تونل گرگ و راهنمای الهی: پیش زمینه ی شیاطین آتشین فیلم مورال کمبات
تالیف: پویا جفاکش

نشان شهر سالامانکا در اسپانیا شامل دو شیر رودرروی هم
در اوایل دهه ی 1380 و قبل از این که اینترنت با کامپیوتر و موبایل، زندگی همه ی انسان ها و ازجمله همه ی کودکان را درنوردد، گیمینگ، جدیدترین و موفق ترین صنعت الکترونیکی مورد پسند کودکان بود. در این زمان، سری بازی های مورال کمبات –یا آنطورکه معمولا تلفظ میشد: "مورتال کومبات"- بسیار جلب توجه کرده بودند و چنان که انتظارش میرفت، به زودی سی دی های فیلم های سینمایی و سریال های مورال کمبات با زبان اصلی و گاها زیرنویس در مدارس بین دانش آموزان دست به دست میشدند (قسمت اول سینمایی مورال کمبات بعدا به مدیریت چنگیز جلیولند به فارسی دوبله شد). برادرم بعضی از این سی دی ها را به خانه آورد و من هم آنها را دیدم. یادم هست که قسمت دوم سینمایی مورال کمبات را بعد از قسمت اول دیدیم و من همان اولش فهمیدم که اینها موقعی که آخر قسمت اول را تمام کردند، هنوز هیچ برنامه ای برای این که قسمت دوم چه شکلی باشد تهیه ندیده بودند. قسمت دوم با سقوط آتشین و سریع شیاطین از آسمان به روی زمین همچون شهابسنگ هایی آذرخش نما و سریع السیر شروع میشد. آن موقع نمیدانستم این صحنه میتواند اهمیت اسطوره ای داشته باشد. اما اخیرا مقاله ای از الکساندر ریورا مطالعه کردم که به وضعیت تقریبا آخرالزمانی چنین صحنه ای گواهی میداد.
ریورا در اوایل مقاله اش از قول رودلف اشتاینر از کهنه کاران انجمن های کابالایی، بیان کرده بود که شیاطین همچون شهابسنگ و آذرخش از آسمان، سقوط های سریع السیر کرده اند چون میکائیل با تمام وجودش آنها را از آسمان به پایین پرت کرده است. اشتاینر معتقد بود این صحنه در آخرالزمان هم تکرار میشود، اما این بار همزمان با واکسیناسیون عمومی علیه بیماری ها. ربط شهابسنگ به بیماری، به افسانه ی wormwood یا جنگل کرم ها (و نیز به معنی افسنطین) برمیگردد که عنوان شهابسنگی است که تصور میشود به درون آب سقوط میکند و انگل ها را در آب میپراکند و باعث افزایش بیماری ها در انسان میشود. افزایش بیماری ها یکی از نشانه های آخرالزمان در فرهنگ مسیحی است که باعث شد مردم، بحران کووید و واکسیناسیون سنگین حول آن را نشانه ی وقوع آخرالزمان بشمرند. از طرفی این بحران در آستانه ی زمانی پیش آمد که یک اتفاق خاص در تاریخ جنگ های صلیبی را برجسته میکرد: در سال 1325 گیلهم بلیباست، پیشگوی کاتار درست قبل از این که توسط دژخیمان کلیسای کاتولیک در آتش سوزانده شود، فریاد زد: «ما 700سال دیگر باز خواهیم گشت، زمانی که لورل دوباره سبز شود.» و سال 2020 یعنی سال وقوع بحران کووید، زیاد از زمان بازگشت احتمالی کاتارها در 700سال بعد از فاجعه فاصله نداشت. «لورل»، تاج برگی است که بر سر قهرمانان میگذارند و امروزه و از طریق رسانه های نوین، بیش از هر گروهی، یادآور امپراطوران روم باستان است. آیا منظور، این بود که نظم نوینی که با ظهور و تحکیم کلیسای کاتولیک رم و ضمن تخریب بقایای پاگانیسم رمی و رقبایی چون کاتارها پدید آمده است، سقوط کرده و جهان به عقب باز خواهد گشت؟ بعضی هنوز این فکر را دارند اما دقیقا به خاطر قصه ی ورم وود فکر نمیکنند بحران مربوطه دقیقا مرتبط با کووید باشد چون ورم وود درواقع برخاسته از پیشگویی ارمیا در کتاب ارمیا در عهد عتیق است. ارمیا میگوید خدا چون از مردم ناامید شده است، آب مردم را تلخ خواهد کرد و شمشیری در آب خواهند انداخت تا مردم با خوردنش «تلو تلو بخورند و دیوانه شوند». شمشیر مزبور ظاهرا همان شهابسنگ است. اما شهابسنگ نیز به نوبه ی خود به ماری آتشین تشبیه میشود همانطور که آپپ یا آپوفیس در اساطیر مصری گاهی چنین کیفیتی دارد. مار وقتی با شیطان تطبیق میشود، بیماری اخلاقی نیز ایجاد میکند. کرم ها شبیه مارند و بعضی بیماری های انگلی توسط کرم ها ایجاد میشوند. یک عقیده درباره ی چگونگی دچار شدن آدم و حوا به خصال شیطانی این است که این خصال با یک کرم که درون میوه ی سیب آدم و حوا میلولید به بدن آن دو راه یافتند و تخم شیطان را در نوع انسان کاشتند. امروزه هنوز میکروب ها مثل شیاطین، در حکم کرم های نادیدنیند و ربط دادنشان به بیماری های روانی بشر در نزد بعضی منطقی است. تشبیه به دیوانگی باعث میشود تا پیشگویی ارمیا تکرار داستان خون شدن آب مصر در زمان موسی باشد. آبی که به رنگ خون درآمده و هنوز خورده میشود، همان شراب انگور است که باعث بی عقلی و بدمستی و حتی نزاع و قتل میشود. یک پیشگویی غنوصی دیگر از وقوع موجی از دیوانگی توام با گسترش جنگ های مخرب و پر خونریزی در جهان از جایی به نام «دروازه های شیر» خبر میدهد. ما در دوره ای زندگی میکنیم که اخبار جنگ ها پیوسته آزارمان میدهد و تمام این جنگ ها نیز توسط حلقه های محدودی از قدرتمداران از اخوت های کابالایی مدیریت و در اثر حرص آنها تداوم می یابند. خدای اینان، مرکوری یا هرمس است که یکی از تجسم هایش در کیمیاگری، شیر سبز رنگی است که خورشید را گاز میگیرد و از آن خون جاری میکند. جالب است که مشهورترین نماد حیوانی خورشید هم شیر است، ولی نباید فراموش کرد که تنها جانوری که میتواند دشمنی خطرناک برای یک شیر باشد، همنوع او است. در کتاب مقدس، هم یهوه و هم شیطان به شیر تشبیه شده اند. در فرهنگ یهودی-مسیحی، اجنه ی دوزخ به شیر تشبیه میشوند و گاهی رهبرشان آریل، مردی با سر شیر است. از طرف دیگر، میکائیل فرشته که شیطان و لشکر اجنه را سرکوب میکند هم به شیر تشبیه میشود. یکی از دلایلی که کلیسای رم، تصاویر رقبای جادوگرش از خدایان بز مانند و گاومانند را در تصویر شیطان برجسته کرد پوشاندن این حقیقت بود که دشمن دین خدا از داخل لباس خود دین خدا بیرون خواهد آمد. با این حال، این، کاملا منطقی است که در هر کشور یا نظامی، دست هیچ کسانی به اندازه ی قدرتمداران و کشیشان تابع مکتب رسمی برای تخریب وضع روانی و ازجمله وضع دینی آن نظام باز نیست. داستان ژول دوینول قابل ذکر