اشرافیت سیاه: درباره ی پول پرستان بی وجدانی که لباس مردان خدا را پوشیدند.
تالیف: پویا جفاکش


این نقشه از "کارتا مارینا: مطالعه و رونویسی افسانه های طولانی" منسوب به مارتین والدسیمولر در سال 1516 است. نکته ی عجیبش، تصویر یک پدرسالار در خیمه ی تاتاری در مناطق شرقی دریای باکو (خزر) است که اسمش "نوی" است. بعضی منابع قرن 19، نوی را به صورت تلفظی برای نام نوح پدرسالار به کار میبردند. اما نوح ابوالبشر در قرن 16 در شرق دریای خزر چه میکند؟ در تاریخ فعلی، این منطقه محدوده ی حکومت چند پادشاه سامانی به نام نوح تلقی شده است. سامانی ها تنها پادشاهان فارس زبان این منطقه در میانه ی حکومت های سلاله های ترک هستند. اما ظاهرا یک استثنای واقعی به حساب نمی آیند. آنها فارسند چون شهر مهمشان بخارا امروزه یک منطقه ی فارسی زبان است وگرنه اسم "سامان" احتمالا تلفظ دیگر لغت "شمن" است که به روحانیون ترک-مغول گفته میشد. این که بخارا در کنار سمرقند مهمترین شهرهای تیمور لنگ تلقی شده اند، نشان میدهد که پیشینه ی شمنی حکومت تیمور به همراه خود او به این منطقه انتقال داده شده است. نام سمرقند پایتخت تیمور، به معنی سرزمین سامری ها و در اشاره به شهر سامرا از حکومتگاه های مغول های نوحی در روسیه است که احتمالا در جریان عقبنشینی ازبک های روسیه از مقابل رومانف های غربی، به ازبکستان کنونی عقبنشینی کرده است. درواقع نوح پادشاه نیز میتواند سلفی برای نوحی یا نوغایی نامیده شدن حکومت تاتارهای دشت قبچاق یا روسیه ی کنونی باشد. از دید غربی ها تاتارها هم در تمام آسیا بودند و هم اسلاف بومیان زردپوست امریکا موسوم به هندیان یا سرخپوستان بودند. اتفاقا در میان آنها هم یک نوح پادشاه نام برده شده که به تاریخ تاییدنشده ی مورمون ها برمیگردد. کتاب مقدس مورمون که تاریخ رسمی آن را تایید نمیکند، نوح را پادشاه نفتایی ها میشمرد. نفتایی ها مردم امریکای مرکزی بودند که با همسایه های شمالیشان یعنی لامانی ها در جنگ بودند و به دلیل از راه حق منحرف شدن نوح شاه، مورد خشم خدا قرار گرفتند و کشورشان توسط لامانی ها که سرخپوستان امریکای شمالی باشد تصرف شد. این دوگانه دوگانه ی جالبی است منتها به شرط این که ربطش به تاریخ بنی اسرائیل کتاب مقدس کاتولیک-پروتستان را فراموش نکنید. بر اساس کتاب مقدس مورمون، این دو اتحادیه ی دشمن، ثمره های فروپاشی اتحادیه ی واحدی از مهاجران اورشلیم بودند که از اولاد لحی پیامبر به وجود آمده بود. لحی و دوستش اسماعیل، اورشلیم را ترک گفته و به امریکای شمالی مهاجرت کرده بودند و فرزندانی که از ازدواج فرزندان اسماعیل با فرزندان لحی به وجود آمده بودند اتحادیه را ساختند. عجیب این که نام اسماعیل به وضوح نشان میدهد که او باید از بیابان نشینان نواحی جنوب یهودیه باشد و از آن عجیب تر این که ظاهرا خود لحی هم زیاد از اسماعیل فاصله ی قومی ندارد. چون محل دفن اسماعیل ابن ابراهیم که جد این بادیه نشینان جنوبی است، جایی به نام "بئر لحیا" بوده است و بنابراین به نظر هیو نیبلی، هر دو اسم، اشاره هایی رمزنگارانه به ارشاد اسرائیل توسط اعراب دارند. لحی 7پسر داشت که از آنها 7 قبیله به نام پدرانشان به وجود آمدند به جز یکی از آنها که پدرشان سام، فقط دختر داشت و ازاینرو اولادش به نام پدران اسماعیلیشان، «اسماعیلی» نامیده شدند. اولاد نفتای حکومت را قبضه کردند و به زودی مورد اعتراض اولاد لامان –که تلفظ دیگر "لابان" است- قرار گرفتند و از تقسیم شدن قبایل در درگیری دو طرف، دو حکومت لامانی و نفتایی به وجود آمدند. لامانی ها بسیار شریر و پست بودند و ازاینرو خدا آنها را نفرین کرد و پوستشان را سیاه نمود اما بعدا وقتی مسیح بر هر دو امت ظاهر شد و آنها را به راه خدا دعوت کرد لامانی ها و نفتایی ها هر دو به مسیح گرویدند و این سبب شد که به مرور پوست لامانی ها روشن تر شد تا این که هم لامانی ها و هم نفتایی ها مجددا از راه حق منحرف شدند. دعوای لامانی ها و نفتایی ها به وضوح روایت دیگری از دعوای اولاد یهودا و یوسف و تقسیم پادشاهی یهود به دو امت یهودا و اسرائیل است. تفاوت در این است که اسرائیل که جزو آشور میشود، اینجا به صورات لامان تبدیل به خود آشور –و درواقع شاخه ی بابلیش- میشود که یهودیه یا نفتای را تسخیر میکند. این با تسخیر پایتخت مسیح یعنی رم توسط بربرهایی که قبلا از رم اطاعت میکردند ماهیت نزدیکتری دارد. در تاریخ تاتارها این میتواند به تسخیر ارض روم یا حکومت های نیمه رومی ترکیه توسط تاتارهای بربر تر تبدیل شود که ربط موضوع به امیر تیمور هم همینجا آشکار میشود. تیمور، حکومت عثمانی ها در ارض روم را تصرف و سلطان بایزید را زندانی خود نمود. همانطورکه میدانیم حکومت عثمانی از دل حکومت سلاجقه ی روم درآمد و یکی از نسخه های اصلی تر این قصه، ربطی به لغت "نوی" دارد.: مدتها قبل از تیمور و در زمان چنگیزیان، بایجو نویان از طرف اوگتای خان پسر چنگیز خان، سلاجقه ی روم را شکست داد و کیکاووس شاه سلاجقه را تحت امر چنگیزی ها درآورد. نویان دراینجا معنی امیر میدهد و ممکن است انتساب به نوی داشته باشد. بایجو نویان در حکومت بر ایران، جانشین جرماغون نویان شد و فتح آذربایجان و روم ترکیه، کارهای مهم او بود. اما بعد قرار بر اطاعت او از هلاکو خان و سپرده شدن خاورمیانه به هلاکو نوه ی چنگیز خان گردید. در زمان حمله ی هلاکو خان به عراق عرب، بایجو با تصرف بغداد مخالفت کرد و وقتی مکاتبات مخفیانه ی او با خلیفه ی بغداد افشا گردید، به دستور هلاکو خان اعدام شد. درباره ی بایجو نویان یک نکته ی جالب دیگر وجود دارد: نام پدرش مینگ قاآن یا مینگ خان بود که میتوان آن را به شاه مینگ معنی کرد. مینگ نام قلمرو چینی جدا شده از حکومت چنگیزیان بود که پایتختش پکن قبلا به قوبیلای خان نوه ی چنگیز خان و برادر هلاکو خان تعلق داشت و هلاکو خان هم تحت امر قوبیلای خان بود. با خان بزرگ شدن قوبیلای خان، پایتخت عملا به خان بالیغ یا پکن منتقل گردید. درباره ی "نویان" خوانده شدن بایجو باید این را هم مد نظر داشت که منبع زیر در بخش "گروه اعزامی به چین شمالی" از شهر تاتارها در حومه ی پکن، با عنوان "نوی چینگ" یاد کرده است:

بدین ترتیب، بایجو نویان به لحاظ رمزگذاری شده ارتباط نزدیکی با اوج امپراطوری مغول دارد. این اوج با گسترش یافتن تا عراق و ترکیه، امپراطوری اوغوز خان را بازآفرینی میکند. اوغوز خان که او هم چین را فتح کرده و حکومت خود را تا عراق و ترکیه در غرب گسترش داده بود، به گزارش جان براون در Introduction to the knowledge and study of the holy scriptures منسوب به 1789 لندن، ملقب به میدای و عامل ایجاد حکومت همنام خود یعنی مدی یا ماد در غرب ایران بوده که بعدا در از بین بردن آشور و بابل، ایفای نقش کرد، ایفای نقشی که میتوان آن را با فتح عراق عرب توسط هلاکویی ها مقایسه کرد. اوغوزخان از بابت این که روح اولین پیشروی شرق تاتاری در غرب است با مهاجرت شیونگنوها به غرب و تبدیل شدنشان به خیونی ها یا هون ها مرتبط شده است. به نوشته ی جان رنکینگ در 1827،شینوگنوها در اصل، مردمی به نام QUIE, OUEIبودند که دلیل نامگذاریش نسب بردن از دختران امپراطوران سلسله ی چینی OUEI-YUEN-TI بوده است. آنها خود را YUEN OUEIیعنی اویی های بزرگ میخواندند. "تا سی ین بی" یعنی سیانبی های بزرگ هم نامیده میشدند که اسم اخیر، برای جدا کردن آنها از سیانبی های لیائوتوم بود. آنها فرمانروای خود را TOPO یعنی شاه زمین (پو یعنی شاه، و تو یعنی زمین) مینامیدند. بعد از این که رهبرشان سیانگ وانگ (سیانگ شاه) با دختر امپراطور هان ازدواج کرد و توانست بر رقبایش پیروز شود، آنها عملا سیانگ یا شیونگ شدند و اضافه شدن "نوی" به صورت "نو" به این اسم، اصطلاح شیونگنو را ایجاد کرد. رهبر آنها از این پس شان یو یعنی شاه-خدا هم بود. این اصطلاحات با لغات خیونی و هون مرتبطند و "هون" به اندازه ی "هان" تلفظ دیگر "خان" است. ترکیب رهبران هون با اشراف اروپایی در راه ایجاد اروپای نوین، این لغات را به صورت اسم خاص، تبدیل به تاریخ اروپا کرده است. ازجمله بنا بر کتاب "عثمانی لازارو سورانزو" از آبراهام هارتول منسوب به 1603، اسم "هانری" یا "هنری" برای شاهان فرانسه و انگلستان، ترکیب "هان" با "ری" و در مجموع به معنی خان حکمران است. رنکینگ علاوه بر اینها معتقد است که این یوئن اویی ها ربطی به یونانی ها هم دارند چون هلن که یونانی ها به نامش هلنی نامیده میشوند از توی تخم درآمده درست مثل کانوا مادر اساطیری چینی ها و مغول ها. بعضی از هون ها به سبب تقدس این تخم مرغ، سر بچه هایشان را میبستند تا جمجمه شان به شکل تخم مرغ درآید و نویسنده های یونانی-رومی همین را از اسکیت های اروپای شرقی گزارش داده اند. همین رسم در بین سرخپوستان امریکای جنوبی هم بود که رنکینگ معتقد است دنباله ی هون های آسیای شرقی بوده اند. کانوا همان نوآ همسر فو-شی است که در قرن 19 بسیاری از چینی ها او را همان "فو" یا بودا میدانستند. در بین تاتارها او با تانگری خدای آسمان تطبیق میشد و همین اسم به صورت تانگا نام یک خدای پرویی است. تانگا سه چهره داشت و در این سه چهرگی، معادل با خدای اعظم هندوها بوده است. پرویی ها و دیگر سرخپوستان امریکای جنوبی، دنباله ی سرخپوستان امریکای شمالی و مرکزی بودند که به لحاظ فرهنگی و میتولوژیک، بیشترین ارتباط را با تاتارهای سیبری دارند. در افسانه های قرن 19 نیز اوغوز خان بیشترین بومی سازی را در منطقه ی سیبری نشان داده بود. اوغوز خان نهمین پادشاه بعد از یافث ابن نوح بود که همان یاپتوس تیتان در افسانه های یونانی است. مونتزوما آخرین پادشاه آزتک های مکزیک هم نهمین پادشاه پس از وتان یعنی شاه اساطیری بود که به طرز مرموزی همنام یک خدای تاتار-ژرمن است. سیبری جای خیلی خوبی برای بومی سازی قربانی شدن روح نوی-چینگ توسط حکام تغییریافته شبیه آن اتفاقی است که برای بایجو نویان افتاد. سیبری را فقط یک امپراطوری فتح کرد: رومانف های روسی. ژنرالی که بیشترین نقش را در این فتح داشت یک هتمان (رئیس قزاق ها) در خدمت ایوان مخوف به نام یرماک تیموفیویچ بود که پس از پیروزی های فروان، بلاخره در یک نقشه ی حساب شده ی دشمنش کوچوم خان به دام افتاد و کشته شد. زندگینامه ی این یرماک را جعلی و کار خاندان استروگانف میدانند چون در کتاب درباره ی نقش مثبت آنها اغراق زیادی شده است. جالب است که نام این خاندان استروگانف یادآور میشل استروگف قهرمان رمانی به همین نام از ژول ورن است. استروگف از طرف تزار مامور رساندن پیام مهمی با گذر از منطقه ی آشوب زده ی سیبری میشود که عرصه ی تاخت و تاز تاتارها است. ظاهرا یرماک باید خیلی قدیمی تر باشد چون تاریخ جنگ های او را امروزه دهه ی 1580 عنوان میکنند. ولی سوفی کوتین در رمان الیزابت منسوب به 1806 (انتشار: 1809) تاریخ فتح سیبری توسط یرماک مزبور را 1777 میخواند. خیلی عجیب است چون این تاریخ، فاصله ای از زمان تالیف رمان ندارد. از طرفی، دوران مزبور، دوران شورش یک هتمان دیگر به نام امیلیان پوگاچف بوده که خود را در بین قزاق ها پسرخوانده ی محبوب پطر کبیر و جانشین بحق او میخوانده و موفق به فتح سامرا و قازان شده بوده است. پوگاچف سرانجام دستگیر و اعدام شد اما ظاهرا آنقدر آدم مهمی بود که برای زدودن خاطره اش خانه اش را به آتش کشیدند و نام روستایش را عوض کردند. ولی شاید اطلاعات اخیر رد گم کردن باشند و ما باید سرنوشتش را با کس دیگری که به نوعی با فاتحان مرتبط باشد کامل کنیم. عنوان پسرخوانده ی پطر میتواند او را با یک نفر دیگر در همین عنوان و با عاقبتی بهتر تطبیق کند. این شخص، یک افریقایی به نام آبرام گانیبال است. او در زمان پطر، دارای قدرت زیادی بود ولی بعد از آن مورد رشک و سوء ظن قرار گرفت و به سیبری تبعید شد تا این که پس از سال های بسیار بخشوده شد. معلوم نیست ابرام گانیبال به کجای افریقا تعلق داشت ولی گانیبال تلفظ روسی نام هانیبال سردار قرطاجه در شمال افریقا است که با رومیان جنگید. جالب است چون تزارهای روس هم رومانوف یعنی رومی، و دنباله ی شاهزاده های آلمانی برآمده از امپراطوری مقدس روم در اروپا بوده اند. هانیبال کارتاژی همچنین دارای عنوان گبارکا" بود. این هم میتواند یادآور نام برکه خان، اولین خان مسلمان مغول باشد. برکه خان رهبر اولوس جوچی و فرمانروای روسیه بود و جنگ های موفقی با هلاکو خان داشت ولی درست موقعی که میتوانست ضربه ای قطعی بر هلاکو خان وارد بیاورد از پیری درگذشت. در طول این جنگ ها کشیش های روم مقدس معتقد به اتحاد با هلاکو خان و لابی کردن با افراد مسیحی دربار هلاکو بودند. هانیبال باراک علیه روم =برکه خان مسلمان علیه روم و هلاکو = اتحاد بایجو نویان با خلیفه ی مسلمانان علیه هلاکو. از آن هم جالب تر باز این که نشان ابرام گانیبال، یک فیل است، همان جانوری که هانیبال قرطاجی با لشکری از آن، از آلپ گذشت و رومیان را به وحشت درآورد. ظاهرا این سفر از افریقا به اروپا انجام شد و فیل های مزبور هم فیل افریقایی بودند. با این حال، این، فیل های آسیایی هستند که به کرنش پذیری زیاد در مقابل فیلسواران معروفند. شاید لازم باشد اسم کتابی را که پیشتر اقوال جان رنکینگ در آن را بیان کردیم، دراینجا بیاوریم:

همانطورکه میبینید این کتاب معتقد است مغول ها با لشکری از فیل ها در امریکا پیشرفت کرده اند و این فیل ها میتوانستند شامل ماموت ها و ماستودون هایی باشند که امروزه ادعا میشود ده هزار سال پیش منقرض شده اند. البته مارکوپولو سپاه فیل سوار قوبیلای خان را هم وصف کرده است. در تاریخ فعلی، فیل های اهلی بخصوص وقتی صحبت از فیل های جنگی میشود، بیشتر با هندوستان عجین میشوند. اهالی آنجا را هندی مینامند ولی در قدیم، لغت "هندی" بیشتر یادآور سیاهپوستان به طور کلی و بخصوص سیاهان افریقایی بود. این میتواند هانیبال را به صورت "خان اقبال" تبدیل به یک جنگسالار هندی کرده باشد. خان اقبال، یکی از کارگزاران محمود شاه بود که از دهلی در مقابل تیمور لنگ دفاع میکرد ولی سرانجام مثل پوگاچف شکست خورد و کشته شد. البته برعکس اقبال خان، کار هانیبال به وضوح حمله بود ولی حمله ی هانیبال، نتیجه ی خشم قرطاجه از سوء استفاده های زیاد رومی ها از پیروزی قبلیشان بر قرطاجه بود. آیا میشود گفت این پیروزی قبلی ابتدا یک نوع فتح بود و کار هانیبال یک نوع شورش؟ آیا تبعید مرموز آبرام گانیبال نیز نتیجه ی شورش ناموفق او بوده است، شورشی که بعدا به پوگاچف انتقال داده شد؟ در این صورت و با توجه به اتفاق افتادن اینها در دهه ی 1770 باید این دو را نسخه های دیگر یرماک فاتح خواند. اینطوری آنها هم فاتحند و هم شورشی. اما به جز اینها یک نفر دیگر هم هست که درواقع حلقه ی اتصال همه ی اینها است: ژنرال سواروف که به دلیل عبور دادن یک لشکر از کوه های اورال، "هانیبال روسی" لقب گرفته است. یک روایت، دلیل اسم عجیب او را ریشه گرفتنش از شهر "سوور" سوئد میخواند. با این حال، پروفسورها نیکولای باسکاکوف و الکساندرا سوپرانسکایا اصالت این سخن را زیر سوال برده اند. الکس فلدمن از دانشگاه بیرمنگام، این نام را با نام شهر "سووار" در بلغارستان مرتبط میداند. المقدسی، "بلغار" و "سووار" را جزو شهرهای خزرها خوانده است. توجه کنیم که سووار درواقع تلفظ دیگر "سابیر" عنوانی معمول برای قبایل ترکان است که تقریبا در بسیاری از موارد، با لغت "هون"، برابر بوده است. کلمه ی سابیر یا ساویر یا سوویر معنی کوچنشین میداده و بیشتر در روسیه ی غرب اورال استفاده میشده ولی بعدتر منشا عنوان "سیبری" برای روسیه ی شرق اورال شده است. بدین ترتیب تمام آنچه درباره ی سیبری گفته شده است، انتقال تاریخ روسیه ی غربی و قبل از آن، تاریخ روم به شرق بوده است. به همین دلیل هم هست که سوواروف را هم در لباس رومیان باستان مجسمه کرده اند و هم به شکل تاتارها و قزاق ها کشیده اند. برای این که تاریخ باستان از این هم بیشتر توی حلق دوران مدرن بیاید، این را هم در نظر بگیرید که "ساویر" به صورت "سوار" برای نامیدن کسی که سوار بر حیوانی حرکت میکند درآمده است چون کوچنشینان معمولا سوار بر حیوان دیده میشدند بخصوص وقتی جنگجو بودند. در روستای ببان در عراق عرب، مقبره ی شخصی به نام "شیخ سوار" یا "شاه سوار" یا "شهسوار" توسط یزیدی ها پرستش میشود. یزیدی ها خودشان نمیدانند او کیست ولی تصویرش به صورت مردی اسبسوار که با نیزه اژدهایی را میکشد تردیدی باقی نمیگذارد که او همان سنت جورج رومی مسیحی ها است که اتفاقا برای روس ها هم مقدس است. از آن جالبتر این که یک مقبره ی مقدس خواجه شهسوار در لندن انگلستان هم وجود داشته که امروز «گم شده است»! درباره اش ادعا میکنند که یک سفیر ایرانی به نام شهسوار در انگلستان مرده و برایش مقبره ساخته اند؛ اما معلوم نیست چرا تا به حال کسی نپرسیده که چرا باید برای یک ایرانی گمنام در انگلستان مسیحی مقبره بسازند؟ آیا بنای مزبور طی یک تغییر فرهنگی گسترده از بین رفته است؟ تغییر فرهنگی که آنقدر موفق بوده که حتی خاطره ی مقبره ی خواجه شهسوار هم به زحمت از آن جان سالم برده است؟! به هر حال، همین تغییر فرهنگ، میتوانسته عاملی باشد برای آن که جریانی که این شورشیان نماینده ی آن هستند، علیرغم خدمات قبلی به آن، نسبت به آن تغییر مسیر پیدا کرده باشند. به همین دلیل است که قهرمان شورشی تقریبا از لحاظ فرهنگی به دشمنی که با آن میجنگد نزدیک است چون رهبرانش به فرهنگ دیگری تعلق میگیرند. دعوا، دعوای شرق تاتاری و غرب رومی است که به صورت دعوای روم باستان و آتیلای هون بازسازی شده است. آتیلا را به دلیل مجار بودن امروزه به مجارستان نسبت میدهند. ولی منابع قدیمی، نظرات دیگری داده اند. مثلا "کارهای ولتر" منسوب به 1763، مدعی است که هون ها از توبولسک در سیبری آمده اند، امری که میتواند نتیجه ی انتقال سیبری روسیه ی غربی به شرق باشد. توبول یا توبولسک پایتخت سیبری است. با این حال، در جلد سی و پنجم کتاب THE MODRERN PART OF AN UNIVERSAL HISTORY (LONDON, 1762) آمده است که سیبری نامش را از شهری به نام "سیبر" گرفته که قبلا پایتخت سیبری بوده است. اما سیلی عظیم که از سمت ساحل چپ ولگا سرازیر شد، تمام سیبری را فرا گرفت و این شد که هون ها به رهبری آتیلا از آنجا و در جستجوی یک جای مناسب دیگر برای زندگی، پیوسته به سمت غرب حرکت کردند تا این که به دروازه های رم رسیدند. حالا معلوم شد چرا نوح کتاب مقدس، تبدیل به یک پادشاه تاتار شده است. ظاهرا گسترش تاتارها نتیجه ی سیل نوح تصور میشده است، اتفاقی که اول برای قرون وسطی در نظر گرفته شده بود ولی بعدا به چند هزار سال قبل انتقال داده شد. مدت کمی بعد از سیل نوح، نمرود بابل را ساخت و شهرهای دیگر جهان از روی آن ساخته و کیش های گوناگون از روی الگوی واحد کیش بابلی نمرود پدید آمد. در منابع مسیحی، نمرود با کرونوس یا ساتورن پادشاه تیتان ها برابر دانسته میشد. در کتاب "تاریخ مجارستان و ترانسیلوانیا" منسوب به 1664 آمده است که آتیلا برادرزاده ی نمرود بود. در همان کتاب آمده که دو پسر آتیلا قلمرو پدر را بین خود تقسیم کردند. ایل و تبار یکیشان بیشتر در بین هون ها و توگری های اسکیتیه مستقر شدند و ایل و تبار دومی بیشتر در فرانسه و ایتالیا. به نظر میرسد آنچه دعوای روم و هون است درواقع فرعی