نیروهای شیطانی اورشلیم: رابطه ی اسرائیل و هالیوود در یک سناریوی ماوراء الطبیعی
نویسنده: پویا جفاکش

این سالن تئاتر در لس آنجلس از وقتی که تبدیل به محفل عیاشی های شبانه ی اشراف شده، خیلی شیطانی تر از قبل به نظر میرسد. معماری این دیوار را مایایی میخوانند ولی مسیحیان مایلند آن را 7سر اژدهای فاحشه ی بابل بدانند. برای بسیاری از لس آنجلسی ها بابل و مایا زیاد تفاوتی با هم ندارند و این هم ظاهرا یکی از میراث های هالیوود است که با فیلم «ده فرمان» به وجود آمده و با شهرت گرفتن آن فیلم، معروف شده است. گفته میشود «سیسیل دمیل» کارگردان فیلم، لوکیشن یک شهر باستانی مصری را با مجسمه های فراعنه و معماری باستانی در اطراف لس آنجلس ساخت تا داستان موسی داخلش اتفاق بیفتد و آخرش چه شد؟ باورتان نمیشود. روایت رسمی میگوید دمیل دستور داد لوکیشن را به طور کامل زیر شن های بیابان مدفون کنند تا دست کسی به آن نرسد. اما آخر چرا؟ مگر نمیشد با همان لوکیشن باز هم فیلم ساخت چنانکه هالیوود بارها لوکیشنی که برای یک فیلم ساخته شده را در فیلم های دیگر هم استفاده کرده است؟ موضوع کمی غریب به نظر میرسد. مردم میپرسند آیا آن لوکیشن برای پنهان کردن چیزی مدفون شده است؟ مثلا بخشی از تاریخ امریکا، تاریخی که در آن، مصر باستان در لس آنجلس قرار داشته است؟! پس دمیل چه حقی داشته که سر خود آن لوکیشن را نابود کند؟ برای همین هم گفته اند که خودش آن را ساخته و خودش هم میتوانسته خرابش کند. این تصاویر از لوکیشن ده فرمان را ببینید:


ظاهرا یک شهر تمام و کمال است. البته وابستگان به تاریخ رسمی هم تصاویری از ساخت لوکیشن و ظواهری از آن که بزرگ نشانش ندهند ارائه میدهند. مانند تصاویر زیر:



در هر حال، مهم، ارتباط ذهنی بین مصر و لس آنجلس است که ربطش به دمیل، به خاطر تعلق او به هالیوود یا بهتر است بگوییم، آنچه مردم به آن «بابل هالیوود» میگویند میباشد. نه فقط شیر که نماد جدانشدنی بابل است، به عنوان نماد، زیاد در شرکت های هالیوودی به کار میرود، یک نسخه از دروازه ی عیشتار بابل نیز در لس آنجلس هست و البته فرقه ای به نام بعل ایر که خود را دنباله رازوری بابلی میخواند (تصاویر زیر):



علاوه بر آن، لس آنجلس، یک کلمه ی اسپانیایی به معنی فرشتگان است. برای کسانی که فکر میکنند رهبران فرهنگی امریکا با فرشتگان سقوط کرده مرتبطند، دراینجا فرشتگان فقط میتوانند وردست های هاروت و ماروت باشند. هاروت و ماروت دو فرشته ی هبوط کرده بودند که به مردم، تمدن و تکنولوژی و جادو آموختند و به سبب این عمل غیر الهی، به دستور خدا در چاهی در بابل زندانی شدند. این، سرمنشا افسانه ای درباره ی ساخته شدن تمدن جدید در امریکا توسط فرشتگان زندانی شده توسط امت خدا یعنی رهبران امریکا است که اکنون به گونه ی افسانه ی اسارت یوفوها توسط ارتش امریکا برای خلق کامپیوتر و اینترنت و تکنولوژی ماهواره و فضاپیمایی و سفر هوایی و مانند آنها درآمده است. به هر حال، فرشتگان زندانی در صورتی در لس آنجلس خواهند بود که آنجا خود بابل باشد.

