کدام بهتر است؟: ایران انگلیسی یا روم امریکایی؟
نویسنده: پویا جفاکش
در نخستین سال های دوره ی راهنمایی من که مصادف با نخستین سال های دولت اصلاحات در ایران نیز بود در کتاب درسی دینی ما، داستانی درباره ی قومی نوشته شده بود که مردمش از دو دسته ی درستکاران و گناهکاران تشکیل شده بودند و خدا پیامبری بر آنها مبعوث کرد. نام پیامبر ذکر نشده بود اما معلممان میگفت حضرت دانیال بوده است هرچند من تا به حال با هیچ منبعی درباره ی وجود چنین داستانی درباره ی دانیال نبی برخورد نکرده ام. پیامبر به راستکاران قوم گفت که باید با او علیه زشتکاران متحد شوند. اما درستکاران معتقد بودند که صلاح زندگی هر کسی را خودش میداند و زشتکاران هرچه میکنند به خودشان مربوط است. خدا از پاسخ آنان خشمگین شد و بلای آسمانی سهمگینی بر قوم نازل کرد و همه ی آنها را چه درستکار و چه زشتکار نابود نمود.
ظاهرا این داستان چند سال بعد از ما از کتب درسی حذف شد و قطعا یکی از دلایل آن، تاثیر دولت اصلاحات بود که شرایطی فراهم آورده بودند که گناهان شرعی در جامعه افزایش یابند و این با بازخورد منفی چندانی از طرف مومنین مواجه نشد. همگام بودن دختران باحجاب و بدحجاب در خیابان، جلوه ی بیرونی این رویداد بود. حتی بسیاری از والدین مذهبی هم توجهی به زندگی جدید فرزندان "شادمهری" خود نداشتند. قرار دادن مردم در مقابل هم نیز در شرایطی که امریکا در حال لشکرکشی به افغانستان و عراق در شرق و غرب ما بود عاقلانه به نظر نمیرسید. پس حکومت، موقتا و تا رویداد پرسروصدای گشت ارشاد، در مقابل تغییرات فرهنگی عقبنشینی کرد. اما چه شد که مردم زمان انقلاب که از غربی سازی ضد مذهبی ایران خشمگین بودند حالا اینقدر راحت در مقابل آن سر خم میکردند و یا بی اعتنا بودند؟ یکی از پاسخ های احتمالی این است که زمان انقلاب حق در هر صورت با مردم بود (این شعاری بود که انقلابیون از آن بهره برداری میکردند) و مردم هنوز معتقد بودند –و هستند- که چنین است. متولدین دهه ی شصت، با انیمیشن رابین هود بزرگ شده بودند: یکی از معدود انیمیشن های دیزنی که بعد از انقلاب و آن هم در ابتدای آن –سال 1358- با دوبله ای عالی و تکرار نشدنی، راهزنی را که از ثروتمندان گرفته و به مردم میداد و به اصطلاح قهرمان مردمی بود، الگوی کودکان کرده بود. در نسخه ی اصلی، شاه خوب در مقابل شاه بد قرار داشت: ریچارد شیردل (در قالب یک شیر یالدار) در مقابل پرنس جان (در ظاهر یک شیر بی یال و کوپال غاصب). اما در نسخه ی فارسی، شاه خوب حذف شده بود تا تمام اشراف بد باشند. این نوع تصویرسازی از جامعه بعد از فراموش شدن شاه و باقی ماندن اصحاب جمهوری اسلامی در مقام تنها اشراف حاکم بر ایران، علیه خودشان برگشته بود و مردم دوست داشتند مظلوم باشند تا رابین هودی بیاید و مقدسشان کند. چیزی که در ایران کمتر از آن صحبت رفته، این است که رابین هود ادامه ی طبیعی ادبیات مذهبی مشترک ایرانی ها با مسیحیان اروپایی است که در زادگاه خود انگلستان پذیرای مطالعات کارل مارکس و پیدایش اولین مارکسیست ها در لندن شده است: با همان شعار "از ثروتمندان بدزدید و به فقرا بدهید." الگوی اصلی رابین هود، کسی جز عیسی مسیح نیست: خدایی که با اشراف حیله گر و فاسد، تندخویی میکند و عوام بیسواد و ساده دل را مقدس میکند. رابین هود عیسایی است که در راه این هدف، دست به نقض ده فرمان موسی میزند و راهزنی پیشه میکند.