بر اصل تقسیم یک دولت واحد شیونگنو باشد که به سرعت تبدیل به دعوای پیشرفت و تحجر، یا تغییر و ثبات شده است. روم به سمت تغییرات پیاپی تا حد مدرنیته پیش رفته و تاتارها هم از بابت ترس از آینده ی ناشناخته و هم از مشاهده ی نابودی اخلاقیات و انسان ها با هم زیر چرخ پیشرفت تمدن، به پشت سنگرهای سنت گریخته اند. اما این، چیزی نیست که قدرتمداران، از آن بترسند وقتی در ریشه با هم فامیل بوده اند. مردم معمولی هستند که تحت آنچه نیچه "اخلاق بردگی" مینامید از تغییر دچار واهمه میشود و این واهمه از سوی اکثریت، باعث نگرانی اقلیت میشود. پس چاره ای نیست جز این که عده ای از حاکمان وانمود به حمایت از سنت کنند و مردم را در چنبره ی خود قرار دهند تا در اثر اطمینان کاذب خود به حاکمان سنتگرای دورو بدون این که خود بفهمند به تغییرات مطلوب جناح پیشرو دچار آیند. این نوعی شکار است و فامیلی آتیلا و نمرود هم بر اساس آن الزامی بوده است؛ آنقدر الزامی و مهم که تاریخ رسمی بعدا هزاران سال بین این دو فاصله انداخته است. چون نمرود در تورات یک شکارچی است. الگوهای شکارچیان انسانی، حیوانات درنده ی شکارچی بوده اند که اغلب باید شکارهایی را تعقیب میکردند که از خودشان تندتر میدویدند. اگر جانور شکار، هیپنوتیزم شود و سر جای خود بایستد، راحت شکار میشود. مقایسه ی نمرود با کرونوس هم از این جهت مهم است. کرونوس خدای زمان است و زمان مثل حیوان درنده ای است که همه چیز ثابتی را سر راه خود میدرد. انگار در عصر ویکتوریایی، اروپایی ها راه افتاده بودند و با ایجاد علمای متعصب و تبلیغ این مردان دروغین خدا، ملت های ثابت و بی تحرک ایجاد میکردند تا رهبری زمان یعنی اولاد کرونوس بتوانند راحت اینها را شکار کنند. نام کرونوس با کرون یا قَرَن به معنی شاخ هم مرتبط است و این هم جالب است که در منابع اروپایی گاهی آتیلا را دارای دو شاخ تجسم میکردند. لوقرانائیم یا ذوالقرنین به معنی صاحب دو شاخ، لقب اسکندر کبیر هم بود. امپراطوری یونانی اسکندر و امپراطوری های تاتار چنگیز خان و آتیلا و تیمور لنگ فروپاشیدند همانطورکه امپراطوری بابلی-آشوری نمرود هم پس از مرگش فرو پاشید. این فروپاشی هنوز ادامه دارد و اصل نمرودی را مرتبا برای زیرمجموعه ها بومی سازی میکند و به اصطلاح بدن امپراطوری واحد را مثل یک درنده میدرد. اما این، قانون زمان است چون خدای زمان با خوردن آنچه پشت سر میگذارد درواقع از خودش تغذیه میکند و ازاینرو به اوروبوروس تشبیه میشود: ماری که با گاز گرفتن دمش و ادامه دادن خوردن خودش، رشد میکند و حیاتش ادامه می یابد. بنابراین نباید از دشمنی سیاستمدارانی با ایدئولوژی واحد تعجب کرد. مثل این دوگانگی، در خود کتاب مقدس در عهد عتیق و در کتاب حزقیال 1 : 17-10 ارائه شده است. یهوه (خدای یهود) برای حزقیال، داستان عقابی را تعریف میکند که یک شاخه ی سرو را به لبنان می آورد و در "شهر بازرگانان" میکارد. شاخه به درخت سرو بزرگی تبدیل میشود و مانع رشد تاکی میشود که به درختی کوچک با شاخه هایی محدود بدل میگردد. اما تاک شاخه های خود را به عقاب دیگری میدهد که آن را در زمینی حاصلخیز میکارد و درخت در آنجا به خوبی رشد میکند و انگور میدهد غافل از این که در مسیر عبور آدم های بسیاری است که شاخه های آن را قطع میکنند. یهوه به حزقیال میگوید این، عاقبت امت یهود در اورشلیم است که مقدر است توسط بابلی ها مغلوب شوند و بزرگانشان به بابل برده شوند. پس دو عقاب داریم که یکی طرف کفار پول پرست است و دیگری طرفدار سنتگرایان قناعت پیشه، اما این عقاب دوم برخلاف آنچه به نظر میرسد گروه دوم را به جای غلطی هدایت میکند و بر اساس مشیت یهوه با عقاب اول همدست است. آنها روی هم، همان عقاب روم مقدس –و همچنین نسخه ی روسیشان رومانف ها- هستند که دو سر متنافر دارد و هر دو سر از یک شکم تغذیه میکنند. روی تن این عقاب، مرتبا تصویر سنت جورج در حال کشتن اژدها ترسیم میشود. این اژدها همان اوروبوروس است که حالا به شکل آدمی که بعدا الگوی اومانیسم میشود خودش را قربانی میکند. در انتهای مسیر، اژدها نماد گذشته ی مذهبی بشر است که باید توسط خود بشر پاک شود. این در قسمت "چه کسی برای آدونایس سوگوار است؟" از مجموعه ی استار ترک که در 22 سپتامبر 1967 پخش شد منعکس گردید. در این قسمت، موجود قدرتمندی که ادعا میکند آپولو خدای یونانی است سفینه ی اینترپرایز را متوقف میکند و افراد را وارد سیاره اش میکند. او میگوید که 5هزار سال پیش به زمین رفته و تمدن و هنرها را به انسان ها آموخته است. لباسش هم شبیه لباس منسوب به یونانیان باستان است. برای این شخصیت، از یک بازیگر انگلیسی استفاده کرده بودند تا برعکس انگلیسی عامیانه ی بازیگران امریکایی، به حالتی ادبی و کلاسیک مانند صحبت کند و این بازیگر انگلیسی، یک بازیگر تئاتر با صدای پرطمطراق بود تا به تکلم نقش، احساسی باستانی بدهد. آپولو قصد دارد خدمه را در آنجا نگه دارد تا او را بپرستند. از طرفی بین او و کارولین شخصیت زن سفینه علاقه ای شکل میگیرد که باعث میشود اسکاتی که به کارولین میل دارد دشمن آپولو شود. مک کوی حدس میزند که این آپولو نه یک خدا بلکه یک موجود فضایی یا آلین باشد و انرژی فرابشریش را از یک منبع انرژی میگیرد. او از کارولین میخواهد که آپولو را با گفتگو مشغول کند تا افراد دنبال منبع انرژی بگردند. پس از جستجو متوجه میشوند منبع این انرژی، معبد خدا در سیاره است. آنها کارولین را مجبور میکنند تا آپولو را به خشم بیاورد تا با خالی کردن انرژیش ضعیف شود و همان موقع معبد را از بین میبرند. کارولین برخلاف میل قلبیش با محصول آزمایشگاهی خواندن آپولو و فرو فرستادن خنده ی تمسخرآمیز بر آپولو باعث خشم آپولو و تخلیه ی انرژی او شد. آپولو ضعیف شد و هق هق کنان گریه کرد و فریاد زد: «حق با تو بود، هرا. آتنا، آفرودیت؛ حق با شما بود. زمان گذشته است و جایی برای خدایان نیست.» و سپس ناپدید شد. کارولین هیچ وقت آپولو را فراموش نکرد و هیچ وقت هم با اسکاتی قرار نگذاشت. عنوان این قسمت از ADONAIS AN EGLY ON THE DEATH OF JOHN KEATS نوشته ی پرسی بیشه شلی می آید که در خط 415 آن آمده است: «چه کسی برای آدونایس سوگوار است؟» دراینجا با نام آدونیس خدای طبیعت در سوریه ی باستان بازی شده است چون آدونیس به عنوان روح گیاهان در فصل خزان موقتا میمرد و مردم برای مرگ آیینی آدونیس سوگواری میکردند. این نام به صورت آدونای و