است که یک غنوصی مدعی احیای کاتاریسم بود، اما به محض این که کلیسای غنوصی فرانسه را تاسیس کرد، بلافاصله تغییر لباس داد و یک کاتولیک رومی شد و آن وقت با لئو تاکسیل –حقه باز مشهور- که او هم ادعای خروج از فراماسونری و بازگشت به آغوش کلیسا را میکرد، متحد شد تا در کتاب «لوسیفر بدون نقاب» به افشاگری در مورد غنوصی گری و فراماسونری بپردازد و جالب این که برخی معتقدند نامه ی منسوب به البرت پایک که در آن، پایک وقوع سه جنگ جهانی را در آینده ی نزدیک پیشبینی میکند (دو تایش پیش آمدند) در اصل به قلم لئو تاکسیل بوده اند. گاهی تخریب آنقدر تدریجی رخ میدهد که مردم اصلا متوجه نمیشوند. انگلیسی ها بر اساس تجاربشان دراینباره تمثیل پختن قورباغه را به کار میبرند. قورباغه را اگر یک دفعه در آب داغ بیندازید بیرون میپرد چون نمیخواهد بپزد. اما اگر او را در آب سرد بگذارید و کم کم دمای آب را افزایش دهید، چنان میپزد که خودش هم نمیفهمد. شما محو شدن نور در تاریکی را متوجه نمیشوید چون نور باید غذای شیر سبز شود و شیر سبز از آن انرژی میگیرد چون همان لورلی است که باید سبز شود. زمستان دشمن گرمابخشی خورشید است و به دلیل چشمگیری بیشتر فعالیت گرگ ها در زمستان، شیر سبز میتواند با گرگ فنریر در اساطیر نورس جابجا شده باشد که در آخرالزمان، خدایان را از بین میبرد. سقوط کاتارها نیز در جایگاه قربانی شدن خورشید قرار دارد. بر اساس یک آموزه ی کاتاری که ادعا میشود از محاکمه ی کاتارها پیش از اعدامشان به دست آمده است، در اعدام مسیح بر صلیب، فقط جنبه ی مردانه ی خدا کشته شد و جنبه ی زنانه اش به صورت نور معنوی موجود در گیتی باقی ماند تا با سقوط دومین دژ کاتار در قرن 13 میلادی از بین برود و جهان خاموش شود. استیون ویگنز، درباره ی فرمی از استارته الهه ی سامی در قالب یک الهه ی خورشیدی نوشته که درخت چنار وقف او بوده و چنار که یک نسخه از درخت کیهانی است، واسطه ی پرستش شیرها و مارها هم بوده است و مفاد کیش آن تا حد زیادی به پرستش خوخمه همسر یهوه خدای یهود منتقل شده است.:
“cathar prophecies, lion gates, and the age of wormwood”: alexander rivera: theaeoneye.com
درهم آمیزی خدای خورشیدی با درخت، در تمثیل تصلیب مسیح هم دیده میشود. مسیح فقط بعد از قتلش تقدس عمومی یافت و گویی بر بالای مابه ازای درخت یعنی چوبه ی دار، متولد شد. جان اونیل، این تمثیل را به هیروگلیف های چینی ربط میدهد. چینی ها برای نوشتن کلمات تونگ (شرق، طلوع)، کائو (ظهر) و یائو (غرب، غروب) به ترتیب از نگاره ی خورشید پشت نگاره ی درخت، نگاره ی خورشید بالای نگاره ی درخت، و نگاره ی خورشید زیر نگاره ی درخت استفاده میکنند. در مورد اولی که خورشید را با درخت یکسان میکند تا تولد خورشید را نشان دهد، موضوع تطبیق خدایان خورشید و درخت به ذهن میرسد که طبیعی هم هست؛ چون سرسبزی گیاهان از تابش نور خورشید است. [نور خورشید، کلروفیل تولیبد میکند.] اف. جی. برگمان، این را به تقدس درختان زبان گنجشک و بلوط نزد اسکیت ها/سکاها مرتبط میکند که به واسطه ی آنها به اروپا رسیده است و توجه میدهد که از این دو درخت، اولی در انگلیسی ash tree یعنی درخت خاکستر نامیده میشود و نام انگلیسی دومی یعنی oak به ریشه ی ac/aik آلمانی برمیگردد که همریشه با ash به معنی خاکستر است.:
“the night of rhe gods”: v1: john oneil: harison press: 1893: p326
خاکستر نامیده شدن درخت که در ارتباط با حلول آتش خورشیدی بر آن است، یادآور به افسانه ای بریتانیایی درباره ی یک درخت توت جادویی است که میوه هایش خاصیت جوانبخشی دارند تا جایی که خوردنشان میتواند یک پیرمرد صد ساله را به ظاهر یک جوان 30ساله درآورد. این درخت توسط فوموئیر شمال نگهبانی میشود و او غولی به نام sharvan است که بر پیشانی سیاهرنگش، یک چشم قرمز رنگ آتشین دارد و ظاهرا باید یک سیکلوپ (غول یک چشم اساطیر یونانی) باشد. دیارمیت قهرمان، با کشتن شروان، به این میوه ها دست می یابد. (همان: ص320) جوانی بخشی میوه های درخت غول آتشین، با عمر طولانی مسیح پس از غیبت بی ارتباط نیست و البته به عقیده ی اونیل قبل از هر چیز با درخت جاودانگی در بهشت مرتبط است همانطورکه شجره ی طوبی در آسمان هفتم به عقیده ی مسلمانان تکیه گاه جاودانگانان بهشتی است. در ارتباط با جاودانگی، درخت ویژگی های چشمه ی آب حیات را هم به خود جذب میکند و با همین قالب، به آموزه های پیامبران یهودی-مسیحی، ظاهری پاگان پسند میدهد. ازاینرو بنا بر انجیل نیکودموس، موسی در محل تپه ای به نام تابور [از طبر یا تپور به معنی تپه] درگذشت و دفن شد و بعدها داود فهمید در آن محل، درختی رشد کرده است؛ پس داود، درخت را مقدس خواند و دورش حصار کشید؛ به زودی، از درون درخت، چشمه ای جاری شد و سلیمان بر رودی که از آن حاصل آمد پلی ساخت. افسانه ی درخت توام با مابه ازای چشمه ی آب حیات در محل مرگ موسی، از دید اونیل، قابل مقایسه با داستان بودا شدن گئوتمه در زیر بودی یا درخت روشنبینی است چون روشن شدن بودا توام با مرگ نفس او و تسلیم شدنش در مقابل جهان است که میتوان آن را به کوتاه آمدن مکتب موسی در مقابل اصلاح جهان با مرگ تندخویی شرعی دستگاه او مقایسه کرد. (همان: ص3-322)
