تالیف: پویا جفاکش

تشنج بر سر بازی فوتبال، اتفاق معمولی است، ولی نه وقتی که یک سر آن، هواداران یک تیم اسرائیلی آن هم وسط جنگ های اخیر اسرائیل در خاورمیانه باشند و خودشان بازی را -آن هم وقتی بازی با یک تیم هلندی است- به تشنج کشیده باشند. ببینید جان هلنی خبرنگار اروپای گاردین، به تاریخ سه شنبه 12نوامبر 2024 چه گزارشی از واقعه در گاردین منتشر کرده است؟:

« در شرایطی که خشونت‌ها و حملات فزاینده ی یهودی‌ستیزانه و اسلام‌هراسی در سراسر اروپا به دلیل درگیری‌های خاورمیانه دامن زده است، خشونت در آمستردام در حوالی مسابقه ی فوتبال لیگ اروپا بین تیم محلی آژاکس و تیم مکابی تل آویو اسرائیل، وحشت را در سراسر جهان برانگیخت. فمکه هالسما، شهردار آمستردام، گفته است که به او گفته نشده بود که این بازی پرخطر است، اگرچه اوایل هفته گذشته باشگاه بشیکتاش ترکیه بازی خود را مقابل ماکابی به دلیل ترس از "اقدامات تحریک آمیز" به کشوری بی طرف منتقل کرد. شهرداری آمستردام در گزارشی که روز دوشنبه منتشر کرد، اعلام کرد که تحقیقات مستقل کاملی در مورد خود رویدادها و همچنین اقدامات مقامات هلندی از جمله پلیس و سرویس‌های اطلاعاتی قبل، حین و بعد از بازی در جریان است. در این گزارش در یک جمع بندی اولیه آمده است: "آنچه در چند روز گذشته اتفاق افتاده، پیامد یک کوکتل سمی یهودی ستیزی، هولیگانیسم و ​​خشم نسبت به جنگ در فلسطین، اسرائیل، و سایر کشورهای خاورمیانه بوده است." در اینجا چیزهایی است که ما تاکنون در مورد چگونگی رخدادها و واکنش سیاستمداران می دانیم. اولین حوادث عصر چهارشنبه یک روز قبل از بازی گزارش شد. پلیس می گوید که هواداران مکابی پرچم فلسطین را از نمای ساختمانی پاره کردند و آن را سوزاندند، فریاد زدند "لعنتت، فلسطین" و یک تاکسی را آتش زدند. پس از یک ارتباط رادیویی، تعدادی از رانندگان تاکسی در یک کازینو در نزدیکی Max Euweplein، جایی که حدود 400 حامی اسرائیلی در آن جمع شده بودند، گرد هم آمدند. پلیس رانندگان تاکسی را متفرق کرد و هواداران را به بیرون از کازینو اسکورت کرد. ویدئوهای تایید شده ی رسانه‌های اجتماعی نشان می‌دهد که هواداران مکابی آتش بازی می‌کنند و به زبان عبری شعار می‌دهند "اول، اول، بگذار ارتش اسرائیل پیروز شود، ما عرب‌ها را لعنت می‌کنیم" و اعلام می‌کنند که «بچه‌ای» در غزه باقی نمانده است. آمستردام دارای جامعه ی بزرگ مسلمان است و تا کنون اجازه ی برگزاری بیش از 2500 تظاهرات علیه جنگ غزه را در سال جاری داده است. درگیری‌های بعدی بعد از ظهر پنجشنبه در میدان مرکزی دام، جایی که جمعیت زیادی از هواداران مکابی تجمع کرده بودند، روی داد. پلیس گفت که تظاهرکنندگان طرفدار فلسطین سعی کردند خود را به میدان برسانند. دو نفر دستگیر شدند. هواداران مکابی در حال سر دادن شعارهای ضد عربی در مسیر خود به سمت ورزشگاه یوهان کرایف فیلمبرداری شدند. پلیس 2600 هوادار را تا بازی اسکورت کرد و معترضانی را که از ممنوعیت تظاهرات طرفدار فلسطین در خارج از ورزشگاه سرپیچی کردند، متفرق کرد. بعد از این مسابقه که در آن، آژاکس با نتیجه ی 5-0 پیروز شد، حملات متعددی به هواداران مکابی در مرکز شهر روی داد که هالسما آن را "بزن و فرار کن" توصیف کرد. فیلم‌ها نشان می‌دهد که جوانان نقاب‌دار سوار بر اسکوتر و دوچرخه‌های برقی در حال تعقیب، و ضرب و شتم قربانیان - عمدتا به رنگ‌های مکابی - تا حدود ساعت 4 صبح هستند. گزارش‌های شاهدان و اسکرین‌شات‌های مبادله ی پیام‌های تلفن همراه نشان می‌دهند که برخی از آنها به عنوان یهودی هدف قرار گرفته‌اند و از آنها پرسیده شده که آیا یهودی هستند یا پاسپورت خود را نشان دهند. گزارش های دروغین مبنی بر مفقود شدن یا گروگان گرفتن هواداران مکابی منتشر شد. پنج نفر در بیمارستان بستری شدند و 20 تا 30 نفر نیز زخمی شدند. همچنین فیلم هایی از طرفداران مکابی در نزدیکی ایستگاه راه‌آهن مرکزی آمستردام منتشر شده است که آتش بازی می‌کنند، شعارهای ضد فلسطینی سر می‌دهند و لوله‌های داربست آهنی و تخته‌های چوبی را از محل ساختمان برای استفاده به عنوان سلاح می‌برند. تصاویر دیگر، هواداران مکابی را نشان میدهد. تنش ها همچنان ادامه دارد: دوشنبه شب، ده ها نفر که چوب و ترقه حمل می کردند، یک تراموای خالی را به آتش کشیدند و شیشه های آن را در غرب آمستردام شکستند. تصاویر نشان می دهد که افراد زیادی در میدان مشغول پرتاب آتش بازی، تیرک ها و پالت های چوبی هستند. حدود 800 پلیس در مجموع 62 نفر را قبل، در حین و بعد از مسابقه دستگیر کردند که عمدتاً به دلیل نقض نظم عمومی بود. گزارش شهرداری که روز دوشنبه منتشر شد، حاکی از آن است که 10 اسرائیلی در میان بازداشت شدگان بودند. بیشتر 62 نفر با جریمه ی نقدی آزاد شدند، اما چهار مرد - اتباع هلندی بین 16 تا 26 سال - هنوز در بازداشت هستند. یک مرد روز شنبه پس از شناسایی از تصاویر دوربین های مداربسته دستگیر شد و پلیس روز دوشنبه پنج نفر دیگر را دستگیر کرد که همگی مردان 18 تا 37 ساله از آمستردام یا شهرهای اطراف آن بودند. وضعیت اضطراری جزئی در آمستردام و مناطق اطراف آن اعلام شد و به پلیس این حق را داد که عملیات توقف و جستجوی تصادفی را انجام دهد. پلیس بیشتری به محل اعزام شد، تدابیر امنیتی در ساختمان‌های یهودی تشدید شد و اعتراضات ممنوع شد. هالسما در یک کنفرانس مطبوعاتی در روز جمعه گفت که خشونت "خاطرات قتل عام‌ها را زنده می‌کند. به شدت به شهر آسیب وارد می کند. فرهنگ یهود به شدت مورد تهدید قرار گرفته است. این یک طغیان یهودستیزی است که امیدوارم دیگر شاهد آن نباشم." حدود 75 درصد از یهودیان هلندی که بیشتر آنها در آمستردام زندگی می‌کنند، در هولوکاست کشته شدند که بالاترین نسبت در اروپای غربی است. رنه دو بوکلیر، دادستان عمومی، گفت که تحقیقات بر روی یهودستیزی به عنوان انگیزه متمرکز خواهد بود. او گفت که پلیس در حال تجزیه و تحلیل فیلم برای شناسایی عاملان و رسانه های اجتماعی برای تعیین میزان سازماندهی حملات است. مقامات همچنین در حال بررسی این ادعا هستند که اسرائیل به مقامات هلندی در مورد مشکلات احتمالی هشدار داده است. بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، گفت که دو هواپیما با سربازان و تیم های پزشکی برای تخلیه ی اسرائیلی ها اعزام می کند، اما آنها هرگز محقق نشدند و هواداران مکابی در نهایت با پروازهای ال ال به خانه بازگشتند. نتانیاهو به سرعت "حمله ی یهودی ستیزانه ی برنامه ریزی شده علیه شهروندان اسرائیلی" را محکوم کرد، سپس خشونت را با قتل حدود 91 یهودی در آلمان نازی در سال 1938 مقایسه کرد و آن را به عنوان "ناخت کریستال ... در خیابان های آمستردام" توصیف کرد. آیزاک هرتزوگ، رئیس‌جمهور اسرائیل، این رویدادها را "یک قتل عام یهودی‌ستیزانه" و "یک علامت هشدار برای هر کشوری که می‌خواهد از ارزش‌های آزادی حمایت کند" نامید. پادشاه هلند گفت که یهودیان باید در هلند احساس امنیت کنند. ویلم الکساندر گفت: "ما جامعه ی یهودی هلند را در طول جنگ جهانی دوم شکست دادیم و شب گذشته دوباره شکست خوردیم". جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، خشونت را "نفرت انگیز" و پژواک "لحظه های تاریک تاریخ" خواند. دیک شوف، نخست وزیر هلند، آن را "شرم آور"، "غیر قابل قبول" و "نقطه عطف" خواند. وی از وزیر امور خارجه ی اسرائیل، گیدئون ساعر، برای گفتگو در لاهه دعوت کرد، جایی که دو طرف در مورد فوریت مبارزه با یهودستیزی فزاینده توافق کردند. شوف روز دوشنبه افزود که از اتهامات نژادپرستی و خشونت علیه هواداران مکابی آگاه است، "اما تفاوت زیادی بین تخریب اشیا و شکار یهودیان وجود دارد. هیچ چیز، مطلقاً هیچ چیز نمی تواند بهانه ای برای جستجو و شکار عمدی یهودیان باشد." گیرت ویلدرز، که حزب ضداسلام آزادی او در انتخابات اخیر هلند اول شد، اما خود نقشی رسمی در دولت ندارد، در یک سری پست های رسانه ای اجتماعی تحریک آمیز، خواستار استعفای هالسما شد. ویلدرز، که اسلام را "ایدئولوژی یک فرهنگ عقب مانده" و مراکشی ها را "تفاله" نامیده است، گفت در آمستردام "شکار یهودی" صورت گرفته است. وی افزود: مسلمانان با پرچم فلسطین در حال شکار یهودیان هستند. او متعهد شد که "رادیکال‌های اسلامی را متوقف و اخراج کند".»

