شیاطین، میکروب ها و مشابه های سیاسی-اجتماعی آنها
نویسنده: پویا جفاکش


آکروپولیس یونان و شهر آتن در پایین دست آن

فرشتگان به شکل دو مرد جوان در مقابل مرد ایزدی اسبسوار، هلیودوروس را در معبد یهوه مورد حمله قرار میدهند.
در سال 1386 دو سال بعد از روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد، دکتر عبدالله شهبازی که ابتدا از طرفداران احمدینژاد بود کم کم در حال زاویه یافتن با او بود هرچند هنوز تا "بهایی" و "نفوذی" و خائن خوانده شدن احمدینژاد از سوی شهبازی، خیلی مانده بود. این است که شهبازی در یک سخنرانی در شیراز، موضوع ثروت اندوزی خانوادگی از طریق رسیدن به قدرت در ایران در دوره های هاشمی رفسنجانی و خاتمی را مورد نقد قرار داد و عجیب این که سخنرانی خود را با نقد نظریه ی استبداد شرقی شروع کرد و به این موضوع پرداخت که غربی هایی که موضوع حکومت «سلطان» بر تمام زمین های کشور در عثمانی و هند را مطرح کرده اند همه چیز را غلط فهمیده اند ولی هنوز این تز استبداد شرقی، در مقابل آزادی غربی قرار میگیرد و حتی خانم لمبتون کتابی درباره ی مالکیت در اسلام مینویسد که بیشتر اسناد و مدارکش ضد مالکیت همه چیز از سوی حکومت است ولی باز هم میخواهد به زور، از توی آن، «استبداد شرقی» بیرون بکشد. شهبازی میگوید ماگناکارتا قانون نامه ی زمینداران در انگلستان که غربگراهای ایرانی به حالتی مجذوب، آن را سنگ بنای آزادی میشمرند، هیچ برتری خاصی نسبت به قوانین مالکیت در فقه اسلامی ندارد. به گفته ی شهبازی، تصور شاهی که بسیار ثروتمند و صاحب همه چیز و همه کس است، فقط طی درس آموزی غربگراهای اواخر دوره ی قاجار از اروپایی ها به وجود آمده و روی رضا شاه و بعدا با وقفه ای محمدرضاشاه فرافکنی شده و برای آن، با سندسازی و دروغبافی درباره ی قاجار و ماقبل آن، پیشینه ساخته شده است؛ اما چون عمقی در فرهنگ ایران نداشته، در انقلاب شکست خورده است تا این که با بازگشت اروپامحوری از دوره ی هاشمی رفسنجانی، مجددا عادی سازی شده است. ("نقد شهبازی بر هاشمی، خاتمی و احمدینژاد": جهان نیوز: 23 آذر 1386)
شاید با یک نگاه اجمالی به سه رئیس جمهوری که مورد انتقاد شهبازی قرار گرفته اند، سویه ی دیگری از این خیزبرداری به سمت سلطانی شدن با ثروت اندوزی درک شود. اگرچه سلطان در «استبداد شرقی» تخیل شده توسط شرقشناسان، یک موجود مقدس است، اما وقتی تقدس او واقعا برقرار میشود که مردم، این تقدس را باور کرده باشند. این است که ما به تدریج از انتخابات فرمایشی هاشمی رفسنجانی، به افتخار خاتمی به رسیدن به قدرت از طریق صندوق های رأی طبقه ی روشن نگر و روزنامه نگاران، و از آنجا به تلاش احمدینژاد برای نشان دادن خود به عنوان قهرمان همه ی مردم ایران میرسیم. اما چرا باید انتخاب ایرانی ها به عنوان مردمی که در فریب خوردن از سیاستمداران، هیچ تفاوتی با بقیه ی مردم دنیا ندارند، به مقدس شدن یک فرد بینجامد؟ بی هیچ دلیلی جز این که این مردم در خاک ایران میزیند و خاک ایران، «پاک» است، «غرور آفرین» است، قهرمانساز است، با همه ی خاک ها فرق دارد. پس مردمش هم با بقیه فرق دارند، چون همانطورکه تورات میگوید، انسان از خاک آفریده شده است و چون خاک ایران خاص است، مردم ایران هم خاصند. یعنی خاک ایران تا آنجایی که مثلا مرز عراق یا ترکیه یا پاکستان است خاص است و بقیه اش خاص نیست چون توسط حکومت تهران کنترل نمیشود. پس حتما جادوی یک شهر خاص به نام تهران، آن را خاص کرده است؛ و عجیب اینجاست که بقیه ی پایتخت ها هم همین اصطلاحات و همین جادو را درباره ی خاک کشور خود قائلند. اما چگونه ممکن است این فکر به وجود بیاید که یک شهر یا مملکت خاص است؟
به نوشته ی جان اونیل، تنها کسی که میتوانست شهرها را مقدس کند و جان ببخشد و به آنها هویت انسانی دهد، خورشید بود وقتی که بر ساختمان های شهر میتابید و این کاری بود که آپولو خدای خورشید با شهرهای یونانی-رومی مینمود. علت این بود که سنگ های آسمانی به مانند آذرخش ها، آتش های خورشیدی شمرده میشدند که به سنگ های زمین جذب میشوند و در این سنگ ها که فنیقیان و ازجمله عبرانیان به آنها "بیت ایل" یعنی خانه ی خدا میگویند، نیروهای خورشیدی لانه میکنند. این گونه سنگ ها گاهی خود خدای مذکر خورشیدی تصور میشدند مانند بتیلوس پسر اورانوس، و گاهی الهه ای که خدای خورشیدی از او متولد میشود مانند کوبله. در کتاب هوشع از این سنگ ها به نام "بیت آن" یاد شده است که آن یا آنو، تلفظ دیگر ال و ایلو نام های خدا در فنیقی است که تلفظ "آن" بیشتر در بین النهرین رواج داشته است. نسخه ی مونث "آن"، "آنات" نام داشت و لغت "بیت آنات" در تورات در کتاب یوشع (38 : 19) و در کتاب قضات (33 : 1) به کار رفته است. در اساطیر نورس، از شخصی به نام svedger یاد شده است که به همراه 12نفر دیگر در جستجوی ""گادهایم" یعنی خانه ی خدا و برای ملاقات با اودین رئیس خدایان نورس، به tyrkland یعنی تروآ میروند و به محلی به نام استاین stein میرسند که سنگی به بزرگی یک خانه درآنجا است. یک دورف یا کوتوله از سنگ خارج میشود و سودجر را به درون دعوت میکند. سودجر با دورف درون سنگ میرود و پس از آن، دیگر هیچ کس، او را نمیبیند. استاین به معنی سنگ است. "بیت الله" نام حرم خانه ی خدا در کعبه است که حجرالاسود آن، یک سنگ آسمانی تلقی میشود و در گزارش های بیزانسی، آن را آفرودیت خوانده اند که نام الهه ای است و ظاهرا هدف، توجه به مادینگی خانه ی خدا است. سنگ مقدس خدای خورشیدی در حمص، به نام او الگبل یا هلیوگابالوس نام داشت و این نام، مرتبط با نام گیبیل خدای آتش بین النهرین است ولی از طرف دیگر با "جبل" به معنی کوه هم ارتباط دارد. کوه ها جانشینان کوه عمود زمین