بر اساس قانون خدایان، خداترین، همانی است که کمتر از همه از او سخن میرود گویی که مرده است. مسیح هم ظاهرا مرده است ولی همیشه از زنده بودن او سخن میرود. ولی از او قوی تر خدایی است که به نظر میرسد مسیح زنده او را کشته است. ظاهرا باید نشانه ای از دوام او مانده باشد بی این که نامش برود. پس چه خدایی قوی تر از ساتورن یا کرونوس که مراسم میخوارگی و پر افراطش ساتورنالیا الان تبدیل به کریسمس یا میلاد مسیح شده است؟ کرونوس به خدایی که فرزندان خود را میخورد مشهور بود. این فرزندان میتوانستند تمام موجودات زنده و غیر زنده باشند چون کرونوس خدای زمان بود و همه چیز در طول زمان به وجود می آید و از بین میرود. سنت پاتریک در ایرلند به کروم کراچ نسخه ی دیگر کرونوس برخورد که هم خدای کشاورزی بود و هم برایش انسان قربانی میکردند. ساتورن هم خدای کشاورزی و نمادش یک داس دروگری بود که بعدا به وسیله ای در دست فرشته ی مرگ تبدیل شد. سنت پاتریک، پرستش کروم کراچ را از تمام ایرلند برانداخت. تاریخ بریتانیا ادعا میکند سنت پاتریک اولین کشیشی بود که تصمیم به برقرار کردن دین مسیح در خارج از حدود روم گرفت و بنابراین نمادی از جهان گرایی کلیسای روم بود که به کشتن مذهب جهانی برآمده بود؛ مذهبی که آن را در تمام حالات خود، مذهب ملوخ یا ساتورن قربانی خواه برداشت میکرد. ولی به نظر میرسد کلیسا بیشتر داشت همان معامله ای را که به نظر میرسید با مسیح شده است با ساتورن میکرد؛ یعنی قدرتمندتر کردن خدا با کشتن او. بنابراین اصحاب سیاسی جدیدی که حول کلیسا پدید آمدند بیشترین خون ها را در جهان ریختند و بیشترین میخوارگی ها را گستردند چون مسیح کریسمسشان ساتورن ساتورنالیا بود. منتها به نظر میرسید آنها به یک جسد قربانی میدهند. این حالت به نوعی در قصه ی مرگ کورش که نامش تلفظ دیگری از کریست (مسیح) است بازنمایانده شده است. به نوشته ی پولیانوس، سیروس (کورش) در یک مهمانی، در اثر افراط در میخوارگی، آسیب پذیر و به دست سکاها کشته شد. هرودت نوشته است تومیریس ملکه ی سکاها، سر سیروس را در خون غوطه داد و گفت من تو را از خون سیراب میکنم. پیوند خون و شراب در مسیحیت و قبل از آن در کیش دیونیسوس باخوس خدای شراب مطرح شده است. اما داستان های دیگری هستند که این پیوند را به فلز مذاب که یک مصنوع متالوژی و وسیله ی پیشبرد تمدن مدرن است تسری میدهند. در یک نسخه ی رومی کورش میبینیم که کراسوس فرمانده ی رومی در جنگ با سکاهای پارتی کشته میشود و سر بریده ی او را در تیسفون در اجرای سلطنتی نمایشنامه ی باکائه ی اوریپیدس در مقابل شاه اورودس به جای سر بریده ی پنتئوس استفاده میکنند. پنتئوس به دلیل مخالفت با وحشی گری و فسق آمیز بودن کیش دیونیسوس توسط مئنادها یا زنان مست لایعقل پیرو دیونیسوس، تکه تکه شده بود. طی اجرای نمایشنامه، در دهان سر کراسوس، آهن مذاب ریختند؛ شکلی به روز تر از ریختن خون در دهان سر بریده ی کورش. داستان مشابهی در دستگیر شدن والریانوس امپراطور روم به دست یک شاه دیگر تیسفون یعنی شاپور پارسی روی میدهد. به مانند کراسوس، والریانوس در اثر خیانت گروهی از افرادش به دست دشمن افتاد. شاپور، او را مرتب تحقیر میکرد بطوریکه موقع سوار شدن بر اسب، به جای صندلی، پایش را روی پشت والریان چهار دست و پا شده میگذاشت. والریان برای نجات از این تحقیر، باج سنگین و گرانقیمتی را به شاپور پیشنهاد داد. اما شاپور چنان خشمگین شد که دستور داد والریان را با ریختن آهن مذاب در دهانش بکشند. بعد دستور داد پوست والریان را بکنند و از کاه و سرگین پر کنند و در معبد شوش به نمایش عمومی بگذارند و جسد والریان تا پایان جنگ سوم ایران و روم در 350 سال بعد آنجا بود و تنها در آن هنگام خاکسپاری شد. واضح است که این داستان دروغ محض است [مگر این که پارس ها را بنیانگذاران تاکسیدرمی بدانیم و بپنداریم که آنها فقط انسان را تاکسیدرمی میکردند!] و درواقع نمادی است از خدا شدن مردی که توسط خودی ها به قتل رسیده و بتش به جای جسدش در معبد به پرستش گذاشته شده است. پس کورش شاه شوش خوانده میشود چون اول خدای آنجا بوده است. البته اینجا اول دستگیری شاه را داریم. به تحقیر رفتن شاه روم توسط دشمنی بربر، در تاریخ روم شرقی یا بیزانس،ذ به صورت اسارت و تحقیر امپراطور دیوژن چهارم توسط سلطان الب ارسلان سلجوقی، و در تاریخ عثمانی که آن هم روم نامیده میشد، به صورت دستگیری و تحقیر سلطان بایزید عثمانی توسط تیمور لنگ تکرار میشود. نام تیمور را معمولا به آهن تعبیر میکنند چون او یک نسخه از چنگیز خان است که نام اصلی او هم تموچین به معنی آهنگر است. این آهنگری با آن تقدیم آهن مذاب به خدای مرده دارای نسبت است و آهن مذاب هم به جای شراب و خون نشسته است. بایزید میخواره ای قهار بود و یکی از دلایل شکستش از تیمور این بود که در اثر میخوارگی زیاد، سلامت عقل و جسمش نقصان یافته بود که این یادآور شکست کورش از سکاها در اثر میخوارگی به روایت پولیانوس است. تحقیر شاه روم/عثمانی توسط شاه پارس/سکایی، پس از دستگیری او، همان تحقیر مسیح در مقام شاه یهودا پس از دستگیری او است. سلطان بایزید معروف به «آذرخش» بود و این، یادآور تقدس ساتیاگو (یعقوب مقدس) در اسپانیا است که معتقدند بر دشمنان اسپانیا، مثل رعد و برق فرود می آید و شکست وارد میکند. طبیعتا بایزید نیز انعکاس از خدایی است که در دست کسی که اسیرش کرده است حکم یک سلاح را دارد. این خدا میتواند با سلاح های گرم و ازجمله توپ های آتشین جابجا شود و آن وقت شما میتوانید توی دهانش آهن مذاب بریزید بی این که بمیرد. تیمور لنگ درست مثل یک ارتش مجهز به سلاح های گرم، بسیار ویرانگر است. او نه تنها نابودکننده ی شهرها بلکه از جا برکننده ی چند کوه خوانده شده است. ترکیب نابودی شهر و نابودی کوه، ما را به افسانه ی سقوط برج بابل میرساند که مثل کوه کیهانی، آسمان را به زمین وصل کرده بود.:
“tamarlane”: mark graf: chronologia: 19/3/2013