وقتی این گزارش را میخوانید، میبینید که آتش بیاران معرکه و کسانی که آغازگران اتفاقا شدید قائله بودند خود یهودیان بودند که تنشان بد جور میخارید ولی این وسط، تمام دلسوزی ها فقط نثار آنها شده و نه هلندی هایی که فقط به خاطر حمایت از مردم غزه اینطور در خاک خود مورد ریشخند مهمانان قرار گرفته اند. نویسنده ی مقاله خودش بی هیچ خجالتی تمام غلط کاری های طرفداران تیم مکابی را نقل کرده، ولی هنوز دارد از خطر بازگشت یهودستیزی میگوید و این که «دنیا» نگران است. احتمالا منظورش از دنیا، مردم کشور فینگیلی اسرائیل است. میگویم مردم اسرائیل و نمیگویم دولتمردان آن یا اشرافیت اقتصادی جهانخوار حامی اسرائیل. چون اینها علیرغم تمام هوچی گری ای که به راه انداخته اند از خوشحالی در پوست خود نمیگنجند. یهود فقط وقتی احساس مقدس بودن میکند که احساس مظلوم بودن کند و خود را درست مثل زمان موسی، تحت خطر آزار و اذیت مصریان ببیند تا موسای جدیدی جستجو کند که این موسی فعلا بنیامین نتانیاهو است. این احساس مظلومیت، کوچکترین منافاتی با این که مقصر دشمنی، خود یهود بودند ندارد. چون آنهایی که به ملت ها یاد داده اند موسی یک شخصیت تاریخی و منجی راستین بنی اسرائیل بوده است در همان تاریخی که برای موسی ساخته اند بنی اسرائیل را بقایای هیکسوس هایی خوانده اند که به قبطیان ستم فراوان کردند و قبطیان پس از به دست گرفتن قدرت، از سر انتقام، آنها را به بردگی کشیدند. این یک بازسازی کاملا مدرن است. چون درحالی کشور قبط با مصر تورات تطبیق شده که شاهان عتیق قبطی، هیچ مناسبات خاصی با بنی اسرائیل ندارند و عوضش سعی شده تا جاهایی که متون قبطی از شاسوها یعنی مردم سوری الاصل ساکن قبط سخن میرانند حتی المقدور شاسو را به اسرائیلی تعبیر کنند. تنها استثنای عمده، ستون نوشته ی مرنپتاح است که در آن، از شکست "یسرائیل" در میان مجموعه ای از مهاجمان به قبط سخن رفته بود.