در قطب شمال هستند که باعث جریان مغناطیس تصور میشد. سنگ های آسمانی هم مغناطیسی تصور میشدند چون نیروی الهی ذخیره در آنها میتوانست باعث جانمند شدن سنگ ها شود همانطورکه سنگ هایی که دیوکالیون (نوح یونانی) و همسرش پشت سرشان می انداختند تبدیل به اجداد انسان های امروزی شد و بعدها هم مجسمه ی زنی که پیگمالیون ساخت به نیروی الهی ونوس/آفرودیت، تبدیل به انسانی زنده شد. طبیعتا توجه به مغناطیس، آهن را پررنگ میکند چون آهن به مغناطیس آهنربا جذب میشود. مانتو نوشته است که هورس از جنس مغناطیس و تایفون/سیت از جنس آهن بود و بنابراین طغیان سیت علیه هورس در افسانه های مصری، طغیان آفریدگان علیه آفرینش بود. شبیه این طغیان را در افسانه های چینی نیز داریم و آن، طغیان "چی یو" (مظهر بینظمی) با لشکری از موجودات حیوان مانند آهنی که مثل انسان سخن میگفتند علیه هوآنگ دی (اولین امپراطور) است که به شکست لشکر چی یو منجر میشود. در ضبط نام این چی یو، از هیروگلیفی نشاندهنده ی کوه استفاده شده است. در روایات ژاپنی از یک شمن بودایی به نام چی یو سخن رفته که در سال 658 میلادی، یک ارابه ی مغناطیسی ساخت و بعدا در سال 666 میلادی، یک ارابه ی خاص دیگر ساخت. ظاهرا این دو چی یو، دو روایت از یک موجود واحدند. در افسانه های چینی، گزارش های دیگری درباره ی مجسمه ی کنفسیوس و مجسمه ی ژوگه لیانگ که میتوانستند طوری حرکت کنند که از دور، آدم واقعی به نظر برسند صحبت شده است. این افسانه ها تکرار سنگ های آدم شونده ی یونانینی-رومیند. مغول ها افسانه ای دارند که مطابق آن، چینی ها نیز از سنگ ها پدید آمدند. مطابق این افسانه، دو دختر یک خان، از یک سنگ آسمانی باردار شدند و دو پسر زاییدند که یکیشان انسان بسیار خوبی بود و دیگری شیطانصفت بود. از این دو پسر، نژاد چینی ها به وجود آمدند که در هنگام نیکوکاری، بسیار ایزدی و در هنگام خباثت، بسیار شیطانیند. اونیل، این افسانه را با داستان تولد زئوس مقایسه میکند که در آن، رئا مادر زئوس برای این که کرونوس پدر زئوس، او را نبلعد، یک سنگ را به جای زئوس، به خورد او داد. به روایتی این سنگ، شبیه یک آدم بود و لباس داشت. بدین ترتیب، اونیل میگوید میشد از زئوس هم تصور یک موجود سنگی یا آهنی و مکانیکی را داشت که مثل چی یو، موجودات مکانیکی، ارتش او میشوند. اونیل میگوید "آگاممنون" پیش از این که نام رهبر یونانی ها در فتح تروآ باشد، لقب خود زئوس بود که به "آگ" (حق) یعنی ایزدی، و "ممنون" یعنی به حرکت درآورنده تقسیم میشد و در مجموع میشد حرکت دهنده ی ایزدی. اونیل، این معنی را با قصه ی orcus در گزارش وریوس از محلی به نام دروازه ی اورکوس ربط میدهد. وی نوشته است که در گذشته نام اورکوس را بیشتر به صورت urgus تلفظ میکردند که منشا لغت urgeبه معنی جانمند کردن و به حرکت درآوردن است و اورکوس هم خدای ماشین ها و مخلوقات مکانیکی بوده است. بر این اساس، زئوس میتوانسته در بدوو امر، سنگی باشد که در اثر تابش خورشید جان گرفته است. در گزارش های یونانی، بارها از پرستش زئوس به شکل یک سنگ سخن رفته است، ولی شاید یکی از مهمترین زئوس های سنگ نما، "قصی" خدای آرامی است که زئوس در تطبیق با او، "زئوس کاسیوس" نامیده میشد. سرزمین مقدس این ایزد، کوه کاسیوس در انطاکیه مرکز حکومت یونانیان در سوریه بود و درآنجا به نام "زئوس کرونوس" پرستش میشد. نمادش سنگی بود که هادریان امپراطور روم، برایش قربانی نمود و مردم انطاکیه مدعی بودند این سنگ از آسمان سقوط کرده است. این سنگ نه در زیر سقف یک معبد بلکه در زیر آسمان باز قرار داشت. یک کوه کاسیوس دیگر هم در مرز مصر و فلسطین قرار داشت که زئوس درآنجا به شکل مجسمه ی جوانی که یک انار در دست دارد نمایش داده میشد. انار نماد خدای ریمون (رحمان) است. بر اساس قصه ی قصی، ممکن است ارتش زئوس لشکری از سنگ های نمادین خدایان مشرکین عرب باشند که مسلمان ها به آنها انصاب میگفتند و بعضی از این سنگ ها فقط مذبح هایی بودند که رویشان قربانی میشد و مثل سنگ مذبح یعقوب پدر بنی اسرائیل مقدس شده بودند. در افسانه ی پری بانو در هزار و یک شب، میبینیم که چطور او جمعیت عظیمی از انسان هایی که به سنگ تبدیل شده اند را به انسان های جاندار و گوشتمند برمیگرداند و آنها به سرزمین هایشان برمیگردند. این میتواند ردی از تخیل سنگ های انسان شده بر اساس یک سنگ پرستی باشد. این سنگپرستی در دنباله ی جهان یونانی-رومی تا اعماق اروپا قابل ردگیری است. finn magnussen نوشته است که پرستش سنگ های گرد، تا انتهای قرن 18 در کوه های آلپی نروژ رواج داشته است. در پرتغال، مردم، به شدت نگران بروکساها یا شیاطین محلی بودن و برای مقابله با آنها در کیسه ها سنگ های کوچکی را که در معبد با نام "سنت بده" saint bede تقدیس شده بودند حمل میکردند چراکه مطابق افسانه ای، سنت بده مسلح به سنگ های مقدسی بود که فرشتگان به او داده بودند. اعتقاد به سنگ های جادویی در قلمرو اسلامی و بیشتر دربین درویشان نیز با حددت برقرار بوده و بعضی از این سنگ ها در حلقه ی انگشتری در انگشتان دستان درویشان دیده میشدند. یکی از محبوب ترین انواع سنگ جادویی در بین درویشان، سنگی به نام «نجف» بود که معدن آن در محلی به همین نام قرار داشت.:
the night of rhe gods”: v1: john oneil: harison press: 1893: chap9
روشن است که هر سنگ و خاکی نمیتواند با تابش یا الکتریسیته و مغناطیس خورشید، جانمند شود، مگر این که دارای یک خمیرمایه ی خاص باشد. اما خاص بودن خمیرمایه تا حد ممکن را فقط حکومتی که مرزهای کشور را تعیین کرده است روشن میکند؛ هرچقدر وسعت تصرفات حکومت بیشتر باشد، وسعت خاک جادویی –البته جادویی فقط از دید اتباع همان حکومت- نیز بیشتر است.