خون، به دلیل زندگی بخشی با جریان یافتن در بدن، به محتویات زمین تشبیه میشود که اساس کار خدای خالق یا یلدابهوت است چون یادآور سیلان مواد مذاب کارگاه های ریخته گری است که وسیله ی تولید صنایع است و آهنگری در تشبیه به خلقت، صنعت را به یک صحنه ی تخیل معجزات الهی بدل میکند. یلدابهوت خدای اصلی باستانیان و معادل ملوخ تخیل میشد و ازاینرو تصور میرفت به آنها امکان انجام معجزات مکانیکی میدهد، ماند حمام های آپولونیوس تیانایی که خزینه شان فقط با یک شمع گرم میماند یا قلعه ی ساخت ابو ایوب انصاری در اندلس که نزدیک شدن دشمن از راه دریا را خودبخود اطلاع میداد و افسانه ی فانوس دریایی اسکندریه در مقام آینه ی سکندری، مشابهی برای آن است. ته مانده ی همین انتظار است که باعث میشود امروزه نیز مردم در صحبت هایشان پیرامون اختراعات جدید، به آنها حالتی ماوراء الطبیعی بدهند. کوه های آتشفشان، محل های سرریز کارگاه آهنگری خدای صنعتند که در افسانه های یونانی-رومی هفستوس یا وولکان نام دارد و کوه آتشفشان به نامش وولکان نامیده میشود. دهانه ی کوه آتشفشان که مواد مذاب زمین از درون آن پیدایند، هم به جام شراب تشبیه میشود و هم به جام پر از خون مسیح که یوسف رامه ای از قتل مسیح تهیه کرد و به جام مقدس یا گرال معروف است. وولفرام فون اشنباخ در افسانه ی پارزیفال، گرال را سنگی خوانده است که از آسمان به زمین برخورد کرد. جمع این دو، سوراخی در زمین است که از برخورد شهابسنگ به زمین ایجاد شده و درونیات زمین را آشکار کرده است. چنین حادثه ای میتواند خونریزی آیینی زمین و قربانی شدن آن را به ذهن متبادر کند. در جهانبینی های باستانی، خدا از خون و چربی قربانی تغذیه میکند. چون وقتی جانور را در معبد قربانی میکنند، خون آن به زمین معبد میریزد و بقیه اش پخته میشود؛ در این هنگام، دودی که از پختن به هوا میرود، نتیجه ی سوختن چربی ها تلقی میشود و چون به آسمان میرود غذای خدا در نظر گرفته میشود درحالیکه گوشت باقی مانده در زمین توسط مردم خورده میشود. در داستان مسیح، خون او روی صلیب جاری میشود و صلیب هم جایگاه گرال را می یابد. صلیب، جانشین درخت کیهانی یا کوه کیهانی است که آسمان را نگه میدارد و مظهر نظم زمینی است. در معبد سلیمان، آن به بن شطیاه یا سنگ بنای معبد تبدیل میشود. مشابه آن در خانه ی کعبه ی مسلمانان، حجرالاسود است که اتفاقا یک سنگ آسمانی در نظر گرفته میشود و مابه ازایی برای گرال ولفرام است. اگر سنگ مقدس را با صلیبی که مسیح بر آن قربانی شد تطبیق کنیم، آن وقت تبدیل به سنگ مذبح میشود و مابه ازای عیسی مسیح هم میشود یوحنای تعمیددهنده یا یحیی –دیگر کاندیدای مقام مسیح- که سرش از تنش جدا شد. چون سر با جدا شدن، خون لازم برای قربانی را بر سنگ میریزد، خود جانشینی برای مسیح میشود و این گونه است که افسانه های جادوگری درباره ی جمجمه های مقدس ظهور میکنند. این ایدئولوژي قطعا با تمپلارها یا شوالیه های معبد مرتبط است. همانطورکه میدانیم آنها متهم به پرستش بافومت بودند. تفسیر رایج این بوده که کلمه ی بافومت، تلفظ دگرگونی از نام محمد پیامبر عرب ها است. اما یکی از تفسیرهای دیگر این است که بافومت، دگرگون شده ی "(ا)بو فهمت" یعنی پدر ادراک بوده است و چون تمام دانش ها و ادراک ها در سر ذخیره میشود سر بریده ی یک آدم مهم، جادویی است. هر آدم مهمی در اثر انتخاب ها بر اثر اختیار خودش به درجه ای که در آن بوده، رسیده است و اختیار، ملازم با انتخاب میان ضدین است که مظهرش، انسان های دوگانه ی صورت فلکی جوزا یا جمینی هستند. آنها گاهی با هم متحدند و گاهی علیه همند و جفت های دوقلوی متعددی را در اساطیر برمیسازند: کاستور و پولوکس، هابیل و قابیل، رمولوس و رموس، اهوره مزدا و اهریمن، میترا و وارونا، هورس و سوت-تایفون، زئوس و پوزیدون، آپولو و دیونیسوس،... شیطان و مسیح هم چنین جفت متناقضی را نشان میدهند. هر دو آنها نیرویی الهی هستند که از آسمان به زمین آمده است و در جذب مردم، با هم رقیبند. اگرچه عیسی و شیطان سقوط کرده هیچ یک شخصیت های عهد عتیق نیستند، اما الگوی هبوطشان از آسمان، در کتاب مقدس، در کتاب اشعیا و در اشاره به شاه بابل، و در قالب استعاره ی سقوط لوسیفر/هلل به معنی حامل نور از آسمان به زمین دیده میشود. لوسیفر و هلل، معمولا عنوان های سیاره ی زهره دانسته میشوند. البته زهره هنوز در آسمان است، اما سقوط میتواند با جدا شدن یک سنگ آسمانی از آن و افتادنش به زمین اتفاق افتاده باشد.:
“hidden knowledge in the grail temple”: alexander rivera: theaeoneye.com
همین دوگانه را میتوانیم در پیشگویی های آخرالزمانی مسیحی حول تشبیه جهان آخرالزمان به مکعبی سیاه بیابیم که مکعب سفید "اورشلیم آسمانی" رویش سوار میشود و آنگاه امکان اتصال دوباره ی انسان به آسمان وجود دارد و قابیل و دیگر پیامبران جحهنمی هم امیدوارند در آن زمان، فرصتی برای فرار از جهنم جهان زیرین به بهشت آسمانی بیابند. مکعب آخرالزمان تاریک است چون 7 کلیسای اولیه ی مسیحیت در آسیا که مابه ازای 7رنگ نور منعکس در رنگین کمانند تعطیل میشوند و آن وقت دنیا دیگر نوری ندارد. تشبیه نور ماورائی به رنگین کمان، به این خرافه برمیگردد که سقف آسمان جهان فیزیکی ما شیشه ای است و نور که از بالا می آید در آن به حالت منشوری تجزیه میشود و این خرافه هنوز در اعتقادات "زمین تخت ها" ی مدرن باقی مانده است. از این جهت، رنگین کمان به سبب مضمون متافیزیکیش یک مضمون غنوصی و عرفانی است و انتخابش به عنوان نماد جنبش همجنسگرایان نیز به تایید همجنسگرایی در عرفان برمیگردد. فراماسونری نیز به سبب ادعای ریشه ی غنوصی برای خود، رنگین کمان را نماد جریان خود کرده است و مضمون مربوطه اش در صحنه های باشگاه عیاشی جادوگرانه در فیلم «چشمان کاملا بسته» ی استنلی کوبریک، با برجسته کردن نماد رنگین کمان، یادآوری میشود. جایگزینی نماد خورشیدی رنگین کمان با کلیساهای هفتگانه، انعکاس خاصی به تاکید روی بسته شدن کلیساهای هفتگانه ی اولیه میدهد که در منابع مورد وثوق کلیسای تثلیثی، از مکاشفه ی یوحنا شروع شده و دلیل درج این متن در انجیل، هنوز مورد بحث است چون پدران کلیسا با مکاشفه و الهام مشکل داشتند و این نوع رویدادها را جزو ویژگی های شیطانی کیش های آپولو و دیونیسوس میشمردند. آموزه ی منسوب به اوریجن، سهم مهمی در جا انداختن اهمیت لباس پوشیدن انسان داشت و آن را به خطر نفوذ این خدایان دروغین از طریق منافذ بدن به درون انسان برای الهام دادن، مربوط میکرد؛ ازجمله حکایت کاهن فیثی را نقل میکرد که وقتی کنار غاری نشسته بود، آپولو در قضیبش وارد شد و آن را اشغال نمود و او ناگهان شروع کرد به وعظ پیشگویی های حیرت انگیز آخرالزمانی. با این حال، کلیسا در مقابل این نوع الهام گیری ها کوتاه آمد پس از آن که مونتانوس کشیش میسیایی اهل فریجیه شروع به وعظ پیشگویی های حیرت انگیز آخرالزمانی کرد و همه ی پدران کلیسا او را مرتد اعلام کردند، الا بزرگترین دشمن بدعت ها و تحریف ها یعنی ترتولیان که مونتانوس را تایید کرد. جالب این که مونتانوس قبل از مسیحی شدن، یک کاهن آپولو بود و از آن جالب تر این که سنت جروم، مونتانوس را با عناوین «مرد بریده، نیمه مرد» تحقیر میکرد، عناوینی که یادآور به توصیف اخته بودن گالی ها یا کاهنان کیش کوبله الهه ی زمین ترکیه است و از طریق آن میتوانیم متوجه شویم که «مادر خدایان» که گاهی کوبله/گایا/رئا الهه ی زمین است و گاهی هکاته الهه ی جادوگری، الگوی هر انسانی ازجمله مرد زن شده یعنی مردی است که خدا به او وارد میشود و او را به پیشگویی ها و محتویات دینی حامله میکند.:
“where the rainbow ends and begin”: alexander rivera: theaeoneye.com
انسان، کیهان کوچک است و درون زمین میتواند با درون انسان جابجا شود بخصوص در لحظه ی مستی شراب که درونیات فرد بر او سیطره دارند. در این هنگام، یک احساس تکراری این است که بدن فرد در حالت فروپاشی قرار گرفته ولی ذهن مقاومت میکند. پس ذهن جایگاهی شبیه یک قهرمان برای خارج کردن فرد از درون زمین را پیدا میکند. جانوران زیادی هستند که در تونل زیرزمینی زندگی میکنند چون آنجا امن است. ولی برای تامین نیازهایشان ناچار به خروج از تونل هستند. انسان هم چنین موجودی است اما این تونل برایش در حکم مجرای دوزخ در زیر زمین را دارد که سگ هرمس خدای دانش، راهنمای انسان در خروج از آن است. از طرف دیگر، نسخه ی وحشی این سگ، یعنی گرگ، بزرگترین خطر برای بشر است و میتوان او را در جایگاه فنریر گرگ آخرالزمانی نورس بازشناخت. او در همین تونل، درصدد شکار انسان است. جایگاه جهنمی گرگ، از طریق برابری ستاره ی شعری با سربروس یا سگ محافظ جهنم در اساطیر یونانی ثابت میشود چون چینی ها همین ستاره را «گرگ آسمانی» میخواستند. ربطش به آهنگری در این است که هوانگ دی اولین امپراطور چین، «شغال آسمانی» را با تیر نشانه گرفت و هوانگ دی بنیانگذار آهنگری و از جمله مخترع پیکان های جنگ و شکار بود؛ این درحالیست که در بین النهرین، ستاره ی شعری را «تیر» به معنی پیکان مینامیدند و آن را به شکل یک سر پیکان مثلث شکل نشان میدادند. این احتمالا با باور دوگون های مالی مبنی بر این که شعری از سه ستاره ی روی هم تشکیل شده و علم امروزی هم آن را تایید کرده است مرتبط است. باز از سوی دیگر، گرگ فنریر با زنجیر آهنی به بند کشیده شده و زمانی که زنجیرش را پاره کند آخرالزمان میشود. پروکلوس نوشته است یک روباه مدام به زنجیر آهنی متصل کننده ی زمین و آسمان گاز میزند و آن را تهدید میکند. آلمانی ها نیز به چنین روباهی اعتقاد داشتند و معتقد بودند او بلاخره روزی زنجیر را پاره و جهان را نابود خواهد کرد. ساکنان جزیره ی یونانی سئوس، زمانی که انتظار قیام شعری را داشتند، دعا کردند تا بادهای شمالی، «گرمای سگ» را خنک کند که در اعتقاداتشان، جهان را تهدید به سوزاندن میکرد. ارتباط جهنمی شعری با آتش که باعث شد او را سرخ رنگ بپندارند، راهنمای مردگان مصری در جهان زیرین یعنی آنوبیس را هم به شعری مربوط کرد و البته آنوبیس یک نسخه ی مصری هرمس ولی با ظاهر یک سگسان بود. رساله ی ترمگیستی «باکره ی جهان» بالاترین درجه ی آغاز پنهانی ممکن در دین مصر باستان را «آیین سیاه» مرتبط با «ازیریس سیاه» میخواند که جوهره ی «اسرار ایزیس» است. این رساله میگوید هرمس از آسمان به زمین آمد تا تمدن را به مردم بیاموزد و سپس دوباره «بر ستارگان سوار شد.» به گفته ی پلوتارخ، آنوبیس در خدمت ایزیس همسر ازیریس بوده و از او محافظت میکرده و واسطه ای بین ایزیس و خواهرش نفتیس بوده است. هم ایزیس و هم آنوبیس با ستاره ی شعری یا سیریوس مرتبط شده اند. عرب ها به یک همزاد یا هدمدم برای ستاره ی شعری و در جوار آن اعتقاد داشتند که آن را "وزن" مینامیدند. ممکن است شعری و وزن، دراینجا ستاره های دوقلوی سیریوس Aو سیریوسB باشند. از طرفی "وزن" نام عربی ستاره ی کانوپوس یا سهیل نیز بوده است که او را ناخدای صورت فلکی سفینه یا کشتی میشمردند. در اساطیر یونانی، این صورت فلکی، معادل ارگو کشتی ارگونات ها است که 50 دریانورد در آن بودند. در بعضی اساطیر مصری و بابلی تعداد خدایان 50 تا است و ظاهرا در سرود «50 نام مردوخ» همه ی آنها تبدیل به شکل های مختلف مردوخ خدای اعظم بابل شده اند. در رساله ی «باکره ی جهان» بیان شده که دستیابی به کلید اسرار، تنها با رسیدن انسان به آسمان ممکن میشود. هنوز هم انسان ها فکر میکنند انجام دادن بزرگترین سفرهای فضایی در عمق کهکشان، نشانه ی اوج گیری تمدن است ولی این آسمان خالی از معنا و مفهوم کنونی، با آسمان اسرار ایزیس خیلی فرق دارد.:
“THE SIRIUS MYSTERY”: ROBERT K.G.TEMPLE (1976), “tracking the alien astroengineers”: Vladimir v.rubbtsov (1998): IN “EARTHS SIRIUS CONNECTION”: BY ROBERTINO SOLARION (2000)
میدانیم که مهمترین دلیلی که عقلای باستانیان معتقد بودند زمین گرد است، این بود که ستارگان آسمان های شمالی و جنوبی با هم فرق میکردند و عقیده این بود که قوس زمین مانع مشاهده ی ستارگان جنوب در شمال میشود. ستاره ی سهیل که در مصر و یمن قابل مشاهده بود، در اراضی شمالی تر، خیلی به زحمت دیده میشد. در زبان فارسی هنوز هم وقتی کسی خیلی کم دیده شود، به او میگویند: «عینهو ستاره ی سهیل شدی.» بنابراین تمثیل ستاره ی سهیل در ارتباط آن با «آیین سیاه» حول ایزیس-آنوبیس یا شعری، لحظات محدودی را که امکان برخورد نیروهای مخالف هم به وجود می آید را بازآفرینی میکند؛ لحظاتی که تجلی ایدئال و نهاییشان سوار شدن مکعب سفید اورشلیم آسمانی بر مکعب سیاه جهان مادی است. شاید این اتفاق در مقیاس کوچکتر با راهنمایی های هرمس سگ به مردم در تونل گرگ، هر روز اتفاق می افتد. اما نقش شعری و سهیل در گرفتن این صحنات به خود ممکن است عاریه ای دیرآمده از ستاره ای دیگر باشد.