اما این که مصر به بابل مرتبط شده، به خاطر آن است که تا گذشته ای نه چندان دور، قاهره و اسکندریه در مصر، بابل تلقی میشدند و بنابراین فرعون حاکم بابل بود. امریکا هم بابل جدید شده است با این شعار که 10 قبیله ی گم شده ی بنی اسرائیل، آسیا را به مقصد امریکا ترک گفته اند و این ده قبیله تحت رهبری خاندان مناشه پسر یوسف بودند. مناشه یا ماناسیو نامش شباهت زیادی به نام مانیش تسو پسر سارگون کبیر بنیانگذار امپراطوری آکدی دارد. سارگون هم معروف به "پرعا" بود که میتواند تلفظ دیگری از فراعوه یا فرعون لقب فرمانروایان مصر باشد. پس مانیش تسو پسر سارگون میتواند همان مناشه پسر فرعونی به نام یوسف باشد. فراعوه همچنین با عنوان پرابهو پادشاهی هندی از سلسله ای به نام گوپتاها قابل مقایسه است و گوپتا هم ظاهرا تلفظی از قبط یا اجیپت است که با مصر تورات تطبیق شده است. مانیش تسو و سارگون نیز در سرزمینی به نام گبی حکومت میکردند که میتواند همان گبت یا قبط باشد. زنان یهودی گاهی برای دور زدن قانون حجاب، کلاهگیس را به جای موی اصلیشان استفاده میکنند و زنان قبطی نیز معروف بودند که موهایشان را میتراشند و به جایش کلاهگیس استفاده میکنند. احتمالا یوسف پدر مناشه فرعون تلقی شده چون خود مانیش تسو منصب فرعونی را ایجاد کرده و پدرش را نیز فرعون خوانده است. در این صورت، مناشه در اسم و ماهیت، همان منس اولین فرعون مصر است. اینجا دوباره یک ردی از ارتباط بابل با هالیوود به دست می آید. منس همان مین خدای ماه قبطی است و به نظر میرسد پیروان ماه، حکومت بابل را به دست گرفته اند. نارام سین نوه ی سارگون هم کیش سین خدای ماه را در امپراطوری خود گسترش داده بود. در مورد لس آنجلس، فاتحان، انگلیسی هایی بودند که قلمرو اسپانیایی کالیفرنیا را تصرف کردند و به منابع طلای آنجا دست یافتند و آنقدر ثروتمند شدند که بتوانند کل دنیا را مطابق میل خود بسازند ازجمله انگلستان را که پایتختش لندن (لون دون یا لون تاون یعنی شهر ماه) است. میتوان گفت آنها قبل از آن انگلیسی یعنی آنجلی نبودند و فقط بعد از فتح لس آنجلس آنجلیس یا انگلیسی شدند. میتوان گفت قبلا قوم موسوم به آنگل هم فقط رومی بودند. حتی نبردهای روم با اعراب مسلمان نیز میتواند همین اطراف صورت گرفته باشد. مثلا کاخ معروف اعراب دشمن، الحمرا بوده که در انگلیسی Alhambra نوشته میشود. دقیقا محلی به این نام، در شرق لس آنجلس قرار دارد. چه بسا این در حکم حمله ی اعراب از شرق به روم دیگری در قستنطنیه نیز باشد. شنیده اید که رومی های قستنطنیه کشتی های اعراب تحت سلطه ی خلیفه مآویه (معاویه) را با آتش یونانی نابود کردند. آتش یونانی هم از توی تفنگ مانندی شلیک میشد. شاید این سلاح فقط همان تفنگ ها و توپ های اروپاییان باشد که میگویند به کمک آنها بومیان امریکا را شکست دادند. در هر صورت رومی ها به سبب فتح بعدی سرزمین فرشتگان، آنگلوساکسون نامیده شدند و بومیان انگلستان قبل از آمدن آنجل ها گالی ها یا کلت ها بودند شاید چون آنها هم فرشته نبودند و فقط از فرشته ها اطلاعت و تقلید کرده بودند. فراماسونری انگلیسی علاقه ی زیادی به احیای دروئیدیسم منسوب به گالیک های باستان داشت و به نوعی جادوگری کفرآمیز را به ضرر مسیحیت گسترش میداد. ولی انگار تمام این صحبت ها از امریکا به انگلستان فرافکنی شده بود. دعوای انگلستان و اسپانیا بر سر امریکا فقط دعوای انگلیسی ها با اسپانیایی ها در کالیفرنیا پیش از این بود که این کشورها با زبان هایشان به اروپا منتقل شوند و اما جادوگران خلاصه شده در نام هالیوودند که هم به معنی چوب مقدس است و هم به معنی بیشه ی مقدس. چوب مقدس، میتواند هم عصای موسی باشد و هم عصای جادوگران، بخصوص به این دلیل که جادوگران، عصای خود را از چوب درختی به نام هالی میساختند و شاید گالی هم تلفظ دیگری از هالی باشد. جادوگری کیش هکاته الهه ی ماه بود که او هم بخشی از شخصیت بابالون یا فاحشه ی بابل بود. بابالون هم الهه ی ماه بود و هم الهه ی زهره، و جالب این که هر دو این سیارات، خدایشان