جرالد مسی با تعبیر یسرائیل مربوطه به بنی اسرائیل و شاسوها مخالف بود. متن میگوید که موقع سرکوب مهاجمان شامل خیتا (ختی های معروف) و بربرهای لوبی (لیبیایی)، "بذر یسرائیل منقطع شده است" و در همین حال، از شاسوها به عنوان ادومی های صلحجویی که بی دردسر در کنار قبطیان زندگی میکنند یاد میکند. بنابراین از دید مسی، قبیله ی یسرائیل منقرض و متواری شده اند و شاسوها ادومی هایی متفاوت از بنی اسرائیلند. این یسرائیل نه بنی اسرائیل تورات بلکه قومی بوده اند که افسانه ی عمومی تری را به نام خود زده اند که اسرائیل تورات نیز به گونه ی متفاوتی همان را ملک طلق خود کرده اند و آن همان آغاز و انجام نوع بشر در کتاب آمنتا یا هادس است. در این کتاب قبطی آمده است که انسان ها نخست در باغ بهشت در بالای کوه کیهانی هوتپ در مرکز زمین در محل ستاره ی قطبی در قطب شمال ساکن بودند ولی به سبب خلاف هایشان، رع، آنها را اخراج و به جهنم یا آمنتا در زیر زمین تبعید کرد ولی انسان ها به رهبری شو-آنهور، با دنبال کردن تونل های پتاح در جهان زیرین، در جنوب دور، از زیر زمین درآمدند و برای پس گرفتن باغ بهشت، به طرف سرزمین تاریکی در قطب شمال لشکر کشیدند. نامجاهای به کار رفته برای قلمروهای آمنتا در کتاب مزبور، همه نام های شهرهای قبط هستند که در متون یهودی-مسیحی با مصر تورات تطبیق شده است. بنابراین مسی نتیجه میگیرد که شو-آنهور همان موسی است و مصر، دوزخ است و بنی اسرائیل، همه ی انسان ها که میخواهند از جهنم خارج شوند و به بهشت برگردند. تنها عنصر مخالف، عنوان فراعوه یا فرعون برای دشمن موسی است چون این کلمه در قبط هیچگاه برای شاهان استفاده نشده است و تداول استفاده شان منحصرا ناشی از منابع یهودی است. مسی، نزدیک ترین کلمه ی قبطی به آن را «پارو» به معنی شیر میداند و یادآوری میکند که شیر، نماد سلطنت است. لغت "پارو هاک" –به صورت تحت اللفظی یعنی شیر حق- در مصر به مفهوم پادشاه الهی به کار میرفت و از طرفی "پاروهاکیس" که صورت مونث آن است، گاهی به مفهوم الهه به کار رفته است. بنابراین پاروهاک هم شاه بوده و هم خدا که این، آن را در کهن الگوی شاهان قبطی یعنی ازیریس جمع می آورد. اتفاقا ازیریس فرمانروای جهان مردگان بوده و حکم خدای خورشید بعد از غروب به جهان زیرین را داشته است. رع هم خدای خورشید بوده و در هنگام غروب، به آتوم خدای شیر صورت بدل میشده در حالیکه موقع طلوع، در شکل هورس شاهین شکل آشکار میشده است. این دو، موکلان شب و روز و معادل دو شیر افق شرق و غرب هستند که یکیشان مسبب طلوع و موکل روشنایی، و دیگری مسبب غروب و موکل تاریکی میباشند. جای آنها را میتوان با شغال های شمال و جنوب عوض کرد که موکلین قطبین یعنی سوت به جای «النجم القطبی» در مقام ستاره ی قطب شمالی، و کانوپوس به جای سهیل در مقام ستاره ی قطب جنوبند. کانوپوس یکی از معادل های اختری آنوبیس خدای شغال سر راهنمای مردگان است که ارواح را به خروج از آمنتا راهنمایی میکند و میتواند به جای شو-آنهور، خارج کننده ی انسان ها از جهنم باشد. اگر جنوب را با شرق عوض کنیم، شو با هورس هم تطبیق میشود که خود ازیریس است که بعد از مقتول شدن به دست برادرش سیت یا سوت، از نو از همسرش ایزیس به جای الهه ی زمین به دنیا می آید و ایزیس، دراینجا حکم هاثور مادر هورس را دارد که هر غروب خورشید را به جای هورس میبلعد تا فردا از نو به دنیا بیاورد. هاثور، معادل سیاره ی زهره است که برجش ثور یا ورزاو معادل اردیبهشت زمان کار کشاورزان شناخته و ازاینرو مسئول باروری زمین شمرده شده است. در این هنگام، کشاورزان، زمین را با ورزاو شخم میزنند. ازاینرو ازیریس به شکل ورزاو، ایزیس را به هورس بارور میکند و هاثور و ایزیس هم هر دو مجسم به گاوند. کیش شکل گرفته حول این گاوها، همان بت گوساله ی سامری است که به دست موسی نابود میشود و نمادی است از پشت کردن هورس به ازیریس که معادل پشت کردن موسی به فرعون است چون ازیریس در دوزخ باقی میماند درحالیکه بخشی از او که هورس است برای پس گرفتن حکومتش از سیت، لشکرکشی میکند. بنابراین رع دراینجا به دو قسمت هورس و سوت تقسیم شده است که قسمت هورس برحق است و میخواهد قسمت ناحق را که سوت/سیت یا تایفون است از قدرت بردارد و این میشود عصاره ی لشکرکشی هورس به جای موسی علیه غاصبین سرزمین مقدس. به نظر مسی، این غاصبین که در تورات انسان تصویر شده اند، دراصل انسان نبوده، بلکه سباعو یا شیاطین سر راه در کتاب آمنتایند. قطب شمال، قلمرو تاریکی و مابه ازای منشا جهنم است. ستاره ی قطبی که محل دقیق آن را تعیین میکند، در صورت فلکی دب اصغر قرار دارد که مشتمل بر هفت ستاره شمرده میشده و خود، پسر الهه ی صورت فلکی دب اکبر است که آن هم شامل هفت ستاره تلقی میشده است. بنابراین قطب شمال را هپتانومیس یعنی سرزمین هفتگانه میخواندند. بنا بر کتاب یوشع (10 : 3) سرزمین مقدس نیز قلمرو هفت قوم بود: کنعانیان، ختی ها، حوی ها، پریزی ها، جرگاشی ها، آموری ها و یبوسی ها. ده قبیله ی گم شده ی بنی اسرائیل، نخست در اثر آمیختن با این اقوام، از قبایل اصلی یهودی جدا شدند. بهشت بالای کوه هوتپ در کتاب آمنتا هم به ده بخش تقسیم شده بود. آتوم رع به سبب گردش خورشید در 12 ماه سال، یک خدای 12شخصیته بود. بنابراین قبایل اصلی بنی اسرائیل هم 12 تا در نظر گرفته شدند. هفت قوم بیگانه ای که بنی اسرائیل باید با آنها میجنگیدند دقیقا به نام، همان هفت قوم ساکن اریحا در زمان یورش اسرائیل تحت رهبری یوشع به آن هستند. بنابراین سرزمین مقدس، در اریحا خلاصه شده است. اریحا یک شهر با باروهای محکم است. اما بنی اسرائیل به راهنمایی فاحشه ای به نام راحاب، آن را فتح میکنند. جرالد مسی معتقد است که اصل داستان فتح تروا توسط آخایی ها برای دست یافتن به یک زن به نام هلن نیز همین داستان اریحا است و هلن، همسر پاریس تروایی که منلائوس آخایی او را پس میگیرد (درواقع تصرف میکند) همان راحاب است. این را میتوان با روایت پلوتارخ از خیانت تئوریس همسر تایفون و گرویدنش به هورس مقایسه کرد. تئوریس همان تااورت یا الهه ی کبیر، الهه ی دب اکبر و موکل قطب شمال است. او به یک اژدهای آبی متشبه است و تصویرش را معمولا ترکیبی از تمساح، اسب آبی، شیر و انسان تشکیل میدهد. "خپت" که نام دیگر او است، تقریبا تلفظ دیگر نامجاهای کمت و قبط به مفهوم سرزمین مصر است. اتفاقا در ادبیات آشوری ها، "رحابو" به معانی هیولای آبزی و تمساح، استعاره ای از مصر است و راحاب هم در نام ظاهرا همین رحابو و بنابراین تااورت است. خپت، فرم آبزی هاثور الهه ی زهره است که رنگش قرمز است و مرکزیت اسب آبی در تصویرگری تااورت نیز تا حدود زیادی ناشی از اخرایی و مایل به قرمز بودن رنگ پوست اسب آبی است. راحاب نیز با رنگ قرمز برای ارتش یوشع علامت میدهد چون تجسمی از سیاره ی زهره است که نسخه ی رومیش ونوس مثل راحاب، فاحشه و در مقام الهه ی شهوت، علاقه مند به رنگ سرخ است.:

“THE SEED OF YISRAAL”: MALIK H. JABBAR: THECHRISTMYTH.COM

دیوید شرمن امریکایی، توجه میدهد که اریحا به شهر نخل ها معروف بوده و خدای اصلیش بعل یاهو که ارباب نخل ها است، اساس یهوه ی یهودی و معادل دیونیسوس یونانی است ضمن این که با برابرنهاد ازیریس با دیونیسوس در منابع یونانی-رومی موافقت میکند. بعل یاهو نسخه ی المثنی و تکمیل کننده ی خدا یعنی ال/ایلی/اله در جهان مادی است که انعکاس خدا را در دنیای فیزیکی با مشخصه ی خاص خود یعنی زمان نشان میدهد. عامل تعیین زمان در جهان فیزیکی، خورشید است که نام اله بیش از همه در او متجلی میشود و در یونانی به هلیوس نامبردار میگردد. ایر و آری و هری و هرو و هورس و سور و آسور هم همه از همین ریشه اند و علاوه بر آن، نامهای تاثیرگذار بر «آریه/آریا» و دیگر اسامی حیوان خورشید یعنی شیر نیز هستند. سابازیوس/صبایوت –به معنی سبع گون یا درنده مانند- که وحشی ترین شکل دیونیسوس است تجسم خونریز شیر را برجسته میکند و اساس یهوه در هیبت شیر و شیر-انسان میشود که خدای موسی و یهودیان ارتدکس را نمایندگی میکند. نامگذاری های "آریل" و "لیونل" برای کودکان یهودی و مسیحی که معنی "شیر ال" یا "شیر خدا" میدهند ته مانده ی این اعتقاد فراموش شده هستند که تجسم شیر، زمانی فقط نشاندهنده ی بخش مهمی از خدا بود و نه کل آن. البته برجستگی شیر دلیل دارد و به غلبه گری حیوان برمیگردد که به خدا فرافکنی میشود. اصطلاح dominate به معنی غلبه کردن از dome می آید که خود از ریشه ی "توم" یا "آتوم" برای خدای خورشیدی شیرمانند است و ریشه ی اصلیش ههو/ هسو/اوتو/آسو به صورت های دیگری چون آتون و آدون نیز نام خدایان باستانی شده است. در مصر جنوبی، آن را به صورت هرو-آسو شکلی از هورس می یابیم که خدای این جهان است. آسو/اوسو/واسو خدای این جهان است که نامش در انگلیسی به صورت های is به معنی هست، و was به معنی "بود" درآمده است چون نشاندهنده ی بودن در این دنیا است و به همین خاطر است که در زبان یونانی و لاتین، آخر بسیاری از کلمات US قرار میگرفت تا تجسمی از خدا باشند. نام واسو را در هند به صورت نام های واسو دوا و ویشنو می یابیم و ویشنو نیز یک تجسم شیرمانند موسوم به ناراسیمها دارد. واسو نام پدر کریشنا خدای محبوب هند نیز هست که اتفاقا تجسم انسانی ویشنو است چون کریشنا هم پسر ویشنو/واسو است و هم تجسم او، همانطورکه یسوع (عیسی) -تلفظی دیگر از نام اوسو- همین نسبت را با یاهو (یهوه) – یک تلفظ دیگر آسو- دارد. عنوان "هری کریشنا" برای کانها خدای هندو، تلفظ دیگری از هلیوس کورس است و رادا معشوقه ی کریشنا که درواقع تجسد لاکشمی یا نیمه ی مونث ویشنو است، نام از رودا همسر کورس و درواقع نیمه ی زنانه ی او به عنوان الهه ی زمین دارد. کورس و رودا در جزیره ای که به نام این الهه رودس نام دارد ساکنند و این جزیره ی ثبات در وسط دریای بی شکلی است. کرت جزیره ای که زئوس رئیس خدایان یونان در آن رشد میکند نیز کنایه ای از زمین و نظم جهان فیزیکی است چون آب مظهر بی نظمی است و این بی نظمی از زمان و گذر آن ریشه میگیرد. بنابراین زمان، به جریان آب تشبیه میشود که نیروی الهی و بنابراین بعل یاهو به عنوان مظهری از جهان بی زمان و فناناپذیر در آن همچون جزیره ای ریشه میدواند تا محور جهان و عامل ثبات نسبی یا آنچه از ثبات در این گیتی به نظر ما میرسد باشد. در مقام ویشنو او را دراینجا باید با نارایانا یا فرمی از ویشنو برابر دید که بر بستر مار سشا بر سطح آب های آغازین آرمیده و یک ساقه ی نیلوفر آبی از ناف او روییده و بر گل آن، برهما خدای چهارسر خالق ظاهر میشود که جهان را خلق میکند. نیلوفر آبی مابه ازای محور جهان است و از ناف میروید چون ناف معنی مرکز میداده است چنانکه معبد آپولو نسخه ی دیگر هلیوس کورس هم دلفی نامیده میشد از ریشه ی دلفوس به معنی ناف. همین بن مایه را در نام دلفین می یابید که نسخه ی ماهی مانند آپولو است. این ماهی الهی را نیز باید با متسیه فرم ماهی شده ی ویشنو یا برهما مقایسه کرد که بر مانو ظاهر میشود و او را از وقوع سیلی عظیم به عنوان مابه ازای سیل نوح آگاه میکند و به مانو می آموزد که کشتی ای بزرگ بسازد و موجودات آغازین را در آن از نابودی حفظ کند و خود، کشتی مانو را در دریای بی نظمی هدایت میکند تا در اولین جزیره ی خشکی ماوا بگیرند. مانو به معنی انسان و همخانواده با man در زبان های ژرمن به معنی انسان است. در افسانه های زرتشتی، کار او را ییمه میکند که انسان ها را در یک قلعه از سرمای شدید زمستانی حفظ میکند و او همان "یمه" دیگر نسخه ی انسان نخستین هندو است که تبدیل به فرمانروای جهان مردگان میشود. یکی