به معنی خدا برای یهوه در تورات به کار رفته است. ADONAIS در انگلیسی جمع آدونای به نظر میرسد و اینطوری میشود جمله را معنی کرد به «چه کسی برای خدایان سوگوار است؟» درواقع آپولو دراینجا نماد خدایان به طور کلی است. این فیلم کمی بعد از ماموریت معروف آپولو برای سفر به ماه انجام شد و پیامش این بود که گویی آپولو تمام این مدت در آسمان منتظر آمدن انسان های عزیزش به آسمان بوده است. انسان ها به فضا میروند ولی در آنجا خدایی نمیبینند و تصاویر ارائه شده از ماه به جای بهشت آسمانی، یک بیابان تاریک و بسیار بی مایه تر از زمین رنگارنگ را نشان میدهند. کمی بعد از پخش این فیلم و در 1968، کتاب "ارابه ی خدایان" اریک فون دانیکن منتشر شد که خدایان باستان را یک مشت آدم-فضایی معرفی میکرد و این هم به پیام دیگر فیلم نزدیک بود. سفر به آسمان، یک پیشگویی رمزی مسیحی بود که توسط انسان های برگزیده مقرر میشد. امریکایی ها آن انسان های برگزیده بودند. ولی سفر آنها به فضا/آسمان، به جای این که انسان ها را به خدا و بهشت برساند، خدا و بهشت را بی اعتبار کرد. همین اتفاق در سرزمین های غیر غربی برای کسانی می افتد که به دنبال مردان خدا راه می افتند تا به بهشت برسند ولی آخرش به بهشت بی اعتقاد میشوند و زمین مقدس امریکایی را طلب میکنند چون «مرد خدا» ی آنها پیرو همان عقاب انگورکاری است که با عقاب سروکار امریکا همدست است اگرچه دشمن او به نظر میرسد. هر دو آنها نقاب های عقاب سمبولیک امریکایند که چهره ی جدید عقاب سلطنتی روم و نماد ژوپیتر –نسخه ی لاتین یهوه- است. این عقاب نیز همان "تورول" پرنده ی شکاری حامی سلطنت در نزد مجارها است. [تورول در ترکی اوغوزی "طغرل" نامیده میشود و نام بنیانگذار دولت سلجوقی هم طغرل بوده است.]:
“our timeline could be much shorter than we think”: KORBIN DALLAS: STOLEN HISTORY: 19 JUN 2021
جالب است که در تصویرگری های مدرن رسانه ای، عقاب طلایی رومی در کسوت جدیدش یعنی عقاب سرسفید امریکایی، مرتبا با سرخپوستان امریکای شمالی مرتبط میشود و رئیس قبیله ی سرخپوست به طور کلیشه ای همیشه با پرهای این عقاب روی سرش ظاهر میشود اگرچه عقاب فقط توتم بخشی از قبایل سرخپوست امریکای شمالی بوده است. یادمان باشد که این سرخپوستان، همان لامانی هایی هست که یک زمانی قرار بود باور کنیم نفتایی های شاه نوح را در امریکای مرکزی از بین برده اند. این با کدام صحنه از گذشته ی سرخپوستان در تاریخ رسمی همپوشانی دارد؟ با داستان سرنگونی تمدن افسانه ای تولتک توسط آزتک های آمده از شمال که فک و فامیل های آپاچی ها و به اندازه ی آنها خشن و جنگجو بودند. آزتک ها را امروزه بیشتر به خاطر فستیوال های قربانی انسان میشناسند اما این فقط به خاطر همپوشانی آنها با اسرائیل و بنابراین سامری ها یا یهودیان مرتد است چون از نظرگاه مسیحی اروپایی-امریکایی، یهودی مرتد کسی است که برای ملوخ (نسخه ی منقضی یهوه)، انسان قربانی میکند. شکست شاه نوح از لامانی ها و مرگ او در آتش، میتواند به معنی پایان آیین نوح و آغاز عصر نمرود باشد که سامری ها به کیش او برگشتند. ایدئولوژی مسیحی تمام مردم غیر مسیحی را پیروان بعل (دشمن یهوه) و بعل را برابر با ملوخ میگرفت و همه را زیرمجموعه ی ارتداد بابلی نمرود معرفی میکرد. نکته اینجاست که در امریکای انگلیسی شده، خود مسیح هم یک قربانی انسانی برای یهوه است. البته کسی که این تز را بلند جار زده و بلندگوی کافی هم به او داده شده، سر جیمز جورج فریزر انگلیسی است که در کتاب "شاخه ی زرین"، ادعا کرد که قربانی شدن مسیح در آغاز جشن بهاری، مدلی از الگوی جهانگیر قربانی انسان در آغاز سال است و البته میدانیم جشن گرفتن آغاز سال در بهار هم در ابتدا یک آیین بابلی بوده است. بدعت فریزر این بود که آیین بابلی و فستیوال ادعایی قربانی انسان را نه اختراع نمرود بلکه چیزی که از ابتدای حیات بشر همراه او بوده است معرفی نمود و گذشته ی خدایی پدرسالاران بین آدم و نوح را حذف نمود و بعد سعی کرد انسان اولیه ی وحشیش را با همان قربانی های انسانی مورد انتظار، از لا به لای گزارشات استعماری در سراسر جهان کشف کند. بیشتر این گزارشات، دروغ هایی برای توجیه برتری اخلاقی و عقلی انسان سفید بر مردمان غیر اروپایی منتها از منظر انگلیسی های ظاهرا مدرنی بود که انسان بربر را فقط از طریق توصیفات پدران دروغگوی کلیسا میشناختند و هر مشاهده ای را طوری تعبیر میکردند که از تویش آیین بعل و ملوخ بیرون بزند. منتها در این مدت، مطالعه ی متون کلاسیک و بقایای مذاهب شرک در دوران استعمار، آنقدر شباهت بین مسیح و خدایان شرک آشکار کرده بود که دیگر قربانی شدن مسیح برای پدرش، فرقی با قربانی آیینی بهار نمرودی نداشته باشد. انگلستان که مرکز این گونه مرتدهای اشرافی فریزرخوان بود، عملا به سمتی حرکت کرد که مسیحش در جرگه ی آدونایس استارترک قرار گرفت و شاید به همین دلیل بود که آپولوی استارترک باید انگلیسی بریتانیایی صحبت میکرد و فضانوردهای مجهز به علم نوین، انگلیسی امریکایی. درواقع طغیان علیه خدایان، اکنون تفاوتی با طغیان علیه اسرائیل نداشت ولی بر اساس قانون تورات، فقط دولت یهودا از اسرائیل برتر بود که اگر قرار باشد امریکای مذهبی دوران این طغیان برابر با سرزمین لامانی ها و از این طریق معادل اسرائیل باشد، پس یهودایش باید از جنس بقایای نفتایی ها یعنی تولتک ها باشد. شاید به همین خاطر است که یکی از تاثیرگذارترین جریان ها بر انقلاب فرهنگی که علیه سنت های مذهبی امریکایی و در همان دهه ی 1960 انجام گرفت، با کتاب های کارلوس کاستاندا آغاز شد، کاستاندایی که ادعا میکرد در نزد یک جادوگر سرخپوست مکزیکی به نام دون خوآن، اصول معنویت پر رمز و راز تولتک ها را آموخته است، اصولی که خدایان در آن جایی ندارند و همه چیز به اندازه ی مدرنیته اومانیستی است جز این که تا دلتان بخواهد جن گیری دارد، چون هرچه باشد تولتک هایمان جانشینان سلیمان یهودا هستند که بر جن ها فرمان میراند. خیلی جالب است که نماد مکزیک هم یک عقاب است که دارد با یک مار زنگی میجنگد، نسخه ای دیگر از سنت جورج در حال جنگ با اژدها. منتها عقاب مکزیک، همان عقاب طلایی رومی و از طریق او تورول هون ها است و تعریفش از یهودا همان یهودایی است که همراه اشکنازی ها یا یهودیان ترک خزری به غرب منتقل شده و در زبان انگلیسی به صورت لغت JEW برای نامیدن یهودیان به کار میرود.