اندرو مارفول با استفاده از کتاب «رساله ی کلامی-سیاسی» اسپینوزا منسوب به قرن 17، داستانسازی برای تقدس کشورها را نتیجه ی طغیان شاهزادگان و حکام ولایات علیه حکومت پاپ میخواند و مهمترین قسمت قضیه این است که نه تنها کتاب او هیچ سالشمار و قرنی ندارد –گویی که قبل از اختراع سالشمار توسط ژزوئیت های جاعل تاریخ مدرن نوشته شده است- بلکه هیچ سخنی از قرون وسطی و حکومت مسیحیان در آن نیست و فقط درباره ی حکومت یهود صحبت میکند، حکومتی ملوک الطوایفی با یک پاپ و یک شاه کلی و یک پارلمان که عین سنای روم باستان در قبل از قرون وسطی است و البته یک قانون نامه که بین پاپ و شاه کلی داوری میکند و این قانون نامه بر اساس یهودیت است. اسپینوزا تورات را میشناسد و اصالت آن را رد میکند و میگوید تمام داستان موسی و جانشینانش در آن، تخیلات نویسنده ای قانون گزار از عصر اسکندر کبیر است؛ مطلبی نزدیک به آنچه درباره ی نوشته شدن تورات توسط عزرای کتاب در دوران آزادی یهود از اسارت بابل شنیده ایم. به نظر اسپینوزا نویسنده ی توررات ناچار بوده برای وا داشتن مردم به اطاعت از قانون، داستان هایی آمیخته به تهدید و تطمیع درباره ی خدای یهود و جانشینانش در زمین جعل کند و این داستانسازی بعدا به ضرر رهبر عمومی یعنی پاپ یهودی و توسط شاهزادگان و قدرتمداران گردنکش ادامه پیدا کرده و پاپ و شاه و مردم نیز هر کدام برای دفاع از وضعیت خود، اقدام به جعل داستان هایی مشابه کرده اند و معجونی که از آمیزه ی نهایی این قصه سازی ها به وجود آمد شالوده ی جهانبینی مسیحی شد. به نظر مارفول، مهمترین پیشرانه ی این معجون، همان چیزی است که اسپینوزا آن را در بارگاه سابق پاپ میستاید وآن دربار را قربانی همان نیز میشناسد: دادن آزادی حداکثری به حکام ولایات با این تز که همه در برابر خداوند در آزادی برابرند و از این جهت فرقی بین پاپ و امپراطور و مردم نیست. مارفول، تصور میکند اسپینوزا به عنوان مدافع آزادی جریانی که از عدالت و آزادی بیرون می آیند و آن را نابود میکنند، مانند خدای یهودیت است که یهود را آزاد میگذارد تا خودش را در قالب عیسی مسیح بکشند. بنابراین او نام «بندیکت اسپینوزا» را به دو قسمت تقسیم میکند: "بندیکت" عنوان رهبر افسانه ای فرقه ای مسیحی که توسط شارلمان بنیانگذار امپراطوری روم مقدس به رهبری مذهبی پاپ آوینیون، به قدرت رسیدند و آن امپراطوری، بنیان ترویج مسیحیت شد، و "اسپین نوزا" لغتی که مارفول، آن را به خارهای درختی گرد شده معنی و به تاج خاری مرتبط میکند که در موقع شکنجه و اعدام مسیح، برای تحقیر عیسی در مقام «شاه یهودا» به جای تاج مالوف روی سر او گذاشتند.:
“ Spinoza denuncio la histora y su cronologia official hasta el siglo xvii”: andreu marfull: chronologia: 7 sep 2020
مارفول، با بهره گیری از دستنوشته ای درباره ی تاریخ پروونس به زبان پروونسی و منسوب به ژان نوستراداموس، نقش قوای جانشین شارلمان در این تحریف را بیشتر ارزیابی میکند. مطابق این نوشته، در گذشته ساراسن ها بر اروپا حکومت میکردند و رهبر این ساراسن ها، ترسس، شاه گالسیا و تارتاریا و تروآ بود. شارلمان او را شکست داد و مسیحی کرد و به حکومت تولوز رساند. مارفول توجه میکند که تولوز منبع اشرافیت یهودی حاکم بر کاتالانیا است که احتمالا شخصیت های اصلی پشت نوشته شدن تورات و انجیلند. از طرفی قلمرو تاثیر این اشرافیت، منطقه ی اکسیتانیا است که در قدیم به گوتیا شهرت داشته و محل فعالیت کاتارها بوده است. گوتیای دیگری هم در قدیم، در منطقه ی شمال دریای سیاه واقع و محل استقرار خزرها که ترک هاییی یهودی شده بودند شمرده شده و از این خزرها به نام کاتاروس یاد شده است. بنابراین ساراسن ها (مسلمانان باستان)، کاتارها (مسیحیان عرفانگرای سرکوب