از فرم های یمه، یاما دهارما راجا است که گاها با سر سگ تصویر میشده است و از این جهت قابل تطبیق با آنوبیس خدای شغال سر مصری بود. حکومت یمه بر جهان مردگان، معادل حکومت ازیریس بر جهان مردگان است و فرم از نو متولد شده ی ازیریس یعنی هورس گاها درست مثل برهمای نارایانا استوار بر یک گل نیلوفر آبی دیده میشود. لغت نارایانا را میتوان به "نهرینی" معنی کرد در اشاره به ناهارین یا ناهاریم به معنی سرزمین نهرها که عنوانی است که برای وادی الرافدین یا بین النهرین (عراق امروزی) به کار میرفته است. بین النهرین میتواند مصر هم باشد و با قبط عوض شود چرا که در قبط هم رودی عظیم به نام نیل آبیاریش میکند و نام "نیل" تلفظ قبطی لغت "نهر" به معنی رودخانه است. مار سشا همین رودخانه است که در درازی به مار تشبیه شده است و بستر شدنش برای ویشنو، رام شدن اژدهای آبی را نشان میدهد. فرم دیگر ویشنو یعنی کورما یا لاکپشت کیهانی، همین اژدها را نشان میدهد که دارد از تب و تاب می افتد و به لاکپشتی کند و سنگین تبدیل میشود. "کورما" معادل دقیق "کلمه" یا خدای مسیحیت درحالتی است که در چیزی قابل نامگذاری تجلی می یابد. در نگاره های قبطی نیز هورس نوزاد را روی پشت اژدهایی ساکن می یابیم درحالیکه تاجی عظیم به شکل سر شیر بر سر دارد. درحالیکه این هورس و به مانندش بیشتر خدایان نخستین، مجسم به مردان جوان بی ریش هستند –شرمن، تصویر کریشنا و پسران چوپان همراهش را به جماعت خدایان اولیه معنی میکند- انعکاس یال شیر به صورت ریش مرد در چهره ی خدا، تصویر کرونوس یا ساتورن ریشو را ساخته که فرزندش زئوس –که فقط فرم نوسازی شده ی او است- آن را هنوز حفظ کرده است. کرونوس خدای زمان و معادل رع در اساطیر مصری است. مطابق افسانه ای قبطی، زمانی که توتموس در بین پاهای مجسمه ی ابوالهول –مجسمه ی اسفنکس (یا شیر با سر انسان) غولپیکر مصر- آرمیده بود، رع در مجسمه هلول کرد و از زبان او با توتموس سخن گفت. علت، ارتباط رع و نسخه ی یونانی-رومیش کرونوس یا ساتورن با جلوه های شیر و شیر-انسان (مانند ابوالهول) است. "مین" که نسخه ی قبطی مانو است، به شکل مردی در میانه ی جانور وحشی و انسان تصویر میشود تا انحطاط خدای شیرگون به حد ضعف بشری را نشان دهد و همراه این تغییر، بخشی از وجود خدای سابق نیز در بازتعریفش به زئوس یا ژوپیتر پاک میشود. در زرتشتی گری، این تحدید را بهتر متوجه میشویم. درآنجا زروان خدای زمان که حتی در اسم معادل کرونوس است، به دو فرزندش اهوره مزدا و اهریمن تجزیه میشود و انسان ها باید در جناح اهوره مزدا علیه اهریمن موضع بگیرند و این، معادل تجزیه ی رع به ازیریس و سیت نیز هست. اهوره معروف به مزدا در نام، همان سور یا اسور خدای سامیان است که نامش تلفظ دیگری از ایلو/ایرو و ریشه ی مستقیم نام های ازیریس و هورس است. چنانکه باید، نام او نیز معنی ثبات را میرساند و لغات اسیلا در هندی و شایر در انگلیسی هر دو به معنی شهر یا سکونتگاه انسانی از اصطلاح آسور ریشه میگیرند. چون شهر و جامعه، درست مثل نظم ایزدی از قانون تبعیت میکنند و اولین قوانین صادر شده توسط خدا تلقی میشدند. بنابراین آسور معادل بعل است و به مانند او، نام بعل/پول هم، ریشه ی لغات "پولیس" در یونانی به معنی شهر، و "زئوس پولیوس" به مفهوم خدای شهر میشود. پولیوس حامی نظم شهر است و لغت "پلیس" به معنی نیروی حافظ نظم در شهر، نام از او دارد. اما حفظ نظم شهر در درجه ی اول نیازمند انتشار قانون به عنوان روح خدا در اکثریت شهروندان است و این حکم تجزیه ی جامعه به همراه خدا در مردمش را دارد. شرمن، آن را با تجزیه ی پوروشا یا خدای آغازین در تمام موجودات زنده بنا بر افسانه های هندو مقایسه و یادآوری میکند که احتمالا لغت عبری "پرازیم" برای شهرهای یهودی، واسطه ی پولیوس یونانی و پوروشه ی هندی است. بنابراین انتظار میرود فرد با رشد در جامعه ی خود، چیزهایی درباره ی خدا بیاموزد ولی مکمل اصلی و قطعی، یک نیروی خارجی است که همانقدر در این دنیا بیگانه است که کریشنا در جامعه ی خود. کریشنای نوزاد که در خطر مقتول شدن توسط کامسا شاه سرزمینش بود به طرزی معجزه آسا از رحم مادرش به رحم زنی دیگر از قبیله ی یادو (یهودی) منتقل شد. او تمام قهرمانی هایش را به کمک نابرادریش از همان خانواده یعنی بل رام یا بالاراما نمود. بالاراما شکل زمینی "بالا دوا" به معنی بعل خدا بود. بنابراین بالاراما همان بعل یاهو/ دیونیسوس/ آپولو/ پولیوس یا تصور مردم یک سرزمین از خدا بنا بر سنت های بومی خودشان است که باید با تصاویر بیگانه ی خدا –دراینجا کریشنا- متحد شود تا بتواند به چیزی که بشود آن را موفقیت الهی نامید منجر شود.:

“Nara-Hari, exodus , THE JEWISH PERAZON, HERADIM , DOSSIM PEOPLE OF GOD”, “TRACING THE CONNECTION THROUGH AFRICA, GREECE, JUDAISM AND VAISHNAVISM”, “REGARDING THE PERSIAN ZERVAN –TIME- ETERNITY AND SITCHIN, NIBIRU AND ANCIENT ALIEN BASED ATHEISM”: COLLECTED WORKS ARCHIVE OF BHAKTI ANANDA GOSWAMI

اتفاقی که در یهودیت افتاده است این است که "بعل یاهو" با تمام ناتمامیش، کل خدا تلقی شده و در یک تجزیه ی هرچه بیشتر حکمرانی اجتماعی، به دو خدای دشمن "بعل" و "یاهو" تجزیه شده و یاهو به صورت یهوه تبدیل به نیمه ی مثبت خواستنی شده است و این در حکم تجزیه ی ازیریس به هورس بعد از تجزیه ی رع به ازیریس و سیت است. بنابراین تفسیر نبرد خیر و شر از کتاب مردگان مصری یا کتاب هادس/آمنتا، تقریبا در آغاز یهودیت و قبل از مرحله ی شکستن بت گوساله ی سامری به جای ازیریس قرار دارد.

راجر صباح که هیروگلیف های مصری را مکمل علم الحروف الفبای عبری یهود میشمرد، یهودیان را در اساس همان مصریان باستان و کتاب مردگان مصری را نسخه ی اولیه ی تورات میشمرد و معتقد است در ترجمه ی تورات به یونانی به دستور حکمرانان یونانی مصر، تورات اولیه به کل با چیز دیگری عوض شده است. دیدیه لاکاپله نظر او را میپذیرد اما این ترجمه را نمادین میشمرد چون اعتقادی به تاریخی بودن حکومت بطالسه به عنوان جانشینان فاتحی به نام الکساندر یا اسکندر کبیر در مصر ندارد. به نظر لاکاپله، به دلیل برابر بودن اولیه ی بین النهرین و مصر با هم، بطالسه فقط نسخه های قبطی شده ی سلوکیان یا جانشینان یونانی اسکندر در بین النهرین هستند و این در حالی است که فرمانروایان سلوکی نیز به هیچ وجه یونانی نبودند چون آنها در اصل خود همان سلجوقیان ترک هستند که در ابتدا یونانی مآب بودند و ازاینرو بعد از این که سلجوقیان، حکومت را به عثمانی ها باختند، یونانی زبانان آنها را از خود کردند و طبیعتا این به صورت سقوط حکومت یونانی مسیحی بیزانطیوم/بیزانس از عثمانی های مسلمان در تاریخ غرب تکرار شد. بنابراین سلوکی و سلجوقی، عناوینی برای دوره ی اول حکومت عثمانی هستند که هنوز تمامیت خواهی شرعی اسلامی بر مستعمرات عثمانیان حاکم نشده بود. نتیجه این که نوشته شدن تورات در مصر به دستور بطالسه ی یونانی، نسخه ی دیگر نوشته شدن تورات در یهودیه توسط عزرای کاتب است که مامور حکمرانان پارسی بابل در بین النهرین است. آزاد شدن مصر از حکومت پارسیان توسط اسکندر یونانی، همان آزاد شدن یهودیه از حکومت بابل توسط کورش پارسی است چون اسکندر نماینده ی نسخه ی دوم کورش است. کورش در کتاب استر، اخشوارش نام دارد. او یهودیان را به بردگی گرفته است ولی یهودیان با فرستادن یک پرستوی یهودی به نام استر که ملکه ی اخشوارش میشود اخشوارش را به یک شاه یهودی دوست که کشورش را به یهودیان میفروشد تبدیل میکنند. بنابراین اخشوارش به دو شخصیت ماقبل یهودی و مابعد یهودی تقسیم میشود. از یک طرف، اخشوارش اول به نبوکدنصر فاتح بابلی یهودیه که یهودیان را به تبعید میبرد تبدیل شده و اخشوارش دوم، تبدیل به کورش فارسی/فریسی یهودی نواز؛ و از طرف دیگر، نسخه ی اول، تبدیل به کورش/داریوش/خرخس پارسی ظالم به مصر/بابل شده و نسخه ی دوم، تبدیل به اسکندر آزادکننده ی مصر/بابل. این دوگانگی در آزاد شدن بغداد (بابل) توسط سلجوقیان هم دیده میشود که به زودی تبدیل به دشمنی پنهانی خلیفه ی بغداد با سلطان سلجوقی بر سر حکومت بر ملک میگردد. اسکندر، ادعای احیای مصر و بابل را میکند که در دوران پارسیان، انحطاط یافته اند و برای خلیفه ی بغداد، آنها که شکوه ملک را بر باد داده اند، بددینان هستند. این بددینان، اسماعیلی ها هستند که هم در مصر حکومت تشکیل داده اند و هم در بلاد فارس. حکومت فارسیشان در الموت برقرار است که نامجایش تحریفی از "یرموت" محل سکونت یهودیان در دوران بردگی در مصر است. یعنی الموت پارسی به عنوان یک جزیره در میان دریای اتحاد گسترده ی سلجوقی-بغدادی، همتای یهودیه در امپراطوری بابل و مابه ازایش یرموت در مصر است. آخرین شاه الموت، خورشاه نام دارد که در اساس و معنی، همان کورش است. او توسط هلاگو خان مغول سرنگون میشود و هلاگو به معنی بزرگ، ریشه ی عنوان الکس در الکساندر/اسکندر (به معنی انسان بزرگ) است. هلاگو پس از متحد شدن با بغداد برای از بین بردن الموت، اختلافاتی با خلیفه ی بغداد پیدا میکند و خلافت را هم از بین میبرد و احتمالا این همان کاری است که بعدا عثمانی ها با ریشه ی بغداد به عنوان بنای بابلی اولیه ی کیش ها و فرهنگ ها میکنند. این به معنی بازتعریف سلجوقی هم هست که به عنوان زیربنای ادعایی عثمانی متاخر، وانمود میشود آغاز قشری شدن اسلام است. درواقع کار تمام شده ی هلاگو با ساقط کردن بغداد، همان تبدیل سلجوقی و بیزانس به عثمانی است و دراینجا بیزانس یونانی به جای سلجوقی مصادره میشود چون غلبه ی اسکندر بر اخشوارش، در تاریخ رسمی، به صورت غلبه ی هراکلیوس امپراطور بیزانس بر خسروئس پارسی –تلفظ دیگر نام اخشوارش- بازسازی میشود و سلطان محمد دوم عثمانی به عنوان فاتح بیزانس، حد نهایی اسکندر/هلاکو را نشان میدهد. به همین خاطر است که اسکندر در منابع اسلامی، تا حد یک پیامبر برجسته و اسوه ی سلاطین عثمانی شده است. لاکاپله همچنین معتقد است که سلطان محمدهای اول و دوم عثمانی در ابتدا یک شخصیت بوده اند و سلطان محمد اول که از بخش آسیایی عثمانی با برادرش موسی چلبی در بخش اروپایی و یونانی عثمانی میجنگیده است، مکمل سلطان محمد دوم در غلبه بر یونانی گری است. دراینجا سلطان آسیایی نام محمد پیامبر عثمانی ها را بر خود دارد و سلطان اروپایی، نام موسی پیامبر یهودی ها را. محمد عثمانی ها ادعای احیای سنت موسی را دارد که یهودیان تحریف کرده اند. بنابراین موسایی که از سلطان محمد اول شکست میخورد، دین موسایی سابق یهود است که از این پس به اروپا پناه میبرد. ورود کتب یونان باستان توسط پلتو از بیزانس به اروپای لاتینی که به طور سنتی در زمان سلطان محمد دوم رخ داده است، به همان راحتی میتواند به زمان سلطان محمد اول ربط داده شود و کتب یونانی، درواقع نشاندهنده ی جهانبینی قبلی یهود موساییند پیش از این که در اروپا نیز به مانند عثمانی بازتعریف شوند. یعنی کتب کلاسیک یونانی-رومی که به دو هزار سال پیش و بیشتر نسبت داده میشوند، چیزی جز مجموعه ای از دخل و تصرف های یهودی به زبان اروپای مسیحی در کیش ها و اعتقادات فراری از آسیا و افریقای تحت سلطه ی ارتجاع عثمانی نیستند. برای این که این دخل و تصرف انجام شود، لازم است ایدئولوژی جدید یهودی از قبل در اروپا باشد و عثمانی هم به احیای آن در خاورمیانه علاقه دارد برای این که خود، وارث این میراث یهودی-مسیحی است و فقط بین شق های متناقض یهودی و مسیحیش به زعم خود، تعادلی ایجاد میکند. بنابراین قزاق های ایجاد کننده ی امپراطوری عثمانی، جزوی از جریان صلیبی یورشگر به شرقند که علیه بنیاد اروپایی خود طغیان میکنند و این طغیان، در حکم طغیان ده قبیله ی اسرائیل علیه قبیله ی یهودا به رهبری خاندان داود و سلیمان است.:

“AVATARS OF JUDAISM”: D. LACAPELLE: THEOGNOSIS: 19 NOV 2018
آنچه این رونوشت یهودی از اعتقادات نایهودی را لازم میکند، زدن رنگ شرک با تعریف یهودی-مسیحی کلیسایی متاخرش بر تمام اعتقادات دینی خارج از انجیل کاتولیک-پروتستان و تفاسیر آن میباشد. چون این عقاید نمیمیرند مگر این که ریشه های آنها به گونه ای نزدیک به انتظارات یهودی-مسیحی تحریف شوند تا کنترل بیگانگان هرگز از اختیار صلیبیون و دنباله هایشان یعنی استعمارگران مدرن خارج نباشد. ایدئولوژی حاکم بر کل این پروژه هنوز کاملا مسیحی است و استوار بر این ادعا که تمام شرقیان و تمام مردمان ماقبل تاثیرپذیری از یهودیت و مسیحیت، هزاران سال در یک نقطه ی خاصی یعنی شرایط جنگسالارانه ی حاکم بر مصریان و بابلیان و آشوریانی که یهودی ها را به بردگی کشیدند درجا زده اند.

با این حال، از قرن 19 نگرانی هایی در مورد این بنیاد به وجود آمد. در آن قرن، جی جی باکوفون در تحقیقات خود درباره ی جوامع به اصطلاح بدوی، بقایای نوعی اختیار و قدرت زنان و در بعضی موارد، رژیم مادر-تباری یعنی نام گرفتن فرزند از مادر را یافت و از مقایسه ی آن با جوامع اصطلاحا مدرن که پدرسالارانی زن آزار به نظر میرسیدند، تصور کرد که اگر هزاران سال سیطره ی تدریجی قدرت مردان را بر این وضع متقدم کنیم، جوامع اولیه باید مادرسالار و تحت رهبری زنان بوده باشند. اگرچه نظریه ی باکوفن، اساس بهشت کمون اولیه ی مارکس و انگلس شد، اما توسط اکثر انسانشناسان قویا رد شد تا این که گسترش باستانشناسی طی سال های بعد از جنگ دوم جهانی، بعضی را تا حدودی به آن برگرداند. مهمترین دلیل، مطالعه ی سنگنگاره های انسان ماقبل تاریخ بود که در علایقش، کوچکترین نشانی از جنگپرستی و میل به انسان کشی و آن نوع حماسه های مملو از قصابی انسان به دست انسان که در ادبیات انسان تاریخی تصویر شده است دیده نمیشود ضمن این که مجسمه های موسوم به ونوس، از بعضی از آنها به دست آمده که تجسم الهه ی زمین شمرده میشوند. حتی در میان فرهنگ های سرخپوستی امریکای لاتین که مورخین، سنت جنگ های آیینی با قربانی انسان را به واسطه ی آزتک ها و مایاها تا آستانه ی ورود بشر مسیحی به قاره ی امریکا در آنها استوار خوانده اند، تمدن حول هرم کارال در پرو کشف شد که نشان میداد تمدنش توسط مردمی از نواحی مختلف از کرانه های دریا گرفته تا بالای کوهستان ها شکل گرفته است بی این که کوچکترین نشانی از جنگ بین این اقوام وجود داشته باشد، چه رسد به سنت قربانی انسان. کشف همین بی علاقگی به جنگ در بقایای گوبکلی تپه ی ترکیه که باعث عدم علاقه ی درازمدت باستانشناسی رسمی به این فرهنگ شد، سبب شد تا باستانشناسی اسرائیل به سبب حساسیت ارتباطش با اثبات واقعیات کتاب مقدس، همچنان در انحصار کلیسای مسیحی و جریان های صهیونیستی باقی بماند مبادا چیزی از این صلح جویی در گذشته ی آنجا هم آشکار شود. ماریا گیمبوتاس در حفاری های خود در بقایای انسان باستانی در تسالی یونان، باز به موضوع عدم نشانه های جنگ و میل به کشتار در گذشته ی انسان دست یافت و به این نتیجه رسید که نظریه ی باکوفن میتواند درست باشد. وی به تحقیقات گسترده ای درباره ی تمدن های اولیه دست زد و به این نتیجه رسید که قبل از هندواروپایی ها که اروپاییان مدرن، خود را وارثان آنها میشمردند، تمام جوامع برای زنان احترام قائل بوده اند و همزمان همه هم الهه پرست بودند و این، فقط اسطوره شناسی هندواروپایی است که تسلط یک خدای پدرسالار زورگوی زن آزار از جنس زئوس یونانی را طبیعی میداند و همین فرهنگ، به نیروی جنگ، پدرسالاری را تدریجا بر تمام جوامع متمدن حاکم کرده و نظم پیشنهادی برای قبل از این دوران، زن سالاری یا مادرسالاری است. گیمبوتاس، حتی قصه ی شکار گسترده ی جادوگران در انتهای قرون وسطای اروپا را تعبیر به ریشه کن کردن زن سالاری در قاره شمرد. انتقادی که بر این نظریه شده است این است که مهربانی را درست مطابق ادبیات یک جنگسالار مرد، مترادف با زنانگی شمرده و صلح جویی را حکومت زنانگی و از روی این الگو حکومت زنان شمرده است. در هیچ کدام از جوامعی که دانشمندان فمنیست سعی کرده اند آنها را مادرسالار جلوه دهند –حتی جوامعی که سیستم مادر تباری در آنها وجود دارد- سلطه ی کامل زن وجود ندارد و فقط برابری بین زن و مرد خیلی چشمگیر است. تطابق زن سالاری با برابری زن و مرد در این گونه ادعاها هموزن ارتباط مادرسالاری باستانی مورد ادعای فمنیست ها با شعار برابری زن و مرد توسط آنها است. زن ها میتوانند همانقدر جاه طلب و تشنه ی قدرت باشند که مردها، بخصوص که به قول قدیمی ها «پشت هر مرد قوی، یک زن قوی پنهان شده است». جاه طلبی و حرص زن ها میتواند آنها را بسیار بی منطق کند که این، خود، مانع ایجاد نظم توسط آنها است. معمولا گفته میشود که جنگسالارها به خاطر داشتن سلاح های جنگی، توانستند جوامع صلح جوتر را تصرف کنند و مذاهب ستایشگر جنگ و مردانگی پرخاشجو را بر آنها تحمیل کنند. در خاورمیانه که ریشه ی پیدایش این نوع جوامع جنگسالار ضد زن معرفی میشود، مشاهده شده است که علیرغم نسبت دادن هزاران سال زن ستیزی مذهبی به آن، تنها در دوره ی مدرن، حکومت های متشرع فقهی بر آنها حاکم ولی فقط پس از چند دهه که اصلا قابل مقایسه با هزاران سال مربوطه نیست، مردم از پذیرش احکام این حکام شرعی شانه خالی کرده و اولین لشکری هم که به جنگشان فرستاده اند زنانی هستند که تمام دستورات شرعی را که زنان را محدود میکنند زیر پا میگذارند. این زنان، ازجمله و بخصوص، تابو شکنی هایی میکنند که نظم جامعه را دچار نقصان میکند و از این جهت، کاملا متضاد با مضمون جامعه سازی نسبت داده شده به مادرسالاران باستانی است. این میل به بینظمی حتی در خود فمنیسم هم دیده میشود آنجاکه جای زنان خانواده دوست فمنیست اولیه را که بیشتر خواستار دستمزد برابر مرد و زن بودند، زنان هنجار شکنی میگیرند که بیشتر، مزدور رهبران مردسالار جامعه ی مدرنند تا این که علیه آنها قیام کرده باشند. به همین ترتیب در مغربزمین میبینیم که به هم خوردن تعادل روابط مرد و زن به نفع مرد شدن زن ها تحت شعارهای فمنیستی، چطور به حیثیت یابی مردسالاری افراطی زن ستیزانه و رشد مجدد راست افراطی فقط در عرض چند دهه انجامیده و حتی گاها نظریه ی دوران مادرسالاری به این شکل پذیرفته شده که زن های باستانی به خاطر بدجنسی هایی که در حق مردها کردند توسط آنها سرنگون شدند و مردسالاری افراطی، تنها راه نجات جهان از زیاده خواهی های زنان است. در رفع پارادوکسی که این تظاهرات نظم ستیزانه از قدرت گرفتن زنان ایجاد میکند، اتفاقا تعبیر مادرسالار به جادوگر، کمک کننده ی خوبی است. در داستان های برادران گریم و ادبیات مشابهی که در دنبال آن پدید آمدند، جادوگر بدجنس منزوی که نماد مادرسالار اخراج شده از جامعه است، معمولا پیرزنی با خلق و خوی جدی و بداخلاق است. او بیشتر به زنی شبیه است که با پیر شدن، خلق و خوی مردانه پیدا کرده و نمادی از پیرزنانی است که در اداره ی جامعه و بخصوص نظارت بر زنان جوانتر، شریک مردان جامعه اند. با این حال، در ادبیات نخستین فمنیست های هنجارشکن، پیرزن ها معمولا زنان ضعیفی هستند که به خاطر محافظه کاری، توانایی طغیان علیه قوانین مردسالارانه ی جامعه را نداشته اند. در مقابل، بیشتر، روی بارورکنندگی الهه و به تناسب آن، جاذبه ی جنسی زن صحبت میشود که به خودی خود، هیچ امکانی برای اداره ی جامعه یا مشارکت در آن برای زن باز نمیکند. پیرزن های حاکم، بیشتر، آزادی جنسی زن های جوانتر را محدود میکردند تا نظم برقرار کنند. ولی در بسیاری از جوامع، دقیقا به خاطر سخت بودن زندگی و نیاز به مشارکت تمام افراد جامعه در تهیه ی مایحتاج آن، این موضوع، مانعی برای مشارکت دوش به دوش مرد و زن در انجام کارها ایجاد نمیکرد و درنتیجه همکاری آشکار مرد و زن در جامعه، اتفاق گسترده ای بود. اما تبدیل این مشارکت 50-50 به برابری زن و مرد از طریق مرد شدن زن، از مشاهده گری غربی های یهودی-مسیحی در همسایگان تاتارشان پدید آمده است. ازآنجاکه جنگجویی یک امر مردانه به حساب می آید، جنگجویی نسبی زنان تاتار، حیرت آور است. اگر جامعه ی مساوات نمای تاتاری، جزو مراحل میانی منتهی به جامعه ی مردسالار افراطی مدرن باشد، پس آسان است که قبل از آن، دوره ای هم تخیل شود که در آن، زن ها بر مردها سیطره داشتند و سپس مردها تدریجا این سلطه را وارونه کردند.:

“Gynoratic age – matriarchal pre history”: B. STANKMAN: STOLEN HISTORY: 26 APR2021

میتوان گفت ترک بودن عثمانی ها نقش مهمی در این ادعا که بقایای تاریخ کهن از سرزمین آنها به اروپا منتقل شده است داشته است و این گونه در بدو امر یعنی پیش از این که مشخصات جغرافیایی سرزمین های بر قدیم از نو تعیین گردد، همه ی آنها دوران انتقال مادرسالاری فرضی به پدرسالاری در پیش از مسیحیت را معرفی میکردند و برای این کار، لازم بود قلمرو نامتعارف خدایان، با تبدیل کردن خدایان به انسان های تاریخی، زمینی شود. بدین ترتیب، همانطورکه پادشاهان قدیم، نسخه های زمینی خدای مرد بودند، وارونه شدن موقعیتشان هم به تبدیل شدن الهگان به مادرسالاران خیالی بی نام و نشان فمنیسم می انجامید.

