تالیف: پویا جفاکش

در اواسط قرن 19 دولت بریتانیا برای تحت کنترل درآوردن قبایل سرکش اسکاتلند، تارتن را که لباس تفاخر جنگی مردان اسکاتلندی بود ممنوع کرد. در اواخر قرن19، این ممنوعیت برداشته شد ولی تارتن فقط در مقام لباس ملی اسکاتلند بازگشت و نه لباس رزم. برای تمام غیر اسکاتلندی ها مسخره است که لباس رزم، چیزی که امروزه دامن زنانه تلقی میشود در خود داشته باشد. ولی با این حال، فلسفه ی این لباس، چیزی مشترک با اعتقادات فراموش شده ی دیگران دارد که در تارتن بهتر حفظ شده است. منشا نام تارتن هرچه باشد، آن به سبب شباهتش با اصطلاح تارتار به موفقیت رسیده است. "تارتار" هم معادل تارتاروس یا جهنم یونانی است و هم تلفظ اروپایی از عنوان "تاتار" برای اقوام ترک-مغول یا اسکیت. به خاطر همپوشانی این دو لغت است که گسترش تاتارها زیر لوای هجوم مغول و با تخریب ها و کشتارهای گسترده معرفی میشود. چون آنها معادل لشکر جهنمیانند. در گزارش کارپینی از اردوی تارتارها (مغول ها)، مردان و زنان آنان تقریبا با مساوات و بدون تبعیض مردانه با هم روبرو میشدند و زنان گاهی به اندازه ی مردان، اسبسوارانی جنگجو بودند و با این حال، این، زنان بودند که تمام وسایل اردو ازجمله ابزار یراق های اسب های جنگی مردان را میساختند. با توجه به این که جوامع کلتی اروپا همه توسط اسکیت ها فتح و برسازی شده اند، این، مسلما بر ذهنیت های مذهبی این جوامع تاثیر گذاشته است. چون کلت ها افسانه های الف ها یا اجنه ی جادوگر اروپایی را تا حدود زیادی از روی سروران تاتار خود ساخته اند و طبیعتا قصه های الهگان نیز از روی زنان تاتار ساخته شده است ازجمله در تهیه ی وسایل جنگی و ایجاد آن. بنابراین عجیب نیست که اسکاتلندی ها خود را از نسل شاهزاده خانمی به نام اسکوتا بخوانند که میشود اسمش را به اسکیت مونث معنی کرد. به همین ترتیب، خدای جنگ های بریتانیایی، اپونا الهه ی اسب ها است و به شکل اسب است چون اسب، یکی از اصلی ترین وسایل پیشرفت جنگ ها بوده است. همانطورکه اعتقادات تاتارها با افسانه های بین النهرین گره خورده است، الهه ی جنگ کلتی هم از روی الگوی تهاموت الهه ی هرج و مرج در بین النهرین که تجسمش دریا و هاویه ی آبی است، با الهگان آب تاتاری تطبیق شده است. ازاینرو اسب نیز جانور دریایی خوانده شده و منان مک نیر، خدای دریا نیز یک اسب دریازی صمیمی با خود دارد. موریگان یا مورگانا الهه ی جادوگران که تجسم کلاغ دارد و به خاطر ارتباطش با ماه و سه شکل آن –هلال، بدر، محاق- یک الهه ی سه گانه است هم صاحب دریاچه تصویر میشده است. این نوع الهگان به سبب زیست در آب، ظواهر مارگون و ماهی گون یافته اند. ملوسین جده ی حاکمان آنژو در فرانسه و سپس بریتانیا، زنی نیمه ماهی یا زنی با پاهایی به شکل دم مار توصیف شده است. تصویر زن نیمه ماهی را در مرمید یا پری دریایی نیز می یابیم. تصویر الهه ی مار، مرتبط با لیلیت جن ماده و همسر اول آدم است که روح درخت ممنوعه بود و با تجسم تک تک الهگان در درخت حیات ارتباط دارد که مسئول تامین طبیعتند. وضعیت وحشی تارتاروس، قوم مغول و البته کلت ها و آنچه از ادبیاتشان حاصل آمده است هم ناشی از طبیعت است. درواقع آن نیروهای شیطانی تهدیدکننده ی آدمی که در اروپا "دمون" و در خاورمیانه "جن" نامیده شده اند، همه تجسمی از ارواح وحشی طبیعت هستند که آدمیزاد به دلیل ریشه گرفتن از طبیعت، مابه ازاهایشان را در خود دارد و در جوار طبیعت جنگلی، همیشه خود را در معرض تهدید آنها میبیند. این ارواح در انواع و اقسام جانوران وحشی و ترسناک تر از همه چهارپایان بزرگی تجلی میکنند که بدنشان از پشم پوشیده شده است. تصویر متواتر از مرد بربر که مو و ریش انبوه دارد و بسیار جنگجو است، انسان وحشی ای را نشان میدهد که برای در امان ماندن از خطر تهاجم چهارپایان وحشی یا ارواحشان، خود را مثل آنان پشمالو و جنگجو کرده تا با او احساس نزدیکی کنند. چنین تخیلاتی از قدما غریب نیست. همین امروز در ایالات متحده و کانادا ساسکواچ به این خاطر بسیار زیاد مشاهده میشود که در قاره ی امریکای شمالی، شهرهای بزرگ کمند و بیشتر مردم در جوار مناظر طبیعی، احساساتی شبیه بشر باستانی پیدا میکنند و دمون هایشان را به این خاطر تحت نام ساسکواچ و با ظاهر یک مرد پشمالو تخیل میکنند که آن هنوز انعکاسی از ارواح چهارپایان بزرگ را دارد ولی دنزدیکیش به طبیعت وحشی بشر را به نمایش میگذارد. معمولا بربرها برای آرام کردن چنین ارواحی، آنان را در قالب جانور خاصی میپرستیدند. کلت ها برای اطمینان خاطر، بزرگترین چهارپایی را برگزیدند که نسبت به انسان، کم تهاجم ترین باشد یعنی گوزن که ترکیبش با انسان، تجسم سرنونوس حاکم جنگل شد. زور گوزن نر بیشتر به همنوع خودش میرسد و او فقط برای دو چیز با گوزن نر دیگر میجنگد: حدود قلمرو و گوزن ماده. بنابراین الگوی حاکم بر آدمیزاد بنا بر تخیل کلتی هم باید جنگ باشد در راه: 1-کشورگشایی2-شکار زنان به بیشترین حد ممکن، همانطورکه گوزن نر، در هر پیروزی، کل گله ی گوزن های ماده را حامله میکند و بعد ولشان میکند تا دفعه ی بعدی که اسیر شهوت شد. تمام ادبیات شوالیه ای اروپا را جنگ برای کشورگشایی و تصاحب زنان پر کرده است. زهدگرایی مسیحی، تا حد ممکن، این الگو را شیطانی و جهنمی/ تارتاری توصیف کرده است ولی اینجا تناقضی وجود دارد: درحالیکه نیروهای جهنمی از جنگل می آیند، ولی بهشت هم به شکل جنگل توصیف شده است. برای تاتارهای استپ نشین که امکانات زندگی چندانی نداشتند، آرزوی جنگل های پر از درختان میوه، بهترین توصیف از بهشت بود. جنگل های نوین اروپایی از چنین تصویری به دورند ولی ادبیات مذهبی باستانی از نابودی تمدن هایی که باغ های میوه ی عظیم داشتند و در اثر کفران نعمت، مورد عذاب الهی واقع شدند با انگاره ی باغ عدن در تورات که آدم و حوا از آن اخراج شده اند به هم آمیخته است. «سر لورنس گاردنر» فراماسون، افسانه های لموریا یا قاره ی لمورها را تایید میکند ولی میگوید آن را به اشتباه در سرزمین های گرمسیر جنوبی جستجو میکنند چون آن مربوط به زمانی است که همه جای دنیا سرسبز بود و برای اروپاییان، لموریا در اروپای شرقی و بخصوص کوهستان کارپات و حوزه ی دریای سیاه مستقر بود ولی تغییرات آب و هوایی که بلاخره به عصر یخبندان نسبت داده شد، جنگل های آن را از بین برد و میمون های موسوم به لمور را که لموریا نام از آنها دارد آنقدر به جنوب راند تا این که در زمانی که ماداگاسکار هنوز با دریا از افریقا جدا نشده بود وارد ماداگاسکار و درآنجا زندانی شدند و فقط همانجا ماندند. در گفتمان های مدرن اروپایی که علم رایج آنها را رد کرده است، لموریا معادل آتلانتیس صاحب تمدن افسانه ای دارای تکنولوژی های جادویی است که در سیل نوح غرق شد و برخی این سیل را به گسترش دریای سیاه نسبت داده اند. در روایت کلدانی سیل نوح، ما رقابت دو خدا را میبینیم که میتوانند نماینده ی جریان های بهشتی و جهنمی حاکم بر تارتاروس باشند: حئا و انلیل، دو پسر آنو فرمانروای آسمان و درواقع دو جنبه ی متفاوت از او هستند که درباره ی انسان با هم اختلاف دارند. درحالیکه انلیل دوست دارد انسان ها برده های بی مقدار و زبون او و دائم در بدبختی باشند تا همیشه او را بپرستند، حئا/ائا/انقی که انسان ها را برای انلیل آفریده است عمدا در آنها ظرفیتی ایجاد کرده تا علیه انلیل شورش کنند و سعی کنند زمین را که خود حئا برای انلیل آفریده است به یک بهشت تبدیل کنند. این، انلیل است که سیل عظیم را برای نابودی بشر می آفریند و این، حئا است که انسان ها را بوسیله ی بنده ی کشتی سازش اتراهاسیس، از نابودی در سیل انلیل نجات میدهد. بینظمی سیل دراینجا میتواند با طغیان تهاموت به شکل اژدهای دریایی مقایسه شود که درآنجا هم این حئا بود که با خلق مردوخ و فرستادنش به جنگ تهاموت، نظم را نجات داد. مردوخ که نسخه ی جنگجوتر خود حئا است با کشتن تهاموت و خلق زمین و آسمان از جسدش، بی نظمی را تبدیل به نظم نمود و اتحاد نیروهای زمینی و ماورائی را ممکن کرد که از آن تعبیر به هیروس گاموس یا ازدواج زمین و آسمان میشود. دراینجا و درحالیکه تهاموت معادل لیلیت است، حئا با سمائیل جن -شوهر لیلیت- تطبیق میشود که این دو به شکل دو مار با هم متحد شدند. سمائیل در مسیحیت، جن مقابل یهوه است که یهوه نسخه ی یهودی انلیل است. چون انلیل هم به جای تهاموت در حالت هاویه ی آبی سیل قرار میگیرد، میتواند یکی از دو مار مزبور و در حالت اتحادش با حئا، نشاندهنده ی وحدت در عین تضاد باشد که مشهورترین تمثالش، دو مار پیچیده به دور کادوسئوس عصای هرمس خدای اخوت های رمزی قرون وسطایی است. با جانشینی مار با اسب و ماهی، در هم پیچیدگی مار، با نگاره ی کلتی دو جانور دریایی با بالاتنه ی اسب و پایین تنه ی ماهی جایگزین میشود.:

“IS TARTARIA A FAIRY TALE?”: WELKYN SONOMAN: STOLEN HISTORY: 14 SEP 2020

دیوید شرمن امریکایی، به نگاره ی حئا درحالیکه پوست ماهی پوشیده است توجه میکند و ترکیب آن با قصه ی نجات از سیل را در افسانه ی هندوی سیل مانو می یابد. مانو که نخستین پادشاه بعد از سیل است، به کمک ویشنو که خود را به شکل یک ماهی درآورده است، از وقوع سیل آگاه شد و با ساختن کشتی ای عظیم که نسخه ی هندوی کشتی نوح است، جانوران و انسانها را از نابودی نجات داد و خود ویشنوی ماهی شکل، کشتی او را بوسیله ی طنابی، از میان آب های طوفانی هدایت کرد. این قالب از ویشنو متسیه نام دارد و کوهستان مقدس "مکه لوکشوارا" در هیمالیا محل پرستش او است. در این نامجا، لوکشوارا نام دیگر ویشنو است. این کوه برای بودایی ها نیز مهم است چون ویشنو/لوکشوارا را تحت عنوان «بودا آوالوکیتشوارا» یکی از قدیسین خود میشناسند و بنابراین حئا از طریق متسیه با بودا هم تطبیق میشود. تصویر ماهی شکل این دو، در "دلفینوس" نیز پیدا میشود که تجسم آپولو خدای خورشید دلفی به صورت بعضی مخلوقات دریایی است. "نرئوس" خدای آب ها نیز به صورت یک مرد نیمه ماهی تجسم میشود. رومیان او را در تطبیق با ژوپیتر یا زئوس که نسخه ی یونانی-رومی یهوه است، ژوپیتر مریموس یعنی ژوپیتر آبی میخواندند و همسر او را نیز به نام جونو یا هرا، همسر ژوپیتر، "جونو مریما" مینامیدند. اساس مریموس MERIMUS، MERبه معنی آب به اضافه ی "م" تعریف سامی است و ممکن است آن اصل MERMID و به معنی از جنس آب باشد که بعدا به MER-MAID تجزیه و به دوشیزه ی آبی معنی شده است که در انحصار مرمیدها به دختران نیم ماهی تاثیر داشته است. نام نرئوس نیز از "نهر" سامی به معنی رودخانه می آید و میتواند او را مثل حئا در سرزمینی به نام "ناهاریم" مجسد کند که همان بین النهرین یا بلادالرافدین است و با تبدیل معمول "ه" به "س"، "نهر" میتواند بدل به "نصر" شود و اساس نام قوم "نصیری" را توضیح دهد که مندائیان بین النهرین و پیوسته در حال غسل تعمیدند. عیسی غسل تعمید را از یحیی پیامبر مندایی ها گرفت و لغت "ناصری" برای عیسی، میتواند تلفظ اشتباهی از "نصیری" یا "نصری" باشد. به همان ترتیب که نرئوس در بین النهرین تجسم می یابد، مریموس نیز در قلمرو نیل تجلی می یابد چراکه نام رود "نیل" هم تلفظ دیگر "نهر" و بنابراین نسخه ی قبطی ناهاریم یا بین النهرین است. دراینجا MER به "مهر" از تلفظ های نام میثره یا میترا از نسخه های آسیای صغیر آپولو می آمیزد و نامجاهای "مصر" و "میزرائیم" را میسازد که در تورات، نام کشور حول "نیل" است و با قبط محل رودی به نام نیل تطبیق میشود. در قبط، خدای رود نیل، "هاپی" نام دارد که از "هاپ" به معنی آب می آید. او در قالب رع خدای خورشید، از یک گل نیلوفر آبی از رود نیل متولد میشود و در این هنگام، به قبطی "هرو آسو" و به یونانی، "هلیوس فانس" نام میگیرد. هلیوس، نسخه ی عمومی تر آپولو در مقام خدای خورشید است و نامش قابل ترجمان به "الیاهو" یعنی "ال" خدای کلی که با یاهو نسخه ی قبلی یهوه تطبیق شده است، میباشد. نیلوفر آبی روی سطح رودخانه، حکم رودس جزیره ی هلیوس کوروس را توی دریا دارد. رودس به ازای مادر-زمین که زمین احاطه شده توسط اقیانوس را نمایندگی میکند، معادل رودا همسر هلیوس کوروس است و این زوج در اسم به صورت هری کریشنا و معشوقه اش رادا در هندوئیسم بازتولید میشوند که نسخه های انسانی شده ی ویشنو و جنبه ی مونثش لاکشمی هستند. گردونه ی خورشید هلیوس را اسب های سفید در آسمان میکشیدند که از طریق او جانوران خورشید بودند و کریشنا نیز در مهابهاراتا ارابه رانی با اسب های سفید است. کریشنا در قبیله ی یاداوا ظهور میکند که نسخه ی هندوی یهودا یا بنی اسرائیل هستند و بنابراین درآنجا همزمان هلیوس/آپولو و یهوه/زئوس است. رودس جزیره ی هلیوس کوروس هم نسخه ی قبلی کرت جزیره ی زئوس است. درست مثل یهوه، زئوس هم نسخه ی قبلی داشته که زئوس تری اوکولوس یعنی زئوس سه چشم نامیده میشده است و این، تجسم اصلی زئوس در قبل از جنگ تروآ بوده که میتواند همان هلیوس تری اوکولوس یا خورشید سه چشم باشد. سه چشم خورشید از سه گانگی نسخه ی مونثش الهه ی ماه به دست آمده و به سه حالت اصلی خورشید در آسمان یعنی طلوع، ظهر و غروب فرافکنی شده است. در هندوئیسم، این سه حالت، به سه خدای برهما، ویشنو و شیوا تبدیل شده اند که به ترتیب خدایان خلقت، نگهداری و نابودی جهانند. تجمیع این سه خدا باز در یک محیط هاویه ی دریایی و در یک مابه ازای نیلوفر آبی برای خدای خورشیدی مشاهده میشود. درحالیکه شیوا به جای انلیل، جهان را در سیل نابود کرده است، حئا به جای ویشنو بازسازی آن را بعد از سیل به عهده میگیرد. ویشنو دراینجا نارایانا یعنی از جنس نارا یا آب نام میگیرد که نارا باز نسخه ی هندی نهر است. ویشنو به جای نیلوفر آبی روی بدن یک مار عظیم خفته است و در این هنگام، یک گل نیلوفر آبی از ناف او میروید که از آن، برهما به شکل مردی چهار سر بر می آید و جهان را از نو می آفریند. مار عظیم، جای ماهی را گرفته است چون مار، نسخه ی آبزی شیر به شمار میرود و ترکیب مار با سر شیر برای نشان دادن یلدابهوت یا خالق جهان در ادبیات غنوصی نیز بر این جانشینی تاکید دارد. اساس تصویر اژدهای چینی هم روی ترکیب اولیه ی مشابه شیر و مار استوار بوده است. این شیر که هنوز تجسم یهوه خدای یهود و بیانگر نابودگری شیوا است، همان "نارا هاری" یا خدای شیرشکل هندوها است که ناراسیمها فرم شیرمانند ویشنو یکی از جلوه های آن است. هر دو جزو لغت "نارا هاری" سامی و مرتبط با لغات "نر" و "آریا" به معنی شیر است. بنابراین ویشنوی به خواب رفته و مار که به جای شیوا در صحنه حضور دارد، با هم همهویتند و برهما از این مجموعه به وجود می آید. پس سه خدا در مابه ازای انگاره ی نیلوفر آبی جمع می آیند و هویت تاج سه شاخه ی فرشته ی خورشید به شکل سه برگ نیلوفر آبی را روی سر خدای خورشید مصری افشا میکنند. همین تاج سه شاخه را گاهی در سه شاخ تمثال اژدهای چینی در فستیوال ها منعکس میبینیم. در شرایطی که حکومت نابودی «وضع موجود» است ولی ویشنو خدای نگهدارنده ی وضع موجود به خواب رفته است، برهما یا خالق میتواند وضع موجود را تغییر دهد و از آن زمان، تمثال شورش حئا علیه انلیل در نجات موجودات از سیل، به شکل شورش خلقت مداوم علیه حفظ وضع موجود درآمده و تداوم یافته است. وضع موجود همیشه شکل نابودی را دارد تا وقتی که حالت بی نظم به خود گرفته باشد و برای ایجاد نظم، باید با نوآوری های مداوم تکنولوژیک و فرهنگی علیهش طغیان کرد. شیر، جانور سلطنت و حکومت است و طغیان علیه خدای شیرمانند، معادل طغیان علیه نیروهای سیاسی موجود نیز هست.:

“ANIMAL THEOPHANIES OF THE HIDDEN GOD”: DAVID SHERMAN: GOLDSUNOURA: 5JAN2022

در قرن 19 و در زمانی که این گونه اساطیر و معانیشان هنوز در ذهن مردم زنده بودند، هیچ قدرت اروپایی دوست نداشت که نماینده ی بی نظمی به نظر برسد. بنابراین در آن دوران که استعمار ملل به تمامی در جریان بود، صحبت از بازگرداندن مردم جهان به اتحادشان در دوران بلافاصله بعد از سیل نوح و قبل از این که فروپاشی برج بابل، باعث اختلاف و پراکندگی مردم در جهان شود میشد. با این حال، افزایش اختلافات قدرت های اروپایی در گرفتن امتیاز بیشتر از تصرف جهان، بیشتر به تفرقه میان ملل افزود و جنگ به جای سازندگی، وسیله ی حکومت بر جهان شد. تا قبل از این، فراماسونری بریتانیایی که خود را سخنگوی آیین های دروئیدی کلت ها و میراث به جا مانده از آنها در ادبیات ایرلندی معرفی میکرد، مایل به ایجاد پیوند بین بابل کلدانی و ایرلند کلتی بود.

گادفری هگینز از فراماسونری یورک، نوشته است که علاقه ی خاصی به افسانه ی فنیوس فارسیدس یا فنیوس باستانی وجود داشت. او جد بزرگ ایرلندی ها بود که در بابل میزیست و مخترع الفبای رون و زبان های کلتی، یونانی و ایتالیایی بود. نام "فنیوس" از "پنی" یا "بنی" به معنی فرزندان می آید به کنایه از فرزندان فنیقی ها در ایرلند. فنیقی ها از طریق دریا به اروپا آمدند همانطورکه افسانه ی یونانی کادموس نشان میدهد. درست مثل کادموس، آنها تمدن را در اروپا گستردند و کهن الگوهایشان کابیری ها یا خدایان ملوان تمدن گسترند. بنابراین فنیقی ها همان پلاسگی ها نیز هستند که نامشان به دریایی ترجمه میشود و قدیمی ترین ساکنان یونان و ایتالیا شمرده میشوند. آنها در شمال افریقا کارتاژ را ایجاد کردند و ازآنجا و با تاسیس بندر کادیز در اسپانیا، در تمام ایبری و سپس گاول و بریتانیا منتشر شدند. با این حال، از یک شعبه ی تراکیایی پلاسگی ها نیز صحبت شده که با اتروسک ها و اومبریایی ها که مربیان تمدن ایتالیا هستند در پیوند بوده اند. اینها همان جریانی هستند که همراه اسکیت ها از اروپای شرقی به سمت غرب منتشر شده و به کلت ها و ژرمن ها تبدیل شده اند. در کرونیکل های لاباریوس، آمده که گوت ها و اسکیت ها از پرشیا یا پارس به بریتانیا آمده اند و از طرف دیگر، در فرازی دیگر از همان جا منشا ایرلندی ها و بریتون ها سواحل دریای خزر خوانده شده است. در قرن 18 از ترکیب این دو عقیده، محل پرشیا را معمولا در سواحل شرقی یا غربی دریای خزر تعیین میکردند. اما در قرن 19 پرشیا با ایران کنونی تطبیق میشد و هگینز، قبولاندن این فکر را به «سر ویلیام جونز» انگلیسی نسبت میدهد. هگینز میگوید که متنی ایتالیایی از یکی از بیانات جونز را خوانده که در آن، وی میگوید کشور همسایه ی شرقی عثمانی که در زمان او به نام های «کوسکان»، «کوسدئان» و «اسکیتیا» نامبردار بوده است، باید «پارس/پرشیا» در منابع یونانی و «ایران» در شاهنامه ی فردوسی باشد. وی از طریق تواریخ یونانی، قدرت گرفتن اسکیت ها را نتیجه ی ازدواج آنها با خاندان سلطنتی آشور تشخیص داده و با توجه به این که در منابع مسیحی اروپایی، اسکیت ها و تاتارها را از نسل «مادای» میدانستند، به این نتیجه رسیده بود که این اسکیت های سلطنتی همان مادهای تواریخ هرودت هستند که پارس ها از کشور آنها می آیند. زبان پهلوی که از ایران و در قالب زبان فرهنگی دین زرتشت به هند گسترش یافته است، از زبان آشوری ریشه گرفته و بنابراین ایران باید یکی از مراکز صدور تمدن و فرهنگ و محل پارس باشد. از هر سه نژاد هندی، اسکیت و عرب در ایران وجود دارد و ایران میتوانسته محل تولد هر سه نژاد باشد و اسکیت ها نیز ازآنجا به اروپا کوچ کرده باشند. جونز یک سری شباهت ها بین زبان های زرتشتی، هندی، یونانی، لاتین، کلتی و ژرمن یافته بود که باعث میشد ایران را منشا تمام این زبان ها تلقی کند. درباره ی اثرگذاری پرشیا بر هند، او مستقیما تحت تاثیر BALIE است با این تفاوت که بیلی، پرشیا را همان "باکتریا" میدانست که محلش با شمال شرقی افغانستان تطبیق شده بود و آن را از این جهت خاستگاه هند میشمرد که زبان های پراکریتی افغانستان را خاستگاه زبان سانسکریت که قدیمی ترین زبان دینی هند شمرده میشد تشخیص داده بود. با این حال، نظریه ی ویلیام جونز، نظریه ی بیلی را به گفتمان موفق تر هودلستون نزدیک میکرد که معتقد بود فراوانی نام "بل" BEL برای خدایان کلتی، ارتباط آنها را با "بعل" ها یا خدایان کلدانی نشان میدهد و حتی عنوان کلدانی "کلداخ" برای منجم کاهن، مترادف با عنوان کلتی "کلتاخ" برای فرد کلتی است و اسکیت ها واسطه ی انتقال مفادی از مذاهب کلدانی-آشوری به غرب بوده اند درحالیکه در شرق نیز رواج چشمگیر لغات نزدیک به "بل" برای خدایان و شیاطین هندو، تاثیر بعل های بین النهرین را نشان میدهد. با این حال، هگینز با نظر جونز درباره ی منشا گرفتن عرب ها از بخشی از ایرانی ها مخالفت میکند و معتقد است ایرانی ها و عرب ها در