معنویت و رفع نیازهای مادی: مکمل های رشد انسانیت از گذشته تا هنوز
نویسنده: پویا جفاکش
روزی یک بچه پاندای ماجراجو، دستور مادرش را زیر پا گذاشت و در غیاب او لانه را ترک گفت و به داخل جنگل رفت تا ببیند چه گنج گهرباری در جنگل نهفته است که مادرش نمیخواهد آن را با او شریک شود. از عجایب جنگل در حیرت رفت و به خود افتخار کرد که اینقدر شجاع بوده که با ترک لانه بزرگسالی خود را اثبات کرده است. در همین سر به هوایی بود که از پرتگاهی سقوط کرد و پایش شکست. دیگر نمیتوانست راه برود. شب شده و او ترسیده بود. ناگهان دید حیوانی که خود را ببر معرفی میکرد به او نزدیک شده و احوالش را جویا میشود. پاندا قضیه را برای ببر تعریف کرد. ببر دلش برای پاندا سوخت و به او دلداری داد. پس از آن، ببر به طور مرتب زخم پاندا را تیمار میکرد و هر روز برای او غذاهای خوشمزه می آورد. برای بچه پاندا که تقریبا جز نی بامبو چیزی نخورده بود، گوشت های خوشمزه ای که ببر می آورد سخاوت بزرگی بود. با کمک های ببر، بلاخره پای پاندا خوب شد. پاندا از ببر تشکر کرد و عزم رفتن کرد. ولی متوجه شد اینقدر چاق شده که پاهایش توان حرکت دادن شکمش را ندارند و نمیتواند از جای خود تکان بخورد. در همین موقع ببر را دید که با نگاه حریصانه ای دندان تیز خود را در شکم پاندا میکند و طوری رفتار میکند که گویی از نتیجه راضی است. پاندا گفت: «چرا اینطور میکنی؟ مگر تو دوست من نیستی؟ تو تا حالا به من کمک میکردی!» ببر پاسخ داد: «نه. من به خودم کمک میکردم.»
دنیای ما انسان ها هم شبیه دنیای بچه پاندا در این افسانه ی چینی است چون موفقیت ما در دنیای مدرن هم به کنترل در حرکت به کنایه از تغییر استوار است. بچه پاندا آن موقعی که نباید حرکت میکرد حرکت کرد و آن موقعی که نیاز به حرکت داشت دیگر نمیتوانست حرکت کند. جنگل حکم جهان لذت های مادی را دارد و گشودگی آن در مقابل کوچکی لانه ی پاندا در حکم پایان ناپذیری امکانات تمدن مادی برای تولید در مقابل جامعه ی سنتی اولیه است. با این حال، درست مثل داستان پاندا، آدم های ببرمانندی که ما را در این تمدن مادی بیش از همه تغذیه میکنند دشمنان ما هستند و میخواهند لذت مصرف، مانع حرکت و پیشرفت ما شود. از طرفی این هم مهم است که هر پاندایی بلاخره باید لانه اش را به مقصد جنگل خطرناک ترک کند و آدم ها هم باید حتما به سمت یک تمدن مترقی پیشرفت کنند. اما در داستان بالا، بچه پاندا زمانی که هنوز بچه و عقلش کم بود وارد جنگل شد بی این که توانایی و تجربه ی لازم برای جنگ با خطرات جنگل را به دست آورده و آموخته باشد. ما انسان ها هم بدون به دست آوردن تربیت لازم برای زندگی در تمدن جدید، وارد آن شده ایم و بدون داشتن تجربه ی لازم، فقط درصدد مصرف هرچه بیشتر بدون امکان حرکت از جای خود هستیم.