بعضی محققان مثل فیلیپ گاردینر، زوج رابین هود و جان کوچولو را تکرار زوج عیسی و جان یا یوحنای تعمیددهنده میدانند و معتقدند اصل این زوج، چیزی شبیه به دیوسکورهای یونانی –کاستور و پولوکس- بوده است. شخص خدایی در این زوج البته رابین هود است که نتیجه ی جفتگیری یک جن با زنی انسانی بوده است. این جن هم یک شاه معمولی نبوده است. نامش "اوبه رون" است: یعنی شاه مارها (از لغت عبری "اوب" به معنی مار). قرار گرفتن رابین هود در بین جن های مارمانند به طور ضمنی و در ملاقات او با پیتر طبیب بیان میشود. پیتر، "پدر-تاک" کشیش حامی رابین هود را "ماری در هیبت یک خوک" توصیف میکند که پیتر را فریب داده تا برایش "روغن مار" درست کند و با این تمهید، پیتر را به آن محل کشیده و مار بودن خودش را هم اثبات کرده است. مارپرستی در بریتانیا سوغات سکاها و وابسته به اژدهاپرستی چینی بود. گفته میشود این سکاها را رومی ها از طرف خود بر حکومت بریتانیایی ها نشاندند و باعث تاثیرات فرهنگی آنها بر بومیان شدند. پدر تاک، پیتر طبیب را آورده بود تا داروی درمان زخم ها تولید کند و این قابل مقایسه با جام مقدس حاوی خون مسیح است که یوسف رامه ای به بریتانیا آورد و شاه آرتور زمانی که در جنگ به شدت زخمی شده بود برای یافتن آن جام و یوسف رامه ای به امید درمان زخم هایش ناپدید شد. خون این جام، از بدن در حال خونریزی عیسی در وقت اعدام او تهیه شد. رابین هود نیز به دست دشمنانش به طرز خونینی کشته شد. با این حال، او چیزی اضافه تر از مسیح هم دارد. او در جنگل سبز میزید و به الگوی اصلی مسیح و یوحنا یعنی تموز خدای گیاهان وفادارتر است. قتل تموز به دست هیولای مرگ، باعث بروز ایام خشکی طبیعت میشد ولی با زنده شدن دوباره ی او در آغاز بهار، طبیعت دوباره سرسبز میشد و این رفت و برگشت سالانه به حد رفت و برگشت مسیح در طول تاریخ بزرگ شده است. مدل بومی تموز در اروپا موسوم به "گرین من" یا مرد سبز بود که فستیوال هایی نمایشی درباره ی مرگ او به عنوان نماد کفر در نواحی مقابل مختلف اروپا برگزار میشد. در افسانه ی آرتور، غول سبزی وجود دارد که به دست شوالیه "گاواین" سر بریده میشود. به گفته ی گاردینر، تمام کسانی که در ادبیات تمپلارها با سر بریده شدن به قتل میرسند، حتی اگر به نظر شما آدم خوبی نباشند –نظر شما با نظر تمپلارها فرق میکند- قربانی آیینی محسوب میشوند و جانشین مسیحند و این مدل مقدس شدن، به کیش "هرنه" جن شاخدار برمیگردد که جانشین گاوسانانی چون گوسفند و بز و گاو است که با سر بریده شدن، قربانی میشوند. عیسی هم "بره ی خدا" لقب دارد.:
“the forbidden knowledge of secret societies”: Philip gardiner: 2007: chap7
چرا قربانی آیینی در انگلستان به صورت صحنه ی جهانی مقابله ی جبهه ی مظلومان و جبهه ی ستمگران توسعه می یابد؟ چون آنجا خانه ی امپراطوری بریتانیا و از آن مهمتر خانه ی رتچیلدها است. این رتچیلدهای حامی ایلومیناتی و معلمان ژزوئیت آن بوده اند که اجازه داده اند انگلستان، امتیاز استفاده از اختراع مهم ژزوئیت ها یعنی تاریخنگاری را برای کل جهان داشته باشد و همه ی دنیا را مثل خودش کند. بریتانیا با خضوعی ریاکارانه، از این فرصت برای تصویر کردن اجداد خود به صورت قبایلی وحشی و کثیف در شرایطی استفاده کرد که تمدن خارج از بریتانیا توسط رومی ها در اروپا در حال گسترش بود. ولی این فقط ازآنرو بود که انگلستان باید الگوی دنیا باشد و فراماسون هایش باید در تمام دنیا ناسیونالیسم هایی مبتنی بر تعصب های پست قبیله ای تولید کنند، یعنی همان چیزی که سبب به آتش کشیده شدن اروپا در دو جنگ وحشتناک و بی نظیر جهانی شد. تشخیص بریتانیایی ها این بود که عقاب مقدس رومی ها که نماد ژوپیتر خدای فرمانده ی آنها است باید به یکی از اقمار بریتانیا تعلق بگیرد: ایالات متحده ی امریکا یا به قول فرانسیس بیکن (پدرخوانده ی فراماسونری) "آتلانتیس