گاهی مرد است و گاهی زن. ازاینرو بابالون هم اسمش محل بازی با کلمات شده بود و بابا لئون یعنی پدر-شیر تلقی میشد. این، صورت اولیه ی لوسیفر یا شیطان زهره بود پیش از این که در هیبت زنانه اش فاحشه ی بابل و حیوانش اژدهای 7سر شود. اژدها همان شیر بابل بود که خصلت های خزندگان و دیگر موجودات را به خود جذب کرده بود. جالب اینجاست که یکی از نام های شهر لندن، lundenburh و یا لوندن برگ یعنی شهر لوندن است که لون دن را میتوان به لانه ی شیر معنی کرد و این کار را به خاطر وجود هزاران مجسمه ی شیر در لندن گاهی میکنند. پس آیا لندن نخستین هم در امریکا سرزمین شیران بود؟ میدانیم که در حومه ی لس آنجلس، محلی به نام لین وود وجود داشته که میتوان آن را به لئون وود یا بیشه ی شیر معنی کرد. در این محل، اسپانیایی ها شهری به نام سنت آنتونیو ساخته بودند که نام از سنت آنتونیوس پادوا یا همان سنت آنتونی کبیر دارد. سنت آنتونی که اهل کومه (قم) در مصر بوده، اولین معلم تبلیغ زهد مسیحی در تاریخ مسیحیت بوده و این را از سنت پاول زاهد پسندیده بود. سنت پاول که ادعا میشود ربطی به سنت پاول سازنده ی کلیسای رم ندارد، یک مسیحی بود که از آزار امپراطور دکیوس (دقیانوس) به صحرا پناه برد و همچون زاهدان زیست. سنت آنتونی، از مقربان او بود و مراسم کفن و دفن او را نیز انجام داد. سنت پاول، مصاحب شیرها بود و گفته میشود دو شیر به سنت آنتونی در دفن او کمک کردند. برای همین سنت پاول و حتی گاهی سنت آنتونی را گاهی بین دو شیر نشان میدهند. در شاهنامه ی فردوسی، بهرام گور برای این که تخت شاهی را به دست بیاورد، باید تخت را از بین دو شیر آزاد کند. او گرزی به دست میگیرد و به تنهایی به جنگ شیران میرود و آنها را میکشد و بر تخت مینشیند. این شیرها ظاهرا نمادی از تخت های شیرگون یا وجود دو مجسمه ی شیر در دو طرف تخت شاهی و مرتبط با سنت آنتونی و سنت پاول هستند. شاید به همین سبب، مصر لس آنجلس، لین وود نام دارد. سنت آنتونی هم داستان عجیبی دارد. او پس از این که سعی در رعایت زهد مسیحی و کناره گیری از جمعیت نمود، مورد وسوسه های پیاپی شیطان با اعمالی چون بی حوصلگی، افسردگی و زنان زیبا قرار گرفت که اکثرا همان وسوسه های مارای شیطان برای منصرف کردن گئوتمه بودا از زهد خود هستند و البته آنتونی نیز به مانند بودا از آزمایش سربلند بیرون آمد. آنتونی به سبب شکست دادن شیطان مورد هجوم لشکری از شیاطین در هیبت وحوشی چون شیر، گرگ، خرس، پلنگ، ورزاو، مار، مورچه و عقرب قرار گرفت و با آنها جنگید تا این که خدا به کمکش آمد و او نجات یافت. اینجا هم قهرمان مسیحی در مرز پهلوانان جنگجو و وحش کش چون گیلگمش و هرکول قرار میگیرد. ممکن است سنت پاول و سنت آنتونیوس یک شخصیت واحد بوده باشند. پاول نام از آپولو خدای خورشید دارد. پاول را همیشه مردی پیر و ریشو شبیه خدایش یهوه میکشند درحالیکه آپولو به شکل جوانی بی ریش تصویر میشده است. آنتونیوس نیز نامش شبیه آنتینوس یک خدای انسان نمای مصری است که شهر یونانی آنتینوپولیس، مرکز پرستش او بوده است. آنتینوس یک خدای جوانمرگ و مدافع همجنسبازی بود و آپولو نیز یکی از اشکال او محسوب میشد. ظاهرا نام آنتینوس تلفظ دیگری از نام آدونیس است که نام او نیز با آدون (ارباب) لقب یهوه ارتباط دارد و آنتونیوس را میتوان به آنتون یو یا آدون یهوه معنی کرد. پس ظاهرا انقلابی در شخصیت خدا اتفاق افتاده که با تغییر شخصیت آنتینوس به آنتونیوس و آپولو به پاول نسبت دارد. میتوان گفت شخصیت قبلی مرتبط با زن شدن یک خدای مذکر است و این انتظار را ایجاد میکند که مردها به وضعیت مفعول جنسی که در فرهنگ جنگسالار زن ها به خاطرش تحقیر میشوند تن داده باشد و یا این که مرد در جهت اثبات ارادت به الهه خود را اخته کرده باشد. این مورد اخیر را به گالی ها که کاهنان الهه کوبله اند نسبت داده اند و البته کوبله خودش خدایی مذکر بوده که با اخته شدن، زن شده است. البته عده ای اختگی گالی های کوبله را صوری و به معنی عاری شدن ظاهری از مردانگی دانسته