این دوگانه در تعالیم اسلامی به صورت تمثیل خر و صاحبش دیده میشود. روح انسان به سوار تشبیه میشود و جسم او به خر. همانطورکه غذای سوار با غذای خرش فرق میکند، غذای جسم و غذای روح هم فرق میکنند. لذت های مادی، کاهی هستند که خر سوار را تغذیه میکنند. ولی غذای سوار، لذت های معنوی و روحانیند. برای این که سوار بتواند به این لذت ها دست یابد، باید به سفر دور و درازی دست بزند و در این راه، به خرش نیاز دارد. پس باید خر غذای کافی بخورد. اما اگر خر مثل بچه پاندا آنقدر بخورد و پروار شود که نتواند از جای خود تکان بخورد، آن وقت ممکن است خودش و سوار را در جای نامناسب و خطرناکی از سفر، معطل بگذارد و هم خر و سوار یعنی هم روح و هم جسم دچار نقصان و حتی تلف شوند. یکی از بدترین بلاهایی که به سر بشر آمده، این است که در طول سفر، غذای سوار فراموش شده و چریدن بی حد و حصر خر از علف مادیگرایی، سفر را نیمه کاره در یک جای خطرناک به بن بست رسانده است. آدم همان آدم قدیم است و افسانه های تمثیلیش هم زیاد تغییر نکرده اند جز این که معنای تمثیلی و معنویشان که همان غذای روحند برای تبدیل افسانه ها به تاریخ در جهت تراشیدن ناسیونالیسم های کشنده به دور انداخته شده و اسباب مادیگرایی افسارگسیخته ای شده اند که اولین تظاهرات آن، کاملا مذهبی و منعکس در آیین های تجارت پیشه ی یهودی-مسیحی بوده اند.
مذهب اولیه ی بشر طبیعت پرستی و درواقع پرستش غذا بوده است. انسان ها روح طبیعت و گیاهان را میپرستیدند و گیاهان را جسم خدای طبیعت میدانستند که توسط خودشان و دیگر موجودات خورده میشوند. دانه های خوردنی گیاهان، درست مثل جسد انسان ها در خاک میرفتند ولی به صورت گیاهانی که از نو میروییدند بازمیگشتند درست مثل روح بشر که پس از مرگ در جهانی دیگر مجددا زنده میشد و به حیات خود ادامه میداد. اما زنده شدن دوباره ی گیاه در همین دنیا همین چرخه را برای زندگی دنیوی آدمیزاد نیز لازم میکرد و این جاهایی بود که انسان ها تغییر دیدگاه در زندگی پیدا میکردند و مدام به آدم بهتری تبدیل میشدند. بنابراین هر بار مثل خدای طبیعت میمردند و از نو زنده میشدند. اساس مذهب یهودی-مسیحی نیز کیش تموز خدای طبیعت است ولی این چرخه را تاریخی و تمام شده میداند و تموز و خدایان طبیعت را تبدیل به آدم های تاریخی میکند. بعد به ملت ها نیز روح شاهانشان را که همان خدایان پیشینند میدمد و به جای خود آدم ها ملت ها را در نسل کشی نابود میکند و این نسل کشی را هم گردن یک خدای جدید به نام یهوه می اندازد. در تورات، دو تا از این نسل کشی ها داریم که شبیه مرگ درختانند بدین ترتیب که درست مثل درخت که میمیرد و از چند دانه ی معدودش درخت جدیدی رشد میکند در این داستان ها نیز ملتی نابود میشود و چند بازمانده ی معدودش ملت جدیدی درست میکنند. این دو داستان، داستان های قوم نوح و قوم لوطند. قوم نوح با آب نابود شدند و قوم لوط با آتش. هر دو این عناصر، در ادبیات مسیحی مفهوم تطهیر و پاک کنندگی دارند. جادوگران را در ور با آب غرق میکردند و دانشمندانی که ضد کلیسا سخن میگفتند را در آتش میسوزاندند و در هر دو مورد، هدف، تطهیر روح متوفی بود. در ادبیات پاگانی یونانی-رومی نیز کاربرد آنها زیاد از کاربرد مسیحیشان فاصله ندارد. الهه ی آتش هستیا است که به نشانه ی پاکی آتش، دوشیزه است و خدای آب ها