جدید" در کتابی به همین نام منسوب به بیکن. ژوپیتر همان زئوس یونانی است و مانند بقیه ی تمدن یونانی از آتلانتیس آمده است. پس رم اصلی آتلانتیس است و اروپای بریتانیایی شده یک غاصب که باید عقاب را به آتلانتیس جدید یعنی امریکا تحویل دهد. این مطلب به صورت استعاری در فیلم سینمایی "عقاب" the eagle بیان شده است. در این فیلم، جوانی رومی به نام مارکوس دیده میشود که برای بازگرداندن طلسم عقاب رومی و رفع ننگ از روی اسم پدر و خانواده اش به سرزمین های وحشی بریتانیای شمالی میرود. پدر او سردسته ی لژیونی رومی بوده که برای سرکوب و فتح بربرها به بریتانیای شمالی که خارج از حدود روم است رفته و هرگز بازنگشته است. لژیون او به دست بربرهای بیرحم کلت که به شدت از رومی های ستمگر متنفرند به طرز وحشیانه ای سلاخی شده اند. این جنگجویان بیرحم بدن خود را به رنگ آبی درمی آورند که رنگ آسمان است برای این که نشان دهند از طرف خدا میکشند. طلسم عقاب رومی ها به دست این وحشی ها افتاده و اسباب مراسم مذهبی جدید آنها شده که علیه روم و همینطور علیه تمام مردم کلتی است. مارکوس در این سفر پرخطر، از کمک "اسکا" برده ی راهنمای بریتانیایی بهره مند میشود که جوانی هم سن و سال خودش است. اما در پایان داستان، آنها نه ارباب و برده که دو دوستند و به شدت یادآور خاطره ی دیوسکورها. مارکوس همچنین با اقتدا به مثل اعلای دیوسکورها یعنی تموز، باید به جهنم بیفتد و از آن بیرون بیاید. پس به بردگی دزدان بربر می افتد و در زندان آنها در جایی که تا به حال هیچ رومی زنده ای بدانجا وارد نشده، از محبت بردگان کلت بومی که سابقا از آنها متنفر بود بهره مند میشود بی آن که حتی زبان آنها را بفهمد. وقتی که مارکوس دوباره آزادی خود را می یابد و با عقاب رومی پیروزمندانه به وطن خود بازمیگردد انسان بهتری شده است. اما اسکا شاید نقشی مهمتر از مارکوس در فیلم داشته باشد. او یک کلت است ولی کلتی که به خاطر بهره مند شدن از تمدن رومی، بهتر از بیشتر کلت های فیلم، انسانیت را میفهمد و در عین حال چون کلت است خودپسندی ظالمانه و وحشیانه ی رومی ها را نمیپذیرد. این تمدن رومی است که مانع از تبدیل شدن او به هم میهنان وحشیش در بریتانیای شمالی شده است. بارزترین جلوه ی تمدن در فیلم شلوار است. شلوار اختراع چینی ها است و توسط سکاها در بین کلت ها رایج شده است. کلمه ی عربی "سروال" و فارسی "شلوار" هر دو از ریشه ی آشوری "سالاوو/ سالاپو/ خالاپو" به معنی پوشیده یا ملبس، و در مقام فعل به معنی "لباس پوشاندن به..." هستند: معانی ای آنقدر کلی که نشان میدهد درآمدن شلوار از آن ثانویه و نتیجه ی گرفتن پای افزار از رهبران ترک خاورمیانه است. شلوار را سکاها اخذ کردند چون برای سوار شدن بر اسب و جنگیدن و کشورگشایی به آن نیاز داشتند. تمدن کلت ها نیز زاده ی جنگ است. نفرت رومی، در اینها به صورت نفرت قبیله ای کلتی بازتولید شده و عقاب رومی که نمادی از انحصار مأموریت الهی است اینان را به پرستش جنگسالاری وامیدارد. بریتانیای شمالی معنی مشخصی دارد: دنیای بریتانیایی ای که خارج از بریتانیای رومی یعنی تمدن اروپایی قرار دارد و به وسعت تمام کشورهای آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین است. تمام انقلاب هایی که دراین قاره ها در راه مبارزه علیه استعمار اروپایی (مابه ازای واقعی روم بریتانیای جنوبی در فیلم) رقم خوردند به ماشین کشتار مردم خود در راه همان نفرت اروپایی تبدیل شدند. شاید علت این که فیلم "عقاب" اینقدر در ایران مهجور مانده، همین باشد. هیچوقت قرار نیست ما بفهمیم که برای مبارزه ی مفید علیه استعمار غرب، کپی صرف جنگ افزارهای آن فایده ای ندارد و قبل از هر چیز باید به دانش مردمشناسی آنها مجهز شد. کلت های وحشی آبی رنگ فیلم عقاب، عقاب رومی را از دست دادند چون هم میهن داناترشان اسکا، مارکوس رومی را صمیمی تر از آنها میدانست.