؟ میترا نام الاگابالوس در ترکیه ی جنوبی است جایی که در آن با هلیوس و آپولو خدایان خورشید رومیان تطبیق میشود و نام هلیوس از علی و اله می آید. ولی جالب این است که میترا را به ایران نسبت میدهند، به نظر لاکاپله ازآنرو که ایران در گذشته به نام یهودیه معروف بوده است. لاکاپله معتقد است که میترا و بقیه ی خدایان پاگانیسم یونانی-رومی، نماینده ی اعتقادات یهودیان پیش از نوشته شدن تورات و انجیل هستند و بنابراین این خدایان طی آنچه متیزن عصر حمل (قوچ) میپندارد و از 4000 تا 2000 سال پیش طول میکشد از بین نرفته اند. ازجمله عصر طلایی ساتورن نیز کلا انکار نشده است. خدای زحل در قالب بین النهرینیش یعنی انقی یا حئا، همچنان در حال اثرگذاری بر تصویر جدید خدا در مذهب مسیحی است. عصر پس از حمل که عیسی در ابتدای آن ظهور میکند عصر حوت یا ماهی است که عیسی به نام آن ایکتیس لقب میگیرد. این انسان-ماهی، همان اوآنس پیامبر ماهی پوش است که از دریا بیرون آمد و اصول تمدن را به کلدانیان آموخت. بنابراین دوران کلده به دوران عیسی مسیح گره میخورد و خود عیسی جنبه هایی از خدای عصر طلایی را به خود جذب میکند. علت ارتباط عصر طلایی با برج جوزا این نیست که در عصر جوزا رقم خورده یا از بین رفته است بلکه آن است که خدا در دین ورزی یهودی-مسیحی یک موجودیت دوگانه است، درست مثل صورت فلکی جوزا یا دو پیکر که از دیوسکوری یا دو نفر به نام های کاستور و پولوکس درست شده است. همین دوگانه به صورت دوگانه ی میترا و هلیوس در میترائیسم و سپس دوگانه ی یوحنای تعمیددهنده و عیسی در مسیحیت درآمده اند. این دوگانه، دوگانه ی خواص و عوام است که در آن، خواص، ملزوم به رعایت اصول مذهب عوام نیستند و پایان یافتن عصر طلایی با شروع یک عصر سختگیری در قوانین مذهبی، فقط برای عوام معنی دارد نه خواص ثروت اندوز و لذتجو. پولس قدیس که مسیحیت یهودی تبار را –آن هم بسته به این که جاعل خطابه هایش که باشد، به صورت های متناقض- در بین عوام میگسترد، نام از آپولو خدای خورشید دارد و نام اصلیش یعنی شائول نیز همان سول رومی به معنی خورشیدی است. او با تایید قیصران روم و دفع خشونت از آنها عملا در جبهه ی آنها است و ازاینرو همان دوگانگی را دارد: شائول مسافر و عامی برای مردم معمولی و شائول شاه ثروت اندوز و پشت کننده به قوانین موسی که عصر شاهان را در یهودیت پدید آورد برای امپراطوران روم مقدس مسیحی. شائول، به دلیل نزدیکی لغوی، روح شئول یا دوزخ نیز هست که انحطاط را نشان میدهد. برای آدم جوزا که همان ساتورن است، این انحطاط، اخراج از بهشت و زندگی زمینی است که در آن، انسان به جانوری در ردیف جانوران دیگر تبدیل میشود. بنابراین دو آدم برج جوزا میتوانند دو بعد حیوانی و انسانی، و به زبان دیگر دو بعد غریزی و روحانی بشر را نماینده باشند. چون شبیه ترین جانوران به انسان به لحاظ عملکرد غریزی، چهارپایان پشمالو هستند گاهی بعد حیوانی قهرمان در جوزا، یک مرد پشمالو را نشان میدهد؛ مثلا انکیدو برای گیلگمش و عیصو برای یعقوب را که این دومی به دوگانه ی رومی و اسرائیلی می انجامد و همانطورکه متایزن بیان کرده است، اسرائیلی به معنی فاتح اورشلیم، صاحب هیچ قلمرو زمینی نیست چون کوه خدا در ارض موعود، یک قلمرو آسمانی و در اصل معادل اورشلیم آسمانی است. نیمه های حیوانی و انسانی همچنین گاهی در یک قهرمان با ظاهر انسان که پوست حیوانی را پوشیده است متحد میشوند؛ مثلا در یوحنای تعمیددهنده که پوست گرگ پوشیده است، دیونیسوس که پوست پلنگ پوشیده است و هرکول که پوسصت شیر پوشیده است.:

“etoiles immortalles”: m. lacapelle: theognosis: 5jan2016

لاکاپله، در مقاله ی دیگری این دوگانگی را تا زندگینامه ی خود مسیح پی گرفته است: عیسی مسیح، ظاهرا امور دنیوی را پست تر از امور مذهبی میدانست و به همین دلیل، بازار صراف ها و فروشندگان در معبد اورشلیم را خراب و آنها را از آنجا بیرون کرد. با این حال، در وضعیتی متناقض، او در خارج از معبد و در جوار مردمی عامی میزیست که از زندگی فقط امور مادیش را میفهمیدند و مهم میدانستند و عیسی در طرف اینها در منازعه با کاهنان معبد قرار میگرفت. اگر قرار بود عیسی سخنگوی معنویت باشد، باید در جوار یوحنای تعمیددهنده یا یحیی و به دور از قیل و قال زندگی دنیوی مردم بیسواد و درگیر شکم قرار میگرفت. این تناقض خود به یک تناقض دیگر تاریخ کلیسا ختم میشود و آن این که یوهانی ها یا یوحنایی ها به سبب غنوصی بودن از سوی جامعه ی یهودی طرد شده بودند و در معبد اورشلیم جایی نداشتند درحالیکه عیسی قرار بود در مقام خدای انسان شده صاحب آن معبد باشد و از طرف دیگر، میبینیم که شوالیه های معبد یا تمپلارها ادعای احیای معبد را میکردند درحالیکه همزمان خود را یوهانی یا پیرو یحیی میخواندند و اعقابشان یعنی فراماسون ها هنوز همین ادعا را دارند. یوحنای تعمیددهنده در زمان غسل تعمید دادن عیسی، بزرگی او را تایید کرد. نسطوری های خاورمیانه از سوی کلیسای رم طرد شدند چون معتقد بودند عیسی پیش از غسل تعمید، فردی معمولی بوده و پس از آن، انسان مقدس شده است، اعتقادی که بیشتر موید اهمیت یوحنا است و نه عیسایی که از دید کلیسای رم، از بدو تولد خدا بوده است. پل لی کور به این تناقض ها واکنش نشان داد و معتقد شد که مسیحیت، یک مذهب دوگانه است که آدم ها را به دو دسته ی اشراف یوحنایی و مردم عامی و بی اهمیت تحت تاثیر تورات و انجیل تقسیم میکند. در این راستا، از چهار انجیل هم سه تایشان عامیانه و دارای خط و مشی تایید یهودند و چهارمی که انجیل یوحنا باشد مخصوص خواص است و یوحنایش هم بازسازی مسیحی آن یوحنای تعمیددهنده است که پیامبر مندائیان باشد. این دو یوحنا یا جان، همان جانوس دو چهره ی روم باستان و در آبریزی بر سر خلق، معادل گانیمد جامدار خدایان هستند و صورت فلکی اکواریوس یا دلو نیز که عصر آتی را نشان میدهد همین گانیمد است. بنابراین پل لی کور یکی از معتقدان به عصر اکواریوس بود ولی اعتقاد به آخرالزمانی اکواریوس را وامدار آخرالزمان مسیحی بود چون او به وجود شخصیت تاریخی عیسی مسیح و زندگی او در دو هزار سال پیش، معتقد بود. لاکاپله معتقد است همین عدم پیشروی او در زیر سوال بردن کلی تاریخ، او را از نتیجه گیری های ممکن بعدی باز داشت، ازجمله در این دیدگاه های جدیدتر که خلق تورات و انجیل را در دوره ی رنسانس به این سو و در اروپای لاتینی میداند و معتقد است در جریان این امر، داستان های خدایان بین النهرین به صورت داستان های انسان های مقدس بازسازی و تحریف شده و ازجمله لا به لای آنها ایده های روز، از زبان انسان های باستانی تقلبی به خدا نسبت داده شده است. میتوان این موضوع را از اتهام یان هوس –یک نسخه ی دیگر یوحنا- به کلیسای کاتولیک دریافت که کلیسای رم را متهم میکرد در عشای ربانی فقط به مردم شراب میدهد و نان را از آنها دریغ میدهد یعنی معرفت را بر مردم ممنوع میکند و فقط به آنها عشق ارزانی میدارد. بر این اساس، ایدئولوژی یوهانی ها نه فقط در نوع عرضه ی اناجیل بلکه در تورات نویسی هم منعکس شده است و همانطورکه ما یک یسوع (عیسی) داریم که طرفدار مردم و بنیانگذار مسیحیت است، یک یوشع/یسوع دیگر هم داریم که جانشین رسمی موسی و یک فاتح و سیاستمدار و از جنس اشراف یوهانی است و نیمه ی دوم آن عیسای مردمی نما است. این با آغاز یهودیت مربوط است و در این صورت، خود یهودیت اگرچه ادعا میکند قبل از مسیحیت وضع شده است، ولی در معنای توراتیش مخلوق کلیسا است و این کلیسا حتی نه شاید آنطورکه ادعا میشود کلیسای رم، بلکه کلیسای به اصطلاح پروتستان است که ادعای ارجحیت تورات را در کتاب مقدس میکند و ادعا میکند کلیسای کاتولیک به تلاش عیسی برای احیای آن وقعی نمینهد که در این صورت باید کلیسای کاتولیک رم را هم فرع بر به اصطلاح پروتستان هایی که برای اولین بار کتاب مقدس را چاپ و منتشر کردند بدانیم. پس نتیجه این که یهودیت متعارف، یک محصول مسیحیت و مسیحیت محصول یک اشرافیت یهودی قدیمی تر است که برای همراستا کردن منافع خود با اکثریت نایهودی اروپا تغییر لباس داده است. قاعدتا دشمن راستین این جریان، همان هایی هستند که سقوطشان در جنگ صلیبی داخلی اروپا مشهورتر است یعنی کاتارهای غنوصی و آریوسی ها. اگر این عرفان مسلکان قبلا بر مردم تاثیر داشته باشند مذهب جدید باید ادعای عرفان مسلکی کند و وانمود کند که از روی مصالح عرفانی، کارهایی را میکند که مردم از آنها سر در نمی آورند. علت برجستگی نمادهای عرفانی پاگان ها در تمپلاریسم و فراماسونری همین است. داستان سرکوب تمپلارها نیز واقعیت ندارد و صرفا روایت دیگری از سرکوب کاتارها است که تمپلارها آنها را واسطه های خودشان با یوحنا وانمود میکنند. امکان ندارد تمپلارها از فرانسه اخراج شده باشند وقتی تمام مدت داشتند بی دردسر به ترویج کفر و هنرهای مخرب اخلاق جامعه در کشور میپرداختند. تمپلارها یهودی های واقعیند و پرداختنشان به عرفان، مبنای کابالا یا عرفان یهود و نسخه ی مسیحیش یعنی قبالا است. یسوعی (ژزوئیت) ها که یک فرقه ی کشیش دست اندرکار در کابالا بودند، بزرگترین جارچیان ایجاد یک امپراطوری جهانی به رهبری کلیسای کاتولیک رم بودند و میتوان گفت یسوعی ها اولین عیسویان یا پیروان عیسای قلابی انجیل و برنامه ریز ایجاد نسخه های مختلف او در جهان برای فرهنگسازی به نفع اشرافیت اروپایی بودند. شعبه ای از یهودیان اسپانیایی که از قرن 17 در «جلیل» در فلسطین اشغالی در عثمانی مکتبی تشکیل دادند و با بومی سازی سرزمین مقدس درآنجا زمینه های تاسیس بعدی دولت اسرائیل درآنجا را فراهم کردند، برای جلب توجه عثمانی ها به تلفیق یهودیت توراتی با آریانیسم طرد شده از سوی مسیحیت اروپایی و ایجاد اسلام یهودی تبار پرداختند تا سوء ظن جاسوسی از سوی اروپایی های دشمن را ایجاد نکنند و نتیجه قدسیت یافتن قبه الصخره در قدس فلسطین به عنوان ملاک پیروزی اسلام بر سرزمین مقدس از سوی خدا شد. علت رواج مکتب یوحنای سابق در ایران قرن 17 که مندائیان خوزستان آخرین بازماندگان آنهایند این بود که ایران به اندازه ی واسطه های تجاری مهم اروپا و عثمانی در ترکیه و کشورهای عربی مورد توجه کشیش های یسوعی قرار نداشت و خیلی دیر اهمیت یافت ولی تا زمان اهمیت یافتنش، اسلام در حال شبیه کردن خود به مسیحیت اروپا ازجمله در دوگانه ی اشراف و عوام و از این معبر ناچارا قرار گرفتن تحت تاثیر عرفان کابالا بود.:

Le johanisme de paul le cour: m. lacapelle: theognosis: 26nov2015

اصطلاحات کابالا و قبالا از طریق کوبله الهه ی زمین که به سنگ مکعب شکل تشبیه میشود، با لغات مقدس کعبه و قبله در اسلام مرتبط شده اند. کوبله نسخه ی ترکیه ای گایا الهه ی زمین است که در بطنش دوزخ قرار دارد و جادوگری احضار شیاطین از دوزخ است. کابالیست ها هم به جادوگری مشهور بوده اند. نام گایا شکلی مونث از گی یا کی به معنی دره یا طریقی به اعماق زمین در زبان های سامی منجمله عبری است. گایا میتواند شکل یونانی شده ی یک واسطه بین گی و گهنه/جهنم در آرامی به معنی دوزخ، و "هینوم" که نام دره ی پرستشگاه آتش در نزد عبریان است هم باشد؛ همچنین لغت مغولی "شینو" به معنی گرگ، لغت یونانی canis به معنی سگ، نسخه ی اروپای غربیشان hyena به معنی کفتار، و البته لغت ژرمن hunt به معنی شکار حیوانات وحشی. در نواحی اروپای شرقی، "کوبی" به معنی مرتبط با کی، معنی جادوگری میدهد. "کوبا" به معنی احساس بد، و کوباواس به معنی روح شیطانی از این ریشه برخاسته اند و بیشک گابلین و کوبلاین به معنی جن در نواحی غربی تر اروپا را نیز باید از همین ریشه دانست. کلمات ترکی-مغولی kem, khem, Kan, khan به معنی رودخانه نیز باید از ریشه ی زمین باشند. کلمات چینی کانگ و جیانگ به معنی رودخانه . کان یانگ به معنی ساحل نیز باید با این ریشه مرتبط باشند، همچنین عنوان کانگ میان که در دوره ی استعمار انگلستان در بعضی نواحی سیستان برای رود هیرمند به کار میرفت. این لغات همه مرتبط با لغت فارسی "خندق" به معنی جوی آبند که به جاری بودن آب در زمین کنده شده اشاره دارد و از ریشه ی "کندن" به معنی حفر زمین هستند، چنانکه در ترکی قفقاز و ایران و آسیای مرکزی و سین کیانگ چین، لغات "کند" ، "کنت"، "خنت" و "خانه" به فراوانی درباره ی شهر، خرابه و محل زندگی انسان (ها) به کار میروند که همه از حفر زمین به حساب می آیند. در اوراسیا این لغت با تلفظ های کاتا و کوتا به فراوانی درباره ی رودخانه ها و نواحی زیست انسانی به کار رفته که به نظر میرسد با خوانده شدن خاستگاه تاتارها به ختا و ختن مرتبط باشد. لغت "کاسل" به معنی قلعه در اروپا نیز از این ریشه است. لغات کان و خان به معنی منسوب به زمین، احتمالا در نام گرفتن "گنوم" دیگر اصطلاح به کار رفته درباره ی جن نقش دارند چون گنوم نیز جن های ساکن در زیر زمین هستند و در غارها و چاله ها میزیند. تصویر رایج از آنها به صورت کوتوله های ریشو در قالب مجسمه های محافظ باغ، در اواخر دهه ی 1860 از آلمان به انگلستان وارد و از آنجا جهانی شد. تصور میشده آنها در اثر برخورد با نور خورشید به سنگ تبدیل میشوند احتمالا ازآنرو که سنگ، بدنه ی زمین را تشکیل میدهد. کلمات هاتو –بعدا hate در انگلیسی- و "خدو به معنی خزنده نیز باید از همین ریشه ی گی به معنی زمین و در مفهوم خاستگاه اجنه مربوط باشند. "ر" که علامت نسبتساز دیگر است، "کور/خور/هرو/هلیوس" به معنی خورشید را که از زمین درمی آید و به این کلمه مضامین الوهی میدهد، به این لیست اضافه میکند، همچنین لغت ساکسونholm به معنی زمین طلوع خورشید.holm treeبه معنی درخت همیشه سبز و مرتبط بوده با لغات ارب/هرب به معنی گیاه و علف، گاهی فقط گیاهان غیر چوبی، گاهی زغال سنگ که از گیاهان به دست می آید، و رشد گیاهان سبز نیز مثل طلوع خورشید، برآمدن از زمین را نشان میدهند. لغت herfesht/harvest به معنی درو محصول، ترکیب گیاه با بازگشت به زمین با مرگ را نشان میدهد بخصوص وقتی در نسبت دادن مرگ به اجنه ی زیر زمین، حالت قتل و آسیب به خود بگیرد. لغت hart/heart به معنی آسیب زدن ازاینجا می آید. قبل از آن، لغاتharsh/karsدر زبان های ژرمن-اسلاو به معنی خراشیدن و باز در تشبیه به خراش، خراش زدن را داریم که به معنی چهارپایان وحشی معمولا قوی هم به کار میرفتند، وحوشی که میتوانستند به انسان آسیب بزنند، و بعدا در کنایه به آنها معنی پشمالو هم یافتند. Harm دیگر لغت برخاسته از این ریشه است که بعدا به صورت sharm یا شرم، مفهوم آسیب روحی را هم یافت. ممکن است لغت karma به معنی عقوبت گناهان، تا اندازه ی زیادی با این برداشت از الوهیت برخاسته از زمین نسبت داشته باشد. Kaza, kost به معنی کشت و گیاهان زراعی در سرزمین های اسلاوی و ژرمن نیز باز برآمدن گیاه از زمین را اعلام میکنند. لغات khog/hog که در قدیم بیشتر به معنی جوجه تیغی –یک حیوان زیرزمینی شب زی- به کار میرفته است، بعدا در آلمانی، بیشتر معنی حیوانات قربانی شونده مثل گوسفند و بز و خوک به کار رفته و درنهایت روی خوک تثبیت شده است. حتی خود لغت hell به معنی دوزخ در غرب هم با همین انتساب به درون زمین معنی می یابد. "غول" یا جن آدمخوار معمولا با ظاهر نیم حیوان و معادل نزدیک آدم-گرگ در اروپا، نیز با دوزخ مرتبط و تلفظ دیگر hell است. hell با hole مرتبط است که هم معنی گودال میداده است و هم معنی پنهان شدن. از همین خانواده heleبه معنی جلد و پنهان کردن، همچنین hydan, hoden, husan به معنی پنهان کردن و پوشاندن، و hide, hyda, haid به معنی پوست حیوانات بزرگ، اشاره به پنهان شدن حیات یا زندگی توسط قالب زمینی موجودات دارد و تلفظ دیگر gey یا دره در عبری، "حی" به معنی زنده است که در صورت آسمانی خود ریشه ی heaven به معانی آسمان و بهشت، و نیز مرتبط با ihvi یکی از فرم های اولیه ی نام یهوه خدای یهود است. این دوگانکی بین آسمان و زمین دراینجا نیز دیده میشود که اروس یا ارض به معنی زمین، تلفظ دیگر ایلو، اله، و الله به معنی خداوند آسمان است و در نزد رومیان، "اروس" که یکی از نام های یونانی خدا و معادل ایلو است برای کوپید خدای بالدار و پروازکننده ی عشق به کار میرود. نام اروس معادل "هرو" خدای خورشیدی است که hero به معنی نیمه خدا و قهرمان هم با آن مرتبط است.:

Chronologia.org: issue 1190

این رابطه ی رفت و برگشت خدا بین زمین و آسمان به تولید نسل او از انسان ها در زمین و پیدایش قهرمانان تشبیه میشود که در مسیحیت یهودی تبار، تنها نسخه ی جایز آن، عیسی مسیح است اما اگر قرار است همه ی مردم برای قرار گرفتن در ارتش مسیح، زیر سایه ی قدرت های استعماری متحد شوند، لازم است که شکل کلی تر و نا مقدس تر این پروژه در قالب هبوط آدم بر زمین برای همه ی انسان ها تکرار شود. پس گفته میشود اگر خدا انسان را بر زمین فرستاد برای آن بود که از نسل او دشمن آینده ی شیطان یعنی مسیح پدید آید و درآنجا قدرت بگیرد. شیطان هم چون این را میدانست، لشکریانش را که فرشتگان هبوط کرده بودند، بر زمین فرستاد تا با تولید مثل با زنان زمینی، نسلی از شیاطین و انسان های پست را تولید کند تا نژاد انسان تباه شود و نتواند در ارتش خدای انسان شده یعنی مسیح قرار بگیرد. اگر خدا سیل نوح را بر زمین فرستاد، ازآنرو بود که جز قرار گیرندگان در کشتی نوح، تمام انسان ها و حیوانات به خوی شیطانی فرشتگان هبوط کرده آلوده شده بودند و تازه باز هم از خون آنها چیزی در وجود بازماندگان باقی ماند تا غول هایی را که بعدا موسی و یارانش در کنعان نسل کشی کردند به وجود بیاورد. هم آن مردم و هم حیواناتشان که به همراه خودشان توسط دژخیمان یوشع قصابی شدند همه شیطانی بودند و وجودشان به ضرر دیگران بود. اینطور نبود که خدا به آنها مهلت خوب شدن نداده باشد. هزاران و صدها سال فاصله بین فجایع، نشان این است که خدا مهلت کافی برای درست شدن به اینها داده، ولی فایده نداشته است. این هم تازه آخر وجود خون شیاطین در رگ های انسان ها نبوده است. توضیح این که عیسی میگوید به سرعت و در زمان زنده بودن قاتلینش به زمین برمیگردد همین است. عیسی که خدا بود به صورت انسان برنگشت بلکه به صورت روح برانگیزنده ی جنگ ها و بلایا نه فقط یهودیان را به دست رومیان مجازات کرد بلکه همانطورکه پیشگویی دیگری میگفت هزار سال بعد باز به شکل بلایای انسانی و طبیعی بازگشت و طی صدها سال، با انواع و اقسام زلزله ها و سیل ها و قحطی ها و رانش زمین ها بدکاران را مجازات کرد و در جنگ ها بدکاران را به دست همدیگر از بین برد تا خون شیاطین در انسان ها رقیق شود و هنوز هم سرزمین های جنگ زده و بلازده، مکان های عمده ی نیمه شیطان ها است که انسان ها نباید بر رنج آنها دل بسوزانند و روند طی شده را تنها چاره ی از بین رفتن تاثیر شیطان بر انسان های زمین بشمارند. دراینجا دین هیچ مخالفتی با فراماسونری یعنی اخوت سیاسی برانگیزنده ی جنگ ها و تحریم ها ندارد و تقریبا فراماسون ها و شیطانپرست ها را ابزار خدا برای تسویه حساب با بدکاران میبیند. تاریخ که امروزه بیش از هر جریان دیگری، مذاهب درصدد دفاع از آن هستند، مهمترین ابزار توجیه این ایدئولوژی مشترک بین مسیحیت و فراماسونری است. چون برای این که ثابت شود مردمی که خدا بر آنها خشم گرفته است، حقشان است که هدف تحریم و جنگ قرار بگیرند، باید تاریخ طولانی انسان واقعیت داشته باشد تا ثابت شود این انسان ها اصلاح ناپذیرند. این ایدئولوژی همچنین نیاز واضحی به وجود تاریخی عیسی مسیح دارد تا ثابت کند انسان، قانونا باید لشکر خدا باشد و آنها که در تیم مسیح و مغربزمین فراماسون ها نیستند در تیم شیطانند درحالیکه نظریه های زیر سوال برنده ی تاریخ، به پیروی از کسانی چون خانم مورداک، مسیح را خدایی نا انسانی در حد خدایان پاگان ها و نتیجه ی جمع آنها میشمارند. منتها تناقض این نظریه با خودش در این است که با خراب شدن کشورهای دیگر توسط قدرت های استعماری و پر شدن کشورهای غربی از مردان سرزمین های ظاهرا شیطانی، گروه های کنجکاو مسیحیان به شباهت های فرهنگ های سنتی خود و این ملت های ظاهرا شیطانی پی برده اند و متوجه شده اند که هر دو گروه، هدف نظریه های عصر روشنگری از نغربزمین هستند که تقریبا تمام چیزهای خوبی را که تورات و انجیل از آنها اعتبار میگرفته است، در سنت های مشترک مردم سرزمین های قدرتمند و مردم سرزمین های شیطانی از بین برده اند. حتی نظریه های توطئه دراینباره برای ارضای شکاکان، بازار هم پیدا کرده اند بطوریکه میبینیم این نظریه ی مدت ها پیش فراموش شده که موسی توسط یک جادوگر مصری ترور شد و آن جادوگر، خود را به شکل او درآورد و با تحریف نهضت موسی و ایجاد یهودیت متعارف به جبهه ی شیطان یاری رساند، در قالب کتاب های عامه پسند در سطح اینترنت، خود را به فروش میرساند.:

“THE MILLENIAL REIGN OF CHRIST AND THE LAST RESET”: PUSHA MAKU: STOLEN HISTORY: 6 NOV 2020

به طرز شگفت انگیزی این جبرگرایی در اعتقاد به خون شیطانی، همان جرثومه ی مسیحی است که به صورت جبرگرایی ژنتیکی در به اصطلاح اتئیسم یا بی خدایی زیستشناسی داروینی مطرح و با کتاب «ژن خودخواه» ریچارد داوکینز به شهرت رسیده است. مطابق این عقیده، آدم ها در تمام اعمال خود تحت تاثیر ژن هستند و حتی در جذب محیط به خود، فقط تا آن حدی که ژنتیکشان به موضوع جلب شود از محیط اخذ میکنند. لاکاپله داروینیست ها را متهم میکند که آنها با این که خدا را انکار و خلقت گرایان را به مسخره میگیرند ولی عملا از قوانین فیزیکی و زیستشناختی، یک مجموعه ی جبری میسازند که تفاوتی با تقدیر خداوند یهودی-مسیحی ندارد. برای آنها بزرگترین اهمیت داروینیسم در انکار خدا به خودی خود نیست بلکه در این است که با از بین بردن خدای شخصی که میتواند به اراده ی خود در مسائل تغییر ایجاد کند، همه چیز را بسیار کند کرده اند تا حدی که بتوان به جای 6هزار سال تاریخ انسان از قول کلیسا 2میلیون سال تاریخ قرار داد و ادعا کرد که تمام تغییرات بشر بسیار کند اتفاق افتاده و تغییر مسیر انسان ها در دنیا نسبت به وضع فعلیشان نیز بسیار کند و بدون هیچ انقلاب واقعی علیه مسیر فعلی و البته قدرتمداران فعلی رقم خواهد خورد. با توجه به این که ژنتیک به جای «خون» جبرگرایان نظام قبیله ای، توجیه کننده ی عدم امکان استعفای فرد از ذات خوب یا بدش است، داروینیست ها سعی کردند تا با فرمول بندی تغییرات ژن، مسیر تکامل بشر از صدها هزار سال پیش تاکنون را تعریف یا درواقع اثبات کنند. با این که آنها فرمول بندی تغییرات ژن را همان جوری که به حد اکثر ممکن به نفع تز اولیه شان باشد انجام دادند ولی نتایج آنقدر ناامیدکننده بود که به جای داده های تجربی، با حدس و گمان جاهای خالی را پر کردند. این را «دیوید سایکس» داروینیست اعتراف کرد که در کتاب «7دختر حوا» به زعم خودش 7 تغییر بزرگ در ژنتیک انسان ها به واسطه ی تغییرات میتوکندری را که به 7 زن برمیگشتند تعیین کرد. این تز روی این علاقه ی شدید داروینیست ها به تغییرات میتوکندری استوار است که جهش های ژنتیکی در آنها بسیار به ندرت روی میدهد. با این حال همانطورکه لاکاپله از قول سایکس مینویسد، زمانی که برای فرمول بندی تغییرات ژنتیک طی 1000 سال و نسبت گیری آن با دوران های قبلی به شجره نامه ها و متون تاریخی اعتماد کردند، مدام دچار شکست شدند. چون به نظر میرسید جهش های میتوکندری بسیار زیادند، گاهی تقریبا در حد غیر ممکن. به عنوان مثال، در مورد مک دونالدها که نسبشان به یک ژنرال وایکینگ فاتح اسکاتلند در قرن سیزدهم میلادی میرسد، ملاحظه شد که ژنتیک آنها آنقدر با هم اختلاف دارد که انگار در شجره نامه های همه شان موارد متعدد باورنکردنی از حرامزدگی رقم خورده است. اتفاقا سایکس از طریق تحقیق درباره ی خود اسکاتلند این مشکل را حل کرد بدین ترتیب که دریافت زمانی که یک ارباب، منطقه ای را تصرف میکرد، همه ی اهالی با نسبنامه های گوناگون و متفاوت، اسم و رسم خود را به طرف ارباب تغییر میدادند و بنابراین بیشتر مردم در آن موقع لزوما با هم فامیلی نسبی از طریق پدر نداشتند هرچند بعدا ممکن بود این فامیلی حاصل شود بی این که اجدادشان یکسان باشند. سایکس حدس زد که احتمالا در بخش اعظم دنیا همینطور بوده است. البته او با این حل مشکل، درواقع مشکل دیگری ایجاد کرد. چون اینطوری دیگر هیچ راهی برای فهمیدن زمانبندی و چگونگی منطقی تحول ژنتیک نسل ها طی 1000 سال باقی نمیماند، چه رسد به تخمین آن برای میلیون ها سال پیش، و هرچه که به دست آمده، مطلقا حدس و گمان و البته حدس و گمان تابع نتیجه گیری از پیش تعیین شده است.:

La malediction d,adam: m. lacapelle: theognosis: jan16,2016

وقتی شواهد علمی تابع ایدئولوژی هستند، از مجموعه ی نقل قول های غیر قابل اعتماد تاریخی در نوشته های سرشار از معجزه و دروغی که توسط قلم به مزدها تهیه شده اند چه انتظاری میخواهید داشته باشید؟ تردید وجود ندارد که بسیاری از ما –حداقل آنهایی که مطمئنیم حلال زاده ایم- حتی مثل چند سال قبل خود فکر نمیکنیم، چه رسد به پدران بلافصل خودمان از نسل قبل. پدرانمان هم دقیقا مثل پدرانشان فکر نمیکردند. مردم مدام در حال تحولند و اگر حافظه شان یاری کند خودشان متوجه این تحول میشوند، چه برایشان داستان هزاران سال درجا زدن دروغین در یک تاریخ دروغین را تعریف کنید یا نکنید. بنابراین باید دیدگاه توراتی از نبرد دائمی بین امت خدا و امت شیاطین را فراموش کنید و به اصل قصه ها در دوران رمزنگاری باستانی برگردید: به درون خاستگاه نمادین انسان یعنی صورت فلکی جوزا و دو نیمه ی وجود جانوسی او: نیمه های غریزی-حیوانی و روحانی-انسانی. آنها که مقابل هم قرار گرفته اند، این دو نیمه اند؛ نه در گروه های ارتشی از دو جبهه ی خدایی و انسانی، بلکه در تک تک آدم ها. یعنی جنگ آدم های خوب و بد را نداریم، بلکه جنگ نیمه های متضاد در انسان را داریم و هر کدام از این نیمه ها در جای خود مثبت و در جای خود منفیند، نه این که یکی کاملا مثبت و دیگری کاملا منفی باشد. اما همین تمثیل عامل بدبختی های بعدی است چون اعتراف میکند که آدم ها ذاتا یک نیمه ی شر در خود دارند و بدبختی وقتی شروع میشود که کسانی ادعا میکنند این شر در وجودشان جای ندارد و آنها با بقیه ی مردم فرق دارند. زمانی که این خودبرتربینی حاصل شد، آن وقت بهانه برای شر تلقی کردن مطلق بقیه با به هم دوختن آسمان و زمینشان فراهم میشود و در مصر که اشرافیت یهود ازآنجا به اروپا نقل مکان کردند، این بهانه وجود داشت.