لغتJEW در خاستگاه خود اروپای شرقی به معنی کاهن است که معادل انگلیسی دقیقش PRIEST میباشد. منتها در اروپای غربی، این لغت، بار منفی زیادی به خود جذب کرده و مدتها به معنی خزانه داران سلطنتی پول پرستی بوده که بر حکومت ها تاثیرات نامطلوب میگذاشتند. عامل اتحاد این دو مضمون، اشرافیت سیاه ایتالیا هستند. آنها بانکداران یهودی ونیز و جنوآ با اصالت اسپانیایی بودند که مطابق تاریخ رسمی، از معبر جنگ های صلیبی، نفوذ زیادی در دستگاه پاپ یافتند و کهانت را به شدت با تجارت آمیختند. به نظر میرسد شاخه ی جنوآیی اشرافیت سیاه، همان جریانی باشد که آرمان های شکست خورده اش (در انگلستان) به صورت ایالات متحده ی امریکا از انگلستان جدا شده و مقابل هر چیزی که انگلیسی باشد ازجمله ماموریت شاه انگلستان برای سلطنت بر جهان از طرف خدا می ایستد. این شاخه، خاندان پالاواچینی است که کاخشان در رم، باشکوه ترین بنا بعد از واتیکان بود. پالاواچینی پس از نفوذ در آلمان و اطریش از بریتانیا سر در آورده و معروفترین شاخه ی انگلیسیش، خاندان کرامول است. همانطورکه میدانیم در دنیای انگلیسی زبان، نظام جمهوری قبل از این که ایالات متحده را ایجاد و از امپراطوری بریتانیا جدا کند، به عنوان ثمره ی انقلاب الیور کرامول علیه سلطنت و اعدام شاه چارلز اول در خود انگلستان ظاهر شد. اما تندروی های افراطی کرامول و همدستانش باعث شد تا انگلیسی ها برگردند و سلطنت را برگردانند و از آن موقع بهانه ی محافظه کار بودن و اطاعت از ولایت الهی شاه را داشته باشند. نظام کرامولی علیرغم طغیانش علیه ولایت سلطنتی، نتیجه ی نوعی افراط کاری مذهبی منتها از معبر پروتستان بود که میتوان آن را به کاهن یا "جیو" شدن اشرافیت سیاه و در این مورد پالاواچینی ها نسبت داد بخصوص که بعضی از این پالاواچینی ها بعدا در اتحاد با صوفیان شمال افریقا مسلمان شدند و پول خود را در راه شکل دادن به آن مدل اسلام که خودشان قبول دارند –و بیشتر احیای قوانین تورات است که یهودی های غربی الان خودشان رعایت نمیکنند- خرج میکنند. کلمه ی پالاواچینی یا پالاواچینو در ایتالیایی به معنی از نسل پالاوا است که پالاوا ممکن است همان "پهلوی" باشد، یک نوع آرامی کج و معوج شده که آبشخور زبان فارسی شده است و فارسی هم زبان ییدیش یهودی ها در ترکیه و ایران و آسیای مرکزی و هند بوده است. شاخه ی هندی پهلوی ها که دنباله ی یک شاخه ی یونانی مآب پهلوی در پاکستان بود، به نام پالاوا شناخته میشدند و جیمز دارمستتر معتقد بود که این پالاواییان، واسطه های ایجاد روایات مشابه بین حماسه ی فارسی شاهنامه و حماسه ی هندوی مهابهاراتا میباشند. داستان های مورد اشاره ی دارمستتر، قصه های مربوط به نبرد پاندوه ها با کوروها و سرانجام پاندوه ها هستند که با داستان نبرد کیخسرو نیمه فارس-نیمه تورانی با پدربزرگش افراسیاب تورانی و سرنوشت کیخسرو و برخی افرادش مقایسه شده اند. ناپدید شدن پاندوه ها یکی از اثرات افسردگی رئیسشان یودیشتره از غم مرگ کریشنا و یارانش در یک دعوای بعد از بدمستی بوده است چون پاندوه به کریشنا گرویده بود. کریشنا خدای انسان نما و از نسخه های هندوی کریست یا مسیح، به سبب حرام کردن حلال ها و حلال کردن حرام ها با نوع زندگیش، در هندوئیسم خدای بسیار مورد مناقشه ای است و بنابراین قاعدتا خود پالاوایی های سنتگرا که او را مراد پاندوه ها کرده اند نمیتوانند به او نگاه خوشی داشته باشند. بنابراین روح پالاوا به صورت یکی از دشمنان کریشنا به نام "کالی یاوانا" مقابل او قرار میگیرد. در هندی، "کالی" یعنی سیاه و "یاوان" -درست به مانند عبری- یعنی یونانی. البته همانطورکه میدانیم در عبری، یاوان، یون و یونا هم خوانده میشود که تلفظ اخیر میتواند بدل به جنوآ شود. پس کالی یاوانا میتواند یونانی سیاه و جنوآیی سیاه معنی بدهد که جمعشان اشاره به اشرافیت سیاه جنوآ داشته باشد. کالی یاوانا شاهی بود که در لشکرکشی های پیاپی کریشنا را شکست داد. کریشنا لشکر او را به غاری تاریک کشاند و کالی یاوانا وارد غار شد. در داخل غار، کالی یاوانا با کسی برخورد کرد و تصور کرد کریشنا است و اقدام به قتل او کرد. اما آن شخص، شاه مقدس موچوکوندا بود که در غار، به خوابی طولانی و صدها ساله فرو رفته بود. موچوکوندا چشمانش را باز کرد و درجا اشعه ای از چشمانش بیرون آمد و کالی یاوانا را چنان سوزاند که به خاکستر تبدیل شد. بدین ترتیب کریشنا موفق به شکست ارتش کالی یاوانا شد. غار، تمثیلی از دروازه ی جهان زیرین و قلمرو مردگان است و دراینجا سفر کریشنا به درون غار، مابه ازای سفر موقتی کریست/مسیح به جهان زیرین بعد از مصلوب شدن برای نبرد با شیاطین است. کالی یاوانا دشمن کریشنا/کریست او را تا جهان مردگان تعقیب میکند تا بکشد چون کریشنا /کریست را با موچوکوندا/آنتی کریست اشتباه گرفته و دنبال آدرس غلط رفته است. بنابراین به دست آنتی کریستی که حریفش است از بین میرود. این آنتی کریست بیشتر از این که یک شخص باشد یک جریان است و آتشین بودنش هویتش را آشکار میکند. دو چشم آتش بار، مابه ازای دولول تفنگ هستند و از دید یک فرد بدوی، صاحب تفنگ، دارای نیروهای جادویی شگرف است. همچنین دو چشم کشنده را در داستان مدوسای گورگون هم داریم. مدوسا زنی بود که با چشمانش انسان ها را تبدیل به سنگ میکرد. دراینجا سنگ کنایه از بی تحرکی است بخصوص با توجه به این که کالبد انسان مثل سنگ از جنس خاک تصور میشد. مدوسا به جای مار، موهای زیادی روی سرش داشت. موها در درازی به مار تشبیه شده اند اما پای مار به میان آمده شاید چون تفنگ که مثل مار دراز است، در حکم ماری است که از دهانش آتش بیرون می آید و سر زنی پر از مار که آدم ها را با نگاه میکشد، لشکری مدرن است پر از آدم های تفنگ به دست.:
“KRISHNA AND KALAYAVANA”: NARK GRAF: CHRONOLOGIA: 26/12/2008