شده توسط کلیسا) و تارتار (تاتار) ها با هم در یک جا جمع می آیند و مذهبی را نشان میدهند که در حال تحریف به سمت یهودیت توراتی و مکمل مسیحی آن است. با توجه به نیمه اسکیت بودن اشرافیت ژرمن فرانک ها –قوم شارلمانی- این شبیه یک شورش علیه شاه تاتارها به نظر میرسد و با توجه به خزری بودن رهبری قبلی، میتوان آن را با شورش چنگیز خان علیه وانگ خان رهبر کرائیت ها مقایسه کرد. چون نام کرائیت در تلفظ یکسان با تلفظ غربی عنوان "قرائی" برای یهودیت پیرو حدیث گرایی و تفسیر حدیث است که در قلمرو خزرها مورد حمایت واقع شد و توسعه یافت. ایجاد دشمنی بین چنگیزخان و وانگ خان، نتیجه ی بدگویی های وانگ خان بود که یادآور ایجاد دشمنی بین داود و شائول است و در هر دو داستان، این دشمنی با مرگ رقیب قهرمان توسط یک جریان ثالث پایان می یابد.:
“Nostradamus (jean): el primer conde de Toulouse fue el rey de tartaria, de gallicia y de troya la grande”: andreu marfull: chronologia: 2 jan 2023
نام "وانگ خان" جالب است. "وانگ" در چینی به معنی شاه است و عقیده بر این است که کرائیت ها علاقه ای به تمدن چینی داشتند. این موضوع، ممکن است شورش چنگیزخان را به واسطه ی افسانه ی یهودی فتح اورشلیم، با فتح چین تطبیق دهد. داود برای فتح سرزمین مقدس اورشلیم یا بیت المقدس، از طریق یک تونل زیرزمینی و به قولی چاه فاضلاب وارد شهر شد. در گزارش کارپینی، چنگیزخان برای فتح چین، پایتخت آنها را از طریق یک تونل زیرزمینی فتح نمود و با کشتن فرمانروای آنان، از اطاعت بقیه ی چینی ها مطمئن شد. جالب این که به نوشته ی کارپینی، چینی ها در اخلاق و عبادت و اعتقاد به مجازات و پاداش در جهان دیگر، شبیه مسیحی ها هستند، همچنین چینی ها ریش نمیگذارند و صورتشان به گشادی مغول ها نیست. کارپینی چنگیزخان را هم به اسکندر تشبیه کرده است و هم به نمرود، که هر دو این قهرمانان اساطیری، فاتحان مشهور بابلند. چنگیزخان کارپینی به مانند اسکندر، با یاجوج و ماجوج هم مقابله میکند و جالب این که به گفته ی کارپینی، یاجوج و ماجوج، یهودیانی بودند که توسط اسکندر به بعضی نواحی محدود شده بودند. از طرف دیگر، یکی از نبردهای مهم مغول های چنگیزی، نبرد کالکا با ترک های کومان است که در محل دو رودخانه به نام های کالکا و کونیزوس رخ میدهند. هر دو این نام ها مرتبط با عنوان کولیکوف برای محل نبرد دیمیتری دونسکوی با خان مامای و پیروزی دیمیتری به معجزه ی مسیحیت در تاریخ روسیه هستند. فومنکو نشان داده است که دیمیتری دونسکوی در پیروزی بر مامای، نسخه ی مسیحی خان تختامیش از نسل چنگیزخان است که خانی از خاندان دیگر یعنی مامای را سرنگون میکند. این در حکم همان «پس گرفتن» حکومت سرزمین مقدس از غاصبان کنعانی و آموری توسط یهود است که اول از همه، قهرمان مسیحی است که با کمال میل، آن را از خود میکند. این قهرمان مسیحی به عنوان رهبر اسلاوهای مبارز با مغول ها، خود، نسخه ی دیگر اسکندر پیشوای استعمارگران است. غرق شدن سربازان مغول در رودخانه در نبرد کولیکوف، قابل تطبیق با غرق شدن سربازان داریوش در تعقیب اسکندر در رود فرات و قبل از آن، غرق شدن لشکر فرعون در دریا در تعقیب موسی و قومش است. بنابراین دو رودخانه ی نبرد کالکا هم نسخه هایی از دجله و فرات بابل نمرودند.:
“reconstration issues”: mark graf: cronologia: 12/4/2015: p115
کاملا ممکن است تصرف سرزمین مقدس، کنایه ای از تصرف اقلیم معنوی توسط یک مدعی جدید باشد و از این جهت است که مسیحیت، افسانه های پیشین تاتارهای حق به جانب را به نفع خود مصادره کرده است و اولین صحنه ی این مصادره نیز علیه مسیحیت پیشین که حالا ارتداد تلقی میشود به کار میرود و در سرکوب کاتارها به دست قوای کلیسای کاتولیک رم منعکس میشود.