اند. به هر حال، نام این گالی ها را میتوان باز با گالیک های انگلستان و هالی وود لس آنجلس مقایسه کرد. هر گونه شورشی علیه این مذهب، باید در حکم شورش یهوه و امتش علیه فاحشه ی بابل باشد. چون حمله از خاستگاه انگلیسی ها یعنی لین وود یا مصر انجام شده، ما نیز باید نسخه ی قبطی آنتونیوس را بیابیم. در این مورد میدانیم که عنوان آدون، به صورت آتون برای یک خدای خورشید به کار رفته که کارکرد آپولو نیز هست با این تفاوت که آتون توسط یک فرعون مذهبساز به نام آخناتون، علیه مذاهب دیگر شوریده و تمام معابد دیگر را بسته است. پاپیروسی منسوب به آخناتون وجود دارد. راجر صباح آن را در حکم پرستش یائو سابات (یهوه صبایوت) خوانده و شهری به نام "ایر دود" در آن را به معنی شهر داوود دانسته است. داود به نام خدای یگانه، موفق به فتح سرزمینی موسوم به «قدس» شد. این نامجا یادآور شاهکار فرعون توتموس یعنی فتح قادس در سوریه شد که به معنی سرزمین مقدس است. توتموس نیز ساخت و سازهای مشهور خود را در کومه زادگاه آنتونیوس پادوا انجام داد. فتح سرزمین مقدس توسط توتموس یا داوود، قابل مقایسه با فتح قستنطنیه توسط محمد فاتح و فتح مکه توسط محمد پیامبر است. به نظر میرسد توتموس، واسطه ی مصر با قزاق های تاتار شمالی یعنی قومی است که محمد فاتح از آن می آید. چون نام توتموس قابل مقایسه با تختامیش خان تاتار روسیه است و از طریق همو نیز به شورش یک مذهب نوین علیه مذاهب کفرآمیز مربوط میشود. تختامیش با مامای بر سر گرفتن عنوان خان تاتار در رقابت بود. از طرفی مامای به این دلیل سقوط کرد و کشته شد که به سبب شکست خوردن از یک ارتش کوچک اسلاو به رهبری دیمیتری دونسکوی، وضعیت نامطمئن و پریشانی پیدا کرده بود. داستان شکست مامای از دیمیتری در ادبیات روس بسیار بزرگ شده و نشان پیروزی معجزه آسای خدای مسیح بر خدای کفار شمرده شده است. فومنکو و نوسفسکی، این نبرد را روایت دیگری از پیروزی داود بر جالوت میدانند و البته دیمیتری دونسکوی را هم شکل دیگر خود تختامیش میشمرند که به سبب نسب بردن از چنگیزخان، در وضعیت حقانی تری نسبت به مامای بود. تختامیش ضمنا یک فرمانروای مسلمان بود و در او چنگیزخان فاتح و اسلام یکتاپرست متحد میشدند. همین اتحاد را نیز در محمد فاتح داریم؛ همچنین در تیمور لنگ. هم چنگیزخان و هم تیمور لنگ درست به مانند لشکریان اسلام متهمند که ابتدا منابع علمی را نابود کرده ولی بعد علم را احیا کرده اند. مثلا میبینیم که هلاکو خان نوه ی چنگیز خان، رصدخانه ی مراغه را میسازد و الغ بیگ نوه ی تیمور رصدخانه ی سمرقند را. نکته ی جالب این است که هلاکو و الغ دو تلفظ از یک کلمه اند و آنها با هم برابرند چون پدربزرگ هایشان با هم برابرند. میفلزت در مورد منحصر به فردی ابتدایی این تصویر و انعکاسش در محمد فاتح معتقد است که درواقع رومی غیر از روم تاتاری وجود نداشته و تمام این ایدئولوژی با فتوحات تاتارها در اروپا و آسیا و شمال افریقا گسترش یافته است. ازاینرو میفلزت، منکر وجود امپراطوری رومی یونانی قبل از عثمانی ها در قستنطنیه شده و معتقد است تمام تاریخ روم شرقی، نسخه ی یونانی شده ی تاریخ عثمانی در حافظه ی مسیحیان ارتدکس یونانی قلمرو عثمانی است و در آن، کنستانتین کبیر فاتح رم و بانی قستنطنیه، نسخه ی یونانی شده ی خود محمد فاتح است. نتیجه این که میفلزت، آریوس را که گفت عیسی فقط پیامبر است و خدا نیست، به جای کنستانتین، در زمان محمد فاتح قرار میدهد و میگوید او نمادی از جریانی است که درنهایت با پذیرش توسط عثمانی ها سبب جدا شدن آنها از مسیحیت و ایجاد اسلام میشود درحالیکه پیشتر مسیحیان تاتار در شورای نیقیه آریوس را محکوم کرده و تثلیث مسیحی را به رسمیت شناخته بودند. پس کل جریان یکتاپرستی توسط تاتارهای روسیه در جهان گسترش یافته و مذاهب پیشین را تا جای ممکن از بین برده است. این ازآنجا جالب میشود که در نظر بیاوریم در تاریخ رسمی، اروپاییان موقع کشف امریکا سرخپوستان آنجا را تاتار و وابسته به خان تاتارها در آسیا به شمار می آورند. اگر