تنها جایی که در آن، به نظر میرسد شعری/سیریوس، نقش تقویمی و بنابراین همزمان مذهبی و عملی مهمی داشته باشد مصر است که بر اساس کتیبه ی کانوپوس میدانیم در آن، حرکت مارپیچ ستاره ای به نام سپدت، در تعیین آغاز سال مهم بوده است و این سپدت را با سوتیس در نوشته ای از سنسورینوس درباره ی آغاز سال مصری تطبیق میکنند که به گفته ی سنسورینوس، سوتیس همان سیریوس است. با این حال، دقیقا کتیبه ی کانوپوس که در محلی به همین نام قرار دارد است که مشکل ایجاد میکند چون مطابق آن، طلوع سپدت در ماه چهارم زمستان زیر نظر قرار داشته و نه در ابتدای تابستان که طلوع شعری در آن اهمیت دارد. دیدیه لاکاپله که تاریخ رسمی و قدمت تمدن بشر را باور ندارد، از جمیع مطالب حول این قضیه نتیجه میگیرد که نوشته های یونانی درباره ی تقویم سوتیس، متاخرند و سیریوس همان صورت فلکی ثور است و ستاره ی آن نیز زهره موکل برج ثور است. کانوپوس محلی که درباره ی سوتیس در آن فرمان آمده، باز میتواند نامی دیگر برای سوتیس یا سیریوس باشد. اما ویژگی های کیش اختری توسط پرستندگان ستاره هایی مثل شعری و سهیل جذب شده و اینها شامل فلسفه های نجومی حول سیاره ی زهره یا عیشتار است که همراه تقویم نیپور از بابل به مصر وارد شده است. ازجمله خطرناکی و بحران افکنی شعری به جای سیریوس، عاریه از زهره است که داستانش به صورت سقوط لوسیفر از آسمان را در انجیل میبینیم. این میتواند با سقوط شهابسنگی که جهان را ویران کرد همانطورکه مورد توجه ولیکوفسکی است هم نسبت برقرار کرده باشد. اما زهره لزوما با پرتاب شهابسنگ فاجعه ایجاد نمیکند و میتواند سقوطش با گرفتن شکل انسانی به خود رقم بخورد. پیامبران یهود به پرستش عشتاروت به عنوان همسر یهوه خدای یهود در بین اسرائیل اعتراض داشتند. یهوه همان جوویس یا ژوپیتر یا زئوس در جهان یونانی-رومی است که با سیاره ی مشتری تطبیق میشود همانطورکه عشتاروت با زهره. در بابل، این دو خدای اختری، مردوخ و عیشتارند و همین دو نام را به صورت مردخای و استر، دو یهودی نفوذی در دربار بابل/پارس می یابیم که در فاجعه ای وحشتناک، نایهودیان دشمن نفوذ یهود را نابود میکنند و عصر قدرتگیری یهود را رقم میزنند، انگار که شکل دیگری از آغاز یک عصر جدید با مشخصات جدید بعد از سقوط یک شهابسنگ باشد.:
“venus”: d.lacapelle: theognosis: 2jan2022
ارمیای نبی بعد از برخورد با یهودیانی که به دنبال سقوط اورشلیم توسط بابل، به مصر رفته بودند، آنها را به سبب پرستش «ملکه ی آسمان» شماتت کرد. عقیده ی رایج این است که منظور از ملکه ی آسمان، ایزیس، خواهر و همسر ازیریس است و ایزیس نسخه ی مصری عیشتار است همانطورکه ازیریس نسخه ی مصری آسور یا مردوخ است. همین دو ایزد، تبدیل به استر و مردخای تورات شده اند و از طرف دیگر، عیشتار با «بابل فاحشه» در مکاشفه ی یوحنا هم تطبیق میشود که همدمش وحش آخرالزمانی 666 هم معادل بعل مردوخ است. با این حال، همین زوج به صورت عیسی و همسرش مریم مجدلیه در ادبیات جام مقدس احیا و در نوشته های وابستگان جریان تمپلار، عامل ایجاد امپراطوری روم مقدس و از این طریق اشرافیت های اروپایی معرفی میشوند. این موضوع به این شکل قابل توضیح است که عیسای کلیسا بازتعریف شده است و این اتفاق، پس از سقوط تقریبی تمپلارها و جانشین شدنشان با جریان شوالیه های هاسپیتالر وفادار به پاپ رم رخ داده است. تمپلارها در هیچ کجا به اندازه ی فرانسه قدرت نداشتند و احتمالا مرکز مقدس مسیح اولشان، همان جایی است که امروزه به نام مقبره ی لازاروس در اوتون شناخته میشود. العازار یا لازاروس، مرده ای است که مسیح، او را زنده کرد و ادعا میشود بعدا به گاول آمده و اسقف مارسی شده است. البته گاول لزوما فاصله ای از یهودیه ندارد چون یهودیان تبعیدی هم گلوتا و رهبریشان رش گلوتا نامیده میشوند. لغت "گال" به معانی شیر، شرق و بندر کاربرد دارد که یهودیت در اروپا یادآور هر سه مضمون است. مرگ و رستاخیز العازار، همان مرگ و رستاخیز ازیریس است و العازار ترکیب نام های ال (خدا) و آسور را دارد. مسیح که او را از نو زنده میکند، یهوه است که مسیح بعدی یعنی عیسی را میمیراند و زنده میکند و یهوه همان جوویس یا ژوپیتر خدای رم است. ژوپیتر یا زئوس معادل آمون پدر ازیریس است و به همراه ازیریس یا همان العازار، به یک کیش قبلی اضافه شده است. این کیش، اخوت میترا در لژیون های رومی است و در نزد یونانیان، میترا نام دیگر هرمس خدای کیمیاگری و عرفان است. هرمس، در مصر، تحوت نامیده میشود و نام داود بنیانگذار رش گلوتا هم تحریفی از تحوت است. این، داود است که خطی از کاهنان از نسل العازار پسر هارون را به خط قبلی از نسل ایثامار پسر دیگر هارون اضافه میکند و درواقع دراینجا العازار همان ازیریس است که به ایثامار یا میترا اضافه شده است. تحوت، خدایی است که قدرت جادویش را در خدمت زنده کردن دوباره ی ازیریس به کار میگیرد که این، داود را در جایگاه مسیح در حال زنده کردن لازاروس نشان میدهد و البته یهوه را هم در حال زنده کردن عیسی مسیح. ایزیس باید همین جا همراه ازیریس اضافه و بعد در زمان سرکوب تمپلارها حذف و به بابل فاحشه تبدیل شده باشد. اما تصویر او در کنار پسرش هورس نوزاد یا ازیریس