جیم دایر مینویسد آنچه درباره ی سرکوب مسیحیت های غیر کاتولیک توسط دستگاه پاپ نوشته اند، مربوط به گروه هایی میشود که عیسی را متعلق به یهود نمیدانستند و تورات را رد میکردند. کلیسای باقی مانده و پایتختش رم، از انجیل برای برحق نشان دادن خود استفاده میکرد، اما تورات را رها نکرد چون «این تنها متنی است که از نسل کشی، برده داری، نفرت از زنان و همجنسگرایان، و این باور که شما میتوانید مرتکب هر اشتباهی شوید و در آخرین لحظه مورد عفو قرار بگیرید، حمایت میکند.» و جیم دایر، بخش اعظم ادبیات نفرت از همجنسگرایان، کسانی که به زبان آشنا صحبت نمیکنند، و نژادهای بیگانه در دنیای مدرن را ریشه دار در تورات میداند:
“and earth was divided”: jim duyer: stolen history: 25may2023
طغیان یهوه خدای یهود علیه خدایان پیشین، در خشمی که موقع جلوه گری در گدازه های آتشفشان طور سینا نشان میدهد اثبات میگردد. این کوه به عنوان مابه ازای عمود جهان و همزمان تجسم یهوه، اطلس غول را به یاد می آورد که آسمان را روی سر خود نگه داشته است و جالب اینجاست که تصویری خشمگین از اطلس به صورت یک کوه آتشفشانی ممکن است در تالوس غول مفرغی کتاب آرگوناتیکا انعکاس یافته باشد که به سمت دریانوردان کشتی ارگوس سنگ پرت میکرد ولی مدئای جادوگر، با طلسمی، قوزک پای او را تخریب کرد و او سقوط کرد و تکه تکه شد. کلمه ی تالوس احتمالا با کلمه ی اطلس مرتبط است. "تالوس" از "تل" سامی به معنی تپه و مرتبط با tall به معنی قدبلند می آید و "تالاخ" ایرلندی به معنی سنگ بزرگ نیز از همین ریشه است. "طلسم" یا talisman در جادوگری هم در ابتدا به معنی سنگ مقدس و از همین ریشه بود. به روایتی تالوس را دیدالوس مخترع ماشین های مکانیکی، اختراع کرده است ولی جالب این که دیدالوس، برادرزاده ای به نام تالوس نیز داشته که چون از خودش مخترع بهتری به نظر میرسیده، تالوس را کشته و به سزای قتل تالوس، به کرت تبعید شده است. ممکن است این دو تالوس، یک موجودیت واحد باشند و نام "دی دالوس" نیز قابل تعبیر به "صاحب تالوس" و درواقع شخصیت اصلی پشت آن است. تالوس برادرزاده ی دیدالوس، از اکروپولیس آمده بود و اکروپولیس قابل معنی به شهر خدا یا خدایان و یا شهر آسمانی در کنایه به بهشت است. هسیخیوس نوشته است که بازی های المپیک به "زئوس تالیوس" تقدیم میشوند و این نشان میدهد که تالوس میتواند همان زئوس در مقام یک خدای سنگی باشد که برای مرکز جهان شدن، به اندازه ی کوه عمود قطب شمال، عظیم شده است.:
the night of rhe gods”: ibid: p133-5
در ویکی پدیا ذیل لغت talos (inventor) آمده است که مطابق دگردیسی های آوید، تالوس برادرزاده ی دیدالوس، با دندان های یک جمجمه ی مار، در چوب شیارهایی ایجاد کرد و ازاینجا به فکر اختراع اره افتاد؛ ازاینرو وقتی کسی دیدالوس را در حال جابه جایی جسد تالوس دید و به او شک برد و از دیدالوس پرسید «چه میکنی؟»، دیدالوس پاسخ داد جسد یک مار را دفن میکند، ازآنروکه دیدالوس در ایجاد اره کردن، جانشین یک مار شده بود. من فکر میکنم دراینجا مار، جانشین ماری شده است که به جای شیطان از بهشت اخراج شد و پایین آمدن تالوس از تپه ی اکروپولیس (مابه ازای کوه خدا و محل بهشت) همین اخراج را نشان میدهد. امروزه محل اکروپولیس را در آتن پایتخت یونان قرار میدهند و عمدا این محل را انتخاب کرده اند چون فرض شده که یونان در جنوب شرقی اروپا و نزدیک ترین فاصله به خاورمیانه، اولین محل انتقال تمدن از خاورمیانه به اروپا بوده و در تمدن یونانی زبانان، برای اولین بار، فلاسفه خدایان را از تولید منع کردند و این اتفاق با طالس شروع شد که خلقت جهان از آب در افسانه های بابلی را اخذ کرد ولی از نقش مردوخ (خدای بابلی) به عنوان خالق در آن صرف نظر کرد. جالب است که نام طالس هم شبیه تالوس است. این، آغاز "علم" و شورش علیه خدایان همانطورکه شیطان میخواهد است و ادامه اش باید به تولید وسایل مکانیکی بینجامد. اگر دیدالوس خدای مکانیک، تالوس را اختراع کرده تا بعدا از بین ببرد، پس برابری تالوس با زئوس و یهوه به این معنا است که نیروی پیش برنده ی جهان مصنوعی، خدایی را خود ساخته است تا مثل غولی خرابکار، همه چیز را ویران کند و مردم به سببش از خدا گریزان شوند (همانطورکه تاریخ کلیسا در قرون وسطای اروپا نشان میدهد) و از همان نیرویی که اینچنین خدایی را برای بدنام کردن مذهب تولید کرده و به جان مردم انتخاب است، همچون یک قهرمان برای نابودی آن، استقبال کنند. تا زمان طغیان مارکسیسم علیه سرمایه داری، هنوز نسبت پول پرستان با این خدای روانی آشکار بود، ولی با به هم آمیختن سرمایه داری و مارکسیسم در هر دو بلوک طی جنگ سرد، کم کم نسبت خدای دروغین و سرمایه داری فراموش شد و بعد از سقوط کمونیسم و از بین رفتن بهانه ی دفاع از خدا در مقابل کمونیست های کافر، سرمایه داری توانست با نیروی بیشتری از مرکز خود ایالات متحده ی امریکا به عنوان ناجی جهان در جنگ با تالوس مذهب، میدان عمل پیدا کند. برای همین هم بود که بوش، در حمله ی خود به عراق و افغانستان، از «جنگ صلیبی» سخن گفت، ولی میشد نبرد غرب علیه دشمنان جانشین شده ی شوروی را هم نبرد مسیحیت علیه اسلام خواند و هم نبرد بی خدایی و شیطانپرستی علیه مذهب خدا.
