تالیف: پویا جفاکش

در سال 2012 که بسیاری از مردم دنیا نگران پایان دنیا بر اساس خرافات طالع بینان بودند بخشی از باورمندان به تلمود مطمئن بودند که دنیا نابود نخواهد شد چون بر اساس تلمود سنهدرین 97 "جهان 6000سال وجود خواهد داشت" و زمانسنجی تلمودی میگوید این 6000 سال در سال 2240میلادی به پایان خواهد رسید؛ ازآنجاکه عصر مسیحایی حداقل 40سال طول خواهد کشید، پس مسیح هم در حدود سال 2200 میلادی ظهور خواهد کرد. تلمودی ها باور به پایان جهان خود را از طریق نسبت دادن وقایع جهان به نقشه های خدا توجیه میکنند و معتقدند کاهش تدریجی تولید مثل و پیر شدن جمعیت جهان بر اساس خیرخواهی خدا است تا در آخرالزمان، کمترین تلفات خشونتبار از انسان ها حاصل شود. البته تلمودی ها این موضوع را یک اتفاق استثنایی در تاریخ میدانند چون باور عمومی بر این است که در تمام طول تاریخ، انسان ها تولید مثل زیادی داشتند و بیش از 10فرزند تولید میکردند و فقط در زمان ما است که به دنیا آوردن حداکثر 2فرزند، غلبه دارد. با این حال، این، ادعایی است که فقط در زمان جهش ناگهانی جمعیت بشر در قرن های 19 و 20 با اطمینان به مردم تحمیل شده و الان ما در قرن 21 و با دیدن نتایج فاجعه بار افزایش جمعیت، در آن به تردید مینگریم و بخصوص از خود میپرسیم که آیا با تاریخ میلیون ها ساله ای که برای حضور بشر در زمبن تعیین شده است، زمین باید مدتها پیش توسط تریلیون ها نفر جمعیت خارج از کنترل انسان ها نابود نمیشد اگر انسان ها هیچ وقت به کنترل تولید مثل خود، فکر نمیکردند؟ تاریخ رسمی گویی که برای چنین تردیدی خود را آماده کرده باشد، کل تاریخ بشر را به مجموعه ای از جنگ های وحشیانه و بیماری ها و بلایای تمام نشدنی فرو کاسته که در آن، باشندگان تمام تمدن ها را یک مشت احمق تشنه به خون تشکیل میدهند که به خاطر هیچ و پوچ خود را به همراه جمعیت های عظیمی در راه خرافات و حیوان صفتی های محض به کشتن میدهند و معلوم نیست وسط این همه جنگ و کشتار و تخریب، کی وقت تمدن سازی و اصلا تولید غذا را داشتند؟ اما این جواب، امروزه و بعد از این که کم اطلاع ترین و کمسوادترین مردم جهان، به تدریج، گوش دادن به خرافات مذهبی درباره ی تاکثیر مومنان را فدای رهایی از بحران اقتصادی میکنند دیگر جواب هوشمندانه ای نیست. حتی در افریقای درگیر قحطی و فقر، اکنون دیگر این صدا بلندتر شنیده میشود که آمار رسمی درباره ی افزایش تولید مثل سیاهان بومی، فریبی است که واسطه های رساندن کمک های مالی به مردم افریقا از آن برای به جیب زدن بخش های بیشتری از این کمک ها استفاده میکنند. الان همه ی نگاه ها متوجه اسرائیل است. بروز بحران های فراوان، چپگراها و سکولارها را هرچه بیشتر از آنجا فراری داده و باورمندان متعصبی در کشور باقی مانده اند که سال ها است در انتخابات به جریان نتانیاهو رای میدهند و در میانه ی بدترین بحران ها بر اساس قانون تورات و برای تکثیر جمعیت مومنان بر ضد کفار، خانواده های بزرگ با فرزندان بسیار تشکیل میدهند. با این حال، ممکن است این هم یک بار دیگر موقتی باشد. حالا دیگر احتمال این که یهودی ها بارها در این شعار جا زده باشند زیاد است چون با وجود این که تورات علیه ازدواج یهودی با غیر یهودی است ولی یهود بارها برای تکثیر خود ناچار شده اند دست به دامان نایهودیان شوند که پیدایش بخش اعظم یهودیان جهان یعنی اشکنازی از اتحاد یهود با ترک ها و سپس آلمانی ها این را اثبات میکند. با این که اسرائیل همیشه این را انکار کرده و مهاجران به اسرائیل را بنی اسرائیل اصیل وانمود کرده است، ولی الان با رئیس جمهور شدن دونالد ترامپ و سلبریتی شدن دخترش دیگر امکان انکار وجود ندارد. ایوانکا ترامپ، با جرد کوشنر یهودی ازدواج کرد و خود، یهودی شد و دو فرزند یهودی به دنیا آورد. او اکنون مشهورترین نو کیش یهودی دنیا و سندی بر واقعیت نوکیشی یهودی به اندازه ی نو کیشی اسلامی و مسیحی است؛ همچنین سندی بر این شعار یهودی که: «خدا فقط اسرائیل را به ترتیب در میان ملت ها تبعید کرد که نو کیشان نصیبشان شود.» (پساحیم/87) در قرن 19 بسیاری از کودکان یتیم حاصل از جنگ ها را در یتیمخانه ها تحت تربیت کشیشی قرار میدادند و با یک تربیت دینی جدید به عنوان کاهنانی برای فرقه های دینی جدید تربیت میکردند و به مستعمرات میفرستادند. ممکن است بخش بزرگی از جمعیت یهودی اروپا هم فقط و فقط در اثر میسیونری مذهبی خاخام هایی پرورش یافته به این ترتیب، به وجود آمده باشند.:

“world population: where are the missing trillions of people?”: korben dallas: stolen history: 11/7/2018

شاید این که مسیحیت و اسلام، به صراحت، ادعای احیای تعالیم انبیای یهود را دارند و یهود را به خیانت به این انبیا متهم میکنند کافی باشد تا قبول کنیم که یهودیت، یک پروژه ی فرانژادی و حتی فراملی است. اما سانسور گسترده ی تاریخ، مانع از این میشود که متوجه شویم این فر املی چقدر فراملی است. دارم از تاریخ باستان صحبت نمیکنم. از تاریخ قرن بیستم صحبت میکنم. ستاره ی داود که نماد دولت یهود است قبل از تشکیل دولت اسرائیل و زمانی که هنوز پرچم اسرائیل اختراع نشده بود روی پرچم کشوری قرار داشت که مقرر بود بعد از جنگ دوم جهانی –قابله ی تولد دولت اسرائیل در فلسطین اشغالی- رهبر کل جهان شود. ما امروز پرچم امریکا را فقط با ستاره های پنج پرش میشناسیم. ولی از همان آغاز تاسیس دولت امریکا، پرچم هایی با ستاره های شش پر ارجحیت داشتند و ستاره ی شش پر همان ستاره ی داود است. تعیین این پرچم ها به عنوان نماد انقلاب امریکا را به سال 1777 میلادی (یک عدد کاملا ماسونی) نسبت میدهند. اولین تصاویر از پرچم ها فقط روی نقاشی ها وجود دارند. ولی همزمان با ظهور عکاسی در زمان جنگ داخلی امریکا در نیمه ی دوم قرن 19، ما ستاره ی شش پر را به صورت تکی –درست مثل ستاره ی داود پرچم اسرائیل- در یک عکس می یابیم.:

کوربن دالاس با معرفی این عکس و با پیش کشیدن این نظریه که احتمالا به اصطلاح انقلاب امریکا و به اصطلاح جنگ داخلی امریکا رویدادی واحد از قرن 19 هستند این پرچم را یکی از آغازهای سیاسی امریکا میشمرد. پرچم هایی از امریکا هستند که از چندین ستاره ی داود، یک ستاره ی داود واحد میسازند. در پرچم های قدیمی استرالیا هم ستاره ی داود بزرگ هست و این پرچم ها برای نشان دادن اتحاد امریکا و استرالیا در تصاویر کنار پرچم امریکا قرار میگیرند. تعجبی هم ندارد. چون ایالات متحده و استرالیا هر دو به اندازه ی اسرائیل از بریتانیا پدید آمده اند. پرچم های امریکایی دارای ستاره های داود، تا خود جنگ جهانی دوم استفاده میشدند و بعضی از آنها در زمان فتح فرانسه ی تحت کنترل نازی ها بوسیله ی امریکایی ها ضبط شده و در فرانسه نگهداری میشوند.:

ستاره ی شش پر با این که یک نماد یهودی است ولی تا قبل از قرن بیستم، کاربرد زیادی در یهودیت نداشته است. احتمالا اتحاد یهودیان با مسیحیان در صهیونیسم، عامل برجستگی این نماد است. چون روز خدا در یهودیت، سبت است که در اصل به معنی عدد هفت است و روز سبت یعنی شنبه روز هفتم هفته ی یهودی است ولی این روز در مسیحیت، روز ششم هفته است و ستاره ی شش پر در یک نظرگاه مسیحی، نماد کمال ایزدی در یهوه است. دراینجا تصویر یهوه به عنوان یک ستاره ی ششگانه او را در جایگاه ستاره ی زحل یا ساتورن قرار میدهد که ارباب روز شنبه است. ب.استانکمن، رواج نماد ستاره ی شش پر برای ایالات متحده و سانسور آن از تاریخ را نشانی از این میداند که تصمیم اصلی بر ایجاد اورشلیم نوین در ایالات متحده بوده است و امریکا الان مرکز یهودیت جهان است.:

“stars of DAVID ON THE US FLAG”: KORBEN DALLAS: STOLEN HISTORY: 15/9/2018

فرانژادی بودن یهودیت و گام برداریش به سمت جا دادن جهان در خود، با رواج یافتن نماد ستاره ی داود توسط یهودیان اشکنازی هم ثابت میشود. چون رهبری یهود را اشکنازی هایی ایجاد کرده اند که پیدایش خودشان هیچ ارتباطی با شعار «ازدواج یهودی فقط با یهودی» ندارد. اشکنازی ها (برخاسته از ریشه ی ایشغوز یا ایسگوز یا اسکوت یا اسکیت به معنی سکایی یا تاتار) از نسل خزرهایی هستند که از روسیه آمده اند و ترک هایی یهودی شده بودند. بنابراین بسیار به کوثیم یا سامری ها نزدیکند که حاصل اتحاد یهود با غیر یهود به شمار رفته اند. اتفاقا در روسیه که خاستگاه خزرها است منطقه ای مغولی با نام سامره یا سمور وجود داشته که خاستگاه ترکان سمرقندی شمرده شده است. سمرقند به معنی سرزمین سامری، پایتخت حکومت تیمور لنگ معروف شمرده شده است. با این حال، تیمور در اصل همان تامیر یا "تا امیر" به معنی امیر بزرگ است که برای فرمانروایان مغول روسیه به کار میرفته و در روسیه ی اسلاوی شده هم در نام ولادیمیر –یعنی تیمور سفید- هنوز باقی مانده است. ارتباط نام "تیمور" با آهن، ناشی از آهنگر بودن شمن های ترک است که آهنگریشان تقلید از خلقتگری خالق است. لنگ بودن تیمور هم به سبب آن است که او نسخه ای از هفستوس یا وولکان، خدای لنگ آهنگران است. بنابراین سمرقند خدایی انسان شده را در خود بومی کرده است. ترکان تیموری که خود را "مغول" میخواندند در زمان بابر، حکومت سمرقند را از دست دادند. در زندگینامه ی خودنوشت بابر، او از شکست های پی در پیش در برابر دشمن و عقبنشینی پیوسته اش به سمت جنوب میگوید تا این که به شبه قاره ی هند میرسد و این بار بدون هیچ دردسری موفق به تشکیل یک حکومت بسیار بزرگ میکند. چون هندی ها در توصیف بابر، مردمی به دور از هر گونه تمدن، معماری، صنعت و ابزار جنگی توصیف شده اند. واضح است که جعل زندگینامه ی بابر، قبل از عمومی شدن تصمیم بریتانیا برای تعیین تمدن هزاران ساله برای هند صورت گرفته و میتوان مطمئن بود که تمام مظاهر تمدن هند متعلق به دوران حکومت مغول های بابری بر آن است. ولی خود بابر، صرفا یک روح ایزدی است. لغت "بابر" از لغت عربی "ببر" به معنی شیر می آید و او همان شیری است که روی پرچم مغول های هندی از خورشید صیانت میکند و باید تمثالی از خدای خورشید باشد. اهمیت او فقط در واقعیت مهاجرت تیموری ها از سمرقند است. ولی این تنها معبر سفر سامری های روسیه به جنوب نبوده است. تیمور سمرقندی در تاریخ عثمانی نیز اهمیت بنیادین دارد. او آنکارا پایتخت عثمانی را تصرف میکند و با زندانی کردن سلطان بایزید اول، وقفه ای در تاریخ عثمانی ایجاد میکند که بعد از اتحاد دوباره ی عثمانی توسط سلطان محمد اول برطرف میشود. با این حال، تاریخ عثمانی قبل از امیر تیمور همانقدر غیر واقعی است که خود امیر تیمور، و بنابراین تیمور لنگ را میتوان نماد نسخه ی قبلی عثمانی شمرد که بعدا علیه آن طغیان میشود. این که عامل طغیان، محمد نام دارد و همنام پیامبر اسلام است نشانه ای بر تغییر دین خزرهای ایجاد کننده ی عثمانی از یهودیت به اسلام است. همین مطلب را میتوان درباره ی سلطان محمد دوم معروف به فاتح هم گفت که به حکومت بیزانس یا روم شرقی پایان میدهد و درواقع نسخه ی المثنای محمد اول است که این بار طغیانش علیه یونانی گری برجسته میشود. شاید این طغیان با عوض شدن محل اورشلیم هم نسبت داشته باشد و باعث شده باشد که اورشلیم عثمانی ها به جای قستنطنیه یا استانبول، در ایلیا فلسطین یا القدس کنونی قرار گیرد. معبد مقدس آنجا یعنی قبه الصخره را عبدالملک مروان از خاندان بنی امیه ساخته که توسط خلیفه ی سوم به نام عثمان به قدرت رسیده اند و این عثمان، جمع آوری کننده ی قرآن هم هست. واضح است که این عثمان و بنی امیه اش، الگوی دروغین عثمانی های ترکیه اند ولی نکته ی بسیار مهمی است که چرا در مقر خود اینقدر از ترکیه فاصله گرفته اند؛ همچنین بسیار مهم است که چطور جنگ های صلیبی حکومت اروپایی روم مقدس با عثمانی و عقبه ی خیالیش بیزانس، به القدس در شامات و همسایه ی مهمش مصر/قبط منتقل شد. نبردهای دریایی صورت گرفته در تاریخ تورات هم مشابهی دارند. پرست ها که از یونان و ایتالیا و از راه دریا به مصر و سپس فنیقیه حمله برده اند دقیقا نسخه های باستانی تر صلیبیون اروپایی هستند و همانان پلستینی های توراتند که داود بر سر پس گرفتن سرزمین یهود با آنان رودررو میشود. با این حال، داود در جنگ با دشمن یهودیش شائول با پلستینی/پرست ها متحد میشود و شاید این یک برهان چینی برای پاروشی و فریسی نامیدن پیروان داود و اشرافیت برخاسته از او –بر اساس شباهت پاروشی و پرست- باشد. حالا باید ربط این دفع شر را به جنگ های صلیبی در اورشلیم و مصر دریافت که با فتح هر دو سرزمین توسط صلاح الدین ایوبی ختم به خیر شد. دیدیه لاکاپله نام صلاح الدین را تحریفی از "سالیتیس" نام رهبر هیکسوس ها یا فاتحان آسیایی مصر در نقل قول جوزفوس از مانه تو میداند. معمولا نام سالیتیس را با "شالیت" لقب مصری یوسف ابن یعقوب اسرائیل در منابع یهود تطبیق میکنند و جوزفوس نیز هیکسوس ها را یهودی میداند. در گزارش جوزفوس که در کتاب "علیه آپیون" آمده است، هیکسوس ها توسط یک کاهن معبد ازیریس به نام اوزارسف از شهر اون یا هلیوپولیس به مصر وارد میشوند و این اوزارسف، لشکری از جذامیان مصری تشکیل داده است که بعد از شکست خوردن هیکسوس ها به همراه اوزارسف از مصر میگریزند و اوزارسف پس از آن موسی نام میگیرد. جوزفوس دراینجا با مانه تو مخالفت میکند چون قبول ندارد که در لابه لای امت موسی مصری ها بوده باشند. البته بعضی جزئیات دیگری که جوزفوس میدهد ادعای او را ناقص میکند. مثلا او میگوید موسی و بنی اسرائیل بعد از ورود به ارض موعود برای مقابله با خطر رو به رشد آشور، اورشلیم را میسازند. این کاملا نشان میدهد که گزارش جوزفوس مربوط به قبل از تنظیم کتاب مقدس است. چون در کتاب مقدس، موسی مقر قوم را در شیلو قرار میدهد و پایتخت سده ها بعد توسط داود به اورشلیم منتقل میشود. ضمنا موسی صدها سال با تهدید مصر و اورشلیم توسط آشور فاصله دارد و با کنعانی ها و عمالقه میجنگد و نه آشوری ها. با این حال، نکته این است که نام قوم آشور، از خدایی به نام آشور یا آسور می آید و ازیریس قبطی هم نسخه ای از همین آسور است. همچنین قبط که با مصر تطبیق میشود همانطورکه به تسخیر هیکسوس ها درآمده است به تسخیر آشوری ها هم درآمده و ممکن است هیکسوس ها مامورین آشوری ها در حکومت بر مصر بوده باشند. راجر صباح معتقد است که نسخه ی اصلی و اولیه ی یهودیت، کیش های آمون و ازیریس در مصر بوده اند و یهودیت کتاب مقدس، همزمان با تهیه ی تورات یونانی به دستور بطالسه یا حکمرانان یونانی مصر به وجود آمده است که این، مذهب یهودی شرعی و دنباله ی مسیحیش را یک اختراع یونانی نشان میدهد. باید بین این اتفاق و گزارشات جوزفوس و کتاب مکابیان از جنگ های یهود و یونانیان ارتباط جست. چون به گزارش مگاستنس، یهودیان در زمان اسکندر، در بابل اکثریت داشتند و انقلاب های سلوکی در سوریه و بابل، باعث تمرکز جمعیت آنها در فنیقیه و مصر شد. هرودت نوشته است که کلخیزی ها، فنیقی ها و قبطی ها تنها مردمی هستند که خود را ختنه میکنند و این مورد اعتراض جوزفوس قرار میگیرد چون به گفته ی آنها تنها فنیقی هایی که خود را ختنه میکنند یهودیانند و این، نشان میدهد که جاعل هرودت، فنیقی ها را عمدتا از طریق تنها نسخه ی به قدرت رسیده شان در اروپا یعنی یهودیان اسپانیایی میشناسد که خاندان هایشان بر دربار پاپ حکومت میکردند. نسخه ی قبلی یهودیت، آسوری یا سوری است. هرودت، ساکنان کرانه های رودخانه ی ترمودوم در ترکیه را به نام سوریان معرفی میکند. این رودخانه محل پیدایش آمازون ها یا زنان مردمانند است که یک نسخه از توصیف نژاد انسان های ماقبل آدم ابوالبشر هستند. آمازون ها از تمام نواحی خاورمیانه و دنباله اش در شمال تا شمال دریای کاسپین (خزر) گزارش شده اند. بنابراین آنها نژاد باستانی خاورمیانه و نواحی تحت تاثیر آن در سکائیه را معرفی میکنند؛ ازجمله خزریه محل ظهور یهودیت اشکنازی که خاستگاه قزاق های بنیانگذار عثمانی هم هست. چرکس های تحت دستور صلاح الدین که حکومت ممالیک را در مصر ایجاد کردند هم از نسل همین قزاق هایند. بنابراین