از نو به دنیا آمده به صورت تصویر مریم مقدس در کنار مسیح نوزاد به جا مانده است و این مریم در مقام همسر یهوه، نسخه ی دیگر مریم مجدلیه (ایزیس) در مقام همسر مسیح (ازیریس) است. ازیریس پسر آمون، مطمئنا همان عزیر است که قرآن، یهودیان را به خاطر آن که او را پسر الله میشمرند سرزنش میکند. بعد از تخریب و نوسازی یهودیت توسط کلیسای کاتولیک، اثری از چنین اعتقادی در بین یهودیان متعارف باقی نمانده است اما تداوم اعتقاد به ازیریس در بین تمپلارها نشان میدهد که تمپلاریسم، همان یهودیت سابق است. این که رهبر بزرگشان ژاک دو مولای (ملا یعقوب) نام دارد، به خاطر آن است که آنها هم دنباله ی یعقوب اسرائیل –پدر بنی اسرائیل- هستند و هم تحت امر سانتیاگو یا یعقوب مقدس حواری که حامی صلیبیون در پیروزی بر اعراب در اسپانیا و ازآنجا بر همه ی دنیا بود. تمپلارها مدعی عمل کردن به عرفان کاتارها هستند و یک دلیلش این است که در اروپای قدیم، کاتارها را با مصریان برابر میدانستند. قلعه های کاتارها در فرانسه ی جنوبی یعنی همان مرکز قدرت تمپلارها قرار داشتند. محققانی مانند هودی میکوسکی و الکسی خروستالف معتقدند که سرزمین مقدس در کتاب مقدس، برابر با فرانسه ی قرن 14 است. اگرچه تاریخ رسمی سقوط کاتارها را به قرون 13 و 14 میلادی نسبت میدهد، اما مطابق تاریخ رسمی، بعضی از قلعه های کاتاری تا قرن 17 همچنان مورد استفاده بودند و احتمالا تاریخ دقیق سقوط کاتارها و به قدرت رسیدن کلیسای تثلیثی در همان دوره است. ممکن است کاتاریسم، بقایایی از مسیحیت نخستین را در خود داشته باشد چون نزدیکی زیادی به غنوصی گری مرقیونی های اسکندریه ی مصر دارد و اگرچه بعید است کاتارها انجیل مرقس را قبول داشته بوده باشند، ولی مرقیونی های اسکندریه خود را پیرو انجیل مرقس و همچنین نامه های پولس میخواندند. مرقس حامل آموزه های پطرس یا پیتر بنیانگذار کلیسای رم شمرده میشود و این ادعا احتمالا ازآنرو است که کلیسای رم روی مکتب مرقس بلند شده و خود را پیشکسوت آن میخواند. در مقابل، تمپلارها بیشتر به یوهانیسم گرایش دارند، یعنی فرقه ی پیروان یوحنا پسرعمو و جوانترین حواری مسیح که معتقدند یوحنا و نه پطرس، جانشین برحق عیسی بوده است. البته این یک اختلاف برساخته ی بعدی است و جایی در اعتقادات کاتارها ندارد. کاتارها به مانند بودایی ها به چرخه های تناسخ اعتقاد داشتند، ولی معتقد بودند انسان بعد از 7 یا 9 دور تناسخ، از این دنیا خارج میشود. ظاهرا این منشا اعتقاد به 7 جان یا 9 جان بودن گربه است. چون گربه جانور جادوگران است و کاتارها هم اگر سلف تمپلارها دانسته شوند، قاعدتا باید پیرو جادوگری به نظر برسند. پیروزی رم بر کاتارها پیروزی رم بر مصر نیز هست. آغاز تلاقی این دو حکومت، با ژولیوس سزار رخ داد که اتفاقا فاتح گاول نیز خوانده شده است. نام ژولیوس سزار، تحرفی از ایلیوس هازار یا همان العازار یا لازاروس است. :
“france- biblical Israel”: will scarlet: stolen history: 22 sep2021 :p7-8
معمول ترین توضیح برای رواج مصری مآبی در روم، ازدواج ژولیوس سزار با کلئوپاترا ملکه ی مصر، بعد از تصرف الکساندریا یا اسکندریه پایتخت مصر است. این شهر به دلیل سکونت اشرافیت یهودی بابلی در آن، «بابل» نیز نامیده میشد و جالب این که ما در اسپانیا نیز شهری به نام الکانته (الکساندریا) داریم که در آن، محله ای به نام بابل قرار دارد. الکانته یک بندر شرقی در والنسیا و یکی از اولین صحنه های آشنایی بومیان ایبری با فنیقی ها است. الفبا و چرخ توسط فنیقی ها و از الکانته وارد شبه جزیره ی ایبری شدند. بنابراین الکانته دروازه ی مناسبی برای ورود یهودی ها به عنوان شعبه ای از فنیقی ها به اسپانیا بوده است. ایالتی به نام سالامانکا با شهری به همین نام به عنوان مرکز در اسپانیا وجود دارد که دانشگاه قدیمی معروفی دارد. معنی سالامانکا «محل سلیمان» است، نامی که ما را به یاد اورشلیم و معبدش می اندازد. در شمال اسپانیا ایالتی به نام کانتابریا یعنی کشور عبری ها (یهودیان) وجود دارد و در آن، محلی به نام اوویدو واقع است، به نام عبیدو، محلی در سودان که در آن، یهودیان، مریم مقدس را کشتند. لازم به ذکر است که استان کانتابریای کنونی، قبلا سانتاندر نام داشته و اصطلاحات کانتابریا و کانتابریایی ها در ادبیات قدیم و متون قرون وسطای متاخر، همیشه به منطقه ی خودمختار باسک در مجاورت آن اشاره داشته اند که واسطه ی انتقال اشرافیت یهود به فرانسه و حکومت فرانک است. البته کانتابریا در دوره ی اوج خود شامل سانتاندر هم میشده است ولی اهمیت نمادین نامیده شدن سنتاندر به کانتابریا در این است که این منطقه مرکز اصلی جنگ های کانتابری در دوران امپراطور اگوستوس بود که مرحله ی نهایی رومی شدن اسپانیا تلقی میشود. استوریاس و لئون هم در همین جنگ ها جزو روم شدند و شهر سالامانکا نیز توسط مهاجرینی از لئون مسکون و بعدا توسط شاهان لئون توسعه پیدا کرد. این نکته بسیار مهم است، چون تمام این نواحی جزو «کاستیل قدیم» هستند و کاستیل قدیم، توسط آخرین حلقه ی بقایای رژیم ویزیگوت-رومی در کوهستان های آستوریاس شروع شد که علیه جامعه ی غالب مور در اسپانیا مبارزه میکردند و بعد از اولین موفقیت های خود، شهر