یونان یعنی تمدنی که غرب از آن برآمد، مجموعه ای از دولتشهرها بود که از هجوم دوری ها به زمین آن پدید آمدند. دوری ها عاملان پایان تمدن مینوسی کرت که ددالوس به آن خدمت میکرد نیز شدند و بعد از مدتی هرج و مرج، قانون لوکورگوس را بر آن حاکم کردند. لوکورگوس پسری به نام "لائوداماس" داشت که نامش ترکیب "لائوس" به معنی سنگ و "داماس" معادل "آداماس" یا آدم به معنی انسان است. این نام، ترکیبی از سنگ های دیوکالیون که تبدیل به نخستین انسان های نوع جدید شدند در اساطیر یونانی، و پیدایش آدم تورات از توده ی خاک را نشان میدهد. آوید، آداماس را یکی از نام های پلوتون یا هادس، فرمانروای دوزخ خوانده است. نام آتاماس (از شاهان یونانی) هم تلفظ دیگر آداماس شمرده میشود. گوسفند طلایی رنگی که پشم مقدسش مایه ی برکت کلخیز در شرق شد از قلمرو آتاماس آمده بود. مدئا کاهنه ی این پشم بود که عاشق یاسون یونانی شد و با او و به همراه پشم به یونان گریخت و به ادعای این داستان، آن را بازگرداند. بنابراین مدئا میتواند نسخه ی شرقی ایجاد کننده ی آدم سنگی به جای خدا باشد. اتفاقا درباره ی مدئا داستانی داریم که میگوید او مردی را به سنگ تبدیل کرد و آن سنگ، به نامش مدوس نام گرفت. از طرفی، مدوس، نام پسر مدئا و یاسون است که جد مدی ها یا مادها شد. مدوس به معنی میانی است و کشور وسط دنیا را نشان میدهد. از دید تاتارها سرزمین میانی جهان، چین است و اتروسک ها که حاکمان قبلی سرزمین لاتینی ها در منطقه ی رم ایتالیا بودند گاهی از نسل تاتارها شمرده میشوند. لاتینوس که لاتینی ها از او نام دارند با شاهی اتروسکی به نام مدنتوس در جنگ بود که لنورمنت، این نام را به معنی نسب گرفته از مدوس میشمرد. درواقع جنگ لاتینی ها علیه تاتارها نه فقط در ایتالیا اتفاق می افتد و نه در جزیره ای کوچک امروزی به نام کرت، بلکه در سطح دنیا رقم میخورد. چون "کرت" در اصل همان "قرط" فنیقی به معنی زمین است که جزیره ای وسط اقیانوس شمرده میشد. از لغات پدید آمده از آن، "کرزوس" و "کراسوس" به معنی فرمانروای جهانند که میتواند مرتبط با cress عنوان نسخه ای آرگوسی از دیونیسوس-باخوس باشند که جزیره ی کرت از نام او گرفت و درآنجا به ژوپیتر-کرسیس یعنی ژوپیتر یا زئوس کرتی نامبردار شد که میتواند همان زئوس پسر کرونوس باشد که در جزیره ی کرت پرورش یافت. کرس میتواند همان آیتلیادس باشد که جد آیتلیادها شامل ده خدای مدیریت کننده ی جزیره ی کرت است و این نام ارتباط با تالوس و اطلس را نشان میدهد که درست مثل زئوس در قصه ی کرونوس با سنگ جایگزین میشوند. ظاهرا جریان منتسب به یاسون و مدئا، وظیفه دارند غولی را که خود با عنوان زئوس پدید آورده اند با جادو سرنگون کنند. این احتمال، کاملا منطقی است چون نام مدئا به لحاظ لغوی تلفظ دیگر "مدوسا" زنی هیولایی با موهایی به شکل مار است که نگاهش، انسان ها را به سنگ تبدیل میکند و پرسئوس، از سر بریده ی او برای سنگ کردن دشمنانش استفاده میکند. نام مدئا همچنین در آندرومدا همسر پرسئوس دیده میشود چون مدئا برای یاسون، هم همسر است و هم وسیله ی شکست دشمنان، و هر دو کارکرد مدوسا و اندرومدا برای پرسئوس را دارد. سر بریده ی مدوسا اطلس غول را هم با سنگ کردن تبدیل به یک کوه کرد و این میتواند همان تبدیل خدا به زئوس سنگی و تالوس مفرغی به عنوان نمادهایی از یک مذهب متصلب و خشک و بی انعطاف و مکانیکی باشد. از قطرات خونی که از سر بریده ی مدوسا بر زمیسن چکید، مارها پدید آمدند که جانشینان شیاطین و مروج جادوگری شمرده میشوند. جادو را magy و جادوگر را magus میخواندند. این کلمات، مرتبط با majus عنوان لاتین ماه "می" است که مرتبط با "مایا" از الهگان رومی و مادر هرمس است و ازجمله کسانی که در این ایام برای او قربانی میکردند، پیروان هفستوس خدای صنعتگران بودند که مایا را همسر هفستوس میشمردند. ظاهرا نام های مایا و مدئا و مدوسا با مجوس دارای ریشه ی مشترکند و جادوگری و صنعتگری مکمل هم بودند. از خونی که از سر بریده ی مدوسا به زمین چکید، همچنین پگاسوس یا اسب بالدار پروازگر در آسمان پدید آمد که نامش برگرفته از peges به معنی اسب آبی است و اسب آبی، که یکی از بزرگترین مظاهر الهه و مجسم کننده ی صورت فلکی قطب شمالی دب اکبر است، نسخه ی آبزی اسب است و پگاسوس با اوجانشین میشود چون اسب آسمانی در اقیانوس آسمان حرکت میکند. اقیانوسی که کرت یعنی زمین را احاطه کرده است هم میتواند همین اقیانوس آسمانی باشد و دوری ها و ارگونات ها که تصرفش میکنند میتوانند همان فرشتگان هبوط کرده ی تورات باشند که در قالب خدایان المپ که ارتش زئوسند، مسیر زندگی انسان را تغییر میدهند.:
the night of rhe gods”: ibid: p138-150
رونالد هندل، مینویسد این خدایانی که زمین را تصرف میکنند و در کوه ساکن میشوند، ازجمله خدایان کوه سافون یعنی همان کوه کاسیوس در سوریه هستند که "بعل" آن، "زئوس کاسیوس" نامیده میشد. آنها همان خدایان فنیقی گزارش شده توسط سانخونیاتون هستند که فیلو نویسنده ی یهودی اسکندرانی، از آنها انسان های باستانی میسازد و فرزندانشان همان نفیلیم یا انسان های دارای توانایی مافوق طبیعی در افسانه های یهودند. دراینجا یکی از گزاره های غامض اسطوره شناسی که وارد انسانشناسی شده اند قابل رمزیابی میشود و آن صحبت فیلو است از دورانی که اخلاق زنان آنقدر پست شد که با مردان مختلف خوابیدند و چون پدر فرزندان معلوم نبود به مادرشان نسبت داده شدند. هندل مینویسد این دوره ای از زندگی انسان نیست، چون این زنان، انسان نیستند و الهگانی هستند که با زنان باستانی تطبیق شده اند.:
“the nephilim were on the earth”: Ronald hendel: in “the fall of the angels”:edt by christoph auffarth m loren t. stuckenbruck : brill: 2004: p24-27
با این که این حرف، منطقی است ولی این هم انکار نشدنی است که این الهگان خیالی، واقعا الگوی زنان زمینی مدرن شده اند و این با تطبیق این الهگان با جن های ماده ی در خدمت الهه ی شهوت بنا بر مذهب جادوگری ارتباط تنگاتنگ دارد. الهه ی شهوت در جادوگری به سبب ارتباط با گربه جانور جادوگران، کاملا جانشین باستت الهه ی شهوت مصری است که گاهی با سر گربه نشان داده میشود. از میان چند منطقه ای که گربه های وحشی میزیند، گربه ها فقط در مصر اهلی شدند و باورهای مربوط به آنها همراه خود گربه ها از مصر به همه جا رفت. حتی اگر مصر قدرت استیلای فرهنگی خاصی نداشت، تاثیرپذیریش بر فرهنگ انگلیسی که همه ی فرهنگ ها را عوض کرد کافی است، فرهنگی که در آن، اصطلاح "پوسی" هم برای گربه به کار میرود و هم برای آلت جنسی زن، و فاحشه خانه ها را "کت هاوس" یعنی خانه ی گربه میخواند. پس به این موضوع دقت کنیم که شیاطین یعنی خدایان بیگانه شامل "دوری" های موجد به اصطلاح یونان باستان، از قدیم عامل ایجاد بیماری های جسمی و بیماری های شخصیتی میشدند و این دو نوع بیماری اخلاقی و جسمانی، در بعضی میکروب ها به هم میرسند که اتفاقا اولینشان را که متوجه اهمیتشان شده ایم، یک انگل گربه موسوم به توکسوپلاسما گوندی است. توجه کنیم که میکروب ها درست مثل شیاطین، نامرئی هستند و انگل های مرئی، اغلب به شکل کرم کشف میشدند که کاریکاتوری از مار بود.