به نوشته ی جرالد مسی، مصری ها معتقد بودند در محل ستاره ی قطبی در آسمان قطب شمال، کوه بلندی قرار دارد که آسمان را نگه میدارد و این کوه ریشه در آمنتا یا جهان زیرین دارد که یهودی ها با شئول یا دوزخ خود تطبیق میکردند. یعنی از این دید، دوزخ به آسمان دوخته شده است. ارواح از جاده ی آسمانی که همان راه شیری است، از آسمان قطب شمال به زمین می آمدند و در بدن ها جای میگرفتند و متولد میشدند. فرشتگانی که به مانند هورس با ظاهر انسان هایی با سر شاهین تخیل میشدند، راهنمای ارواح در این جاده بودند و این برای مسی، یادآور نامیده شدن راه شیری به «جاده ی پرندگان» در فولکلور لیتوانی است. برخی از مصری ها این جاده را یک رودخانه ی آسمانی میشمردند. چون آسمان نه فقط محل ارواح بلکه خاستگاه آب باران نیز بود. یونانی ها آسمان را اورانوس مینامیدند و دکتر بیرچ این نام را برخاسته از کلمه ی قبطی "آرنو" به معنی آب میداند [که احتمالا به لغات "وارون" و "باران" در فارسی و زبان های هندی هم مرتبط است]. در برخی اعتقادات چینی و نیز در کتاب زرتشتی بندهش، راه شیری هم رودخانه است و هم محل گذر ارواح. رودخانه ی نیل در مصر و رود هوانگ هو در چین، نسخه های زمینی راه شیری به شمار می آمدند. طبیعتا این باعث میشد تا مکان هایی در مناطق جغرافیایی مالوف، محل های سابق کوه آسمانی تلقی شوند. کوه آسمانی در بسیاری از افسانه های قدیمی، سفیدرنگ بود و در زمان جرالد مسی، کره ای ها آن را به نام «کوهستان سفید» میشناختند. در مصر، این تبدیل به یک سنگ بنای سفید زمین در جایی به نام «کاخ سفید» شده بود که فرعون «احمس» آن را خراب کرد تا با سنگش معبد پتاح را در منف (قاهره ی سابق) بسازد. این معبد به نام "ها کا پتاح" معروف بود و یک نظریه درباره ی نام Egypt برای مصر به این معبد برمیگردد. کاخ سفید، سکونتکاه سخمت همسر پتاح بود و سخمت در هیبت یک ماده شیر در آنجا زندگی میکرد. این اتصالگاه آسمان و زمین در جایی به نام turui در نزدیکی منف واقع بود که در زمان جرالد مسی به نام torah شناخته میشد. مسی، troy یا تروا در حماسه ی هومری را نسخه ی یونانی turui میداند که به همان شکل تخریب شده است. وی همچنین برج بابل را یک نمونه ی دیگر کوه آسمانی میداند که به مانند کاخ سفید مصری آسمان را به زمین متصل میکرد و تخریب شد. Turui مصر همچنین محل "سیسنو" یا بهشت 8ایزد بود که به روایت دیگری در بهشت "آم خمن" در کوه آسمانی ساکن بودند. به هر حال به سبب این قصه ها محدوده ی شامل معبد پتاح در منف و اطراف آن به "آنو" یعنی خانه ی خدایان نیز نامبردار بود. پتاح یا هفستوس معادل وولکان خدای آهنگران و مروج صنعت بود که کارگاهش در جهان زیرین قرار داشت و مواد مذاب آتشفشان ها از کارگاه ریخته گری او بیرون می آمد. درست مثل یک کوه آتشفشان که برای رسیدن به آسمان، رشد میکند، معبد پتاح نیز تلاشی برای تداوم خلقت با وصل کردن زمین به آسمان است و به این داستان برمیگردد که خدا-قب (زمین) و الهه نات (آسمان) توسط پدر و مادرشان شو و تفنوت از هم جدا شدند تا دیگر نتوانند دست به تولید مثل و خلقت خدایان جدید بزنند و شاید تخریب کاخ سفید و بنای معبد پتاح از روی آن، معنی تغییر نوع خلقت و انسانی کردن آن را بدهد. در این برداشت و با توجه به این که کاخ سفید سخمت جانشین کوه قطب شمال است، معادل نات الهه ی آسمان، خبت الهه ی مجسم به اسب آبی و معادل دب اکبر در آسمان قطبی است که الهه ی جهنمی هرج و مرج است و ازاینرو است که کوه خدایان از آمنتای دوزخی به قلمرو او متصل میشود. بدین ترتیب، آسمان روح دوزخ را به خود جلب میکند و در این حالت، در جایگاه هاثور الهه ی زمین و مادر هورس یا خدای خورشیدی قرار میگیرد. در قصه ی هاثور، کوه آسمانی با درخت موسوم به پرسیا جانشین میشود که محل اقامت هاثور است. آمسو یا هورس 30ساله با سفر به بالای درخت پرسیا به سرکوب اژدهای آپپ پرداخته بود تا مادرش هاثور را از اسارت نیروهای شیطانی نجات دهد. هاثور قیافه ی گاو را دارد که نسخه ی خشکی زی اسب آبی به شمار میرود. ازاینرو هاثور نیز قابل تطبیق با دب اکبر است و 7هاثور از ضرب او در 7ستاره ی دب اکبر پدید آمده اند. 7 هاثور در قالب 7گاو ماده توسط یک گاو نر هدایت میشوند که همان صورت فلکی ثور است که دب اکبر از ران او ساخته شده است. هاثور معادل ایزیس و ورزاو معادل ازیریس است و دوران تاریک و تایفونی هاثور، معادل دوران حکومت سیت پس از قتل ازیریس است که سایه ی ازیریس از سر ایزیس کم شده است تا زمانی که ازیریس به صورت هورس بازگردد. یکی از معانی نام سیت، کوه و ستون است و این باز موقعیت هاثور در قطب شمال و در قالب درخت پرسیا را نشان میدهد. این موقعیت را میتوانیم در افسانه ی کشف ایرلند توسط maelduin و دریانوردان همراهش دید. آنها ذوق زده شدند وقتی کشتی آنها به یک سرزمین زیبا رسید. ولی در آستانه ی آن وحشتزده شدند وقتی درختی را دیدند که شاخه های آن همانند گردن هایی، بر خود، سر های حیوانات وحشی مخوف را داشتند و در پای آنها، هیولایی چوپان در کنار گله ی گاوهایش، ورزاوی را کشته و در حال خوردن او بود. به نظر جرالد مسی، این هیولا نسخه ی دیگر آپپ، ورزاو نسخه ی دیگر ازیریس، گله ی گاوها انسان های به جا مانده از دوران ازیریس که الان فقط به درد قربانی شدن میخوردند، و درخت نسخه ی دیگر پرسیا تحت کنترل نیروهای شیطانی است. مسی، این داستان را با قصه ی فتح ایرلند توسط توهاته دانان مقایسه میکند که به جنگ غول هایی به بزرگی کوه ها رفته بودند. اینجا همان نیروهای شخصی شده ی جدا کننده ی زمین و آسمان را به جای کوه نگهدارنده ی آسمان و البته در حالت شیطانی خود داریم. ایرلند برای بریتانیایی ها محترم است چون بریتانیا را مرکز جهان نشان میدهد و در بومی سازی مرکز جهان در خود، دنباله رو مصر است. اما نکته ی کلیدی که در داستان اگرچه بازتکرار تقریبی یافته ولی عمیقا کمرنگ شده است، قرار دادن شیاطین در آسمان بالای محور زمین در زمان فتح آن توسط قهرمانان خورشیدی است چون با آن، یک محدوده ی دوزخی در اوج آسمان تعریف میشود که سرزمین الهی در ورای آن قرار میگیرد. با بومی سازی این قلمرو اسطوره ای در زمین مصر، ملتی به نام یهود پیدا میشوند که با سفر به شمال و رفتن به ماورا و به سمت نزدیکترین سرزمین کوهستانی در شمال، تخیل میزنند که با از بین بردن شیاطینی تحت نام کنعانیان در سر راه، به اورشلیم آسمانی و نسخه ی زمینی بهشت خواهند رسید و ادعا میکنند اجدادشان قبلا این کار را کرده و قوانین خاص شریعت یهود را درآنجا از آسمان گرفته و بر زمین جاری کرده اند.:

“ancient Egypt”: Gerald massey: cosimoclassics: 2007: :P284-290

پس مردم یهودی از جایی در ورای دوزخ آسمانی آمده اند و مردم دیگر، ترکیب یک زمین دوزخی و یک آسمان دوزخی هستند و شر مطلقند. قطعا هر آدم خوبی در دنیا همویی است که رگ خویشاوندیش بجنبد و طرف یهودی ها قرار بگیرد که در این صورت، این آدم خوب فقط به این شرط میتواند یک یهودی الاصل در میان نایهودیان باشد که اجدادش در اثر آزار و اذیت اجدادشان توسط انسان های شیطانی، ناچار به تغییر دین شده باشند. این چیزی نیست که همه دوست داشته باشند ولی مسیحیت آن را از یهودیت میگیرد و به جمعیت های بی شمار میدهد و البته یهودیت را بازتعریف میکند وقتی یهودیت اصلی را آمده توسط موسایی میخواند که عیسی درصدد احیای او است. پس یهودی های قبلی که هستند؟ همان هایی که گوساله پرستی کردند و موسی نفرینشان کرد. درواقع احتمالا ورزاو ازیریس قبل از این که نماد هر قوم دیگری باشد نماد یهودی ها بوده است.

لاکاپله دلیل این احتمال را شرح میدهد: سال مذهبی یهود از پاییز آغاز میشود و اگرچه تقویم قمری آن دستخوش دستکاری های زیادی شده است اما زمانی به شدت درگیر تطبیق آن با تقویم شمسی بود. در آن زمان، آغاز پاییز در زمان وقوع ماه بدر در برج ثور تعیین میشد که به آبان ماه می افتاد و همین اتفاق است که در تقویم میلادی با زمان سامهاین یا هالووین کنونی در آبان ماه مرتبط میشود. سامهاین که آغاز زمستان سلتی بوده است، در زمان تنظیم تقویم میلادی، به دلیل اهمیتش دهم ماه قرار گرفته است تا با روز مهم یوم کیپور که دهمین روز سال مذهبی یهود و زمان دادن قربانی است برابر شود. پس از آن، ماه های 30 روزه یا 31 روزه ی تقویم میلادی که به همراه تقویم شمسی از بابل در عراق وارد شده بودند، نسبت به آن تعیین شدند. نام گرفتن ماه به نوامبر به معنی نهم، وابسته به تقسیم سال 360روزه ی خورشیدی به دوره های چهل روزه بود چون 40 عدد کمال به شمار میرفت. سامهاین، شروع نهمین دوره ی سال پس از کریسمس بود و اهمیتش نیز در همین بود. پس از 40 روز گذشت زمان از سامهاین یا هالووین، 21 دسامبر [=اول دی] فرا میرسد که معادل یلدا یا روز تولد مسیح در تقویم سریانی است. این روز، قبلا روز تولد الجبل یا الاگابالوس بوده است که همان میترای گاو کش است. بدین ترتیب مسیح 40 واحد –یعنی یک دوره ی کامل- پس از دوران ورزاو، ورزاو کیهانی را شکست میدهد و عصر یهوه را رقم میزند. با برجستگی هرچه بیشتر تقویم شمسی در روم، به جای ورود ماه کامل به برج ثور، صحبت از زمان ورود خورشید به برج ثور در ابتدای سال بابلی یعنی اول بهار شد و تخیل شد که عصر دشمنان یهودیت مثل بابلی ها و کنعانی ها در عصر ثور قبل از عصر حمل رقم خورده است. این نمیتوانسته تا قبل از تنظیم تقویم میلادی بر اساس تقویم جولیانی مورد فکر قرار گرفته باشد. تقویم جولیانی را به ژولیوس سزار در 44 سال قبل از میلاد مسیح نسبت میدهند. ولی لاکاپله مینویسد ژولیوس سزار سازنده ی تقویم جولیانی، به سادگی همان ژولیوس سزار پدر جوزف اسکالیگر یسوعی بوده که در قرن 16 زندگی میکرده است. جوزف اسکالیگر مخترع سالشمار تاریخ اروپا و منشا تاریخ رسمی است و تقویم کلیسا نیز برای او چیزی جدای از تاریخ خیالیش نیست.:

40jours: m. lacapelle: theognosis: 30nov2016

شاید این که هالووین موسم محبوب شیاطین و جادوگران و موجودات اهریمنی و ارواح شرور است به این مربوط باشد که در موعد فرضی ظهور یهودیت سابق و من باب علاقه ی یهود به جادوگری که هیچ وقت از بین نرفت رقم میخورد و در پاییز این روز، برای آنها مهم است چون معادل یوم کیپور سابق و موعد قربانی دادن است و اجنه ی سابق برای گرفتن قربانی از انسان ها می آیند و انسان ها ناچارند خودشان را شکل آنها کنند. امال در این صورت، پس چرا اینها ملت مقدسند و بقیه شیطانی؟ تنها پاسخ این است که تا وقتی که قبول کنیم همه چیز دنیا در دست «خدای خوب» است و «خدا جای حق نشسته است»، هر کس در این دنیا بلا سرش می آید حقش است و حتما در جبهه ی شیطان است و متاسقپفانه در دنیای امروز، پیروزی و شکست، بستگی به میزان پولی که خرج میکنید و کیفیت حقه هایی که به دیگران میزنید دارد که در هر دوشان هیچ کس به اندازه ی سرمایه داران یهود امکانات ندارد. هر کسی که این ایدئولوژی را از قدرتمداران بلوک غرب امروز بگیرد و با آن به جنگ همان ها برود از پیش محکوم به شکست است.