پوزیدون است که چندین قهرمان را با سرگردان کردن در دریا مجازات کرده است. با این حال، ترکیب این دو عنصر تطهیر کننده لزوما آنقدر طاهر نیست که کلیسا فاش بگوید. این ترکیب، به دو پدیده ی دیگر تشبیه میشود که هیچ یک، خوشایند کلیسا نیستند؛ اول، فلز مذاب که مثل آب مایع است و با آتش به دست می آید و همچون آتش نیز داغ است و این، وسیله ی صنعت و متعلق به وولکان خدای دوزخی است و نمادی است از پیشرفت تمدن که دشمنی مذهب یهودی-مسیحی با هر گونه پیشرفتی زبانزد است؛ دوم، شراب که مثل آب مایع است و مثل آتش، سرخ، و تعالیم کلیسا درباره ی خوب و بد بودنش آنقدر متناقض است که هنوز هم نظر قطعی خود را درباره ی آن اعلام نکرده است. ارتباط شراب با تمدن در مرز آب و آتش است که نشان میدهد چرا همیشه تصور میشده تمدن شیطانی است؛ چون شراب، باعث از بین رفتن عقل و هوش، و سهل شدن انجام گناهان است و خدای آن، دیونیسوس باخوس نیز خدای فحشا و مواد مخدر و قربانی خونین و خلاصه تمام چیزهایی است که ظاهرا از دید کلیسا بدند. باخوس و وولکان، به دلیل ارتباط با پیشرفت تمدن، با نمرود مقایسه شده اند که اولین شهر یعنی بابل را ساخت تا پناهی باشد برای آدم ها از حمله ی حیوانات وحشی. به روایتی نمرود از دست دشمنانش به دریا گریخت و ناپدید شد. این ظاهرا به داستانی از باخوس ربط می یابد که از دست دشمن اخلاق گرایش لیکورگوس، به دریا گریخت و در میانه ی آن به کمک ماهیان و دلفین ها نجات یافت. افسانه ی نجات از دریا با داستان سیل نوح تلاقی می یابد. چون نوح هم با کشتی ای از سیلی عظیم نجات یافت و در این سیل، بشریت نابود شد و با فروکش سیل، بشریت و فرهنگ نوینی جانشین شد. نوح را گاهی به سبب دو مرحله بودن دنیای قبل و بعدش، به شکل مردی دو سر تصویر میکردند که یک سرش سر جوانی بی ریش است که به عقب و گذشته مینگرد و سر دیگر، سر یک مرد مسن ریشو که رو به جلو و آینده دارد. این مرد ریشوی اخیر را میتوان یهوه ی یهودی-مسیحی و صاحب تمدن جدید خواند و آن جوان بی ریش قبلی، تموز خدای جوانمرگ طبیعت است که ظاهرا مرد ریشو مرحله ی دوم زندگی او را نشان میدهد. دیونیسوس نیز همان آدونیس یا تموز است و در جوانسالی به دست تیتان ها تکه تکه و خورده شده است. کلمنت اسکندرانی از مویه ی مصریان برای هورس کودک که توسط تیتان ها تکه تکه شد گفته است. این ظاهرا روایت دیگری از قتل چهره ی قبلی هورس یعنی ازیریس در گزارش پلوتارخ است. ازیریس توسط برادرش تایفون و تیتان های همراه او کشته شد و تابوت حامل جسدش به رود نیل انداخته و توسط آن به دریا برده شد ولی بعدا همسرش ایزیس او را با جادو از نو به صورت هورس به دنیا آورد. تئوکریتوس درباره ی اعتقادات مصریان گفته است که به عقیده ی اینان، آدونیس یک سال پس از گرفتار شدن در آکرون یا دوزخ، توسط الهه ونوس ازآنجا نجات یافت و نسخه ی مصری آدونیس همین ازیریس است. ازیریس را یونانیان به پیروی از هرودت، دیونیسوس مصری نیز تلقی کرده اند. تابوت حاوی جسد او حکم کشتی نوح را دارد و به مانند آن روی آب شناور است و این به سبب آن است که رفتن دیونیسوس به دریا شکل دیگری از مرگ موقت او است. دو سر بودن نوح نیز به سبب همین ارتباط است. چون خدای دو سر رومیان، جانوس یا یانوس است که نامش شکل دیگری از اوآنس یا اوآنا است که نام نوح هم با آن نام مرتبط است. اوآنس از درون دریا بیرون آمد و به کلدانیان تمدن و معرفت آموخت و این در حکم بازگشت نمرود از دریا است. تمدن آموخته شده نیز حکم الهه ونوس را دارد که او هم از چنگ تایفون به دریا فرار کرده و بازگشته بود و او همان عیشتار یا آستارته است که روح شهر بابل است و در اساطیر یونانی به سمیرامیس همسر نینوس (نام دیگر نمرود) هویت یافته است. سمیرامیس را در کودکی، کبوترها بزرگ کرده اند و این با رسیدن نوح به خشکی به راهنمایی یک کبوتر مرتبط است. کبوتر را در عبری، یونا مینامند و این نام بر روی جونو الهه ی اعظم روم و همسر ژوپیتر یا زئوس –رئیس خدایان یونانی و رومی- باقی مانده است. زئوس خود در ابتدا مدلی از دیونیسوس بود و ازجمله کاهنانی که دیونیسوس و زئوس را یکی میدانستند موسوم به فلامن ها بودند که نامشان از ریشه ی "فلو" به معنی دمیدن روح بود. روح دراینجا با روح القدس مرتبط میشود که نماد او نیز کبوتر است. درواقع الهه حکم جسدی را دارد که با روح خدا به حیات جدیدی بارور میشود و این داستان، تبدیل به قصه ی باردار شدن مریم مقدس توسط روح القدس به پسر خدا شده است. روح القدس چون ایزدی و بنابراین از جنس نور است به آتش تشبیه و اساس آتش پرستی میشود. الهه نیز برابر با آب میشود و غسل تعمید مسیحی، جانشین تطهیر امت نوح با سیل میگردد. به همین دلیل عجیب نیست که آتنائوس از رسم رومیان برای گذاشتن آتش در میان آب برای تطهیر آن سخن گفته است. اوریپید نوشته است: «تمام بیماری های انسان توسط آب شسته میشود.» اما این اعتقادات سبب پیدایش خرافه ی تطهیر با مرگ میشوند و ملوخ، خدای طلب کننده ی قربانی است که قربانی های انسانی برایش در آتش سوزانده میشوند. درواقع تمام حماسه ی قربانی شدن با مرگ و عذاب در راه خدا بر این سوار است که آدونیس، خدای طبیعت، خودش برای تبدیل شدن به یک خدای بهتر، داوطلبانه توسط نیروهای اهریمنی کشته شده است تا بعدا از نو زنده شود. این به غروب و طلوع گوی آتشین خورشید نیز تشبیه و از طریق آن به آتش مربوط میشد. نام "آدون" به معنی خدا و ریشه ی نام آدونیس یا تموز جبیل، در مصر به آتون نام خدای خورشید تبدیل شده است. ازیریس و هورس نیز خدایان خورشیدند و رفت و برگشتشان شکل دیگری از نبردهای شبانه روزی رع خدای خورشید با آپوفیس مار تاریکی است. دیودوروس سیکولوس، هورس را همان آپولو خدای خورشید یونانی دانسته است. آپولو نیز قاتل ماری هیولایی به نام پیتون بود. با این حال، پورفیری نوشته است که آپولو خود، توسط ماری کشته شد و فیثاغورس قبر او را در تریپوس دیده بود. آپولو خدای هنرها بود ولی تیر و کمان را نیز او اختراع کرد و این عمل او سبب انقلابی در شکار حیوانات و ازجمله در مبارزه با درندگان شد که کم کردن شر آنها از انسان را به نمرود نسبت میدهند. از طرف دیگر، هورس که مثل آپولو کمانداری قوی ای بود از این هنر خود برای پیروزی بر دشمنان در میدان جنگ با همنوعان استفاده نمود. ازاینرو مارس خدای جنگ را نیز شکلی تحول یافته از آپولو و هورس میتوان دانست. در مسابقات گلادیاتوری رومیان، هر دو نوع کاربرد شکار و جنگ جمع آمده اند. آدم ها با کشتن همدیگر و وحوش، در مقابل چشم مردمان روم، به خدای دوزخ، خون تقدیم میکردند. جنگ های گلادیاتوری ابتدا بخشی از آیین ساتورنالیا برای ساتورن خدای زحل بودند که خدای خورشید هم بود