کتلین مک آلیف در مقاله ی «آیا دلیل دیوانگی های نوع بشر، گربه های بامزه اند؟» که به ترجمه ی آمنه محبوبی نیا در مجله ی ترجمان (شماره ی31: تابستان 1403) منتشر شده است، به تحقیقات دانشمندان درباره ی تغییرات رفتاری که انگل ها با تصرف بدن قربانی هایشان در ذهن ایجاد میکنند، اشاراتی میکند؛ مثل زنبور انگلی که تخمش را روی بدن عنکبوت گردباف میگذارد، لارو که از تخم درآمد، موادی شیمیایی آزاد میکند که عنکبوت را از تنیدن تورهای مارپیچی باز میدارد و او را مجبور میکند به جایش تورهایی با بافت هندسی به عنوان پیله به دور لارو ببافد؛ یا کرم پهنی که با حمله به دستگاه عصبی مورچه او را برده ی خود میکند و باعث میشود مورچه به جای رفتن در لانه اش، برود نوک برگ یک علف و همانجا بچسبد تا گوسفند، موقع چرا او را بخورد و اینطوری انگل وارد بدن گوسفند شود. در مورد انسانها یکی از مثال های شناخته شده ی چنین انگلی، مشخصا تی. گوندی است. وی هم اول یک جانور کوچک را نشانه میگیرد: موش. موش با دچار شدن به این انگل، ترس خود از گربه را نه فقط از دست میدهد بلکه به گربه جذب میشود تا توسط او خورده شود. انگل پس از گذشتن از بدن گربه، با مدفوع او بر علف ها می افتد و ازآنجا به بدن دیگر حیوانات خانگی و سپس انسان منتقل میشود. گوشت گاو و گوسفند و خوک درصورتیکه کاملا پخته نباشند، میتوانند حامل این انگل باشند که با خورده شدن علف های آلوده به مدفوع گربه، وارد بدن این حیوانات شده است. بیشتر اوقات، عوارض اولیه ی این میکروب، به صورتی نزدیک به آنفلوآنزا بروز میکند ولی سپس حالت نهفته پیدا میکند و در این حالت نهفته متوجه مغز میشود و با لانه کردن در آن باعث تغییرات رفتاری در انسان ها میشود. ازجمله باعث افزایش ترشح دوپامین و از این طریق باعث افزایش شجاعت انسان میشود، بطوریکه ممکن است شخص در یک حکومت استبدادی، به صراحت و با صدای بلند، انتقاد سیاسی کند و باعث وحشت اطرافیانش شود. چنین کسی همچنین خیلی بی محابا و با صراحت، حرفش را میزند و احساساتش را بیان میکند و ازاینرو دوستان زیادی ندارد. انگل، علاوه بر این، باعث کاهش تمرکز فرد مدتی بعد از شروع کار عملی و از این طریق نقصان در توانایی هایی چون رانندگی میشود و مطابق یک تخمین، حدود صدهزار تلفات ناشی از تصادفات رانندگی در سال، کار این انگل است. به نظر میرسد حداقل یک سوم جمعیت زمین به آن مبتلا باشند بدون این که لزوما از آن مطلع باشند. زمانی که انگل به مغز برسد، نمیتوان آن را بیرون کشید و هیچ راهی برای درمان آن وجود ندارد. تغییرات رفتاری حاصل از آن بسیار تدریجی است و شاید هیچ وقت تسلطش بر مغز معلوم نشود. انگل، ابتدا در نواحی ای تصادفی از مغز ساکن میشود اما هدف نهاییش کیست سازی در نواحی کنترل کننده ی لذت جنسی و نواحی کنترل کننده ی اضطراب و نگرانی است و بخصوص نقش مهمی در ایجاد اضطراب ها و حالت های عصبی افراطی بعد از هر اتفاق کوچک دارد. معلوم شده که در افراد مبتلا به شیزوفرنی، این انگل، در جهت تخریب بخش هایی از قشر خاکستری مغز وارد عمل میشود و ازجمله در افراد دارای ویژگی های ژنتیکی شیزوفرنی، به بالفعل شدن بیماری برای رسیدن به مقصودش کمک میکند. ای. فولر توری معتقد است که شیزوفرنی از نیمه ی قرن 18 زمانی که اهالی لندن و پاریس برای اولین بار، اقدام به نگهداری حیوانات خانگی کردند رو به افزایش نهاد و این افزایش در امریکا همزمان با شیوع تب گربه داری از میان «شاعران و اهالی آوانگارد و چپی محله ی گرینویچ نیویورک» رقم خورد. انگل در مردان و زنان به دو شکل مختلف عمل میکند. مردان را دچار انزوا و بدگمانی میکند ولی باعث افزایش جذابیت آنان در نزد زنان میشود. این مشاهده در موش ها نیز دیده شده است. در مورد موش ها کشف شده که انگل از طریق منی موش نر، وارد رحم موش ماده میشود و ازآنجا به سمت بالا و مغز حرکت میکند ضمن این که امکان آلوده سازی فرزندان آنها را نیز می یابد و شاید همین در مورد انسان ها نیز صادق باشد. زنان برعکس، در اثر آلوده شدن به انگل گربه، به طرزی نامعمول، اجتماعی میشوند و علاقه به جلب توجه عمومی و پوشیدن لباس های رنگارنگ و متنوعی پیدا میکنند که نگاه ها را بیشتر متوجه آنها کنند....