سفر به دوزخ برای مقابله با خدای دروغین، تقریبا همان کاری است که خورشید هر روز انجام میدهد. خدای خورشید به جهان زیرین میرود تا با شیاطین تاریکی بجنگد و سپس پیروزمندانه در طلوعگاه از نو متولد شود. از دید مصری ها مارها دشمنان قسم خورده ی او در جهان زیرینند و رهبرشان آپپ یا آپوفیس، یک مار بسیار بزرگ است. برای مصریان، مارهای عظیم بیشتر در سرزمین های سیاهپوستنشین جنوب مصر و حتی المقدور در جاهایی که آب های فراوان و عمیق در کار باشند پیدا میشوند. فرار از دوزخ همیشه برای افریقایی های سیاه به نوعی از معبر آبی میگذشته است و نیزارها به دلیل خشک کردن دریاچه ها طی پیشرفت در آنها نمادی از شکل گیری نظم آفرینش در بینظمی اولیه هستند. زولوها به کالاوی کشیش گفته بودند که اولین انسان ها از بستر نی به وجود آمدند و این بستر زادگاه نیزارها به نام اوتلانگا بود ولی نمیدانستند در کجا قرار دارد. باسوتوها اوتلانگا را محل غاری میشناختند که به زیر زمین راه داشت و توسط نی ها احاطه شده بود. آنها در هر بار تولد یک نوزاد، یک نی را به نشانه ی تولد یک انسان از بالای کلبه آویزان میکردند. زولوها معتقد بودند که انسان ها برای فرار از نژادی از آدمخواران ترسناک که در زیر زمین زندگی میکردند با دنبال کردن نی ها از زیر زمین خارج شدند. به نظر میرسد این افسانه ها با تولد هورس نوزاد روی یک نی پاپیروس یا یک گل نیلوفر آبی که از آب بیرون می آید ارتباط داشته باشند. تولد هورس، خدای خورشید، آغاز شکل گیری نظم و غلبه ی نور بر نیروهای تاریکی بود. جهان زیرین حکم جهنم را داشت و جهان رویین جایی بهتر بود. همین قصه در حالت متعالی ترش صعود انسان به آسمان به واسطه ی یک درخت را بازآفرینی میکند. عجیب اینجاست که به روایت میسیونری به نام مک دونالد، یک قهرمان غول کش و اژدهاکش افریقایی به نام کالیکانژ، هر دو قصه ی صعود با نی و صعود با درخت در حال رشد تا اوج آسمان را دارد. به طرز شگفت انگیزی این یادآور قصه ی انگلیسی جک و لوبیای سحرآمیز است که در آن، پسری به نام جک، از درخت لوبیایی که زمین را به اوج آسمان میدوزد بالا میرود و گنج های غولی را میدزدد و در حال فرار از غول، با قطع کردن ساقه ی درخت، باعث مرگ غول میشود. نوجوانی جک نیز یادآور نوجوانی ظاهر هورس قهرمان در موقع تولد در سپیده دم است. این میتواند با اعتقادات بریتانیایی قدیم درباره ی سه روح داشتن بشر مرتبط باشد که اتفاقا با سه گانگی خدای تثلیث و تطبیق هورس با مسیح هم جور در می آید: روح اول، رواخ یا جان است که با تبلور جنین به وجود می آید، روح دوم در 13سال و یک روزگی می آید و روح بزرگسالی است. روح سوم، روح عقل است که در 20سالگی می آید و شروع به رشد میکند. ولی این روح سوم فقط در صورتی رشد میکند که روح دوم، درست زندگی کرده و شخصیت صاحبش را ارتقا داده باشد. بنابراین رشد روح عقلی و میل به معنویت به دنبال آن، نتیجه ی درست نوجوانی کردن است و رسیدن به معنویت در حکم رسیدن به آسمان است. درخت لوبیا که قهرمان نوجوان را به آسمان میرساند، جانشین درخت کیهانی است که نسخه ی دیگر کوه کیهانی به عنوان عمود جهان است. این عمود در محل ستاره ی قطبی در صورت فلکی دب اصغر قرار دارد. دب اصغر یا خرس کوچک، پسر الهه ی دب اکبر یا خرس بزرگ است که صورت فلکیش نمادی از آغاز کیهان است. این صورت فلکی که در شمال به خرس تشبیه میشود، در مصر به اسب آبی تشبیه میشود که به عنوان یک چهارپای آبزی، سمبل الهه ی مادر و آغاز خلقت است. دب اکبر از ران پای گم شده ی صورت فلکی ثور یا ورزاو پدید آمده است و اسب آبی هم نسخه ی آبزی گاو به شمار میرفته است. در آغاز راه شیری که مابه ازای رودخانه ی آسمانی است، یک دریا به نشانه ی بی نظمی اولیه تلقی میشد که معبر اولیه اش "ران گاو" نام داشت به نشانه ی پیدایش الهه ی آب از ران گاو آسمانی. این دریا و رودخانه اش توسط مصریان با رود نیل و خاستگاهش دریاچه ی نیانزا در اوگاندا تطبیق میشد و در ابتدای نیل در آنجا هم محلی به نام ران گاو قرار داشت. مک دونالد شباهت زیادی بین آداب و رسوم مصریان قدیم و سیاهان شرق افریقای مرکزی یافته است و ازجمله گوردخمه های مخروطی شکل واکینتوهای اوگاندا را با اهرام مصر و سنت مومیایی گری آنها را با مومیایی گری مصری مقایسه میکند. در این نواحی البته بیشتر از اسب آبی، این، قورباغه است که به الهه ی مادر تشبیه میشود و اتفاقا علت باز برخاستن از آب است چون قورباغه در ابتدای زندگی خود به شکل ماهی است و فقط در آب نفس میکشد. این الهه ی قورباغه دو فرزند ایجاد میکند که یکیشان سفید و یکیشان سیاه است و این دو نمادهای تاریکی و روشناییند. جالب این که در بعضی گزارشات، دو ماهی صورت فلکی حوت از سوی بعضی اعراب به دو قورباغه تشبیه میشدند. عصر فلکی برج حوت، آغاز عصر مسیحیت و زمان تولد مسیح است و مسیح بر اساس آن، ملقب به ایکتیس یا ماهی است .ولی ظاهرا تولد مسیح آغاز خلقت هم بوده است که این، تطبیق او با هورس را محکم تر میکند. اگر دو قورباغه ی حوت عربی، همان دو قورباغه ی افریقایی و نماد تاریکی و روشنایی باشند، همان هورس و سیت برادران منازع در مصر هستند که در مسیحیت، تبدیل به دو پسر منازع خدا یعنی مسیح و شیطان شده اند. در این صورت انتظار میرود گاهی مسیح و خیر پیروز باشند و گاهی شیطان و شر. چون اساس منازعه ی آنها، منازعه ی شب و روز است که در طول فصول سال، گاهی به نفع این و گاهی به نفع آن یکی است. اما این منازعه خود نتیجه ی نظم کیهانی و ایجاد آسمان برای حرکت خورشید و معنی پیدا کردن شب و روز است. ازاینرو ارباب خورشید، روح درخت کیهانی و کوه کیهانی هم هست: نسخه ی اولیه ی اطلس غول که آسمان را بر دوش گرفته است. در مصر او را شو مینامیدند و مثل خدای خورشید، مجسم به شیر بود. شو و خواهرش تفنوت، با جدا کردن آسمان و زمین، نظم را ایجاد کردند. البته آنها دو نیمه ی مذکر و مونث خدایی واحدند و آن خدا، خدای شیر است که تنه اش مذکر و دم مارمانندش به جای اژدهای هاویه ی اولیه مادینه است. او قاعدتا باید در محل ستاره ی قطبی مستقر باشد منتها به شرطی که در مصر یا دیگر نواحی نسبتا بالای نیمکره ی شمالی باشید و جایگاه آن ستاره را بلند بیابید. درعوض هرچقدر به سمت جنوب بروید ارتفاع ستاره پایین تر می آید و از یک جایی بنا بر پیشفرض قبلیتان درباره ی نظم کیهانی، احساس میکنید دارید به مرز هرج و مرج اولیه نزدیک میشوید. اینجا پر از حیوانات وحشی ترسناک، تغییرات آب و هوایی ناگهانی بهت آور و مردمان اولیه ای است که مثل شب، تیره رنگند. انتظار نمیرود اینجا تاریخی داشته باشد چون باید به دورانی تعلق داشته باشد که زمان هنوز به همراه خورشید وارد جهان نشده باشد. جهنمی است که ماوای خورشید جهان زیرین است. روشنایی حکومت میکند، ولی بر قلمرو دیوهای تاریکی. الهه اینجا هرگز استعفا نداده است. الهه ی اسب آبی هنوز هیولایی در حال کشتن است ولی طی پیشروی نسبی در خشکی، به شیر ماده تغییر شکل داده است. مظهر نظم، رئیس مذکر قبیله ی سیاهان است که در بعضی قبایل، بر پشت لنگ پوستیش دم یک شیر ماده قرار دارد تا جانشینیش بر الهه تعیین شده باشد که این ظاهر، دوگانه ی شو و تفنوت در مصر را