طلای کالیفرنیا در ابتدا در دست تاتارهای روسیه بوده و به شعبه ی یهودی-مسیحی آنها توانایی شورش داده، پس امکانش زیاد است که پول، راه فتوحات جهانی را باز کرده باشد. با پول میشده مذاهب را از اساس تغییر داد. حتی شاید خود تورات هم در ابتدا چنین حالتی داشته بوده باشد و وسیله ی تغییر مذهب یهودیان شده باشد. اونر متوجه شده بود که بعضی از نویسندگان مثل فلاویو باربیو یهودیت را با آیین میترا در روم میشناسند. دراینجا میترا با الئازار قدیس تطبیق شده بود که همان الآسار یا آسور خدای آسوریان و معادل ازیریس مصری است و البته خود ازیریس نیز در مقام خدای خورشید و ایزد میرنده و رستاخیزکننده با آتون و آدونیس قابل تطبیق است. میترا نیز در روم با آپولو تطبیق میشد. آیا او همان خدای کفار آنتینوپولیس بود که در محتوا به یهوه ی دشمن کفار تبدیل شده بود و در بین اشراف هنوز با خصلت های قبلیش پرستش میشد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، نبرد یهوه علیه مذهب کفار، به این دلیل تمام کفار جهان را یک جا جمع بسته که تصور میشود پیش از یهودیت تاتاری، همه جای زمین پیرو مذهب بابلی بوده است، منجمله کالیفرنیا که کفار با فتح دوباره ی آن، منابع طلایش را به چنگ آوردند و جادوی آن را برای ساخت هالیوود و صدور امپراطوری نوین بابل از طریق کار فرهنگی به پیش بردند. برای بعضی از امریکایی ها باور کردنی است که امریکا اصل بابل باشد چون به سبب نقش بالایش در تکنتولوژی و فناوری، میتواند محل واقعی زیست فرشتگان زیرزمینی چون هاروت و ماروت باشد. در این توطئه اندیشی، سرزمین های عربی، هند و آسیای مرکزی فقط به این خاطر، خصوصیات امپراطوری بابل را به خود جذب کرده اند که شتر دارند و شیر بابلی برای تبدیل شدن به اژدها از تصویر شتر الهام میگیرد. به همین دلیل، یکی از نام های اژدهای بابلی، کاملئون یا شتر-شیر است. در قدیم در کالیفرنیا شتر و شیر وجود داشته اند و فسیل هایشان در چاه های قیر بریا یافت شده است، اما در قرن های 18 و 19 شتر فقط در منطقه ی بین آسیای مرکزی تا انتهای شمال افریقا وجود داشته و به سبب موقعیت مهم او و بیابان و درخت نخل در تورات و شمایل نگاری مسیحی، زنده به نظر رسیدن طرح تورات، نیازمند انتقال محل داستان های سرزمین مقدس به جاهایی بوده که هنوز نخل و شتر و بیابان کنار هم باشند. از همه برجسته تر هم منطقه ای که انگلیسی ها اسمش را فلسطین گذاشتند بود که برخی معتقدند توسط شیاطین تسخیر شده و هر مردمی که به آن پای میگذارند تبدیل به جن زده هایی بی منطق میشوند که به طرز بیمارگونی میل به جنون و کشتن می یابند و آنقدر جای مناسبی برای حکومت خدای تشنه به خون یهود بوده که اسرائیل تحت تسلط بابل انگلیسی-امریکایی باید آنجا شکل میگرفت همانطورکه به خواست خدا یهودیه ی فلسطین جزو بابل و رم شد و در آنها حل گردید. جنون کشتار در آنجا ادامه دارد؛ آن هم بر سر مقدس دانستن زمینی که حتی نفت هم ندارد که بگوییم مذهب بهانه ی منفعتپرستی مادی شده باشد. به همین دلیل، کسانی فکر میکنند انرژی های مافق طاقت انسان آنجا برای یوفوها –فرشتگان سابق- خوشایند است نه این که به نفع مردم باشد.:
Babylon of hollywood: joso saeter: sehife: 5/3/2012
میتوان گفت افسانه ی فرشتگان زیرزمینی بابل، مرتبط با افسانه ی برخاستن 7 جن زیرزمینی از بابل است. جرالد مسی معتقد است که 7 جن جهان مردگان به باور کلدانیان بابل عراق، در قاهره که آن هم بابل تلقی میشده، دقیقا در زیر بابل قرار گرفته اند چون نام قاهره از "قهر" یا "خرو" یا "آخر" به معنی قلمرو مردگان می آید ضمن این که این لغات به معنی شیر و اسفنکس یعنی شیر با سر انسان نیز بوده اند. معروف ترین اسفنکس جهان نیز در دشت جیزه در منف یا قاهره و در جوار اهرام ثلاثه قرار دارد. فرعون توتموس، این اسفنکس را "کفاره" مینامید. کفاره همان خفره پسر پتاح خدای خالق است و به تحوت-هارماخیس نامبردار بوده است. اصطلاح هارماخیس شکل دیگری از هارماخو یا هورس در جایگاه دو افق طلوع و غروب