و مراسمش در حال حاضر به کریسمس تبدیل شده است. در «خلاصه ها» ی پلوتارخ آمده است که «رومیان به ساتورن، به چشم یک خدای زیرزمینی و خدای جهنمی نگاه میکردند.» و او در ابتدا به نوعی همان پلوتو یا هادس خدای مردگان بود. البته تمام خدایان رومی، قربانی های خونین طلب میکردند به جز آفرودیت پافیایی از قبرس که به جای خون، فحشا طلب میکرد و خودش هم در مسلک پیروانش موسوم به کوثری ها یک فاحشه بود. او را آماروسیا یعنی الهه ی غلبه کننده مینامیدند. به نوشته ی پوزانیاس، همین نام برای دایانا یا آرتمیس خواهر دوقلوی آپولو هم به کار میرفت و جالب این که دایانا دوشیزه بود. این دوگانگی را در شخصیت مریم مقدس هم میبینیم که به سبب متولد کردن مسیح، گاهی مثل ونوس پافیایی فاحشه تلقی میشود و گاهی مثل آتنا و آرتمیس دوشیزه. با این حال، همین دوگانگی از طریق همین الهه به مذاهب نوین رسیده است. چون میلیتا لقب دیگر آفرودیت پافیایی که در اصل، شکل یونانی شده ی لغت بعلات به معنی الهه است، در یونانی میتواند تلفظ دیگری از مدیتا و به معنی میانجی باشد و کشیش های معابد هم میانجی میان خدا و مردمند. پس درست مثل آفرودیت پافیایی، مذهب هم میتواند مردم را قربانی کند بی این که خون آنها را بریزد، و گاهی با جنگ، قربانی خونین میدهد و گاهی با دچار کردن مردم به رنج بیهوده، قربانی غیر خونین. ترکیب این دو در طراری و راهزنی رقم میخورد که این هم باز به معبد خدای مرگ راهی دارد. در مصر، راهنمای مردگان، آنوبیس است که با هرمس/مرکوری خدای دانش یونان-رومی تطبیق شده و هرمس، خدای دزدان نیز هست. ترکیب دانش و دزدی، کهانت بوده است که اساس سیستم پایان نیافتنی استفاده از دانش در راه دزدی را نهاده است. ازآنجاکه آنوبیس، ترازویی برای وزن کردن قلب مردمان داشته تا گناهکار را از درستکار تشخیص دهد، ترازوی عدالت، نماد کهانت نیز هست. ولی ترازو قبل از هر چیز، یک وسیله ی خرید و فروش و نماد تجارت است. در کتاب هوشع (12 : 7) آمده است: «افرائیم تاجر است، ترازوی نیرنگ در دست او است.» و ارتباط تجارت با کهانت در این دستور مکاشفه ی یوحنا (13 : 18) دیده میشود: «روح مردم را تجارت کنید.» آخرالزمان هم بخشی از این تجارت است و میکائیل فرشته ی مغلوب کننده ی شیطان در آخرالزمان هم با خود ترازوی عدالت حمل میکند تا نمادی باشد از دین به دنیا فروشی دستگاه کنیسه-کلیسا تا آخرالزمانی که امید میرود هیچ وقت نیاید. درباره ی نسبت این دستگاه با رشد گیاهان، گواهی کلمنت اسکندرانی را داریم که میگوید یهودی ها به مانند مصری ها اسرار الهی را به دانه تشبیه میکردند و آن را «پسر» مینامیدند ولی منظورشان از دانه، عرفانی بود. یهودی ها برای دانه و پسر، کلمه ی یکسانی به کار میبردند: زرو یا ذره. دروئیدها چنین تفسیر کرده بودند که دانه به دلیل موقعیت الهیش، از مادر خود، سرس که الهه ی زمین است، فرار میکند و به خوشه تبدیل میشود ولی دانه از خوشه به زمین می افتد و سرس به جای خاک، او را در آغوش میگیرد و آرامش میبخشد که دانه در مقام پسر، در آغوش مادر، همان مسیح نوزاد در آغوش مریم مقدس است. این تفسیر، الوهیت فراری از زمین را دوباره به دست زمین میسپرد و دراینجا خدای معنوی رازآمیز سابق، به صورت یک مفهوم مادی، قربانی میشود: یک قربانی بدون خونریزی. او به عنوان بخشی از وجود خدای سابق، حکم پسر او را دارد. خدای سابق، یعنی آدونیس، تبدیل به آدون دوم شاه آشور میشود و پسری به نام توروس پیدا میکند. آنها در اروپای دروئیدها نام های خود را به اودین/وتان، و پسرش تور/ثور میدهند. فوتیوس، نوشته است که توروس در یونانی به معنی دانه است و مسلما تلفظ دیگری از زرو است.:
“TWO BABYLONS”: ALEXANDER HISLOP: CHAP4: SECT1,2,3
هیسلوپ، ضمن ترسیم تصویر بالا، مدعی میشود که دراینجا یهودیان، «اسرائیل مرتد» هستند و هنوز میخواهد در توراتشان، تصویر یک خدای واقعی که علیه شرک بابلی-رومی جنگیده است را پیدا کند و برای همین هم دست روی داستان یوشیا «شاه خوب» میگذارد که بت های بعلیم را شکست و قوانین موسی را احیا کرد. ولی آیا ستودن عمل یوشیا نشانه ای از تلاش برای حذف نشانه های مذهب بعلیم یا خدایان ماقبل یهوه، به این جهت نبوده که معلوم نشود مذهب وحیانی یهود، درواقع فقط یک دستکاری زمینی در مذهب جادویی-عرفانی قبلی است؟ هیسلوپ، حتی این فرض را مطرح هم نمیکند چون همانطورکه خودش در بخش سوم فصل فوق بیان میکند، مدافع پروتستانتیسم پادشاهان انگلستان علیه کلیسای رم است که این اسرائیل تحریف شده را گسترده است. یعنی درواقع میخواهد اثبات کند که حکومت استعماری انگلیس جانشین واقعی خدا در زمین است و آنچه به زور بر زمین تحمیل میکند همه خواست خدا است، برعکس کلیسای منفعل رم که ظاهرا هیچ دشمنی واقعی ای با شرک بابلی حاکم بر جهان ندارد. کاش میشد هیسلوپ را مثل دانه ی غله زنده کرد و دنیای مدرن ساخته شده توسط پروتستان های انگلوساکسون را به او نشان داد و از او پرسید آیا واقعا این کفر نابود کننده و این دنیای مملو از تقدیم قربانی خونین به خدای جنگ و نابودی، خیلی بیشتر از محیط پاپ بی سر و صدای کلیسای رم، به «اسرائیل مرتد» نزدیک نیست؟
میتوان گفت کلیسای رم و دستگاه های مذهبی کپی شده از آن، به اندازه ی پیش برندگان دنیای مدرن، از آینده ی الهی که قرار بود با آخرالزمان رقم بخورد، برای بازی کردن با عقاید قبلی مردم درباره ی خر و سوارش سوء استفاده کردند. منتها دستگاه های مذهبی به ادعای این که تعالیمشان تفاوتی با تعالیم منجی آخرالزمانی ندارد مردم را به تقلید کورکورانه از دستورات و منش خود دعوت کردند و قدم از قدم برنداشتند و خر را به همراه سوارش، در آغل زندانی کردند. اما مدرنیست ها برای این که بازار کلیسا را بقاپند و «تجارت» خودشان را رونق دهند، تصویر سرزمین شیر و عسل آخرالزمان را به گونه ی دنیای تکنولوژیک برخوردار آینده تحریف و بزک کردند و خر و سوار را به سفر واداشتند چون میدانستند در اولین چراگاه مملو از لذت های جسمانی، خر (جسم)، آنقدر میخورد (مصرف میکند) که نای رفتن پیدا نمیکند و از شدت وقت تلف شدن، سوار یعنی روح به دلیل نرسیدن غذای روحانی، دچار ضعف میشود و خر تن بر سوار روح ریاست میکند و سفر نیمه کاره رها میشود. شاید اگر مدرنیته نبود، ما هنوز در آغل بودیم و به جایگاه فعلی نمیرسیدیم. اما به نظر میرسد وقت آن است که برای جلوگیری از دچار شدن به سرنوشت بچه پاندا، هرچه زودتر کمی از غذای روح به سوار برسد تا او توانایی کنترل خر تن را بیابد و سفرش را به سمت جایگاه ایمن تری ادامه دهد.
مطلب مرتبط:
دانلود کتاب «آنوناکی ها و تحریف ادیان»
چطور یک ملت از این که بدبخت شوند استقبال میکنند؟: اخبار بد و غیبت امید