آیا مصر خاستگاه یهودیت در تورات به این خاطر با کشور قبط تطبیق شده است که گربه ها ازآنجا آمده اند و گسترش یهودیت، معادل گسترش مذهب انگل هایی است که مردم از آنها تعبیر به شیاطین و خدایان باستانی کرده اند، ولی فقط مطابق تعریف جادوگری یهودی؟ اما چرا این خدایان تعریف های شخصیت های مختلفی دارند؟ احتمالا به این خاطر که آنها معرف صفات گوناگون انسانی به شکلی که در ادبیات غرب و بازتولیدهای هنری متعددش جلوه گر میشوند هستند و همواره هم در نوشته ها و دیالوگ ها به برانگیختن این احساسات توسط خدایان المپ تاکید شده است. اما یونانی گری چطور در دنباله ی یهودیت قرار گرفته است؟
برای این قصه هم داستانی وجود دارد که در کتاب مکابیان آمده است. هلیودوروس فرستاده ی شاه یونانیان، مامور ضبط گنجینه های معبد یهوه در اورشلیم شد. اما مردی جوان سوار بر اسب در صحنه ظاهر شد و کمی بعد دو فرشته به شکل دو مرد جوان آمدند و هلیودوروس را به باد کتک گرفتند. این باعث ایمان آوردن هلیودوروس به خدای یهود شد. این هلیودوروس را همان هلیودوروسی میشناسند که در تاریخ یونانیان، شاه یونان را کشت. همزمان هلیودوروس دیگری در هند، ستونی برای خدای کریشنا برپا کرد که بعضی او را همان هلیودوروس میدانند. در این تلقی، کریشنا و همزادش بالاراما با دو فرشته ی کتاب مکابیان تطبیق شده اند و دو فرشته هم جنبه های مکمل شخصیت همان مرد اسبسوارند. اعتقاد یهود این است که مرد اسبسوار، همان یهوه است و این، تنها چهره ی غیر خشمگین و اغلب ناظر یهوه است. یهوه بیشتر اوقات خشمگین و در این هنگام، مجسم به شیر است و کریشنا نیز یک چهره ی خشمگین به نام ناراسیمها مجسم به یک نیم شیر-نیم انسان دارد. نام کریشا یا کریشنا، برگرفته از کوروس، سوروس، هلیوس، الی، علی و اله است که همگی اشاره به خدای سامی باستانی ای است که یهوه خود را او میشناساند. ممکن است ماجرای هلیودوروس، داستانی برای توجیه رسمیت یافتن تفسیر یهودیان از او در نزد یونانیان داشته باشد، رسمیتی که عامل ترجمه ی عهد عتیق عبری به یونانی در اسکندریه ی مصر به دستور یونانیان شد و ادعا میشود همین ترجمه است که منشا تفسیر رسمی کتاب مقدس در اروپا است.:
“catholic vaishnava connections in history”: bhakti ananda goswami: bhaktiananadagoswani.wordpress.com
شیر (تجسم معمول یهوه) معمولا همراه الهگان سامی است و همه ی آنها شکل های مختلف استارته هستند که در عهد عتیق، پیامبران علیه پرستش او در بین یهودند. جالب اینجاست که در سوریه، از بین الهگان مصری، استارته با باستت تطبیق میشد که بیشتر به الهه ی گربه سر شهرت دارد. آمنهوتپ دوم، پیروزی خود بر رتنو (سوریه) را به نیروی باستت محقق دانسته بود. از این موضوع نباید تعجب کرد. باستت تنها در بخش پایانی دوران پرستش خود با گربه مرتبط میشد و اولین تجسمش شیر بود. او را الهه ی شیران و گاهی به شکل زنی با سر شیر نر تصویر میکردند و گاهی هم از ترکیب این دو موجود، به شیر ماده مجسم میشد. باستت، چشم رع و از این جهت متطابق با هاثور بود. هاثور به عنوان الهه هم به گاو که بزرگترین دوست انسان است مجسم میشد و هم به شیر که بزرگترین دشمن او است. گاهی تصویر گاو شکل، هاثور، و تصویر شیر شکل، باستت نامیده میشدند. از طرفی در شکل شیرمانند هاثور نیز تقسیمبندی ای به عمل آمد که در هیبت شیر خشمگین، او را سخمت و در هیبت شیر بی آزار و رام، او را باست یا باستت نامیدند. گربه، جانشینی برای یک شیر رام بود که در خانه نگهداری میشد تا از خانه در مقابل شیاطین و بلایا محافظت کند. در انتهای دوره ی پرستش باستت که مصادف با دوران یونانی مآبی بود، باستت منحصرا منطبق با گربه بود و هیسروگلیف نامش را طوری مینوشتند که نشانه ی تطبیق او با مآت –یک الهه ی دیگر- در آن باشد.:
“bast-bastet”: Francesco raffaele, h.velde, norra scot, Deborah schorsch, james frantz, jurg eggler, eric gubel,…: live journal: 20march2009
اگر یهوه ی معهود و مداخله گر، شیر خشمگین هاثور در هیبت سخمت باشد، شکل بی طرف و بی فایده ی آن که در مقام همراه یا تجسم باستت است، قطعا خدای سکولاریسم است که بود و نبودش برای کسی فرق ندارد و گربه ای را جانشین خود کرده که شیطان به اطراف و اکناف دنیا میفرستد و نگاه میکند ببیند چه میشود و آدم ها چطور تغییر میکنند و چطور عذاب میبینند. شاید بر اساس همین سرمشق، دولت ها هم از مداخله در زندگی مردم دست برمیدارند و ازجمله آنها را در مقابل فقر و بیماری های اجتماعی و اخلاقی که سیاست های خودشان ایجاد میکند رها میکنند. برای همین هم هست که در ایران، خیلی ها حسرت دوران قبل از هاشمی را میخورند، دورانی که هنوز هیچکس در ایران جرئت نداشت سرمشق های اروپا از صندوق بین المللی پولش را در یک کشور «نه شرقی-نه غربی» پیاده کند. شاید سیاستمداران هم دلشان برای آن دوران تنگ شده باشد، بخصوص وقتی میبینند همان اروپایی که به آنها سرمشق داده، حالا به مردمشان میگوید: «نگاه کنید، اینها اداره ی اقتصاد بلد نیستند، چون به سرمشق ما گوش نمیدهند!».





















































































