با این حال، دیوید شرمن توجه میدهد که در خانه ی الهگان یعنی هندوستان، تمام الهگان، "شاکتی" یعنی جنبه های زنانه ی خدایان مرد را نشان میدهند و شاکتی در لغت همان "شخینا" یا نیمه ی مونث یهوه در کابالای یهودی است. الهگان، بخش های فیزیکی کالبد خدا در جهان مادی را نشان میدهند به طوری که حتی در ادبیات خاخامی یهود هم جایگاه خدا «ماقوم» یعنی فضا نامیده میشود. از طریق این بخش زنانه، خدا در تمام موجودات جهان تکثیر میشود. وحدت وجود کابالا چنین ادعایی دارد و همه چیز را الهی میبیند. در هند هم کریشنا در بهاگاوادگیتا تمام جهان را در وجود خود بر ارجونا آشکار میکند. کریشنا معروف به "آخه" یعنی یکتا است، لغتی که تنها تلفظ دیگری از "اخاد" (احد) به معنی یکتا به عنوان لقب اله یا الوهیم است. "آخن" به معنی یگانه نسب به آخه را نشان میدهد و در عنوان "آخن آتن" برای فرعون معروف مصر جای میگیرد. ازآنجاکه آتون خدای یگانه ی آخناتن بوده است، معنی آخناتن میشود خدای یگانه. بنابراین آخناتن در مقام یک شاه زمینی، تجسم زمینی خدای یکتا است، همانطورکه کریشنا برای ویشنو و عیسی برای یهوه هستند. اینجا خدای یگانه در مقام آتون، با ازیریس کهن الگوی فراعنه برابر میشود و به قول شرمن، ازیریس همان آسور-مردوخ، عاشورا، اهوره (مزدا) و هورس است که همگیشان خدایان نجومیند و از طریق نجوم، در هفت خدا تکثیر میشوند که به جای هفت ستاره، موکل هفت صفت برجسته در انسان و ترکیب های متفاوت و بی پایان آنها هستند. ویشنو نیز یک خدای هفتگانه است و در این حالت، "سپتا مها بهاگاوان" نامیده میشود. در رم ایتالیا، "هلیوس هبدو مگنوس" یعنی «هلیوس (خورشید) هفت بار معظم» را داشته ایم که هم با ساتورن (کرونوس) و هم با ژوپیتر کاپیتولینوس تطبیق شده و در هر دو مورد، هفتگانگیش از طریق یک "الهه" در هفت تپه ی رم، زمینی شده است. به همین ترتیب، در هند، صورتی از کریشنا معروف به "بالاجی" همراه همسران خود در هفت تپه ی ونکاتشوارا مستقر شده اند. این هفت منزل خدا قابل تطبیق با هفت روز هفته اند که در آنها، خدا به همراه موکلان روزهای هفته، چهره های مختلفی پیدا میکند. صورت معروف به یهوه، مسلما در روز خاص این خدا یعنی سبت یا شنبه بروز میکند. "سبت" یعنی هفت یا هفتم، و معادل است با "سبع" به معنی هفت، که همزمان به معنی شیر هم هست و دلالت صبایوت یا سبع گونی را کمی کژتابی میدهد. به احتمال زیاد، نام "شیوا" برای خدای نابودی در هند، تلفظ دیگری از سبع است. خداوند شیرگون در مردمان موسوم به "آریایی" در متون هندی ضرب شده که اشرافیت اروپایی مدرن، اجداد هندواروپایی خود را با آنها تطبیق میکردند. لغت "آری/آریه/آریا" در زبان های سامی قدیم، به معنی شیر، و نظر به استعاره بودن شیر از حکام، "آریا" کنایه از اشراف است. در هند، روز شنبه متعلق به ناراسیمها یا تجسم شیرگون و خشمناک ویشنو است. در مسیحیت، روز قبل یعنی جمعه، روز قتل عیسی مسیح است و شنبه روزی است که عیسی در جهان زیرین با دیوان و شیاطین میجنگد تا فردایش یکشنبه روز خورشید همچون خورشیدی که از افق زمین درمی آید، از جهان زیرین خارج شود. بنابراین فرم خشمناک و شیرمانند خدا برای دادن نیروی تمام به او جهت غلبه بر دشمن است. اما این فرم، از تعادل روحانی خارج میشود و تابع محض غرایز زمینی میشود. به همین دلیل هم بخشی از هندوها شنبه را متعلق به الهه ای به نام "سانی دیوا" میشمرند که ارتباطش با خدای شیرگون، تصویرسازی مداوم الهگان همراه شیر نر را مدلل میکند. در صورتی که مردانگی معقولانه از روی این شاکتی وحشی برداشته شود، الهه به هیولایی بدل میگردد که میتوان او را در تصویر کالی وحشی در حال رقص بر بدن شیوای به خواب رفته مشاهده کرد. در صورتی که میبینیم الهه جهان فیزیکی است و خدای مذکر، جهان روحانی، حذف خدای مذکر، برابر با مادیگرایی محض و خالی از هر گونه عقل و منطق و معنایی خواهد بود که چیزی نیست جز غلبه ی مایا الهه ی توهم بر جهان. اینجا به داستان ویشنو نزدیک میشویم که هر دنیا فقط افکار او درباره ی چیزی که ممکن است بشود است و زمانی که زنجیره ی افکار به بن بست بخورند و دیگر قابل تداوم نباشند، افکار پایان یافته و دنیا هم به همراهشان متوقف میشود چون تا حالا فقط مایا ابتکار عمل را به دست گرفته بود. تئوسوفی بریتانیایی در بازگویی خود از کابالا به زبان هندوئیسم و الهگانش، با خلاصه کردن وحدت وجود در جهان مادی، عملا همین کار را کرده و با تبدیل دنیای مادی به پیکره ی مایا یا توهم، عملا زندگی همه ی موجودات را در یک پوچی درمان ناپذیر اسیر کرده است. بعد خودش دوای درد ایجادشده را نوعی بودیسم اتئیستی تعیین کرده که بر اساس آن، راه خلاصی از رنج این است که هر چه پیش آمده است را بپذیرید و همیشه تسلیم اتفاقات دنیا باشید. این البته با برجستگی کارما در هندوئیسم و بودیسم در تضاد است. چون وقتی دنیا غایتی نداشته باشد معنی ندارد که مردم، با کارما جواب کارهایشان را ببینند.:

“judaisms lord of the Sabbath , the Heliopolitan tradition of Krishna-vishnu sapta maha Bhagavan/Helios hebdomagenos”: collected works of Bhakti Ananda Goswami

یهود ناچارند همیشه گناهکار باشند. چون تنها تصویری که از خدا دارند، یهوه ی شیرصفت خشمگین است و این تصویر هم فقط وقتی یهودی ها دسته جمعی گناه میکنند، آشکار میشود تا یهود را به سزای اعمالشان برساند. مطابق کلیشه های توراتی، زمانی که یهود مورد ستم یک قوم بیگانه قرار میگیرند، خدا در آشکارترین حالت انتقامجوی خود ظاهر شده است و این، نشانی است از این که الان باید دنیا در اوج دچاری خود به توهم یا مایا باشد. ما حق نداریم به هواداران یهودی تیم مکابی بابت کمدی سیاهشان در هلند بخندیم چون همه مان فلسفه ی ایجاد شده توسط مربیان دینی آنها را کمابیش پذیرفته و به اجرا گذاشته ایم. بیشتر ما در یک فضای آکنده از لذات مادی رها شده و با تجربه یا تماشای آنها به خودمان معنی میدهیم و فقط وقتی به دردسر می افتیم، به یاد خدا می افتیم چون خدا فقط موقع مجازات کردن پیدایش میشود و نه موقع خیر رساندن، وگرنه همه ی خیر دنیا به بزرگترین توهین کنندگان به قوانین خداوند نمیرسید، البته با تفسیری که ما از خیر داریم. این تفسیر از فرهنگ بومی ما نیست، چون شوهر دنیای فیزیکی یا مادر ما یعنی خدایی که در فرهنگش بزرگ شده ایم پدر ما نیست. این را از عیسی مسیح آموخته ایم که یوسف (شوهر مادرش) پدرش نبود و پدرش را خدایی که دیده نمیشود میشناخت. جامعه ای که الگویش مسیح باشد از فرهنگ قبلی خود و خدایش کنده میشود و به سمت نیرویی جابجا میشود که اصلا آن را نمیشناسد، اتفاقی که برای تمام جوامع مدرن افتاده است. (ادامه دارد...)

مطلب مرتبط:

الهه ی مکعب سیاه: خدای پدر، خدای پدرخوانده و جامعه ی الهیشان (قسمت دوم)