اساس، قومی واحدند و بنیاد نژاد ایرانی را عرب هایی تشکیل میدهند که در ایران در اثر ترکیب با اقوام دیگر، زبان های مختلفی پیدا کرده اند؛ این درحالیست که بخش بزرگی از عربستان تا قبل از رسوخ مسیحیت در آن، از جابجایی اقوام برکنار بوده و تنها سرزمین دیگری در بر قدیم که چنین وضعی دارد ایرلند است. ازاینرو هگینز معتقد است که به سبب پیوند ریشه ای هر دو فرهنگ عرب و ایرلندی با فنیقی ها، مقایسه ی ایرلند و عربستان، مطالبی را درباره ی نوع فرهنگ منتشره در بدو تمدنسازی فنیقی روشن میکند. کلنل والنسی و مستر چشول نشان داده اند که قدیمی ترین الفبای ایرلندی، با الفبای سامری مطابقت دارد. از طرف دیگر، الفبای سامری، نسخه ی متعارفی از الفباهای فنیقی قدیم است و ازآنجاکه الفبای سامری یکی از الفباهای مورد استفاده ی یهود بوده که بعدا با گسترش الفبای عبری –به عنوان یک نوع فنیقی نوسازی شده- شکست خورده است، ممکن است فنیقی هایی که در گاول و بریتانیا ساکن شده و فرهنگ کلتی را گسترده اند، یک شعبه از یهود باشند. از طرف دیگر، کتاب ایوب در کتاب مقدس، یکی از اصیل ترین جلوه های تفکر عرب قبل از سیطره ی مذاهب یهودی-مسیحی بر آنها است. این کتاب، به لحاظ جهانبینی با بقیه ی عهد عتیق تضاد دارد و به این خاطر و نیز از این جهت که قهرمانش یک عرب ادومی و با این حال، نزدیکترین شخص به خدا معرفی میشود، بیشتر یهودیان حاضر به پذیرش آن در کتاب مقدس خود نبوده اند. ازاینرو تصور میشود کتابی مستقل بوده که شاخه ای از یهود، بنا بر پاره ای از ملاحظات، آن را درون کتاب مقدس گنجانده اند. گفته شده که کتاب ایوب، در نسخه ی اصلی خود به خط کلدانی بوده است و این، نشان از دوام تمدن منقرض شده ی کلدانی در بین اعراب ماقبل یهودی مآبی دارد. مسلما انتقال کتاب به یهودیان، در حین نفوذ یهود در اعراب اتفاق افتاده است و این نفوذ، با خود، نوعی کلدانی دوستی را در بین یهود ایجاد کرده است که به ایجاد مذهب کلتی در اروپا انجامیده است. در بین یهود، گروه های موسوم به کارملی ها و حصایی ها به کلدانی دوستی معروف بودند که دومی از اولی ریشه گرفته اند. محل معروف فعالیت کارملی ها مونت لیبانوس یا جبل لبنان بوده که در ارتباط مستقیم با بندر فنیقی صور و استعمارگری هایش در اروپا و افریقا قرار داشته است. جبل لبنان، محل شهر "دورا" هم بوده که پرستش هرکول مگوسانوس از آنجا به زیلاند وارد شده است. مگوسانوس یعنی از جنس مگوس یا مجوس یا مغ، اصطلاحی که معمولا به جادوگر معنی میشد و هگینز معتقد است معادل "مخوس" است: اصطلاحی که به گفته ی دیوگنس لائرتیوس، یونانی ها برای کاهنان فنیقی به کار میبردند و به گفته ی لائرتیوس، عنوان "اوخوس" برای کاهنان کلتی، تلفظ دیگری از آن است. هگینز، هرکول مگوسانوس را یک نسخه از هرکول صور یا ملقارت میداند و معتقد است همان هرکولی است که اولادش به رهبری دوری ها رسیدند و بوسیله ی آنها تمام یونان را تصرف کردند و بنابراین، نام دوری ها از شهر دورا در جبل لبنان می آید. جبل لبنان، در دوره های اخیر، محل زندگی پیروان مذهب دروزی بوده که هاید آنها را از قبایل کلبی توصیف کرده است. نام "دروز" شباهت زیادی به اصطلاح "دروس" به عنوان شکل دیگر لغت "دروئید" است که برای کاهنان کلتی استفاده میشده است. گالیوس نوشته است که یونانی ها به فیلسوفان فنیقی، "دروئید" میگفتند. دروزی ها در دوره ای که شناسایی شدند به عربی صحبت میکردند ولی به نوشته ی لئونهارت روولف منسوب به 1695، قبلا به زبان تروسکی صحبت میکردند، لغتی که حداقل تلفظ اروپاییش یادآور عنوان تروکسی برای اتروسک های اتروریا است. دروزی ها در بین مسلمانان به بددینی معروف بودند همانطورکه کارملی های جبل لبنان در بین یهود به بددینی معروف بودند. افسانه ای وجود داشت که میگفت هارون و بازمانده ی گوساله پرستان بنی اسرائیل پس از طرد شدن از سوی موسی، به جبل لبنان رفته و درآنجا ساکن شده اند. افسانه ی شکسته شدن بت گوساله ی هارون توسط موسای گوسفند چران، به طغیان مذهب عصر حمل (قوچ) علیه مذهب عصر ثور (ورزاو) تعبیر میشد و کلدانی ها و مصری ها نمایندگان فرهنگ حاکم بر عصر ثور در آغاز تمدن بودند. بنابراین رواج تقدس گاو و قربانی آن در بین کلت ها و انبوه ادبیات بریتانیایی حول جنگ کلت های قدیم بر سر گاوهای خواص، یک نوع تظاهر به قدیمی نشان دادن مذهب کلتی با اساس سامری و کارملی است. دراینجا کلتی و کلدانی، نشاندهنده ی دوره ی قبلی بنی اسرائیل است که با یعقوب اسرائیل آغاز میشود و تا موسی ادامه می یابد. "لبنان" بر اساس اسمش میتوانسته سرزمین لابان باشد و سرزمین لابان همانجایی است که یعقوب از آن تحت عنوان "گیلعاد" یا "جلعاد" یاد میکرد، قلمروی که یادآور لغت "گالاتی" برای گاول ها و کلت های آسیای صغیر است. ارتباط کلت های گاودوست با هرکول فنیقی را میتوانید در داستان دزدیده شدن گله های گاو گوریون سه پیکر توسط هرکول در بریتانیا به یاد بیاورید.:

THE CELTIC DRUIDS: GODFREY HIGGINS: HUNTER PRESS: 1829: P252-266

هیچ عجیب نیست اگر در سه پیکری گوریون، یک تثلیث تشخیص دهیم و آن را با زئوس تری اوکلوس یا هلیوس تری اوکولوس و از طریق آنها با تثلیث خدایان هندو تطبیق کنیم. از طریق برابری همزمان هلیوس با الیاهو، و هلیوس کوروس با هری کریشنا میتوانیم به صحنه ی تکراری کریشنا در مقام چوپان گاوها برسیم. دراینجا کریشنا، بالاراما یا بل رام را در کنار خود دارد که یکی از آن بعل های هندی مد نظر هودلستون است و ما میبینیم که کریشنا به عنوان نسخه ی هندی ال-یاهو نه فقط دشمن بعل نیست بلکه نزدیک ترین کس به او است و جالب این که هر دو در قلمرو قبیله ی یاداوا یا یهود به سر میبرند که میتوان آن را با تفکر یهودی کارملی نزدیک دانست. حتی عنوان الیاهو را میتوان به الیاس نبی برگرداند که کارملی ها و حصایی ها خود را پیروان صدیق او معرفی میکردند. بیخود نبود که فراماسونری بریتانیایی اینقدر اصرار داشت که هند را قدیمی ترین فرهنگ نشان دهد چون این بخش از فرهنگ پیشایهودی درآنجا زنده بود. هگینز هم در بخشی از کتاب اناکالیپسیس، بر بنیاد بودن هند تاکید داشت اما همزمان با برابر گرفتن یادوها با یهودیان، این بنیاد را یهودی معرفی میکرد. سوال این است که اگر با یک موضوع ماقبل یهودی طرفیم که یهودیت علیهش طغیان کرده است، پس دیگر چه اصراری بر خودی کردن آن توسط یهودیت وجود دارد و چرا باید کابالای یهودی، معیار اصلی عرفان جهانی باشد؟!

ویل اسکارلت پاسخ این سوال را در متون نگ حمادی میجوید. وی با تکرار این که سوال هایی درباره ی اصالت متون کتابخانه ی نگ حمادی وجود دارد، ولی قدمت متون را موضوعی ثانویه میداند؛ چون چه متون مال دوران قدیم باشند و چه جعلیاتی جدید، نویسندگانشان که قطعا علایقی در غنوصی گری داشتند میخواستند از طریق آنها موضوعی را مطرح کنند که وقتی به آن دقت میکنیم میبینیم هم در گذشته مصداق داشته است و هم در امروز. غنوصی گری مدعی است که جهان را نه خود خدا، بلکه فرشته ای مغرور و خودبین به نام یلدابهوت آفریده که همان یهوه است و معمولا غنوصی ها از او تحت عنوان دمیورگ یا خالق یاد میکنند. به ادعای نگ مادی، در گذشته سوفیا یا اقنوم مادینه ی خدا که روح سیاره ی زمین و بخشش گر حکمت است، سعی میکرد تا تمام انسان ها را به سمت درستی و الوهیت راهنمایی کند. اما دمیورگ، یک نوکر وفادار به نام ابراهیم یافت و به او قول داد که اگر در جهت منافع او فعالیت کند، از نسل او امت برگزیده برخواهند خواست که این امت برگزیده بنی اسرائیل بودند که بعد از ماموریت موسی، یهودی شدند. قدرتمند شدن یهوه به این معنی بود که از این پس، فقط خادمان وفادارش حق ورود به سعادت را خواهند داشت و بقیه فقط بردگان بی عقل و هوش یهوه و امت برگزیده اش خواهند بود که مطابق اراده ی یهوه، برای رنج بردن صرف، به این دنیا وارد میشوند. حذف بعلیم که دیگر فرشتگان و خلاصه شدن در "بعل" دشمن یهوه اند، برای جلوگیری از امکان شکوفایی تفکر و سعادت در افراد ایجاد شده است. چون بعل و یاهو نیروهایی هستند که همدیگر را کنترل میکنند. درحالیکه یاهو نماینده ی نیروهای وادارنده به اطاعت از مافوق و جامعه است، بعل، نیروی طغیانگری است که گاهی انسان را به شیطنت وا میدارد و گاهی، به درستی، انسان را از اطاعت کورکورانه نسبت به حکام و جامعه در وقتی که آنها راه غلطی میروند باز میدارد. بعل و یاهو موکلان وحدت در عین تضادند. آن دو هیچ یک مطلقا مثبت نیستند و وقتی در بهینه ترین و درست ترین حالت خود عمل میکنند که نسبت به هم در تعادل باشند. آنها هر دو فقط فرشته اند و نه خدا. زمانی که شما یهودی تلقی میشوید، بعل/بعلیم را حذف و یاهو/یهوه را خدای مطلق کرده اید و شما نه بر اساس عقل و منطق بلکه فقط به این خاطر چنین کرده اید که پذیرفته اید برگزیدگان او در مقام خدا هستید و از بقیه ی امت ها و ملت ها برترید؛ بنابراین شما هیچ گونه اعتقادی به این که خدا همه ی ملت ها را به بهترین مسیر راهنمایی میکند ندارید و فقط خواستار حکومت برگزیدگان بر مردم معمولی بی ارزشید. بنابراین شما در ابزار عرفان نمایتان کابالا به دنبال آگاه کردن مردم دنیا نیستید، بلکه در فکر اینید که چطور از دانش های موجود در عرفان باستان شامل انگاره ی تضاد در عین وحدت، در تنها راه سعادت شناخته شده در یهودیت یعنی ثروت اندوزی و قدرت گستری مادی سوء استفاده کنید. قدرت های برگزیده، در زمینه ی سیاسی، فعال کردن همزمان نیروهای متضاد را به همین شکل کلید میزنند تا مکانیزم ذهنی تقابل خودی و بیگانه به جای این که برای مردم، دانش تولید کند، برای برگزیدگان، بهره وری مادی تولید کند. ازاینرو آنها در موقع برسازی هر کشوری که لاجرم به دلیل ویژگی های خاص جغرافیایی و تاریخی، منافعی متفاوت با منافع برگزیدگان –اشراف فراملی- خواهد داشت، نفوذی هایی را در جنبش های سیاسی آنجا میگذارند و اطمینان حاصل میکنند که به راس هرم قدرت برسد و این نفوذی ها درحالیکه ادعای برطرف کردن احتیاج های ملت را دارند و گاهی علنا به برگزیدگان بد و بیراه میگویند به نفع برگزیدگان کار میکنند. در هر جایی هم که نارضایتی های عمومی نسبت به وضعیت موجود به وجود آمده و کسانی صادقانه یا فرصت طلبانه سخنگوی این نیاز شده اند، "نفوذی" هایی را میفرستند تا در صفوف مخالفان نفوذ کنند و بین آنها تفرقه ایجاد کنند یا در شرایط مناسب، آنها را به جای نفوذی های قبلی، قدرت حاکم بر جنبش یا کشور کنند. چه بسیار پیش آمده است که نفوذی ها شعارهای مومنانه ی شدیدی علیه منافع برگزیدگان و به نفع برابری همه ی مردم جهان سر داده اند فقط برای این که احمق نمایی آشکار و به گند کشیدن تمام آن شعارها، باعث محبوب شدن برگزیدگان در کشور عاصی شوند. اما اثر چشمگیری که تخریب این جنبش ها به وسیله ی چنین نفوذی هایی گذاشته است، گسترش طمع و تلاش همه برای «برگزیده» و خاص نشان دادن خود بوده است. فضای رسانه و اینترنت بخصوص شبکه های اجتماعی، محل مناسبی برای اثبات این رقابت همه با همه است و دقیقا به همین خاطر، در هرچه دورترشدن افراد خانواده ها و جوامع دوستانه از هم ایفای نقش کرده است. اینترنت که گاهی به آن دنیای مجازی گفته میشود، دقیقا شبیه نسخه ی یهودی دنیای مادی است که در آن، افرادی که به خدای اینترنت یعنی ایدئولوژی برگزیدگان یهوه در دنیای مادی، وفاداری نشان میدهند، «برگزیدگان» آن ایدئولوژی و دارنده ی بیشترین امتیازات نسبت به سایرین خواهند بود.:

“AI-ARCHON INTERFERENCE”: WILL SCARLET: CONJURINGTHEPAST.COM

کاملا منطقی است. چون ما در فضای مجازی، با نیروهای امنیتی ناظر اینترنت همانطور برخورد میکنیم که در زندگی فیزیکی با خدا. ما به سادگی تن به خلاف میدهیم چون از بس شنیده ایم که خدا همه جا ما را نگاه میکند، دیگربه وجود خدا در کنار خودمان عادت کرده ایم و به این که خدا سزای اعمالمان را ظاهرا کف دستمان نمیگذارد هم عادت کرده ایم. در اینترنت هم همینطور است. علیرغم جنجال های افشای اطلاعات درباره ی تحت نظر بودن محتوای پروفایل های خصوصی مردم ازجمله باز شدن پر سر و صدای پای مارک زاکربرگ به مجلس سوال و جواب، این جنجال ها کوچکترین تاثیری در این که مردم، در انتشار تصاویر و زندگی روزمره ی خود در فضای مجازی احتیاط بیشتری به خرج بدهند نداشته است چون مردم به جاسوسان (اف بی آی و سی آی و ام آی سیکس و ...)، ابزارهای هوش مصنوعی آنها و بلاخره خدایانی که آنها را استخدام کرده اند، همانطور نگاه میکنند که به یهوه و لشکر فرشتگانش. درست مثل ترس افراطی از خدا که مانع زندگی روزمره خواهد شد، نگرانی تمام وقت از بابت نامحرمانی که به حریم خصوصی وارد میشوند هم مانع استفاده از اینترنت خواهد شد و بنابراین مردم ترجیح میدهند در مقابل آن، کوتاه بیایند. این وضع، به عادی شدن خو گرفتن مردم به وضع موجود و فرافکنی فضای مجازی به زندگی واقعی کمک میکند چون مردم در فضای مجازی به دلیل عدم رودررویی مستقیم با مخاطبان، شجاع تر از حالت معمولند و خودخواهی های خود را راحت تر بیرون میریزند تا «برگزیده» به نظر برسند. اهمیت این مثال در این است که اینترنت، آغاز جهان نبوده و جهان اینترنتی، توسط گروهی از مخلوقات خدا خلق شده که مخلوقات دیگر خدا، ایدئولوژی آنها را از خود آن خالقین «برگزیده» بیشتر جدی گرفته و آنها را با خدایان اشتباه گرفته اند.

همین اتفاق در خلقت قبلی خدا و در جهان پس از سیل تکرار شده است. در نسخه ی هندی سیل، برهمای خالق، خود موجود تازه خلق شده ای است که از بطن ویشنو –نسخه ی هندی حئا- درآمده است پس از این که انلیل/شیوا جهان را با سیل نابود کرده است. این در زمان به خواب رفتن ویشنو به عنوان نگهدارنده ی وضع موجود اتفاق افتاده است. درنتیجه برهما نسخه ی جدید ویشنو است و موقعیت مردوخ نسبت به حئا را به یاد می آورد. درآمدن برهما از شکم ویشنو، یادآور افسانه ی یونانی تولد زئوس است که در آن، کرونوس یا ساتورن، فرزندان خود را میخورد ولی یکی از فرزندان یعنی زئوس/ژوپیتر، جان سالم به در میبرد و بعدا پدرش را سرنگون میکند و جای او را میگیرد که با به قدرت رسیدن مردوخ به جای حئا در زمین و خلق جهان پس از تهاموت/سیل توسط او بی ارتباط نیست. بنابراین قدرتنمایی یلدابهوت/یهوه به جای سوفیا در زمین، قدرتنمایی مردوخ/نظم به جای تهاموت/هرج و مرج است و این هرج و مرج، با فردگرایی ای مشخص میشود که در آن، مردم به دلیل عدم وابستگی کورکورانه به قانون، همه چیز را با سبک و سنگین کردن و در اثر سلیقه ی خود، به اجرا میگذارند و سنگ روی سنگ بند نمیشود. سوفیا همانطورکه دیدیم، الهه ی زمین است و تنها الهه ی زمینی که در رم، به اندازه ی تهاموت «مادر خدایان» خوانده شده است، کوبله الهه ی فریجی است.

ماکروبیوس و ویرژیل، کوبله را همسر ساتورن خوانده و درواقع او را با رئا خواهر و همسر ساتورن برابر کرده اند. بنابراین او مادر زئوس شمرده میشود. در روایتی دیگر، همسر ساتورن، ops نام داشت که این هم یکی از القاب کوبله است. مراسم اوپس تحت نام اوپالیا همزمان با ساتورنالیا برگزار میشد و ساتورنالیا همان جشنی است که امروزه بدل به کریسمس شده است. یعنی تولد زئوس تبدیل به تولد عیسی مسیح شده و بزرگترین مراسم کوبله به همراه کریسمس تبدیل به بزرگترین فستیوال مسیحیت شده است. ساتورن در مقام معشوق رئا در رم، جای آتیس را برای کوبله در آسیای صغیر گرفته است. آتیس عهد بسته بود تا برای کوبله مجرد بماند ولی زیر عهد خود زد و تصمیم به ازدواج با پوره ای به نام "ساگارتیس" گرفت. کوبله از سر انتقام، ساگارتیس را کشت و آتیس به سبب عذاب وجدان، خود را مقطوع النسل کرد و این، الگوی کاهنان کوبله موسوم به گالی ها، کوریت ها، کوریبانت ها، داکتیل ها، تلخین ها و آیداها شد که مردانی مجرد و زن نما بودند. کشیش های مجرد کلیسای کاتولیک با لباس های زنانه مانندشان، نسخه های مسیحی آنها هستند. در رم قدیم، برای کاهنان گالی، عنوان خانوادگی گالانت انتخاب شده بود که الان یک نام خانوادگی معروف یهودی است. گالاتیا در آسیای صغیر هم که مرکز پرستش کوبله بود باید چنین وجه تسمیه ای داشته باشد. در گالاتیا کوبله در قالب یک سنگ سیاه کوچک پرستش میشد که یادآور زیارت حجرالاسود در خانه ی کعبه است. در بعضی احادیث اسلامی آمده است که حجرالاسود درابتدا به سفیدی شیر بود ولی گناهان بنی آدم، آن را سیاه کرد. این با توجه به این که حجرالاسود سنگ گوشه ی معبد است، یادآور این فراز از انجیل است: «هرکه گوش دارد، بشنود که روح به کلیساها چه میگوید. به هر که پیروز شود، از "منا" پنهانی میخورانم و سنگ سفیدی به او میدهم و بر آن سنگ نام جدیدی نوشته شده است که هیچ کس جز کسی که آن را میگیرد نمیداند.» (مکاشفه ی یوحنا 17 : 2) و میدانیم که در «افسوسیان 20 : 2» مسیح، «سنگ گوشه» و «سنگ اصلی» معبد الهی خوانده شده است. در مورد مسلمانان، این معبد مکعب شکل است و یادآور این که بسیاری از قدما، نام کوبله را به مکعب شکل معنی میکردند. در ساتورنالیا و همزمان با آن اوپالیا برای قرعه گرفتن، از تاس استفاده میشد چون آن مکعب شکل بود. آویدوس نوشته است که جشن کوبله در مگالیسیا 8روزه بود چون 8، تعداد رئوس مکعب است. به نوشته ی آویدوس، در مگالیسیا مردانی که کباده ی خدمتگزاری الهه را میکشیدند، در این روز به خودشان زخم وارد میکردند که تکرار زخم زنی آتیس به خود به سبب مقصر دانستن خود در مرگ ساگارتیس بود و فدائیان میخواستند با تکرار زخم زدن آتیس به خود، همدردی خود با الهه در ناراحتی از اذیت شدن آتیس را نشان دهند درحالیکه زنان به گریه کردن کفایت میکردند همانطورکه در بابل و سوریه نیز زنان با گریه کردن برای تموز عزاداری میکردند. خود زنی سینه چاکان آتیس را کاتولیک های افراطی با زخم زدن به خود با زنجیر زنی و چاقو زنی تکرار میکردند تا قربانی شدن داوطلبانه ی مسیح در راه مردمی که او را به شدت زخمی کردند و به شهادت رساندند بازآفرینی و از طریق آن با مسیح همدردی کنند. به نوشته ی آوید، آتیس بعد از وارد کردن زخم های زیاد به خود، خود را اخته کرد و در اثر خونریزی زیاد ناشی از این عمل، جان سپرد و بدین ترتیب کفاره ی زیر پا نهادن عهد خود با الهه را پرداخت همانطور که مسیح بالای صلیب، کفاره ی گناهان انسان ها را پرداخت. صلیب، جانشینی برای درخت است و آتیس نیز زیر یک درخت کاج جان سپرد که ساگارتیس موکل آن نوع درخت بود و احتمالا مقدس بودن کاج کریسمس به این برمیگردد. در عین حال، باید توجه داشت که آتیس، نسخه ای از تموز خدای گیاهان و فصول بود و رابطه ی آتیس و کوبله همان رابطه ی تموز و عیشتار در بین النهرین بود. خدایان گیاهی معمولا با خزان و بهار طبیعت میمیرند و از نو زنده میشوند. ولی کاج، یک درخت همیشه سبز است و بنابراین آتیس با قربانی شدن پای کاج، به یک خدای همیشه زنده نزدیک میشود؛ چیزی که امکان اسوه شدنش برای خدای مسیح شونده ی واتیکان رم را ایجاد میکند و جالب این که یکی از مکان های قربانی دادن برای کوبله در رم، تپه ی واتیکان بود. درواقع در واتیکان، کوبله با مریم مقدس مادر مسیح جانشین شد که کلیسا حکم کالبد او را دارد. خدا به درون کالبد مریم میرود تا از نو از او متولد شود و مریم، جانشین کوبله الهه ی زمین است که کالبدش جایی است که جسد آتیس و قبل از او تموز به همراه بقایای گیاهان به آن وارد میشود تا در بهار، به همراه سرسبزی گیاهان، از نو از آن متولد شود. کشیش ها محکوم شدن کیش تموز در تورات را با یکی از منفورترین اعمال یهود در تورات یعنی پرستش ملکه ی آسمان مرتبط میدانند. هیچ چیز به اندازه ی پرستش ملکه ی آسمان توسط یهود، یهوه را خشمگین نکرده است. منابع مسیحی، هر دو الهه ی ایزیس و کوبله را "ملکه ی آسمان" در تورات میدانند. همانطورکه کوبله با مرگ آتیس عزادار میشد، ایزیس نیز با مرگ ازیریس نسخه ی قبطی تموز عزادار میشد. عناوین "الما ماتر" و "مادر خدایان" که معمول کوبله اند، به جز او برای ایزیس الهه ی قبطی هم به کار رفته اند. بویس، ایزیس را نسخه ی زنانه ی میترا تشخیص داده است که او هم یک خدای خورشیدی فریجی است و ازقضا کیش کوبله با کیش میترا ریشه های مشترکی دارد. مونتفاکون، آتیس و میترا را خدایان اساسا یکسانی میداند و سول، آدونیس، دیس (پلوتون)، تایفون، و آمون را با آنها همریشه میشمرد. در نگاره ی عتیقی که فولکانلی از آتیس ارائه داده است، او در کنار نمادهایش شیر و درخت و میله، در هیبت مرد زن مانند شلوارپوشی دیده میشود که طوری لباس پوشیده که شکمش آشکار و یقه هایش باز است؛ تصویری دقیق از وضعی که امروزه زنان عشوه گر را به عنوان مابه ازاهای امروزی گالی های به وجود آمده از روی نسخه ی آتیس، به آن وضع، به مردم، نشان داده میشوند. این با اتهام رواج فحشای جنسی در آیین های باستانی ارتباط دارد که به نوشته ی هرودت، جز یونانی ها و مصری ها همه ی ملت ها به آن عمل میکردند.:

“CHRISTMAS”: ROBBY LOCKEBY: CHAP14

فحشا اتهامی بود که به زنان جادوگر قرون وسطی هم وارد شده و با عمل کردن آنها به کیش های ماقبل مسیحی نسبت یافته است، موضوعی که در انکیزاسیون دوره ی رنسانس به شدت پی گیری شد و هزاران زن به خاطرش در آتش سوزانده شدند. با این حال، این گزارش شروح مسخره و باورنکردنی ای دارند. یکی از آنها راهگشا است: زن مظنون به جادوگری را توی آب می انداختند؛ اگر روی آب شناور میماندد ثابت میشد که جادوگر است و اعدام میشد. واضح است که هیچ انسانی حداقل از دید عقل سکولار آن تاریخنویس دروغگویی که از این قصه ها برای تخریب دین استفاده میکند، نمیپذیرد که هیچ آدمی موقع افتادن توی آب عمیق، روی سطح آب شناور بماند و این ترفند برای اعدام هزاران زن جادوگر استفاده شود و آن وقت آقای تاریخنویس سکولار با دلسوزی و اشک تمساح بگوید آنها جادوگر نبودند و در اثر حماقت خداپرستان کشته شدند. اما توضیح منطقی تری هم هست. در گزارشات برای قربانیان از کلمه ی "تقلبی" استفاده شده که بیشتر درباره ی پول تقلبی استفاده میشده است. بسیاری از پول های تقلبی به دلیل نداشتن چگالی استاندارد، روی سطح آب شناور میماندند. این پول های تقلبی با آتش ذوب میشدند تا برای تولید وسایل جدید استفاده شوند. با توجه به این که اساس گزارش های تفتیش عقاید، جمع آوری شده توسط افراد مشکوک و احتمالا شاخ و بال یافته برای تخریب مذهب به نفع اومانیسم رو به رشد قرن 19 هستند، باید دلیلی منطقی برای فرض پایه در جایگزینی سکه با زن برای سوختن در آتش بیابیم. معمولا در اروپا سکه ها جز آن موقع که عکس شاه یا حاکمی را بر خود داشتند، عکس یک زن اساطیری مثلا زنی که ترازو در دست دارد بر خود داشتند. شاید قبل از این که پول های دارای آرم شاهان باب شوند، بیشتر سکه ها عکس الهه داشتند و پول به عنوان بت تکثیر شده ی الهه، با نسخه های انسانی تکثیر شده ی الهه یعنی زنان جادوگر عوض شده است. این الهه میتواند کوبله الهه ی مردان مجرد مثل کشیش های کاتولیک باشد و پرستشش در دوران کلیسا رواج داشته برای این که اصل مسیحیت بوده است. یعنی ما تا این زمان نه تورات داشتیم نه انجیل، و بنابراین خدایان پیشین هنوز انکار نشده بودند بطوریکه حتی باید متون کلاسیک یونانی-رومی را که همه در دوره ی رنسانس کشف شده اند و منجمله داستان پذیرش کوبله در رم باستان را شرح میدهند، نه کشفیات مسیحیان بلکه اختراعات آنها خواند. یهودیت این دوره هم نه شرعیات تورات بلکه همان مذهب باخوسی-سابازیوسی نسبت داده شده به مشرکین بوده که چیزی جز کشتار دوستی و فحشای آیینی سبت سیاه کابالا نیست. این که یهودیان هم در کنار جادوگران تحت پیگرد انکیزاسیون قرار گرفته اند، یهودیانی را هدف گرفته که هنوز زیر بار شرع توراتی ریشه گرفته از عهد عتیق انجیل مسیحی نرفته اند و خدایان [منجمله "ملکه ی آسمان"] را انکار نکرده اند. با این حال، فرهنگ انجیل، خود، نتیجه ی رسوخ یهود در سطوح بالای قدرت در کلیسا است که درنهایت با پیدایش پروتستانتیسم به حداکثر یهودی سازی مسیحیت میرسد. فحشای آیینی اینجا به جادوگری و زنان جادوگر ربط پیدا میکند و پوشش قبلی برای از بین بردن تمام چیزهای "تقلبی" –یا بهتر است بگوییم "غیر رسمی"- برای زمان حال را در نظر دارد. گزارش های انکیزاسیون در سوئد تا حدی بر این موضوع نور میتابانند. در این گزارش ها دغدغه ی اصلی، حذف زنانی است که در اثر فحشا فرزندان غیر قانونی به دنیا آورده اند و علت گسترش فحشا هم وفور جنگ ها و کمبود مردانی بوده که خانواده ها را اداره کنند. ما اینجا میتوانیم داستان بخشی از بچه یتیم هایی را پی گیری کنیم که برای نوسازی و خدمت در فرقه های مافیایی یا مدارس دینی در یتیم خانه ها جمع آوری و تربیت میشدند و اغلب هم برای انجام ماموریت، به خارج از کشور مادری خود میرفتند. در کله ی اینها به جای فرهنگ بومی، چیزهای جدیدی ریخته میشد و حذف مادرانشان راهی برای جلوگیری از نضج فرهنگ قبلی بود. با چنین لشکرهایی، مسیحیت یهودی شده ی صاحب انکیزاسیون همه چیز را از نو تعریف کرد: از خود مسیحیت کاتولیک گرفته تا تاریخ یهودیت را که احتمالا در ابتدا نه یک دین قبیله ای بلکه یک اخوت جمع کننده ی ثروتمندان و قدرتمداران و جنگسالاران بود؛ همان کسانی که جنگ ها را به راه انداختند و از قدرت خود برای بازتعریف همه چیز به نفع خود استفاده کردند و حتی یهودیت قلابی تولید کردند تا با قربانی کردن مردم معمولی با آدرس غلط یهودی، هویت خود را پنهان کنند. آنچه این همه قدرت را به جنگسالاران داد بدون این که پیشتر امکان آن را یافته بوده باشند، احتمالا یک فاجعه ی عظیم زمینشناختی با پیامدهای گسترده ی آب و هوایی و در قرن 18 است که حکومت های قبلی را از بین برده و فرصت طلبان دارای امکان قدرتگیری را برای اتحاد در فتح سراسر جهان تحریک کرده است. عکس های موجود از شناوری شهرهای قدیم اروپا و امریکا در میان سیل گل، نزدیک بودن آن بلای جهانی و موفق ترین و جهانی ترین کهن الگویش "سیل نوح" را به زمان بنای راستین دوران مدرن در قرن 19 نشان میدهند.:

“THE CHURCH INQUISITION DID NOT PERSCUTE PEOPLE, BUT COUNTERFIT COINS”: FABIO REM: STOLEN HISTORY: 18 JUL 2021

اگر حق با فابیو رم باشد و یهودیت به همراه مسیحیت کاتولیک ریشه در کیش کوبله یا همان ملکه ی آسمانی داشته باشد که در تورات، یهوه علیهش شوریده است، پس کوبله به عنوان روح جهان فیزیکی با مرگ جهان فیزیکی پیشین در سیلی که تجسم نهایی خود الهه و آن جهان فیزیکی بوده، به پایان خود رسیده است درحالیکه شما میتوانید خدای قدرت گرفته پس از آن (برهما/یهوه) را خدای پیشینی بپندارید که خودش با سیل، آن دنیا را نابود کرده است (انلیل/شیوا) و پرستشش را ترویج کنید. به همین دلیل و با توجه به این که یهوه همان زئوس/ژوپیتر یونانی-رومی است، بسیاری از قوانین تربیتی مدرن در آستانه ی ترک مسیحیت به نفع کفر، قوانین دنیای یونانی-رومی تلقی میشدند که مدتی رها شده بودند.

لاکبی گزاره هایی از این موضوع ارائه میدهد که سیستم تربیتی قرون 18 و 19 اروپا را بسیار شبیه به توصیف وضع تربیتی جهان یونانی-رومی نشان میدهد: در دوران کلاسیک، والدین، کودکان را از 7 تا 9سالگی مجبور به کارکردن برای دیگران برای کسب پول میکردند و در اسپارت، حتی آنها را از 7سالگی، از والدین جدا و تبدیل به سرباز میکردند و جنگجویانی بیرحم بار می آوردند. همین توصیف کار در بیرون از 7 تا 9 سالگی را در انگلستان قرن 18 نیز می یابیم و در هر دو دوره خبری از محبت کافی به کودکان و نگرش انسانی به آنها نیست. ماکروبیوس مینویسد رومیان، روی سینه ی کودکان، یک قلب پارچه ای میبستند تا آنها یادشان باشد که تنها قلب واقعیشان همین است و طبیعتا کسی که قلب ندارد به درد تربیت کردن هم نمیخورد. با این حال، لاکبی مینویسد بین قرون اول قبل از میلاد تا اول بعد از میلاد، موقتا دوره ای پیش آمده که میبینیم مادرانی مثل مادر ژولیوس سزار، فرزندشان را تربیت میکنند ولی این هم خیلی سریع جای خود را به سپردن کودک به تربیت شدن توسط بیگانه میدهد و لاکبی، این را نیز همان سپردن کودکان مدرن به مدرسه برای تربیت شدن توسط بیگانگانی که پول میگیرند منافع نظام خاصی را تامین کنند و لزوما راستگو نیستند میبیند. اما همانطورکه بازه ی حول تولد مسیح یک استثنا در این تاریخ است، کریسمس و نسخه ی قبلیش ساتورنالیا هم یک استثنا در وسط سال رومیند. در کریسمس با کودکان به مهربانی رفتار و به آنها هدیه داده میشد و این وامدار تکرار دوره ی از بین رفته ی ساتورن بود. در ساتورنالیا «عصر طلایی» ساتورن بازآفرینی میشد: دورانی که بردگی –مشخصه ی عصر زئوس- هنوز پدید نیامده بود و مردم با هم برابر بودند. در این هنگام از سال، بردگان و اربابان با هم سر یک میز غذا میخوردند و دوستانه رفتار میکردند، به نشانه ی برابری زن و مرد، بعضی مردان لباس زنانه و بعضی زنان لباس مردانه میپوشیدند و کودکان هم به اندازه ی بزرگسالان شخصیت می یافتند و از سوی آنها هدیه دریافت میکردند، چیزی که از ساتورنالیا به کریسمس رسید. این تغییر مقام کودک که تقریبا با جوان شدن او برابر بود، باعث شد تا یوونالیس یا مراسم بزرگداشت یوونتاس الهه ی جوانان مهمترین فستیوال خود را در 19دسامبر و در دوران ایام ساتورنالیا بیابد. بیشتر این تغییر نقش های ساتورنی را امروزه در قالب شعارهای مدرنیته می یابیم ازجمله آزادی تقریبی کودکان از اختیار مطلق والدینشان و بلند شدن صداهایی برای حمایت از حقوق کودک را، و همه اش هم به این برمیگردد که خاطره ای از «عصر طلایی» با این مضامین وجود داشته و غرب مدرن هم ادعای بازگشت به عصر طلایی را دارد. زمینه ی این اتفاق را هم محبوبیت کریسمس به عنوان مهمترین عامل جذابیت مسیحیت ایجاد کرده است.:

“CHRISTMAS”: ROBBY LOCKEBY: CHAP8

البته ما بازگشت عصر طلایی را صددرصدی نمی یابیم و همه ی کودکان، از حقوق خود برخوردار نیستند همانطورکه همه ی زنان هم با مردان برابر نیستند یا اصلا به چنین برابری ای فکر نمیکنند و همانطورکه رفع تضاد طبقاتی هم در حد یک شعار باقی مانده و تنها پیشرفت واقعی این است که هیچ قدرتمداری جرئت نمیکند مردم را آشکارا حقیر بخواند. اگر دقت کنیم تغییرات در همین حد هم شگفت انگیز است چون کریسمس از اول قرار بود فقط یک میانپرده در میانه ی تاریخی چندش آور و سال پر زحمتی که از روی کهن الگوی این تاریخ ساخته میشود باشد ولی اگر هم تغییر بیشتری رخ نمیدهد و تغییرات شکل گرفته هم لزوما مثبت نیستند به خاطر این است که همه قبول دارند همان سیستم است که کریسمس و کیشش را ایجاد کرده است و قرار نیست تحول راستینی علیه آن رخ دهد.

(ادامه دارد...)

مطلب مرتبط:

ملکه ی آسمان و معبد مکعبی او: آیا ما به «عصر طلایی» جهان وارد شده ایم؟: قسمت دوم