پیدایش یهودیان را میتوان به جدا شدن آنها از آشوریان و پیدایش قطعی فریسی گری با ظهور دولت پارس نسبت داد و این را میتوان از نام گرفتن بنیانگذار دولت پارس به کورش و سیروس فهمید. چون "کور/سور" در لغت همان آسور و مبنای نام گیری حکومت های آشور و سوریه است. کورش همان اخشوارش شاه بابل است که تحت تاثیر همسر یهودیش استر، اشرافیت یهود را در دربارش نفوذ میدهد و این، مبنای پیدایش پارس و فارس از پاروشیم یا فریسیان است. اخشوارش از ریشه ی خشور یا هاسور است که به صورت سزار در روم بازتولید شده است. کورش که اشعیا او را مسیح میخواند در نام، نسخه ی دیگر کریست است که قابل تطبیق با الاسار مرده ی زنده شده است و الاسار در نام، ال آسار یعنی خدا آسور است که در روم بدل به ایلیوس هاسار و درنهایت ژولیوس سزار شده است. ژولیوس سزار از طریق موفقیت هایش در گاول، محبوبیت می یابد و به رسیدن به امپراطوری نزدیک میشود ولی قبل از آن به دست دشمنانش به قتل میرسد؛ به همان ترتیب، کریست، از طریق موفقیت در سرزمین همنام گالیله یا جلیل، در ادعایش بر تاج و تخت یهود شهرت می یابد ولی قبل از رسیدن به مقصود، به دست دشمنانش به قتل میرسد. در هر دو مورد، قتل قهرمان، نتیجه ای مخالف با آنچه قاتلین میخواستند به بار می آورد. اما از آن مهمتر این که رم که ژولیوس سزار آرزوی تصاحب آن را داشت یک نسخه از اورشلیم است که مسیح میخواست بر تخت آن بنشیند. راه رسیدن روح خدا بر تخت رم از طریق گاول به سکاهای ترک شرقی میرسید. چون فرانک هایی که اشرافیتی دورگه از این سکاها داشتند گاول را تصرف کردند و شارلمان رهبر فرانک ها با تصرف رم ایتالیا امپراطوری رم مقدس را بنا کرد. از طرفی گفته میشود بنیانگذاران تمدن رم و اولین حکمرانان آن، اتروسک های آسیایی بودند و این، به نفع نظریه ی ترک بودن اتروسک ها است. شارلمان یعنی شاه بزرگ، ولی در اصل بازی لغوی با نام شولومون یا سلیمان پسر داود است. سلیمان معبد مقدس اورشلیم را بنا مینهد همانطورکه کورش و نسخه های توراتی دیگرش داریوش و ارتاخشتر (اردشیر) دستور به تجدید بنای معبد سلیمان میدهند. اما نسبت دادن این تطبیق به پیروزی آسیایی های پارسی/فریسی در روم مشکل است چون در تاریخ رسمی، سخنی از فتح رم توسط پارس نیست. درعوض از حملات پارس به یونان سخن رفته و در منابع فارسی، عربی و ترکی، روم و یونان یک حکومت و برابر کل اروپایند. با توجه به یونانی زبان بودن بسیاری از قسمت های ایتالیا و فقط در قرن 19 رواج یافتن زبان یونانی در جایی که امروزه یونان نامیده میشود، به نظر میرسد این ادعا درست باشد. درباره ی فتح یونان اروپایی توسط سیروس/کورش هرودت، مطلبی وجود ندارد، ولی خرخس، درآنجا فتوحات بزرگی کرد که بعدا آنها را از دست داد. درست مثل سیروس، خرخس هم تلفظ دیگری از نام کورش است و امروزه خرخس را به شاهی جداگانه به نام خشایارشا تبدیل کرده اند که به وضوح تلفظی از نام اخشوارش است. در صورتی که مجموعه ی شاهان سلسله ی سیروس که همه سیروس و داریوس و ارتاخرخس نام دارند و تکثیر بیخود کورش/داریوش/اخشوارش/ارتاخشتر توراتند را در یک شاه جمع آورده و او را همان داریوسی بدانیم که از الکساندر یا اسکندر کبیر شاه مقدونی یونانی ها شکست خورد. در این صورت خرخسی که یونان را تصرف میکند و آن را از دست میدهد قوای تاتاری است که آسیا و اروپا را تصرف کرده و مقهور قوای اروپایی خود شده است و این دگردیسی، همان دگردیسی آسور به یهودی و فارسی/فریسی شدن سیروس/کورش/اخشوارش توسط استر و اشرافیت یهود است. پس، اسکندر و یونانی گری نتیجه ی همین دگردیسی است. هکاتائوس آبدره، از پارس های زرتشتی که با یونانیان متحد بودند با عنوان یهودی یاد میکند. هکاتائوس همچنین مینویسد که "انبوهی از یهودیان توسط پارسیان به بابل برده شدند." سینسلوس حتی از تبعید یهودیان به بابل توسط آرتاخرخس اوخوس یاد میکند که البته همه ی ارتاخرخس ها انعکاسی از ارتاخشتر (یعنی شاه زمین) لقب کورش/داریوش هستند. "تبعید" مزبور، انتقال یهودیان به بابل توسط نبوکدنصر شاه بابل را به یاد می آورد و احتمالا انتقال یهودیان سامره توسط شلمنسر به آشور هم نسخه ی دیگر آن است. درواقع نبوکدنصر و شلمنسر، تصاویر اولیه ی خود اخشوارش/کورش را نشان میدهند که در ابتدا به یهودیان ستم میکرد. اسکندر میتواند تصویر دوم باشد. به نوشته ی هکاتائوس، در لشکرکشی اسکندر به بابل، فوجی از یهودیان در لشکر او هستند و تنها قومیند که با بازسازی معبد بلوس (بعل مردوخ، نام کلدانی آسور) که توسط خرخس/اخشوارش تخریب شده بود مخالفت میکنند. جوزفوس میگوید اسکندر مقدونی، یک چهارم اسکندریه ی مصر را به یهودیان پیشنهاد کرد و به همین دلیل، یهودیان مصر را مقدونی میخوانند. اسکندریه و قاهره و گاهی خود مصر، به سبب انتقال اشرافیت یهودی بابل به مصر، در منابع قرون وسطایی، بابل نامیده شده اند و درواقع سکونت دادن یهودیان در مصر توسط اسکندر، نسخه ی دیگری از انتقال یهودیان به بابل است، با این تفاوت که لحن جوزفوس درباره ی اسکندر بسیار ستایشگرانه است.: «اسکندر، ملت ما را تا آنجا ارج نهاد که به گفته ی هکاتائوس، به عنوان پاداش احساسات نیکو و وفاداری که یهودیان به او نشان دادند، استان سامره را که از خراج معاف بود، به دارایی های آنها اضافه کرد. بطلمیوس پسر لاگوس احساسات اسکندر را نسبت به یهودیانی که ساکن اسکندریه بودند، داشت. درواقع او دژهای محکم مصر را در دستان آنها قرار داد، با این روحیه که آنها صادقانه و شجاعانه از آنها محافظت خواهند کرد... جانشین او، بطلمیوس ملقب به فیلادلفوس، بارها به یهودیان مبالغی پول داد و بیشتر از اینها و مهمتر از همه، او میخواست قوانین ما را بداند و متون مقدس ما را بخواند. بطلمیوس سوم ملقب به اورگتس، پس از فتح تمام سوریه، به خاطر پیروزی بر خدایان مصر، قربانی نکرد بلکه به اورشلیم آمد و طبق آیین ما درآنجا قربانی های متعددی برای خدا کرد و هدایایی را به او تقدیم کرد. او شایسته ی پیروزی است. بطلمیوس فیلومتور و همسرش کلئوپاترا تمام پادشاهی خود را به یهودیان سپردند و اونیاس و دوسیتئوس، دو یهودی را در راس کل ارتش خود قرار دادند.» جالب است که اسکندری که سامره را به یهودیان داد، همان شلمنسر است که آنها را از سامره اخراج کرد و رفت و برگشت یهودیان از سامره معادل رفت و برگشت یهودیان توسط نبوکدنصر و کورش به اورشلیم است. پس میتوان گفت دین یهود در اساس سامری است ولی بعدا دچار تغییر محتوا شده و این تغییر محتوا از سامری به اورشلیمی را لاکاپله همان شورش عثمانی علیه تیمور سمرقندی (سامری) میداند. در نسخه ی سلوکی این تغییر محتوا، اسکندر محبوب از آنتیوخوس بدنام جدا و به شخصیت متفاوتی تبدیل شده است. گناه آنتیوخوس این است که سامریان را یهودیان اصلی تعیین کرده است و این سبب شورش حشمونیان علیه دولت سلوکی برای احیای یهودیت میشود. حشمونی ها اسما همان عثمانی ها هستند و سلوکیان اسما همان ترکان سلجوقی که عثمانی ها از درون بارگاه آنها برمی آیند. سلوکیان، یونانی و سلف بیزانس هستند. بنابراین سلجوقیان نیز حاملان فرهنگ یونانی بوده اند قبل از این که عثمانی ها گذشته ی سلجوقی خود را تحریف و بازتفسیر کنند. پس تصرف اورشلیم تحت تسلط سلوکی ها توسط یوحنای هیرکانی از شاهان حشمونی، همان تصرف قستنطنیه توسط سلطان محمد فاتح است. هیرکانی میتواند تلفظ دیگری از گورکانی یا گورخانی عنوان تیمور باشد. یوحنا که همان شاه مسیحی افسانه ای تاتارها است شکل سلطنتی شده ی یوحنای تعمیددهنده یا یحیی است که مسیح، معارفش را با یهودیت ترکیب میکند. لاکاپله معتقد است که محمد پیامبر اسلام در اولین تصاویر خود با یحیی برابر بوده است. بنابراین محمد فاتح، به همان اندازه شکل به حکومت رسیده ی محمد است که یوحنای هیرکانی شکل به حکومت رسیده ی یحیی. عثمانی ها در شریعت اسلامی که ایجاد کردند ادعای بازگشت به ریشه ی تعالیم انبیای یهودی داشتند که یهودیت و مسیحیت از آن منحرف شدند و در این ادعا وامدار تورات و انجیل بودند که اصلی متفاوت از وضعیت واقعی زندگی یهود را برای آنها تعیین کرده بود. با این حال، جالب است که بازگشت عثمانی به ریشه، دقیقا بازگشت به تورات هم نیست چون اسلام عثمانی مدعی است که تورات هم اصل نیست و تحریف شده است و همین ادعا را زوهر کتاب محبوب کابالیست های یهودی در اروپا هم دارد.:

“CONTRE-APION”: DIDIER LACAPELLE: THEOGNOSIS: 7 DEC 2021

اینطورکه به نظر میرسد، سامری گری بر کیش کتاب مقدس ارجحیت دارد و دریچه ی اشتراک یهودیت با مذاهب قبلی است. پیوند این مطلب با افسانه ی پبدایش یهودیت در مصر و از طریق مهاجرت بنی اسرائیل از آنجا، در ارتباط مستقیم با برابری هفستوس و نسخه ی مصریش پتاح با تیمور سامری/سمرقندی است چون تفسیری از همین خدا او را در جایگاه ازیریس و بنابراین آشور قرار میدهد که رابط پیدایش یهودیت متعارف در مصر است.

بنا بر بازسازی جرالد مسی از افسانه ی آفرینش مصری، پتاح، در بدو امر یک خدای زیرزمینی و معرف تبعید نور به قلمرو تاریکی بوده است. این تبعید در نتیجه ی جنگ اولیه ی هورس خدای نور با سوت خدای تاریکی بوده که در آن، سوت دست بالا را داشته است. هورس در این برهه خدای خورشیدی نیست و با رع-تحت RA-TAHTیا رع در قالب نورهای ماه و ستارگان در عالم تاریکی شب تطبیق میشود. این قطعه با افسانه ی آفرینش بابلی مبنی بر این که آسمان قبل از زمین شکل گرفت و الگوی تمام موجودات زمینی، صورت های فلکی شکل گرفته از ستارگان در آسمان است مطابقت دارد. در این برهه زمین هنوز از جنس آب های هاویه است که در اساطیر مصری "نون" نام دارند و معادل کلدانی-آشوری آنها تهامات مادر آنوناکی ها است که به اژدهایی دریایی تشبیه میشود. معادل این اژدها در اساطیر مصری، آپپ یا آپوفیس دشمن آمون رع است. سوت، نیروهای نور را به شکم این اژدها در مقام مظهر زمین غرق در هاویه میریزد و مجموعه ی این نورها درآنجا در قالب آمون یا رع رو به رشد با اژدها میجنگد و به حد خدای خورشیدی قدرتمند میشود و تبدیل به پتاح خداوند خالق صنعتگر در آمنتا یا جهان زیرین میگردد. تبعید این نیروها به جهان زیرین، همان تبعید ازیریس به جهان زیرین پس از قتل او توسط برادرش سیت یا سوت است. ازیریس به شکل هورس از نو از همسرش ایزیس که نماد مادر-زمین است متولد میشود و برمیگردد و سیت را شکست میدهد. هورس دراینجا معادل خورشید طالع است که هر صبحگاه طلوع میکند و به سروری نیروهای تاریکی به رهبری سیت پایان میدهد. این نبرد به همان اندازه که نبرد شرق روشنی بخش و غرب تاریک است نبرد شمال و جنوب هم هست. چون از خاورمیانه هرچه به سمت شمال برویم تاریکی و سرما غلبه میکند و هرچه به سمت جنوب برویم نور و گرما غلبه میکند. بنابراین تصور میرود زمین بین دو آسمان قرار دارد و بخشی از نور به صورت هورس توانسته از جنوب برآید و قطب دیگری بر ضد قطب سوت در شمال ایجاد میکند. پس به نظر میرسد مرکز زمین و قلمرو پتاح که با ازیریس تطبیق شده است منطقه ی صلح و بی طرفی بین نیروهای سوت و هورس است و چون دنیا صحنه ی نبرد نیروهای تضادآفرین متشبه به نور و تاریکی است پتاح به عنوان جامع آنها یک خلقتگر است. در آمنتا یا جهان زیرین قبطی، اماکن همه همنام شهرهای مصر باستان هستند و مرکز قلمرو میانی پتاح، "آنو" نام دارد که اتفاقا همنام تلفظ قبطی "اون" یعنی هلیوپولیس مصری و مرکز پرستش ازیریس در قبط است. پتاح، "علی" یعنی نیروهای هفتگانه ی جدا کننده ی زمین و آسمان تحت رهبری شو را که هورس و سیت جزو آنها هستند به خدمت خود درآورده و به عنوان جامع آنها "علی" نام گرفته است. "شو" خدای هوا به سبب شیر شکلیش مشخصا یک خدای خورشیدی است. او به جدا کردن آسمان و زمین از هم در راس علی هفتگانه مشهور است. این هم یکی از ویژگی های خورشید است. چون در تاریکی، مرز زمین و آسمان مشخص نیست و این دو فقط در روشنایی خورشید، از هم متمایز میشوند. با این حال، نیروهای هفتگانه ی شو، در مقام هفت طبقه ی آسمان که فلک ثابتات را از زمین جدا میکنند با سیاراتی مشخص میشوند که به جز خورشید –که آن هم فقط بعدا بسیار نیرومند میشود- همه فقط در تاریکی شب قابل مشاهده اند و تشخص اولیه ی نور در جزئیاتی شناور در تاریکی در دوران سیطره ی سیت را نشان میدهند که فقط در مهاجرت به جهان زیرین توان اتحاد و نیرومند شدن را دارند. علی هفتگانه به عنوان هفت نیرو در جهان زیرین با هفت جن دوزخ در اساطیر کلدانی تطبیق می شوند. آنها به عنوان نیروهای تاریکی، به واسطه ی هفت ستاره ی صورت فلکی دب اکبر در قلمرو تاریک قطب شمال به جهان زیرین راه یافته اند که دب اکبر، خود، الهه ای در مقام تهامات است و هفت جن دوزخ از این جهت، جامع تهامات هستند. آنوناکی ها از تهامات متولد میشوند و بنابراین از زیر زمین می آیند چون نور نیز در زیر زمین تکامل می یابد و با هورس، جهان بالایی را فتح میکند. البته میتوانید با اعتقادبه د.ام نون/تهامات در آسمان و مادینه تلقی کردن آسمان به صورت الهه نات، محل تولد آنوناکی ها را در آسمان بدانید و از پیدایش ستارگان از انوار هفتگانه ی علی صحبت کنید که البته مصری ها این کار را کرده اند. از این جهت، برابر نهاد آنوناکی ها با علی هم ممکن است و چنین تکثیری جواز هم دارد چون علی هنوز همزمان یک اسم مفرد و یک اسم جمع است. شاید الوهیم تورات هنوز نسخه ی دقیق تری از آن باشد. چون در هر حال، "علی" تلفظ دیگر "ایلی" یا "اله" است که یک اسم مفرد است. ولی لغت "الوهیم" که در تورات با یهوه برابر شده است، همزمان یک اسم مفرد و یک اسم جمع است. چون "یم" آخر را هم میتوان حرف تعریف تلقی کرد و هم علامت جمع. "علی" در مقام جمع، کارگزاران آتوم رع خدای خورشیدی نیز هستند و البته توجه داریم که آتوم به عنوان خورشید غروب، هنوز مهاجرتی از آسمان به جهان زیرین را محور قرار داده است. البته همراهان آتوم-رع 12 تن هستند، ولی هنوز با علی 7گانه ی پتاح مرتبطند؛ چون نیروهای تحت اراده ی خورشید، 12 ماه سالند که از روی 12 صورت فلکی دایره البروج تعیین میشوند. این 12صورت فلکی توسط هفت سیاره اداره میشوند که خود، نسخه ی دیگر "علی 7گانه اند. چرخه ی 12 برج، یک دایره میسازد که در مصر ظاهرا هنوز با پتاح مرتبط است؛ چون نام پتاح مرتبط با لغت قبطی "پوت" به معنی دایره است. لغت پتاح که در اصل به معنی گشاینده است، در تلفظی نزدیک به پوت، در عنوان یهودی "پوتاهیا" یعنی یاه یا یاهو یا یهوه ی گشاینده برای یهوه به کار رفته است و این، یکی از صریح ترین معابر ارتباط یهوه ی یهودی با پتاح قبطی است. درست مثل یهوه که یک فرم ایزدی پدر و یک فرم انسانی پسر یعنی عیسی مسیح را دارد، پتاح هم یک فرم پدر به نام خپر-پتاح و فرم پسر به نام "یو" دارد که یو همان یهو یا یاهو یا یهوه است. علاوه بر این، پتاح در قوی ترین حالت خود مانند یهوه همه چیز را فقط با گفتن "موجود شو" موجود میکند و این عمل، "هکائو" نامیده میشود که خود در قالب عمل خلقت، به صورت خدایی که شکلی از پتاح است متشخص میشود.:

“EGYPTIAN WISDOM AND THE HEBREW GENESIS”: MALIK JABBAR: THECHRISTMYTH.COM

هکا یا هخا، در نگاره های قبطی، در دو فرم مرد شیر-سر به عنوان مظهر نابودی و مرگ، و مرد مارافسا به عنوان مظهر درمان و پزشکی و نجات، هویتی متناقض نما دارد. تصویر دوم، تقریبا او را با اسکلپیوس خدای درمان یونانی برابر میکند که تمثالش مار است. اسکلپیوس، پسر آپولو است و آپولو موفق ترین و پرکاربردترین تصویر از هلیوس خدای خورشید است. بنابراین اسکلپیوس یک نیروی خورشیدی است و از این جهت با هکا مطابقت دارد. هکا در بعضی نگاره ها به شکل جوانی با انگشتش در دهانش نشان داده میشود که او را با هارپوکراتس و از طریق او هورس سیپی برابر میکند. از طرفی هکا قابلیت تطبیق با الهه را هم دارد. چون "حق" که ریشه ی نامش است به صورت "حقات" یا "حقه" HQTمونث شده است. این حقات که به جانوران آبزی مجسم میشود، اسما همان هکاته HEKATE الهه ی جادوگران و متمثل به ماه در اروپا است. با تبدیل معمول "ه" به "س/ش" او همچنین با "سخت/سخمت" SEKHET/SEKHMET الهه ی برآمده از چشم رع که به شیری نابودگر تبدیل میشود برابر خواهد بود. سخت در اسم همچنین برابر با شاکتی، جنبه ی زنانه ی ایزدان در هندوئیسم است و اسمش ریشه ی نام شخینا یا سکینه جنبه ی مونث یهوه است که در کابالا در حکم همسر او است. اتحاد یهوه و شخینا به صورت اتحاد زن و مرد به شکل دو مثلث بالایی و پایینی در یک ستاره ی شش ضلعی که همان ستاره ی داود است، لغت هگزاگرام را میسازد چون لغات هگز و سیکس به معنی عدد 6 از نام هکاته می آیند، همچنین لغت "سکس" برای عمل جنسی. جالب است که احتمالا نام "سشا" برای مار ایزدی هندوئیسم هم با همین دایره لغات مرتبط است و سشا همان هکا است که نامش را عمدا به صدای مار نزدیک کرده اند. در آغاز خلقت، ویشنو در میان آب های هاویه بر روی سشا غنوده و در همین هنگام، برهما خدای خالق بر روی یک گل نیلوفر آبی از ناف او بیرون می آید و جهان را می آفریند. ویشنو و سشا بعدا به صورت های زوج ایزدی هری کریشنا و بالاراما در قالب انسان مرتبط میشوند که در مورد بالاراما ارتباطش با سشای مارمانند میتواند به این برگردد که از او در بعضی نحله های هندوئیسم، با عنوان خدای پزشکان یاد شده که او را با هکا مرتبط میکند. بالاراما در راستای برابری با هکا و اژدهای هاویه فرم الهه نیز به خود میگیرد که میتواند او را در جایگاه لاکشمی یا دورگا -شاکتی ویشنو- و تجسم انسانیش یعنی رادا معشوقه ی کریشنا نشان دهد. هری کریشنا و رادا اسما همان هلیوس کوروس خدای خورشید یونانی و همسرش رودا هستند:

“EGYPTIAN HEKA , THE AYUR VEDIC MEDICINE CULTUS OF ANANTA-SESHA-NAGA AS DHANVANTARI”: COLLECTED WORKS OF BHAKTI ANANDA GOSWAMI: 5 APRIL 2013

کریشنا شکل انسان شده ی ویشنو و بالاراما شکل انسان شده ی سشا است و در هر دو مورد، آنها به عنوان تجسد انسانی خدا، پسران خدا شمرده میشوند درست مثل عیسی و پتاح پسر (یو) که همزمان یهوه و پسر یهوه هستند. ویشنو از واسو می آید که همان اوسو یا یسو یا یهو یا یهوه است و یسوع/یشوع نام مسیح که معنی منجی میدهد هم تلفظی از آن است. درمقابل، بالاراما معمولا فرم انسانی بالا دوا است که نامش به بعل خدا معنی میشود. درواقع یاهو سلف یهوه نیز در ابتدا ملقب به بعل به معنی رئیس بود و بعل یاهو همان خدایی است که در یونانی دیونیسوس و در لاتین باخوس نامیده میشود و جالب این که ازیریس قبطی هم با دیونیسوس باخوس تطبیق میشده است. ممکن است بازی های لغوی فراوان یهود با نام خدا با ایجاد تلفظ های مختلف از آن، برای پنهان کردن ارتباط اولیه ی یهوه با خدایان پاگانی و یسا برعکسش، لو دادن این ارتباط به خودی ها باشد. ازجمله وقتی نام یشوع به صورت "یهوشو" تلفظ میشود، دارد یشوع را به دو خدای یهو و شو تقسیم میکند که شو رئیس علی هفتگانه ی مصری، نسخه ی دیگر الوهیم است. شو یک خدای شیر شکل است و با یهوه با تصویر متواتر شیر تطبیق میکند. احتمالا لغت "شو" تلفظ قبطی "شوا" در سامی است که همان "سبع" است: لغتی که هم معنی شیر و تلویحا درنده میدهد و هم معنی عدد 7. یشوع همچنین "یشی" و با اضافه شدن "م" تعریف، "یشم" تلفظ شده که این یکی هم با اضافه کردن "ال" یا "عیل" به معنی خدا به آن، به "یشمعیل" تبدیل شده که یکی از تلفظ های نام "اسماعیل" جد محمد پیامبر است. اگر اسماعیل از طریق یشمعیل شکل دیگری از یاهو-عیل باشد، با وارونه شدن، بدل به "الیاهو" میشود که نام رسمی اتیلیا یا الیاس نبی و از کاندیداهای مقام مسیح در نزد یهود است. از طرفی عنوان "ال" یا "ایل" یا "ایلو" یا "ایلی" یا "علی"، که بیشتر به معنی خدا به طور کلی استفاده میشده است، به صورت های "آری" و "آریا" به معنی شیر هم تلفظ میشود و علاوه بر این که منشا نام های "هرو/هورس" و آسور و ازیریس است، همان "هری" به معنی مقدس است که اول نام خدایان هندو و بیش از همه کریشنا به کار میرود. بنابراین یشمعیل و الیاهو خودبخود شکل دیگر لغت "آریاهو" به معنی شیر خدا هستند که برای تجسم شیرشکل یهوه به کار میرود و معادل است با ناراسیمها تجسم شیرشکل ویشنو در هندوئیسم. با جایگزین کردن یاهو با ال به معنی کلی خدا، آریاهو تبدیل به آریل به همان معنی شیر خدا میشود که عنوان فرشته ی شیر سر مسئول مجازات گنهکاران در دوزخ است. موقعیت او در حالت فرمانروای جهان زیرین، او را به ازیریس نزدیک میکند و تطبیق ازیریس با فرمی زیرزمینی از از پتاح به نام "شوکار" یا "سوکار" دوباره او را در جایگاه شیر خدا نشان میدهد. چون شوکار را میتوان به "شو/شوا/سبع" (شیر) و "کار/هر/ار/ال" (خدا) تجزیه کرد و باز به شیر خدا یا آریل رسید. همین تفسیر را میتوان از یهوشو (یاهو به اضافه ی شیر) کرد و آن را در جای یشم قرار داد و یشمعیل را به "یاهو شیر خدا (ال)" معنی کرد. درباره ی "م" تعریف پنهان کننده ی این سر در "یشم" باید گفت عنوان "یشم" عمدا از یشوع یا یاهو درآمده تا مبدا لغت "اشمون" به معنی آسمان به نظر بیاید. اشمون یک خدای سامی بود که رومیان او را با اسکلپیوس یونانی، خدای درمان، تطبیق میکردند و یشوع یا عیسی مسیح نیز از طریق برابر شدن با او، صاحب معجزه ی درمان کردن دردهای بی درمان شناخته شد. بالاراما هم خدای درمانگران است چون بر اساس اسمش به اندازه ی عیسی مسیح، ریشه در کیش بعل یاهو دارد.:

“HATI: A MOST ESSENTIAL REVEALED NAME OF THE ONE TRUE GOD”: COLLECTED WORKS OF BHAKTI ANANDA GOSWAMI: 15 APR 2014

بعلی که با یاهو تطبیق میشود معمولا همان آدون یا آدونیس در نظر گرفته میشود چون در تورات، یهوه با عنوان "آدون" خطاب شده است. آدون در لفظ همان آتون خدای خورشیدی آخناتون است و این، از مهرهایی دارای عبارت هر-آسو-آتن که در اسرائیل کشف شده اند استنباط میشود. مصرشناسان مدعیند که در مصر، کیش آتون خدای خورشید آخناتون به مرکزیت هلیوپولیس، مقابل کیش خورشیدی دیگر آمون رع به مرکزیت طیوه یا تبس قرار گرفته است و درنهایت کیش آتون از کیش آمون شکست خورده است اما از دست رفتن متصرفات مصر در شامات، باعث شده تا بقایای آتونیسم در آنجا دوام یابد و رشد کند و در اورشلیم یهودی مرکزیت یابد. برجسته شدن نقش فراعنه در این داستانسرایی، ناشی از دو عنوان ایزدی دیگر برابر شده با آتن یعنی "هر" و "آسو" است. آسو که تلفظ دیگر اوسو و یسو و بنابراین همان یاهو است، "آهو" نیز تلفظ میشود. از طرفی "هر" نیز قابل تبدیل به "اور" به معنی نور است که به سبب بنیان گرفتن جهان بر نور، به "فرو" PHERUبه معنی بنیاد جهان در زبان یونانی نیز تبدیل شده که گاهی معادل اطلس غول است. بنابراین "فرو آهو" به جای "هر-آسو" عملا به لغت "فراعوه" برای فرعون یا شاه مصر در تورات نزدیک میشود. از طرفی خوانده شدن آسان "فرو" به "پرو" و قرار گرفتن "آسو" در جای خود، به "پروآسو" منجر میشود که معادل "پوروشه" خدایی است که با قربانی کردن خود، جهان مادی را از اجزای بدن خود آفرید. پروآسو همچنین به پولیوس یونانی به معنی خدای جامعه و بخصوص شهر تبدیل میشود که خود را در مردم جامعه تجزیه و تکثیر میکند. مردم جامعه به رنگ رهبر خود درمی آیند که پوروشه یا پولیوس یا پراعوه جامعه و معادل فرعون یعنی خدایی است که به شکل انسان درآمده است. فرعون از طریق برابری با فرو معادل اورائوس یا مار نور نیز هست که روی کلاه فرعون چنبره زده است. شعاع نور در درازی به مار تشبیه میشود و چون دنیا از نور پدید آمده است این مار، معادل سشا برای ویشنو نیز هست. منتها مار اولیه مظهر بی نظمی است و وقتی نظم پیدا میکند به موجودات جهان هویت میدهد، همانطورکه جامعه ی انسانی هم فقط توسط حکومت، نظم می یابد و بدون داشتن ریاست، نظم خود را از دست میدهد و در هرج و مرج فرو میرود. گناه آمونیسم نیز در عدم اطاعت محضش از حاکم بود. کاهنان آمون مظنون به دستور قتل مخفیانه ی بعضی از فراعنه بودند و درحالیکه عدم اطاعت از فرعون به خودی خود گناه بزرگی است، قتل فرعون به عنوان خدای زنده گناهی نابخشودنی است و درنتیجه آمونیسم، به نوعی میل به هاویه را ایجاد میکرد که خود نیز در آن قربانی میشد. درحالیکه بقایای آتـونیسم با تبدیل به یهودیت در اورشلیم، به سمت حکومت جهانی طویل المدت سیر میکرد. غلبه ی یهوه خدای جاویدان بر اژدهای لویاتان همین معنی را میدهد و آن، البته نسخه ی دیگری از نبرد هورس با تاریکی است. هورس به شاهین مجسم میشود که یک پرنده ی شکاری مارخوار است و در هند هم گارودا مرکب عقاب شکل ویشنو دشمن ناگاها یا خدایان مار شکل است. در مذهب یونانی-رومی، موکل نظم جامعه، زئوس یا ژوپیتر است که سمبلش عقاب است. سرگردانی ایزد بین اشکال انسان و پرنده، در تصویر اروس خدای عشق تثبیت میشود که جوانی با بال های پرنده است و نامش تلفظ دیگری از هورس، هلیوس، ایلوس و اله. عشق، دشمن غریزه محوری اژدهایی حاکم بر این جهان است و عشق از آن خدا است. اما خدا جهان اژدهایی غریزه محور را نابود نکرده بلکه رام خود کرده است و جهان مادی با تمام خصال مثبت و منفیش در خدمت خدا است. خدای انسان شده یعنی حاکم هم خصال مثبت و منفی جامعه را حفظ میکند و از آنها به نفع خود استفاده میکند. البته نتیجه هرچه باشد حتما به نفع مردم است چون حاکم به مردم خود "عشق" میورزد.:

“THE CORONA OF HARI/HELI/ELI AND ATENISM EXPLAINED”: DAVID SHERMAN: GOLDSUNAURA: 4/9/2000

بر اساس آنچه گفته شد باید تا حالا روشن شده باشد که این اتفاقات به لحاظ تاریخی، در کشوری که به نام مصر میشناسیم رخ نداده اند چون مصر زمینی، انعکاسی از مصر جهان زیرین یعنی آمنتا است و هلیوپولیسی که آتون در آن رشد کرد همان قلمرو پتاح سوکار یا ازیریس در جهان زیرین است. اگر بخواهیم این را به زبان جغرافیای سیاسی و رشد قدرت الهی یهودیت به جای یهوه و عقبه ی خورشیدیش تعریف کنیم، باید سفر نیروهای نور از شمال به مرکز زمین و ازآنجا به جنوب را به لحاظ جغرافیایی بازسازی کنیم. همانطورکه متوجه شدیم، شمال سرد و تاریک در جایگاه غرب و غروب، و جنوب گرم و روشن در جایگاه شرق و طلوع خورشید قرار گرفته اند و اگر ما نظریه ی گرد بودن زمین را بپذیریم در سفر از شرق به غرب و درآمدن دوباره از شرق، همچنان روی زمین طی مسیر خواهیم کرد. در نظرگاه دنیای قدیم، جهان محدود به سه قاره ی آسیا، افریقا و اروپا تعریف میشود و مبدا تمدن را خاورمیانه در نظر میگیرند که جایی که از نظرگاه مردمش همزمان غرب سرد و محل ورود تاریکی باشد قاره ی اروپا است. محدود شدن دنیای اولیه به حد ساحل شرقی اقیانوس اطلس، برای قرار گرفتن قاره ی امریکا در میانه ی سفر نور از غروب اروپایی به محل ظهور خورشید طالع در آسیای شرقی است. درواقع امریکای شمالی، معادل مرکز زمین برای پتاح-سوکار خدای خالق و محل حکومت ازیریس کهن الگوی فراعنه است و درنتیجه باید رهبر راستین جهان شناخته شود. تکنولوژی و پیشرفت های نظامی روم آلمانی هیتلر، در ایالات متحده به اوج خود میرسند (نماد هر دو حکومت، عقاب زئوس است) ولی بعد، سرمایه ی امریکایی به آسیای شرقی و بخصوص چین منتقل و باعث نارضایتی مردمان تحت کنترل ابرقدرت جهانی ایجاد شده در امریکای شمالی یعنی ایالات متحده میشود و یک دونالد ترامپ ظهور میکند تا برای چینی ها شاخ و شانه بکشد بلکه دل مردم امریکا خنک شود. بنابراین ایالات متحده مرکز پتاح یا سوکار است و سوکار یا شوکار، همان شو رئیس علی هفتگانه است که فقط به خاطر مبدل شدن به پتاح جهان زیرین است که در ریاست بر علی، جای خود را با پتاح عوض میکند. همانطورکه بیان شود هفتگانگی علی، ناشی از مشخص بودن آنها به صورت هفت سیاره ی نورانی در یک زمینه ی تاریک شبانه است و با توجه به این که نور (هورس) و تاریکی (سوت) جزو علیند، درواقع باید در ترکیب با هم، مهمترین دلیل آشکارگی هفتگانگی علی و بنابراین جامع همه ی آنها در شو باشند. پس اروپا یک بستر تاریک اولیه برای سپردن ذرات مشخص نور به هلیوپولیس امریکایی است و جمیع انوار در این هلیوپولیس به آتون آخناتون بدل میشود که فروید در موسی و یکتاپرستی، او را ریشه ی یهوه ی موسی عنوان کرد. همانطورکه دیدیم این آتون، همان آدون فنیقی و جواز برابرگیری نسبی یهوه با آدونیس است. اما آدونیس یا تموز، خدای گیاهان و یک خدای فصلی است و به سبب ارتباط تغییر فصول با حرکت خورشید در 12 برج سال (هنوز مرتبط با سیارات هفتگانه ی علی) است که یک خدای خورشیدی شناخته میشود. اما اتفاقا فصلی شدنش فلسفه ی آن را تشدید میکرد. آدونیس درست مثل سفر روزانه ی خورشید، یک ایزد میرنده و از نو زنده شونده است و همراه خزان طبیعت میمیرد و با بازگشت سرسبزی گیاهان در بهار از نو زنده میشود و اتفاقا دقیقا به همین خاطر، بیش از رفت و برگشت کوتاه و روزانه ی خورشید، معرف تغییرات منفی و مثبت محیطی است. سفر او به جهان زیرین که با افزایش سرما و تاریکی همراه است، به مرگ موجودات زنده ی زیادی می انجامد که اجسادشان باعث تغذیه ی خاک برای رشد گیاهان جدید در بهار میشود. بنابراین آدونیس، جهان را دچار مرگ و تاریکی میکند تا نور قدرت رشد داشته باشد و این مرگ و تاریکی، همان بازتاب دوزخ جهان زیرین به دورانی از سال در روی زمین است. پس دراز تر شدن شب ها در طول سال، مابه ازایی برای فرو رفتن هرچه بیشتر در تاریکی در سفر به دوزخ جهان زیرین است. تولد مسیح در اوج زمستان نیز همین فلسفه را میرساند. مسیح در درازترین شب سال متولد میشود که معادل دقیق مرکز جهان زیرین برای آتون هلیوپولیس است. به همین دلیل است که ایالات متحده ی امریکا به عنوان مابه ازای هلیوپولیس مرکز زمین، هنوز یک کشور مسیحی است چون مسیح به عنوان یک خدای خورشیدی، معادل نور هورس است که در جنگ با تاریکی سوت در شمال سرکوب شده و به جهان زیرین تبعید شده است و یادتان هست که غرب اروپایی به جای شمال سوت نشسته است. متضاد مسیح در جایگاه نیروهای تاریکی، کفر و بی خدایی است که اروپا آن را به همه ی جهان صادر کرده است. بنابراین یهوه از عرش کبریاییش در شمال سوت (غرب اروپایی) به هلیوپولیس ایالات متحده ی امریکا سقوط کرده تا درآنجا تبدیل به عیسی مسیح شود و با رشد دائم در ادامه ی سفر زمستانی، به صورت خورشید طالع از شرق عالم متولد شود و این شرق که از طریق برابرگیری شرق و جنوب در افسانه ی خورشیدی مصری، معادل جنوب هم هست (جنوب نسبت به اروپا و امریکای شمالی)، در بردارنده ی تمام کشورهای خارج از اروپا و امریکای شمالی است. بنابراین ایالات متحده راهبر و خیرخواه تمام کشورهای موسوم به "شرقی" است و مردم این کشورها باید به دستورالعمل های او گوش دهند. اکثر مردم شرق بر اساس اطلاعاتی که از طریق رسانه ها و محیط اطراف به ذهنشان وارد میشود ناخودآگاه میدانند که باید از الگوهای ایالات متحده ی امریکا اطاعت کنند ولی نمیدانند چرا؟ چون اگر این دستورالعمل را برای امروزی ها توضیح دهند امکان ندارد باور کنند دلیل خوبی برای مقدس بودن ایالات متحده ی امریکا باشد مگر این که مخاطبش به اندازه ی برسازندگان این دستورالعمل، مغزش با خرافات کابالا مسموم شده باشد. اما شاید در قدیم و قبل از بروز اثرات نفرت آور این دستور العمل، چنین حساسیتی وجود نداشت و میشد با افتخار، ستاره ی داود را روی پرچم ایالات متحده به اهتزاز درآورد و با آن پرچم، برای نجات یک کشور دیگر مثل فرانسه شتافت. واقعا چه شد که تظاهر به صهیونیسم و افتخار به آن، به مرور، اینقدر سخت و خجالت آور شد؟ آیا آن سیاستمداران امریکایی که در هر بار جنایات اسرائیلی های صهیونیست در سرزمین های اشغالی، با تظاهر به افتخار، از اتحاد همیشگی اسرائیل و ایالات متحده حرف میزنند، در باطن، از این که مجبورند ادای چنین صمیمیتی با اسرائیلی ها را دربیاورند خجالت میکشند؟!