به یاد می آورد. در یک فصل الحاقی کتاب مردگان مصری که پیرو عقاید سیاهان نحسی در جنوب مصر شکل گرفته و پر از اصطلاحات ناشناخته ی افریقایی است، تنها خدای به رسمیت شناخته شده الهه ی شیر شکل است که با نام های مصریش سخمت و باستت نامیده میشود بی این که حرفی از پتاح شوهر مصری سخمت در میان باشد. بر ستونی در نواحی بینابینی در مصر جنوبی، خانه ی این الهه که سخمت نامیده شده است، درخت نخل افریقایی خوانده شده است، درختی مقدس در سرزمین های جنوب مصر و مابه ازایی برای درخت کیهانی. نظم در ظاهری که ابتدائا موحش است از یک بینظمی ابتدائا موحش تر برمیخیزد و کم کم صورت معتدل تری می یابد. نظم حالت جامد دارد که نشانه ی ثبات است و بی نظمی از جنس آب است که معمولا شکل مشخصی ندارد و ازاینرو نماد بی ثباتی است. ولی همین آب است که خدای خورشید را متولد میکند و ازاینرو تاریکی به اندازه ی نور دشمن آب است. در افریقای سیاه شرقی، خشکسالی به مار غولپیکری سیاه به رنگ تاریکی تشبیه میشد که تا جای ممکن آب ها را مینوشد تا از تولد خدای نور جلوگیری کند. ثبات همراه خدای شیر شکل درخت کیهانی متعلق به شمال است و او به شکل اسد یا صورت فلکی شیر که خانه ی خورشید است روی دایره البروج نقش شده است. مار درست در پایین او و در آغاز آسمان نیمکره ی جنوبی به شکل صورت فلکی شجاع یا هیدرا قرار گرفته تا همیشه آماده ی تهدید روشنایی باشد. زمانی که خدای خورشید در آسمان به مصاف او میرفت به جانشینان پرنده ی شیر یعنی پرندگان شکاری شامل انواع عقاب ها و کرکس های مقدس بدل میشد که شاهین طلایی هورس به عنوان یک پرنده ی شکاری مارخوار، یک نمونه از آنها است.:
“THE SIGN LANGUAGE OF ASTRONOMICAL MYTHOLOGY: PART1”: GERALD MASSEY: ARCHAEOLOGICALRESOURCE.COM
این مار سیاه، روح همان غار تاریک رو به دوزخ آدمخواران است که در درازی تونلش به مار تشبیه شده است. غاری که کالی یاوانا تصور کرد کریشنا وارد آن شده است نیز باید همین باشد. کالی یاوانا فهمیده بود که کریشنا –حداقل در داستانبندی فعلیش- یک خدای دروغین است و درواقع باید بفهمیم چرا او خدای دروغین شده بوده است. همانطورکه داستان حمایت حاکم مسلمان بنگال از شری چایتانیا نشان میدهد کریشنا در اولین فرم موفق تبلیغ شده اش در مذهب چایتانیا برای نزدیک کردن مذاهب مشرکین و مسلمانان تحت حمایت فرمانروایان مغول مسلمان هند قرار داشت و پس از شکست مسلمانان از بریتانیایی ها در هند و با توجه به وضعیت مسلطش، تحریف مذهب او برای انگلیسی ها الزامی بود و احتمالا در همین هنگام بود که یک فرم اصیل تر و ضد اخلاقی تر از او که همان شیام یا شیاما باشد به عنوان کریشنایی قدیمی تر از چایتانیا به هندیان معرفی شد. اگر این خدای دروغین، یک نسخه از کریست یا مسیح است، پس بر اساس تعریف مسیحیش یک آنتی کریست یا دجال است و وقتی به دوزخ میرود، به جهت ملحق شدن به یاران شیطانیش است. پس تعجبی نداشت کالی یاوانا در اعماق غار دنبال کریشنا بگردد ولی حریف یک آنتی کریست شیطانی و مقدس دیگر که در آنجا با کریشنا اشتباه شد نگردید؛ حریفی که از جنس مارهای آتشین و الگوی سلاح های گرم و ارتش های قدرتمند مدرن بود و کالی یاوانا را از بین برد. کالی یاوانا نماد جریان اشرافی ثروتمند و بازاری و گذشته گرایی بود که در مقابل تغییرات ناخوشایند دوران جدید ایستاده بود. او در ابتدا پیروزی های خوبی به دست آورده بود ولی وقتی به دنبال پیروزی بیشتر تا داخل خانه ی دشمن مدرن یعنی جهنم رفت با آتش جهنم نابود شد. میشود گفت آتش جهنم او را آغشته کرد و او نتوانست در مقابل آن تاب بیاورد. چون او سنتی بود که مدرنیته ی افراطی را تحمل نمیکرد ولی اعتماد به نفس بیش از حدش در تعقیب دشمن مدرن، او را آنقدر به مدرنیته آلوده کرد که آتش جهنم در تمام وجودش شعله کشید و اعتماد دیگران به او را از بین برد.
این تمثیل نشان میدهد که چرا در دنیای امروز، شریعت اسلامی، همان شریعتی که پالاواچینی ها به عنوان نسخه ی اصلی کالی یاوانا (یونانی سیاه و اشرافیت سیاه جنوآیی) حامی آنند، بزرگترین جریان مقاومت کننده در مقابل جهانخواری مدرنیته ی غرب معرفی شد. قرآن میگوید مسیح مصلوب نشد و بنابراین در جهان زیرین وارد نگردید، همانطورکه چایتانیا به غار جهان زیرین وارد نگردید. بنا بر شریعت اسلامی، همانطورکه انجیل برنابا ادعا میکند، به خواست خدا یهودای خائن به شکل عیسی مسیح درآمد و به جای مسیح اعدام شد. پس میشود گفت کلیسای مسیح و جریان صلیبی استعماری برخاسته از آن، با نماد مسیح مصلوب خود، دنباله ی یهودا هستند و دقت کنید که این یهودا همنام خاندان رهبر اشرافیت یهودی اسپانیا و بانیان استعمار اسپانیا، سپس هلند (با جدا شدن اسپانیا از هلند)، و درنهایت بریتانیا (با تصرف بریتانیا توسط ویلیام اورنج هلندی) است و بی دلیل نیست که انجیل ادعا میکند مسیح از خاندان یهودا برمیخیزد و شاه یهودا است. این یهودا است که به جای آنتی کریست یا مسیح دروغین، در غار دوزخی آرمیده و صاحب آن است و با نگاه آتشینش، سنتگرایان را جهنمی میکند. بزرگترین نقطه ضعف شریعت اسلام این است که میخواهد دوران مقدس پیامبران یهودی در تورات و انجیلی را احیا کند که خاندان یهودا تدارک دیده اند و با این کار، عملا وارد غار یهودا شده و خود را در معرض جهنمی شدن قرار داده است. بیدار شدن خاطره ی پیامبران یهودی، همان بیدار شدن شاه مقدس به خواب رفته ای است که کسی که او را بیدار کند میسوزاند. تمام مسیری که بشر غربی در راه مدرن شدن طی کرده است، نتیجه ی تفسیر یا قرار گرفتن ناخودآگاه تحت تاثیر قصه ها و عبارات تورات و انجیل بوده است. در قلمرو اسلامی، بسیاری از مردم این داستان ها را نمیدانند و آن جملات را نشنیده اند ولی هم از جانب رهبران متشرع خود و هم از جانب رسانه های غربی، تحت تاثیر شعارهای مربوطه قرار گرفته اند و طبیعتا چون «غرب» یهودی-مسیحی، اصل است و شرع اسلامی بدل، طبیعتا به جانب غرب متمایل میشوند و مدرن میگردند. مسلما اشرافیت سیاه پول پرست یهود در ایتالیا هم وقتی تلاشش را برای گرفتن امتیاز کاهن شدن یا JEW شدن مصروف میکرد، حواسش به اهمیت این امتیاز در آدرس غلط دادن بود و در همانِ زمان تولید داستان های کریشنا، در حال اختراع خدایانی بود که مثل آپولوی استارترک توسط فرزندان انسان های خدمتگزارشان تضعیف و ناپدید شوند.











































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