است که به دو شیر تشبیه میشوند. هورس خدای خورشید است و ازآنجایی که خورشید در افق شرق طلوع میکند و در افق غرب میمیرد، زمین را به یک اسفنکس ماده یا شیر نر با سر زن تشبیه میکنند که زن افق شرق است که خدا را به دنیا می آورد و شیر افق غرب است که خدا را میخورد. حالا اگر بخواهید زمین را به جای جنبه ی حیاتبخشش از جنبه ی آسیبزایش بنگرید، موازنه برعکس میشود و یک زن با سر شیر نر می یابید که همان سخمت الهه ی نابودگر است. بدین ترتیب هارماخو به سبب کیفیت شیرآسایش به افق غرب محدود میشود و با آتوم خدای غروب تطبیق میگردد که به نامش آتوم هارماخیس هم نامیده میشده است. آتوم به یک شیر نر تشبیه میشود و سخمت برای نزدیک شدن شخصیتش به آن به شیر ماده تبدیل میشود. شیر ماده شیر نر را به وجود می آورد و در تشبیه به موقعیت انسانی-جغرافیایی، حکم زادگاه زمینی یک انسان را پیدا میکند. نام آتوم تلفظ دیگری از نام آدم ابوالبشر است و مجرای دخول خورشید به جهان زیرین نیز حکم خاستگاه انسان را می یابد. بنابراین در غروبگاه، تمثال شیر خدا به عنوان حکمران آسمان مستقر میشود و طلوعگاه، جایگاه زنی است که معشوقش نه یک شیر، بلکه گاو مظهر زمین است و هر چیزی که از این پس تولید شود، زمینی و ضد آسمان است. آتون، مسئول مراقبت از دو افق است و برای همین سعی میکند به طور ابدی در آسمان قرار گیرد تا از ورود هر خورشید جدیدی جلوگیری کند. دراینجا شاخ های گاو خود نمادی از دو افق و دوگانگی هستند. در یک تمثال ساکسون، یک تبر دوسویه که نماد جنگجویان است بین دو شاخ یک سر گاو رسم شده است. تبر دوسویه نیز خود نماد دوگانگی جنگجو است که هر تولید جدیدی، چیزی دو منظوره شبیه آن است. تبر دسته چوبی بین دو شاخ گاو، جانشین تمثال آشوری درخت زندگی بین دو بز و تمثال کلدانی درخت زندگی بین دو کروبی در گزارش کنت دو آلویلا به نظر میرسد و از طریق آنها به تمثال درخت کیهانی محافظت شده توسط دو شیر مرتبط میشود. در این موقعیت، این، خود انسان است که زادگاهش را تعریف میکند و به وجود می آورد، گویی که در تمثال اسفنکس، از شیر نر، زن به وجود آمده باشد. حالت سالگردی آن، مرز صورت های فلکی سنبله (دوشیزه) و اسد (شیر) موقع طی دایره البروج توسط خورشید است. معمولا نقطه ی ضد هر برج هر ماه، برج 6ماه بعد آن در نظر گرفته میشود. نقطه ی مقابل صورت فلکی سنبله، صورت فلکی حوت است که دو ماهی آن، حکم مریم باکره و مسیح نوزاد را دارند و مسیح، تجسم یهوه و آدم ثانی است. او در برج بعد یعنی برج حمل یا گوسفند جلوه گری میکند که با ایام عید پاک در اعتدال بهاری آغاز میشود. گوسفند شکل بچه گون گاو است و در این حالت، حکم گوساله را دارد. از طرف دیگر، ازیریس کهن الگوی فراعنه مجسم به ورزاو است و ازاینرو بازتولدش هورس، متشبه به گوساله است. ورزاو، حیوان برج ثور در اردیبهشت ماه است. اگر آغاز تمدن با گاو ازیریس در اردیبهشت باشد، بازیابی او پس از قتلش گوساله ی هورس در برج حمل و معادل مسیح خواهد بود. بنابراین، کل اتفاقات این بین، رفت و برگشت خدای قبلی است و اگر ابتدا یعنی گاو را به جای افق طلوع در صبحگاه قرار دهیم، انتها یعنی نقطه ی کمال، نقطه ی غروب و جایگاه گوسفند مسیح خواهد بود که پس ازآن، تاریکی و حکومت ماه حکمفرما است.:
“ancient Egypt”: v1: Gerald massey :kegan paul press: 2013: p335-344
شکاف مرد-زن دراینجا از طریق کابالا به مقدس دانسته شدن اورشلیم مربوط میشود. چون برخی کابالیست ها مدعیند قبه الصخره ی بیت المقدس کنونی در مرکز خطوط لی آپولو-آتنا قرار دارند که ایران را از طریق عراق به بریتانیا میدوزند و تمام اروپا را در بر میگیرند و عامل انواع بحران های روانی جنسی محسوب میشوند. این خطوط، محل نزاع سطوح اثیری انلیل و حئا –دو فرشته ی رقیب در حکومت بر زمین- هستند و تضادهای مرد بالغ- پسر، و زن-مرد را تشدید میکنند و فرق گذاری افراطی بین زن و مرد و یا زنانگی و مردانگی را باعث میشوند. آنها از برهم کنش امواج دروازه های اختری شیر طلایی بزرگ و شیر آبی بزرگ بر گایا یا یکپارچگی زنده ی زمین پدید می آیند و آینده را تغذیه میکنند و مجموعشان به سبب طویل بودن به اژدها تشبیه میشود. ازآنجایی که ماه با اثرگذاری بر مایعات بدن انسان و باعث شدن عادت ماهیانه ی زنان، نقش مهمی بر تغییرات رفتاری آدمی و چشمگیرتر بودن آن در زنان دارد، به سبب افزایش تفاوت های به چشم آمده بین مرد و زن، توسط نیروی جنگسالار و مردانه ی انلیل نمایندگی و تقویت میشود درحالیکه حئا برعکس درصدد خنثی کردن آن برای تضعیف انلیل است و دقیقا همین موضوع سبب خشن شدن مرزهای مرد و زن، و پسر و مرد میشود و زن ستیزی مردانه را حالتی پرخاشگرانه و مردانگی را جنون آمیز میکند. اسطوره ی مرد آلفا چنین پدید می آید و نیز تصور دروغین بودن خدایان پیشین به سبب زن مانند بودن خدایان مرد. با این حال، مرز نبرد در لی آپولو-آتنا یک انرژی برایندی متناقض از آنها به دست میدهد که در آن، انلیل و حئا خدایی یکسان و غیر قابل تشخیص از هم به نظر میرسند و آن وقت بر سر تعریف این خدای یگانه اختلاف پیش می آید. اثر این انرژی بر روح فرد این است که آن را به هویت های گوناگون تکه تکه میکند و تنها نیرویی که در آن از همه قوی تر و مورد اتفاق تر است، همان جاه طلبی مشترک انلیل و حئا است که فرد را جاه طلب میکند و او را به حریص بودن به برتر به نظر رسیدن از اطرافیانش دچار میکند. این فرد یا میخواهد از همه بالاتر باشد و یا اگر این توانایی را در خود نمیبیند میخواهد جزو قوی ترین و بهترین قوم یا مذهب یا نگرش تلقی شود. در صورت دوم که فراوانتر است، شخص جمع هایی را بهترین میبیند که حتی توانایی مطابقت یافتن با همه ی استانداردهای آنها را ندارد و ازاینرو دچار و مروج انواع هویت های کاذب و دروغین میشود. انرژی ساطع شده از مرکز خطوط آپولو-آتنا در اورشلیم اسرائیل، از طریق یونان، ایتالیا و فرانسه به انگلستان میرسد و درآنجا با لی لاین میکائیل-مریم در جنوب انگلستان تلاقی میکند. این خطوط جزو خط مقدس میکائیل است که از کوه کارمل منشا میگیرد و بیش از همه در انگلستان و فرانسه منتشر میشود. به همین دلیل هم در تاریخ رسمی، فرانسه بیشترین نقش را در جنگ صلیبی ایفا میکند و طی آن جنگ، بین انگلستان و فرانسه بر سر حکومت اورشلیم درگیری های خونین پیش می آید. به نظر میرسد نقش ماوراء الطبیعی که برای اورشلیم کنونی در این جنون سازی قائل شده اند ازاینرو است که در قرن 19 مسافران زیادی ازجمله مارک توآین در سفر به فلسطین، آن را بهشتی در میان بیابان توصیف کردند و بخصوص فرستادگان بارگاه های مذهبی مسیحی در غرب که وظیفه داشتند «سرزمین شیر و عسل» بودن فلسطین را اثبات کنند در گزافه گویی درباره ی زیبایی و طراوت و ثروت آنجا از هیچ یاوه گویی ای پرهیز نکردند. ولی وقتی انگلستان عثمانی را فتح کرد و به حوالی اورشلیم قدم گذاشت آنجا را جایی به جز بیابانی کم امکانات با جمعیت های اندک قبیله ای نیافت. مطمئنا فلسطین زمانی سرزمین حاصلخیزی بوده و تغییرات آب و هوایی در طی قرن 19 و 20 هم در حال خشکاندن فلسطین بوده، اما نه آنقدر که ناگهان بهشتی را به بیابانی تبدیل کند. به هر حال، این دوگانگی تخیل شده بین گذشته و حال فلسطین، باعث شده بود تا آنجا نسخه ی زمینی بهشت نابود شده و یک بابل سقوط کرده ی دیگر باشد و سرزمینی تصور شود که به نفرین خدا دچار شده است؛ یک سرزمین نفرین شده که هر کس به آن پا میگذارد نفرین میشود. سندرم اورشلیم هم در این لحظه به وجود می آید. با این حال، فراستی چاد، آن را یک مقولبه ی روانی ارزیابی میکند که شاید ربطی به موقعیت ماوراء الطبیعی اورشلیم نداشته باشد. او بر اساس برخوردهایش با بیماران شیزوفرنیک، به تاثیر زبان در روانپریشی جمعی انسان ها ایمان آورده و معتقد است اطلاق کردن صفاتی خاص به زمینی معمولی مثل مقدس و ماورائی خواندن اورشلیم، باعث القای حالت های شیزوفرنیک به مردمی میشود که به جوار آن سرزمین منتقل میشوند و آن وقت، آنها باور میکنند که تحت خواص خاص زمین مزبور، دچار الهامات و هدایت الهی شده اند. زوار مسیحی وقتی به اورشلیم نزدیک میشوند یک حالت معنوی به آنها دست میدهد و صداهایی میشنوند. فراستی چاد مطمئن است که زواری که به رم و مکه هم میروند ممکن است به چنین حالاتی دچار شوند. به نظر فراستی چاد، منشا واقعی آنچه سندرم اورشلیم نامیده میشود درواقع همین القائات هذیانی است که نه خدا بلکه آنها که برای خدا خانه درست کرده اند در ذهن مردم ایجاد کرده اند.:
Palestine-Six-Thousand Years of Madness: frosty chud: stolen history : 23 oct 2023
تصور اورشلیم به عنوان یک سرزمین در حال خشکیدن، آن را با مبنای مصری یهودذی هایی که مقدسش کرده اند در تناظر قرار میدهد. فرض شده که مصر همان سرزمین قبط است که آن را در غرب اجیپت مینامند. با این حال، قبط هم در ابتدا مفهوم کلی تری داشته است. قبط یا قبت، مفهوم مکان قب یا زمین را دارد. قب را قم، کومه، کمت، خمه، و خم هم تلفظ کرده اند. او همان زمینی است که به اسفنکس تشبیه میشود ولی در هرچه کوچک تر کردن و قومی تر کردن زمین مورد بحث، درنهایت، اسفنکس شده است سرزمین جیزه و ازاینرو آنجا "خمین" یعنی قلمرو خم نامیده شده است. خمین به آمنتا یا جهان زیرین راه دارد که بهشت اولیه بوده و توسط پتاح ساخته شده است. هشت خدای بزرگ موسوم به خمینی در آن نظم را برقرار میکردند و «آتوم» و «خفا» که همان آدم و حوا هستند شاه و ملکه ی آن بوده اند. خورشید آتون همواره در آسمان آن میدرخشیده است تا زمانی که نبرد دو خدای سیت و هورس آمنتا را به ویرانی کشانید. سیت، خدای جنگ و بیابانزایی بوده و هورس خدای خورشید که برکت میداد. دو کوهستان شمالی و جنوبی در آمنتا بوده که در شمال، هورس حکومت میکرده و در جنوب سیت. کوهستان هورس آنقدر بزرگ بوده که هورس برای حمل خورشید، از قله ی شرقی آن طلوع میکرده و پس از گذر مسیری که از سرزمین اکد در عراق میگذشت، در قله ی غربی آن غروب میکرده است. کوه های آرالی در شمال عراق، بلندترین قله های کوهستان زیرزمینی هورس تلقی میشدند. مسیر سفر خورشید بین دو قله باید با سفر گیلگمش قهرمان بابلی بین قله های دوقلوی میشو در دو سوی جهان مرتبط باشد. جالب اینجاست که در اورشلیم یهودیان نیز دو کوهستان وجود داشته که یکی بلندتر بوده و یادآور به کوهستان هورس در مقام کوهستان سیت است. یک کوهستان خود زمین بوده که قله ی جهان زیرین شمرده میشده و کوهستان دوم سلسله جبالی شامل کوه های کارمل و صهیون و حورب و دیگر کوه های توراتی.:
“ancient Egypt”: ibid :P345-350
اگر جنگ و خشکسالی در یک خدا به نام سیت جمع آیند که مدام بر نقطه ی مقابل خود هورس پیروز شده است، و بعد محل جنگ آن دنیایی اینها انتقال داده شود به جایی که ا.رشلیم فرض شده، آنت وقت اگر این محل قدسی به سرعت توسط بیابان به فنا رفته باشد، پس خدای جنگ دیگر باید آنقدر توان جادو کردن مردم درآنجا را یافته باشد که همه را با جنگ به جان هم بیندازد. آیا چنین اورشلیمی اجنه ی بابل هالیوود را تغذیه خواهد کرد؟ صددرصد. چون هرچه خبر بدبختی بیشتر از آنجا به گوش میرسد بیشتر ثابت میشود که بهشت خدای یهود یک دوزخ و وعده هایش مشتی فریب و دروغند و در چنین شرایطی شما بیشتر انگیزه پیدا میکنید تا بازار کاسبان لذت های هالیوودی را بدون نگرانی از غم نوشته شدن گناهان دوزخی به پایتان سکه کنید. شاید به خاطر همین است که کشور اسرائیل و تشکیلات هالیوود را یهودی های یکسانی به راه انداخته اند و تغذیه کرده اند.




































































































































































































































































































































































































































































































