لئون را ساختند. این شهر، پایتخت پادشاهی لئون میشود ولی بعدا شهر کوچک کاستیل که در نزدیکی لئون پدید آمده است، پایتخت میشود و پادشاهی کاستیل به وجود می آید. با این همه، تمام رویدادهای منسوب به این جنگ، باید با وقایع قدیمی تر درباره ی تصرف هسته ی قدرت در این منطقه توسط رومی ها جمع آیند و با وقایعی به مراتب متاخرتر تطبیق شوند. نظم مور که لئون و کاستیل علیه آن میجنگند، درواقع نظم آراگونی است که اشرافیت یهودی بارسلونا در باسک بر سراسر شبه جزیره ی ایبری حاکم کرد پس از آن که در پرووانس فرانسه با اعقاب ژرمن اشرافیت تاتار مجار آمده از شرق متحد شد و مورها را عرب-افریقایی میشمرند چون اشرافیت یهود از شمال افریقا به اینجا نقل مکان کرد. حکومت های کاستیل و پرتغال علیه آراگون طغیان کردند. ممکن است این استقلال جویی ها جزو درگیری های سیاسی بین خاندان های آنژو و لاسکاریس باشند که بعدا بیشتر تحت عناوین به ترتیب بوربون و هابسبورگ با هم جنگیدند. روم مقدس به رهبری معنوی پاپ واتیکان، چیزی جز اسرائیل کتاب مقدس نیست که روم مقدس متاخر هابسبورگ ها در قرن 18 و اواخر قرن 17، گذشته ی آن را تصرف و به صورت یک شجره نامه ی دروغین کپی سازی کرده است. شارل سوم هابسبورگ، در قرن 18 کاستیل را تصرف کرد ولی آن به زودی به دست فیلیپ پنجم بوربون افتاد. در ادامه ی قرن، تقریبا تمام فرانسه و اسپانیا به دست بوربون ها می افتد و هابسبورگ ها بیشتر توجه خود را متوجه وین در اطریش میکنند. احتمالا اختلافات بوربون ها با پاپ و اتحادشان با عثمانی در قرن 18، زیرمجموعه ی درگیری هایشان با هابسبورگ ها است. پیروزی های آنژوها، با ظهور حجم عظیمی از متون کلاسیک که نشان میدهند دنیا قبل از قرون وسطای پاپ چه شکلی بود همراه است و در آنها میتوانید ببینید که تقریبا در همه جای دنیا، مردم، مذاهب و تعصبات و تفریحات و انگیزه های سیاسی و اقتصادی یکسانی داشته اند؛ علت نیز این است که انجمن عیسی یا ژزوئیت ها ستون پنجم فتح جهان توسط قدرت های پیروز شده اند و وظیفه دارند برای تمام دنیا، فرهنگ هایی مطابق میل اشرافیت های اروپایی ایجاد کنند. به زودی بوربون ها، هابسبورگ ها و پاپ به مسیرهای متفاوتی میروند ولی جریان تعریف تاریخ به وجود آمده تحت کنترل پنهان ترین نیروهای تغییرطلب که تا حالا از اختلافات اشراف نامدار سود میبردند و حالا کم کم آشکار میشدند، به مسیر خود ادامه میدهد.:
“the struggle amgelus (Anjou)- laskaris komnenos (habsbourg) for the control of the roman empire”: andreu marfull (2017): andreumarfull.com
بنابراین میتوان گفت کمرنگ شدن موقت تمپلارها با قدرت یافتن لاسکاریس های کومننوسی مرتبط است. آنها پیرو جریان آنجو یا آنجلوس (فرشتگان) بودند و عجیب نیست که بعدا در کشوری به نام انگلند (سرزمین فرشتگان) با اخوتی جدید به نام فراماسونری برگردند. با توجه به این که دراینجا هابسبورگ ها و پاپ متحد به نظر میرسند، پس سقوط کاتارها توسط عمال پاپ نیز همرده با سقوط تمپلارها وانمود میشود چون مانند تمام انقلاب ها این بار هم نحله های متناقض با هم متحد میشوند و در راه اهدافشان بر هم اثرگذاری میکنند؛ نحله هایی متناقض تا حد تناقض کاتارهای دشمن مادیات و اشرافیت پولپرست یهودی. با توجه به این که تجسم جهان مادی، الهه است، طبیعتا دراینجا تصویر الهه پررنگ میشود، آن هم برای ستایش. حالا شما میتوانید الهه را زنی اخلاقی به شمار آورید و به یک دنیای مادی اخلاقی فرافکنی کنید و یا برعکس، او را فاحشه ای طاغی مجسم کنید و بر دنیایی ضد اخلاقی فرافکنی کنید. طبیعتا این دومی بیشتر به نفع اشرافیت های مال اندوز است چون با ارزش هایی که چنین جامعه ای را رهبری میکنند، فقط اشراف هستند که میتوانند با پول و ارعاب، همه ی چیزهای مادی و بیشتر انسان ها را بخرند و بنابراین فقط آنها خدا میشوند. بعد برای این که بقیه ی مردم، از شدت احساس کمبود شورش نکنند، با رسانه ها نسخه های انسانی الهه ی طاغی را تا میتوانند تکثیر میکنند تا یک سری مرد با درآوردن ادای شوالیه هایی که تمپلارهای مدرن سنگ تداوم راهشان را به سینه میزنند، آنها را به جای الهه تصاحب کنند و چون در این بازی همه چیز دروغ است، تنها ارزش ظاهرا متضاد با پول پرستی یعنی شوالیه بازی هم مرتبا در مقابل پول پرستی شکست میخورد بخصوص ازآنرو که الهگان قلابی به گونه ای ساخته میشوند که اغلب فقط در مقابل برق پول اشراف مزبور دست از طغیان بردارند. اثر دنیایی که ایجاد شده است، هنوز برای برخی، یادآور یک فاجعه ی زیست محیطی از سمت زمین و آسمان است، درست مثل پیشگویی های آخرالزمانی، همانطور که در این شعر از فریدون مشیری میبینیم:
«کودکی که تازه دیده باز میکند/ یک جوانه است/ گونه های خوش تر از شکوفه اش/ چلچراغ تابناک خانه است/ خنده اش بهار پرترانه است چون میان گاهواره ناز میکند/ ای نسیم رهگذر/ این جوانه های باغ زندگی/ این شکوفه های عشق/ از سموم وحشی کدام شوره زار/ رفته رفته خار میشوند؟/ این کبوتران برج دوستی/ از غبار جادوی کدام کهکشان/ گرگ های هار میشوند؟»

















































































































